(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 20  خرداد 1389- شماره 19666

حضرت علي (ع) و فتنه بصره

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




حضرت علي (ع) و فتنه بصره

جواد اميري
3. صلابت پس از ملايمت
اميرمؤمنان(ع) به رغم انعطاف ناپذيري و صلابت در مقابل منافقان، نسبت به متحجران مدارا مي كرد؛ حضرت نسبت به بني اميه سخت ميگرفت. و به ايشان منافقان را دشمنان مغرض دين مي شمرد كه با نقاب اسلام در صدد نابودي آن بودند؛ ولي متحجران را انسان هاي ناداني مي شمرد كه به خاطر محدود و محصور بودن، ابزار دست منافقان قرار مي گرفتند. از اين رو مي كوشيد تا در سايه روشنگري و با منطق و مدارا، آنها را از دام شياطين بيرون آورد؛ ولي تسامح با منافقان را در حقيقت به معناي چشم بستن به روي دشمن و مسلط سازي كفار بر امت اسلام مي انگاشت.
تسامح و نرمش حضرت با متحجران يك نرمش بي حد و حصر نبوده، بلكه هرگاه از هدايت آنان نوميد مي شد و مصالح اسلام و جامعه اسلامي از سوي آنها به خطر مي افتاد، صلابت و خشونت پيش مي گرفت و به شدت آنها را مي كوفت.
اكنون با توجه به نكته پيشگفته مناسب است به شيوه مواجهه مولا با قشر تنگ نظر بصره و شام و عراق پردازيم؛
1ـ3. در مواجهه با بصريان
با اينكه اصحاب جمل شهر بصره را اشغال و بسياري از شيعيان مولا را كشتند، والي حضرت در بصره (عثمان بن حنيف) را با وضع فجيعي از شهر بيرون رانده بودند، وقتي حضرت به بصره رسيد، دست به سركوب فوري آنها نزد. ابتدا امام حسن(ع) و سپس خود آن حضرت براي مردم سخنراني كرده، و كوشيدند با استدلال و نصيحت، زنجيرهاي مغالطه فتنه گران را از افكارشان بگسلند.
مولا سه روز به آنها مهلت داد و بارها از طريق مستقيم يا غير مستقيم به رايزني و مذاكره با آنان پرداخت. سپس روز حادثه، قبل از آغاز درگيري، ابن عباس را همراه با قرآن به طرف فرماندهانشان (طلحه و زبير) فرستاده و فرمودند به آنها بگو: «هذا كتاب الله بيني و بينكما ؛ اين كتاب خدا بين من و شما دو تن حكم باشد (هر چه قرآن ميان ما حكم كرد بدان پايبنديم)». حضرت مي خواست از اين طريق خون مردم نادان بصره محفوظ بماند. ولي مذاكرات ابن عباس بي ثمر ماند و نوميدانه نزد حضرت بازگشت و گفت: «منتظر چه هستي؟ آنها جز با شمشير با شما كنار نمي آيند؛ قبل از آنكه به شما يورش بياورند، به آنها حمله كن». با اينكه ابن عباس و شايد ساير ياران حضرت به آن بزرگوار فشار مي آوردند تا قبل از غافلگير شدن جنگ را آغاز كند، اميرالمومنين(ع) از آغاز جنگ خودداري كرد. در همين حين باران تير بصري ها از هر طرف باريدن گرفت. ابن عباس (كه از علماي بزرگ و ياران نامدار مولا بود) مي گويد به حضرت گفتم مگر نمي بيني اين قوم چه مي كنند؟ دستور بده از خود دفاع كنيم. با اين حال باز اميرمؤمنان(ع) دستور حمله را صادر نكرده، فرمود: «]بگذار[ براي بار دوم آنها را دعوت ]به حق[ كنم.»
