(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 10 خرداد 1389- شماره 19658

حاجي مراد، تولستوي و مبارزان داغستان
ضريح نوراني
سينما و ادبيات!
شش اصل طلايي داستان نويسي
حكايت مصرعي زيبا!
رفراندوم نمايشگاه



حاجي مراد، تولستوي و مبارزان داغستان

اميرحسين فردي
آصف نماز اوف را در تحريريه روزنامه كيهان ديدم، با يكي از نويسندگان ورزشي آمده بودند پيشم. آصف پس از فروپاشي امپراطوري شوروي از باكو به تبريز آمده بود تا مربي فوتبال يكي از تيم هاي معروف آن شهر باشد. جوان بود و خوش سيما. با هم تركي صحبت مي كرديم. معلوم بود كه مدخل گفت وگويمان از فوتبال شروع بشود. كمي بعد من از موقعيت فوتبال جمهوري آذربايجان در اتحاد جماهير شوروي پرسيدم كه با اين پرسش من درددل آصف شروع شد، او از اجحاف و تبعيضي كه روس ها در مورد مسلمان ها مي كردند، گفت؛ اين كه مسلمان ها در آن اتحاديه كلاژ شده و چهل تيكه، در زمره شهروندان درجه دوم محسوب مي شدند. هميشه با ديده تحقيرآميز به آنها نگاه مي كردند، در حالي كه منابع و ثروت هاي سرزمين شان را به غارت مي بردند، در عوض مانع پيشرفت آنها مي شدند و...
خيلي گرم و با حرارت صحبت مي كرد. من گفتم به هر حال ما با آنها وارد مذاكره شده ايم تا در بوشهر برايمان نيروگاه هسته اي بسازند. آصف برآشفت و انگار كه من صاحب اختيار آن نيروگاه هستم، گفت: نه... نه... دست نگه داريد، به روس ها اعتماد نكنيد. اين ها قولشان قول نيست. خنديدم و گفتم مي دانم، تو اين نيم قرن گذشته، چند بار پيه آنها به تنمان ماليده شده، اما چاره اي نيست، بايد از ميان كشورهاي غربي و روسيه يكي را انتخاب كنيم، اگرچه مي دانيم سگ زرد برادر شغال است...
آصف مدتي در تبريز مربي يكي از تيم ها شد و بعد نفهميدم چه شد و كجا رفت. اما اين حرفش كه روس ها قابل اعتماد نيستند، اگرچه برايم تازگي نداشت، اما شنيدنش از زبان يك مربي فوتبال مسلمان باكويي، جالب بود.
چند سال بعد، كتابي به دستم رسيد كه در همان وهله اول چشمم را گرفت. اسمش بود حاجي مراد و نويسنده اش لئون تولستوي. كتاب جيبي بود، با همان كاغذهاي نجيب و چشم نواز كاهي كه بوي دوست داشتني خاصي دارد و آدم را به ورق زدن و نگاه كردن به صفحه ها و سطرها وخواندن متنش دعوت مي كند. آقايي به نام رشيد رياحي در سال 1347 آن را ترجمه كرده و طرح جلدش را هم مرحوم مرتضي مميززده، با همان قدرت واسلوب خاص خودش . كتاب آن قدر خوش دست و سبك بود كه اگر هم مي خواستم آن را زمين بگذارم، كتاب از من جدا نمي شد! اين شد كه در اولين نشست شروع به خواندنش كردم وخيلي زود به انتها رسيدم. حالا من بودم و حاجي مراد، داغستان و تولستويي كه تمام آثار ترجمه شده اش را خوانده بودم. همان طور كه كتاب را مي خواندم. ياد آصف و حرف هايش افتادم و پيش خود گفتم، آصف كجايي كه بيايي ببيني روس ها چه بر سر حاجي مراد آورده اند...! از واژه داغستان خوشم مي آيد. بي آن كه آنجا را ديده باشم. به نظرم اسم قشنگي است. تركيبي از «داغ» به معني كوه و «ستان» يعني محل، مثل كوهستان خودمان. من از داغستاني ها، كشتي گيرانشان را مي شناختم كه براي شوروي افتخارات زيادي را كسب مي كردند، كما اين كه امروز هم كشتي گيران داغستاني پرچم روسيه را در ميادين بين المللي به اهتزاز درمي آورند و با چهره هاي غمگين روي سكوي قهرماني مي ايستند. معروف ترين آنها، علي علي اف بود كه چند بار قهرمان جهان شد و امروز هم هرساله جام كشتي علي اف در داغستان برگزار مي شود و جام معتبري هم است.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، حميد گروگان كتاب دليران قلعه آخولقه را نوشت كه رماني بود براي نوجوانان كه در آن به مبارزات استقلال طلبانه شيخ شامل رهبر مسلمانان داغستان پرداخته بود. اين كتاب نشان از بصيرت سياسي آقاي گروگان مي داد كه نياز زمان خودش را درك كرده بود، بگذريم از اين كه منتقدي، بي توجه به اين حسن انتخاب و تأليف با نقد كوبنده خود كتاب را به محاق برد.
