(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 30 ارديبهشت 1389- شماره 19649

فضيلت عقل و منطق
طبيب دوار
فلسفه قيام هاي قبل از قائم
تپش قلم
نگاهي به چيستي و آسيب هاي غصب غصب، عامل تباهي جامعه
بررسي علل برقراري قانون حجاب درجامعه آثار بد حجابي و خود آرايي



فضيلت عقل و منطق

قال الامام علي(ع): للانسان فضيلتان: عقل و منطق؛ فبالعقل يستفيد، و بالمنطق يفيد.
امام علي(ع) فرمود: انسان، دو امتياز دارد: خرد و گويايي. با خرد بهره مي گيرد و با گويايي مستدل بهره مي رساند.(1)

1- غررالحكم، ح 7356

 



طبيب دوار

رواي گويد: كه يك روز قبل از ظهر، حضرت علي(ع) را ديدم كه زير آفتاب سوزان كوفه، درهواي گرم به ديواري تكيه كرده و تنها نشسته بود. جلو رفتم و عرض كردم: در اين گرماي شديد چرا زير سايه تشريف نمي بريد؟
فرمود: آمده ام شايد كار خيري نصيبم شود و بتوانم به داد مظلوم و حاجتمندي برسم. در همين حين ديدم زني گريان و نالان به خدمت آقا آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! به دادم برس كه شوهرم مرا اذيت و آزار رسانده و از خانه بيرون كرده است. در اين هنگام با حضرت، همراه زن حركت كرديم تا به در خانه اش رسيديم و در زديم.
مرد آمد و در را باز كرد و آقا را نشناخت. حضرت او را مقداري نصيحت فرمود و بعد دستور داد با همسرش با محبت رفتار كند و حقوق وي را رعايت نمايد. اما جوان مغرور گفت حالا كه به تو شكايت كرده، چنين و چنان بر سرش مي آورم! علي(ع) فورا شمشير را كشيد و فرمود: من امر به معروف مي كنم و تو ناسزا مي گويي؟
درهمين وقت برخي از محبين حضرت كه از آنجا عبور مي كردند عرض كردند: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين»، جوان تا آقا را شناخت، عذرخواهي كرد و گفت با تشريف فرمايي شما، همسرم را مي پذيرم و احترامش مي كنم، بلكه صورتم را روي زمين مي گذارم تا پا بر صورتم بگذارد. حضرت هم از او تشكر كرد و آنگاه خدا را سپاس گفت.(1)
يا علي اي پادشاه لافتي
جان به تو قربان تو اي مشكل گشا
شك ندارم حل مشكلها تويي
چون ولي خالق يكتا، تويي

1- داستان راستان، ج2، ص246

 



فلسفه قيام هاي قبل از قائم

پرسش:
در برخي روايات نقل شده كه هر قيامي قبل از قيام قائم امام مهدي(عج) باطل است و صاحب آن طاغوت مي باشد. سؤال اصلي اين است كه انقلاب اسلامي را چگونه مي توان با توجه به اين گونه روايات توجيه كرد؟
پاسخ:
از منظر كلي لزوم تشكيل حكومت اسلامي، براساس آموزه هاي دين و قرآن امري عقلاني و آشكار است. زيرابخش عظيمي از قوانين اسلامي، برنامه هايي سياسي و اجتماعي اند كه جز در سايه تشكيلات و حكومت، قابل اجرا نمي باشند و چون اين احكام دائمي و در زمان غيبت هم لازم الاجرا مي باشند، بنابراين هرگاه تشكيل حكومت امكان داشته باشد، به عنوان مقدمه اجراي احكام الهي، واجب است به آن اقدام شود. (ولايت فقيه، امام خميني(ره))
اما آنچه در روايات به عنوان نهي از قيام، پيش از قيام حضرت مهدي(عج) آمده، معنا و مفهوم خاصي دارد كه بايد به همه ابعاد و زواياي آن توجه كرد.
1- روشن است كه احاديث در هر موضوعي، هم از حيث سلسله سند و راويان، و هم از جهت محتوا و مضمون، بايد مورد بررسي قرارگيرد، كه در بحث روايات قيام پيش از ظهور مهدي(عج) نيز بايد اين تحقيق صورت گيرد.
2- در بررسي هاي به عمل آمده، بسياري از روايات اين مبحث غيرقابل اعتمادند و آنها كه معتبرند تنها قيام هايي را مردود مي شمارند كه رهبران آن قيام ها خود مدعي مهدويت باشند، و به عنوان قائم آل محمد(ص) قيام كنند، و يا اينكه هدفي غيرالهي داشته باشند يا بدون تهيه مقدمات و اسباب لازم و قبل از فرا رسيدن زمان مناسب اقدام شود. اما اگر رهبر يا رهبران قيام نه به عنوان مهدويت و نه به منظور تاسيس حكومتي در برابر حاكميت الله، بلكه به منظور دفاع از اسلام و قرآن و مبارزه با ظلم و استكبار و به قصد تاسيس حكومت اسلامي و اجراي كامل قوانين آسماني و ارزش هاي وحياني، قيام و مقدمات نهضت امام مهدي(عج) را نيز پيش بيني كرده و مردم را به ياري بطلبند، روايات مذكور چنين نهضت و انقلابي را مردود نمي شمارند. تاسيس چنين حكومتي، به منظور حاكميت الله و درمسير حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) و زمينه ساز آن مي باشد. بنابراين، احاديث مذكور مخالف چنين قيام و نهضتي نخواهند بود.
ادامه دارد

