(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 30 ارديبهشت 1389- شماره 19649

نگاهي به استراتژي جديد رئيس جمهور آمريكا بندبازي هاي اوباما در خاورميانه
آمريكا در باتلاق افغانستان



نگاهي به استراتژي جديد رئيس جمهور آمريكا بندبازي هاي اوباما در خاورميانه

مترجم: محمد معرفي
اشاره
آمريكا در تعامل با كشورهاي مختلف تلاش كرده است كه از حربه نظاميگري و زور براي پيشبرد اهداف خود استفاده كند و در اين رابطه در برخورد با اردوگاه كمونيسم سابق دو جنگ (جنگ ويتنام و كره) تجربه كرده كه در هر دوي آنها شكست خورده است. دولتمردان آمريكايي در طول سال هاي گذشته، در رويكرد جديد خود با استفاده وسيع از ابزار رسانه ها و نفوذ نرم فرهنگي، شكست هاي نظامي خود را لاپوشاني كرده و آرام آرام، به اهداف و خواسته هاي خود در كشورهاي هدف نزديك شده و به آن دست يافته اند.
اما مشكل اصلي آمريكا، كشورهاي مسلمان است، چرا كه ايدئولوژي حاكم بر اين كشورها، اشغالگران را در ترس و وحشت قرار داده است كه از جمله اين كشورها مي توان به عراق و افغانستان اشاره كرد.
در اين مقاله، استراتژي نظامي آمريكا كه پس از اعزام سربازان تازه نفس به افغانستان اعلام شده است و تعامل ايالات متحده با كشورهاي عمدتا مسلمان و آينده آن بررسي شده است.
از نظر تاريخي، استراتژي ايالات متحده آمريكا در بكارگيري نيروي نظامي در مواجهه با رقيبانش، به استثناي اردوگاه كمونيسم كه تاكنون دو جنگ با آنها در ويتنام و كره شمالي داشته و در هر دوي آنها نيز شكست خورده، تغيير كرده است.
بنابراين، آمريكا براي رفع اين نقص، دست به دامن رويارويي ايدئولوژيك از كانال تبليغات و رسانه ها شد كه قبلا برتري خود را براي واقعيت بخشيدن به روياهاي طرفداران راه حل هاي مسالمت آميز نشان داده است.
وجه غالب در استراتژي اوباما براي مبارزه با تروريسم القاعده و امثال آن، رويارويي ايدئولوژيك آن هم به دست مسلمانان است كه اين موضوع در مقاله حاضر مورد بررسي قرار گرفته است.
باراك اوباما، رئيس جمهور آمريكا در اول دسامبر سال 2009 و چند ماه بعد از انتخاب شدنش به عنوان رئيس جمهور، استراتژي خود را در افغانستان اعلام كرد.
اين استراتژي عبارت از اعزام 30 هزار سرباز آمريكايي به اين كشور مصيبت زده بود و در كنار آن، هشدار به دشمنان كه ما تا مدت محدودي در اين كشور خواهيم بود.
رئيس جمهور سياهپوست آمريكا، نيمه ماه ژوئيه 2011 را موعد آغاز خروج نيروهاي آمريكايي از افغانستان اعلام كرد كه در واقع اين تاريخ يك سال و نيم پس از استراتژي او در مورد اين كشور است.
به گفته اوباما، اهداف آمريكا و ناتو در وارد كردن ضربات مهلك به القاعده در افغانستان و پاكستان و فروپاشي تروريسم در آنها خواهد بود.
رئيس جمهور آمريكا، اين موضوع را هدف اساسي براي جلوگيري از انجام اقدامات تروريستي توسط القاعده در اروپا و آمريكا عنوان كرد.
او همچنان يمن و سومالي را به عنوان دو پايگاه مهم براي القاعده به شمار آورد كه بايستي نابود شود.
توجه به موضوعات مطرح شده از سوي باراك اوباما، به وضوح نشان مي دهد كه ايالات متحده به دنبال چه چيزي است و استراتژي جنگي آن چگونه است.
البته مي توان استراتژي مطرح شده از سوي رئيس جمهور آمريكا را به يك هدف اساسي و اهداف كوچكتر دسته بندي كرد و بر مبناي آن به تجزيه و تحليل آنها پرداخت.