حضرت با اين مهلت دادن هاي مكرر دو هدف را تعقيب مي كرد. اول اينكه تا حد امكان از هدر رفتن خون نادانان بصري پيش گيرد؛ دوم آنكه از بروز فتنه هاي بعدي جلوگيرد. اگر مولا با اصحاب جمل به طور مكرر و علني حجت را تمام نمي كرد، فرداي جنگ جمل، منافقان، مردم متحجر را تحريك كرده و مي گفتند علي چون بر أريكه قدرت نشسته بود و هزاران شمشير زن ماهر و جان بركف در اختيار داشت، وقتي به بصره رسيد، بي درنگ و بي رحمانه دهها هزار مردم فريب خورده را از دم تيغ گذراند و حال آنكه اگر قدري خويشتن داري نشان مي داد، كار به خون و خونريزي نمي انجاميد.
مولا مي دانست اين بردباري و تحمل گستاخي هاي سپاه نادان بصره، به قيمت از دست رفتن جان برخي از يارانش تمام مي شود، ولي صبر پيشه كرد تا همين جنگ منشأ بروز فتنه ديگري نباشد و فرداروز گروهي به خونخواهي طلحه و زبير و عايشه و كشته هاي بصره برنخيزند.
از اين رو پس از سخنان ابن عباس را در تعجيل به نبرد شنيد، براي آنكه جاي هيچ اما و اگري در تاريخ نماند رو به سپاهانش كرد و فرمود: «من يأخد هذا المصحف فيدعوهم ليه و هو مقتول و أنا ضامن له علي الهن الجنّه؟ ؛ چه كسي قرآن را مي گيرد و آنها را به آن دعوت مي كند؛ البته يقيناً كشته خواهد شد و من نزد خداوند بهشت رفتنش را تضمن خواهم كرد».
نوجواني به نام «مسلم» با قبايي سفيد از جا برخاست و اعلام آمادگي كرد و گفت: «من قرآن را به آنها عرضه مي كنم؛ من جانم را به خداي متعال سپرده ام».
مهر و شفقت حضرت نسبت به جوان نگذاشت آن مظلوم دورانها اين مأموريت شهادت طلبانه را به او واگذار كند؛ از اين رو در پاسخ جوان سكوت كرد و بار ديگر درخواست خويش را بازگو كرد. دوباره تنها همان جوان اظهار آمادگي كرد؛ ولي باز مولا نپذيرفت. براي بار سوم تقاضاي خويش را تكرار فرمود و جز آن جوان كسي برنخاست. سرانجام قرآن را به دست او داد و فرمود: «]آنها را[ به آنچه در ]قرآن[ است دعوت كن».
مسلم به ميدان رفت و طبق دستور حضرت عمل كرد؛ ولي نه تنها سپاه بصره از خود انعطاف نشان نداد، بلكه بصريان از هر سو تيرها و نيزه ها را به سويش رهاكردند و او رابه شهادت رساندند. مادرش كه در صحنه حضور داشت، گريه كنان خود را به بالين فرزند رساند و خودش را روي بدن پسر انداخت. به كمك ياران حضرت بدن شهيدش را از ميدان خارج و نزد حضرت برد.
به گزارش تاريخ، حضرت باز كنترلش را حفظ كرد، دست هايش را به سوي آسمان برد و فرمود:
اللّهم ليك شخصت الأبصار و بسطت الأيدي و أفضت القلوب و تقرّبت ليك بالأعمال ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و أنت خير الفاتحين ؛ بارالها! چشم ها به سوي تو دوخته و دست ها به اميد تو دراز شده و دل ها به طرف تو گراييده و به وسيله اعمال به تو نزديك مي شوند. پروردگارا! بين ما و قوممان به حق گشايش فرما كه تو بهترين گشايش گري.
آنگاه پرچم پيامبر(ص) را به دست فرزندش محمد بن حنفيه سپرد و فرمود پسرم بايست تا دستور (حركت) بدهم. سفارشاتي به اصحابش كرد تا در هنگام نبرد از روي خشم و غضب از حدود شرع عبورنكنند؛ فرمود:
أيّها الناس! لاتقتلوا مدبراً و لاتجهزوا علي جريح و لاتكشفوا عوره و لاتهيجوا مراه و لاتمثلوا بقتيل ؛ اي مردم! كسي را كه در حال فرار است نكشيد؛ مجروحان به زمين افتاده را به قتل نرسانيد؛ از كشف عورت بپرهيزيد و زنان را نترسانيد و هيچ كشته اي را مثله نكيند.