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
بزرگان دروغين «ادعاهاي بزرگ» دارند و بزرگان واقعي، «كارهاي بزرگ» انجام مي دهند.
¤¤¤
مطمئن باش كه كوچكترين مهربانيها نيز از خانه دل ضعيف ترين انسانها پاك نخواهد شد.
¤¤¤
همكاري جامعه ايماني، مثل همكاري اعضاي بدن است: وقتي اعضاي ديگر به درد آيند، چشم مي گريد و وقتي چشم بگريد دست اشكهاي او را پاك مي كند!
¤¤¤
گاهي، انسان وقتي از همه رقيبانش مي برد، به خودش بخاطر غرورش، مي بازد!
¤¤¤
همه مي خواهند كه ديگران به آنها محبت كنند و دانا مي داند كه با محبت كردن به ديگران، مي توان به «غناي محبت» رسيد.
¤¤¤
با هيچ باراني، ردپاي حقيقت، از كوچه باغ هاي دل مؤمنان واقعي، پاك نمي شود.
¤¤¤
«عشق قديم» و «دوست كهنه» همپاي همند و اين دو، نزد اهل دل ، حرمت خاص دارند.
¤¤¤
در عرصه عشق هاي پاك، نگاه عاشقان با هم، احساسات ناب معامله مي كنند!
¤¤¤
عادتم داده خيال تو كه: يادت باشم، گر فراموش شوم نيز، فراموش نگردي هرگز.
¤¤¤
در آن فضا كه شرط حيات نيرنگ است، دلم براي زيارت رفيقان بي ريا تنگ است.

 



