(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 10 خرداد 1389- شماره 19658

تاريخ روابط راهبردي سوريه و روسيه
يك قرن مداخلات نظامي آمريكا از زبان يك استاد دانشگاه
جنايت زير سايه دموكراسي



تاريخ روابط راهبردي سوريه و روسيه

اكنون سوريه در بعد سياسي با مسايلي چون تهديدهاي رژيم صهيونيستي به بهانه انتقال موشك هاي اسكاد توسط دمشق براي حزب الله لبنان، تمديد يك ساله تحريم هاي آمريكا عليه سوريه به بهانه حمايت از ترويسم و تلاش براي بازپس گيري بلندي هاي جولان از اشغال اسراييل مواجه است.
در مقابل، روسيه نيز تلاش مي كند ضمن حفظ سوريه به عنوان آخرين دژ باقي مانده مسكو در منطقه خاورميانه پس از سقوط صدام توسط آمريكا، جاي پايي در منطقه داشته باشد و در اين ارتباط، پيام هاي لازم را به غرب برساند.
رهبران كرملين مايل نيستند آمريكا با طرح بهانه هاي مختلف، بخواهد سناريوي مشابه عراق را براي سوريه فراهم كند و اين موضوع را به راحتي مي تواند در موضع گيري هاي مقامات كرملين در جريان مطرح شدن ادعاهاي دروغي چون متهم كردن سوريه به ترور «رفيق حريري»، حمايت سوريه از تروريسم در عراق، انتقال موشك هاي اسكاد براي حزب الله لبنان شاهد بود.
علاوه بر اين، روسيه مايل است با گسترش روابط خود با سوريه بر دامنه نفوذ خود در منطقه بيفزايد و در روند به اصطلاح صلح خاورميانه و از سرگيري دوباره آن نيز ايفاي نقش كند.
از ديدگاه كرملين، مذاكرات صلح اعراب و اسراييل بايد درصدد دستيابي به راه حلي مورد قبول همه طرف ها و مطابق با تصميمات سازمان ملل و ابتكار عمل هاي اتحاديه عرب در اين خصوص باشد.
در ارتباط با ساير مسايل موجود در خاورميانه مانند خلع سلاح، اوضاع سياسي در عراق و غيره نيز ديدگاه مسكو، برگزاري كنفرانس هاي بين المللي براي حل و فصل اين مسايل است.
در ارتباط با گسترش بيش از پيش مناسبات سوريه و روسيه، بايد به نارضايتي و ناخرسندي آمريكا و اسراييل از چنين مناسباتي و ترس از گسترده تر شدن آن در منطقه خاورميانه نيز توجه داشت.
آمريكا و اسراييل به خوبي واقف هستند كه افزايش فشارها بر سوريه موجب خواهد شد تا اين كشور براي رفع نگراني خود، اقدام به گسترش مناسبات با رقباي آمريكا و افزايش خريدهاي نظامي دست بزند. البته چنين تمايلي در سوريه، خواسته روسيه نيز هست، چرا كه مسكو به خوبي واقف است كه در صورت بهبود روابط بين سوريه و غرب، ممكن است دمشق به سوي صلح با اسرائيل برود و اين، مناسبات گذشته سوريه با روسيه را تضعيف مي كند.
در كنار روابط تاريخي- سياسي ميان دمشق- مسكو، مناسبات نظامي نيز ميان دو طرف از گستردگي و سطح خوبي برخوردار است، تا جايي كه بيشتر سلاح ها و تجهيزات نظامي ارتش سوريه از سوي روسيه تامين مي شود.
به طور كلي، زمينه هاي همكاري نظامي بين دمشق و مسكو را مي توان حول چند موضوع مهم مثل فروش جنگنده هاي «ميگ31» استقرار سيستم هاي موشكي روسيه «اس اس26» يا «اسكندر» در سوريه و انتقال ناوهاي ناوگان درياي سياه روسيه از بندر «سواستوپل» براي ايجاد پايگاه دريايي در بندر «طرطوس» سوريه در مديترانه و تقويت توان دفاعي سوريه با سلاح هاي جديد و مدرن روسيه نظير سامانه موشكي و دفاعي «اس300» ذكر كرد.
قرارداد فروش جنگنده هاي پيشرفته روسي از نوع ميگ به ارزش 400 تا 500 ميليون دلار در جريان سفر سال 2008 «بشار اسد» رئيس جمهور سوريه به روسيه امضا شد.
امضاي اين قرارداد ميان دمشق و مسكو، موجب نگراني رژيم اسراييل شد و اين رژيم دست به تحركاتي زد تا سوريه نتواند به تجهيزات نظامي مذكور دست يابد.
براساس گزارش خبرگزاري «يونايتدپرس»، سرعت پرواز جنگنده هاي مورد نظر، فوق العاده بالا بوده و اين جنگنده ها در محدوده 110 مايلي توانايي هدف قرار دادن اهداف مختلف را دارند.
علاوه بر اين، جنگنده هاي ميگ 31، قدرت انهدام كردن موشك هاي زمين به هوا را دارند و به طور همزمان مي توانند 24 هدف را در برد 180 كيلومتري هدف قرار دهند.
