(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 3 تير  1389- شماره 19678

جريربن عبدالله از بيعت مصلحت آميز با علي (ع) تا پناهندگي به معاويه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




جريربن عبدالله از بيعت مصلحت آميز با علي (ع) تا پناهندگي به معاويه

مي كوشيم تا برخي فراز وفرودهاي نفاق آلود جريربن عبدالله را بررسيم؛
ج-1. بيعت مصلحت آميز
طبق گزارش هاي موجود، اميرمؤمنان(ع) پس از جنگ جمل، جريربن عبدالله بجلي را از حكومت همدان عزل كرد؛ لكن ما به نامه حضرت كه در آن جرير را عزل كرده و علت عزلش را ذكر نموده، دست نيافته ايم؛ ولي به طور مسلم يك علت اصلي عزل وي، بي اعتمادي علي(ع) نسبت به او بوده است. چنانكه پيش تر گذشت حضرت دقيقاً با جرير و شخصيت او آشنايي داشت و او را لايق پست رياست بر منطقه همدان نمي دانست.
در نخستين نامه اي كه علي(ع) بعد از جنگ جمل براي جرير فرستاد، علت جنگ با طلحه و زبير و بصريان را برايش توضيح داد و همراهي مهاجران و انصار مدينه و مردم كوفه با آن بزرگوار را متذكر گرديد. آنگاه تلاش خود براي حل مسالمت آميز ماجرا و پيش گيري از جنگ و لجاجت بصريان را ياد آوري كرد و در پايان فرمود: «من زحربن قيس را نزد تو فرستاده ام؛ هر سؤالي داري از او بپرس».335
نامه حضرت در حقيقت نوعي دعوت به بيعت بوده است. از اين رو جرير نامه علي(ع) را براي مردم خواند و گفت: «هذا كتاب أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، هو المأمون علي الدّين و الدّنيا... قد بايعه السابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار و التابعين بحسان و لو جعل هذا الأمر شوري بين المسلمين كان أحقّهم بها؛336 اين نامه اميرمؤمنان علي بن ابيطالب است؛ او در دين و دنيا مورد اعتماد است... نخستين
سبقت گيرندگان از مهاجران و أنصار و كساني كه با مهاجران و انصار با احسان برخورد كرده اند، با او بيعت كرده اند؛ اگر بنا باشد امر حكومت با مشورت مسلمانان شكل گيرد، شايسته ترين آنها براي خلافت اوست.»
سپس مردم را به وحدت و پرهيز از تفرقه و فاصله گرفتن از بيعت دعوت كرد و گفت: «علي حاملكم علي الحقّ ما استقمتم، فن ملتم أقام ميلكم337 ؛ مادامي كه شما استقامت داشته باشيد، علي شما را به حق هدايت مي كند و زماني كه از حق فاصله بگيريد، شما را از سقوط نجات مي دهد«. به دنبال نامه علي(ع)، خود جرير شخصاً از همدان به كوفه آمد و با مولا بيعت كرد.338 به رغم ظاهر سخنان جرير در ميان مردم، بيعت او با اميرمؤمنان(ع) از روي ناچاري بوده است؛ زيرا او در همان ايام، طي نامه اي به اشعث بن قيس، سركرده منافقان در حكومت علوي مي نويسد:
درخواست بيعت با علي(ع) به من رسيد و من آن را پذيرفتم و راهي براي دفع آن نديده ام. در امور پنهان مسأله عثمان نيز نگريستم؛ ولي چيزي در آن نيافته ام كه مرا ملزم به كاري كند؛ به علاوه مهاجران و انصار شاهد مسأله عثمان بوده اند ]ولي عكس العملي از خود نشان نداده اند[. بهترين عكس العمل آنها اين بوده است كه سكوت كرده اند؛ ]بنابراين بهانه اي براي مخالفت با علي(ع) وجود ندارد[. پس با او بيعت كن كه بهتر از او پيدا نمي كني كه به سراغش بروي و بدان كه بيعت با علي(ع) بهتر از ابتلاي به سرنوشت اهل بصره است.339
از نوشته فوق چند نكته روشن مي گردد:
اولاً؛ ماهيت شخصيت جرير و اهداف و رويكرد سياسي اش با هويت و روش اشعث نزديك بوده و آنها با يكديگر دوستي و مشتركات سياسي ـ اجتماعي زيادي داشتند كه جرير حرف هاي پنهان و اسرار سياسي درون خود را برايش فاش مي كرد.
