(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 20  خرداد 1389- شماره 19666

مراتب فهم قرآن
خليل بودن ابراهيم(ع)
منظرهاي انسان شناسي
تپش قلم
بخل، صفتي ذلت آور
مفاسد تعصب و راهكار علاج آن
فضيلت روزه رجب



مراتب فهم قرآن

قال الامام علي(ع): ان كتاب الله علي اربعه اشياء: علي العباره والاشاره و اللطائف والحقايق، فالعباره للعوام، والاشاره للخواص، واللطائف للاولياء، والحقائق للانبياء.
امام علي(ع) فرمود: همانا كتاب خدا بر چهار چيز استوار است، بر: عبارت، اشارت، لطايف و حقايق. عبارت، براي عوام است، اشارت براي خواص، لطايف براي اوليا و حقايق براي انبيا.1 توضيح اينكه اين حديث از امام صادق(ع) و امام حسين(ع) نيز نقل شده است.
1-بحارالانوار، ج75، ص872

 



خليل بودن ابراهيم(ع)

در مهمان دوستي حضرت ابراهيم سخن هاي بسيار گفته اند: ازجمله اينكه روزي پنج نفر به خانه ابراهيم(ع) آمدند. (آنها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئيل، به صورت انسان نزد ابراهيم(ع) آمده بودند). ابراهيم(ع) با اينكه آنها را نمي شناخت، گوساله اي را كشت و براي آنها غذاي لذيذي فراهم كرد و جلوي آنها براي پذيرايي نهاد.
آنان گفتند: از اين غذا نمي خوريم مگر اينكه به ما خبر دهي كه قيمت اين گوساله چقدر است؟!
ابراهيم گفت: قيمت اين غذا آن است كه در آغاز خوردن «بسم الله» و در پايان آن «الحمدلله» بگوييد. جبرئيل به همراهان خود گفت: سزاوار است كه خداوند اين مرد را به عنوان خليل (دوست خالص) خو د برگزيند.(1)
1-بحارالانوار، ج12، ص 5

 



منظرهاي انسان شناسي

پرسش:
موضوع انسان شناسي كه يكي از اصلي ترين مسايل اسلامي است از نگاه قرآن و روايات از چه منظرهايي موردتوجه قرار گرفته است؟
پاسخ: در بخش نخست پاسخ به اين سؤال به دو محور از مباحث موردنظر شامل: 1- تعريف اجمالي انسان 2- جايگاه، اهميت و ارزش انسان اشاره كرديم. اينك در ادامه دنباله مطلب را پي مي گيريم:
3- انسان، پيش از ورود به دنيا
مقتضاي تأمل در شماري از آيات قرآن و روايات اهل بيت(ع) اين است كه انسان، پيش از وجود دنيوي، در نشئه ديگر، از نوعي «وجود» برخوردار بوده است و لذا در تفسير اين سخن خداوند متعال كه مي فرمايد: آيا انسان را آن هنگام از روزگار (به ياد) مي آيد كه چيزي در خور ياد نبود؟» (انسان-1) در اين رابطه از امام باقر(ع) روايت شده كه مي فرمايد: «كان مذكوراً في العلم و لم يكن مذكوراً في الخلق» در علم (خدا) ياد شده بود ولي در ميان آفريده ها قابل ياد نبود. اين سخن نشان مي دهد كه انسان پيش از وجود خارجي در علم خداوند موجود و به صورت وجود علمي، براي خداي متعال، معلوم بوده و درپي اراده او از عالم علم به عالم عين منتقل شده و وجود خارجي يافته است. همچنين آيات ميثاق (اعراف-127و يس-60) دلالت بر وجود انسان قبل از نشئه دنيا دارند، بلكه آيه شريفه «هيچ چيزي نيست مگر اين كه مخازن آن در نزد ماست و فقط آن را به اندازه فرو مي فرستيم» مشعر بدين معنا است كه همه موجودات دنيوي، پيش از نشئه دنيا از نوعي وجود، برخوردار بوده اند.
4- آفرينش ملكي انسان
در تعريف انسان گفته شد كه انسان موجودي است دو بعدي و مركب از جسم و روح الهي، يا تركيبي است از عقل و صورت، يا عقل و شهوت، و يا عالم بالا و عالم پايين.
جسم، صورت، شهوت و عالم پايين به بعد ملكي انسان، و روح الهي، عقل و عالم بالا، اشاره به جنبه ملكوتي او است.
آيات و رواياتي كه اشاره به آفرينش بعد ملكي انسان دارند، به چهار دسته تقسيم مي شوند:
دسته اول، آيات و رواياتي كه به بيان آفرينش انسان از خاك پرداخته اند.
دسته دوم، آيات و رواياتي كه به آفرينش انسان از آب، اشاره دارند.
دسته سوم، آيات و رواياتي كه مرحله پيشرفته (نطفه) را بيان كرده اند.
دسته چهارم، آيات و رواياتي كه به مراحل تكاملي جنبه ملكي انسان از خاك تا وصول به بعد ملكوتي اشاره كرده اند.
5- آفرينش ملكوتي انسان
قرآن كريم، درباره آفرينش ملكوتي انسان درمورد آدم(ع) پس از ذكر تسويه كه ناظر به بعد ملكي اوست، تعبير «نفخت فيه من روحي» (حجر- 15و 29 و ص-38و 72) به كار مي برد و درباره نسل وي پس از بيان مراحل آفرينش ملكي (نطفه، علقه، مضفه و...)، لحن خود را از خلق به انشا تغيير داده و مرحله جديدي را كه با مراحل پيشين، متفاوت است، يادآور مي شود. مرحله اي كه در آن سخن از حيات، علم و قدرت انسان است. مراحل پيشين هرچند در اوصاف، ويژگي ها، رنگ، طعم و شكل با يكديگر متفاوت بوده اند، اما همجنس يكديگر به شمار مي رفته اند، درحالي كه اين مرحله همجنس مراحل پيشين به شمار نمي آيد. خداوند در اين مرحله چيزي را به انسان عطا كرد كه در مراحل پيشين نكرده بود.
ادامه دارد