درخصوص تحويل داده شدن و يا نشدن جنگنده هاي مزبور تاكنون خبر موثقي از سوي دو طرف منتشر نشده است، ولي آنچه معلوم است فعال شدن لابي هاي اسرائيلي در مسكو عليه اين قرارداد است، تا مانع تحويل آنها به سوريه شوند و حتي در سفر «شيمون پرز» رئيس رژيم صهيونيستي به مسكو، اين امر در دستور كار وي قرار داشت.
براساس گزارش روزنامه «جروزالم پست»، دو فروند از اين چهار فروند جنگنده قابليت استفاده براي حملات هوايي دارند و دو فروند ديگر نيز به صورت قطعات مجزا به سوريه تحويل داده شده اند و تنها كار شناسايي را مي توانند انجام دهند و اين بدان معنا است كه روسيه تحت فشار اسرائيل، جنگنده هايي خلاف آنچه توافق شده بود، به سوريه تحويل داده است.
در همين ارتباط روزنامه روسي «كامرسانت» نيز قبلا به نقل از منابع آگاه در صنايع دفاعي روسيه اعلام كرد، روسيه قرارداد فروش محموله جنگنده هاي رهگير ميگ- 31 به سوريه را بر هم زد.
اين روزنامه با اشاره به اين كه اين دومين مورد از برهم خوردن قرارداد بزرگ صادرات تجهيزات هوايي روسي طي دو سال اخير است، افزود: روسيه براساس قراردادي كه سال 2006 امضا شده بود، 34 فروند ميگ 29 از نوع «اس.ام.ت» را به ارزش يك ميليارد و 286 ميليون دلار به الجزاير عرضه خواهد كرد.الجزاير پس از دريافت 15 فروند جنگنده، بهار سال 2007 تحويل گرفتن اين هواپيماها را متوقف كرده و اعلام كرده بود كه در هواپيماها قطعاتي با كيفيت پايين و يا دست دوم وجود دارند. الجزاير اوايل سال 2008 نيز همه ميگ ها را به روسيه بازگرداند.
روسيه قرارداد فروش ميگ 31 را اوايل سال 2007 با دمشق امضا كرده بود و انتظار مي رفت كه هشت فروند هواپيما به ارزش حدود 400 تا 500 ميليون دلار به اين كشور فروخته شوند.
تابستان همان سال كارخانه روسي «سكل» اجراي قرارداد را آغاز كرد. از آنجايي كه توليد اين نوع ميگ در سال 1994 متوقف شده بود، اين كارخانه به سوريه هواپيماهايي از ذخاير نيروي هوايي روسيه را مي فروخت.
در همين حال يك منبع نزديك به كارخانه فوق فاش كرد روسيه زير فشار اسرائيل از اجرايي شدن اين قرارداد امتناع كرد. موردي مشابه نيز در رابطه با قرارداد فروش سيستم هاي موشكي اسكندر به سوريه وجود داشت. اين قرارداد در سال 2005 منعقد شده بود. در آن زمان اسرائيل بيشترين فشار را بر روسيه وارد كرد و نهايتا قرارداد به طور رسمي فسخ شد.
از سال 2005 تاكنون نيز سوريه به مذاكرات با روسيه درباره خريداري تسليحات جديد ادامه مي دهد.
در بين تسليحات مورد علاقه سوريه، علاوه بر سامانه هاي موشكي «اسكندر» پدافندهاي «پانتسير»، «استريلتس» و «ايگلا» نيز بودند. در سال 2005 تجهيزات «استريلتس» به سوريه فروخته شدند.
پس از آن نيز يك مقام نظامي سوريه گزارش هاي حاكي از تصميم مسكو براي لغو قرارداد فروش جنگنده هاي «ميگ31» به دمشق را بي اساس خواند. به گفته اين مقام كه خواست نامش فاش نشود، گزارش دروغ فوق را عوامل اسرائيلي در اختيار روزنامه «كامرسانت» روسيه قرار داده اند و اين اقدام با هدف مخدوش كردن روابط مسكو و دمشق صورت گرفته است.
در ارتباط با انتقال پايگاه درياي سياه روسيه به بندر طرطوس سوريه نيز دمشق ابراز تمايل كرده است.
رئيس جمهور سوريه در جريان ديدار دو روزه خود از روسيه در سال 2008، در مصاحبه با روزنامه كامرسانت گفت: سوريه حاضر است درباره استقرار سيستم هاي اسكندر و ناوگان درياي سياه در طرطوس به گفت وگو بنشيند.
وي ادامه داد: پاسخ دمشق به استقرار موشك هاي روسي در خاك سوريه به طور اصولي مثبت است. ما هنوز به اين مسئله فكر نكرده و هيچ پيشنهادي نيز دريافت نكرده ايم. به هر حال، تمام پروژه هاي مشابه بايد نخست از سوي كارشناسان نظامي مطالعه شود و سپس تصميم گيري صورت پذيرد.
اسد گفت كه با توجه به سوابق فروش سلاح هاي اسرائيلي به گرجستان، روسيه بايد بيشتر پذيراي پيشنهادهاي وي براي دريافت سخت افزارهاي نظامي باشد.