... و اما حاجي مراد. او يكي از مريدان و سرداران شيخ شامل بوده كه همپاي شيخ با روس هاي متجاوز جنگيده و مانع استيلا و چيرگي آنان بر داغستان و زندگي و سرنوشت مسلمانان مي شده. حاجي مراد، با دليري و شجاعت خود، يكي از دلايل مقاومت و پيروزي مسلمانان در مقابل متجاوزان بوده. نام او هراس به دل روس ها مي انداخته و در عوض موجب دلگرمي مسلمانان مي شده، در اين ميان ناگهان اختلافي ميان شامل و حاجي مراد پيش مي آيد. و آن دو نسبت به هم كدورت پيدا مي كنند. اما اشتباه بزرگ را حاجي مراد مرتكب مي شود. او براساس يك ارزيابي نادرست، براي از ميدان به در بردن شامل به روس ها پناهنده مي شود. با اين گمان كه آنها سربازاني در اختيارش بگذارند كه او بتواند شامل را شكست بدهد و خود رهبر داغستان بشود!
روس ها از اين بلاهت ذوق زده مي شوند، او را ظاهراً به گرمي مي پذيرند، اما نه تنها نيرو در اختيارش نمي گذارند، بلكه خودش را هم در شرايطي شبيه به زنداني، بلاتكليف نگه مي دارند، كم كم حاجي مراد پي به اشتباه خود مي برد، بنابراين به اتفاق چند نفر از يارانش كه همراهش بوده اند، شبانه تصميم مي گيرد فرار كند و خودش را به داغستان برساند، اما موقع فرار روس ها متوجه مي شوند. جنگ شديدي بين آن چند نفر و تعداد زيادي از سالدات هاي روس در مي گيرد. حاجي مراد و يارانش دلاورانه مقاومت مي كنند، و پس از تمام شدن گلوله هايشان، با آنها تن به تن مي جنگند تا اين كه همه شان كشته مي شوند. روس ها سر آنها را مي برند و توي گوني مي ريزند و به عنوان پيشكش، پيش فرماندهان خود مي برند. اين خلاصه زندگي و مبارزه حاجي مراد است، كه تولستوي آن را در قالب يك رمان 240 صفحه اي نوشته.
اين كه چرا تولستوي اقدام به نوشتن چنين رماني كرده كه قهرمان و شخصيت اصلي آن حاجي مراد مسلمان است و طرف مقابل روس ها كه چهره هاي منفي اين ماجرا هستند، دلايل متعددي مي تواند داشته باشد، كه يكي از آن دلايل را بايد در خود تولستوي جستجو كرد. اين نويسنده بزرگ، در آثار خود نشان داده است كه دشمني آشتي ناپذير، با پستي، دنائت و ظلم وجور دارد. تولستوي، بي رحمانه بر خصلت هاي غيراخلاقي، رياكارانه و حيواني انسان ها، در آثار خود مي پردازد و جنبه هاي كثيف و آلوده شخصيت هايش را استادانه ترسيم مي كند، تيغ تيز حملات تولستوي همه، متوجه اشراف و ثروتمندان روس است كه خودش هم به عنوان يك شاهزاده و ملاك بزرگ متعلق به همان طبقه است، لذا آنها را خوب مي شناسد و در داستان هاي كوتاه و رمان هاي بزرگش نقاب ريا را از چهره آنان كنار مي زند و آلودگي هاي اخلاقي را آنها نمايش مي دهد. در عوض او انسان هاي اصيل، دهقانان تحت ستم ملاكان و توده هاي فرودست را حمايت مي كند. اگر با اين شناخت به رمان حاجي مراد نگاه كنيم، مي بينيم كه حاجي مراد، نماينده همان شخصيت هاي اصيل، پاك و دلير قهرمان هاي تولستوي هستند. به جاي آنها افسران قمارباز، دائم الخمر و فرماندهان ارشد طالب مقام، رشوه گير و حتي خود تزار نيز در زمره چهره هاي منفور محسوب مي شوند.