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
«انسان احساساتي» مثل آب لطيف است و مثل درياي طوفاني خطرناك، عاقل هستي خويش را بر «امواج احساسات» نمي نهد.
¤ ¤ ¤
«پيشكاران كوچك» به نام بزرگان «دسته گل هاي بزرگ» به آب داده اند مسئول دانا كسي است كه مراقب منصوبين خويش باشد.
¤ ¤ ¤
چون هر نعمتي مسئوليتي دارد، انسان حكيم به اندازه توان خويش طالب نعمت ها است.
¤ ¤ ¤
براي هر عمل خويش، داراي يك «قاعده جهان شمول» باش تا هر حركتت گامي در جهت آبادي خود و جهان شود.
¤ ¤ ¤
چقدر زيادند انديشمنداني كه در گور اطرافيان احمق خويش، به جاي زندگاني، زنده ماني مي كنند!
¤ ¤ ¤
هركجا نگاه علما به سمت انگشت اشاره قدرتمندان و اغنيا باشد، انديشمندان مي نالند و شياطين هورا مي كشند.
¤ ¤ ¤
بزرگترين امتياز بشر، حق انتخاب اوست و بزرگترين مشكلات انسان نيز از عدم انتخاب مناسب، است.
¤ ¤ ¤
هركس در انتخاب همسر مناسب كوتاهي كند، دشمن را بر زندگي خويش مسلط مي كند!
¤ ¤ ¤
انسان موجودي است كه د رهر شرايطي، امكان بهتر شدن دارد بنابراين هيچ كس براي ماندن در وضع موجود، بهانه اي ندارد.

 