به گفته رئيس جمهور آمريكا، هدف اصلي در اشغال افغانستان، مبارزه با القاعده است، كه براي جامه عمل پوشاندن به آن ابتدا بايد از ميراث به جاي مانده از دوران بوش رهايي يافت.
ويژگي بارز سال 2011، بنا به گفته باراك اوباما، خروج نيروهاي آمريكايي از عراق و افغانستان خواهد بود كه در اين صورت اين موضوع به اثبات خواهد رسيد كه دشمن واقعي كه بايستي آمريكا با آن به نبرد ادامه دهد القاعده و تروريسم است.
از نظر سياسي، ممكن است بگوييم كه هدف اوباما از اعلام استراتژي جديد با محوريت مبارزه با القاعده اين باشد كه خط مشي بوش از ابتداي آن منحرف و محكوم به شكست بود.
اما اهداف ثانويه آن در خدمت هدف اصلي كه در بالا ذكر شده خواهد بود كه مي تواند به شرح زير باشد.
اولا: تقويت دولت هاي عراق و افغانستان براي اينكه بتوانند در مقابل تهديدات القاعده ايستادگي و مقابله كنند.
استراتژي نظامي جديد آمريكا براساس سخنان رئيس جمهورش در مورد اين دو كشور بر اين موضوع استوار است كه مثلا، در عراق و افغانستان دولت بتواند با نيروهاي تاثيرگذار سني ها و بعثي ها در (عراق) و طالبان در (افغانستان) قدرت چانه زني داشته باشد.
اما جالب تر اينكه اين دو كشور براي دست يابي به توانايي و نيروي لازم در ابتدا بايد با فساد، زد وبند و رشوه خواري در دستگاه دولتي خود به مبارزه بپردازند.
گرچه فرياد مبارزه با فساد در اين دو كشور گوش جهانيان را كر كرده است و در كنار آن، آنها اقدام به اصلاحاتي در دستگاه اداري كرده اند، اما مشكل اصلي در شكل گيري و پيدايش آنها است.
مثلا حكومت و دولت افغانستان، نشان دهنده حاكميت فرماندهان سابق جنگ بر ضد طالبان است كه قبل از اينكه افغانستان به دست آمريكا اشغال شود در جنگ بر ضد شوروي شركت داشتند.
گرچه روي كار آمدن طالبان درگذشته در نتيجه فساد فرماندهان جنگ و امر و نهي به مردم بود، بنابراين اصلاح چنين حكومتي، غيرممكن است و به قول معروف نمي توان با زيربنا و قاعده اي فاسد، حكومتي سالم را ايجاد كرد.
فرماندهان جنگ در افغانستان به عنوان مراكز قدرت از منافع خود در مقابل نفوذ ديگران محافظت مي كنند، اين موضوع باعث خواهد شد كه دولت نتواند سيطره خود را بر همه امور كشور بگستراند چرا كه نمي توان در يك مرداب متعفن به دنبال گرفتن ماهي هاي تازه بود.
اين موضوع در مورد عراق هم صدق مي كند، چرا كه پس از اشغال اين كشور، حكومتي كه در آن تاسيس شد، براساس منافع قومي و سياسي بود و فساد در آن امري طبيعي به شمار مي رفت.
خلاصه كلام اينكه، حكومت هايي كه اشغالگران در ايجاد آنها در دو كشور عراق و افغانستان نقش داشته اند، باعث شده كه فساد را در دستگاه هاي اداري خود بپرورانند و از منافع گروه ها و احزاب به خصوص حمايت كنند. در عراق، اساس و چارچوب نظام اداري و نظامي برپايه، اهداف حزب بعث قرار داده شده بود كه بر مبناي آن، عضويت فرد در آن محور اساسي بود، نه اينكه براي پيشرفت و موفقيت كشور باشد. فرهنگ ايجاد حكومت، فرهنگ غربي در جهان اسلام و نزد اعراب است، چرا كه سازمان هاي قوميت گرا و احزاب و همچنين سازمان هاي نظامي، نتوانسته اند اهميت آن را كشف كنند كه دولت بايد براساس و معيار ايجاد فرصت هاي مساوي و مساوات در جامعه تاسيس شود، نه براساس منافع خود.
