(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 30 ارديبهشت 1389- شماره 19649

چه حكايت و چه قصه اي؟ درباره عروسك هاي خيمه شب بازي استعمار
نگاهي به مجموعه تلويزيوني هوش سياه دشمن پشت دروازه هاي شهر
«سربازي از آسمان» ؛ فيلمي درباره مرحوم ابوترابي
شاه حسيني و ساخت مستند شهيد علم الهدي
آغاز نگارش سري دوم مجموعه هوش سياه
نگاهي به فيلم طلا و مس با عشق تاب مي آورم
رستگاري زير نور ماه تقديم به « سيد رضا»ي طلا و مس



چه حكايت و چه قصه اي؟ درباره عروسك هاي خيمه شب بازي استعمار

¤ پژمان كريمي
ستاره سازي ديگر شگردي كهنه است براي غربي هاي استعمارگر!
هر ستاره اي و نخبه اي كه چون ستاره اي شهره شود و درخشيدن گيرد خواه- ناخواه، بخشي يا تمامي افكار عمومي را به دنبال خود دارد. از اين رو استعمارگران براي يارگيري و همراه كردن افكار عمومي كشورهاي هدف، مردان و زناني از اهالي آن كشور را كه در زمينه اي خاص، دستي و نامي دارند، انتخاب مي كنند. بزرگ اش مي دارند وارجمندش تا تبديل به «ستاره اي» شود. ستاره اي جعلي كه بيشتر به عروسك خيمه شب بازي شبيه است. بي اراده و بازي خور! مسخ و دنيازده و مصلوب نام و نفس! مهيا تا كه به عنوان مصداقي از فرهنگ لاقيد غرب و به مانند ابزاري براي خواست و مطامع نامشروع غربي ها عليه منافع و هرگونه ارزشي كه تعلق به كشور و مردم اش دارد، وارد معركه شود. بازي خورد و چه بسا- اگر لايق باشد- صحنه گرداني كند.
اين ستاره جعلي اما هراندازه هم فروزان و فروزنده و فتانه و دلكش هم باشد، شيشه عمري دارد شكستني! زيرا اساساً هرچيز باسمه اي و قلابي، همزاد ناكارآمدي است. عقيم است و نارس! ستاره از نوع اصلي اش هم كه باشد با «شدن» و ظهور و خودنمايي و دل آرايي ستاره و ستاره هاي ديگر در آسمان روزگار، به طورطبيعي و محتوم رو به افول و سقوط و گاه نابودي كامل مي گذارد. ستاره هاي جعلي كه جاي خود دارد.
گفتيم ستاره ها از ميان فعالان در زمينه هاي خاص گزينش مي شوند و به خدمت درمي آيند. هنرمندان شكارهاي خوبي هستند. هنر جذاب است و در نتيجه هنرمند نيز درنظرها جلوه ويژه دارد و محبوب دلهاست. گاه حكم مرجعيت رفتاري و فرهنگي، اجتماعي و سياسي مي يابد. پس كافي است كه كارگزاران و عمله به اصطلاح فرهنگي و سياسي استعمار به خود زحمت دهد ناخالصي هاي قشر هنرمند را شناسايي كند. بو بكشد كدام هنرمند، به اصل و ريشه و هويت اش بيگانه است. كدام ها از اهالي هنر، «انديشه» ندارد (چون هنرمند صاحب انديشه را كه نمي توان به بازي گرفت). كدام هنرمند و كدام ها، به پاي تمنيات پست دنيوي سر به طاعت طاغوت مي سپارند. كدام ها در پي پرستش حبل جاه و به خواهش نام اند! خوب، در هر گروه و فرقه و صنفي، «ناخالصي» واقعيت دارد.
«هنرمندان» كه به قولي از فضا نيامده اند، اينجايي اند، زميني اند! استعمار بو مي كشد و افرادي چون محسن مخملباف ها، جعفر پناهي ها و قد كوتاهتر از اينها بهمن قبادي ها سرو كله شان پيدا مي شود. استعمار اينها را هرچند دچار فقر هنر و فرهنگ كه باشند، به شرط استعداد بندگي دنيا و بردگي فرهنگي، لايق سربازي خود مي دارد. فرامي خواندشان. نخست هنرشان- ولو هنر نداشته شان- را گرامي مي دارد. ارج مي نهد. جايزه به دست شان مي سپارد و جايگاه داوري آثار هنري در سطح بين المللي و سپس بر پيشاني آنها، مهر اهل انديشه و فعال سياسي و اپوزيسيون مي كوبد و روانه تقابل با «جمهوري اسلامي» مي نمايد.
