(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 29 خرداد 1389- شماره 19673

نفاق شناسي اشعث ابن قيس

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نفاق شناسي اشعث ابن قيس

ب. اشعث بن قيس كندي
اشعث بن قيس يكي از چهره هاي ملوّن عصر حكومت اميرمؤمنان
(عليه السلام) به شمار مي آمد. وي به دليل علاقه به بزرگ جلوه كردن در ميان جامعه، همواره در پي آن بود كار بزرگ و چشم گيري انجام دهد، تا در نظر مردم بزرگ جلوه كند و در جامعه مطرح باشد. همين خصوصيت موجب گرديد كه در اثر تشويق ها و چاپلوسي ها و تملق هاي ديگران، به سرعت تحريك شده، بعضاً در ميدان نبرد حماسه بيافريند. چنان كه در جنگ صفين برخي از افراد قبيله اش با جملاتي چون «چه كسي غير از تو براي اين كار شايسته است؟!»، «تو مرد توانمندي از مردان يمني»، او را تحريك كردند تا مسير مسدود شده آب فرات را به سوي سپاه حضرت باز كند، و يا معاويه و شعرايش با بزرگ خواندن و تعريف و تمجيد از مقام و منزلت او در ميان يمنيان، نظر وي را به خود جلب كردند.
از ويژگي هاي اشعث اين بود كه براي حفظ موقعيت مناسب و جايگاه مطلوب اجتماعي در هر عصري، همواره با قدرت برتر جامعه ارتباط مي گرفت و از هر طريق ممكن خود را به شخصيت يا حزب حاكم نزديك مي گرداند، و از آنجا كه همواره قدرت در جامعه به دست يك فرد يا حزب باقي
نمي ماند، بلكه بين افراد و احزاب مختلف و متضاد دست به دست
مي شود، اشعث نيز هر روز به رنگي درمي آمد؛ گاه مسلمان، گاه كافر؛ گاه جزء حزب خليفه اول و دوم و گاه همكار عثمان و مدتي كارگزار اميرمؤمنان(عليه السلام) و سرانجام با معاويه هم ساز شد.
بي ترديد مطالعه مراحل و علل رنگ به رنگي اشعث در حكومت مولا و واكنش هاي متناقض او در آن دوران، مي تواند ما را در شناخت ماهيت و اهداف و ترفندهاي رجال سياسي و فرهنگي ملون امروز رهنمون ساخته، فلسفه همكاري و همراهي آنان را با احزاب مختلف و متضاد روشن سازد.
او اهل يمن، از قبيله كنده218 و از شاهان كنده به حساب مي آمده است.219 در سال دهم هجري به اتفاق گروهي از افراد قبيله اش نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد و اسلام آورد؛220 ولي پس از رحلت نبي اكرم(صلي الله عليه و آله)، به فوريت از اسلام دست كشيد و مرتد شد. در خلال جنگ هاي مسلمانان با مرتدان، به دست سپاه اسلام اسير گرديد و نزد ابوبكر آورده شد؛ وقتي جان خود را به خاطر ارتداد در خطر ديد، از خليفه خواست تا از كشتن او انصراف دهد و خواهر خود را به عقد او در بياورد تا او براي ابوبكر بجنگد. خليفه پيشنهاد او را پذيرفت221 و بدين معامله راضي شد و از آن پس وي در زمره كارگزاران خليفه اول و دوم درآمد و در فتوحات شام و ايران و عراق شركت جست و سرانجام در كوفه ساكن گرديد.222
اشعث در زمان عثمان از سوي او به استانداري آذربايجان نصب گرديد223 و پس از عثمان با اميرمؤمنان(عليه السلام) بيعت كرد224 و با جلب نظر قبيله كنده، خود را به عنوان فرمانده نيروهاي قبيله كنده بر حضرت تحميل نمود و در خلال جنگ صفين و پس از آن ضربه هاي سختي بر پيكر حكومت مولا وارد ساخت. او نقش مهمي در تحميل« سند تحكيم» بر حضرت ايفاكرد و موجب آتش بس موقت جنگ حضرت با معاويه شد. پس از صفين نيز ابتدا به خوارج و سپس به سپاه حضرت پيوست و از حركت مجدد سپاه حضرت به سوي جنگ با معاويه جلوگرفت و سر آنجام در قتل مولا مشاركت كرد.