در مورد تحويل سلاح هاي مدرن از سوي روسيه به سوريه، اختلافاتي نيز ميان مقامات مسكو به خاطر احتمال برهم خوردن توازن در منطقه خاورميانه وجود دارد و طبق همين اصل، برخي از مقامات روسي با تحويل چنين سلاح هايي به سوريه مخالف هستند.
«آناتولي يوركف» كفيل سفير روسيه در فلسطين اشغالي مي گويد: روسيه قصد استقرار اين سيستم موشكي را در سوريه ندارد. نمونه صادراتي موشك «الكساندر» 280كيلومتر برد دارد و به سختي در آسمان مورد هدف قرار مي گيرد. اگر اين موشك در سوريه مستقر شود، مي تواند تقريبا هر نقطه اي از اسرائيل را هدف قراردهد.
يوركف خاطرنشان كرد: چرا ما بايد چنين كاري كنيم. روسيه علاقه اي به برهم زدن توازن استراتژيك منطقه ندارد.
در همين زمينه، «دميتري مدودوف» رئيس جمهور روسيه، هفدهم ارديبهشت گذشته، ضمن مخالفت با بلوك بندي نظامي در جهان به خاطر نتايج منفي آن، گفت: ما به همين دليل بر نظام چند قطبي جهان تأكيد داريم و رويدادهاي دهه90 در اروپا، خاورميانه و قفقاز نظريه سيستم امنيت بر اساس بلوك بندي نظامي را رد كرده است.
رئيس جمهور روسيه گفت: بايد ساز و كار براي تأمين امنيت جهان را خارج از سيستم بلوك بندي نظامي ايجاد كنيم و پيمان امنيت جمعي كه در آن كشورهاي نزديك به روسيه عضويت دارند، يك بلوك نظامي نيست، بلكه براي تأمين امنيت كشورهايي كه در آن متحد شده اند، به وجود آمده است.
در خصوص ايجاد پايگاه دريايي روسيه در بندر «طرطوس» سوريه نيز صداي آمريكا به نقل از رسانه هاي روسيه اعلام كرد مذاكراتي بين درياردار «ولاديمير ويوتسكي» فرمانده نيروي دريايي روسيه و همتاي سوري او ژنرال «طالب الباري» صورت گرفته است.
يك منبع نظامي روسيه نيز به اينترفكس گفت، با توجه به افزايش مأموريت هاي نيروي دريايي روسيه از جمله در مديترانه، اهميت پايگاه طرطوس براي آن بيشتر خواهد شد.
در خصوص همكاري هاي اقتصادي بين سوريه و روسيه نيز بايد گفت كه اين بخش از روابط متاثر از روابط گسترده سياسي و نظامي است و با سفر سال 2005 بشار اسد به روسيه، از توسعه خاصي برخوردار شد.
دو كشور در اين زمينه داراي توافقنامه ها و پروتكل هاي زيادي براي همكاري در بخش هاي نفت، گاز، انرژي، آموزش هستند و در سفر ژانويه سال 2005 اسد به روسيه اعلام شد كه مسكو 73درصد از 4/13ميليارددلار بدهي سوريه را سوخته تلقي كرده و به دمشق اجازه داده است 619/3ميليارد دلار باقي مانده بدهي خود را طي 10سال با شرايط مورد نظر خود پرداخت كند.
بخشش اين بدهي، مبادلات بازرگاني بين روسيه و سوريه را افزايش داد و در سال 2008 مبادلات تجاري دو كشور به حدود دو ميليارد دلار رسيد و البته در سال 2009 نيز به خاطر بحران مالي جهاني، اين رقم به يك ميليارد و 136ميليون دلار كاهش يافت.
در همين ارتباط، در مارس 2005 ميلادي (فروردين 1384)، شركت «تات نفت» روسيه، توافقنامه اي را براي كشف و توسعه ذخاير نفت و گاز سوريه امضا كرد.
«ابراهيم» وزير نفت سوريه، تات نفت روسيه را نخستين شركت روسي طي سال هاي اخير براي امضاي قرارداد استخراج نفت در سوريه دانست و اظهار اميدواري كرد كه شركت هاي بيشتري از روسيه در توسعه نفت و گاز سوريه شركت كنند.
دردسامبر 2005 (آذر 84) ميلادي هم شركت «استرويي ترنس گاز» روسيه، قراردادي را با دمشق براي ايجاد تأسيسات فرآوري گاز به ارزش 200ميليون دلار و خط لوله گاز به ارزش 160 ميليون دلار امضا كرد. در همان ماه يك توافقنامه مقدماتي نيز به ارزش 7/2ميليارد دلار براي ايجاد يك پالايشگاه نفت و پتروشيمي در سوريه امضا شد.گفتني است كه دو كشور فعاليت هاي اقتصادي خود را در قالب كميسيون مشترك روسيه- سوريه پيگيري مي كنند.
منبع: خبرگزاري جمهوري اسلامي


 



يك قرن مداخلات نظامي آمريكا از زبان يك استاد دانشگاه
جنايت زير سايه دموكراسي

منبع:academic evergreen edu
مترجم: سبحان محقق
اشاره
«زولتان گروسمن» استاد دانشگاه هاي آمريكا، در ارتباط با سوابق جنگ هاي اين كشور از سال 1890 تا سال 2010 مطالعات گسترده اي را انجام داده است و تاكنون مقالات وي به زبان هاي مختلف ترجمه شده است.