به هر بهانه و در هر فرصت و از هر موقعيتي براي طرح نام آنها استفاده مي كند تا كه در نهايت ستاره جعلي خلق شود. حالا اگر در ايران انتخابات برگزار شود و نام كانديداي غرب از صندوق درنيايد، خوب، زمينه براي انقلاب رنگي فراهم شده است. وقت، وقت به ميدان فرستادن ستاره هاست تا افكار عمومي تهييج شود عليه نظام ديني كشور! تا اقناع عمومي نسبت به ضرورت بركنار زدن انقلاب و نظام شكل عيني يابد.
اين جوري است كه مخملباف، مي شود سخنگوي جنبش- بي سرو دم و اشكم- سبز. جنبشي كه به گفته يكي از مدعيان سبز «يك سرش سروش است و يك سرش گوگوش» (چه آنارشيسم ذهني سرسام آوري!) همين مخملباف مي شود نظريه پرداز سياسي! بزرگترين سينماگر نقاد كه البته ديپلم اش را هنوز نگرفته بنده خدا.
يا جعفر پناهي در قالب هالوي بي قرار، مي شود فعال مدني و سياستمدار فهميده كه از فرط دلواپسي براي حقوق بشر، مي رود در زيرزمين خانه اش فيلم مستند جعلي(!) بسازد عليه نظام!
يا بهمن قبادي تجزيه طلب ، اين ناكام در عشق به جاسوسه آمريكايي، ناگهان مي شود طرفدار ايران و ايراني!
بيچاره اما اين ستاره هاي جعلي، هيچ كدامشان انديشه مشخص و عميق ندارند. دست شان از جهان بيني و به طبع ايدئولوژي خالي است. سواد سياسي و اجتماعي ندارند. از حافظه تاريخي بي بهره اند. هويت ملي و غيرت و غرور وطني هم كه...!
اينها قابل ترحم اند. آدمي كه بيايد و آلت دست استعمار بشود، خوشبخت نيست. چراكه بردگي و بندگي طواغيت ذلت است و بدبختي! هفته پيش آيين نمايش فيلم زيرزميني سطحي قبادي در فرانسه برپا مي شود. وزير فرهنگ فرانسه و محسن مخملباف مي نشينند و فيلم را نگاه مي كنند. در پايان مراسم مخملباف كه خودش هم بالاخره نفهميد اساساً در زندگي چه نظري دارد، از پناهي حمايت كرد و به تهران دستور داد اين فرد را كه به دليل اقدام ضدامنيتي بازداشت شده است، آزاد كند. قبادي هم، فيلم خود را به بمب گذارهاي تروريست كه اخيراً اعدام شده اند تقديم كرد(!).
اينها نمي فهمند كه در ايران، مردم از بمب گذار متنفر اند. از جنايتكاري كه به كودك و عزادار امام حسين(ع) رحم نمي كند، منزجراند . كسي كه از بمب گذار حمايت مي كند، دشمن مردم تلقي مي شود و مردم از او بيزار يا بيشتر بيزار مي شوند.
استعمار و عروسك هايش و ستاره هاي جعلي اش، هم بي عقل اند هم آن قدر در تقابل با جمهوري اسلامي دستشان خالي است و زبون اند كه اگر كمي هم عقل داشتند، چاره اي نمي ديدند كه براي فشار به ايران، از هر چه آدمكش حمايت نكنند!
جالب است كه استعمارگران و ستاره هايش درحالي تظاهرات شبه سياسي مي كنند كه همواره خود را بيزار از دنياي سياست و سياست ورزي وانمود مي كنند، اما آنجا كه سخن از سياست گفتن و كنش ظاهراً سياسي به نفع شان است، خود را سياستمداري فكور و دلسوز بشريت معرفي مي نمايند! ياللعجب!
به هرروي آنچنان كه دانسته شد؛ حكايت ستاره هاي جعلي، حكايت نگون بختي محتوم است و قصه استعمارگران، روايت مردي است كه در تقابل با خورشيد، از ميان به دست خفاشان تير و كمان سپرده بود!