دخترش جعده نيز سياست پدر را تعقيب كرد؛ به طوري كه ابتدا به همسري امام حسن(عليه السلام) درآمد؛ ولي پس از مدتي با تطميع معاويه، امام(عليه السلام) را مسموم و شهيد كرد. دو پسر او محمد و قيس هر دو به امام حسين(عليه السلام) خيانت كردند. محمد به دروغ جناب مسلم بن عقيل را در پناه خود نزد ابن زياد برد؛ ولي پس از ورود مسلم نزد ابن زياد، از كشته شدن او جلوگيري نكرد. قيس نيز از كساني بود كه از كوفه براي امام حسين(عليه السلام) دعوت نامه نوشت؛ ولي پس از ورود حضرت به سرزمين كربلا، به اتفاق سپاه كوفه به جنگ حضرت آمد.225
از آنجا كه نقش اشعث در سرنوشت نافرجام حكومت اميرمؤمنان
(عليه السلام) بسيار حساس و كار ساز مي باشد، مي كوشيم به طور نسبتاً مفصل بر چگونگي و شيوه عمل اين چهره شاخص نفاق پرتو افكنيم. او بر خلاف اقران خويش، علاوه بر چند چهرگي، فردي جاه طلب، توطئه گر، سياسي كار و خطرساز بود. همين امر موجب تأثير شگرف او در تضعيف حكومت حضرت گرديد؛ به گونه اي كه مي توان گفت حركت اصلاحي حكومت حضرت در حساس ترين لحظه ها، به دست اشعث گره خورد. برخي از محققان حكومت امير مومنان معتقدند نقش اشعث در ميان ياران اميرالمؤمنين(عليه السلام) مانند عبدالله بن ابي در ميان اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده، به طوري كه هر يك از آنها سر دسته منافقان زمان خود بوده اند.226
اكنون مناسب است روند موضع گيري ها و تحرك هاي اشعث در دوران حكومت مولا را بررسيم و نقاط عطف آن در ايجاد تفرقه و تضعيف سپاه حضرت را روشن سازيم؛
ب-1. بيعت تهديدساز
آنگاه كه حضرت از جنگ جمل فارغ گرديد، طي نامه اي از والي آذربايجان، اشعث، خواست تا بيت المال آذربايجان را به خزانه اصلي برگرداند و صريحاً فرمود: «فلولا هناأ كنّ فيك، كنت المقدّم في هذا الأمر قبل الناس227 ؛اگر نبود آن رويدادهايي كه در تو رخ داده، بر ساير مردم براي (همكاري با حكومت جديد) پيشي مي گرفتي». سپس او را تهديد كرد كه در صورت تخطي از تسليم اموال بيت المال، مجازات انتظار او را مي كشد؛ مولا فرمودند:
و في يدك مال من مال الله، و أنت من خزّان الله عليه حتي تسلمه ليّ و لعلّي ألا أكون شرّ ولاتك لك ن استقمت228 ؛مالي از مال خدا در دست توست، و حال آنكه تو خزانه دار خدا بر آن اموال هستي تا زماني كه آنرا
به من بسپاري؛ اميدوارم والي بدي براي تو نباشم، البته اگر مستقيم حركت كني.
در حقيقت نامه حضرت به معناي عزل اشعث بود؛ چرا كه معلوم بود علي(عليه السلام) كارگزار غاصب بيت المال را مشروع نمي داند. به طور طبيعي اين برخورد حضرت موجب ناراحتي و بغض اشعث نسبت به مولا گرديد و پس از نامه حضرت او با يك تصميم سرنوشت ساز مواجه شد. اگر به نفع اميرمؤمنان(عليه السلام) تغيير رنگ مي داد، اموال آذربايجان از كف اش مي رفت و اگر به طرف معاويه مي گريخت، موقعيت خويش را در ميان قبيله اش از كف مي داد.