علت ديگر علاقه تولستوي به حاجي مراد مربوط مي شود، به حضور او در منطقه قفقاز و داغستان. نكته جالب اينجاست كه تولستوي، به عنوان يك افسر داوطلب، جهت سركوب شورشيان قفقاز به آن ناحيه مي رود، اما ره آورد حضورش از آن مناطق مسلمان نشين، دو رمان به نام هاي «قزاق ها» و «حاجي مراد» مي شود كه در هر دو نگاه مثبتي به ملل شرق دارد و هر دو رمان از آثار خوب تولستوي محسوب مي شود. در اين كه تولستوي آدم صادق و صريحي است، اين را همه آشنايان با آثار و زندگي اين نويسنده بزرگ اذعان دارند، تيغ تيز حملات تولستوي به محافل حكومتي و اشرافي روسيه، بي رغبتي وي به مال و ثروت و مقام دولتي از ويژگي هاي برجسته وي محسوب مي شود. سرگشتگي و حق طلبي نويسنده بزرگ به جايي مي رسد كه در سن 80 سالگي تمام مايملك خود را به دهقانان فقير مي بخشد و از اين رو، مغضوب خانواده قرار مي گيرد و در آن سن كهولت سفر بي پايان خود را، در فصل زمستان با قطار آغاز مي كند. ديگر آرام و قرار ندارد. يك جا نمي تواند بند بشود، چيزي و كسي نمي تواند پيرمرد را پايبند ماندن و دلبسته خود كند. همه چيز را بخشيده و سبكبال شده است. ايستگاه به ايستگاه مي رود. بالاخره به ايستگاه آخر زندگي خود مي رسد و در زمستان سال 1910 نقطه پاياني بر آثار و زندگي خود مي گذارد كه اين تازه شروع حيات ديگر اوست و علاقمندان ادبيات متعهد و انساني در سرتاسر جهان شيفته آثار او مي شوند. بي جهت نيست كه او بزرگترين نويسنده جهان لقب گرفته است.
با تمام اين اوصاف نمي توان پذيرفت كه هر آنچه تولستوي درباره حاجي مراد نوشته كاملا معرف شخصيت او باشد. اما مي توان با اطمينان بر اين نكته تاكيد كرد كه شخصيت حاجي مراد، آن قدر برجسته، جذاب و تاثيرگذار بوده كه حتي تولستوي بزرگ هم نتوانسته از مدار مغناطيسي شخصيت آن مسلمان مبارز فاصله بگيرد و در مورد او ننويسد. نگاه نويسنده روس به حاجي مراد، نگاهي ستايشگر، توام با ادب و احترام است، حتي در جاهايي هم كه مي خواهد انگشت روي نقاط ضعف حاجي مراد بگذارد، دستش آشكارا مي لرزد. اين نشان مي دهد كه حاجي مراد، چه ميزان بزرگ و تاثيرگذار بوده است. نكته ديگري را هم لازم است در نظر گرفت و آن تلقي غالب غربي ها از اسلام و مسلمانان است. آنها در آثار ادبي و هنري خود، چهره اي خشن و عقب مانده اي از قهرمانان ملت هاي مسلمان ارائه مي دهند و تاريخ را تحريف مي كنند. اما تولستوي چنين كاري نكرده، او خواسته چهره اي واقعي از يك استقلال طلب مسلمان به تصوير بكشد، اگرچه آن مسلمان مبارز عليه كشور و لشگر او مي جنگد. كه اين انصاف ستودني است.
با گذشت حدود يك قرن از شهادت قهرمانانه حاجي مراد، هنوز هم، حس استقلال طلبي و رهايي در نزد مسلمانان داغستان از چنگال روس ها ادامه دارد. بدون ترديد با استقرار جمهوري اسلامي ايران كه منبعث از انقلاب رهايي بخش اسلامي مي باشد، مسلمانان داغستان نيز با پيروي از اين خيزش بزرگ به فكر نجات از چنگال استعمارگران بيافتند، اگرچه جريان هاي منحرف و بدنام و دست ساز آمريكا و غرب، درصدد مخدوش كردن چهره مبارزان داغستان برآمده اند تا افكار عمومي جهاني را نسبت به آنها مشوه كنند با اين حال حركت اصيل رهايي و رسيدن به آرمان هاي يك جمهوري اسلامي، با قوت و قدرت به حيات خود ادامه خواهد داد و بدون ترديد روزي، فرزندان حاجي مراد و شيخ شامل به آرزوي خود خواهند رسيد.