 



نگاهي به مجموعه تلويزيوني هوش سياه دشمن پشت دروازه هاي شهر

آرش فهيم
مجموعه تلويزيوني «هوش سياه» از معدود آثار پليسي است كه از ظرفيت هاي اين ژانر قدرتمند، حداكثر استفاده را نموده. چه، در فيلم هاي پليسي تقابل و تخاصم پليس (به عنوان نيروي محافظ جامعه) و خلافكاران (به عنوان مخالفان نظام حاكم يا دشمنان جامعه) زمينه را براي ترسيم مفاهيم و پيام هاي استراتژيك در قالبي كاملا سرگرم كننده و جذاب فراهم مي كند. به همين خاطر است كه عمده سريال هاي سياسي و ايدئولوژيك غرب نيز پليسي هستند.
سريال «هوش سياه» نيز بدون افتادن در پرتگاه هيجانات و جذابيت كاذب، مخاطب را همراه خود مي كند و در عين حال مضامين مورد نظر، بدون شعارزدگي، به تصوير كشيده شده اند.
در «هوش سياه» نه عمليات هاي محيرالعقول پليسي ديده مي شود و نه ماجراهاي پرونده هاي جنايي (كه جذابيتي از نوع صفحات حوادث روزنامه ها دارند) بلكه در اينجا تكيه بر «هوش» است و مقابله دو طرف دعوا، از طريق حل معماهايي پيچيده صورت مي گيرد. در اين راه، خلق فيلمنامه اي با كمترين حلقه مفقوده و اجرايي دقيق و هماهنگ، اثري خوش ساخت، با ميزانسن، دكوپاژ و ضرباهنگي متناسب را به بار آورده است. (به استثناي برخي از بخش ها و صحنه ها. از جمله صحنه اي كه جوان فريب خورده، نزد پدر بيمار و مادر و همسرش مي آيد و از سوي آن ها سرزنش مي شود، كه اين بخش بسيار ضعيف و خام دستانه اجرا شده است) شخصيت پردازي دو قطب مثبت و منفي سريال، هماهنگ با مضمون مورد نظر طراحي شده اند. سرگرد احمدي، نه يك ابرانسان است و نه داراي ويژگي خاص و خارق العاده ظاهري و روحي. بلكه يك انسان معمولي است كه اشتباه هم مي كند (مثلا لپ تابش را با آن همه اطلاعات محرمانه در دسترس فرزندش قرار مي دهد) با اين حال، همراهي و همذات پنداري مخاطب را برمي انگيزد. طرف منفي داستان، كامران بوريايي يا همان هوش سياه هم يك بدمن تنفرانگيز و احمق نيست. بلكه يك نابغه و فردي باسواد و هوشيار است. نكته جالب توجه، ماجراي دوستي او با فرزند سرگرد احمدي، سهيل است كه نشان از هوشمندي توليدكنندگان سريال دارد. سهيل از تبه كار بودن هوش سياه اطلاعي ندارد و مي پندارد كه او يك فرد تحصيل كرده و محترم است. به اين ترتيب، در اين سريال بدون هيچ گونه صدور بيانيه يا شعار دادن، نفوذ جريانات ناسالم در ميان مردم ترسيم شده است. همان جرياناتي كه مهره هايش به عنوان افرادي «تحصيل كرده» و «محترم» به فريب آدم هاي ناآگاه و بي اطلاع مي پردازند؛ دشمناني كه در لباس دوست ظاهر مي شوند تا با استثمار انسان ها به اهداف پليد خودشان برسند.
«هوش سياه» راوي بخشي از جنگ نرم دشمن عليه مردم كشورمان است.
موضوع انتخاب شده، خود به خود سريال را به سمت اين رويكرد برده است؛ فضاي مجازي و اينترنت، يكي از مجاري اصلي هجوم نرم جامعه ستيزان است. ابزار رايانه اي، با داشتن سودمندي هاي فراوان و سهولت در عملي ساختن بسياري از امور، اما به دليل هويت و ماهيت غربي و مدرنش، مي تواند بر جوامع غيرغربي، از جمله جامعه ما اثرات منفي و مخرب نيز بگذارد. در سريال «هوش سياه» نيز برخي از استفاده هاي نامطلوب رايانه، دراماتيك شده است. در اين مجموعه علاوه بر داستان محوري كه از اولين تا آخرين قسمت درگير آن مي شويم، در هر قسمت نيز داستاني با موضوعي مجزا، روايت مي شود. اين تمهيد روايي داراي دو ويژگي مثبت است. اول اين كه به آن دسته از تماشاگراني كه داستان را از ابتدا دنبال نكرده اند اين فرصت را مي دهد تا از هر قسمت، بتوانند با ماجرا ارتباط برقرار كنند. ضمن اين كه داستان محوري باعث مي شود انگيزه اي براي دنبال كردن سريال تا انتها وجود داشته باشد. اما ويژگي دوم اين تمهيد، نمادين بودن ارتباط خورده داستان ها، با داستان كلي است. به اين معني كه تمام موضوعات فرعي كه در هر قسمت (و يا بعضا هر دو قسمت) مطرح مي شوند، در واقع شاخه يا زيرمجموعه اي از موضوع كلي است. انگار كه مسائلي نظير دوستي هاي نامتعارف اينترنتي، هك نمودن سايت ها، انتشار غيرقانوني نرم افزارها، فعاليت شركت هاي هرمي و... كه به عنوان موضوعات فرعي طرح مي شوند، زيرمجموعه فعاليت هاي كامران بوريايي هستند.
«هوش سياه» يك مجموعه آسيب شناسانه درباره كاربرد رايانه در جامعه ماست. تا عمق فاجعه پيش مي رود، اما خودش اسير آن نمي شود. يكي از ضعف هاي آثار سينمايي و تلويزيوني در پرداختن به آسيب ها اين است كه گاهي خودشان تبديل به ابزاري براي ترويج همان آسيب مي شوند. اما اين سريال، از چنين ابتلايي در امان مانده است.
نكته پاياني اين كه مجموعه تلويزيوني «هوش سياه» در طراحي فرم و ساختار، از نمونه هاي خارجي الگوبرداري كرده است. به طوري كه فضاسازي كار شباهت زيادي به تريلرهاي هاليوودي دارد و البته در اين راه موفق عمل كرده است. به گونه اي كه اين بار يك اثر مدرن، اما سالم و پاكيزه به نقد و تقابل بخش ناسالم و آلوده فرهنگ مدرن و غرب زده رفته است. اما سازندگان چنين آثاري، براي جريان سازي و تاثيرگذاري عميق تر بايد از اين هم فراتر رفته و ضمن افشاي تباهي برآمده از مدرنيسم، به بازتوليد فرهنگ بومي كشورمان بپردازند. البته در «هوش سياه» نيز سعي شده اين مهم از طريق شخصيت سرگرد احمدي و خانواده اش تجلي يابد. اما اين تلاش كامل نبوده و عناصر فرهنگ بومي (ايراني، اسلامي و شيعي) سرزمين ما به ندرت در آن ديده مي شود.