مانند انسان هاي ملون و بي ثبات، كه در اين مواقع عقل حسابگر خود را به كار مي اندازند و مي انديشند تا ببينند انتخاب كدام گزينه به سود دنياشان است، اشعث نيز به ترديد افتاد و به دوستانش گفت: « نامه علي مرا به وحشت انداخته، او دارايي آذربايجان را خواهد گرفت؛ من مي خواهم به معاويه ملحق شوم».229 يارانش او را از اين كار بر حذر داشتند؛ زيرا بين عراقي ها و شامي ها رقابت ديرينه اي بر سر به دست گرفتن حاكميت جهان اسلام بوده، روي اين جهت پيوستن اشعث به شامي ها مايه ننگ و عارش در ميان عراقي ها مي شد و نفوذش در ميان قبيله اش از بين
مي رفت. از اين رو اطرافيانش به او گفتند «اگر بميري بهتر است تا اينكه دست به اين كار بزني؛ آيا شهر و مردم قومت را رها مي كني و دنباله رو و فرمانبر شاميان مي شوي؟!»230 به دنبال اين قضيه اشعث به ناچار نزد مولا در كوفه آمد و به قوم خود پيوست.
از اين پس اشعث، همان كسي كه پس از رحلت پيامبر
(صلي الله عليه و آله) رسالت آن حضرت را انكاركرد وقتي ديد قدرت به دست مولا افتاده و افراد قبيله اش با حضرت بيعت كرده اند، در حاميان دو آتشه ولايت درآمد. او كه چندي پيش به فكر پيوستن به معاويه بود، در وصف اميرمؤمنان(عليه السلام) و كرامت ها و فضايل مولا و جانشيني به حق او نسبت به نبي اكرم(صلي الله عليه و آله)، شعر سرود كه مضمون يكي از شعرهايش چنين است:
فرستاده علي نزد من آمد؛ علي همان كسي است كه وصيّ پيامبر و انساني مهذب و بهترين خلق خداست. او وزير پيامبر و داماد آن جناب به شمار مي آيد، و او انساني برتر و در اعمال صالح فردي پيش رو و پيش گام بوده، از روش و سيره پيامبر اقتدا مي كند. به سبب فضيلت علي ما از او اطاعت كرده ايم، اطاعت مخلصانه دائمي. ما به خاطر برتري علي با او بيعت كرده ايم، او فقيه و بردبار بوده و در عين حال قدرتمند و تواناست، مانند شير بيشه است كه شجاعتش را حفظ كرده است. حليم و با عفت و در عين حال مردي جنگاور و دلاور است و از پيمان شكني و خيانت و گناهكاري به دور است.231
اين اشعار نشان مي دهد اشعث خيلي بهتر از بسياري از ياران اميرمؤمنان(عليه السلام)، او را مي شناخت؛ هم به فضايل علمي و سوابق درخشانش در ياري اسلام آگاهي داشت و هم به روحيات و مناقب اخلاقي و نفساني او واقف بود؛ به علاوه از قدرت مولا در ميدان جنگ و منازعات اجتماعي و سياسي خبر داشت. او در حالي كه ساليان متمادي از بيت مولا جدا بود و حتي يك سال هم با حضرت در مدينه زندگي نكرده بود و در جنگ هاي صدر اسلام دلاوري و شجاعت آن حضرت را از نزديك نديده بود، خيلي خوب و دقيق اميرمؤمنان(عليه السلام) را مي شناخت؛ دورادور و به دقت در مورد آن حضرت و خصوصيات و توانايي هاي او تحقيق كرده بود.
اين امر نشان مي دهد منافقان اگر در تيررس ديد مسلمانان هم نباشند و در مجامع خودي ها حضور چشم گير هم نداشته باشند، به طور پنهاني مسائل را زير نظر دارند و افراد مؤثر و لايق را شناسايي مي كنند و مواضع شان بسيار حساب شده است. از اين رو بايد خوب آنها را شناسايي كرد و به دقت زير نظر گرفت؛ چرا كه آنها دشمناني هستند كه همواره بيدارند و وقتي مسلمانان به خواب غفلت فرو مي روند، ضربه خويش را بر پيكر جامعه اسلامي فرو مي آورند. در آينده مي بينيم كه چگونه اشعث با نيرنگ «علي دوستي» چه ضربه مهلكي به حكومت اميرمؤمنان(عليه السلام) زد.