مطلب ذيل بخشي از مقاله نويسنده درباره يك قرن مداخلات ارتش آمريكا است. در ترجمه، جداول طولاني جنگ هاي ايالات متحده حذف و بقيه مطلب نيز با اندكي تعديل، برگردان شده است.
سرويس خارجي كيهان
پس از حمله 11 سپتامبر (2001) در آمريكا، بسياري از مردم جهان موافق اين مسئله بودند كه مرتكبان (اين جنايت) بايد محاكمه شوند، نه اينكه به اين بهانه، هزاران غيرنظامي كشته شوند. اما متاسفانه، ارتش آمريكا هميشه كشتار گسترده غيرنظاميان را به عنوان بخشي از هزينه هاي جنگ پذيرفته است. اكنون نيز ارتش هزاران شهروند خارجي را مي كشد، تا ثابت كند كه كشتن شهروندان آمريكايي،اقدامي نادرست بوده است.
رسانه ها به ما گفته اند كه فقط برخي از مردم خاورميانه از آمريكا متنفرند، آن هم تنها به اين خاطر كه ما «آزادي» و «شادكامي» را نصيب خود كرده ايم. چيزي كه در اين گزاره وجود ندارد، سابقه تاريخي نقش آمريكا در خاورميانه و همينطور، در بقيه جهان است.
ابتدا ضرورت دارد توضيحاتي داده شود براي مخاطبان كه با دقت تاريخ مسايل خارجي و نظامي آمريكا را پي گيري نكرده اند، و شايد از سابقه مداخلات نظامي آمريكا در خارج آگاه نباشند و در همان حال، در مورد جهت گيري كشورمان به سمت يك جنگ تازه تحت نام «آزادي» و «حمايت از شهروندان»، نگران هستند.
مدت هاست كه ارتش ايالات متحده در ديگركشورها مداخله مي كند. اين كشور در سال 1898 كشورهاي فيليپين، كوبا و پورتوريكو را از چنگ اسپانيا درآورد و تصرف كرد و در سال هاي 18-1917 وارد جنگ جهاني اول در اروپا شد. آمريكا طي نيمه نخست قرن بيستم مرتبا تفنگداران خود را به كشورهايي چون نيكاراگوئه، هندوراس، پاناما، هائيتي و جمهوري دومينيكن مي فرستاد تا اين كشورها را «تحت الحمايه» خود كند. همه اين مداخلات مستقيما در راستاي منافع شركت ها(ي بزرگ) انجام مي گرفت، و بيشتر حملات با كشتار گسترده غيرنظاميان، شورشيان و سربازان همراه مي شد. بسياري از مواردي كه آمريكا از نيروهاي رزمي استفاده كرد، در كتاب «تاريخ مداخلات نظامي آمريكا از سال 1890» آمده است.
ورود آمريكا به جنگ جهاني دوم (45-1941) با حمله غافلگيرانه (ژاپن) به (پرل هاربر)، و به خاطر ترس از هجوم (دولت هاي) محور به آمريكاي شمالي آغاز شد. بمب افكن هاي متفقين نه تنها اهداف نظامي فاشيست ها را مورد حمله قرار دادند، بلكه شهرهاي آلمان و ژاپن مثل «درسدن» و «توكيو» را نيز با بمب هاي آتش زا بمباران كردند، با اين فرض كه نابودي شهروندان همسايه، اراده آنهايي كه نجات يافته اند را تضعيف خواهد كرد و آنها مقابل رژيم هايشان قرار مي گيرند. بسياري از مورخان موافق اين مسئله هستند كه تاثير بمب هاي آتش زا دقيقا برعكس است - (به اعتقاد آنها اين بمباران) شهروندان دولت هاي محور را به دفاع از سرزمين مادري شان برمي انگيزاند و آنهايي كه در تلاش براي انجام كودتا هستند را نيز دلسرد و بي انگيزه مي كند. بمباران اتمي ژاپن در پايان جنگ، بدون هرگونه اخطار قبلي صورت گرفت، اخطاري كه مي توانست از مرگ صدها هزار نفر از شهروندان بي گناه جلوگيري كند.
جنگ (شبه جزيره) كره (53-1950)، به عنوان جنگي كه با شرارت هاي گسترده از هر دو جانب - نيروهاي كره شمالي و چين از يك طرف و نيروهاي كره جنوبي و آمريكا از طرف ديگر - همراه بود، مشهور است. نظاميان آمريكايي تنها به خاطر ترس از عوامل نفوذي كره شمالي، غيرنظاميان آواره اي كه از شمال وارد كره جنوبي مي شدند را كشتار مي كردند. بمب افكن ها، شهرهاي كره شمالي را مورد حمله قرار مي دادند و آمريكا دوبار تهديد به استفاده از سلاح هاي هسته اي كرد. در كره شمالي (الآن)، همان حكومت كمونيستي بر مسند قدرت است كه در آن زمان بود.