در همين حين كه اميرمؤمنان(ع) در حال سفارش به يارانش بود، باران تير اصحاب جمل بر سر نيروهاي حضرت باريد و يكي از يارانش به شهادت نايل آمد؛ حضرت فرمود: «ألّلهم اشهد ؛ خدايا تو شاهد باش»؛ ولي باز دستور حمله را صادر نفرمود.
پسر عبدالله بن بديل به قتل رسيده بود؛ پدر بدن فرزند را پيش روي مولا قرار داد و گفت: «حتّي متي يا أميرالمومنين تستذري نحورنا للقوم يقتلوننا رجلاً رجلاً؟ ؛ اميرمؤمنان(ع) تا كي گلوهايمان را ارزان به دشمن عرضه مي كني تا آنها يكي يكي مردانمان را به قتل برسانند؟»
اينجا بود كه حضرت اندك اندك آهنگ جنگ كرد. به فرزندش دستور داد پرچم را جلوي لشكر ببرد و خود و نيروهايش آرايش جنگي گرفتند و جنگ با حمله مردم بصره و سپس يورش ياران حضرت آغازيد.
اميرمؤمنان(ص) كوشيد تا مردم بصره را از تحجر و جمود فكري برهاند؛ بارها با زبان قرآن و برهان آنان را به انديشيندن فراخواند؛ نهايت بردباري را به خرج داد تا كمترين ريزش نصيب امت اسلامي باشد و هرآنكه را اميدي به هدايتش مي رود و امكاني براي نجاتش هست، به سوي خويش خوانده و جذب كند. ولي آنگاه كه ديد تنها با ضربت شمشير به هوش مي آيند، با صلابت به سوي آنها حمله برد؛ به طوري كه در ساعات اوليه نبرد، گام هاي آنها به لرزه درآمد و نظم شان درهم ريخت و پراكندند. اين روند ادامه داشت تا زماني كه آنها مقاومت مي كردند.
ولي وقتي پا به فرار گذاشتند ديگر آنها را تعقيب نكرد؛ بلكه دستور داد مجروحان را نكشند و فراري ها را تعقيب نكنند. سپس غنايم باقي مانده در ميدان نبرد را تقسيم نمود؛ ولي از مصادره اموال داخل شهر جلوگيري كرد.
برخي از قاريان سپاه حضرت از آن بزرگوار خواستند اموال و زنان و فرزندان بصري ها را بين آنها تقسيم كند؛ ولي حضرت نپذيرفت؛ زيرا مخالفان بصره از نظر اسلام جزء مسلمانان اهل بغي و فساد در حكومت اسلامي به حساب مي آمدند نه كفار حربي، و مصادره اموال شهرهاي آنها جايز نبود. آنگاه اسيراني كه كسي را كشته بودند، به قتل رسانيد و بقيه را آزاد فرمود.
چنانكه مي بينيم مولا در برخورد با پديده متحجران، هم از عنصر مدارا استفاده مي كرد و هم از اهرم صلابت؛ بجا نرمش نشان مي داد و بجا خشونت به خرج مي داد. با آنها مماشات كرد تا جايي كه مصالح اسلام و امت اسلامي در مخاطره نيافتد؛ ولي وقتي خطرشان متوجه مسلمانان يا حكومت اسلامي شد، هزاران تن از آنها را يك روزه از دم تيغ مي گذارند.
وقتي حميّت جاهلانه و نخوت متعصبانه بصري ها شكست و ياران جمل از ميدان نبرد به خانه هايشان گريختند، مولا به شهر بصره رفت و آنها را به خاطر قصور فهم سخت مورد سرزنش قرار داده و فرمود:
يا أهل البصره! أنتم شرّ خلق الله، أرضكم قريبه من الماء بعيدهً من السماء، خفت عقولكم، و سفهت أحلامكم و... يا أهل البصره! نكثتم بيعتي، و ظاهرتم علي ذوي عداوتي، فما ظنّكم يا أهل البصره الان؟ ؛ اي مردم بصره! شما بدترين آفريده خدا هستيد، زمين تان نزديك آب است ولي از آسمان دور است، كوته فكر و سبك سر هستيد... . اي مردم بصره! بيعت مرا شكستيد و كساني را كه دشمني مرا به دل داشتند، حمايت كرديد، اما اي مردم بصره حالا نظرتان چيست؟
در اين حال يكي از اهالي بصره گفت: «الان نظر خوبي داريم. مي بينيم شما پيروز شده اي و قدرت پيدا كرده اي. اكنون اگر ع قاب كني (حق است چون) ما مرتكب گناه شده ايم و اگر ببخشي نزد پروردگار عالم محبوب تر خواهد بود».