اشعث با يك موضع گيري حساب شده، يعني خودداري از پيوستن به معاويه و بيعت با مولا، به دو هدف دست يافت. نخست آنكه محبوبيت و رياست خود را در ميان افراد قبيله خود (يعني كنده) حفظ نمود؛ دوم، اعتماد بسياري از ياران حضرت را به خود جلب كرد. بدين وسيله نطفه خطرناكي در آستانه جنگ صفين بسته شد؛ به گونه اي كه مبارزه با اشعث و افشاي نفاق او بسيار دشوار گرديد. اگر اشعث به معاويه مي پيوست، هم نفوذش در ميان يمني ها از بين مي رفت و هم ماهيتش براي ياران حضرت آشكار مي شد؛ ولي او با پيوستن به حضرت و تعريف و تمجيد از اميرمؤمنان(عليه السلام)، خود را از يك چهره خائن، به يك عنصر با غيرت و مؤمن به مولا مبدل ساخت و همين امر كار حضرت را در برخورد با او بسيار دشوار كرد.
همان گونه كه گذشت حضرت از همان ابتدا وي را مي شناخت و به نفاق و خيانت پيشه گي او واقف بود؛ از اين رو وي را از فرماند اري آذربايجان برداشت. ولي پس از بيعت و اعلان اطاعت پذيري اشعث، وضع دگرگونه شد. حضرت به دو طريق مي توانست با اشعث برخورد كند؛ يكي آنكه بيعت او را نپذيرد و از مشاركت او در حكومت پرهيز كند؛ اما اين برخورد در افكار عمومي آن روز قابل توجيه نبود؛ چرا كه در نظر يمني هاي كوفه، اين به معناي مجازات قبل از ارتكاب جرم بود.
راه دوم اين بود كه بيعت او را بپذيرد، ولي از سپردن پست كليدي به او خودداري نمايد. اين برخورد مي توانست تا حد زيادي از خطر توطئه اشعث جلوگيرد؛ ولي كاري بسيار سخت بود؛ چون اشعث جزء بخشي از شاهك هاي يمن بود و رياست بخشي از قبايل خود را به عهده داشت؛ بنابراين عزل او از اين مقام خلاف فرهنگ عرب ها بود. با اين حال حضرت راه دوم را برگزيد و اشعث را از فرماندهي برداشت.
به دنبال اتخاذ سياست حذف اشعث از رده فرماندهي، حضرت از جبهه هاي مختلف مورد حمله قرار گرفت. پيش تر فرماندهي دو قبيله كنده و ربيعه كه از قبايل مهم و نيرومند جنگي كوفه به حساب مي آمدند، با اشعث بود. حضرت در آستانه حركت به سوي صفين اشعث را از رياست اين دو قبيله عزل كرد و به جاي او حسان بن مخدوج را در رأس اين دو قبيله قرار داد.232 اين اقدام مي توانست از نفوذ اشعث در ميان افراد اين دو قبيله تا حد زيادي بكاهد؛ به گونه اي كه دست او براي اعمال نفوذ در جريان جنگ صفين كوتاه شود. ولي اشعث با ابراز ناراحتي از اين اقدام حضرت، يمني ها را تحريك كرد؛ به طوري كه برخي از ياران يمني نزديك و ناب حضرت، به ايشان خرده گرفتند و گفتند: «يا أميرالمؤمنين، ن رياسه الأشعث لاتصلح لّا لمثله و ما حسان بن مخدوج مثل الأشعث233؛ اي اميرمؤمنان! مديريت اشعث تنها مخصوص مثل خودش است؛ هر شخصي نمي تواند مثل او رياست كند و حسان بن مخدوج مانند اشعث نيست».