ثانياً؛ بيعت جرير با علي(ع) از روي مصلحت انديشي و ترس از مبتلا شدن به سرنوشت خفت بار مردم بصره در جنگ جمل بوده، نه از روي معرفت و حق شناسي نسبت به علي(ع).
ثالثاً؛ با توجه به نكات فوق، هيچ گونه اعتمادي به بيعت او نبوده، هر لحظه ممكن بود چنين فردي به حكومت علي(ع) ضربه وارد كند؛ لذا عزل او از فرمانداري همدان كاملاً مطابق مصالح عاليه حكومت علي(ع) به شمار مي آمد.
نكته قابل توجه در بيعت جرير، پذيرش بيعت او از سوي علي(ع) است. بيعت جرير با اميرمؤمنان(ع) به عنوان خليفه اي كه بر اوضاع مسلط گرديده، امري طبيعي است؛ آنچه مايه تعجب و موجب پرسش در ذهن انسان مي شود، اين است كه چرا مولا بيعت مصلحت انديشانه و از روي ناچاري جرير و امثال او را مي پذيرفت؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت علي(ع) مادامي كه شخصي عملاً دست به خيانت نمي زد و خيانت او به اثبات نمي رسيد، با او همكاري مي كرد؛ نه تنها بيعتش را مي پذيرفت، بلكه بعضاً به صورت حساب شده از او در اموري استفاده مي كرد. از همين روي بيعت امثال اشعث و جرير را رد نكرد؛ ولي تا حد امكان از اعطاي پست هاي حساس به آنها جلوگرفت؛ چنانكه اشعث را از فرمانداري آذربايجان و جرير را از همدان عزل نمود.
البته اين بدان معنا نبود كه حضرت دست جرير را از هرگونه فعاليتي ببندد؛ چرا كه در اين صورت وي به يك نيروي مخالف نظام ولايي و يك عنصر خطرآفرين مبدل مي شد. از اين رو يك نوبت به سفارت حكومت اسلامي ماموريت يافت.
توجه به اين نكته حائز اهميت است كه انسان مختار، هر لحظه ممكن است تغيير هويت داده، در يك نقطه از زندگي از لاقيدي و هواپرستي به حق طلبي و خداپرستي روي آورد. اسلام و رهبران ديني به مردم فرصت مي دهند تا در مسير زندگي و صحنه هاي آزمايش، خود را بيازمايند تا شايد از فرصت هاي موجود به طور صحيح استفاده كرده، به حق بگرايند؛ از اين رو هرگز قصاص قبل از جنايت نكرده، مردم را به خاطر نيت گناه محاكمه نكرده اند.
ج-2. از سفارت تا پناهندگي
طبق نقل منقري، بعد از جنگ جمل و بيعت جرير، عليبا علي ، مولا تصميم گرفت فردي را نزد معاويه بفرستد تا از او و شاميان بيعت بگيرد. جريربن عبدالله بجلي پيشنهاد كرد تا اين مسئوليت به وي سپرده شود؛ چرا كه او از دوستان و نزديكان معاويه به شمار مي آمد و در برقرار نمودن ارتباط با معاويه مشكلي پيش روي خود نمي ديد؛ لذا به حضرت گفت:
مرا نزد معاويه بفرست؛ وي همواره پند دهنده و دوست من بوده است. نزدش مي روم و از او مي خواهم تا حكومت را به تو واگذار كند و حول محور حق به تو بپيوندد و مادامي كه مطيع خداوند بوده و به آنچه در كتاب خداست عمل مي كند، اميري از امرا و كارگزاري از كارگزارانت باشد. اهل شام را ]نيز[ به اطاعت از شما و پذيرش حاكميت شما خواهم خواند؛ اكثر شاميان جزء قوم من و از مردم شهرهاي من هستند؛340 روي اين جهت اميدوارم از من سرپيچي نكنند.341
مولا پيشنهادش را پذيرفت و او را به عنوان سفير خويش نزد معاويه فرستاد. گزينش او به عنوان سفير هيچ خطري براي اميرمؤمنان(ع) نداشت؛ چرا كه فرجام اين مأموريت از سه صورت خارج نبود؛ يا جرير موفق مي شد معاويه را وادار به بيعت كند كه در اين صورت حضرت به هدفش نايل مي شد، يا موفق به أخذ بيعت نمي شد و نااميد از نزد معاويه بازمي گشت، كه دور از انتظار نبود؛ و يا خود به معاويه ملحق مي شد و به حضرت امير خيانت مي كرد. در اين صورت نيز ضرري بر حكومت اميرمؤمنان(ع) مترتب نمي شد؛ چرا كه جدا شدن جرير چيزي جز جدا شدن يك نيروي غير قابل اعتماد و سست عنصر و ضعيف الايمان نبود. از اين رو وقتي جرير از علي(ع) خواست به عنوان سفير ايشان نزد معاويه برود، حضرت به رغم مخالفت برخي از اصحاب وفادارش، تقاضاي جرير را پذيرفت.