نگاهي به چيستي و آسيب هاي غصب غصب، عامل تباهي جامعه

علي كريم خاني
يكي از ناهنجارهاي اجتماعي، سلطه و استيلا برمال ديگري اعم از فردي و جمعي است. اين رفتار ضدهنجاري موجب مي شود تا امنيت اقتصادي از جامعه سلب شده و به تبعيت از آن امنيت روحي و رواني نيز تباه گردد. از اين رو درآموزه هاي اسلامي به شدت با اين رفتار مبارزه مي شود.
با اين همه، فقدان ايمان استوار به خدا و آخرت موجب مي شود تا در جامعه اسلامي با پديده اجتماعي غصب رو به رو شويم و برخي از خدابي خبران اموال عمومي را غصب كنند و آن را به تصرف خويش در آورند و اين گونه است كه تباهي اجتماعي نيز پديدار مي گردد و فساد عمومي، جامعه را درخود مي گيرد.
نويسنده دراين مطلب ديدگاه قرآن را نسبت به اين پـديده ارائه كرده و كوشيده تا آثار و تبعات آن را نيز تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
چيستي غصب
غصب كه در لغت عربي به معناي گرفتن چيزي با ظلم و ستم است (لسان العرب، ابن منظور، ج 01، ص 77 و النهايه، ابن اثير، ج 3، ص 370) در فرهنگ قرآني به معناي استيلا و چيرگي بر مال ديگر دراصطلاح فقه اسلامي، غصب به همين معنا به كار رفته است، اما بنابر نظر صاحب جواهر، غصب همچنين شامل هرگونه سلطه عدواني برحق غير نيز مي شود. (جواهر الكلام، ج 37، ص 8) بر اين اساس مي توان گفت كه غصب تنها به اموال تعلق نمي گيرد، بلكه غصب حقي از حقوق ديگران نيز از مصاديق غصب مي باشد. بنابراين، غصب فقهي به معناي استيلا و چيرگي برمال و يا حق ديگري به غير حق است.
محقق حلي غصب را چنين تعريف كرده است:«غصب، اثبات يد است مستقلا برمال غير از روي ظلم» (شرايع الاسلام، ج 2، ص .150) پس تنها رفع يد مالك تا زماني كه غاصب اثبات يد نكند، در تحقق غصب كفايت نمي كند، پس اگر كسي، غير را از گرفتن حيوانش كه رها شده است، ممانعت كند و آن حيوان تلف شد، ضامن نيست؛ (چون اثبات يد نشده است). اما اگر بر فرش غير، از روي عدوان بنشيند، يا حيوان سواري- وسايل نقليه- او را سوار شود و تلف شود. ضامن مي شود.
شهيد ثاني دركتاب مسالك خود، همين تعريف را آورده و در تعقيب آن گفته است. اين تعريف غصب به حسب مفهوم شرعي آن است كه قريب است به معناي لغوي آن. و منظور از استقلال كه درتعريف غصب آمده است، استبداد به اثبات يد است؛ يعني شخص منفرداً و بدون مشاركت غير، برمال غير تسلط پيدا نمايد و اين تعريف منتقض مي شود، درجايي كه اگر دو نفر در غصب مالي اشتراك داشته باشند، به قسمي كه هريك به تنهايي، از اثبات يد ناتوان باشند.
درآموزه هاي قرآني هم علاوه بر اينكه استقلال درغصب، امري نادرست و جرم و گناه است هم چنين مشاركت دراين غصب نيز اين گونه است. خداوند حتي هرگونه امداد درغصب را امري ناپسند مي شمارد و در آيه 9 سوره ممتحنه، رابطه دوستي با دشمنان غاصب را نهي مي كند و مي فرمايد مومنان نمي بايست با كساني كه سرزمين مسلمانان را غصب كرده و خانه هايشان را تصاحب كرده اند، رابطه دوستي برقرار كنند كه همين مقدار از رابطه به معناي امداد غاصبان تلقي شده و جرم و گناه است. براين اساس، همان گونه كه استقلال درغصب جرم وگناه است هم چنين اشتراك و بلكه امداد و همراهي درحد دوستي با ايشان نيز جرم و گناه شمرده مي شود.
علامه حلي بعد از آن كه تعريف قبلي را ذكر كرده، تعريفات ديگر را آورده گفته است: يكي از تعريفات اين است كه:«غصب، استيلا برمال غير است بدون حق» و به قيد «عدوانا» در تعريف غصب، نيازي نيست؛ بلكه غصب و حكم آن، بدون عدوان هم اثبات مي شود؛ چنانچه اگر جامه را نزد كسي به وديعت گذاشت، بعد آمد و جامه ديگري را به گمان آن كه جامه خود او است، گرفت، غصب محقق مي شود. (تذكره الفقها، ج 13، ص 372، چاپ سنگي.) اين تعريف اعم از تعريفات اولي است.
شهيد ثاني گفته است كه قيد «عدوان» همانند غير «بغير حق» درتعريف غصب مورد نياز است، چون دلالت بر ظلم مي كند، و بهتر است درتعريف غصب گفته شود:«غصب، استيلا يافتن بر حق غير از روي ظلم است.» (الروضه البهيه، شرح المعه الدمشقيه، ج 7، ص 17-18، تحقيق كلانتر.)
شهيد ثاني همچنين اين مناقشه را دارد كه اگر در تعريف، تنها قيد «مال» آورده شود، اين تعريف، جامع افراد نخواهد بود؛ زيرا در اين صورت شامل اموري چون حق تحجير، حق مسجد و حق مدرسه و امثالش نمي شود؛ چرا كه اين امور، مال نيست، اين درحالي است كه غصب درآن محقق است.
بنابراين مي بايست به جاي مال، واژه حق گذاشته شود تا شامل همه موارد شود.
با توجه با تغييرات مهم و اساسي درحوزه ملكيت و مالكيت و قرارگرفتن بسياري از امور درحوزه مال و امور اقتصادي، غصب دراموال شكل هاي جديد يافته است. شايد درگذشته غصب حالت ملموس و محسوس تري داشت؛ زيرا اموال نيز از چنين ويژگي هايي برخوردار بودند، اما درجهان معاصر، اموال از تنوع و اشكال گوناگوني برخوردار است و چيزهايي كه درگذشته وجود نداشته و يا مالكيت نداشته، اكنون پديد آمده و مالكيت يافته است. شايد بارها از حقوق و مالكيت معنوي شنيده باشيد كه درباره نرم افزارها و لوح هاي فشرده فيلم هاي سينمايي و مانند آن سخن گفته مي شود و استفاده غير مجاز به عنوان جرم تقلي شده است. براين اساس، غصب دامنه وسيعي تري يافته و از حوزه سخت افزاري به نرم افزاري كشيده شده است. از اين رو، امكان غصب و تصرف در مال ديگري به باطل آسان تر شده و دامنه موضوعات و اموال غصبي نيز گسترش پيدا كرده است.
احكام غصب
غصب در حق و مال، عملي حرام، گناه و نيز جرم تلقي مي شود. (بقره، آيه 188 و نيز نساء، آيات 29 و 30 و 161 و توبه، آيه 34) اين بدان معنا خواهد بود كه غاصب بايد در دنيا و آخرت پاسخ گو باشد. بنابراين حكم غصب، حكمي حقوقي نيز خواهد بود چنان كه حكم كيفري نيز به دنبال خواهد داشت. براين اساس خداوند در آيه 194 سوره بقره و 27 سوره يونس و نيز 126 سوره نحل از ضمانت غاصب سخن به ميان مي آورد و غاصب به بازگرداندن عين مال، مثل و يا قيمت آن در صورت فقدان عين و مثل، مكلف و موظف مي شود. (جواهر الكلام، ج 37، ص 33 تا 34 و نيز 86)