بخل، صفتي ذلت آور

سميه آقا شريف
چيستي و عوامل بخل
بخل، مقابل جود و به معناي خودداري از صرف دارايي ها در جايگاه شايسته آن است. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 109) بخل در قرآن كريم مفهوم وسيع تري داشته و به مواردي مانند ترك كارهاي خير و جهاد و مانند آن هم اطلاق شده است.
اصولا از نظر قرآن بخل مي تواند نسبت به هر نعمت و امر خيري كه خداوند به انسان مي بخشد پديد آيد. به اين معنا كه خداوند نعمت هاي بسياري در حوزه هاي مادي ومعنوي به شخصي مي بخشد كه وي نسبت به آن امساك ورزيده و به نحو شايسته از آن استفاده نمي كند و اجازه استفاده به ديگري را نيز نمي دهد. آيه 180 سوره آل عمران به اين نكته توجه مي دهد و مي فرمايد: كساني كه به آن چه خداوند از فضل خود به آنان داده بخل مي ورزند، گمان نكنند كه اين خير آنان است بلكه شر آنان است و به زودي در روز قيامت آن چه بدان بخل ورزيده اند طوق گردنشان مي شود.
بخيل به علل و عوامل چندي گرفتار اين حالت مي شود. مهم ترين اين علل را مي توان در جهل و شناخت نادرست وي از خير و شر
(آل عمران، آيه 180)، ترس از تهيدستي (اسراء، آيه 100)، بي توجهي به مالكيت و بي نيازي مطلق الهي (همان و نيز سوره محمد، آيات 37 و 38)، باور باطل استغناي ذاتي از خدا (ليل، آيه 8) و تكبر و فخرفروشي (نساء، آيات 36 و 37 و نيز حديد آيات 23 و 24) دانست. بنابر اين توجه به مالكيت، ربوبيت، قدرت، حكمت خداوند مي تواند مانع اصلي در اجتناب آدمي از بخل ورزي شود و اين كه خداوند اگر مشيت و اراده اش به اموري تعلق گرفته كه تحقق خواهد يافت، انسان نمي تواند مانع تحقق آن شود و باور كامل توحيدي در همه ابعاد آن از جمله توحيد افعالي مي تواند موجب شود تا آدمي از بخل ورزي رهايي يابد.
مراتب بخل
البته انسان ها در حالات مختلف رفتارهاي متفاوتي از خود بروز مي دهند، چنان كه روحيات آدمي به سبب تفاوت بينش و نگرش وي نيز متفاوت است. از اين رو بخل ورزي آدمي نيز مراتبي دارد كه در آيات قرآني به آن ها پرداخته شده است.
يكي از مراتب بخل مرتبه شح (تنگ نظري) است. از آن جايي كه در ادبيات عربي چيزي به نام مترادفات نداريم و هر واژه اي هرچند از نظر مفهومي به واژه اي ديگر نزديك باشد، تفاوت هاي ريز و لطيفي را به همراه دارد، بنابراين نمي توان شح و بخل را داراي معناي يگانه اي دانست و آن را از مترادفات برشمرد. به عنوان نمونه انسان و بشر با همه وحدت معنايي، بيانگر دو جنبه زندگي بشر است. آن چه در واژه بشر موردتوجه است، احساس پوستي اين موجود است كه بسيار لطيف تر از هر موجودي در جهان است. پوست بشر به گونه اي است كه در ديگر جانوران يافت نمي شود و توانايي هاي خاصي به او مي بخشد. در واژه انسان بيشتر به جنبه روحي و عاطفي وي توجه شده كه همان ارتباط و سازواري با محيط و تغييرات آن است.
براين اساس بايد به تفاوت معنايي و مفهومي دو واژه شح و بخل توجه داشت. شيخ طبرسي در مجمع البيان در بيان تفاوت ميان بخل و شح از نظر معنايي مي نويسد: «شح» به مفهوم زياده روي در حرص و آز آمده است، و تفاوت آن با واژه «بخل» در اين است كه «بخل» در مورد ثروت و مال به كار مي رود، اما «شح» در مال و ديگر نعمت ها به كار رفته است. (مجمع البيان، ذيل آيه 128 سوره نساء) اين زياده روي در حرص و آز است كه موجب مي شود تا نسبت به ديگري و حتي خود سخت گيري كند و براي انباشت ثروت حتي خود از آن استفاده نكند.
البته علامه طباطبايي درباره معناي شح در آيه مربوطه مي نويسد: «شح» به معناي بخل است و جمله مورد بحث مي خواهد اين حقيقت را خاطرنشان سازد كه غريزه بخل يكي از غرائز نفساني است كه خداي تعالي بشر را برآن غريزه مفطور و مجبول كرده تا به وسيله اين غريزه منافع و مصالح خود را حفظ نمايد و از ضايع شدن آن دريغ كند، پس هر نفسي داراي «شح» و «بخل» هست و بخلش همواره حاضر در نزد او است. يك زن نسبت به حقوقي كه در زوجيت دارد يعني در لباس و خوراك و بستر و عمل زناشويي، بخل مي ورزد، يعني از تلف شدن و غصب شدن آن جلوگيري مي كند و يك مرد نيز در صورتي كه به زندگي كردن باهمسرش بي ميل باشد، از موافقت و محبت و اظهار علاقه به او بخل مي ورزد، در چنين صورتي حرجي بر آن دو نيست در اينكه بين خود صلح برقرار نمايند، يعني يكي از آن دو از پاره اي حقوق خود چشم پوشي كند.
امام صادق(ع) درباره تفاوت بخل و شح (تنگ نظري) مي فرمايد: «شحيح» هم نسبت به آنچه در دست خودش است بخل مي ورزد و هم نسبت به آنچه در دست مردم است تا جايي كه هرچه را دردست مردم ببيند، آرزو مي كند آن را به دست آورد، خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز به آنچه خداوند روزي او قرار داده، قانع نيست.
امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش پدرش از او درباره تنگ چشمي (شح) مي فرمايد: «أن تري ما في يديك شرفا و ما أنفقت تلفا، تنگ چشمي آن است كه آنچه را داري مايه شرافت پنداري و آنچه را انفاق كني، تلف شده و برباد رفته انگاري.»
امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: «انما الشحيح من منع حق الله، وانفق في غير حق الله عز و عجل؛ تنگ چشم، كسي است كه حق خدا را نپردازد و در راهي جز حق خداوند عز و جل خرج كند.»
همچنين آن حضرت(ع) در اين باره مي فرمايد: «الشح اشد من البخل، ان البخيل يبخل بما في يده، والشحيح يشح علي ما في ايدي الناس و علي ما في يده، حتي لا يري في ايدي الناس شيئا الا تمني ان يكون له بالحل و الحرام، لا يشبع و لا ينتفع بما رزقه الله، تنگ چشمي، بالاتر و بدتر از بخل است؛ زيرا بخيل نسبت به آنچه خود دارد بخل مي ورزد، اما تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مي ورزد، تا جايي كه هر چه دست مردم مي بيند آرزو مي كند كه به حلال يا حرام، از آن او باشد؛ از آنچه خدا روزيش كرده نه سير مي شود و نه سودي بر مي گيرد.»
واژه ديگري كه مرتبه ديگري از بخل را بيان مي كند، واژه قتر و قتور است. قتور به معناي بخل و تنگ چشمي و تنگ نظري آمده است. در مجمع البيان آمده: همه انسان ها تنگ چشم و بخيل اند، گرچه در حقيقت همه اين گونه نيستند؛ اما چون بيشتر مردم اين گونه اند، مي توان اين خصلت را به طور عموم بيان كرد و به همه نسبت داد. افزون بر اين نكته، انسان به هر اندازه هم بخشنده و با سخاوت باشد، بخشش او در برابر بخشش خدا ناچيز و سخاوت او، بخل و تنگ نظري است، چرا كه انسان چيزي را كه مورد نيازش نيست مي بخشد، و آنچه را كه مورد نياز اوست براي خود نگاه مي دارد و از بخشش آنها خودداري مي ورزد، اما خدا بي نياز است؛ از اين رو نعمت هاي خود رابه فرمانبردار و نافرمان ارزاني مي دارد و از فقر و نياز نمي ترسد. (مجمع البيان، ذيل آيه 100 سوره اسراء)
علامه طباطبايي مي نويسد: كلمه قتور به معناي بخيل تفسير شده، البته بخيلي كه بخل را به نهايت رسانده باشد. شيخ طبرسي قتر را به معناي تنگي گرفته و قتور را مبالغه در آن دانسته است... قتور كسي است كه در خرج كردن امساك مي كند. (الميزان، ذيل آيه)
تفاوت بخل و خساست
به نظر مي رسد كه قتور كسي است كه حتي نسبت به خود نيز سخت گير مي باشد و از دنائتي برخوردار مي باشد كه در مفهوم خسيس و خساست مورد نظر است؛ زيرا خساست به معناي دنائت و فرومايگي آمده است. دهخدا در لغت نامه مي نويسد: خسيس به معناي ناكس، فرومايه، لئيم، دون همت، پست، بدسرشت، سبك مايه و حقير آمده است.
البته در قرآن واژه خست به كار نرفته اما دربرخي روايات به كار رفته كه در اين جا به يك مورد اشاره مي شود.
اهل سنت از جمله نسايي روايتي نقل مي كنند كه درباره شكايت دختري از پدرش است. در اين روايت آمده است: «ان فتاه قالت، يعني للنبي(ص) ان ابي زوجني من ابن اخيه ليرفع بي خسيسه و انا كارهه فارسل النبي(ص) الي ابيها فجاءه فجعل الامر اليها فقالت يا رسول الله اني قد اجزت ما صنع ابي ولكني اردت ان اعلم النساء ان ليس للاباء من الامر شيء» اخرجه النسائي (ليرفع بي خسيسته) الخساسه الدناءه و الخسيسه الحاله التي يكون عليها الخسيس و هو الدنيء اي ليرفعه به؛ دختري به پيامبر(ص) عرضه داشت كه پدرش او را به عقد برادرزاده اش در آورده تا به وسيله من او را از پستي و خساست بالا كشد و من اين را زشت و مكروه مي دارم. پس پيامبر(ص) كسي را به نزد پدرش فرستاد تا بيايد. هنگامي كه مرد آمد امر ازدواج دخترش را به خود دختر سپرد. دختر گفت: اي پيامبر خدا! من عقد پدرم را تجويز كرده و مي پذيرم ولي مي خواستم زنان بدانند كه امر ازدواج دختران در دست پدران نيست. اين روايت را نسايي نقل كرده است.خساست در اين عبارت «ليرفع بي خسيسته» به معناي پستي و دنائت است و خساست حالتي است كه شخص خسيس در آن حالت مي باشد كه همان پستي است. يعني مي خواست به وسيله دختر، خساست و پستي پسر را برطرف كند و او را بالا بكشد و در موقعيت برتر قرار دهد.
با توجه به آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه آنچه در زبان فارسي به عنوان خساست و خسيسي به معني بخل و تنگ چشمي شايع است، اصطلاحي نادرست و نابجا است و مفهوم حقيقي خسيس- كه واژه اي عربي است- به معني شخص پست و فرومايه مي باشد نه بخيل و تنگ چشم و لذا براي توصيف تنگ چشمي و قتور بودن بايد واژه بخل و براي توصيف شخص تنگ چشم، واژه بخيل را بكار برد ولاغير.
بخل ازنظر روايات
اميرمومنان علي(ع) بخل را جامع همه عيب ها و زشتي ها بر مي شمارد و آن را همانند افساري مي داند كه آدمي را به سمت هر زشتي مي كشاند. (بحارالانوار، ج 73، ص703) آن حضرت(ع) يكي از مهم ترين عوامل بدبختي و شقاوت بشر در دنيا و آخرت را بخل مي داند و مي فرمايد: بخل مايه ننگ و عار آدمي و عامل ورود انسان در دوزخ است. (غررالحكم، ص66) بخيل در ميان همگان ذليل و خوار مي شود و حتي در ميان عزيزانش به ديده حقارت و ذلت به وي مي نگرند. (غررالحكم، ص 35) بخيل در دنيا مورد نكوهش و سرزنش است و در آخرت دچار كيفر عذاب و سرزنش مي باشد. (همان، ص86) پس هيچ دوستي در دنيا و آخرت ندارد و بي دوست و حبيب مي ماند (همان، ص 495)؛ زيرا بخيل دورترين مردم از خداوند است (همان، ص 491)