 



«سربازي از آسمان» ؛ فيلمي درباره مرحوم ابوترابي

فيلم سينمايي «سربازي از آسمان» براساس زندگي مرحوم حجت الاسلام علي اكبر ابوترابي به گارگرداني محمدحسين لطيفي توليد مي شود.
براساس اين گزارش، گروهي از نويسندگان به سرپرستي مهدي سجاده چي مشغول نگارش فيلمنامه و تحقيقات اين فيلم هستند.
اين فيلم براي شركت در جشنواره فيلم فجر آماده مي شود.
حجت الاسلام سيدعلي اكبر ابوترابي، پس از شش سال اقامت در نجف، هنگامي كه قصد داشت اعلاميه هاي امام را به ايران بياورد در مرز خسروي دستگير و پس از شكنجه هاي متعدد، به زندان منتقل شد. ايشان با افرادي همچون شهيد رجايي، آيت اللّه خامنه اي، آيت اللّه بهشتي، سيد علي اندرزگو و... فعاليت نزديك و همكاري زيادي داشت و در پيروزي انقلاب اسلامي تلاش فراواني از خود نشان داد. با آغاز جنگ تحميلي، به همراه شهيد دكتر چمران در ستاد جنگ هاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداخت تا اين كه در 26 آذر 59 در يكي از مأموريت هاي شناسايي به اسارت دشمن بعثي در آمد و به مدت ده سال، اميدبخش اسيران در بند رژيم عراق بود. سرانجام حجت الاسلام سيدعلي اكبر ابوترابي، اين عالم نستوه، مجاهد دوران ستم شاهي و نماينده ولي فقيه در ستاد امور آزادگان و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي در دوره چهارم و پنجم، در روز 12 خرداد 1379 در اثر سانحه رانندگي در راه زيارت امام رضا(ع) به همراه پدر ارجمندشان آيت اللّه حاج سيدعباس ابوترابي به لقاءاللّه پيوست.

