(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


يكشنبه 10 مرداد 1389- شماره 19705

زمان شناسي
امر به معروف عملي
ضرورت عقلي حكومت
تپش قلم
فلسفه بازخواني تاريخ در قرآن
پرده دار باش نه پرده در تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي



زمان شناسي

قال الامام علي(ع): من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد.
امام علي(ع) فرمود: هر كسي كه روزگار خود را شناخته و زمان شناس باشد از آمادگي غافل نخواهد شد.(1)

1- بحارالانوار، ج 74، ص 287

 



امر به معروف عملي

حضرت امام حسن(ع) و امام حسين(ع) بر پيرمردي گذر كردند كه مشغول وضو ساختن بود، اما خوب وضو نمي گرفت. بجاي آنكه او را مورد انتقاد قرار دهند خودشان با هم به كشمكش پرداختند و درباره وضوي خويش گفتگو كردند و به پيرمرد گفتند ما دو نفر وضو مي گيريم و تو حكم باش و بگو كداميك از ما وضوي خوب گرفته است. پس وضو گرفتند و هر كدام از وضوي خود پرسش نمودند. پيرمرد كه مطلب را فهميده بود گفت: شما هر دو خوب وضو گرفتيد، اين پيرنادان است كه وضوي خود را نمي دانست و هم اكنون از شما دو نفر آموخت، به دست شما توبه كرد، و از بركت و شفقتي كه بر امت جد خود داريد، برخوردار گرديد.(1)

1- داستان ها و پندها، ج 1، ص 117

 



ضرورت عقلي حكومت

پرسش:
آيا حكومت با قطع نظر ازشكل ومحتواي آن براي انسان يك ضرورت است؟ آيا انسان مي تواند در شرايطي زندگي كند كه بي نياز از حكومت باشد و به راحتي نيازهاي مادي و معنوي خود را در مسير رشد و تعالي تامين نمايد؟
پاسخ:
تاريخ، از وجود نوعي حكومت در تمامي جوامع بشري حكايت مي كند حكومت هايي همچون قبيلگي، پادشاهي و حكومت هاي امروزي، اين ضرورت تاريخي به مفهوم ضرورت وجود حكومت در زندگي بشر است؛ به گونه اي كه بدون وجود حكومت، حيات اجتماعي انسان امكان پذير نيست؛ زيرا نياز مردم به حكومت هميشگي است و اختصاص به مكان و زمان خاصي ندارد. حتي در جامعه ايده آل و آرماني افلاطون و كمونيسم نيز نياز به حكومت به گونه اي مشاهده مي شود. از اين رو بطلان كلام كساني چون آنارشيست ها و خوارج كه ضرورت حكومت را انكار مي كنند به خوبي آشكار مي گردد. پژوهش هاي جامعه شناسان نشان مي دهد كه تشكيل دولت در هر شرايطي يك ضرورت اجتماعي است و نمي توان بي نياز از آن بود؛ زيرا با نگاهي به تاريخ بشر، چه در دوران كهن و چه در دوران اخير معلوم مي شود كه انسان همواره در حال اجتماع مي زيسته است و اجتماع يكي از نيازهاي انساني بوده و زندگي بيرون از اجتماع براي بشر تقريباً ناممكن است. در همين رابطه آيه الله جوادي آملي در كتاب جامعه در قرآن، ص 42 مي نويسد: «بي ترديد، انسان نيازمند زندگي گروهي وحيات اجتماعي است؛ چون اجتماعي بودن لازمه حيات اوست. ممكن است كسي در دير يا صومعه اي زندگي انفرادي داشته باشد؛ اما چنين زيستي براي وي زندگي انساني؛ يعني حيات مسئولانه نخواهد بود»
از نظر افلاطون ارتقا به سطح والاي زندگي فردي بدون دولت، امكان پذيرنيست. ارسطو نيز اين حقيقت را از مظاهر طبيعي حيات بشري شمرده و مي گويد:
«دولت از مقتضيات طبع بشري است؛ زيرا انسان، بالطبع موجودي اجتماعي است و كسي كه قائل به عدم لزوم دولت است، روابط طبيعي را ويران مي كند و خود يا انساني وحشي است يا از حقيقت انسانيت خبر ندارد. (ارسطاطاليس، السياسه ، ص 69)
ابن خلدون نيز فطري بودن زندگي اجتماعي براي انسان را دليل بر ضرورت تعاون و تشكيل حكومت و پيروي از يك مركزيت سياسي مي داند. مساله ضرورت تشكيل حكومت براي ايجاد نظام و عدالت و ارتقاي سطح زندگي انساني با ديد عقلي و نيز از ديدگاه شرع و اسلام از قضايايي است كه تصور دقيق آن، ما را از توسل به استدلال بي نياز مي سازد (عميد زنجاني، فقه سياسي، ص 451)
مرحوم علامه طباطبايي در الميزان، ج 2، ص 711 در بحث «ولايت و زعامت در اسلام» مساله ضرورت تشكيل دولت اسلامي را از حيث فلسفه اجتماعي اسلام و به استناد آيه فطرت (روم - 03) مورد بحث قرارداده است. همچنين در ذيل آيه 312 سوره بقره به ضرورت تشكيل اجتماع و «مدني بالطبع» بودن انسان اشاره دارد. همچنين امام خميني (ره) در مورد لزوم تشكيل حكومت اسلامي مي فرمايد: «احكام اسلامي، اعم از قوانين اقتصادي، سياسي و حقوق تا روز قيامت، باقي و لازم الاجرا مي باشد. هيچ يك از احكام الهي نسخ نشده و از بين نرفته است. اين بقا و دوام هميشگي احكام، نظامي را ايجاب مي كند كه اعتبار و سيادت اين احكام را تضمين كرده، عهده دار اجراي آن شود، زيرا اجراي احكام الهي جز از رهگذر برپايي حكومت اسلامي امكان پذير نيست. در غير اين صورت، جامعه مسلماً به سوي هرج و مرج رفته، اختلال و بي نظمي بر همه امور مستولي خواهد شد. (كتاب البيع، ج 2، ص 164) منشأ اين ضرورت، چگونگي زيست و طبيعت انسان ها است كه از بدو خلقت به صورت اجتماعي و جمعي بوده و حيات او در سايه اجتماع انساني ميسر بوده است.
علي (ع) با اشاره به اين اصل عقلي درجواب شعار «لاحكم الالله» خوارج مي فرمايد: انه لابد للناس من امير بر او فاجر (نهج البلاغه، خطبه 04): براي مردم چاره اي جز پذيرش حاكمي صالح يا فاجر وجود ندارد.همچنين آن حضرت مي فرمايد: «سلطان ظلوم خيرمن فتن تدوم» (بحارالانوار، ج 27، ص 953) تسلط حاكم ستمگر مستبد از فتنه مداوم بهتر است.