 



ضريح نوراني

عباس براتي پور
كنون كه آمده ام عشق را به مهماني
دخيل بسته دلم بر ضريح نوراني

هلا اجابت سبز دعاي خسته دلان
شود كه جرعه عشقي مرا بنوشاني

به آب ديده بشويم غبار در گاهت
مگر كه پرتو مهري به ما بيفشاني

كبوتر دل ما ميل پر زدن دارد
درآستان تو اي آسمان روحاني

سرشك عشق فشانم به شوق ديدارت
خوشم به ياد تو بااين دو چشم باراني

توئي رئوف، توئي مهربان، توئي جاويد
منم فقير، منم نا توان، منم فاني

شب است وشوق حضور تودر دلم جاريست
الا كه راز دلم را تو خوب مي داني

 



سينما و ادبيات!

پژمان كريمي
جشنواره بيست و هشتم فيلم فجر بود. وقتي نام مهرجويي را به عنوان نويسنده اپيزود نخست فيلم «تهران- تهران» ديدم، به دوست كناري ام گفتم:
- «بعيد مي دانم قصه فيلم نامه از آن مهرجويي باشد!»
حرف عجيبي نزدم. مهرجويي كسي است كه قصه فيلم هايش عموما اقتباسي است. رماني هم كه نوشته، ابدا از «نگاه و قلم» يك «نويسنده» خبر نمي دهد.
اوايل اين هفته، مهناز انصاريان- قصه نويس- مطالبي را درسطح رسانه ها منتشر كرد. او ادعا كرد اپيزود نخست «تهران- تهران» برپايه قصه هاي اوست؛ بي آنكه نام وي در پايانبندي فيلم آورده شود.
آنچه بر سر قصه خانم انصاريان آمده است، چيز تازه اي نيست. يكي ديگر از كارگردانان سينما هم ايده يك نويسنده را بدون اجازه و نام نويسنده، تبديل به اثري سينمايي ساخته بود. البته نويسنده قاعده بازي، زرنگي كرد و با كمك مراجع قضايي، حق خود را اعاده نمود.
بي ترديد سرقت از هر نوعي باشد، تأسف برانگيز است؛ چه ادبي و چه غيرادبي!
من نمي دانم سرقت اثر ادبي چه لذت و افتخاري براي ديگران دارد. اما همين قدر مي دانم كه اين گونه سرقت نيز از نبود فضيلت برمي خيزد و نبود قانون مدون و اراده اي جدي در مسير حمايت از مؤلفين و مصنفين!
متاسفانه در خانه سينما، به نظر اراده اي يا مجرايي براي مقابله با سرقت ادبي وجود ندارد. چه در خانه سينما و چه در حوزه مطبوعات! فكر مي كنم گاه «حق» در سايه «نام»ها قرار مي گيرد. يعني برخي فكر مي كنند يك فرد نامي درعرصه هنر، اگر هم مرتكب خطايي حرفه اي و دور از فضيلت هاي اخلاقي شود، يا بايد وقوع آن خطا را باور نكرد و يا شايسته است به آرامي از كنار آن عبور كرد تا به ساحت مبارك آن صاحب نام، جسارتي نشود.!
نگارنده چند جوان را مي شناسد كه هريك مدعي اند قصه آنها به دست فيلم ساز نامي ديگري سرقت شده است. اما آنها هم از اهالي سينما و اصحاب مطبوعات كه مسحور «نام ها»هستند، گله دارند!
روزگاري، دراين ملك اراده ها بر آن بود ادبيات به كمك سينما بيايد تا درخت هنرهفتم تناور گردد و بار بيشتر دهد. ادبيات صداقت خود را به سينما اثبات كرد، اما سينما چه؟