حضرت آنها را بخشيد و از فتنه ها بر حذر داشت و از آنها خواست تا با توبه رابطه خود با خدا را اصلاح كنند. سپس هنگام ترك شهر، شخصي با درايت، عالم، كاردان و مورداعتماد؛ يعني ابن عباس را والي آنها قرارداد تا به اصلاح امورشان همت گمارد و با راهنمايي هاي خود آنها را از انحرافات و فتنه ها نجات دهد. از وي خواست با آنها با خوش رويي رفتار كند و بيشتر با آنها مجالست داشته باشد و با حلم و بردباري با آنان برخورد كند. از آن سو به بصري ها سفارش كرد در صورتي كه از ابن عباس عملي خلاف حق مشاهده كردند، به وي گزارش كنند تا او را عزل كند.
آنگاه هنگام خروج، براي تنوير افكار مردم و خنثي كردن تبليغات سوء كساني كه مي كوشيدند آن بزرگوار را فردي جاه طلب و دنيامحور جلوه دهند، در چند جمله كوتاه خود را معرفي نمود؛ ابتدا فرمود: «ما تنقمون عليّ يا أهل البصره؟؛ اي مردم بصره! چرا از من عيب جويي مي كنيد؟» سپس به جامه و ردايش اشاره نمود و فرمود: «والله نّهما لم ن غزل أهلي؛ قسم به خدا اين دو بافته خانواده ام است». بعد به كيسه اي كه در دست داشت و آذوقه اش در آن بود اشاره كرد و فرمود: «ما تنقمون منّي يا أهل البصره؟؛ اي اهالي بصره چرا مرا مؤاخذه مي كنيد؟ قسم به خدا آنچه در آن است از غلات خودم در مدينه است». و سپس فرمود: « فنّ أنا خرجت من عندكم بأكثر ممّّا ترون فأنا عندالله من الخائنين ؛ اگر من هنگام خروج از نزدتان بيش از آنچه مي بينيد داشتم، نزد خدا از خائنان باشم».
2ـ3. در برابر شاميان
سياست اميرمؤمنان(ع) از آغاز پذيرش خلافت تا آغاز جنگ صفين تلاش همه جانبه براي حل مسالمت جويانه اختلاف با شام بود. حضرت مي كوشيد به نوعي معاويه را به بيعت و پذيرش خلافت خويش وادارد و از اين رهگذر از خون شاميان درگذرد. از اين رو نامه ها و پيك هاي فراوان به سوي آنان فرستاد؛ ولي هر بار معاويه با خدعه گري حضرت را به تشريك مساعي در قتل عثمان متهم ساخت و به اين بهانه شاميان را فريفت. نقل همه فعاليت هاي سياسي و مذهبي آن بزرگوار در اين بيان نمي گنجد، ولي نقل برخي از آنها ضروري به نظر مي رسد؛
يكي از مهم ترين سفراي حضرت بر شام جريربن عبدالله بجلي است. او در جمع شاميان حضور يافت و بيعت همه مردم با مولا را به اطلاع آنها رساند و گفت:
طلحه و زبير هم از كساني بوده اند كه با علي(ع) بيعت كردند؛ ولي بعد بدون وجه خاصي بيعت شان را شكستند. هوشيار باشيد اين دين (نورس) ديگر تحمل فتنه را ندارد و عرب بيش از اين تاب ضربت شمشير را ندارد. ديروز در بصره جنگي رخ داد كه اگر ديگر بار چنان بلايي بدان ضميمه شود، مردم از بين خواهند رفت.