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
q اطراف ما فوق العاده شلوغ تر از آن است كه عوام الناس قدرت درك آن را داشته باشند، خواص نيز آنچنان مبهوت اين عظمتند كه خبري از آنها نمي توان شنيد!
¤¤¤
q شب عاشقان، روشنتر از روز عاقلان است دنيا را از اين منظر، فوق العاده زيباتر تماشا كنيد!
¤¤¤
qدر قاب چشمانت به تماشاي بهشت مي نشينم مرا از اين تماشاگه محتوم، محروم نساز.
¤¤¤
q آنچه را در روشنايي روز عاقلان نمي جويند، در تاريكي شب، عاشقان يافته اند!
¤¤¤
qنفس هركس صاحب خانه وجود اوست و آزاد است كه در اين خانه را به روي فرشته يا شيطان گشوده و در اثر مجالست شبيه به هر كدام كه مي خواهد، شود.
¤¤¤
q چشم عاشقان با هم، «دنياي معني» در عرصه احساس پاك، معامله مي كنند.
¤¤¤
q وقتي همزباني ها زياد اما همدلي ها كم شود، ظواهر زيبا و باطن افراد زشت تر از ددان است!
¤¤¤
q چون اين دنيا با همه دارايي هايش قادر نيست خواسته يك لحظه مرا برآورد، يقين دارم كه انسان در اين دنياست اما از اين دنيا نيست!

 