آدم بخيل هم در دنيا با ننگ و عار مي زيد و هم در آخرت در آتش خواركننده دوزخ، ذلت را مي چشد. از نظر پيامبر(ص) بخل بيماري است كه درمان آن سخت است و آن را بدترين درد بشريت معرفي مي كند و مي فرمايد چيزي دردآورتر از بخل نيست. (من لايحضره الفقيه، ج4،
ص 272)
برخي از مردم در طول زندگي شان به تكاثر و گردآوري ثروت و مال مي انديشند و هنگامي كه به پيري رسيدند مي خواهند جبران كنند و از بخل دست بردارند. اين افراد هر چند گامي به سوي رستگاري برداشته اند ولي هرگز به آن وارد نمي شوند؛ زيرا مبغوض خداوند هستند. پيامبر(ص) درباره اين گونه افراد مي فرمايد: خدا دشمن مي دارد كسي را كه در طول زندگي اش بخيل بوده و هنگام مرگش سخاوتمند مي شود. (بحارالانوار، ج77، 371)
كساني كه امكانات زيادي دارند و اجازه نمي دهند تا ديگران از آن بهره گيرند نيز در حكم بخيل هستند و حتي خشم الهي موجب مي شود تا از ورود به بهشت محروم شوند.
در روايتي امام صادق(ع) مي فرمايد: هر كس خانه اي داشته باشد و مومني به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از مؤمن باز دارد، خداوند درباره اش مي فرمايد: فرشتگان من! بنده ام در سكونت دنيا بر بنده ام بخل ورزيد. سوگند به عزت خودم او هرگز وارد بهشتم نخواهد شد.(همان، ج 74، ص983)
امير مؤمنان علي(ع) نيز در همين باره مي فرمايد: هر كس به چيزي كه نزد اوست و ديگري به آن نيازمند است بخل ورزد، خداوند بر او خشم مي گيرد. (غررالحكم، ص 317)
ضرب المثلي در ميان مردم معروف است كه مي گويد: نه خود خوري نه ديگري، گنده كني به سگ دهي. اين نقد بخل ورزي كه در اين ضرب المثل بيان شده، ريشه در مفاهيم قرآني و اسلامي دارد؛ زيرا پيامبر(ص) مي فرمايد: من منع ماله من الاخيار اختيارا، صرف الله ماله الي الاشرار اضطرارا؛ هر كه مال خود را از روي اختيار و رضايت خود از نيكان باز دارد، خداوند به ناچار مالش را در راه بدكاران صرف مي كند. (مستدرك وسايل الشيعه، ج 2، ص 314)
بنابراين اگر انسان مال و نعمتي را خود استفاده نكند و يا به نيكان ندهد تا استفاده كنند و بخل ورزد و جمع كند، خداوند كاري مي كند كه آن مال به دست بدكاران بيفتد و وبال گردنش در قيامت گردد.
بعضي مردم آن قدر به دنيا حريص هستند كه تنها در انديشه گردآوري و تكاثر و جمع آن هستند و همين حرص و آز بدترين دوست زندگي ايشان است (غرر الحكم، 143) و همين حرص هم موجب هلاكت آنان مي شود (همان صص 415 و 656) و بي آن كه بهره اي از زندگي دنيا و اندوخته هايش ببرند جان به جان آفرين تسليم مي كنند.
ريشه اين حرص و آز را بايد در فقدان توحيد واقعي و ايمان يقيني و قطعي به خدا و آخرت دانست؛ زيرا هر كسي به آخرت يقين داشته باشد، به دنيا حرص نمي ورزد (غرر الحكم، ص 546) اما چون ايماني به خدا و آخرت ندارد، مي كوشد تا آسايش و آرامش را با اندوختن مال براي خود ايجاد كند كه همين مال موجب زحمت وي مي شود، زيرا ترس از دست دادن مال و بي پاياني هواهاي نفساني، آرامش را از وي سلب مي كند و حرص و آز، جانش را مي ستاند.
اميرمؤمنان علي(ع) در حكمت 621 نهج البلاغه مي فرمايد: «عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذي منه هرب و يفوته الغني الذي اياه طلب. فيعيش في الدنيا عيش الفقراء، و يحاسب في الآخره حساب الاغنياء، در شگفتم از بخيل كه شتابان در طلب فقري است كه از آن مي گريزد، و بي نيازي اي كه در طلب آن است از دستش مي رود. پس در دنيا مثل يك آدم فقير و بدبخت و مفلوك زندگي مي كند و در آخرت به عنوان ثروتمند بازخواست و محاسبه مي شود.» قرآن يكي از ناهنجارهاي رفتاري و اخلاقي را بخل دانسته است. بخل حالتي است كه انسان از توانايي و دارايي هاي خود بهره نمي گيرد و آن را به عللي تباه مي سازد. شخص بخيل گاه خود نيز از دارايي هاي مادي و داشته معنوي اش بهره بر نمي گيرد و با امساك ورزي، خود را در رنج مي افكند. از نظر قرآن، بخيل با امساك خويش مهم ترين عامل در پيدايش ناسازگاري هاي خانوادگي و محروميت از عنايت و رحمت الهي را موجب مي شود در قرآن اين معنا با واژگان و جملاتي مورد تحليل و تبيين قرار گرفته و آثار و پيامدها و نيز علل و عواملش بيان شده است.
البته واژگاني كه براي تبيين حالت بخل به كار رفته بيانگر تفاوت هاي درجه و مراتب بخل ورزي انسان مي باشد؛ چرا كه اين حالت داراي شدت و ضعف است. به اين معنا كه گاه شخص حتي به خود نيز سخت گيري مي كند كه در فرهنگ اسلامي از آن به خساست و دنائت طبعي ياد مي شود. البته در قرآن واژه خسيس به اين معنا به كار نرفته است، ولي در روايات اين واژه براي بيان مرتبه اي شديد ازبخل بيان شده است.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا تفاوت هاي معنايي و مفهومي واژگان قرآني را بيان كند و به علل و عوامل و آثار بخل در زندگي انسان بپردازد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