 



شاه حسيني و ساخت مستند شهيد علم الهدي

انسيه شاه حسيني مستند 7 قسمتي درباره شهيد علم الهدي را براي پخش در هفته دفاع مقدس مي سازد.
شاه حسيني با اعلام اين مطلب اظهار داشت: در يك دو سالي كه به امر تحقيق و پژوهش در خصوص ساخت فيلم سينمايي «زيباتر از زندگي» مشغول بودم تصاوير بسيار زيادي را در اين خصوص ضبط كردم و با افراد زيادي نيز در مورد زندگي و ويژگي هاي شهيد علم الهدي تهيه كرده كه قرار است مجموعه اي از اين تحقيقات در قالب يك مجموعه مستند از سيما پخش شود.
وي افزود: در حال حاضر مشغول جمع بندي تصاوير مربوط هستم و به زودي كار تدوين آن را آغاز خواهم كرد تا در قالب يك مجموعه مستند 7 قسمتي در هفته دفاع مقدس روي آنتن برود.
شاه حسيني همچنين با تشكر از بيناد حفظ و نشر آثار و ارزش هاي دفاع مقدس خاطرنشان كرد: در تمام اين مدت كه مشغول نگارش فيلمنامه «زيباتر از زندگي» و تحقيقات تكميلي آن بودم بنياد حفظ و نشر آثار و ارزش هاي دفاع مقدس كمك هاي بسيار زيادي به من كرد كه جا دارد از كمك ها تشكر كنم.
اين كارگردان همچنين در مورد مراحل ساخت جديدترين فيلم سينمايي خود نيز به فارس گفت: فيلمنامه «زيباتر از زندگي» حدود دو ماه قبل كاملا آماده بود اما براي اينكه كارها با كيفيت بهتري كليد بزنيم تصميم گرفتم تا يكبار ديگر فيلمنامه را ويرايش كنم كه در تلاش هستم تا با توجه به سنگيني پروژه و طولاني بودن مرحله پيش توليد، «زيباتر از زندگي» را در فصل زمستان كليد بزنم.

 



آغاز نگارش سري دوم مجموعه هوش سياه

نگارش سري دوم مجموعه تلويزيوني «هوش سياه» توسط آرش قادري شروع شد.
مجموعه تلويزيوني «هوش سياه» به كارگرداني مسعود آب پرور در حال پخش است و اين روزها آرش قادري نويسنده سري اول اين مجموعه مشغول نگارش سري دوم اين سريال در 20 قسمت 45 دقيقه اي است. نگارش اين مجموعه تا يك ماه ديگر ادامه دارد.

 