فلسفه بازخواني تاريخ در قرآن

حميد فرحي
بخش بزرگي از آيات قرآني به تاريخ گذشتگان و تحليل رخدادها و تبيين علل و عوامل پديد آمدن آن اختصاص يافته است. تاريخي كه قرآن گزارش مي كند هيچ شباهتي به تاريخي كه مورخان مي نگارند ندارد، بلكه حتي مي توان گفت كه با تاريخ تحليلي مورخان نيز همانندي ندارد، هر چند كه شباهت هايي مي توان يافت وي اين شباهت آن چنان نيست كه بتوان آن دو را در يك مجموعه دسته بندي كرد.
تحليل قرآن از تاريخ و بازخواني آن به قصد عبرت آموزي انجام گرفته است؛ از اين رو حتي گردشگري در آثار باستاني و تاريخي را تنها به قصد عبرت آموزي تجويز و تشويق كرده است. اين بدان معناست كه بر پايه آموزه هاي قرآني تاريخ به نوعي تكرار مي شود و شرايط بازپديداري آن نيز به دست بشر مي باشد؛ چرا كه تشويق به مطالعه تاريخ گذشتگان و ديدار آثار باستاني پيشينيان به قصد عبرت آموزي به معناي آن است كه اين رخدادها دوباره تكرار خواهند شد. بنابراين بر مردم است تا با عبرت آموزي اجازه ندهند تا رخدادهاي زيانبار و هلاكت كننده دوباره تكرار شوند.
براساس آموزه هاي قرآني، سنت ها و قوانين الهي بر اين پايه استوار شده كه با ايجاد شرايط و علل و عوامل رخدادي، بازپديداري آن قطعي و يقيني است و انسان را گريزي از عملكرد خود در دنيا نيست.
نويسنده در مطلب حاضر بر آن است تا فلسفه بازخواني تاريخ در قرآن را بر پايه آموزه هاي قرآني تبيين كند و آن چه بيان شد را براساس آيات قرآن روشن سازد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
تاريخ، منبع شناخت علل تحولات در جوامع
تاريخ را مقلوب واژه تأخير دانسته اند كه آن نيز به معناي نهايت و آخر هر چيزي است. (كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج1، ص365 ذيل واژه التاريخ)
در گذشته اين واژه را در معناي گردآوري اطلاعات يا توصيف هر موضوعي به كار مي بردند؛ ولي امروزه اين واژه علمي به معنايي است كه زمينه شناخت انسان را نسبت به گذشته با تجسس انتقادي در باب زمينه كلي زماني و مكاني آن امور همچون همبستگي ها و پيوندهاي ممكن ميان رويدادها فراهم مي كند. بنابراين تاريخ، دانش داده هاي واقعي يا آن چه را كه به واقع در گذشته رخ داده را دربرمي گيرد. (فرهنگ علوم اجتماعي، ص161)
يكي از مهم ترين دانش هاي مرتبط با تاريخ، فلسفه تاريخ است كه به معناي علم به تحولات و تطورات جامعه از مرحله اي به مرحله ديگر و شناخت قوانين حاكم بر اين تحولات و تطورات است. به سخن ديگر، فلسفه تاريخ، دانش شدن جوامع نه بودن آن هاست. (جامعه و تاريخ، مطهري، ص60)
بخش عمده اي از آيات قرآني به گزارش ها و تحليل هاي تاريخي اختصاص دارد. در اين آيات همان گونه كه به گذشته تاريخي بشر و حتي هستي توجه داده شده، آينده تاريخ به عنوان يك جبر تاريخي نيز پيش بيني و روشن شده است. براساس آيه55 سوره نور در آينده تاريخ بشريت، مومنان و نيكوكاران بر زمين حاكميت مي يابند. هم چنين براساس آيه 105 سوره انبياء حاكميت صالحان بر زمين وعده الهي است كه هرگز تخلف در آن راه ندارد. نكته ديگري كه درباره آينده تاريخ بشريت در قرآن بارها مورد تأكيد قرارگرفته، حاكميت و پيروزي دين اسلام بر همه اديان، مذاهب و شرايع است. (توبه، ايه 33 و نيز فتح، آيه28 و صف، آيه9)
البته آيات قرآني تنها به آينده انسان و تاريخ بشريت بسنده نكرده، بلكه حتي آينده جهان مادي و دنيا را پيش بيني و بيان نموده است. براساس آموزه هاي قرآني، اين جهان مادي فرو مي پاشد و از درون آن جهاني ديگر برمي آيد كه همه آسمان ها و زمين اين دنيا در جهاني ديگر تنها بخش بهشتي آن را تشكيل خواهد داد.
اما آن چه در اين جا مورد تأكيد ماست، گذشته تاريخي بشر است كه به قصد عبرت آموزي بيان شده است. آيات بسياري بر اين نكته تأكيد مي كند كه تاريخ از نظر قرآن، منبع شناخت و تعقل بشري است (بقره، آيات 246و 258 و آل عمران، آيه 137 و مائده، آيه11 و اعراف، آيات 84 و 86 و 103 و بسياري آيات ديگر)
خداوند در آيه183 سوره آل عمران، تاريخ هر امت و ملتي را منبعي براي شناخت روحيه و خصلت هاي آنان معرفي مي كند و مي فرمايد با مطالعه تاريخي مي توان دريافت كه چه علل و عواملي موجب شده تا ملتي در مسير موفقيت و يا نابودي قرارگيرند. (روم، آيات 9و 42 و فاطر، آيه21 و فجر، آيات 6تا 13)
بنابراين، بر همگان است تا در تاريخ ملت ها دقت و تأمل كنند و با انديشه در آن ها از علل و عوامل تغييرات و تحولات تاريخي آگاه شوند. از اين رو در آيه176 سوره اعراف، انديشيدن را از اهداف تبيين تاريخ در قرآن دانسته است و حتي پيامبر(ص) را مأموريت مي دهد تا به تبيين تاريخ واقعي گذشتگان از جمله هابيل و قابيل بپردازد تا حقايق، شناخته شود و آدمي نسبت به موقعيت رفتاري خود آگاهي يابد. (مائده، آيه27)