 



شش اصل طلايي داستان نويسي

محمد باقر رضايي
اگر چه امروزه، اصول داستان نويسي، دستخوش دگرگوني ها و فراز و نشيب هاي خاصي است و به نظر مي رسد كه متعهد به هيچ گونه سفارش توصيه و قاعده اي نيست اما عجيب است كه شش اصل طلايي چخوف، هنوز هم براي نوشتن يك داستان كوتاه خوب و خواندني، واجب و ضروري به نظر مي رسد.
هنوز هم مي توان تازگي و طراوت آن را، وقتي كه رعايت و اجرا شود، حس كرد و به اهميت آن پي برد.
هنوز هم مي توان با تكيه بر اين اصول گرانبها، بر سر شوق آمد، داستان هاي كوتاه زيبايي آفريد و آنها را براي هميشه در وادي ادبيات داستاني جاودانه ساخت چرا كه چخوف با آن دورانديشي خاص خود، عناصر اصلي و جاوداني همه نظريه هاي ادبي را يكجا دراين شش اصل موجز و جامع، جمع آورده است. از آن گذشته، اگر چه در بخشي از صحنه هاي فعال ادبيات داستاني جهان، برخي از اين اصول به فراموشي سپرده شده اما به يقين مي توان گفت كه در اذهان اكثريت عظيم نويسندگان و فعالان جهان داستان، هنوز باور به اين اصول، جايگاه ويژه ارزشمند و انكارناشدني خود را حفظ كرده است. هنوز هم آن بخش مهم و ستودني ادبيات داستاني جهان، حركت خود را براساس اين اصول، و نظريه هايي كه از اين اصول تبعيت كرده اند ادامه مي دهد.
براي پي بردن به راز ماندگاري اين اصول، نگاهي اجمالي خواهيم داشت به هر كدام و در كنار آن، از اقوالي كه نويسندگان ديگر درجهت تأييد آن ابراز كرده اند نيز غافل نخواهيم بود.
اصل اول، يعني «پرهيز از درازگويي بسيار در مورد سياسي، اقتصادي، اجتماعي»، اصلي است كه اهميت آن، با وجود نظريه هاي جديد اين رشته، هنوز هم پا برجاست و به زندگي خود ادامه مي دهد.
اين اصل، 115 سال قبل، يعني درست در زمانه اي توسط چخوف ابراز شده است، كه آثار ادبي، سرشار از درازگويي بسيار درباره سياست، اجتماع و مسائل از اين دست بود و مخالفت با آن، دورانديشي و شجاعت فراواني مي طلبيد اما چخوف رعايت اين مسأله مهم را در سرلوحه اصول گرانبهايش قرارداد، و خود تا آخر عمر به آن وفادار ماند. اگر با حوصله به كلمات اين اولين دستورالعمل چخوف براي داستان كوتاه دقت كنيم درمي يابيم كه او نويسنده را از سخن گفتن در اين امور باز نداشته بلكه با هوشمندي و درايت تمام، نويسنده داستان كوتاه را تنها از درازگويي، بسيار در اين امور بازداشته چون خود با تمام وجود دريافته بود كه در داستان كوتاه نمي توان به دور از اين مسائل بود. نويسنده اگر بخواهد داستانش را براي مردم بنويسد، چه گونه مي تواند عناصر مهمي همچون مسائل سياسي، اقتصادي و اجتماعي روزگارش را ناديده بگيرد و آنها را به فراموشي عمدي بسپارد؟
اما پرداختن به اين امور، شيوه و شگردي مي طلبد كه چخوف عدم رعايت آنها را در اغلب داستانهاي كوتاه روزگار خود به وضوح مي ديد و همين امر او را وادار كرد نويسندگان جوان را از افتادن به دام آن برحذر دارد. دريافته بود كه در اين درازگوايي هاست كه چهره كريه شعارزدگي رخ مي نمايد و خواننده را از خواندن داستان دلزده مي كند. مي ديد كه در همين درازگويي ها، داستان كوتاه كه به قولي «حداكثر زندگي در حداقل فضاست» تبديل به مقاله اي خواهد شد درباره موقعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي يك دوره. كه البته پرداختن به اين مسائل، في نفسه بد نيست و بلكه در جاي خود لازم و حتي مفيد خواهد بود.