در اين ميان مالك اشتر با فرستادن جرير مخالف بود و مي فرمود: «والله نّي لأظن هواه هواهم و نيّته نيّتهم؛342 قسم به خدا گرايش او همان گرايش شاميان است و خواسته اش عين خواسته آنهاست». ولي چنانكه گذشت منظر مولا در حكومت اين بود كه به افراد، مادامي كه فعاليت آنها مصالح اسلام و نظام اسلامي را تهديد نمي كرد، ميدان فعاليت و مانور مي داد؛ لذا در پاسخ مالك فرمودند: «دعه حتّي ننظر ما يرجع به لينا؛343 رهايش كنيد تا ببينم با چه نتيجه اي نزد ما بر مي گردد».
حضرت هنگام حركت جرير به سوي شام او را تشويق كرد تا او با دلگرمي قضيه را پيگيري كند و فرمودند:
نّ حولي من أصحاب رسول الله من أهل الدين و الرأي من قد رأيت، و قد أخترتك عليهم لقول رسول الله فيك: «نّك من خير ذي يمن»؛344 خودت ديده اي اطراف من افراد ديندار و صاحب نظر از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هستند؛ ولي من تو را براي رفتن نزد شاميان ترجيح دادم؛ چون رسول خدا (ص) در موردت فرموده اند: »تو از بهترين يمنيان هستي».
جرير در شام كوشيد تا با تكيه بر رأي اكثريت و جلوگيري از تكرار فتنه جنگ جمل، معاويه را به بيعت وادارد. از اين رو وقتي نزد معاويه رفت، ابتدا به بيعت مردم شهرهاي مكه و مدينه و بصره و كوفه و ساير مناطق حجاز و يمن و مصر و عروض و عمان و بحرين و غيره با علي(ع) اشاره نمود؛345 سپس خطاب به معاويه و جمعي از شاميان، عملكرد طلحه و زبير را تقبيح كرد و گفت:
طلحه و زبير از كساني بودند كه پيمان خود با علي(ع) را بدون دليل شكستند؛ بدانيد اين دين تاب و تحمل فتنه را ندارد؛ بدانيد عرب ديگر نمي تواند شمشير را برتابد. ديروز در بصره كشتاري به راه افتاد كه اگر بخواهد اين بلا با يك بلايي مثل خودش درمان شود، ديگر كسي از مردم باقي نخواهد ماند.346
سپس در نزد شرحبيل بن س مط، يكي از سران كارگزاران معاويه، اميرمؤمنان(ع) را «وصي رسول خدا (ص)» خواند347 و شركت حضرت در قتل عثمان را يك تهمت ناشي از گرايش دنياطلبانه شمرد.348
اما هيچ يك از اين سخنان نه در معاويه و نه در اطرافيانش تأثير نگذاشت؛ چرا كه خيانت معاويه و اطرافيانش به حدي بود كه سخنان و براهين اميرمؤمنان(ع) در آنها اثر نمي كرد، تا چه رسد به سخنان جرير كه اعتقاد خودش به علي(ع)، يك اعتقاد محكم و برخاسته از نور معرفت به ولايت نبود؛ از اين رو هر قدر كوشيد به نتيجه نرسيد.
همگان مي دانند آنكه چيزي ندارد نمي تواند اعطاكننده آن باشد. كسي كه خود به حقيقتي ايمان ندارد، نمي تواند آن حقيقت را به ديگران منتقل كند. جرير كه خود به علي باور نداشت، چگونه مي توانست در شاميان ايجاد باور كند. او تنها كاري كه مي توانست بكند اين بود كه با دلايل مصلحت انديشانه، معاويه و اطرافيانش را قانع كند تا از روي مصحلت و ناچاري با علي(ع) بيعت كنند؛ اما در اين جهت نيز موفق نبود. علي(ع) نيز بيش از اين از او انتظار نداشت.