يكي از فرمان هاي خداوند به پيامبر(ص) تبيين تاريخ گذشتگان از جمله تاريخ نوح (يونس، آيه71)، تاريخ حضرت موسي (قصص، آيه3) تاريخ حضرت داود و زندگي نامه وي (ص، آيه21)، تاريخ داستان حضرت مريم (آل عمران، آيه44) تاريخ داستان حضرت عيسي (آل عمران، آيه62)، تاريخ داستان بلعم باعورا (اعراف، آيات175 و 176 و تفسير نورالثقلين، ج2، ص102 و مانند آن است، چرا كه اين تبيين واقعي و به دور از هر گونه خرافه و تصرفات نادرست، نه تنها موجب عبرت آموزي مومنان و آرامش دل پيامبر (ص) است (انعام، آيات 33 و 34 و هود، آيات 49 و 120 و يوسف، آيات102 و 103) بلكه عامل شناخت آدمي نسبت به سير تحولات تاريخي، علل و عوامل رخدادهاي تاريخي و آگاهي نسبت به شكوفايي و سقوط و نابودي تمدن هاي بشري مي باشد.
خداوند در آيات بسيار با گزارش هاي تاريخي واقع بينانه همراه با تحليل، نشان مي دهد كه چگونه اعراض از تعاليم الهي (هود، آيه57) و يا ارتداد (مائده، آيه54) يا پادشاهان (نمل، آيه34) عامل اصلي تحولات تاريخي و جايگزيني قومي به جاي ديگر و يا عامل ويراني ها و تباهي شهرها و نابودي ملت ها و اقوام بوده است.
در همين گزارش هاي تاريخي همچنين تبيين شده كه چگونه همراهي مردم با پيامبران و ايمان آوري آنان (بقره، آيه213)، حركت در مسير تقواي الهي (اعراف، آيه96)، عمل به آموزه هاي كتب آسماني (مائده، آيه66) و عمل صالح (نور، آيه55) عامل تحولات مثبت در تاريخ و موجبات شكوفايي تمدني و آرامش و امنيت و فراواني نعمت در جامع بشري بوده است.
خداوند در آياتي از جمله آيه 6 سوره انعام و 52 و 53 سوره انفال و آيات 49 و 50 سوره بقره و آيات ديگر، روشن مي سازد كه عملكرد مردم تا چه اندازه در سايه ربوبيت الهي مي تواند در تحولات تاريخ بشري نقش مثبت و يا منفي ايفا كند و جوامع بشري را به سوي شكوفايي و يا تباهي سوق دهد.
تكرار تاريخ، علت تحليل عوامل تاريخي
اين كه چرا خداوند تا اين اندازه به گزارش هاي تاريخي و تحليل علل و عوامل رخدادها توجه مي دهد. از آن روست كه براساس آموزه هاي قرآني، تاريخ تكرار شدني است. اين بدان معناست كه انسان مي بايست به گزارش هاي تاريخي براي عبرت گيري توجه داشته باشد و بدون تحليل و تبيين علل و عوامل رخدادها از كنار آنها تنها به عنوان يك قصه و داستان گذشتگان نگذرد.
خداوند در آيات بسياري از جمله 214 سوره بقره و 140 سوره آل عمران و 3 سوره عنكبوت، به مسئله تكرار تاريخ با تكرار حوادث و رخدادهاي مشابه توجه داده است.
در تحليل قرآن همواره به اين نكته توجه داده شده كه همانندي انديشه هاي انسان ها از مهم ترين و اصلي ترين علل و عوامل تكرار حوادث تاريخي است. (بقره، آيه 118) بنابراين تا انسان ها جهان را يكسان تفسير مي كنند و رفتار مشابهي را بروز مي دهند، رخدادها نيز تكرار مي شوند. اين تكرار هر چند از نظر زمان و مكان و امور جزئي ديگر تفاوت دارند، ولي تشابه آن تا آن اندازه است كه مي تواند رخدادها را همانند دانست.
البته ناگفته نماند كه حاكميت قوانين و سنت هاي ثابت الهي در جوامع از مهم ترين علل و عوامل تكرار تاريخ است كه در آياتي از جمله 137 سوره آل عمران و 34 سوره انعام و 38 سوره انفال بيان شده است. خداوند در آيه 53 سوره انفال و 11 سوره رعد و آيات ديگر اين معنا را تبيين و روشن مي كند كه سنت هاي الهي هماهنگ با اراده انسان است و اين انسان است كه رخدادهاي تاريخي را با انديشه و رفتار يكسان خود تكرار مي كند.
براين اساس مي توان با شناسايي قوانين و سنت هاي ثابت الهي حاكم بر جوامع بشري و تحليل انديشه ها و رفتارهاي انساني، واكنش هاي تاريخي، تحولات اجتماعي و رخدادهاي آينده را شناخت و پيش بيني كرد. اين بدان معناست كه آينده هر ملت و جامعه اي را مي توان براساس نوع انديشه و رفتارش پيش بيني و صعود و يا سقوط آن جامعه را اعلان كرد. (آل عمران، آيه 137 و حجر، آيه 13 و اسراء، آيه 77 و غافر، آيات 82 و 85 و آيات ديگر).
به عنوان نمونه شيوه رايج همه مخالفان پيامبران در طول تاريخ، استهزاء و تمسخر بوده است (رعد، آيه 32 و انعام، آيه 10 و انبياء، آيه 41) بنابراين مي توان دريافت كه چنين رفتاري نسبت به آموزه هاي پيامبران و مخالفت با آن، چيزي جز سقوط و هبوط براي آن جامعه به ارمغان نمي آورد و مي توان پيش بيني كرد كه چنين جامعه اي در نهايت فرو مي پاشد و به هلاكت مي افتد. (همان و آيات ديگر)
از نظر قرآن، تكرار تاريخ با تكرار حوادث و رخدادهاي مشابه براساس انديشه ها و رفتارهاي مشابه امت ها، از امتحانات و ابتلائات الهي است تا هر امت و ملتي راه خود را بيابد و نشان دهد تا چه اندازه مطيع عقل و وحي و فطرت است. (بقره، آيه 214، آل عمران، آيه 140 و عنكبوت، آيه 3 و دخان،آيه 17)