به خاطر همين موضوع است كه ما شاهد، متلاشي شدن سريع اين سازمان ها چه از لحاظ قوميت گرايي و چه از لحاظ سياسي در كشورهايي مانند سوريه، عراق و يمن هستيم...
با وجود اين، شكل پابرجاي آن هنوز در كشورهايي نظير عربستان و بحرين مشاهده مي شود كه چگونه توانسته اند، اقليت شيعه را كنار زده و خود عنان قدرت را در اختيار بگيرند.
دوم: بايستي با تلاش زياد
زير ساخت هاي اقتصادي در اين دو كشور (عراق و افغانستان) به سرعت ترميم و فرصت هاي شغلي براي جلوگيري از هدر رفت انرژي ايجاد شود.
اما اين موضوع چه زماني تحقق خواهد يافت؟ زمان تحقق آن، هنگامي خواهد بود كه آنها بتوانند، چالش هاي موجود در مناطق مختلف را از بين برده و اجازه ندهند، مردم به سوي تروريست ها، تمايل پيدا كنند.
استراتژي نظامي اوباما و ناتو
استراتژي اعلام شده اوباما، در آستانه امضاي معاهده بارسلون كه مختص اتحاديه اروپا براي امضا و تصميم گيري هايي نهايي و پس از اينكه بحث و جدل در مورد آن هشت سال طول كشيد صورت گرفت و براي بازبيني نهايي آماده شد. در صورت تصويب اين معاهده اتحاديه اروپا، داراي يك نهاد تصميم گيري واحد در سياست خارجي و به جاي سخنگوي فعلي خواهد بود.
اما همزماني اين معاهده با اعلام استراتژي نظامي اوباما در مورد افغانستان و عراق نشان دهنده، نزديكي بيش از اندازه ديدگاه هاي اروپا با اوباما است كه برخلاف دوران جرج بوش رئيس جمهور سابق آمريكا، يك دست و جهت دار شده است.
خط مشي هاي سياسي «اروپايي- آمريكايي» در خاورميانه شامل برخي از كشورها مي شود كه مي توان به ترتيب به آنها اشاره كرد.
ايران
سياست خارجي اروپايي- آمريكايي در مقابل ايران، مبتني بر به اصطلاح مهار ايران و جلوگيري از دستيابي به فناوري هسته اي است.
جمهوري اسلامي ايران در مقابله با اين خط مشي سياسي ايستادگي و در برخي از اوقات نيز به شدت عكس العمل نشان داده است. از سوي ديگر، باوجود فشارهاي وارده به ايران و موضع سرسختانه اروپا و آمريكا براي انزواي تهران، آنها اين موضوع را به خوبي دريافته اند كه درصورت خروج ناتو و نيروهاي آمريكايي از دو كشور مسلمان عراق و افغانستان، همكاري و كمك ايران بسيار ضروري خواهد بود، بنابراين، بهترين راه حل، رسيدن به يك توافق سياسي براي حل مشكلات فيمابين است كه البته به دو صورت ممكن خواهد بود.
اول اينكه، سازمان بين المللي انرژي اتمي به حق ايران مبني بر داشتن فناوري هسته اي اعتراف كند كه در اين صورت نيمي از راه طي خواهد شد و غرب به ايران اتمي اعتراف كرده است. اين درحالي خواهد بود كه آنها سوخت نيروگاه هاي ايران را تأمين كنند و در اين صورت موردقبول هر دوطرف خواهد بود.
بعد ديگر مسئله، قبول كردن ايران به عنوان يك قدرت منطقه اي از سوي غرب است كه توانايي حفظ امنيت منطقه را داشته باشد.
به هرحال غرب اگر اين موضوع را قبول كند يا از كنار آن بي تفاوت رد شود، ايران كار خود را كرده و توانسته است با برنامه ريزي و پيشرفت به يك قدرت منطقه اي تبديل شود.
بي شك تأثير ايران بر تحولات داخلي عراق نمي تواند از ديد كسي پنهان بماند و برخلاف كشورهايي مانند عربستان و كشورهاي حاشيه خليج فارس، اين موضوع از ديد آمريكا و اروپائيان دور نمانده است.
آنها اين موضوع را به خوبي مي دانند كه درصورت خروج نيروهاي شان از افغانستان و عراق، ايران به عنوان بزرگترين نيرو در مقابل تهديدات القاعده در منطقه تبديل خواهد شد و اين نكته مهمي در استراتژي آمريكا در مقابل ايران است.