عموم مردم با علي(ع) بيعت كرده اند... هر كس با اين امر مخالف كرد، سرانجام عذرمي خواهد. ...
سپس در ميان جمع به معاويه گفت:
به هر تقدير تلاش هاي حضرت براي حل مسالمت آميز جنگ صفين به نتيجه نرسيد و معاويه شاميان را براي جنگ بسيج كرد و به صفين آورد. مولا كماكان در پي آن بود تا از ريختن خون شاميان پيش گيرد؛ ولي آنها با بستن آب به روي سپاه اميرمؤمنان(ع)، در حقيقت پيش از آغاز جنگ، نبرد را آغازيدند.
حضرت به معاويه پيغام دادند:
أنا أكره قتالكم قبل العذار ليكم... نحن من رأينا الكفّ حتّي ندعوك و نحتجّ عليك ؛من خوش ندارم قبل از اينكه راه هر عذري را ببندم وارد جنگ شوم... ما قصد داشتيم خويشتن داري كرده شما را به حق دعوت كنيم و با شما اتمام حجت كنيم.
ولي معاويه پيشنهاد حضرت را نپذيرفت و از اين رو ياران مولا براي نجات از تشنگي دست به حمله زدند. اميرمؤمنان(ع) در تمام مدت طولاني جنگ همچنان باب مذاكره را باز نگه داشت؛ به گونه اي كه قريب به سه ماه از مدت جنگ صفين نزديك سي هزار تن از قاريان حيران عراق و شام، نزد حضرت مي آمدند و از چرايي درگيري اش با معاويه و موضعش در قبال قتل عثمان و ... مي پرسيدند. و حضرت هيچ گاه از پاسخ گويي به آنها اظهار خستگي نكرد؛ بلكه همواره كوشيد با برهان آنها را از سردرگمي برهاند.
يك بار بشيربن عمروبن محصن انصاري و سعيدبن قيس همداني را همراه شبث بن ربعي تميمي نزد معاويه فرستاد تا از طريق مسالمت آميز وي را به بيعت وادارد؛ اما نتيجه مطلوبي در پي نداشت.
بنابراين در برخورد با متحجران شام نيز ما همان سياست حضرت با بصري ها را مي بينيم؛ سياستي كه مدارا و هدايت از طريق منطق و نصيحت در آن به صورت اصل اولي و شدت عمل و جنگ، به عنوان اصل ثانوي تعقيب مي شد.
3ـ3. با سپاه عراق
سيره اميرالمومنين(ع) در مواجهه با پديده جمود فكري در درون سپاه خويش نيز به همين منوال بود؛ يعني ابتدا با آنها با ملايمت برخورد كرد؛ با نظر آنها جنگ را متوقف كرد و حكميت را پذيرفت، به جاي ابن عباس، ابوموسي اشعري را براي مذاكره با عمروبن عاص فرستاد. ولي با همه نرمش هايي كه حضرت نشان داد، گروهي از افراد خشك مغز سپاه ايشان، هنگام بازگشت از صفين، از آن بزرگوار جدا شدند و در قريه اي به نام حروراء گرد آمدند و شعار «لا حكم لا لله» سردادند.
آنان در ملأ عام به آن بزرگوار اهانت مي كردند. در هنگام نماز جماعت، در نماز حضرت اخلال ايجاد مي كردند؛ ولي حضرت كماكان حلم به خرج مي داد.
يك بار در ميان اصحابش نشسته بود؛ شخصي از آن بزرگوار سؤالي كرد؛ حضرت فوراً پاسخ حكيمانه اي به او داد، به طوري كه موجب تحسين اطرافيان شد. يكي از خوارج آنجا بود و با شنيدن كلام حضرت تعجب كرد؛ اما از فرط كينه و سياه دلي نتوانست سكوت كند و گفت: «قاتله الله كافراً ما أفقهه؟!؛ خدا او را در حال كفر به قتل برساند؛ چقدر داناست؟!»؛ ياران مولا رفتند او را تنبيه كنند؛ ولي حضرت جلويشان را گرفت.