خداوند در آيه 128 سوره طه تبيين مي كند كه چگونه قدرت هاي حق ستيز در طول تاريخ گرفتار فرجام بد هلاكت شدند و چگونه حركت در مسير بي تقوايي و كفر و مخالفت با آموزه هاي عقل و وحي مي تواند نابودي جوامع را به دنبال آورد. (يوسف، آيات 109 تا 111 و ق، آيات 36 و 37 و آيات ديگر)
ويژگي صاحبان بصيرت در قبال رخدادهاي تاريخي
خداوند هم چنين در آيه 2 سوره حشر مي فرمايد كه آوارگي و تبعيد كافران از اهل كتاب براي اين بوده است تا عبرتي براي صاحبان بصيرت شود؛ چرا كه صاحبان عقل و بصيرت مي توانند با بازخواني علل آوارگي و تبعيد اين مردمان دريابند كه رفتاري برخلاف آموزه هاي وحياني مي تواند چنين آثاري را براي آنان موجب شود. به اين معنا كه ادعاي ايمان و داشتن كتب آسماني و مخالفت با آن نه تنها عامل بازدارنده از خشم الهي نيست بلكه موجب مي شود تا سنت آوارگي در حق ايشان اجرا شود و آنان از سرزمين هاي خويش رانده شوند. بنابراين اهل بصيرت مي بايست از اين مطلب درس و عبرت بگيرند و با عمل به آموزه هاي كتب آسماني اجازه ندهند تا سنت آوارگي در حقشان اجرا شود و خداوند آنان را به اين سبب آواره سازد.
كساني كه اهل بصيرت هستند با تفكر و تحليل داده هاي قرآني مي توانند دريابند كه حقيقت هستي، ولايت الهي است و تنها ولايت و ربوبيت اوست كه هستي را مديريت مي كند. بنابراين لازم است همواره خود را تحت ولايت و ربوبيت خداوندي قرار دهند و گامي برخلاف آموزه هاي وحياني و عقلاني برندارند. (انعام، آيات 126 و 127 و آيات ديگر)
خداوند در آيه 13 سوره آل عمران و 24 سوره هود و 44 سوره نور و 2 سوره حشر، بصيرت و بينش درست را مايه عبرت آموزي انسان از رخدادهاي تاريخي برمي شمارد؛ چرا كه اهل بصيرت با تحليل داده ها و رخدادها مي كوشند تا خود را از تكرار رخدادهاي نامطلوب حفظ كنند و در مسيري گام بردارند كه رضايت خداوند در آن است و ايشان را به سوي كمال در دنيا و آخرت سوق مي دهد.
اصولا انسان هاي صاحب بصيرت كه اهل تحليل و تفكر هستند در همه چيز از جمله علل رخدادها مي انديشند و مي كوشند تا با تغيير انديشه و رفتار خود و مناسب كردن آن با خواسته ها و اراده الهي، رخدادها را به نفع خود مصادره كنند و از آن بهره گيرند.
انديشيدن انسان هاي مومن و اهل بصيرت در تحليل هايي كه خداوند از رخدادها ارائه داده به ايشان اين توان را مي بخشد تا در هر رخداد مشابه بتوانند حق را از باطل تشخيص دهند و به درستي قضاوت كنند و مسير درست را بشناسند و در آن گام بردارند. لذا خداوند يكي از علل برتري مؤمنان بر كافران را همين تفكر و ر رخدادها و عبرت آموزي از آن معرفي مي كند. (هود، آيات 19 تا 24 و غافل، آيه 58)
از نظر قرآن، آگاهي از رخدادهاي تاريخي و تفكر در تحليل هاي به ويژه قرآني و انديشه در علل و عوامل آن ها، مي تواند همواركننده مشكلات و آسان كننده سختي ها باشد. (حجر، آيات 10 و 11 و كهف، آيات 19 و 21) چرا كه اين تفكر و تدبر در رخدادها مي تواند آدمي را نسبت به بسياري از رخدادها و فتنه ها واكسينه كند و اجازه ندهد تا از يك سوراخ دوباره گزيده شود. كياست و فراست مومن موجب مي شود تا به درستي تشابهات و تمايزات رخدادهاي گذشته و در جريان را بشناسد و نسبت به آن ها واكنش درست و منطقي نشان دهد.
هم چنين در هنگام بروز رخدادها شخص مومن به سبب آگاهي از موارد مشابه، خود را نمي بازد و از ميدان بيرون نمي رود بلكه با آگاهي از ربوبيت الهي و نقش انسان در تغييرات و تحولات تاريخي و تحليل علل و عوامل مي كوشد تا آن را درمسير اهداف متعالي سامان دهي كند. اين جاست كه مومنان واقعي از مومنان دروغين بازشناخته مي شود و رويش ها و ريزش هاي پياپي در زمان رخدادها و پس از آن پديدار مي شود و جامعه، سلامت خويش را بازمي يابد.
از آن جايي كه سنت الهي بر اين قرار گرفته كه هيچ شخص و ملتي را بي آزمون نگذارد، مومن همواره هوشيار و بيدار است تا در دام فتنه اي اسير نشود كه برخلاف آموزه هاي وحياني و در مسير ضدكمالي و تقوايي باشد. اين هوشياري و بيداري مومنان تضمين كننده سلامت جامعه و عامل اصلي اصلاحات دايمي براي حفظ زيرساخت ها و بنيادهاي اصلي نظام اجتماعي سالم مي باشد.
باشد با بهره گيري از تحليل هاي قرآني و گزارش هاي تاريخي آن، از همه علل و عواملي كه خداوند بيان كرده آگاهي يافته و از آن در رخدادهاي سياسي و اجتماعي جامعه سود بريم و هوشيارانه و آگاهانه و عالمانه در مسير هدايت كلي الهي حركت كنيم و در مقابل فتنه ها و رخدادها كم نياوريم و همواره پيروز و سربلند باشيم.