تفنگداران (آمريكايي) در خلال بحران خاورميانه در سال 1958، در لبنان مستقر شدند تا يك شورش را سركوب كنند. عراق نيز تهديد شد اگر به كويت حمله كند، مورد حمله هسته اي قرار خواهد گرفت. اين بحران هاي كمتر شناخته شده، باعث شدند كه سياست خارجي آمريكا، اغلب به خاطر حمايت از رژيم هاي سلطنتي منطقه (خاورميانه)، با ناسيوناليست هاي عرب، تصادم پيدا كند.
ايالات متحده در اوايل دهه 1960 با هدايت تبعيدشدگان در سال 1961 به كوبا در خليج خوك ها و در سال 1965 با بمباران و حمله نيروي دريايي (آمريكا) به جمهوري دومينيكن در خلال يك مبارزه انتخاباتي، به نقش مداخله جويانه قبل از جنگ جهاني دوم خود بازگشت. سيا گروه هاي تبعيدي كوبايي در ميامي را آموزش و مورد حمايت قرار داد، گروه هايي كه (بعدا) در كوبا دست به حملات تروريستي زدند، كه از جمله آنها مي توان به سرنگوني يك هواپيماي جت غيرنظامي كوبا در سال 1976 در نزديكي باربادوس اشاره كرد. در دوران جنگ سرد نيز سيا از ديكتاتوري هاي طرفدار آمريكا در ايران، شيلي، گوآتمالا، اندونزي و بسياري از كشورهاي ديگر در اطراف و اكناف جهان، حمايت و (حتي در برخي موارد آنها را)، ايجاد كرد.
واشنگتن در جنگ هندوچين (75-1960) نيروهاي آمريكايي را عليه ويتنام شمالي و شورشيان كمونيست كه براي سرنگون كردن ديكتاتوري هاي طرفدار آمريكا در ويتنام جنوبي، لائوس و كامبوج مي جنگيدند، به كار گرفت. طراحان جنگ آمريكا در حملات خود، ميان غيرنظاميان و چريك ها در مناطق تحت سيطره شورشيان، كمتر فرق مي گذاشتند و يا اصلا بدان توجه نمي كردند. آمريكا مناطق دورافتاده و شهرهايي كه در برآورد نهايي در زمره مكان هاي انقلابي پيروز قرار مي گرفتند، را «به طور خيلي فشرده» بمباران مي كرد. در اين جنگ (هندوچين) بيش از دو ميليون نفر كشته شده اند كه 55 هزار نفر آنها، نظاميان آمريكايي بوده اند. چند نفري هم از شهروندان آمريكايي در خاك ايالات متحده براثر تيراندازي گارد ملي و يا انفجارهايي كه بخاطر مخالفت با جنگ صورت مي گرفت، كشته شده اند. در كامبوج اين بمباران، شورشيان خشن «خمر» را متوجه رهبران بخش مالي كرد، و آنها وقتي كه در سال 1975 به قدرت رسيدند، وحشي گري هاي خونيني را به راه انداختند.
پژواك هاي ويتنام، در خلال دهه 1980 در آمريكاي مركزي نيز انعكاس يافت؛ زماني كه دولت «رونالد ريگان» قويا از رژيم طرفدار ايالات متحده در السالوادور حمايت كرد و طرف نيروهاي تبعيدي جناح راست در حال جنگ با دولت چپ گراي ساندنيست در نيكاراگوئه را گرفت. جوخه هاي مرگ راست گرا، غيرنظاميان السالوادوري را كه به تمركز قدرت و ثروت در دستان تعداد معدودي معترض بودند، قتل عام مي كردند.
شورشيان نيكاراگوئه اي «كنترا» كه دست به حملات تروريستي عليه مراكز درماني غيرنظامي و مدارس تحت حاكميت ساندنيست ها مي زدند، و بنادر نيكاراگوئه را مين گذاري مي كردند، تحت آموزش سيا بوده اند. نظاميان آمريكايي همچنين، كشور جزيره اي «گرانادا» را در سال 1983 مورد هجوم قرار دادند، تا يك رژيم نظامي به تازگي شكل گرفته را براندازند، و (علي رغم اينكه قبلا دولت چپ گراي مورد حمايت كوبا به وسيله كودتا، سقوط كرده بود) به كارگران غيرنظامي كوبايي حمله، و تصادفا نيز يك بيمارستان را بمباران كردند.
در سال 1980 پس از انقلاب اسلامي ايران عليه ديكتاتوري شاه پهلوي طرفدار آمريكا، ايالات متحده دوباره در خاورميانه به زور متوسل شد.
يك حمله نظامي و بمباران براي آزادكردن گروگان هاي سفارت كه در مركز شهر تهران نگه داشته مي شدند، در بيابان هاي ايران (طبس) نافرجام ماند. پس از اشغال لبنان توسط اسرائيل در سال 1982، تفنگداران آمريكايي در چارچوب عمليات «حافظ صلح» بي طرف، در اين كشور مستقر شدند. اما، آنها در عوض، در مقابل شورشيان مسلمان، جانب دولت مسيحي طرفدار اسرائيل لبنان را گرفته اند، و كشتي هاي نيروي دريايي آمريكا، باراني از گلوله را متوجه روستاهاي مسلمان نشين كردند. شورشيان مسلمان شيعه (رزمندگان مقاومت) كه در وضعيت ناگواري بودند، با بمب گذاري انتحاري (استشهادي) در محل استقرار تفنگداران آمريكايي، واكنش نشان دادند و تعدادي از آمريكايي ها را طي سالها در اين كشور به گروگان گرفتند. سيا به تلافي اين اقدامات، دست به يك سري حملات با خودروهاي بمب گذاري شده براي ترور رهبران مسلمان شيعه زد. (اما، نهايتا) سوريه و شورشيان مسلمان به عنوان طرف پيروز، در (عرصه) لبنان ظاهر شدند.