حتي امروز كه همه موضوع مبارزه با تروريسم القاعده را مطرح مي كنند، گزارش هايي مبني بر حمايت مالي عربستان و كشورهاي خليج فارس از القاعده به دست آمده است كه براساس آن ساليانه 300ميليون دلار به اين سازمان تروريستي كمك مي شود.
گرچه در اين باره، انگشت اتهامات به سوي نخبه هاي پاكستاني، افغاني، مصري، عربستاني و كشورهاي حاشيه خليج فارس نشانه مي رود چراكه منبع تفكرات وهابيت هستند و ويروس القاعده را در جهان منتشر كرده اند، روزنامه هايي كه از سوي عربستان تغذيه مالي مي شوند، هميشه تلاش كرده اند كه توپ را در زمين حريف بيندازند؛ از اين دست مي توان به روزنامه هاي فرامنطقه اي همچون شرق الاوسط، الحيات و روزنامه هاي عربستاني به خصوص «الوطن» اشاره كرد كه تلاش هاي وسيعي براي جاانداختن اين نظريه كرده اند.
اتهام زني اين روزنامه ها فقط مختص ايران نبوده است و ما اين جريان را در جنگ داخلي يمن مشاهده كرديم كه چگونه گروه شيعي الحوثي را متهم به همكاري با القاعده و هم پيماني با وي كردند و دخالت عربستان را در جنگ مشروعيت بخشيدند.
مردم منطقه و جهان نيز، ادعاي عربستان در مبارزه با القاعده را زيرسؤال برده اند و به آن نيز اعتماد ندارند، چراكه خود عربستان منبع و حامي تروريسم است.
فلسطين
باراك اوباما، در هنگام سخنراني خود در دانشگاه قاهره به اين موضوع اشاره كرد كه مبارزه با افراط گرايي بدون حل برخي مشكلات موجود در منطقه، امكان پذير نيست و درصدر اين مشكلات، قضيه فلسطين است.
او گفت كه ايجاد يك دولت فلسطيني در اين راستا مي تواند به عنوان نخستين گام براي حل مشكلات منطقه خاورميانه باشد. اوباماي سياهپوست به اين موضوع بسنده نكرد و در مقابل شهرك سازي اسرائيل موضع مخالفي اتخاذ كرد و گفت: اين موضوع قابل تحمل و گذشت نيست. از ديدگاه بسياري از صاحبنظران مسائل منطقه، سخنراني اوباما يك سخنراني سنجيده و ديپلماتيك براي دلخوش كردن جريان سازشكار اعراب نشان دهنده موضع اصلي ايالات متحده آمريكا نبود. برخي ديگر از جريان هاي سازشكار اين سخنراني را نوعي موضعگيري رئيس جمهور جديد آمريكا د رمقابل موضع سرسختانه دولت «كيلود» در مورد شهرك سازي عنوان كردند و اين موضوع را مطرح كردند كه براساس قوانين بين المللي و مصوبات سازمان ملل، دولت جديد فلسطين در اراضي 1967 مي تواند ايجاد شود.
گرچه به اين جريان سازشكار از سوي غرب چراغ سبز هم نشان داده شد و روزنامه «گاردين» چاپ انگلستان در مقاله اي كه اواخر ماه نوامبر در مورد طرحي در خصوص به رسميت شناختن قدس به عنوان پايتخت دولت آينده فلسطين سخن به ميان آورد، اما اين طرح هيچگاه جنبه عملي به خود نگرفت، چرا كه در غير اين صورت روابط عميق غرب و اسرائيل دچار جزر و مدهاي شديدي مي شد.
به عقيده طرفداران جريان سازشكار، موفقيت اوباما در وادار كردن اسرائيل به پذيرش يك دولت فلسطيني در سرزمين هاي اشغالي، همانند استراتژي مبارزه با القاعده، مي تواند براي او نوعي موفقيت به شمار آيد.
گذشته از اين، موضوع، آمريكا و غرب به خوبي واقفند كه قضيه فلسطين در صدر موضوعات جهان اسلام است و باعث شكل گيري بسياري از جريانات و گروه هاي مبارز در خاورميانه، آسيا و آفريقا شده است.