 



پرده دار باش نه پرده در تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
در مباحث گذشته گفته شد اولين محيطي كه قوي ترين نقش سازندگي را بر روي انسان دارد؛ محيط خانوادگي و رابطه پدر و مادر با فرزند است. پدر و مادر در سه بعد نقش روش دادن و تربيت كردن فرزند را دارند: 1- ديداري 2- شنيداري 3- رفتاري. در ارتباط با مسئله ديداري، هم پيكره پدر و مادر و هم تبعات آنها از نظر پوشش، نقش سازندگي و تربيتي دارد و به فرزند روش مي دهد. چه رسد به پوشش خود فرزند.
بحث به اينجا رسيد كه پدر و مادر بايد اين معنا را در نظر داشته باشند كه در رابطه ديداري، به نحوي عمل نكنند كه آن وديعه الهي به نام «حياء» در درون فرزند سركوب شود، بلكه بايد آن را زنده كنند نه اينكه بميرانند. در بخش حاضر استاد پيرامون اهميت «حياء» و ضرورت حفظ آن در كودك سخن مي گويند كه ما هم آن را از نظر مي گذرانيم.
حياء و شرم چيست؟ چون اينجا بحثم به روش مسائل اخلاقي است اول تعريف علماي اخلاق را بيان مي كنم. آنها در مباحث اخلاقي يكي از رذائل اخلاقي را به عنوان «وقاحت» مطرح مي كنند كه ما به آن مي گوييم: بي شرمي و ضد آن را «عفاف» مي گويند. وقاحت از رذائل نفسانيه است و عبارت است از: عدم مبادلات نفس از ارتكاب محرمات شرعيه و عقليه و عرفيه. در مقابل آن، ما مي گوييم ضد او حياء است.
تعريف حياء
حياء عبارت است از: محصور كردن و انفعال نفس از ارتكاب محرمات شرعيه و قبائح عقليه و عرفيه به جهت اينكه نكوهش نشود.
مرحوم مجلسي هم تعريفي راجع به حياء دارد كه مي فرمايد: «الحياء ملكه للنفس توجب انقباضها عن القبيح و انزجارها عن خلاف الاداب خوفا من اللوم (بحار) 68/329) حياء يك نوع پوشش براي روح است. اين تعبير كه عرض كردم تقريباً هم در آيات قرآن وارد شده هم در روايات كه البته در روايات روشن تر است.
حياء در ارتباط با خداوند، ديگران و خود
اين پوشش، در روابط گوناگون قرار مي گيرد. يك وقت در ارتباط با خدا قرار مي گيرد، يك وقت در ارتباط با مخلوق و حتي يك وقت در ارتباط با خود انسان قرار مي گيرد.در تقسيم بندي حياء مي گويند: «الحياء من الله تعالي» يعني: از خدا خجالت بكش «الحياء من الخلق» يعني: از مردم خجالت بكش «الحياء من النفس» يعني: لااقل از خودت خجالت بكش.
آنجايي كه «حياء من الله» و خجالت كشيدن از خدا است، تعبير مي كنند به «تقوا». شما در قرآن اين تعبير را ببينيد: «يابني ادم قد انزلنا عليكم لباسا يواري سوءاتكم و ريشا و لباس التقوي ذلك خير ذلك من ايات الله...»(اعراف/26) اين فرزندان آدم! لباسي براي شما خلق كرديم كه شما را مي پوشاند و مايه زينت شماست. اما لباس پرهيزكاري بهتر است. اينها (همه) از آيات خداست تا متذكر نعمتهاي او شوند.
تقوا پوششي دروني براي روح است. در اين آيه از آن تعبير به لباس مي كند. پوشش است. لذا علي(ع) در روايتي مي فرمايد: «احسن ملابس الدنيا الحياء (غررالحكم/257)» بهترين لباس هاي دنيا، حياء است. در اين روايت خيلي روشن بيان شده كه حياء يك پرده اي است بر روي روح.
حياء امري فطري
مطلب ديگر اينكه حياء يك امري است فطري و آميخته شده با خلقت هر انساني و از مختصات انسان هم هست. آن هايي كه اهلش هستند را ارجاع مي دهم به آن حديثي كه جنود عقل و جهل را دارد. در اصول كافي است و مرحوم صدرالمتألهين آن را شرح كرده است. در آن روايت مي فرمايد «... و الحياء و ضده الخلع(بحار/1/109)» ضد حياء را مي گويد: پرده دري. خلع يعني پرده دري. پس معلوم مي شود حياء پرده است. بعد مرحوم صدرالمتألهين كه مي خواهد حياء را معنا كند، مي فرمايد: «الحياء غريزه انسانيه » حياء غريزه اي انساني است. بنابراين حياء از مختصات انسان است و امري است آميخته به وجود و خلقت انسان. مابه الامتياز انسان از ساير حيوانات در همين است. يكي از فرق هاي انسان با حيوان همين جا است. ما يك سري اشتراكات با حيوانات داريم مانند اينكه: آنها مي خورند ما هم مي خوريم، آنها مي آشامند ما هم مي آشاميم. غريزه جنسي و امثال اين ها را دارند. اما انسان يك امتياز دارد. امتياز انسان از حيوان به حياي انسان است، يعني همين پوشش كه خداوند در درون انسان به وديعه گذاشته است و خدا بذر حياء را در درون هر انساني پاشيده است، نشاي حياء را كاشته است. امري اكتسابي نيست. مثل بقيه امور فطريه در انسان است كه بايد انسان آن را شكوفا كند. علي(ع) در روايتي مي فرمايد: «اعقل الناس احياهم (غررالحكم/256)»عاقل ترين مردم باحياترين و باشرم ترين مردم است. اين در بعد انساني بود. در بعد الهي آن هم اين است؛ چون ما هم بعد انساني داريم هم بعد الهي داريم. انسان ابعاد گوناگون دارد؛ در بعد الهي ما هم همين است؛ روايت از امام صادق(ع) است كه مي فرمايند: «لا ايمان لمن لا حياء له» كسي كه شرم ندارد ايمان ندارد. من در ابتدا گفتم: «الحياء من الله تعالي» همين حياء است كه انسان را از اعمال زشت و قبيح بازمي دارد و ما در روايت از علي(ع) داريم: «الحياء يصد عن فعل القبيح» (غررالحكم، 257) «حيا انسان را از انجام عمل قبيح بازمي دارد. حال قبح آن قبح عقلي باشد يا قبح شرعي. من اينها را فهرست وار مي گويم يك پوشش الهي است. انسان از نظر ذاتش پرده دار است يعني باحياست. پرده در نيست! چه در بعد انساني، چه در بعد الهي. انسان در هر دو بعد اينطور است. اصلا در درون او است، يك چيز تحميلي براي انسان نيست.
پرده داري در درون فرزند
هر بچه اي كه به دنيا مي آيد، از نظر دروني پرده دار است نه پرده در و همان پرده داري موجب مي شود كه به طرف فعل قبيح و زشت نرود. حيا جنبه مانعيت دارد و اين موجب مي شود كه انسان به سمت كار بد و زشت نرود. يعني اگر يك وقتي - نعوذبالله- فرض كنيد يك كار زشتي از او سر زد تا آنجايي كه هنوز مسخ نشده و اين پرده به طور كلي دريده نشده و از بين نرفته، متاثر مي شود. خود او خجالت مي كشد؛ خودش، خودش را سرزنش مي كند. لازم نيست ديگران به او بگويند كه ما تعبير مي كنيم مي گوييم: وجدانا ناراحتم. اين «وجدانا ناراحتم! معناي همان مسئله حيا است كه خداوند در درون او گذاشته است. اين پرده را دريد و مرتكب اين كار زشت شد يعني اين مرزشكني را كرد، چه مرز الهي باشد، چه مرز انساني باشد، تا برسد به عرفي آن، در هر رابطه اي، هم قبل را مي گيرد و هم بعد را مي گيرد؛ اين تا آنجايي است كه به طور كلي بر اثر تكرار از قبائح اين پرده حيا از بين نرفته باشد و اگر مسخ شد و اين حيا و پرده دري او از بين رفت، دست به هر جنايتي مي زند. ما تعبير مي كنيم و مي گوييم: آدم دريده اي است. چه را دريده است؟ پرده حيا را دريده و پاره كرده است.