خداوند در آيات 84 و 85 سوره بقره و نيز 10، 29 و 30 سوره نساء، تصرف غاصبانه در اموال و حقوق ديگران را موجب گرفتاري در آتش دوزخ مي داند. خداوند همچنين در آيات 19 و 21 و 25 سوره فجر، حتي غصب حق سهم ارث ديگران را مايه گرفتاري غاصب به عذابي بي مانند در قيامت مي داند و غاصب را تهديد به مجازات و كيفر اخروي مي كند. در همين آيات اخير خداوند مي فرمايد كه در كمين كساني است كه حق سهم ارث ديگران را غصب مي كنند.
برپايه آيه 29 سوره نساء، غصب اموال و حقوق ديگران، گناهي در رديف قتل و آدمكشي دانسته شده است؛ از اين رو خداوند در اين آيه كشتن بي گناهان را در رديف تصرفات ناروا و غاصبانه قرار داده است تا اين گونه همساني دو گناه را نشان دهد.
خداوند در آيه 188 سوره بقره اين معنا را بيان مي كند كه حكم حرمت تصرف در اموال ديگران، حكمي معلوم براي همگان است و به علم مردم نسبت به اين حرمت و ناروايي اشاره مي كند. به سخن ديگر، حرمت ناروايي غصب مي تواند حكمي عقلاني باشد كه هر خردمندي بدان آگاه است.
از آياتي كه از ناروايي و حرمت غصب به هر شكلي سخن گفته، مي توان اين معنا را به دست آورد كه مالكيت شخصي، امري پذيرفته شده از سوي عقل و عقلاي عالم است و اين مالكيت نسبت به اموال شخصي به عنوان يك حكم شرعي تثبيت و امضا شده است.
در احكام اسلامي اين معنا ثابت شده است كه: «انت و مالك لابيك؛ تو و مالت از آن پدرت مي باشي.» اين بدان معناست كه مالكيت شخصي فرد در مقابل پدر از ميان مي رود و پدر هرگونه تصرفي در جان و مال فرزند مي تواند داشته باشد. در برخي از قبايل بدوي اين فقدان مالكيت نسبت به جان و مال از دايره پدر فراتر رفته و همه قبيله را دربرمي گيرد. اين گونه است كه نوعي كمون و اشتراك عمومي در اين قبايل جاري مي شود. بر اين اساس، همه جان و مال افراد در اختيار قبيله است و مالكيت شخصي وجود نداشته و تنها مالكيت عمومي است كه در آن جاري مي باشد. از اين رو، دايره غصب محدود به مال و حق افراد بيرون قبيله مي شود. اسلام اين گونه مالكيت را تنها در برخي از اموال و حقوق تثبيت كرده است كه از آن به بيت المال ياد مي كند. بنابراين هرگونه تصرف در بيت المال در حد مجاز جايز دانسته مي شود ولي تصرفات بيرون از قانون و حدود و مرزهاي آن، جرم و غصب تلقي مي گردد. از اين رو خداوند در آيه 188 سوره بقره، از حرمت تصرف غاصبانه در بيت المال اموال عمومي سخن مي گويد؛ زيرا اموال الناس شامل بيت المال مي شود و هرگونه تصرفي براساس اين آيه اگر بيرون از دايره مشخص باشد، تصرف غاصبانه تلقي مي شود و نسبت به مردم ضامن خواهد بود.
خداوند در آيات 84 و 85 سوره بقره، از عهدي كه با يهود بسته شده سخن به ميان مي آورد كه بخشي از آن درباره غصب سرزمين و خانه و كاشانه هم كيشان است. برخي از يهود همانند اقوام بدوي عمل مي كردند و براي هم كيشان خود، ملكيت شخصي قايل نبودند و در اموال و حقوق ايشان تصرفات غاصبانه مي كردند. از اين رو خداوند از آنها عهد گرفت كه حقوق و مالكيت شخصي را بپذيرند و در اموال و سرزمين و خانه هاي هم كيشان خويش تصرفات غاصبانه نداشته باشند. از اين آيات مي توان اين معنا را به دست آورد كه حقوق و مالكيت شخصي در ميان افراد قبايل و هم كيشان، حكم و عهد الهي است كه بايد از سوي مردم مراعات شود.
خداوند در آيه 4 سوره نساء، از حرمت تصرف غاصبانه شوهران در مهريه و كابين زنان سخن به ميان مي آورد تا شوهران بي رضايت همسران در مال ايشان تصرف نكنند، چنان كه در آيات 2 و 10 همين سوره و نيز آيات 152 سوره انعام و 34 سوره اسراء از حرمت تصرف غاصبانه در اموال يتيم سخن گفته و غاصبان را به مجازات سخت تهديد مي كند.
براي اين كه برخي از كساني كه اموال و حقوقشان غصب شده نمي توانند به سادگي حق و حقوق خويش را به دست آورند، در آياتي از جمله آيات 194 سوره بقره و 27 سوره يونس و 126 سوره نحل و 40 تا 43 سوره شورا، از جواز تقاص و برخورد همسان با غاصب به عنوان روشي براي احقاق حق سخن به ميان آمده است. به اين معنا كه شخص مي تواند همان اندازه كه مال و حق وي غصب شده است از اموال و حقوق غاصب، بردارد و تقاص كند. (الميزان، ج 7، ص 375 و نيز زبده البيان، محقق اردبيلي، ص 591 و جواهر الكلام، ج 37، ص 33)
البته از آيه 79 سوره كهف دو معناي لطيف به دست مي آيد كه ذكر آن در اين جا ضروري است. نكته اول آن كه تصرف در مال غير براي رفع مفسده اي بزرگ تر جايز است و ديگر آن كه اگر اين تصرف زيان آور در مال ديگري، به منظور دفع غصب از كليت مال باشد روا مي باشد. به اين معنا كه اگر با تغييري در اصل مال و كاهش ارزش مال، اصل مال براي ديگري حفظ شود، براي حفظ اصل مال مي توان اين تصرفات را انجام داد.
به سخن ديگر، پيشگيري از غصب با تصرفات غصبي محدود، جايز و رواست؛ زيرا هدف آن است كه غاصب، اصل مال را غصب نكند و اين تصرفات در حقيقت براي حفاظت از اصل مال بوده است.
از ديگر احكام غصب آن است كه مي توان ضد غاصبان مال و سرزمين و خانه ها، جهاد كرد و اين امري مشروع در آيين يهود و تورات بوده است (بقره، آيات 246 و 251) چنان كه براي مسلمانان نيز اين جهاد، مشروع و مجاز است. (بقره، آيه 191 و حج، آيات 39 و 40 و هم چنين جامع البيان، ج 2، جزء 2، ص 197)
خداوند در آيه 126 سوره نحل و نيز 40 تا 43 سوره شورا، براي كساني كه حق و مالشان غصب شده اين اجازه را نيز داده است كه از غاصبان درگذرند و ايشان را عفو نمايند (الميزان، ج 12، ص 374) زيرا اين گونه رفتار به شرطي كه آسيب كلان به جامعه و يا شخص وارد نكند، بيان گر صابر بودن شخص است.
آسيب هاي غصب
چنان كه گفته شد، مي توان از غاصب در صورتي كه با كار خويش موجبات تباهي اجتماعي نشده و يا آسيب جدي بر شخص و خانواده وي وارد نكرده باشد، در گذشت و او را عفو كرد. اما زماني كه غصب موجب شود تا جامعه از امنيت خارج شود و دچار بحران امنيتي گردد و يا آسيب جدي به شخص يا خانواده وي وارد آيد، در آن صورت نمي بايست از وي گذشت؛ زيرا چنين گذشتي با اصل عدالت عمومي ناسازگار است و امنيت كلان اجتماعي را تهديد مي كند.