سومالي
سومالي يكي از كشورهايي است كه به شدت از تفكر وهابيت ضربه خورده است و متأسفانه به دليل بافت قبيله اي آن، زدوخوردهاي داخلي از 20 سال پيش تاكنون در اين كشور ادامه داشته است. «جنبش محاكم اسلامي» (دادگاه هاي اسلامي) كه از سوي نيروهاي اشغالگر «اتيوپي» ضربات بسيار سختي را متحمل شد، به دو گروه «حزب اسلامي» و «الشباب» تبديل شد كه هر دوي آنها وهابي هستند.
گروه الشباب درواقع به دليل نفوذ فراوان وهابي ها در آن به عنوان شاخه القاعده در سومالي به شمار مي رود.
گروه الشباب براي دستيابي به اهداف مورد نظر اين اجازه را به خود داد كه از بدترين شيوه هاي ضدانساني در اين راستا استفاده كند كه كشتار زنان و كودكان، خودروهاي بمب گذاري شده، ربودن دختران و نوجوانان از جمله آنها است.
اين گروه براي از بين بردن دشمنان خود به اتهاماتي مانند جاسوسي و اخلاقي به آنها زده و طرف را معدوم مي كنند.
حكومت فعلي شيخ شريف كه زماني در راس جنبش محاكم اسلامي قرار داشت، توانست با تصويب ماده واحده اي در مجلس اين كشور، مشروعيت قانوني را به دست آورده و گروه هاي وهابي را نامشروع جلوه دهد.
شيخ شريف در ابتدا گمان مي كرد كه با اعلام اينكه قانون كشور، قانون اسلام و براساس شرع است خواهد توانست گروه هاي مسلح طرفدار وهابيت را جذب كند، اما گذشت زمان، غلط بودن نظريه وي را به اثبات رساند.
در واقع گروه الشباب و حزب اسلامي، نشان دادند كه طرفدار اسلام و قوانين آن نيستند، بلكه فقط به دنبال دستيابي به قدرت و شورش و طغيان و تكفير و نابودي مخالفان خود هستند.
به هر جهت، حضور دائمي نيروهاي صلح بان تاكنون مانع بزرگي بر سر اهداف گروه هاي وهابي در سومالي بوده و آنها را از دستيابي به اهداف شان باز داشته است.
يمن
يمن از آن جمله كشورهايي است كه فساد و ظلم و ستم به مردم در آن بي داد مي كند و حاكم آن تحت عنوان دموكراسي، به قلع وقمع دشمنان پرداخته است.
متأسفانه كشور يمن به واسطه دلارهاي نفتي عربستان به ويروس وهابيت گرفتار شده و «القاعده» در آن رشد و نمو كرده و به تاخت و تاز مشغول است.
گروه هاي «سلفي» در آن جا همانند پاكستان و سومالي با استفاده از بافت قبايلي توانسته اند، نيات شوم و افكار پليد وهابيت را توسعه دهند. باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا نيز با تمسك به همين موضوع، بار ديگر بهانه مبارزه با القاعده را در يمن مطرح و در هماهنگي با عربستان به حكومت علي عبدالله صالح كمك هاي مالي و تسليحاتي مي كند.
وهابيت در يمن با تقويت خود، حملات تبليغات زيادي را عليه شيعيان آغاز كرده است و بي گمان اين كشور در آينده آبستن حوادث خونباري خواهد بود.
ناآرامي هاي جنوب و وضع درحال انفجار در شمال دست به دست هم داده است كه كشور يمن، خود را براي يك جنگ داخلي خونين در آينده آماده كند.
دولت علي عبدالله صالح نيز كه با دريافت دلارهاي نفتي از عربستان، نسبت به فعاليت گروه هاي سلفي و وهابي، دست روي دست گذاشته، فقط در فكر ادامه حكومت خود است.
ملاحظاتي بر استراتژي اوباما
در استراتژي اعلام شده از سوي آمريكا در مورد كشورهاي اسلامي، همه اين كشورها به يك صورت نگريسته و علت ها، ريشه يابي نشده است.
از سوي ديگر آمريكا، كه داعيه مبارزه با القاعده و تروريسم را دارد، با عربستان به عنوان يك دوست و هم پيمان تعامل دارد، درحالي كه ريشه القاعده در اين كشور است.