به هر تقدير بازگشت جرير از نزد معاويه به درازا كشيد؛ به طوري كه ياران حضرت، جرير را متهم به تباني با معاويه كردند؛ ولي حضرت فرمودند: «وقّتّ لرسولي وقتاً لا يقيم بعده لا مخدوعاً أو عاصياً ؛349 من براي فرستاده ام وقتي را معين كرده ام كه اگر توقف او از آن موعد بگذرد، يا فريب آنها را خورده و يا نافرماني كرده است».
بالاخره پس از يكصد و بيست روز جرير بدون نتيجه وارد كوفه شد. وقتي او بازگشت مردم او را به تباني با معاويه متهم ساختند. در ميان ياران حضرت، مالك اشتر به شدت بر جرير سخت گرفت. مالك معتقد بود جرير با معاويه تباني كرده و اساساً سفر او به شام براي معامله با معاويه و محكم كردن جايگاهش نزد او بوده و بازگشت او نيز با هدف تهديد علي(ع) و يارانش بوده است. از منظر مالك جرير آمده بود تا بگويد اگر شما با معاويه بجنگيد، او با نيروهاي فراواني كه آماده نموده، شما را شكست خواهد داد. از اين رو مالك خطاب به جرير گفت:
قسم به خدا! تو شايستگي نداري كه در روي زمين زنده بماني؛ همانا تو نزد آنها رفته اي تا راهكاري براي پيوستن به آنان براي خود فراهم كني؛ برگشتن تو از پيش آنها به سوي ما براي اين بوده تا بدين وسيله ما را از آنها بترساني. قسم به خدا! تو از آنها هستي؛ من تلاش تو را جز براي آنها نمي بينم؛ اگر اميرمؤمنان(ع) نظر مرا مي پذيرفت، تو و امثال تو را در محبسي زنداني مي كردم كه از آن خارج نشويد تا اين كارها فيصله يابد و خدا ظالمان را به هلاكت برساند.350
گويا مالك باورداشت جرير نه تنها براي بيعت گرفتن از معاويه تلاشي نكرد، بلكه در اين سفرش تمام دريچه هاي اميد براي تسليم كردن معاويه را مسدود كرد و با اطلاعات و اخباري كه از اوضاع كوفه و سپاه حضرت به معاويه داد، معاويه را به اشراف اطلاعاتي رسانده و او را از تنگناهاي پيش رويش نجات داده است.351
مالك دلايل قاطعي براي نظرش نداشت و نمي توانست براهين روشني براي قضاوت تند خود عليه جريربن عبدالله ارائه كند، ولي از لابلاي كلمات به شواهدي بر گرايش جرير به معاويه استشهاد مي كرد كه قابل ملاحظه بود؛ از جمله مي گفت: «تو در گفتارت زياد از همراهي كردن و همدلي معاويه و اطرافيانش دم زده و ما را از كثرت نفرات آنها مي ترسانده اي».352
نكته جالب توجه در اين مقام آن است كه حضرت در جريان مشاجره ميان مالك و جرير سكوت اختيار كرد. طبق اسناد موجود حضرت در صحنه برخورد مالك با جرير شخصاً حضور داشت؛ ولي مانند مالك موضع گيري نكرد؛ چرا كه دليل قاطعي براي متهم كردن جرير به خيانت نداشت؛ ولي مدتي بعد از صحبت مالك، جرير از حضرت جدا شد و به قرقيسيا گريخت.353
از اين پس حجت بر خيانت جرير اقامه گرديد؛ زيرا در عرف آن عصر اگر كسي از مشاهير و كارگزاران از فرمان حاكم سرپيچي مي كرد، اين امر نوعي تمرد به حساب مي آمد و حاكم او را تنبيه مي كرد. از اين رو اميرمؤمنان(ع) به طرف خانه جرير حركت كرده، آن را تخريب نمود و به آتش كشيد. سپس از آنجا به طرف خانه ثوير، يكي ديگر از بزرگان كوفه كه به جرير ملحق گرديد، حركت كرد و آن را نيز سوزاند و منهدم ساخت.354
گريختن جرير تنها به خود او منحصر نگشت؛ از آنجا كه او در ميان قومش جايگاه رفيعي داشت، عده قابل ملاحظه اي از اقوامش به او پيوستند؛ به گونه اي كه طبق نقل منقري از قوم «قسر»355 تنها نوزده نفر356 در جنگ صفين حاضر شدند.357
جرير پس از گريختن، طي نامه اي محل استقرار خود را به معاويه اطلاع داد و اعلام كرد كه دوست دارد در كنار او باشد و در خانه او سكني اختيار كند. از اين رو معاويه نامه اي به او نگاشت و از او خواست به شام بيايد.358 برخي نوشته اند جريربن عبدالله بجلي و حنظله كاتب از كوفه به قرقيسيا رفتند و گفتند در شهري كه از عثمان عيب جويي كنند نخواهيم ماند؛359 ولي اين سخن لااقل در مورد جرير بهانه اي بيش نبود؛ چرا كه عيب جويي از عثمان مدتها پيش از اين دوران، در كوفه رواج داشته است. چرا جرير وقتي پس از جنگ جمل به كوفه آمد و اين وضع را مشاهد كرد، از كوفه بيرون نرفت؟ بي ترديد اگر سخن فوق از زبان جرير صادر شده باشد جز بهانه اي براي توجيه خيانتش به اميرمؤمنان(ع) نبوده و شايد از همين رو حضرت خانه اش را تخريب نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
335. منقري، همان، ص 16 و بنگريد به: دينوري، الامامه و السياسه، ص 110.