اصولاً ازنظر قرآن، حرمت غصب و علت مبارزه با اين گناه و جرم اجتماعي، آثار و تبعات اجتماعي آن است. زيرا غصب اموال و حقوق مردم و جابه جايي نامشروع و باطل آن ها موجب تباهي و نابودي جامعه است. علامه طباطبايي با اشاره به آيه29 سوره نساء مي فرمايد كه خداوند در اين آيه با عطف «لاتقتلوا» بر «لاتاكلوا» علت حكم را بيان مي دارد. به اين معنا كه غصب اموال ديگران را سبب نابودي جامعه مي داند. (الميزان، ج4، ص317) بنابراين براي حفظ جامعه از نيستي و تباهي بايد با غصب حقوق و اموال مبارزه كرد و اجازه نداد تا اين گونه، امنيت جامعه تهديد شود.
برخي با غصب اموال و حقوق ديگران به ويژه بيت المال درصدد آن هستند تا ضدارزش ها را به ارزش تبديل كنند. از اين رو خداوند از اين عمل به تحليل حرام و تحريم حلال ياد مي كند. به سخن ديگر، كساني هستند كه با تصرف ناحق و غصب اموال مردم، موجب تحريم برخي از حلال هاي پاكيزه مي شوند. اين كاري بود كه يهوديان انجام دادند و خداوند ايشان را گرفتار اين مصيبت كرد. آنان با رشوه گرفتن و غصب اموال و مانند آن، در دام بلا افتادند و موجب شدند تا خداوند برخي از حلال ها را بر ايشان تحريم كند؛ زيرا كساني كه به حق و حقوق خود بسنده نمي كنند و به فساد و تباهي دامن مي زنند بايد با روش هاي سخت گيرانه تري مواجه شوند تا تنبيه شده و به راه راست بازگردند.
به هر حال، غصب يكي از روش هاي نادرست در حوزه عمل اجتماعي و اقتصادي است كه تبعات و آثار زيانبار آن فقدان امنيت اجتماعي و فروپاشي ارزش ها و تباهي جامعه است كه در آيات قرآني بدان اشاره شده است.
فدك، نماد غصب حقوق الهي
غصب فدك به عنوان يك رفتار ضداسلامي، نماد مخالفت با حقي است كه خداوند اثبات كرده و خلق خدا براي رضايت خود آن را ناديده گرفتند و نشان دادند كه تا چه اندازه پاي بند به اصول دين و فرمان هاي الهي هستند.
آيت الله مكارم شيرازي درباره عوامل سياسي غصب فدك در كتاب برترين بانوي جهان فاطمه(س) مي نويسد كه گرفتن «فدك» از بانوي اسلام فاطمه زهرا(س) مسأله ساده اي نبود كه تنها مربوط به جنبه مالي باشد، بلكه جنبه اقتصادي آن تحت الشعاع مسائل سياسي حاكم بر جامعه اسلامي بعد از رحلت پيامبر(ص) بود، در حقيقت موضوع «فدك» را نمي توان از ساير حوادث آن عصر جدا نمود، بلكه حلقه اي از يك زنجيره بزرگ و پديده اي است از يك جريان كلي و فراگير!
براي اين غصب بزرگ تاريخي عوامل زير را مي توان برشمرد:
1- وجود فدك در دست خاندان پيامبر(ص) يك امتياز بزرگ معنوي براي آن ها محسوب مي شد و اين خود دليل بر مقام و منزلت آن ها در پيشگاه خدا و اختصاص نزديكي شديد به پيامبر(ص) به شمار مي آمد، به خصوص اينكه در روايات شيعه و اهل سنت آمده است كه به هنگام نزول آيه «و آت ذالقربي حقه» پيامبر(ص) فاطمه(ص) را فراخواند و سرزمين «فدك» را به او بخشيد.
روشن است وجود «فدك» در دست خاندان پيامبر(ص) با اين سابقه تاريخي سبب مي شد كه مردم ساير آثار پيامبر(ص) مخصوصاً مسأله خلافت و جانشيني آن حضرت(ص) را نيز در اين خاندان جستجو كنند، و اين مطلبي نبود كه طرفداران انتقال خلافت به كسان ديگر بتوانند آن را تحمل كنند.
2- اين مسئله از نظر بعد اقتصادي نيز مهم بود و روي بعد سياسي آن اثر مي گذاشت، چرا كه علي(ع) و خاندان او اگر در مضيقه شديد اقتصادي قرار مي گرفتند توان سياسي آن ها به همان نسبت تحليل مي رفت، به تعبير ديگر وجود فدك در دست آنان امكاناتي در اختيارشان قرار مي داد كه مي توانست پشتوانه مسئله ولايت باشد، همانگونه كه اموال خديجه(س) پشتوانه اي براي پيشرفت اسلام در آغاز نبوت پيامبر اسلام(ص) بود.
در همه دنيا معمول است هرگاه بخواهند شخص بزرگ، يا كشوري را منزوي كنند، او را در محاصره اقتصادي قرار مي دهند كه در تاريخ اسلام در داستان «شعب ابوطالب» و محاصره شديد اقتصادي مسلمين از سوي مشركان قريش آمده است.
در تفسير سوره «منافقين» ذيل آيه: «لئن رجعنا الي المدينه ليخرجن الاعزمنها الاذل». به توطئه اي شبيه همين توطئه از سوي منافقين اشاره شده كه به لطف الهي در نطفه خفه شد، بنابراين تعجب نيست كه مخالفان بكوشند اين سرمايه را از خاندان پيغمبر اكرم(ص) بگيرند و آن ها را منزوي كرده و دستشان را تهي سازند.
3- اگر آن ها حاضر مي شدند فدك را به عنوان ميراث پيامبر(ص) و يا بخشش و هديه آن حضرت به فاطمه زهرا(س) در اختيار آن حضرت قرار دهند راهي باز مي شد كه مسئله خلافت را نيز از آن ها مطالبه كند.
اين نكته را دانشمند معروف اهل سنت «ابن ابي الحديد معتزلي» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظريفي منعكس كرده است. او مي گويد: من از (استادم) «علي بن فارقي» مدرس بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه(س) در ادعاي مالكيت «فدك» صادق بود؟
گفت: آري.گفتم: پس چرا خليفه اول فدك را به او نداد، در حالي كه فاطمه نزد او راستگو بود؟
او تبسمي كرد و كلام لطيف و زيبا و طنزگونه اي گفت، در حالي كه هرگز عادت به شوخي نداشت، گفت: «لو اعطاها اليوم فدكا بمجرد دعواه لجائت اليه غداً و ادعت لزوجها الخلافه و زحزحته من مكانه، و لم يمكنه لاعتذار و المدافعه بشيئي لانه يكون قد سجل علي نفسه بانها صادقه فيما تدعيه، كائنا ما كان، من غير حاجه الي بينه »:
«اگر ابي بكر آنروز «فدك» را به مجرد ادعاي فاطمه(س) به او مي داد، فردا فاطمه به سراغش مي آمد و ادعاي خلافت براي همسرش مي كرد! و وي را از مقامش كنار مي زد، و او هيچگونه عذري و دفاعي از خود نداشت، زيرا با دادن «فدك» پذيرفته بود كه فاطمه(س) هرچه را ادعا كند راست مي گويد، و نيازي به بينه و گواه ندارد».سپس «ابن ابي الحديد» مي افزايد: «اين يك واقعيت است، هر چند استادم آنرا به عنوان يك مزاح مطرح كرد».
اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنت، شاهد زنده اي جهت «بار سياسي» داستان فدك است و اگر به سرنوشت اين قريه در طول تاريخ چند قرن آغاز اسلام بنگريم كه چگونه دست به دست مي گرديد و هر يك از خلفاء موضع خاصي در برابر آن داشتند، اين مسئله روشنتر مي شود.