گو اينكه پرداختن به مسائل اين چنيني، خود بخشي از اهداف داستان نويسي واقعي است اما رهيافت هنرمندانه و هوشمندانه به عمق آن، نويسنده را ملزم به رعايت اصول، و قرار گرفتن در چارچوبهايي مي كند كه يكي از آنها همين اصلي است كه چخوف به عنوان بند اول اندرز خود به نويسندگان جوان توصيه كرده است.
به عبارت ديگر، داستان كوتاه واقعي، در اصل براي آن نوشته مي شود كه موقعيت انسان را در چنين وضعيت هايي به نمايش بگذارد. يا علل و انگيزه هاي فراز و نشيب موقعيتهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي هر دوره را در ارتباط با شخصيتهاي داستاني خود قرار دهد، و نتايج آن را با سادگي هنرمندانه خود فرا روي چشم و دل خواننده اثر بگذارد. در اين روند، نمايش وضعيت آدمها، نبايد در مقابل نمايش خود بحران، كم رنگ جلوه داده شود چرا كه بحران در اغلب موارد واقعيتي بيروني است و اكثر مواقع، خارج از اراده آدمها بروز مي كند. اما عكس العمل آدمها در برابر آن، واقعيتي دروني است و هر كس با داشتن روحيه اي سالم، و برخوردار از بينش منطقي، راههاي درست مقابله با آن را مي داند. راز ماندگاري هر داستان، دقيقاً در همين نكته به ظاهر ساده نهفته است. يعني رعايت اين نكات ظريف است كه داستان كوتاه را براي همه آدمها و همه زمانها خواندني مي كند.
به عنوان مثال، پسركي به نام «وافكا» در داستان كوتاهي به همين نام از چخوف، دنيايي را كه در آن به سر مي برد نمي شناسد و از آن استنباط نادرستي دارد. به قول «يرميلوف»، گمان مي كند كه اين دنيا در فكر اوست و همه چيز آن را با درون گرايي كودكانه خود مي نگرد. اما خواننده مي داند كه در اين دنيا هرگز دستي به مهرباني به سوي وافكا دراز نخواهد شد. بين اين دو شناخت از جهان و استنباط از واقعيت، تعارضي هست كه بر اندوه خواننده مي افزايد:
نفس ارسال نامه به نشاني پدربزرگ در يك دهكده بي نام و نشان، سادگي اين كودك و استنباط غلط او از جهان را به خوبي مي رساند. در دنياي وانكا تنها يك دهكده است، و آن هم دهكده خودشان است. و تنها يك پدر بزرگ وجود دارد كه آن هم پدربزرگ خودش است. از آنجا كه در ذهن او، دهكده و پدربزرگ تنها چيزهاي مهم و بزرگ اين جهان هستند، پس او حق دارد كه در درون گرايي اش، دنيا را نسبت به خود صميمي و مهربان بداند و گمان ببرد كه جهان به سرنوشت او بي توجه نيست. وانكا نامه خود را به دنيايي مي فرستد كه تخيل كودكانه اش آن را خلق كرده و به صورتي ايده آل درآورده، و يقين دارد كه اين دنيا پاسخ او را خواهد داد. مي انديشد كه مي تواند از ژرفناي باور نكردني وحشتبار خود، به دنياي آكنده از مهرباني و صميميت بازگردد.
پايان اين داستان، قدرت شگفت آور چخوف را در استفاده از يك داستان كوتاه براي آفرينش و تصوير كردن ابعاد عميق زندگي، كه به ناگزير با واقعيت عيني پيوند نزديك دارد، نشان مي دهد.
چخوف در اين داستان كوتاه- به عنوان نمونه- بدون آن كه درباره مسائل سياسي، اقتصادي و اجتماعي دوره خود اظهارنظر كند، واقعيت عريان آن را در قالب يك داستان كوتاه، چنان بي رحمانه و صريح ابراز كرده كه خواننده داستان متحير مي شود. اين تحير بعد از خواندن دوباره داستان، به تحسين بدل مي شود چرا كه چخوف هرگز آن واقعيت عريان را به صراحت ابراز نكرده و بر بي رحمي اش، پاي نفشرده و آن را فرياد نزده اما همگان، تلخي اش را احساس مي كنند.
ادامه دارد

 



حكايت مصرعي زيبا!