نگاهي به فيلم طلا و مس با عشق تاب مي آورم

محمدرضا محقق
سيدرضا كه به تازگي با خانواده اش به تهران آمده متوجه بيماري خاص همسرش زهرا مي شود و به ناچار براي تهيه هزينه درمان او تغييراتي در شيوه زندگي اش مي دهد...
بگذاريد به شيوه معصومانه و ساده و احساساتي دوران دور و درو شده و از دست رفته عمرم بگويم كه بالاخره انتظارها به پايان رسيد و طلا و مس به سينماها آمد!
فيلم نادر، عزيز و معصوم سينماي يخ زده و به ابتذال كشيده شده ايران.
طلا و مس را روي سرمان مي گذاريم و به داشتنش مفتخريم. به اينكه در اين وانفساي سطحي زدگي كه سينمايمان را معركه كرده، كسي پيدا مي شود و طلا و مس را روانه منظر چشمانمان مي كند كه ديگر مدتهاست از فرط رنجوري مي بنديمشان تا به جمال دلرباي شاهكارهاي سينمايي اين سالها روشن نشوند!
گرچه حديث زيبايي و راستي و درستي و خوبي «طلا و مس» در يك مقال و مجال نمي گنجد و وقت واسعي را مي طلبد، اما همين قدر هست كه اين فيلم يك آفرينش هنرمندانه و يك بارقه همدلانه است و كوير سينماي ايران نيازمند آن، به سختي و ما مشتاق زيارت دوباره آن، به دلتنگي!
فيلم طلا و مس در فضاي كنوني سينمايي ايران اثري است كه شايستگي هاي ساختاري معتنابهي را به همراه دارد و ميزانسن فيلم بسيار درست و ساير عناصر ساختاري و مؤلفه هاي بصري فيلم حاوي ارزش هاي ارزشمند بصري است. طلا و مس روايت منسجم و لطيفي را در بستر داستاني بدون ادا و اطوار به مخاطب عرضه مي كند. حضور مخاطب در كنار فيلم يك حضور جاندار و محرك است.
تلاقي ارزش هاي بصري فيلم به همراه ويژگي هاي همدلانه آن توانسته است موقعيت خطير اما دلنشيني را براي فيلم و براي مخاطب به مثابه دو قطب همزاد پنداري سينمايي پديد آورد.
شخصيت ها در فيلم كاملا به جا، حقيقي و درست در چينشي بصري و داستاني جذاب و لطيف پديده آمده است و اين پديداري در كنار نگاه معصومانه و منزه فيلم ساز موقعيتي را فراهم آورده كه توانسته ارزش هاي بصري را در كنار ويژگي هاي ارجمند محتوايي كنار هم بنشاند.
طلا و مس يك فيلم حقيقي است اما حقيقت اين فيلم صرفا بر مبناي واقعيت عيني نيست كه علاوه بر اين حظ و بهره اي تام و تمام از حقيقتي همدلانه در اين اثر وجود دارد؛ در عين حال داستاني كه «طلا و مس» روايت مي كند يك داستاني ملي و ميهني است؛ داستاني كه از ظرايف و لطايف قشري از همين جامعه كه داد و ستد معنوي با ساير اقشار مردم دارند پديد آمده است. اين حقيقت يك حقيقت صرفاً سينمايي نيست بلكه يك بازتاب تاريخي و اجتماعي است.
يكي از ويژگي هاي جذاب و بسيار ارجمند طلا و مس يكپارچگي حاكم بر فيلم است. يكپارچگي كه توانسته ساختار و محتوا را به عنوان كل واحد در خدمت مضمون فيلم قرار دهد. مضموني كه به راستي و درستي به دور از ادا و اطوار به بازنماياندن حسي مشغول است كه منتزع و متأثر از انسانيت انسان هاي فيلم است.
نوع شخصيت پردازي در طلا و مس كاملا سينمايي و در عين حال كاملا وفادار به حقيقت و واقعيت ما به ازاي بيروني فيلم است. طلا و مس از جمله نوادر سينمايي ايران است كه توانسته بدون كژي و كاستي به واقعيت ها و حقايق زندگي طلبگي نزديك شود. آنچه در اين فيلم مي بينيم از بازنمايي ذي طلبگي، ويژگي هاي زندگي و وضعيت معيشتي اين قشر و نيز سختي ها و مصائبي كه اين گروه و به تبع خانواده هايشان با آن دست به گريبان هستند همگي نمودار نگاهي پاك و ديالوگي سالم است كه كارگردان و به ويژه نويسنده فيلمنامه با اين فضا برقرار كرده است اما آنچه در فيلم طلا و مس بسيار حائز اهميت است و جاي آن در سينماي ايران بسيار خالي نوع حسي است كه طلا و مس براي مخاطب پديدمي آورد و تداركي كه در بستر داستاني و شخصيت پردازي و نوع فضاسازيش در جهت آشنا نمودن مخاطب با يك موقعيت انساني در جامعه امروز مي بيند. تا هم مخاطب و هم فيلم بتوانند در يك داد و ستد باورپذير و همزاد پندارانه به ظرايف و لطايف يك موقعيت سترگ و شگرف انساني در جامعه امروز نائل آيد. طلا و مس شرحي