ما حياء را در روايات متعدد داريم و اين روايات را هم خاصه نقل مي كنند، هم عامه. خيال نكنيد فقط از طريق ماست. نه! اهل سنت هم نقل مي كنند. آن هم متعدد نقل مي كنند، ما هم متعدد داريم. پيغمبراكرم(ص) فرمود: «لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس اذا لم تستحي فاصنع ما شئت (بحار/86/333) از مثال هايي كه پيامبران الهي مي زدند باقي نماند مگر اين حرفي كه حرف همه مردم است. اين را خوب دقت كنيد، قول همه مردم. چرا؟ چون همه انسان اند، حيوان نيستند. و آن مثال شايع در ميان مردم اين است: وقتي كه بنا شد شرم نداشته باشي هر جنايتي مي خواهي بكن.
يك روايت ديگر از امام هشتم(ع) نقل شده كه حضرت فرمود: «ما بقي من امثال الانبياء(ع) الا كلمه: اذا لم تستح فاعمل ما شئت (بحار/ 86/335) در روايت قبلي «فاصنع» بود و اين «فاعمل» است. يك جمله از مثالهاي انبياء در ميان مردم ماند و آن اينكه وقتي كه بنا شد شرم نداشته باشي هرچه مي خواهي بكن.
عامه هم نقل مي كنند. در دو جاي كنزالعمال از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده: «آخر ما ادرك الناس من كلام نبوه الاولي: اذا لم تستح فاصنع ما شئت» (كنزالعمال روايت 5780 و 5792)
وظيفه پدر و مادر در رشد دادن حياي فرزندان در همه ابعاد
مسئله حياء در باب تربيت يك نقش زيربنايي دارد به اين معنا كه پدر و مادر كه به طور معمول و متعارف دو مربي دست اول براي انسان هستند، اينها آنچه را كه بايد روي آن دقت كنند اين است كه نكند من پرده حياي اين بچه را بدرم، بلكه پرده حياي او را حراست و حفاظت و رشد بدهند. نمي خواهد تو به او حيا بياموزي نه! سركوبش نكن، خود او شرم ذاتي دارد. اين را رشدش بده. چه در بعد ديداري ات، چه در بعد شنيداري ات، چه در بعد رفتاري ات، چه با هيكل ات، چه با لباست، چه با لباسش. بالاترين جنايت پدر و مادر در باب تربيت نسبت به فرزند اينجاست كه- نعوذبالله- در اين سه رابطه، پرده حياي الهي اين بچه را بدرند. اينكه بچه هر كاري دلش مي خواهد بكند و هرچه مي خواهد بگويد و هرچه مي خواهد ببيند. اين را بدانيد آن كساني كه اسير هواهاي نفسانيشان هستند كه مي خواهند در جامعه به اهداف شيطانيشان برسند از همين راه وارد مي شوند: ترويج لاابالي گري، چه در بعد الهي آن، چه در بعد انساني آن، در هر دو بعد. همين كار را مي كنند و به اهدافشان مي رسند، جامعه را سوق مي دهند به بي بندوباري به معناي پرده دري، پرده حياي جامعه را مي درند چه در بعد ديني آن و چه در بعد الهي آن و چه در بعد انساني آن و ديگر هر جنايتي بخواهند مي كنند. «فاصنع ما شئت».
اجازه گرفتن در اوقات سه گانه
در باب محيط خانوادگي در ارتباط با اطفال مي روم سراغ آياتي كه در قرآن هست. در سوره نور است: «يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاه الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيره و من بعد صلاه العشاء ثلاث عورات لكم ليس عليكم و لا عليهم جناح بعد هن طوافون عليكم بعضكم علي بعض كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم. و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستذنوا كما استذن الذين من قبلهم كذلك يبين الله لكم ءايته و الله عليم حكيم (نور (85)
خطاب به مومنين است، اي كساني كه ايمان آورده ايد بايد مملوك هاي شما (چون مملوكات محرم بودند) و كودكان نابالغ شما در سه وقت اجازه وارد شدن بگيرند. (يعني هنگامي كه مي خواهند در اتاق هاي شما وارد شوند شما را آگاه كنند. كودكان نابالغ منظور است! اين سه وقت عبارتند از:
اول: پيش از نماز صبح. دوم: هنگام نيمروز كه جامه هاي خويش را در مي آوريد وسوم: بعد از نماز عشاء (وقتي كه آماده خواب مي شويد) (بعد مي فرمايد: «ثلاث عورات لكم» اينها، سه وقت خلوت شماست «ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن» در غير اين سه وقت بر شما و آنها باكي نيست كه بدون اجازه و آگاه ساختن، سر زده بر شما وارد شوند. چون آنها و شما بر يكديگر زياد مي گذريد (اشاره به رابطه تنگاتنگ داخل خانه بين فرزند و پدر و مادر است) در ادامه: مي فرمايد: «و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم» چون كودكان شما به حد بلوغ رسيدند، بايد مانند ديگران اجازه ورود بگيرند. ديگر فرق نمي كند بين آنها و ديگران.
سه مطلب را كه مربوط به بحث من است مي گويم: اول آيه شريفه مي گويد: در سه نوبت فرزندان شما اگر بخواهند وارد شوند در اتاق هاي شما كسب اجازه كنند. اين هم كه من تعبير مي كنم اتاق، جهت آن اين است كه چون در آيات قبل آن مي فرمايد «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير الكم لعلكم تذكرون (نور 7) كه مسئله آگاه ساختن و اجازه گرفتن در وارد شدن است. «حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها» شما سر زده وارد نشويد. در آيه «بيت» داريم، بيت آن زمان به اتاق اطلاق مي شده و «دار» خانه است كه صحن حيات دارد.
آيه بعدي آن اين است: «فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يوذن لكم و ان قيل لكم ارجعو فارجعوا هو ازكي لكم (نور82) كه پيغمبر اكرم هم خودشان به همين عمل مي كردند و هيچ وقت سر زده وارد نمي شدند، اين را هم شما زياد شنيديد كه حتي وقتي مي خواست وارد خانه فرزندش يعني يگانه دخترش بشود، مي آمد درب خانه مي ايستاد و مي فرمود: «السلام عليكم يا اهل بيت النبوه » اگر اجازه ورود مي دادند داخل مي شد، اگر نه، بار دوم مي فرمود، اگر اجازه ورود نمي دادند بار سوم ... اگر مي ديد اجازه نمي دهند پيغمبر برمي گشت. سرزده وارد نمي شد اين آيه هم به همين شيوه اشاره مي كند.