وهابي ها با ايجاد مدارس ديني در پاكستان و افغانستان در راستاي توسعه طرز تفكر خود گام برداشتند و متأسفانه امروز جهان اسلام و به خصوص كشورهاي عربي را به مشكل القاعده مبتلا كردند.
حمايت عربستان از سلفي ها، با ارسال دلارهاي نفتي و بي سوادي در بسياري از كشورهاي اسلامي، باعث شد كه القاعده به سرعت رشد و نمو كند و با خودروهاي بمب گذاري و قتل و تكفير مخالفان، به اهداف پليد خود برسد.
درحالي كه خود اين تكفير كردن ها، مقدمه اي براي خشونت و تروريسم خواهد بود، خود آنها (القاعده) نيز بر اين اعتقاد هستند كه قدرتمند بودن، موجب به دست آمدن حق خواهد بود.
اما ناگفته نماند، اين ديدگاه، با كشتارهاي انسان هاي بي گناه و برخورد حذفي با مخالفان تاكنون نه تنها نتيجه نداده است، بلكه، جز لعن و نفرين مسلمانان چيز ديگري براي آنها در بر نداشته است.
وهابيون با استفاده از ناآگاهي ديني افراد و جعل مسائل و موضوعات و احاديث ديني، تلاش مي كنند، ديدگاه هاي خود را به عنوان اسلام واقعي در جهان جلوه دهند. متأسفانه آنها توانسته اند در برخي از كشورها كه مبارزه عليه دشمن خارجي و بيسوادي وجود دارد، عقيده خود را پيش ببرند.
از اين دست مي توان به كشورهاي سومالي، يمن، افغانستان و پاكستان اشاره كرد كه چگونه گروه هايي با داعيه اسلام و عمليات استشهادي، زنان و كودكان بي گناه را هدف حملات خود قرار داده و آنها را به خاك و خون مي كشند.
نكته ديگر اين موضوع است كه خود آمريكا در برهه اي از زمان با سازماندهي نيروهاي ضدشوروي سعي در حذف رقيب ديرينه خود در منطقه را داشت.
به اين جهت از هر اقدامي فروگذاري نكرد كه مي توان به كمك هاي مالي آمريكا براي توسعه مراكز آموزشي ديني در پاكستان (كه بعداً به مدارس ديني طالبان تبديل شد) اشاره كرد.
همچنين موضوع توسعه و گسترش وهابيت در يمن و سومالي كه قبلاً به آن اشاره شد كه چگونه آمريكا با حمايت از وهابي ها مراكزي با براي فعاليت هاي القاعده در منطقه تأسيس كرد.
به همين جهت است كه استراتژي اعلام شده اوباما درمورد مبارزه با تروريسم و اتكا بر روي نظاميگري، محكوم به شكست است، چراكه در بطن آن نه تنها دوگانگي حرف و عمل وجود دارد، بلكه علت ها نيز ريشه يابي نشده است.
اعلام استراتژي نظامي آمريكا در منطقه از سوي اوباما به اين معني است كه كشتار افراد بي گناه با هواپيماهاي بدون سرنشين در پاكستان ادامه دارد. همچنين بمباران مناطق مسكوني و قتل عام مردم افغانستان تحت لواي مبارزه با طالبان و القاعده تا زمان خروج احتمالي نيروهاي اشغالگر ادامه خواهد داشت.
در يمن نيز كه آمريكا از آن به عنوان پايگاهي براي القاعده نام مي برد، حمايت از رژيم ديكتاتوري «علي عبدالله صالح» به عنوان نخستين قدم براي مبارزه با تروريسم درنظر گرفته شده است و در اين خصوص كمك هاي نظامي و مالي از سوي كاخ سفيد و عربستان به آن كشور سرازير شده است.
درحالي كه رژيم حاكم بر يمن، با توسل به حربه زور و چراغ سبز آمريكا، اقدام به سركوب خواسته هاي اوليه مردمي و بسط و گسترش سلطه خود در شمال و جنوب كشور را دارد.
چندي پيش نيز در خبرها آمده بود كه براثر بمباران هواپيماي ناشناس 62نفر در استان «ابين» يمن به خاك و خون كشيده شدند كه بعداً مشخص شد، هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي با بمباران منطقه اي به عنوان محل استقرار اعضاي القاعده 62زن و كودك و سالمند را به خاك و خون كشيد.