 



مفاسد تعصب و راهكار علاج آن

علي اكبر بابازاده
تعصب به معناي حمايت همه جانبه و بي دريغ از كسي و يا چيزي است كه حقيقت ندارد، به گونه اي كه صاحبش را از درك حقيقت و رسيدن به واقعيات دور ساخته، باعث تضييع حقوق ديگران و از بين رفتن عدالت اجتماعي مي گردد.
از امام سجاد(ع) سؤال كردند: تعصب چيست؟ فرمودند: تعصب آن است كه انسان افراد ناشايست خويش را از اشخاص شايسته ديگران مطلوبتر بداند. (اصول كافي، ج2، ص 308) اين خصيصه يكي از زمينه هاي فساد اجتماعي است كه جامعه را به آشوب و بلوا مي كشاند، و ارزش ها را ضدارزش و ضدارزش ها را ارزش قلمداد مي كند و عامل عقب ماندگي فرهنگي و صنعتي و اقتصادي و سياسي مي گردد. اما در برخي موارد تعصب، پسنديده است كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
ريشه تعصب
شدت علاقه به افراد و آئين خاص و بغض و دشمني با دسته اي و آئين ديگر از يك طرف، سودجويي و رياست طلبي و بي فرهنگي و ابلهي از طرف ديگر و نداشتن تقواي لازم از سوي سوم ريشه هاي تعصب را بارور مي سازد.
قرآن مجيد از تعصب و حميت جاهلانه فرقه هاي مختلف در طول تاريخ پرده برمي دارد و آن را عامل كفر و گمراهي كفار قريش مي شمارد كه به اسلام ستيزي برخاستند. (فتح، آيه 216) و در اثر همين خصيصه به ياران پاك پيامبر اسلام جسارت نموده و آنان را «سفهاء» خواندند!! (بقره، آيه 13)
قوم يهود در اثر همين عامل از اسلام روگردان شدند و به همديگر گفتند: جز بر كسي كه پيرو آئين شما باشد ايمان نياوريد (آل عمران، آيه 73) درحالي كه همين ملت، قبل از بعثت پيامبر او را به يكديگر خبر داده، (بقره، آيه 89) و چون فرزندان خويش، او را مي شناختند ولي در اثر غرور، حقيقت را پوشاندند!!
(بقره، آيه 146)
نمروديان در اثر عشق به بت ها و حفظ قداست بت!! ابراهيم خليل را به آتش افكندند تا از اين طريق به معبودان كور و كر و بي اثر كمك كنند (انبياء، آيه 68) و به همين جهت قوم نوح، آن حضرت را اذيت نموده و پيروانش را پست و ذليل خواندند (شعراء، آيه 111)
رسول خدا در يك جمله همه اين ها را خلاصه مي كند و مي فرمايد: گروهي در اثر عشق و علاقه مفرط به دسته اي، خود را به هلاكت افكندند و گروهي در اثر بغض و دشمني با اشخاصي باز به هلاكت كشيده شدند، شما سعي كنيد مثل آنان نباشيد! ان قوما احبوا قوما حتي هلكوا في حبهم فلا تكونوا مثلهم و ان قوما ابغضوا قوما حتي هلكوا في بغضهم فلا تكونوا مثلهم (كنز العمال، ج9، ص 45، ش 24857)
آيا تعصب همه جا ناپسند است؟
تعصبي مذموم و زشت است كه باعث گسترش باطل و تضييع حقوق فرد و يا افرادي گردد، اما اگر تعصب، موجب دفاع از حقيقت و دين و ناموس و موارد معقول گردد نه تنها قبيح نيست بلكه گاهي واجب است. رسول خدا(ص) مي فرمايند: تعصب حرام آن است كه خويشان و نزديكان را به كارهاي ناروا و ستم كمك نمايي، (كنز العمال) ج 3، ص 509، ش 7654) ولي چنانچه كسي از قوم و عشيره خود بدون ارتكاب به خلاف دفاع نمايد بهترين انسان هاست (التاج، ج5، ص 42) و حضرت امام سجاد(ع) در شرح تعصب مي افزايند: اين كه كسي قوم و قبيله خويش را دوست بدارد تعصب نيست، (اصول كافي، ج 2، ص 308، ح7) و اميرالمؤمنين علي(ع) ضمن تقبيح تعصب باطل، به موارد مجاز آن اشاره نموده و مي فرمايند: تعصب شما در صفات شايسته و كارهاي نيك و پسنديده باشد، (نهج البلاغه، خ 234، ص 799) و حتي سپاه خويش را براي ترغيب به حضور در صحنه جنگ و جهاد فرمودند: آيا دين نداريد كه شما را بسيج نمايد؟ و آيا غيرت و حميت نداريد كه شما را تحريك كند. (نهج البلاغه، خ 39، ص 123)
روشن است كه تعصب نه تنها در موارد فوق مجاز اعلان شده، بلكه از نداشتن آن در برخي موارد مذمت گرديده است.
مفاسد تعصب ناپسند
تعصب و تعصب گرايي، مفاسد و خطرهاي فراواني را به بار مي آورد، و جامعه جهاني را به آشوب و جنگ مي كشاند و آسيب هايي را به مديريت و نظام گيتي و كشور و دين و سياست و اقتصاد و فرهنگ تحميل مي نمايد كه در عصر حاضر، جهان بين الملل و توده هاي مردم از عوارض آن رنج مي برند.
شرح اين ادعا موجب اطاله كلام، و خود كتاب مستقلي را مي طلبد، كه ما فقط به چند نمونه تاريخي و نقل حديث اكتفا مي كنيم:
علي(ع) مي فرمايند: انسان متعصب از درك عيوب خود و محبوبانش عاجز است. (غررالحكم، ص 500، ش 29) و رسول خدا مي فرمايند: از ما نيست كسي كه ديگران را به تعصب وادارد، و از ما نيست كسي كه از روي تعصب بجنگد، و از ما نيست كسي كه با تعصب بميرد. (كنزالعمال، ج 3، ص 510، ح 7657)
طولاني ترين خطبه نهج البلاغه به نام «قاصعه» در مذمت اين صفت شيطاني صادر گرديده، و به شش هزار سال عبادت ابليس اشاره شده كه در اثر تعصب، تباه گرديد!!
از «ابن عباس» نقل شده كه قوم يهود قبل از بعثت پيامبر اسلام دست به دعا برداشته و در جنگ ها و مشكلات ديگر آن حضرت را شفيع خود قرار مي دادند، ولي پس از بعثت آن حضرت چون ملاحظه نمودند كه او از نسل اسماعيل است نه اسحاق، از او و آئين وي اعراض نمودند، و آيه 89 سوره بقره، «و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به» در اين مورد نازل شده و قوم يهود را مذمت كرد. (محجه البيضاء، 5، ص 331؛ مجمع البيان، 1، ص 158) در تاريخ آمده است كه مسيلمه كذاب ادعاي نبوت كرد و چون از سپاه اسلام شكست خورد گروندگانش به او گفتند: از امدادهاي غيبي خبري نشد؟ او گفت: از آن وعده ها و گفته ها خبري نيست، اينك بر مبناي تعصب و قوميت دفاع نماييد!!! (كامل ابن اثير، ج 2، ص 362؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 514)
در زمان سلطان محمد خدابنده مناظره اي بين علامه حلي از يك طرف و نظام الدين عبدالملك قاضي القضات وقت از طرف ديگر پيش آمد، علامه با دلائل كافي طرف مناظره را مغلوب كرد و باعث تحسين پادشاه و خود قاضي القضات گرديد و جمع زيادي از جمله سلطان، مكتب تشيع را برگزيدند، ولي نظام الدين از روي تعصب گفت: گذشتگان ما اين راه را رفته اند، ما نيز وظيفه داريم اين راه را ادامه دهيم تا عوام ها متفرق نشوند!!! (سفينه البحار، ج 1، ص 735) شبيه اين جريان بين امام رضا(ع) رئيس يهوديان پيش آمد، ولي تعصب، مانع پذيرش حقيقت شد و نتوانست در اثر آن از رياست بر يهود بگذرد. (بحارالانوار، ج 49، ص 73)
علاج تعصب
براي درمان تعصب نخست بايد عوامل آن را شناسايي و سپس از بين برد و بدين منظور خويشتن را از لوث حب و بغض هاي بي جا و خودمحوري و خودبرتربيني دور كرد و عواقب آن را در نظر گرفت و از تاريخ و سرگذشت متعصبين آگاه شد و به همه چيز و به همه كس به ديده اخلاص نگريست و هشدارهاي قرآن و اهل بيت را در اين باره مورد توجه قرار داد و از سيره معصومين و مخلصين سرمشق گرفت.
قرآن خطاب به مؤمنين مي فرمايد:چنانچه پدران و برادران شما راه ناصحيح را بر راه راست مقدم داشتند، آنان را دوست نداريد. (توبه، آيه 23) و تأكيد مي كند در داوري و قضاوت خود راه قسط و عدل پيشه كنيد، هر چند به ضرر والدين و بستگانتان تمام شود. (نساء، آيه 35)
رسول خدا مي فرمايند: بدترين انسان ها كسي است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد و بدتر از او كسي است كه دينش را به دنياي ديگري بفروشد. (تعصب)(مكارم الاخلاق، ص 433)
در فراز ديگر مي فرمايند: اعمال خويش را با اخلاص و بدون تعصب انجام دهيد، زيرا خدا جز اعمال مخلصين را نمي پذيرد. (كنزالعمال، ج 3،
ص 26، ش 5280)
علي(ع) نيز مي فرمايند: براي همگان به عدالت رفتار كنيد، خواه دوست باشند يا دشمن. (غرر الحكم، ص 481، ش 50) آنگاه سيره مسلمانان صدر اسلام را اين چنين بيان مي كند:
ما در كنار رسول گرامي اسلام در جهاد با دشمنان گاهي با پدران و فرزندان و برادران و عموها به ستيز مي پرداختيم و اين كار بر ايمان ما مي افزود. (نهج البلاغه، خ 55)
در شرح حال پيامبر خدا آمده است «عبدالله أبي» منافقين را عليه آن حضرت تحريك كرد و فرزند «عبدالله أبي» كه از اصحاب پيامبر بود احساس كرد رسول خدا از پدر وي خشمگين گرديده است، لذا به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: مي دانيد كه من بر پدر و مادرم بسيار مهربانم، چنانچه قصد كشتن او را داريد اجازه دهيد من خود اين فرمان را اجرا كنم تا شخص ديگر مباشرت ننمايد. (تفسير آيه 8 سوره منافق؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 262؛ مجمع البيان، ج 10، ص 293) و در جنگ صفين پسري به نام «اثال بن حجل» از سپاه اميرالمؤمنين به جنگ پدرش «حجل بن عامر» كه از سوي معاويه به ميدان آمده بود رفت (شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 82) و نشان داد كه تعصب در برابر ايمان محكوم است.