اين افراد از ياران بيدار حضرت به حساب مي آمدند؛ به گونه اي كه حضرت به آنها افتخار مي كرد. اعتراض آنها به حضرت نشانگر دشوراي مبارزه با جريان نفاق است؛ زيرا شناخت و مبارزه با امثال اشعث آن قدر پيچيده است كه گاه خواص اهل حق را نيز مي فريبد، كار حاكم اسلامي را در برخورد با آنها دشوار مي كند. به دنبال مخالفت يمني ها با اقدام حضرت، افراد قبيله ربيعه كه »حسان بن مخدوج« از ميان آنها بود، برآشفتند و حريث بن جابر گفت حسان نه در شرافت و نه در دلاوري و نه در توانايي رياست، نسبت به اشعث چيزي كم ندارد.234
نجاشي يكي از شعراي يمني سپاه حضرت به حمايت از اشعث برخاست و شعري در وصف برتري و لياقت اشعث براي رياست سرود. وي خطاب به حريث بن جابر گفت: «اگر حقي كه اميرمؤمنان(عليه السلام) بر گردن ما دارد در بين نبود، ما حريث بن جابر را از گفته اش پيشمان مي كرديم».235
اندك اندك ماجراي عزل اشعث به يك بحران سياسي ـ اجتماعي جدي تبديل گرديد كه روز به روز بر دامنه اش افزوده شد؛ به گونه اي كه خطر بروز اختلافات قبيلگي و رقابت هاي سياسي و قومي، وحدت و انسجام سپاه كوفه را تهديد مي كرد و نزديك بود در همان آغاز راه، برخي باب مخالفت با مولا را بگشايند. اين امر در حالي بود كه سپاه شام به سوي صفين در حال حركت بود؛ ولي هنوز سپاه حضرت به حركت در نيامده بود. مخالفت و كارشكني از سوي اشعث و يارانش به مشام رسيد. كار از دلخوري و انتقاد گذشت. طبق نقل منقري رزمندگان يمني از اقدام حضرت خشمگين شدند؛ از اين رو سعيد بن قيس همداني نزدشان رفته، ضمن سرزنش آنها گفت: «شما گمان مي كنيد اگر از دستور علي سرپيچي كنيد نزد دشمن او پناهگاه و مفرّي خواهيد يافت؟ آيا معاويه پاداش به شما مي دهد...؟ كلام (درست) همان است كه (علي) گفته و نظر حق همان است كه (او) بدان گراييده».236
در همين گير و دار خبر عزل اشعث توسط اميرمومنان(عليه السلام) به معاويه رسيد. او نيز از فرصت استفاده كرد و به مالك بن هبيره گفت چيزي به اشعث بگو كه او را عليه علي(عليه السلام) تحريك كند. مالك بن هبيره كه خود فردي كندي و از دوستان اشعث بود، از شاعري خواست شعري تحريك آميز براي اشعث بگويد؛ او نيز در چند بيت عزل اشعث را مايه ننگ و عار مردان دلاور كوفه خواند، سكوت قبيله كنده در برابر اين اقدام را نشانه پستي و دنائت آنها شمرد و آن را نوعي غصب حق قبيله كنده توسط ربيعه قلمداد كرد.237
به هر حال كار به جايي رسيد كه زمينه فرمانبري از حسان بن مخدوج از ميان رفت و خود حسّان پرچم فرماندهي را با دست خويش بر در خانه اشعث نصب كرد؛ ولي او با زيركي از قبول رياست خود داري كرد و گفت: «اگر اين پرچم (فرماندهي) نزد علي بزرگ است، والله برايم از پر كوچك شترمرغ كم ارزش تر است؛ پناه بر خدا كه (اين كار علي) موجب دشمني من با شما شود».238
اشعث در حالي اين جملات را مي گفت كه پيش تر با اظهار ناراحتي هاي خود موجب تحريك يمني ها شده و بر حضرت فشار آورد تا ايشان را از تصميم خود پشيمان نمايد؛ ولي اكنون كه مي ديد پذيرفتن رياست كنده به قيمت علني شدن ضعف او در مقابل جاه و مقام دنيا تمام مي شود؛ براي حفظ عزت و كرامت نفساني خويش، ژست بزرگواري به خود گرفت و سياست بي اعتنايي به رياست را برگزيد. از اين رو وقتي حضرت پيشنهاد تقسيم رياست ربيعه و كنده را بين او و حسان مطرح كرد، بدون اينكه از خود حرص و ولعي نشان دهد گفت: «ذلك ليك239؛ امر، امر شماست؛ هر طوري كه شما بفرماييد».