استراتژي اوباما درمورد فلسطين نيز تاكنون نتيجه اي براي آمريكا نداشته است، گرچه بر حول اين دو محور قرار دارد كه حمايت از اسرائيل يك اصل اساسي براي غرب است و در كنار آن بايد جريان سازشكار تقويت شود، اما حتي با تقويت جريان سازشكار، طي يك سال گذشته، چيزي دست آمريكا را نگرفته و كاخ سفيد به شكست در دستيابي به اهداف از پيش تعيين شده، اعتراف كرده است.
دولت اوباما به خوبي به اين موضوع واقف است كه حل نزاع طولاني مدت اعراب و اسرائيل، مشروط به وادار كردن اسرائيل در پذيرش يك دولت فلسطيني با مرزهاي مشخص و با پايتختي قدس است.
اما اين موضوع كه تازگي ندارد و اوباما همانند «بندباز» تازه كاري است كه مي خواهد بر ريسمان نازكي، ارتفاع بلندي را طي كند و متأسفانه برخي از سران كشورهاي عربي و مسلمان به اين بندباز سياست در خاورميانه اطمينان و اعتماد كرده اند.
در طول يك سال گذشته فعاليت دولت باراك اوباما و رفت و آمدهاي فرستادگان آمريكا به خاورميانه نه تنها كارساز نبوده، بلكه موجب تقويت تصميم اسرائيل براي ادامه شهرك سازي شده است.
رژيم صهيونيستي بر اين باور است كه با اتخاذ موضع سرسختانه خواهد توانست، سازشكاران را به گرفتن امتيازات كوچك، قانع كند كه آخرين آن، آغاز مذاكرات غيرمستقيم صلاح در منطقه است.
رژيم صهيونيستي اسرائيل اگرهم بر فرض محال، اجازه تأسيس يك دولت فلسطيني را در مرزهاي 1967 بدهد، در واقع بر اشغالگري خود مهر تأييد خواهد گذاشت، چيزي كه از لحاظ قانوني بعداً در مراجع بين المللي قابل پيگرد خواهد بود.
به همين خاطر سران رژيم صهيونيستي با استفاده از موضوع گذشت زمان كه باعث مي شود، پايه هاي خود را مستحكم كند، با اعراب سازشكار، وارد خوش وبش شده است. در اين ميان نقش حكومت مصر، نه به عنوان يك كشور مسلمان، بلكه به عنوان يك واسطه در مذاكرات درنظر گرفته شده است. سردمداران دولت مصر هم خود را تافته اي جدا بافته از جهان اسلام مي دانند و بر اين اعتقادند كه اسرائيل يك رژيم اشغالگر و دشمن نيست، بلكه يك همسايه پرسود و منفعت براي آنها است كه باعث شده سالانه ميلياردها دلار آمريكايي به آنجا سرازير شود.
تناقضات در استراتژي اوباما در مقابل كشورهاي اسلامي، باعث شده است كه نه تنها، موضوعاتي مانند تروريسم و القاعده حل نشود، بلكه، همان مشكلات موجود، چند برابر شده و افراط گرايي در منطقه بيشتر از گذشته افزايش يابد.

 



آمريكا در باتلاق افغانستان

طولاني تر شدن روند جنگ در افغانستان و تلفات روزافزون جاني و مالي و تحميل هزينه هاي فراوان، ماليات دهندگان آمريكايي را كلافه كرده است.
خبرگزاري رويتر در گزارشي از فرورفتن ارتش آمريكا در باتلاق جنگ در افغانستان و بي نتيجه بودن آن خبر داد و اعلام كرد كه باراك اوباما، تخصيص 33ميليارد دلار بيشتر را براي تأمين هزينه هاي 30هزار سرباز آمريكايي تازه نفس به افغانستان خواستار شده است.
رئيس جمهور آمريكا، دريافت 5/4ميليارد دلار ديگر را نيز براي افزايش عمليات به اصطلاح كمك رساني خارجي و غيرنظامي در سال جاري ميلادي در عراق و افغانستان كه حدود دو ميليارد دلار آن به افغانستان اختصاص خواهد يافت را مطالبه كرده است.