آمريكا در جاي ديگر خاورميانه، در سال 1986به «ليبي» حمله كرد. اين كشور متهم به حمايت از يك بمب گذاري تروريستي شد. البته، بعدا اين بمب گذاري به سوريه نسبت داده شد. در اين بمباران، غيرنظاميان كشته شدند. احتمالا همين كشتار به انتقام گيري بعدي در ماجراي بمب گذاري يك هواپيماي جت آمريكايي بر فراز اسكاتلند انجاميد. «معمر قذافي» رهبر ناسيوناليست هاي عرب ليبي، در قدرت ماند.
نيروهاي آمريكايي در سال 1989 براي برانداختن رژيم ملي گراي «مانوئل نوريه گا»، پاناما را مورد حمله قرار دادند. آمريكا اين متحد سابق خود را متهم به انتقال مواد مخدر در اين كشور كرد؛ هرچند كه پس از دستگيري وي، تجارت مواد مخدر عملا افزايش يافت. بمباران شهر پاناما توسط آمريكا، آتش سوزي بزرگي را در مناطق غيرنظامي به وجود آورد و انفجار مخازن گاز شهري اين آتش سوزي را تشديد كرد. براي دستگيري فقط يك رهبر در اين يورش، بيش از 2000 پانامايي كشته شدند.
در سالهاي بعد و پس از حمله عراق به «كويت» كه باعث شد واشنگتن مقابل متحد عراقي سابقش «صدام» قرار گيرد، آمريكا نيروهايش را در «خليج فارس» مستقر كرد. ايالات متحده از رژيم سلطنتي كويت و سلطنت بنيادگراي مسلمان در همسايگي آن، «عربستان سعودي»، مقابل رژيم ملي گرا و سكولار عراق حمايت كرد. در ژانويه سال 1991 آمريكا و متحدانش در يورش عليه اهداف دولتي و نظامي عراق، بمب هاي زيادي را رها كردند كه از لحاظ شدت، از زمان جنگ جهاني دوم و جنگ ويتنام تا آن زمان سابقه نداشت. در اين جنگ و شورش ها و بيماري هاي بلافاصله پس از آن، بيش از 200هزار عراقي كشته شده اند و اين تعداد شامل بسياري از غيرنظامياني مي شود كه در روستاها، مناطق مجاور (اهداف نظامي و دولتي) و پناهگاهها به سر مي برده اند. آمريكا تحريم هاي اقتصادي را تا آنجا ادامه داد كه بهداشت و انرژي از غيرنظاميان عراقي دريغ شد و طبق گزارش آژانس هاي سازمان ملل، صدها هزار نفر از مردم جان خود را از دست دادند. علاوه بر آن، ايالات متحده طرح مناطق «پرواز ممنوع» را برقرار كرد و عملا به حملات و بمباران ادامه داد؛ در اين شرايط صدام از لحاظ سياسي تقويت و در همان حال، از لحاظ نظامي ضعيف مي شد.
در دهه 1990 ارتش آمريكا با ادعاي اينكه مي خواهد غيرنظاميان را مورد حمايت قرار دهد، يك سري اقداماتي را تحت نام «مداخلات انسان دوستانه» انجام داد. مهمترين اين مداخلات كه در سال 1992 با استقرار در كشور آفريقايي «سومالي» انجام گرفت، به قحطي و جنگ قومي ميان جنگ سالاران قبيله اي انجاميد. نظاميان آمريكايي به جاي آنكه بي طرف بمانند، طرف يك جناح را مقابل جناح ديگر گرفتند و منطقه اي را در حومه «موگاديشو» بمباران كردند. گروههاي خشمگين كه توسط مزدوران عرب خارجي حمايت مي شدند، 18سرباز آمريكايي را كشته، و آنها را مجبور كرده اند كه از اين كشور عقب نشيني كنند.