وفادار از موقعيت يك طلبه است كه به خوبي توانسته بازنمايي قشري باشد كه در بسياري از ويژگي هاي زندگي همچون او هستند و به مثابه يك هويت صنفي، فيلم را ياري مي كنند. «طلا و مس» و امداد يك هويت صنفي است هويت صنفي روحاني كه مولفه هايش را دينداري، جهاد، هجرت، پيامبر بودن، دلسوزي، هدايت و مشكلات و مصائب معنوي و مادي اين نوع زندگي تشكيل مي دهند. «طلا و مس» تلفيقي از مولفه هايي است كه زندگي طلبگي را مي سازد و عصاره آن روحيه اي مي شود كه شخصيت اصلي فيلم با آن به جنگ مسائل زندگي مي رود و به مدد آن خانواده اش را در آغوش آرامش خود سكني مي دهد. در فيلم طلا و مس كاراكترهاي سينمايي عميقا مرهون يك باورپذيري پاك و منزه نسبت به
ما به ازاي عيني خود هستند. واقعيت آن است كه شخصيت طلبه و همسر و فرزندانش نه در يك فضاي انتزاعي شكل گرفته اند و نه در يك خلسه ماورايي، نه نتيجه سينماي مريض و ناقص الخلقه به اصطلاح معناگرا هستند و نه نتيجه سفارش كور و ابتر يك نهاد دولتي. «طلا و مس» هويت صنفي طيف روحاني است كه صرفا وامدار واقعيت ها و حقايق عيني اين هويت هست. بي توجه بودن به زدوبندهاي سفارشي سازي يا مولفه هاي ماورازدگي سينماي به اصطلاح معناگرا توانسته است طلا و مس را از تمام نكات منفي كه طي اين سال ها گريبان گير اين نوع از سينما بوده است حفظ نمايد.
نكته بسيار مهمي كه در فيلم ارزشمند «طلا و مس» وجود دارد شكل گيري نوع ارتباط عاطفي ميان طلبه جوان و همسر اوست كه دست به گريبان يك بيماري صعب العلاج است. اين ارتباط عاطفي در فضاي داستاني در اوج باورمندي و صداقت روايتگر يك لطافت انساني است كه توانسته تمام ارزش هاي بصري را در خود جمع كند. حركت مدرج شخصيت هاي فيلم در تلفيق با گره اصلي داستان يعني بيماري صعب العلاج همسر جوان طلبه موقعيتي را فراهم مي آورد تا مخاطب بتواند با ويژگي هاي يك طلبه و روحيات و ذائقه او و احساسات و عواطف و صدالبته حساسيت هاي او آشنا شود.
طلا و مس به جهت بازنمايي حساسيت هاي منحصر به فرد طلاب علوم ديني فيلم منحصر به فرد و حيرت آوري است. «طلا و مس» آنچنان دقيق، حرفه اي، حس آميز، درست و سينمايي به بيان تصويري رفتارهاي احساسي، عواطف انساني و حساسيت هاي خاص اين طيف پرداخته كه مخاطب آگاه را شگفت زده مي كند و مخاطب ناآگاه را به تعجب و سؤال وامي دارد.
سكانس هاي قابل توجهي در فيلم وجود دارد كه بازگوكننده اين موقعيت است كه از آن جمله مي توان به سكانس هاي فوق العاده جذاب و عميقا تكان دهنده بيمارستان اشاره كرد؛ صحنه هايي كه با ظرافت و در اوج هنرمندي ويژگي هاي طلبگي يك انسان روحاني به چشم مي خورد، حتي در جزئي ترين حركات و سكنات و ريزترين تغيير حالت ها مي توان رد اين احساسات را گرفت و از اين همه دقت مندي و ظرافت هنرمندانه در يك بيان سينمايي لذت برد.
بي ترديد فيلم طلا و مس يكي از نمونه هاي نادر اداي دين سينمايي ايران به هويت صنفي و سنتي روحانيت است، هويتي كه در سال هاي دور و نزديك به شدت مورد غفلت رسانه ها و به ويژه سينما بوده است. هويتي كه يا در سايه نوع خاصي از ظاهرگرايي عوام فريبانه بعضي از سينماورزان و سريال سازان گرفتار آمد يا از اساس انكار شد يا در جهت منافع ديگري غير از آنچه بود و بايد به كار رفت و طلا و مس توانست پاسخ درست و قاطعي به تمام اين انحرافات و بيراهه ها بدهد كه طي اين سال ها بر اين هويت صنفي مهم و تأثيرگذار و در عين حال مغفول مانده و به حاشيه رانده شده بدهد.
فيلم طلا و مس در عين حال حائز يك موقعيت ويژه ديگر هم هست بازي فوق العاده خوب و ارزشمند و دقيق نگار جواهريان در نقش همسر جوان يك طلبه كه مبتلا به يك بيماري صعب العلاج است.
فيلم «طلا و مس» اثر ارزشمند و دوست داشتني همايون اسعديان به نويسندگي حامد محمديان با تمام ظرافت ها و لطافت هايش و با تمام حجم سترگ اندوهش، قصه اي بود پر آب چشم كه در روايتي سينمايي و بياني بصري، گويا و جوياي حلقه مفقوده ارتباط پيامبرگونه در جامعه امروز ما شد.