فريبا طيبي
«بشكست اگر دل من ، به فداي چشم مستت
سر خم مي سلامت، شكند اگر سبويي»
سال 1360، شنبه ششم تير، يك روز قبل از واقعه خونين هفتم تير، مسجد ابوذر! حضرت آيت ا... خامنه اي كه در آن روزگار رياست جمهوري اسلامي را بر عهده داشتند، حين سخنراني در مسجد ابوذر- واقع در جنوب تهران- مورد سوءقصد قرارمي گيرند ومجروح مي شوند.
گروهك پليد منافقين با قراردادن بمبي داخل يكي از ضبط صوت هايي كه روي ميز سخنراني قرار داشت، تصميم به ترور ايشان داشتند كه به لطف خدا به در بسته مي خورند و موفق نمي شوند.
حضرت امام خميني(ره) در پيامي به ايشان درباره اين ترور نافرجام مي فرمايند:
«اكنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما كه از سلاله رسول اكرم(ص) و خاندان حسين بن علي(ع) هستيد و جرمي جز خدمت به اسلام و كشور اسلامي نداريد و سربازي فداكار در جبهه جنگ و معلمي آموزنده در محراب و خطيبي توانا در جمعه و جماعات و راهنمايي دلسوز در صحنه انقلاب مي باشيد، ميزان تفكر سياسي خود و طرفداري از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند... من به شما خامنه اي عزيز تبريك مي گويم كه در جبهه هاي نبرد با لباس سربازي و در پشت جبهه با لباس روحاني به اين ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالي سلامت شما را براي ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم.»
چند روز بعد از اين حادثه، وقتي خبرنگار تلويزيون در بيمارستان خدمت ايشان مي رسند و ضمن عيادت و احوال پرسي، از ايشان سؤال مي كنند كه: چه حرف و پيامي با حضرت امام(ره) دارند، ايشان پاسخ بسيار لطيفي مي دهند كه از عشق و ارادت زلال ايشان به حضرت امام(ره) حكايت مي كند. ايشان در جواب مي فرمايند كه: «سرخم مي سلامت، شكند اگر سبويي.»
گاهي وقتها يك بيت يا حتي يك مصراع شعر آن قدرها حرف در دل خود دارد كه ساعتها سخن گفتن آن معنا را اراده نمي كند. سخن ما هم درباره همين مصراع است. پاسخ انصافا زيباست. سبك و سياق شعر به غزل سعدي مي مانست. گشتم، نيافتم. از استادي سؤال كردم. گفت اگر از سعدي نباشد، از شاعري است كه از سعدي تاثيرگرفته و از دنباله روهاي سعدي است كه اتفاقي در جايي اصل غزل را يافتم و چه غزل نابي. ديدم بد نيست بياورم تا با هم بخوانيم.
درباره شاعر، اطلاعات درست و دقيقي در دسترس نيست. جست وجوي ناموفق من به اينجا رسيد كه شعر از شاعري به نام «فصيح الزمان شيرازي» است كه «رضواني» هم تخلص مي كرد...
درست و غلطش علي الراوي ولي شعر شاهكار است.
(و چه به جا بود سخن دوستي كه بر وسعت مطالعه و احاطه مقام معظم رهبري بر حوزه ادبيات، غبطه ها مي خورد.)
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي
به كسي جمال خود را ننموده اي و بينم
همه جا به هر زباني، بود از تو گفت و گويي
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم
شده ام ز ناله نالي، شده ام ز مويه مويي
چه شود كه راه يابد سوي آب تشنه كامي
چه شود كه كام جويد زلب تو كام جويي
شود اين كه از ترحم، دمي اي سحاب رحمت
من خشك لب هم آخر، ز تو تر كنم گلويي؟!
«بشكست اگر دل من به فداي چشم مستت
سرخم مي سلامت، شكند اگر سبويي»
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين كنار جويي
نه به باغ ره دهندم كه گلي به كام بويم
نه دماغ اين كه از گل شنوم به كام جويي
نه وطن پرستي از من به وطن نموده يادي
نه ز من كسي به غربت بنموده جست و بويي
بنموده تيره روزم ستم سياه چشمي
بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرويي
& فصيح الزمان شيرازي (1240-1324)