سرانجام حضرت براي جلب رضايت و دلگرمي خيل كثيري از رزمندگان يمني كه دل هاشان از اين ماجرا آزرد، به اجبار جناح راست لشكر عراقي ها را به اشعث سپرد 240 و او را به فرماندهي كنده برگزيد.241 بدين سان اشعث در رأس سمتي بسيار حساس قرار گرفت و نطفه تهديدي بزرگ در دل حكومت مولا منعقد گرديد و در حقيقت فرماندهي بخش عظيمي از سپاه حضرت در دست كسي قرار گرفت كه در وقت اراده، مي توانست نيروهايش را از مولا جدا كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
218. علي بن محمد بن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 118.
219. ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 1، ص 51، رقم 205.
220. ابن اثير، همان، ج 1، ص 118 و يوسف بن عبدالله قرطبي، الاستيعاب (في هامش الاصابه)، ج 1، ص 109.
221. ر.ك: ابن اثير، همان و قرطبي، همان، ج، ص 110 و عسقلاني، همان، ج 1، ص 51.
222. ر.ك: ابن اثير، همان، ج 1، ص 118 و عسقلاني، همان.
223. ر.ك: ابن اثير، همان.
224. ر.ك: نصر بن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 21.
225. ر.ك: محمدتقي تستري، قاموس الرجال، ج 2، ص 157 و 158. مطالب فوق به حول و قوه الهي در آينده به صورت نسبتاً مفصل و با آدرس دقيق خواهد آمد.
226. ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 297.
227. منقري، همان، ص 20 و ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ص 111 و ابن اعثم، الفتوح،ج 1 و 2، ص 503.
228. منقري، همان، ص 21 و دينوري، همان، ص 111 و ابن اعثم.
229. «ان كتاب عليّ قدأوحشني و هو آخذ بمال آذربايجان و أنا لاحق بمعاويه« منقري، همان، ص 21. بنگريد به: الامامه و السياسه، ج 1، ص 112. برخي عبارت فوق را بدين شكل نقل كرده اند: »أخاف أن سرت ليه يطالبني بمال آذربايجان و أن سرت لي معاويه لم يطالبني و اللحاق عندي بمعاويه أصلح، فهاتوا ماعندكم من الرأي؟؛ مي ترسم اگر نزد علي بروم دارايي آذربايجان را از من مطالبه كند؛ ولي اگر به طرف معاويه بروم چيزي از من نمي خواهد؛ ظاهرا پيوستن به معاويه با مصلحت سازگارتر است؛ نظر خودتان را بگوييد؟» ابن اعثم، همان، ج 1و 2، ص 504.
230. ر.ك: منقري، همان، ص 21 و ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 112 و ابن اعثم، همان، ج 1 و 2، ص 503 و 504.
231. اتا نا الرسول رسول الوصي علي المهذب من هاشم
پيام آور وصي پيامبر به سوي ما آمد علي آن پاكيزه از بني هاشم است
232. ر.ك: منقري، همان، ص 137.
233. همان.
234. ر.ك: همان.
235. فلولا أميرالمومنين و حقّه علينا لأشجينا حريث بن جابر
فلا تطلبنا يا حريث فنّنا لقومك ردء في الأمور الغوامر
و ليس لنا لا الرضا بابن حره أشمّ طويل الساعدين مهاجر
( منقري، همان، ص137)
236. همان.
237. منقري، همان، ص 139.
238. همان، ص 139 و 140.
239. همان، ص 140.
240. همان.
241. همان، ص 227.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14