 



رستگاري زير نور ماه تقديم به « سيد رضا»ي طلا و مس

محمد آرمان
از آن همه دريغ و درد كه تو داشتي و آن همه شكوه سرد كه مي پنداشتي و واگويه ات گرماي زندگي زني بود كه با تو بود. حال ميان آن همه رنجوري، تابش شعشعي از وراي كورسوي اميد و نااميدي، مهياست براي تو، براي او.
درست از ميانه اين سطح سيماني قرن، پشت سر چنين درد دلهاي نگفتني و حرف هاي نهفتني، درد ناگهاني از گل و فرياد،كسي كه مثل ما غريبه نيست، مي آيد و مي رود و ..... مي ماند.
درست از سخناني رنج و آرزومندي و از وادي غم و دردمندي، كسي، بزرگ كسي مي آيد و تاب و توان ماندنمان مي بخشد.
طلا و مس چه فرق مي كند وقتي دل جاي ديگري است وقتي بيدل ترين تلافات يك ذهن پاك و بي آلايش، حرمان را در هوري از آتش و خون مي گذارد و روي بند خاطره هاي گسسته و يادهاي رفته، مي آويزد و در باد به رقصي چنان در مي آورد. من، توام، من، پشت قسم هاي توام، زير پوست احساست، كنار هرم سنگين و داغ نفست و در پس تمام لحظه هايت كه آفتاب عشق و دلواپسي، تابت را چنگ مي زند و نگاهت را رنگ.
من مي دانم كه در آن بيمارستان، كنار آن تخت، پشت در آن حجره، كنار دار قالي، ميان آن هم نقش و رنگ و تار و پود به چه مي انديشيدي من
مي دانم! من از نهان ترين راز و رمزترين پرواز دلت با خبرم.
من مي دانم نگاههاي سيدرضا در هياهوي نفسي برده آن بيمارستان يعني چه، من
مي دانم آن دست هاي لرزان و آب قلب به تپش افتاده كنار آن جسم نجور و نحيف و آن آدم ها كه به او چشم دوخته بودند و بساط آموزش راه انداخته بودند يعني چه ؛من مي دانم گرماي بي نظير يك نگاه خصوصي يك كانون محرمانه، خانوادگي يعني چه.
من مي دانم ذي طلبگي يعني؛ چه من مي دانم اصليت انتخاب تو، زير آسمان نمناك و بستر استقامت و ديانت و وفاداري يعني چه، من مي دانم هويت صنفي تو در رد نگاههاي متبسم و دل غمين و لب اميدوارت به كام گرفتن ازلحظه اي آرامش در كنار، زهرا سادات يعني چه من مي دانم اين همه لطافت و سكوت و رمز و متانت با آن همه سختي و صعبي و درد و حرمان و هجران يعني چه؛ و تلفيق
اين ها و آنها در تداعي روز و
شب هاي تو.... يعني چه؟
چه بيچاره اند و نكبت زده آنها كه نمي دانند جاي آب زلال توي تنگ بلور گوشه طاقچه است و آب كوچه گل و لاي، چه حقيرند آنها كه
نمي دانند برچين چادر گله اي، حائل ميانگل و باد خزان، و
حد فاصل ميان دل و درد سهمگين و كشنده نگاه هاي نسيه و آدمهاي دسته دوم است و تو خوب مي داني كه بودن كنار زهراي سادات و دل دادن به دردهاي زندگي با او، حتي با آن ويلچر، حتي با آن درد
صعب العلاج مي ارزد به تمامي چيزهاي ديگر اين دنيا. سيدرضا، از آن همه دريغ و درد كه تو داشتي و آن شكوه سرد كه مي پنداشتي و واگويه است گرماي زندگي زني بودكه با تو بود الا ميان آن همه رنجوري،
طلا و مس ماند ميان رد نگاه هاي ماه دل هاي ما، خاطره هاي ما. و سلام بر سيدرضا، زهرا سادات و تمام آنها كه با رمز معرفت و راز اصالت، طلا و مس را برايمان آفريدند.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14