 



رفراندوم نمايشگاه

روح الله امين آبادي
فروش فوق العاده كتاب هايي با محتواي انقلاب و دفاع مقدس در نمايشگاه كتاب امسال يك نظرسنجي و يا به عبارت روشنفكرانه تر رفراندومي درميان نخبگان جامعه محسوب مي شود.
گستره عظيم كتاب هايي كه درنمايشگاه بين المللي تهران به مخاطبان عرضه شد پيام آور اين نكته بسيار مهم است كه ذائقه مخاطبان كتاب در كشور به كدامين سو متمايل است.
نگاهي گذرا به اخبار نمايشگاه كتاب تهران نشان مي دهد كه كتاب «دا» كه در حوزه خاطرات دفاع مقدس منتشر شده و در مدتي كوتاه به چاپ 112 رسيده است جزو پرفروش ترين كتاب هاي نمايشگاه محسوب مي شود.
كتاب «بابانظر» يكي ديگر از كتابهايي است كه در حوزه دفاع مقدس نگاشته شد، و در مدتي كوتاه فروش فوق العاده را تجربه كرده است. از سويي ديگر كتاب «نه ده» به قلم «حسين قدياني» با فروش خوب خود پيام آور اين نكته براي سران فتنه بود كه پايگاه دروغين و ادعايي خود را درميان نخبگان جامعه از دست داده اند.
كتاب «دا» از جمله كتاب هايي است كه چاپ صدودهم آن به نمايشگاه رسيد و طي 6 روز نخست نمايشگاه، كتاب فروشي در حدود 4 هزار نسخه را تجربه كرد و در پايان نمايشگاه بالغ بر 15 هزار نسخه از اين كتاب به فروش رفت و ناشر براي پاسخگويي به مخاطبان 2 چاپ جديد اين كتاب را در روزهاي نمايشگاه منتشر كرد.
كتاب «بابانظر» نيز از جمله كتابهاي پرفروش در نمايشگاه كتاب بود.
اين كتاب كه دربرگيرنده، خاطرات شفاهي شهيد محمدحسن نظرنژاد است 4 ماه پس از انتشار چاپ بيستم خود را از سرگذرانده و 22 هزار نسخه از آن به فروش رسيده است.
اين آمار را مقايسه كنيد با كتاب هايي كه در حوزه روشنفكري سكولار و نيز با قلم نويسندگاني معلوم الحال نگاشته شده و با شمارگان كمتر از هزار نسخه بر روي دستان صاحبان غرفه باد كرده اند.
بايد گفت كتابهايي كه با قلمي شيوا و بياني پرشور و انقلابي نگاشته شده اند در چند روز ابتدايي نمايشگاه كتاب به چاپ هاي بعدي رسيده اند و اين اتفاق تاكيد مي كند كه اگر درگذشته كتابهاي حوزه دفاع مقدس و انقلاب موفقيت چشم گيري نداشته اند نه به علت كم محتوا بودن «پيام انقلاب» و يا عدم تمايل مردم به نظام اسلامي كه به علت سطحي نگري نويسندگان اين حوزه ها بوده است وگرنه كتابي با محتوا و ادبيات غني در حوزه دفاع مقدس درمدتي كوتاه به چاپ بالاي صد مي رسد.ازسويي ديگر بايد به اين نكته بسيار مهم توجه كرد كه ظرفيت ادبيات انقلاب بيش از اين بوده و كتاب هايي نظير «دا» به فرموده رهبرمعظم انقلاب بايد در شمارگاني ميليوني منتشر شوند تا بتوان پيام انقلاب را با زباني شيوا به مشتاقان عرضه كرد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14