مورد ديگر اين به اصطلاح «مداخلات انسان دوستانه» در منطقه بالكان اروپا صورت گرفت، و اين پس از آن بود كه فدراسيون چند مليتي يوگسلاوي در سال 1992 تجزيه شد. آمريكا قبل از آنكه در سال 1995 يوگسلاوي را شديدا بمباران كند، به مدت سه سال شاهد كشتار غيرنظاميان مسلمان توسط نيروهاي صرب در «بوسني» بود. حتي در آن موقع (سال 1995) نيز آمريكا هرگز درصدد برنيامد جلوي شرارت هاي نيروهاي كروات را عليه غيرنظاميان مسلمان و صرب بگيرد و اين نيروها حتي توسط ايالات متحده كمك هم مي شدند. در سال 1999، آمريكا صربستان را بمباران كرد تا «اسلوبودان ميلوسويچ»، رئيس جمهور را مجبور كند نيروها را از ايالت آلبانيايي تبار «كوزوو» كه دچار يك جنگ قومي وحشيانه شده بود، عقب بكشد. اين بمباران صرب ها را واداشت غيرنظاميان آلباني تبار را از «كوزوو» بيرون كنند و بكشند، و اين بمباران باعث مرگ هزاران نفر از غيرنظاميان صرب حتي در شهرهايي شد كه به طور گسترده اي عليه ميلوسويچ راي داده بودند. وقتي كه بخشي از نيروهاي اشغالگر ناتو، آلباني تبارها را قادر ساختند كه برگردند، نيروهاي آمريكايي تلاش ناچيزي را جهت ممانعت از وقوع شرارت هاي مشابه عليه غيرنظاميان صرب و ديگر مردم غيرآلبانيايي تبار انجام داده اند و يا اصلا در اين خصوص اقدامي نكرده اند. حتي از نگاه اپوزيسيون دموكراتيك صرب كه سال بعد ميلوسويچ را برانداختند، آمريكا به عنوان يك بازيگر مغرض دانسته مي شد.
ارتش آمريكا حتي زماني كه در ظاهر، انگيزه هاي دفاعي داشت، حملاتش را با (بمباران) اهداف اشتباهي به پايان رساند. پس از بمب گذاري هاي سال 1998 در دو سفارت آمريكا در شرق آفريقا، آمريكا نه تنها اردوگاههاي آموزشي «اسامه بن لادن» را در «افغانستان» مورد حملات «تلافي جويانه» قرار داد، بلكه يك كارخانه داروسازي كه به اشتباه گفته مي شد كارخانه جنگ افزار شيميايي است، را نيز بمباران كرد. بن لادن هم اين حملات را در سال 2000 با حمله به يك كشتي نيروي دريايي آمريكا كه در «يمن» لنگر گرفته بود، تلافي كرد. پس از حملات تروريستي سال 2001 در ايالات متحده، ارتش آمريكا آماده بمباران دوباره افغانستان مي شود، و درصدد برمي آيد كه احتمالا عليه ديگر حكومت هايي كه واشنگتن آنها را متهم به تقويت «تروريسم» ضد آمريكايي مي كند، مثل «عراق» و سودان، اقدام كند. چنين مبارزه اي مسلما به يك چرخه خشونت و به بالاگرفتن يك سري از اقدامات تلافي جويانه مي انجاميد؛ نشانه آن درگيري هاي (فعلي) خاورميانه است. افغانستان نيز مثل يوگسلاوي، يك كشور چند قوميتي است و به راحتي مي تواند در يك جنگ فاجعه آميز منطقه اي (داخلي)، از هم تجزيه شود.
در اين جنگ تلافي جويانه عليه «تروريسم» و در مقابل 3000 غيرنظامي اي كه در 11سپتامبر مرده اند، به طور قريب به يقين، بسياري از غيرنظاميان (در افغانستان) جان خود را از دست داده و خواهند داد.
مضمون هاي مشترك
در بسياري از اين مداخلات ارتش آمريكا، برخي از مضمون هاي مشترك را مي توان مشاهده كرد.
نخست؛ اين مداخلات براي مردم آمريكا به عنوان مداخلاتي جهت دفاع از زندگي و حقوق جمعيت هاي غيرنظامي جا انداخته شد. اما تاكتيك هاي به كار گرفته شده توسط ارتش، اغلب خسارت هاي كلاني در ميان غيرنظاميان برجاي گذاشت. طراحان جنگ فرق ناچيزي ميان شورشيان و غيرنظامياني كه در مناطق تحت كنترل شورشيان زندگي مي كرده اند و يا ميان تاسيسات نظامي و زيرساخت هاي غيرنظامي،مثل خطوط راه آهن، تاسيسات آبي، كارخانجات كشاورزي، تداركات پزشكي و غيره قائل شده اند. مردم آمريكا هميشه معتقد هستند كه در جنگ بعدي، تكنولوژي هاي جديد نظامي، از تلفات غيرنظاميان طرف ديگر جلوگيري خواهد كرد. اما وقتي كه به ناچار مرگ غيرنظاميان رخ مي دهد، هميشه با اين توضيحات كه «تصادفي» و يا «اجتناب ناپذير» بوده اند، از كنار آنها رد مي شوند.
دوم؛ هرچند تقريباً همه مداخلاتي كه پس از جنگ جهاني دوم انجام شد، تحت نام «آزادي» و «دموكراسي» صورت گرفت، ولي در حقيقت در قريب به اتفاق آنها از ديكتاتوري هايي دفاع شد كه تحت كنترل اليت هاي طرفدار آمريكا قرار داشتند. چه در ويتنام و آسياي مركزي و چه در خليج فارس، آمريكا از «آزادي» دفاع نكرده، بلكه يا از يك دستور كار ايدئولوژيكي (مثل دفاع از سرمايه داري) و يا از يك برنامه اقتصادي (مثل حمايت از سرمايه گذاري شركت هاي نفتي) دفاع كرده است. در برخي موارد، وقتي نيروهاي ارتش آمريكا يك ديكتاتوري را برانداختند- مثلاً در گرانادا و يا در پاناما- به گونه اي عمل كرده اند كه مانع مي شد تا مردم قبلاً (قبل از ورود نيروهاي آمريكايي) ديكتاتوري متعلق به (كشور) خودشان را براندازند و براساس علائق خود، يك حكومت جديد دموكراتيك را تاسيس كنند.
