(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه اول خرداد 1389- شماره 19650

مدرسه ي ما
همدم ديرينه
الگوي آسماني
نمايش هاي كوتاه زنگ پرورشي ( 9)
گوش به دعاي مادر
نقاب



مدرسه ي ما

اين مدرسه هم شهيد داده
اين مدرسه ي «شهيد مقبل»
آن روز كه جنگ بود و آتش
از مدرسه كند يك نفر دل
اين يك نفر اولين كسي بود
كز مدرسه سوي جبهه ها رفت
از جبهه پس از سه چارماهي
دل كند و به ديدن خدا رفت
مي رفت كه مدرسه نميرد
مي رفت كه شعر خون بخواند
هرچند كه رفت و رفت اما
مي رفت كه تا ابد بماند
امير عاملي

 



همدم ديرينه

شاخه ام را مشكنيد
من درختم، بچه ها
غنچه هايم مال من
ميوه ام مال شما
مي توان شد، ساعتي
ميهمان، سايه ام
مهربانم، با همه
با شما، همسايه ام
ابر با من، مهربان
آب، يار و همدم است
آشنايي، از قديم
بين من، با آدم است
شاخه ها و برگ من
دفتر مشق شماست
خلقت كل جهان
كار زيباي خداست
ما درختان، با شما
همدم ديرينه ايم
اره ها را، بشكنيد
با شما، بي كينه ايم
قاسم فشنگ چي (رنج)

 



الگوي آسماني

با خودش فكر كرد كه چقدر خوب است كه اهل اسراف نيست. حتي به ياد آورد كه بعضي وقت ها به خاطر صرفه جويي به او گفته اند خسيس. خوشحال بود از اينكه لااقل در هدر رفتن منابع كشور نقشي ندارد، از اينكه اهل صرفه جويي است، از اينكه مي داند چگونه از منابع دور و برش استفاده كند و...
با خودش گفت از اين به بعد سعي مي كنم كه دقت بيشتري به خرج بدهم. آماده شد تا گشتي در شهر بزند و خريد كند، لباسش را پوشيد، كيف دستي اش را برداشت و از پله هاي راهرو پايين رفت. مشغول پوشيدن كفشش بود كه روشني چراغ اتاق توجهش را جلب كرد. قبلا همه لامپ ها را كم مصرف كرده بود. با خودش فكر كرد يك لامپ كم مصرف آن هم براي مدت كوتاه كه به جايي برنمي خورد.
ولي نه! شايد جايي به همين اندازه كم هم برق نياز باشد. نبايد بيهوده آن را هدر داد. برگشت و چراغ را خاموش كرد و با اطمينان از خانه بيرون آمد. مشغول گشت زني در شهر شد. خيابانها پر بود از ماشين هاي جورواجور، آدمهاي مختلف كه هر يك مشغول كاري بودند و خلاصه هياهويي بود. به مغازه هاي كنار خيابان نگاه كرد، مغازه هاي مختلف با نورپردازي هاي زيبا. اما در اين ميان هنوز مغازه هايي بودند كه از لامپ هاي پرمصرف استفاده مي كردند. لامپ هايي كه بعضي شان تا ده برابر و بيشتر از لامپ معمولي برق مصرف مي كرد. خريدش را انجام داد و سوار ماشينش شد. آمپر بنزين نشان مي داد كه بايد يك سري هم به پمپ بنزين بزند. به پمپ كه رسيد صحبت هاي نفر جلويش را شنيد كه از مصرف زياد ماشينش گله مي كرد و متصدي پمپ به او مي گفت مي شود مصرف ماشين ها را كم كرد. با تنظيم موتور، تنظيم باد چرخ ها و... برايش جالب بود. تصميم گرفت يك بار ديگر ماشينش را براي تنظيم به تعميرگاه ببرد. بنزينش را زد و راهي منزل شد. در راه به اين فكر مي كرد كه در چه زمينه هايي مي شود صرفه جويي كرد؟ يكي از چيزهايي كه به ذهنش مي رسيد اتلاف انرژي در ساختمان بود. سرما و گرما از پنجره ها بيرون مي رفت و او هنوز براي اين مشكل راه حلي پيدا نكرده بود. به خانه كه رسيد رفت سراغ پنجره اتاقش، آن را برانداز كرد. با خودش فكر كرد با يك درزگير ساده هم مي شود جلوي اتلاف انرژي را گرفت...
بعد به اين فكر كرد كه مصرف درست يعني همين يا معني ديگري دارد؟ به ياد حرف هاي رهبرش افتاد:
«اصلاح الگوي مصرف يعني استفاده درست و به جا از منابع انرژي...»
ياد اخباري كه درباره اتلاف انرژي شنيده بود افتاد. هر سال كلي انرژي در شبكه هاي توزيع هدر مي رفت.
اين مقدار در مقابل كل استفاده او چيزي نبود ولي هر كس بايد به اندازه خودش سعي كند...
پيش خودش فكر كرد مهمترين منبعي كه از آن استفاده مي كند و نبايد هدر برود چيست؟
بنزين، گاز، نفت، آب، برق، يا...
جرقه اي به ذهنش زد. او به اين فكر افتاد كه عمر هم سرمايه است و بايد از آن به بهترين نحو استفاده كرد.
تصميم گرفت براي تمام ساعات عمرش هم برنامه ريزي كند...
نگاهش به تابلوي اتاقش افتاد كه روي آن نوشته شده بود: «ان الله لايحب المسرفين...»
احمد طحاني/ يزد