اينجا سه نوبت براي وارد شدن فرزندان مطرح مي كند: صبح، ظهر، شب. اما در اينجا اين خطاب به بچه ها نيست، خطاب به بزرگترهاست، به پدرها و مادرها است. مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا» نمي گويد يا ايها الاطفال. آي پدرها و مادرها! بچه هايتان بايد در سه نوبت كه در اتاق شما وارد مي شوند از شما اجازه بگيرند و شما را آگاه كنند كه مي خواهند وارد اتاق شوند. سه نوبت چه وقت است؟ صبح، ظهر، شب. در اينجا شايد كسي بگويد آخر چرا؟ بچه ام است، آن هم بچه نابالغ (صريح آيه است: «و الذين لم يبلغوا الحلم منكم»، بچه كوچك هاتان، يعني هنوز بالغ نشده است، او بايداجازه بگيرد و تو بايد اين روش تربيتي را به او بدهي) مي گويد چرا بايد اجاز بگيرد؟ در آيه راجع به ظهر توضيح مي دهد. و بعد از توضيح، صبح و شب آن را هم مي فهمي، در وسطي كه راجع به ظهر است (« و حين تضعون ثيابكم من الظهيره» اين مربوط به ظهر است) چه مي گويد؟
بايدبدانيم كه اين آيات در حجاز نازل شده و حجاز منطقه حاره است. نيم روز كه مي شد وقتي اينها از سر كار برمي گشتند به خانه چون هوا گرم بود، لباس رو را در مي آوردند و تخفيف مي دانند، گرمشان بود. كانه نيمه عريان مي شدند.
مي گويد اين سه وقت، اوقات خلوت شماست، يعني صبح قبل از نماز فجر كه از بسترت بلند مي شوي، بعد از نماز عشاء چه؟ چون آن موقع نماز عشاء را كه مي خواندند، مي رفتند در بستر كه بخوابند. موقع خواب در لباس تخفيف مي دهند. «ثلاث عورات» بچه هاي نابالغ در اين سه موقعيت اگر بخواهند وارد شوند در اتاق شما كه خلوتگاه شماست، بايد به آنها ياد بدهي و تربيتش كني كه با اجازه و آگاه ساختن شما وارد بشوند. بايد در بزند و كسب اجازه كند؛ چون تو نيمه عرياني!
اينها همه براي اين بوده است كه وقتي تو نيمه عرياني و او با اين حال وارد شود پرده حياي او دريده مي شود. معمولا در اين حالت نيمه عرياني كه آدم هست چه بسا يك سنخ اعمال قبيحه هم از او صادر بشود.
اين آيات همه در سوره نور است كه مسئله عفت و عفاف را مطرح مي كند. عفت را گفتم كه شاخه حياء است؛ كه من بعد وارد مي شوم در باب مسئله عفت.
بعد در آنجا وقتي يك سنخ احكام را مطرح مي كند، در آخر كار حتي نسبت به آن كساني كه در باب ازدواج اميد ازدواج آنها نيست، مثل عجوزه ها (پيرزن ها)، مي گويد: «وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا»(نور33) براي آن كساني كه ديگر عجوزه شده و ديگر اميد ازدواج آنها نمي رود مي گويد او هم عفت داشته باشد.
احكام اسلام بر محور پرده داري است كه پرده داري امري است فطري براي انسان، مابه الامتياز انسان از حيوانات است، مي فرمايد نكند يك كاري كني آنچه را كه من در نهاد او گذاشتم به عنوان وديعه الهيه كه حياست، اين پرده را تو پدر و مادر بدري! خداوند بچه نابالغ را مي گويد: بالغ شد كه هيچ! واي به حال آن كساني كه اين بچه هاي نابالغ را نيمه عريان در ملأ عام بياورند، خداوند مي گويد در خانه ات، در اتاقت كه مي خواهد بيايد-اي پدر، اي مادر -به او بگو خواستي بيايي، در بزن. واي به حال تو اي پدر و مادر! كه - نعوذ بالله- خودت بخواهي اينگونه در ملأ عام بيايي، تو مسلماني!؟ تو دنباله رو فاطمه(س) هستي؟! مي گويد فرزندان نابالغ در اين سه نوبت اجازه بگيرند. چون آن سه نوبت كه در اتاقت هستي خلوتگاه تو است، نيمه عرياني. با لباس خواب هم تو را نبيند، پرده حياي او دريده مي شود.
همه شما شنيده ايد كه پيغمبر اكرم راجع به زهرا(س) فرمود: «فاطمه بضعه مني»(بحار/34/19) فاطمه پاره تن من است. مي دانيد اين را چه جاهايي گفته است؟ اكثر مواردي كه پيغمبر گفته است اين پاره تن من است كجا بوده است؟ در چه رابطه اي گفته است؟ اين تعبير متواتر است، عامه و خاصه نقل كرده اند، در اين هيچ شبهه اي نيست، يك نفر شبهه نكرده كه اين را پيغمبر اكرم نگفته است، من چند مورد آن را مي گويم:
اول: نقل است كه پيغمبر اكرم خودشان نشسته بودند و اصحابشان هم بودند، سوال كرد: «ما خير للنساء؟» چه چيزي براي زنان بهتر است؟ راوي مي گويد: گفتيم نمي دانيم چه بگوييم، «فصار علي الي فاطمه فاخبرها بذلك» امير المومنين علي(ع) رفت و وارد منزل شد و قضيه را گفت كه يك چنين سوالي پيغمبر كرده همه در جواب آن مانده اند، زهرا(س) گفت: بهترين زنان، آن زني است كه به مرد نامحرم نگاه نكند و مرد نامحرم هم او را نبيند. علي(ع) برگشت، به پيغمبر جواب را گفت. پيغمبر رو كرد و گفت: «فقال له: من علمك هذا؟» بگو ببينم چه كسي اين را به تو ياد داد؟ گفت: فاطمه. اينجا بود پيغمبر فرمود: «انها بضعه مني» يك مورد اينجا.
دوم: روايت از امام هفتم(ع) است، يك شخص نابينايي آمد و اجازه گرفت كه وارد بشود، و زهرا(س) بلافاصله رفت و پوشش را بر تن كرد. ما مي گوييم چادر. پيغمبر رو كرد به او و گفت چرا رفتي چادر سرت كردي؟! اينكه كور است!! البته اين را پيغمبر عمدا گفت، براي اينكه اين مطلب به من و تو برسد. (اي مادرها! توجه كنيد) گفت: او كه تو را نمي بيند «فقالت ان لم يكن يراني فاني اراه و هو يشم الريح فقال رسول الله: اشهد انك بضعه مني»(همان) زهرا عرضه داشت: او من را نمي بيند من كه او را مي بينم!! او بوي من را استشمام مي كند. من نشنيدم كه زهرا(س) مثلا آن موقع عطر زده باشد. اينجا پيغمبر فرمود: من گواهي مي دهم تو پاره تن مني.سوم: روزي پيغمبر راجع به زن از اصحابش سوال كرد و بعد گفت: «متي تكون ادني من ربها» در چه حالتي است زن به پروردگارش خيلي نزديك مي شود؟ نزديك ترين جا به پروردگارش كجا است؟ قرب الي الله تعالي مراتب دارد، درجات دارد. آنجايي كه خيلي نزديك مي شود به خدا چه زماني است؟ «فلما سمعت فاطمه ذالك قالت: ادني ما تكون ان تلزم قعر بيتها» وقتي زهرا(س) شنيد با يك جمله كنايه اي فرمود: آن حالتي كه خودش را از نامحرم مي پوشاند، نزديك ترين حالت است به خدا. نه نماز! نه سجده! نه روزه! آن وقت پيغمبر فرمود: «ان فاطمه ! بضعه مني»خلاصه آنكه چون بحثم راجع به خانواده بود، پدر و مادر بايد اين غريزه انسانيه اي كه در او است يعني حياء، اين را شكوفا كنند نه اينكه حياء را در بچه سركوب كنند. تا مي گويي آخر اين چه قيافه ايست كه دختر بچه را آوردي بيرون؟ مي گويد هنوز تكليف نشده است، مي گويد تكليف نشده، تو كه محرم هستي با او، قرآن مي گويد بدون اجازه وارد نشود، تو او را نيمه عريان آوردي در ملا عام؟ خاك بر سر شيطان. - نعوذ بالله-خودت هم در كنار او همين گونه؟ تو داري روش مي دهي به او و بي حيا تربيتش مي كني.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14