336. منقري، همان، ص 16.
337. منقري، همان، ص 16.
338. همان. ص 18.
339. «فنّه أتتني بيعه عليّ فقبلتها و لم أجد لي دفعها سبيلا و نّي نظرت فيما غاب عنّي من أمر عثمان، فلم أجده يلزمني، و قد شهده المهاجرون و الأنصار، فكان أوثق أمرهم فيه الوقوف، فأقبل بيعته فنّك لاتلتفت لي خير منه، و اعلم أن بيعه علي خير من مصارع أهل البصره ». اين نامه طبق ترتيب نقل حوادث ابن قتيبه بعد از نامه علي به اشعث براي دعوت به بيعت فرستاده شده است. (بنگريد به: ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج 1،ص 112 و 113).
340. به نظر مي رسد مقصود از اكثر شاميان، كساني باشند كه به عنوان رزمنده از يمن به عراق آمده و از آنجا براي فتح شام رفتند و در زمان معاويه به عنوان نيروهاي فاتح در همانجا باقي ماندند؛ و گرنه مردم اصيل شام با قوم جرير بجلي نسبتي نداشته اند.
341. منقري، همان، ص 27 و 28 و بنگريد به: مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 381 با كمي حذف و تغيير.
342. منقري، همان، ص 27 و 28 و بنگريد به: مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 381 با كمي حذف و تغيير.
343. همان.
344. منقري، همان. ص 28.
345.ر.ك: همان.
346. «كان طلحه و الزبير ممّن بايعه ثم نكثا بيعته علي غير حدث. ألا و نّ هذا الدين لايحتمل الفتن، ألا و نّ العرب لا تحتمل السيف و قد كانت بالبصره أمس ملحمه ن يشفع البلاء بمثلها فلا بقاء للناس».(منقري، همان، ص 30 و 31 و ر.ك: ابن قتيبه، همان، ج 1، ص 114).
347. منقري، همان، ص 49.
348. همان، ص 49 ـ 47.
349. همان، ص 55.
350. «والله ما أنت بأهل أن تمشي فوق الأرض حيّاً نّما أتيتهم لتتّخذ عندهم يداً بمسيرك ليهم، ثم رجعت لينا من عندهم تهددنا بهم، و أنت والله منهم و لا أري سعيك لا لهم، و لئن أطاعني فيك أميرالمؤمنين ليحبسنّك و أشباهك في محبس لاتخرجون منه، حتي تستبين هذه الأمور و يهلك الله الظالمين». (منقري، همان، ص 60 و ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 118 نقل از المعارف، ص 292).
351. ر.ك: منقري، همان، ص 60 و ابن اعثم، الفتوح، ج 1 و 2، ص 522.
352. نقل به مضمون از ابن قتيبه، الاخبار الطوال، ص 161.
353. منقري، همان، ص 60.
354. همان، ص 61.
355. «قسر» تيره اي از قوم «بجيله» به شمار مي آمد.
356. همان، ص 60.
357. براي اطلاع از جزييات جريان اعزام جريربن عبدالله بجلي نزد معاويه و بازگشت او نزد اميرمؤمنان(ع) در كوفه، علاوه بر وقعه صفين منقري، ر.ك: اخبارالطوال، 156 تا 161 و تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 70 و انساب الاشراف، ج 2، ص 277 ـ 275 و الامامه و السياسه، ص 116 ـ 113.
358. بنگريد به: مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 382، برخي نوشته اند معاويه او را نزد خود برد. بنگريد به: تستري، قاموس الرجال، ج 2، ص 586.
359. ثقفي، الغارات، ص 381 و 382.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14