 



نمايش هاي كوتاه زنگ پرورشي ( 9)

محمد عزيزي (نسيم)
خلاصه :
نمايش يعني الف( بازيگر) در نقش ب ( نقشي كه بر عهده دارد) براي ج ( تماشاگر) .
متاسفانه در حال حاضر در مدارس چندان توجهي به هنر نمايش نمي شود .
نمايش در مدارس ما خلاصه شده است در تمرين چند روزه و شركت يك روزه در مسابقات نمايش منطقه يا استان .
اين همه مناسبت ، اين همه زمان و مكان براي اجراي برنامه اما دريغ از همت براي اجراي نمايش .
ما نمايش را سخت مي گيريم نمايش براي تمام گروه هاي سني آسان است چون صحنه هاي آن را در زندگي خود يا ديگران تجربه كرده ايم.
پس براي پربار شدن كلاس و يا مراسم هايتان نمايش را جدي بگيريد .
مراحل :
1 - متن را از داستان ، ضرب المثل يا نمايش نامه انتخاب مي كنيم ؛ متني كه كوتاه باشد و در 15 دقيقه يا كمتر بتوان آن را اجرا كرد .
2 - نقش ها را مشخص مي كنيم .
3 - از روي متن ، به تعداد اعضا كپي مي گيريم .
4 - دور هم مي نشينم متن را مي خوانيم .
5 - بلند مي شويم بعد از نرمش بدن و صدا ، كار نمايش را شروع مي كنيم .
4 - بهتر و صحيح تر است كه در نمايش پسران، نقش دختر يا زن نباشد و برعكس .
فضاي اجراي نمايش بايد مناسب باشد و كنترل تماشاگران توسط ناظم انجام شود .
براي گريم از ماژيك و مواد شيميايي استفاده نكنيد چون تاثير نامطلوبي روي پوست دارد.
لوازم گريم در بازار موجود است اگر نبود مي شود از آبرنگ استفاده كرد .
اگر مربي نمايش بچه ها بوديد ، بازيگران و عوامل نمايش را حتما تشويق كنيد .

 



گوش به دعاي مادر

در آن شب ، همه اش به كلمات مادرش - كه در گوشه اي از اطاق رو به
طرف قبله كرده بود - گوش مي داد . ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را درآن شب ، كه شب جمعه بود ، تحت نظر داشت .
با اينكه هنوز كودك بود ،مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه درباره مردان و زنان مسلمان دعاي خيرمي كند ، و يك يك را نام مي برد و از خداي بزرگ براي هر يك از آنهاسعادت و رحمت و خير و بركت مي خواهد براي شخص خود از خداوند چه چيزي مسألت مي كند ؟
امام حسن آن شب را تا صبح نخوابيد ، و مراقب كار مادرش ، صديقه
مرضيه « س » بود . و همه اش منتظر بود كه ببيند مادرش درباره خود
چگونه دعا مي كند ، و از خداوند براي خود چه خير و سعادتي مي خواهد ؟
شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ديگران گذشت . و امام حسن ، حتي يك كلمه نشنيد كه مادرش براي خود دعا كند . صبح به مادر گفت : « مادرجان ! چرا من هر چه گوش كردم ، تو درباره ديگران دعاي خير كردي و درباره خودت يك كلمه دعا نكردي ؟ »
مادر مهربان جواب داد : « پسرك عزيزم ! اول همسايه ، بعد خانه خود«(1) .
پاورقي :
1 « يا بني الجار ثم الدار » » بحار الانوار ، جلد 10 ، صفحه 25.
برگزيده از كتاب داستان راستان استاد شهيد مطهري
تهيه كننده : وحيد بلندي روشن / تبريز

 



نقاب

مي شود آسمان را پرستاره تر كرد
مي شود نور خورشيد را جاودانه تر كرد
كاش دنيا كمي احساس داشت
تا كه بر حسب وفايش زندگي را باور كرد
مي شود دلها را دريا كرد
كاش زندگي سختي آغاز و لذت پرواز بود
مي شود شاد بود، غصه ها را به دل دريا برد
گاه مي گوييم زندگي زيباتراست
گاه از مرگ فراري مي شويم
گاه پشت پروانه پناه مي گيريم
غافل از مقصد پروانه كه به سوي مرگ است
گاه در پشت نقاب انسان كمتر از حيوانيم
گاه مي بخشيم به ريحان منت نان و پنير شب را
به كجا مي رود اين راه غريب؟
دل سرگشته ما را به كجا مي برد اين جاده تنهايي؟
اين جدايي كه ميان من و دلدار افتاد
به پايان نرسد، مگر اين راه به پايان برسد.
سپيده عسگري/ تهران

 

(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14