سوم؛ آمريكا هميشه خشونت هاي مخالفان خود را تحت عناوين «تروريسم»، «شرارت عليه شهروندان»، و يا «پاكسازي قومي» مورد حمله قرار مي دهند، اما همان اقدامات را كه توسط آمريكا و يا متحدانش انجام مي شود، كوچك جلوه مي دهد و يا از آن دفاع مي شود. اگر يك كشور اين حق را دارد كه حكومت حامي و آموزش دهنده تروريست ها را «براندازد، آيا كوبا و يا نيكاراگوئه اين حق را داشته اند كه دست به بمباران هاي دفاعي عليه اهداف آمريكايي بزنند تا تروريست هاي تبعيدي را از بين ببرند؟براساس استاندارد دوگانه واشنگتن، اقدام يك متحد آمريكا، «دفاعي» و اقدام تلافي جويانه دشمن «تهاجمي» تعريف مي شوند.
چهارم؛ آمريكا اغلب از خود به عنوان يك حافظ صلح بي طرف، كه به جز خالص ترين انگيزه هاي بشردوستانه چيزي در سر ندارد، تصوير ارائه مي كند. با اين حال، آمريكا وقتي كه نيروهايش را در كشوري مستقر مي كند، به سرعت آن كشور و يا منطقه را به «دوست» و «دشمن» تقسيم و از يك طرف مقابل طرف ديگر حمايت مي كند. همانطور كه در مواردي چون سومالي و بوسني (و عراق فعلي) نشان داده شده است. اين استراتژي به جاي فرو نشاندن درگيري هاي غيرنظامي، تمايل به شعله ور كردن آنها دارد و بر انزجار در مورد نقش آمريكا مي افزايد.
پنجم؛ حتي اگر كسي باشد كه اهداف و اصول عقايد آمريكايي را بپذيرد، باز هم مداخله نظامي ايالات متحده اغلب غيرسازنده است.
آمريكا به جاي حل ريشه هاي سياسي و يا اقتصادي درگيري، تمايل دارد كه جناح ها را قطبي كند و بر بي ثباتي كشور (مورد حمله) بيفزايد. كشورهاي خاصي ممكن است بارها و بارها در فهرست مداخلات قرن بيستم (آمريكا) قرار گرفته باشند.
ششم؛ اهريمن سازي يك رهبر دشمن توسط آمريكا و يا اقدام نظامي عليه او، به جاي اينكه وي را تضعيف كند، به افزايش قدرتش تمايل پيدا مي كند.
يكي از خطرناك ترين ايده هاي قرن بيستم اين بود كه «انسان هايي مانند ما» نمي توانند مرتكب شرارت عليه غيرنظاميان بشوند، به موارد ذيل توجه كنيد:
¤ شهروندان آلماني و ژاپني چنين اعتقادي داشتند، ولي ارتش هاي آنها ميليون ها نفر انسان را قتل عام كرده اند.
¤ شهروندان انگليس و فرانسه بدان اعتقاد داشتند، ولي ارتش هاي آنها در آفريقا و آسيا دست به جنگ هاي استعماري وحشيانه زده اند.
¤ شهروندان روسي بدان معتقد بودند، اما نيروهاي ارتش آنها غيرنظاميان را در افغانستان، چچن و جاهاي ديگر به قتل رسانده اند.
¤ شهروندان اسرائيلي (رژيم صهيونيستي) چنين اعتقادي داشتند، ولي ارتش آنها فلسطيني ها و لبناني ها را به خاك و خون كشيدند.
¤ شهروندان آمريكايي اين اعتقاد ر ا دارند، اما ارتش آنها صدها هزار نفر را در ويتنام، عراق و مناطق ديگر به قتل رسانده است.
هر كشوري، هر قوميتي، و هر ديني در درون خود، ظرفيت اقدام به خشونت هاي شديد را داراست. هر گروهي در خود جناحي دارد كه نسبت به جناح هاي ديگر، نابردبار است، و فعالانه در جستجوي اخراج و حتي قتل مخالفان است.
تب جنگ تمايل به تشويق جناح نابردبار دارد، اما اين جناح تنها زماني به اهداف خود مي رسد كه بقيه اعضاي گروه بدان رضايت دهند و يا ساكت بمانند. حملات 11 سپتامبر نه تنها آزموني براي رفتار شهروندان آمريكايي نسبت به اقليت هاي قومي و نژادي در كشور خودشان بود، بلكه آزموني براي رابطه ما با بقيه جهان نيز بود. ما نبايد شدت عمل به خرج دهيم، و عليه غيرنظاميان كشورهاي اسلامي اقدام كنيم، بلكه بايد در قبال تاريخ و اقدامات خودمان مسئول باشيم و بدانيم كه اين اقدامات، چرخه خشونت را تقويت كرده (وخواهند كرد).

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14