 



بررسي علل برقراري قانون حجاب درجامعه آثار بد حجابي و خود آرايي

حميد شريف زاده
بدحجابي پـديده اي است كه از سوي برخي بيمار دلان تشويق و ترغيب مي شود، بطوري كه آن را ابزاري براي دور زدن قوانين و احكام اسلامي يعني حكم شرعي حجاب قرار داده اند.
درجامعه اسلامي، بدحجابي به عنوان يك نابهنجاري به وجود آمده كه خود عامل بسياري از مشكلات جنسي، خانوادگي، تعرضات خياباني و بحران هاي اجتماعي شده است.
از نظر نويسنده اين مطلب، بدحجابي بدتر از بي حجابي است؛ زيرا جامعه عقلاني و اسلامي به طور طبيعي از بدحجابي حمايت نمي كند و به شدت با آن مبارزه مي كند؛ ولي از آن جايي كه جامعه نسبت به برخي از امور تساهل و تسامح روا مي دارد، بدحجابي به عنوان يك شيوه خودآرايي شيوع و رواج مي يابد و خود عامل فساد و تباهي درجامعه مي گردد؛ زيرا بدحجابي به عنوان خودآرايي، عامل تهييج شهوات جنسي است كه پيامدهاي آن مانند موريانه آهسته جامعه را از درون متلاشي مي كند و اساس خانواده ها را از هم مي پاشد.
درمطلب حاضر نويسنده با مراجعه به آموزه هاي قرآني، برآن است تا تحليل قرآن از اين عمل تهييج كننده را تبيين كند و آثار و كاركردهاي زيانبار و آسيب زاي آن را تشريح نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
فلسفه حجاب
حجاب براي اين وضع شده تا جامعه درسلامت جنسي باشد و ابزارهاي تحريك قواي شهواني تحديد شود. از اين رو، حجاب به عنوان يك قانون كلي وضع شده است تا اين سلامت فراهم آيد. از آيات قرآن اين معنا به دست مي آيد كه نيازي به پوشيدن از كودكاني نيست كه قدرت تشخيص ميان زن و مرد نداشته و هنوز به مسائل جنسي آگاهي نيافته اند.
اما كساني كه بدحجابي شان عامل برانگيختگي شهواني است، بايد خود را به طور كامل بپوشانند و بر مومنان است كه به اين افراد بدحجاب ننگرند و چشم خويش را فروافكنند.
به سخن ديگر، مومن در دو حالت بايد چشمان خويش را از جنس مخالف بپوشاند: 1- در زماني كه شخصي بي حجاب يا بد حجاب است، حال چه اين بي حجابي يا بدحجابي تحريك كننده باشد يا نباشد؛ زيرا حجاب قانوني اجتماعي است كه مراعات آن بر همگان لازم است و اگر كسي مراعات نكرد مي بايست با چشم پوشيدن، خود را از احتمال تحريك قواي شهواني محافظت كند و چشم پوشيدن بر او واجب و لازم است؛ 2- زماني كه شخص با حجاب است ولي او با ديدن همان مقدار مجاز تحريك شده و قواي شهواني او برانگيخته مي شود، دراين حالت بر او لازم و ضروري است كه چشمان خويش را از جنس مخالف بپوشاند و به آن ننگرد.
اصولا حجاب يك قانون اجتماعي است كه بر همه شهروندان امت اسلام از زن و مرد لازم است تا آن را اجرا كنند و در صورت تخطي به عنوان جرم تلقي شده و مجازاتي چون تعزير دارد؛ چنان كه گناهي است كه عقوبت آن در آخرت و بلكه در دنيا نيز گريبانگير وي خواهدشد و بسياري از بركات و نعمت هاي الهي از او سلب شده و به معيشت سخت و تنگدستي گرفتار مي آيد.
هدف از وضع حجاب آن است تا زمينه براي سلامت جامعه فراهم گردد و بيماردلان، متعرض مردان و زنان با ايمان نشوند و ايمان ايشان را به غارت و چپاول نبرند.
البته يكي از فلسفه ها و اهداف حجاب را بايد ايجاد عفت و پاكدامني درميان امت اسلام و شهروندان آن دانست؛ زيرا حجاب شرايط مناسبي را براي پاكدامني و عفت در جامعه فراهم مي آورد؛ چرا كه با وجود حجاب مناسب و شرعي، قواي شهواني، تحريك و تهييج نمي شود و شخص در يك فرآيندي با كمك عقل و شرع، بر نفس خويش مسلط شده و زمام امور نفس را در اختيار عقل مي گذارد.
از آموزه هاي قرآني اين معنا به دست مي آيد كه عفت و پاكدامني، به معناي چيرگي عقل و مديريت مهار قواي شهواني به دست آن است. اين حالت اگر به شكل ملكه اي در نفس انساني در آيد، شخص در حالتي قرارمي گيرد كه به سادگي تهييج نمي شود و قواي شهواني نمي تواند سركشي كند و او را به سوي گناه سوق دهد.
به سخن ديگر، هدف آن است كه آدمي در يك فرآيندي به جايي برسد كه قواي نفساني بر او حكومت نكند، بلكه عقل و آموزه هاي عقلاني و وحياني بر جان او مسلط شود كه همان معناي تقوا و پرهيزگاري واقعي است.
در برخي از روايات آمده است براي هر چيزي مستي و سكري است. انسان ها همان گونه كه با شراب دچار مستي مي شوند، يا به سبب ترس از مرگ دچار اين حالت مي گردند. (ق، آيه 19) يا دنيازدگي، ايشان را مست مي كند (حجر، آيه72) همچنين برخي از اوقات چشمان آدمي مست مي شود و همانند آدم هايي افسون شده مي گردد. (حجر، آيه15) اين مستي چشمان، شايد به سبب چشمان مست آفرين جنس مخالفي باشد و شايد به تار مو و زلف زني و شانه ستبر مردي اتفاق بيفتد. از اين رو بايد انسان چشم، فروهشته دارد تا در دام مست آفرينان گرفتار نيايد. حجاب، مانع بازدارنده اي است كه آدمي را از مست آفرينان در امان نگه مي دارد. لذا به عنوان يك حكم اجتماعي اسلامي مطرح شده است.