پيش بيني مي شود كه كنگره، اين مبالغ جديد را البته، نه به طور شتابزده، بلكه به كندي تصويب خواهد كرد.
كنگره آمريكا براي تأمين هزينه جنگ افروزي در افغانستان كه كاخ سفيد تحت عنوان مبارزه با القاعده و براندازي حكومت طالبان پس از حملات 11سپتامبر سال 2001 به آن مبادرت كرد، با تخصيص 345 ميليارد دلار موافقت كرده است.
اين رقم كه از سوي دفتر بودجه كنگره اعلام شده، حدود 22ميليارد دلار از آن براي فعاليت هاي مرتبط با جنگ افغانستان، در ساير كشورها هزينه شده است.
اين دفتر خاطرنشان كرده است كه تاكنون حدود دو برابر اين مبلغ (708ميليارد دلار) صرف جنگ در عراق شده است. با اين حال به نظر مي آيد كه با توجه به طولاني شدن روند عمليات نظامي آمريكا در عراق و افغانستان؛ سرزمين افغان ها به تدريج به ميدان جنگ پر هزينه تري براي كاخ سفيد بدل مي شود.
بنابر اعلام «پروژه ملي اولويت ها» كه يك گروه تحقيق كنگره است، سال مالي جاري كه 30سپتامبر به پايان مي رسد، نخستين سالي است كه در آن، بودجه اختصاص يافته به جنگ افغانستان (3/72 ميليارد دلار) از بودجه جنگ عراق (645ميليارد دلار) بيشتر است. علاوه بر اين، تاكنون بيش از 25ميليارد دلار از بودجه تعيين شده براي جنگ افغانستان، صرف آموزش و تجهيز نيروهاي امنيتي اين كشور شده است.
اما اوباما 2/12ميليارد دلار ديگر نيز براي اين منظور تا پايان سال جاري ميلادي خواستار شده است. تخمين هزينه هاي آينده تا حدودي به خاطر نامشخص بودن سطح حضور نظامي آمريكا در افغانستان، ناممكن است.
اوباما پيش از اين گفته بود كه در نظر دارد، خروج نيروهاي آمريكايي از افغانستان را در اواسط سال 2011 آغاز كند، اما اين امر تا حد زيادي به شرايط زمان خروج بستگي خواهد داشت.
به هر جهت، هنوز هيچ گونه ضرب الاجل قطعي در اين زمينه تعيين نشده است و هزينه سالانه اي كه دولت آمريكا با اعزام هر سرباز به افغانستان بر دوش ماليات دهندگان آمريكايي تحميل مي كند از 500هزار تا يك ميليون دلار در نوسان است. تازه همين هزينه به اين امر بستگي دارد كه هزينه هاي جانبي مانند مسكن و تجهيزات ديگر (غذا، حقوق، سوخت) نيز لحاظ شده باشد يا نه.
اين در حالي است كه با گذشت زمان، هزينه هاي درماني براي مجروحان و غرامت دهي به نظاميان كهنه كار نيز مسلماً افزايش خواهد يافت.
بنابر اسناد مركز خدمات پژوهشي كنگره و وزارت امور خارجه آمريكا، كل ميزان كمك رساني خارجي به افغانستان از جمله در زمينه غذا و توسعه، از سال 2002 ميلادي تاكنون 17ميليارد دلار است. اما هزينه هاي آتي مربوط به اين بخش نيز پيش بيني مي شود حتي پس از پايان يافتن هزينه هاي نظامي ادامه يابد، نامشخص است.
وزارت خارجه آمريكا در توجيه درخواست امسال خود براي دريافت بودجه بيشتر اعلام كرد: همان گونه كه اوباما آشكارا اعلام كرد، تعامل غيرنظامي ما، در افغانستان و پاكستان حتي پس از بازگشت نظاميان، به ميهن تا مدت ها ادامه خواهد داشت. اين در حالي است كه مبلغ درخواستي، وزارت خارجه شامل دوميليارد دلار در سال 2010 است كه هدف از آن كمك به تأمين مالي راهبرد برقراري ثبات مدني به منظور تسهيل ارائه كمك هاي اقتصادي بيشتر به افغانستان به ويژه در بخش كشاورزي، عنوان شده است.

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14