در بين نماز مولا، هنگامي كه مشغول قرائت حمد و سوره بود، ابن كواء يكي از سركردگان خوارج با صداي بلند اين آيه را تلاوت كرد: «و لقد أوحي ليك و لي الذين من قبلك لئن أشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرين ؛ به تو و كساني كه پيش از تو بوده اند وحي شده است؛ اگر شرك بورزي عملت نابود خواهد شد و از خاسران خواهي بود».
آيه مذكور خطاب به پيامبر(ص) نازل شده است و ابن كواء مي خواست با خواندن اين آيه، با كنايه به اميرمؤمنان(ع) بگويد اگر تو در اسلام سوابق طولاني و درخشان داشته اي، از پيامبر بالاتر نيستي؛ خدا به پيامبرش فرمود اگر مشرك شوي اعمالت باطل مي شود. اكنون نماز تو نيز باطل است؛ چرا كه با پذيرش حكميت به شرك روي آورده اي.
چند بار ابن كواء اين آيه را خواند و هر بار حضرت سكوت اختيار مي كرد؛ سرانجام وقتي معلوم شد او مي خواهد نماز را بر هم بزند، با تلاوت آيه «فاصبر نّ وعدالله حق و لايستخفنّك الذين لايوقنون ؛ صبر كن، وعده خدا حق است و فرا مي رسد»، خود را دعوت به صبر كرده، دهان ابن كواء را بست و نماز را ادامه داد.
مولا هرگز به خاطر اين نوع اذيت و آزارها بر خوارج سخت نگرفت. در حالي كه حاكم بخش معظم جهان اسلام بود و در يك روز مي توانست همه آنها را سركوب كند، ولي تا زماني كه دست به جان و مال و ناموس مردم دراز نكردند، متعرضشان نشد.
به تعبير شهيد مطهري:
اميرمؤمنان(ع) با خوارج در منتهاي درجه آزادي و دموكراسي رفتار كرد. او خليفه است و آنها رعيتش؛ هر گونه عمال سياستي برايش مقدور بود؛ اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتي سهميه آنها را از بيت المال قطع نكرد... شايد اين مقدار آزادي در دنيا بي سابقه باشد كه حكومتي با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسي رفتار كرده باشد.
سرانجام مداراي حضرت در خوارج كارگر نيفتاد؛ شمشيرهايشان را كشيدند و به راهزني در قلمرو حكومت مولا پرداختند؛ عبدالله بن خباث، يكي از ياران حضرت، و همسرش را به جرم بيزاري نجستن از اميرمومنان* به قتل رساند و با اين اقدام خوارج آشكارا امنيت جامعه را هدف گرفتند. از اين رو مولا با لشگري انبوه به سراغشان رفت. ابتدا ابن عباس را براي مذاكره و بحث نزدشان فرستاد؛ ولي نتوانست آنان را سر عقل بياورد. بعد خود حضرت قدم پيش نهاد و تك تك شبهات آنان را پاسخ داد اين رويه روشنگرانه مولا بر بخش قابل توجهي از خوارج اثركرد، و دو هزار نفر از آنان را بازگرداند؛ ولي چهار هزار نفر همچنان بر طبل فتنه كوبيدند و هيچ راهي را براي مصالحه با مولا نگذاشتند. از اين رو حضرت از قتال با آنها ناگزير شد؛ به گونه اي كه كمتر از ده نفرشان توانستند از معركه فرار كرده، جان سالم بدر ببرند.
بنابراين سيره علي(ع) در برخورد با پديده تحجر، چه در خلال جنگ جمل، صفين و نهروان، سيره واحدي بود. ابتدا از در مسالمت وارد شده و از طريق رايزني سياسي و فرهنگي كوشيد آنها را اقناع كند؛ ولي آنگاه كه آنها تصميم به طغيان و براندازي نظام اسلامي گرفتند و دست به سلاح بردند، با سطوت و صولت ويژه و مقاومت شكننده اي در مقابلشان ايستاد و آنها را درهم كوبيد. به طوري كه تنها در جنگ جمل مجموعاً بيش از هزار تن از آنها را كشت و در جنگ صفين خيل كثيري از آنها را به قتل رسانيد و در نهروان تقريباً همه آنها را از دم تيغ گذراند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14