ازنظراسلام، همان اندازه كه انسان نسبت به ايمان و عمل صالح خود مكلف و موظف است همچنين نسبت به ايمان و اعمال ديگران نيز مسئوليت دارد؛ زيرا اسلام ديني اجتماعي است و حوزه هاي فردي آن تا حوزه هاي اجتماعي كشيده شده است و ايمان واقعي جز به رهايي از خود و ديگران معنا نخواهديافت. از اين رو بر هر فردي اين مسئوليت نهاده شده تا با ايجاد حجاب، مانع از برانگيخته شدن شهوات جنسي ديگران شود. بنابراين حجاب براي مرد و زن يك مسئوليت اجتماعي است تا بستر عفاف را در ديگران ايجاد يا تقويت كند. بنابراين اگر به انسان مؤمن گفته شده تا براي حفظ عفاف و يا تقويت آن در خود، چشم بر هر مست آفريني فروهشته دارد، همينطور از وي خواسته شده تا براي حفظ عفت ديگران و يا ايجاد و تقويت آن، حجاب داشته باشد.
براين اساس، اگر مردي احساس كند و يا احتمال دهد كه پوشيدن مقدار واجب و لازم نمي تواند نقش بازدارندگي را ايفا كند، بايد بيش از حد واجب اندام خود را بپوشاند و اين يك مسئوليت اجتماعي است كه به عنوان آداب پوشش مطرح مي باشد. چنان كه اگر زني ديد كه دستان ظريف و لطيف وي نگاه ها را مجذوب مي كند و يا چشمان مخمورش دل ها را به بند مي كشد و مسحور مي سازد، بايد به آداب اسلامي پوشش، دستان خويش بپوشاند و يا چشمان را با عينك دودي و يا هر ابزار ديگري مخفي نگه دارد و اين گونه حجاب را مراعات نمايد.
در حقيقت، مقدار لازم براي مرد و زن مسلمان همان چيزي است كه در شريعت بيان شده است ولي مسئوليت اجتماعي و ديني شخص مي طلبد كه وي با توجه به شرايط حتي برخي از بخش هاي مجاز را نيز بپوشاند تا شرايط براي تهييج قواي جنسي ديگران فراهم نيايد؛ زيرا هدف از حجاب ايجاد بسترهاي لازم براي دست يابي به حالت نفساني عفاف است كه نوعي چيرگي عقل بر قواي نفساني و ايجاد تعادل و اعتدال در آن است.
عفت در كلام الهي همان عصمتي است كه شخص را از انجام گناه باز مي دارد و اجازه نمي دهد تا قواي شهواني حتي در محيط مناسب تهييج برانگيز، خود را بر جان آدمي مسلط و چيره نمايد. از اين رو عفت حضرت يوسف(ع) وي را از گناه در شرايط مناسبي كه زليخا فراهم آورده بود، بازداشت. (يوسف، آيات 29 و 32 و 33)
همين عفت است كه به عنوان يك ارزش مورد توجه قرآن و آموزه هاي وحياني آن قرار مي گيرد و همه عقلا و خردمندان، دارندگان عفاف را مي ستايند و بر آنان آفرين مي فرستند. (يوسف، آيات پيشين و نيز 46 و 50 تا 54) بي گمان عفت يكي از مصاديق احسان و صالح بودن انسان است. (يوسف، آيه 56) از اين رو حضرت يوسف(ع) مورد ستايش شاه مصر قرار مي گيرد.
انسان هاي عفيف حتي اگر فاقد امكانات پاسخ گويي به نيازهاي جنسي خويش باشند، هرگز در دام شهوت نمي افتند و با خويشتن داري نشان مي دهند كه چگونه عقلشان بر شهوات و قواي دروني و وسوسه هاي بيروني چيره است.
زنان و مردان عفيف با همه مشكلات و تنگدستي ها هرگز تن به خفت نمي دهند و خواري تقاضا و سوال را بر خود هموار نمي سازند (بقره، آيه 273) چه رسد كه در دام آن گرفتار آيند و خود را به دست شهوت بسپارند و بدنام و بي آبرو كنند.
به هر حال هرگونه بدحجابي كه به عنوان عامل تهييج شهوات جنسي باشد، به عنوان يك عمل ضداخلاقي و هنجاري شناخته مي شود و بايد با آن به عنوان يك پديده زشت از سوي اولياي امور و مجريان قوانين به شدت مبارزه شود و از سوي مومنان و شهروندان محكوم شود.
بدحجابي، ترفند شيطاني
عفت و پاكدامني، حالت نفساني است كه داشتن آن بيانگر تسلط عقل بر نفس و چيرگي آن بر قواي شهواني و مديريت و مهار آن است. انسان هاي پاكدامن به سبب آن كه كمال را در خدايي شدن مي جويند، به عقل گرايش داشته و خردورزي اساس زندگي آنان را شكل مي بخشد؛ زيرا مي دانند كه تسلط عقل بر تن و جانشان، به معناي تسلط حق و حقيقت بر آنان و حركت در مسير تعالي است.
افراد پاكدامن به حكم عقل نه تنها كمال را براي خود مي پسندند، بلكه آن را براي همگان مي پسندند و بدين منظور نه تنها شرايط را براي حركت هاي كمالي و عقلاني خود فراهم مي آورند، بلكه مي كوشند تا شرايط مطلوب و مناسبي نيز براي ديگران فراهم آيد. از اين رو، از هرگونه ابزاري كه قواي شهواني را تهييج يا تقويت كند، پرهيز مي كنند و پرهيزگاري و تقوا در ايشان به عنوان ملكه درآمده است. آنان از هرگونه خودآرايي كه موجب تهييج قواي شهواني و نفساني جنس مخالف مي شود، خودداري مي كنند و عفت را براي همگان مي پسندند. در همين راستا حجاب در ايشان به عنوان ابزاري مفيد و سازنده در دستور كار قرار مي گيرد تا ضمن ايجاد ديواره امنيتي براي خود و جلوگيري از هرگونه تعرض از سوي بيماردلان، شرايط مناسب را براي تعالي ديگر افراد جامعه فراهم آورند.