 



فضيلت روزه رجب

از پيامبر اكرم(ص) روايت شده كه فرمودند: اي مردم بدانيد كه ماه رجب ماه «اصم» خداوند است و ماهي است بس بزرگ و علت نام گذاري اين ماه به «اصم» اين است كه هيچ ماهي از ماه هاي سال ازنظر فضيلت و حرمت نزد خداي تبارك و تعالي، به آن نمي رسد.
مردم اين ماه را در جاهليت بزرگ مي داشتند و هنگامي كه اسلام آمد بر بزرگي و عظمت آن افزود.
هان! ماه رجب و ماه شعبان دو ماه من اند و ماه رمضان ماه امتم. (بدانيد كه رجب ماه خدا و شعبان، ماه من و رمضان، ماه امت من است.)
هان! هر كه يك روز از ماه رجب را با ايمان و براي رضاي خدا روزه بدارد، به نعمت رضوان بزرگ الهي نايل آيد، و روزه اش در آن روز خشم خداوند را فرو مي نشاند و هنگامي كه روزه اش را براي خداوند خالص گرداند، پاداش آن را به چيزي جز حسنات دنيا نمي توان داد؛ و براي روزه دار هنگامي كه شب مي كند ده دعاي مستجاب است. اگر چيزي از خواسته هاي دنيوي بخواهد، خداوند عز و جل به او بخشد؛ و گرنه براي او از پاداش، بهتر از آن چيزي كه اولياء و احباء و اصفياي الهي بخواهند، ذخيره آخرت قرار مي دهد.
و هر كسي دو روز ماه رجب را روزه بگيرد خداوند به كرم خويش چنان چيزي به وي مي بخشد كه اهل آسمان و زمين نتوانند آن را توصيف كنند و براي او پاداشي برابر با عمر ده نفر از صادقين (به هر اندازه عمرشان برسد) مي دهد و به او مقام شفاعتي همانند شفاعت صادقين مي دهد و او را در گروه ايشان وارد بهشت مي سازد و صادقان را دوستان و رفيقان وي در بهشت قرار مي دهد.و هر كسي چهار روز از ماه رجب را روزه بدارد، از همه بلايا چون ديوانگي، جذام و پيسي و آشوب دجال رهايي مي يابد و از عذاب قبر در امان مي ماند و براي او پاداشي برابر پاداش خردمندان بسيار توبه كننده و بازگشته به سوي خداست و به عنوان نخستين پرستندگان، نامه اعمالش در دست راستش داده مي شود.
و هر كسي پنج روز از ماه رجب را روزه دارد بر خداي عزوجل است كه در روز رستاخيز او را خشنود دارد و ا ورا از گورش، هم چون ماه شب چهارده (مهتابي) برانگيزد و به اندازه ريگ هاي بيابان برايش پاداش و حسنات بنويسد و او را بي حساب و كتاب وارد بهشت گرداند و به او گفته شود: از پروردگارت هرچه خواهي بخواه...
و هر كسي پانزده روز از ماه رجب را روزه دارد، در روز رستاخيز در موقف امنيت و آرامش است، به طوري كه فرشته مقربي يا پيامبر مرسلي و يا رسولي بر او نمي گذرد، مگر آن كه به او مي گويد: خوشا به حالت، تو كسي هستي كه در امنيتي و مقرب و اهل شرافتي، به طوري كه ديگران درباره تو غبطه مي خورند و تو آراسته و بهره مند و از ساكنان بهشتي.
و هر كسي بيست وهشت روز از ماه رجب را روزه دارد، خداوند عز و جل ميان او و آتش دوزخ هفت خندق قرار مي دهد كه فاصله هر خندقي ميان آسمان و زمين به اندازه پانصدسال راه مي باشد و هر كس بيست و نه روز از ماه رجب را روزه دارد...
عرض شد: اي پيامبر خدا! كسي كه نتواند به سبب ناتواني يا بيماري، روزه ماه رجب را بگيرد و يا زني كه به سبب ناپاكي نتواند روزه بگيرد، چگونه مي تواند به اين چيزهايي كه توصيف كردي برسد؟ حضرت فرمود: هر روز يك نان به مساكين صدقه دهد؛ سوگند به كسي كه جانم در دست اوست هر كسي هر روز اين چنين در راه خدا صدقه دهد به آنچه گفته شد و بيشتر از آن مي رسد. اگر همه بندگان خدا از اهل زمين و آسمان بخواهند ارزش پاداش عمل او را محاسبه كنند نمي توانند يكدهم آن چيزي را كه از فضايل و درجات بهشت گفته شد محاسبه كنند. عرض شد: اي رسول خدا! كسي كه ناتوان از دادن صدقه باشد چگونه مي تواند به اين چيزها دست يابد؟ حضرت فرمود: هر روز از ماه رجب را تا سي روز اين تسبيحات را صدمرتبه بگويد: «سبحان الاله الجليل، سبحان من لا ينبغي التسبيح الا له، سبحان الأعز الأكرم، سبحان من لبس العزّ و هو له اهل»
(امالي صدوق صفحات319 الي 323).

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14