اما در مقابل، بيماردلان و ناپاكدامنان، به سبب فقدان عفت دروني، نه تنها حجاب را ابزار حفاظتي بر نمي شمارند، بلكه آن را به عنوان عامل تهييج قواي شهواني ديگران و تقويت آن به كار مي گيرند و بدحجابي به عنوان يك ترفند فريبكارانه از سوي بي عفتان مورد بهره برداري قرار مي گيرد.
البته همه كساني كه بدحجاب هستند، از آن به عنوان يك ترفند بهره نمي برند؛ زيرا بسيار از آنان نسبت به احكام شرعي آگاهي كاملي ندارند و ناخواسته اهتمام و جديتي نسبت به احكام شرعي از خود بروز نمي دهند و به طور ناخواسته در انجام كامل قوانين و احكام شرعي كوتاهي روا مي دارند. اين در حالي است كه برخي ديگر از افراد، بدحجابي را به عنوان يك پديده اجتماعي در برنامه ريزي رفتاري و جنگ نرم و رواني خويش قرار مي دهند. بنابراين، بدحجابي به عنوان يك پديده اجتماعي برنامه ريزي شده، ترفندي است كه دشمنان جامعه و بي عفتان خواهان گسترش آن هستند.
بدحجابي به عنوان يك ترفند فرهنگي و سياسي از سوي برخي از افراد مديريت و هدايت مي شود. اين جاست كه جامعه با جلوه هايي از خودآرايي مواجه مي شود كه بحران هاي فرهنگي، اجتماعي و خانوادگي را به دنبال دارد. از اين رو گفته شده، بدحجابي، ترفند بيماردلان و بي عفتان است؛ زيرا هدف اين گروه ها آن است كه شرايط براي بهره گيري هاي شهواني فراهم آيد و با طبيعي و عادي و معمولي جلوه دادن اين گونه رفتار، هرگونه حساسيتي را از جامعه و مديران آن بردارند.
بدحجابي، نوعي خودآرايي
اصولا زنان و مردان گرايش به خودآرايي دارند تا اين گونه جنس مخالف را برانگيزند و توجه آنان را به خود جلب و جذب كنند. در اسلام تهييج همسران از طريق خودآرايي مورد تشويق و ترغيب قرار گرفته و آيات و روايات بسياري در اين زمينه وارد شده است كه چگونه همسران به اين نياز طبيعي يك ديگر پاسخ دهند و با پوشيدن و آراستن خود به زر و زيور و جامه هاي زيبا و خوشنگار، شرايط مناسب و شايسته اي براي پاسخ به عواطف و احساسات يك ديگر در اين حوزه فراهم آورند.
بي گمان، اين تهييج و برانگيزاندن عواطف و احساسات جنس مخالف، نيازمند پاسخ گويي هاي جنسي مناسبي از سوي همسران است كه در آياتي از جمله 58 سوره نور بدان اشاره و توجه داده شده است. در اين آيات از خلوت هاي سه گانه همسران در شبانه و روز سخن به ميان آمده كه براي ارتباط جنسي بوده و هيچ كسي حتي فرزندان نيز مجاز به شكستن حريم خلوت ايشان نيستند.
اما از آن جايي كه هرگونه تهييج جنس مخالف از سوي ديگران به معناي شكستن حدود الهي است، امري ممنوع و محرم دانسته شده است. بر اين اساس همه عوامل و ابزارهاي تهييج جنسي جنس مخالف تحريم شده و قوانين سفت و سختي در اين باره وضع شده است تا جامعه در سلامت باقي بماند. از جمله اين قوانين حجاب است.
قانون حجاب، اختصاصي به مرد و زن ندارد و همگام موظف به اجراي دقيق آن هستند. هر چند كه ميزان و شرايط حجاب در مرد و زن فرق مي كند و اين تفاوت به سبب اختلاف طبيعي در زن و مرد است.
ناگفته نماند كه اگر زني با ديدن حتي بخش هايي از بدن مردان كه لازم نيست پوشيده باشد، تحريك شود مي بايست چشم خويش را از آن مرد يا مردان بپوشاند. از اين رو با آن كه مردان با ديدن و زنان با لمس تحريك مي شوند؛ خداوند از فرو انداختن چشمان زن و مرد سخن به ميان آورده است (نور، آيه 31) زيرا برخي از زنان با ديدن جاهايي كه به طور طبيعي حجاب مرد نيست، تحريك مي شوند و يا اين كه مرداني بدحجابي را پيشه مي گيرند تا زناني تحريك شوند و در دام شهوت ايشان گرفتار آيند. بر اين اساس بر مؤمنان حكم شده تا چشمان خويش را از نگاه به نامحرم از جنس مخالف بپوشانند تا قواي شهواني آنان تحريك نشود.
به سخن ديگر، در اين جا دو حكم وجود دارد، حكمي كه بر همگان است كه حجاب مناسب مرد و زن را مراعات كنند و حكمي ديگر آن كه در صورت احتمال تحريك، چشمان خويش را بر همان بخش مجاز نيز بپوشانند؛ زيرا برخي از مردان و زنان نسبت به ديدن جنس مخالف واكنش مثبت نشان مي دهند و قواي شهواني ايشان برانگيخته مي شود. از اين رو، اگر مردي نسبت به ديدن چهره و دست زني تحريك مي شود بر اوست كه چشم فرو بندد و آن جا را نيز نبيند؛ هر چند كه براي ديگران ديدن آن بخش مجاز باشد و بر زن نيز پوشيدن آن بخش لازم نباشد. هم چنين در زنان هم اين حكم جاري است. بنابراين اگر زني با ديدن فوتباليست ها و پوشش آنان تحريك شود مي بايست چشم از ايشان فرو بندد، هر چند كه به طور عموم زنان با ديدن تحريك نشوند.به عبارت ديگر، مبناي احكام، جلوگيري از تهييج جنسي است و اگر مرد و زني احتمال تحريك جنسي و برانگيخته شدن قواي شهواني خود را بدهند نمي توانند مواضع و جاهايي را ببينند كه ديدن آن جايز و پوشيدن آن لازم نيست. از اين رو شخصي كه احتمال تحريك خود را مي دهد، ديدن اين مواضع و جاهائي از زن و مرد جايز نيست و حرام مي باشد.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14