(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 16 مرداد 1389- شماره 19710

هتاكان نشانه رفته اند!
سرمايه غم
اين نظم جاودانه
اي باور سپيد
گداز تمنا
درست بنويسيم



هتاكان نشانه رفته اند!

پژمان كريمي
«شاعر دولتي»!
اين عبارت يا بهتر بگوييم عنوان، چندي است كه در سطح محافل ادبي و رسانه اي شنيده مي شود. اين عنوان و نيز عنوان «نويسنده دولتي» كه پيشتر بر سر زبان ها افتاد، رو به آن گروه از شاعران و نويسندگاني بكار مي رود كه نسبت به اسلام و انقلاب اسلامي تعلق خاطر دارند. كساني كه تلاش مي كنند در راستاي آرمان ها و اهداف انقلاب و نظام جمهوري اسلامي بسرايند و بنويسند! اين گروه از اهالي قلم، متأسفانه از نگاه برخي، شاعر و نويسنده دولتي خطاب مي شوند چون گمان مي رود صاحب قلمان، ابزاري هستند در خدمت «دولت!» عناصري كه ذوق و قريحه خود را معطوف به نفس و در نتيجه قدرت حاكم مي كنند! خوش آمد قدرتمندان و قدرسازان جامعه رفتار مي نمايند! قلم خود را فروخته اند و «دردشان در بي دردي» و دغدغه شان مدح و ثناي بزرگان» است. از مردم جدا افتاده اند و بر اين جدا افتادگي مباهات مي كنند!
جالب است كه بكار برندگان عناوين «شاعر دولتي»، «نويسنده دولتي» وقتي هم كه مي خواهند ميزان سرسپردگي به دولت يك اهل قلم را برجسته نمايند، به مشاغل و مناصب دولتي و جشنواره اي او اشاره مي كنند. چنان كه گويي وي گناهي بزرگ و خطاي غيرقابل جبران مرتكب شده است!
اما براستي عناوين «شاعر دولتي» و «نويسنده دولتي» از كجا آمده است؟ چرا بكار مي رود؟ چه كساني بكار مي برند و هدف از كاربست اين عناوين چيست؟
انقلاب اسلامي برآمده از باورهاي الهي بود. جمهوري اسلامي نيز بر پايه انقلاب اسلامي بنا شد! به عبارتي انقلاب و نظام سياسي كشورمان برگرفته و جزيي از باور الهي ماست!
يك شاعر و نويسنده مسلمان چگونه مي تواند مدعي مسلماني باشد، اما نسبت به آرمان هاي انقلابي-ديني بي اعتنايي كند؟
يك شاعر و نويسنده مسلمان چگونه مي تواند مدعي مسلماني باشد اما هنرش را، ذوق و قريحه خدادادي اش را مصروف «حديث نفس» و همراهي با طاغوتيان كند؟
يك شاعر و نويسنده مسلمان چگونه مي تواند در سايه نظام جمهوري اسلامي زندگي كند اما «اسلام» را و حاكميت آموزه ها و قوانين الهي را برنتابد و عصيانگري پيشه كند؟
چگونه مي تواند نظام سياسي ديني را مدح نكند، به اين بهانه كه مستقل باشد؟
دستاوردها و درخشش ها و بالندگي هاي انقلابي و نظام سياسي ديني را نفي كند، به اين بهانه كه وابسته به حاكميت و نظام سياسي خوانده نشود؟
يك شاعر و نويسنده مسلمان، بنا به باورهاي اسلامي، از انقلاب و جمهوري اسلامي، حمايت مي كند و به عنوان سربازي انقلابي، درصدد زنده كردن يا پاسداشت ارزشهاي نظام آشكار مي شود. چون مسير خود را كاملا همپوشان با دين الهي مي بيند! طبيعي است كه دشمن چنين شاعر و نويسنده اي را برنتابد! چنين اهل قلمي به دست دشمن ترور شخصيت مي شود، زيرا دشمن يك مسلمان و يك سرباز فرهنگي انقلابي و هوادار نظام جمهوري اسلامي را كه ناشر فرهنگ انقلاب و ارزشهاي نظام و منادي دين است، نمي تواند تحمل كند!
بنابراين چنين هنرمندي؛ چنين اديبي، به چوب عنوان شاعر و نويسنده دولتي رانده مي شود، سركوب مي گردد! تا مردم نسبت به او بدبين شوند و از او پرهيز عمومي شود. وقتي هم يك شاعر يا يك نويسنده به گوشه اي رانده شد، منزوي شد، آثارش چه خطري دارند؟ آثار ناخوانده وي، چگونه اذهان و جانها را نسبت به ماهيت طاغوت و طاغوتيان بيدار مي كند و شور حماسي برمي انگيزد؟
مضحك اين است كساني در داخل، برخي عناصر ادبي را به سبب سمت دولتي و حكم داوري جشنواره ها، هدف حمله قرار مي دهند كه اغلب خود در گذشته سمت دولتي داشتند و حكم دبيري و داوري جشنواره گوناگون را قاب گرفته اند. اما اينان، چون اينك به هر دليلي- از جايگاه پيشين شان، كنار رفته يا كنار گذاشته شده اند، از روي بخل و حسادت، به متعهدان انقلابي و انقلاب و نظام مي تازند. مي تازند و متهم مي كنند.
مي بينيد حسادت و بخل انسان را تا كجا كه نمي برد و چه ها كه نمي كند؟! دشمنان و غيردشمنان نادان داخلي اما، نمي فهمند و نمي دانند كه كار بست عناوين «شاعر دولتي» و «نويسنده دولتي» در كشورما، با استقبال زيادي برخوردار نمي شود.
دليل آن هم روشن است:
در سرزمين ما و جامعه ما، دين از دستگاه سياسي حاكم جدا نيست. در نتيجه مردم ديندار - اكثريت بدنه اجتماعي كشورمان- خود و باورهاي خود و راه خود را از دولت و حاكميت متفاوت و جداافتاده، تلقي نمي كنند. پس طبيعي است كه يك شاعر و نويسنده چنين سرزمين و چنين جامعه اي در مسير دولت و نظام سياسي گام زند و قلم فرسايد!
طبيعي است كه با ور، حرف و دغدغه شاعر و نويسنده و مردم و حكومتگران، يكسان باشد!
طبيعي است كه مردم و نظام، همراه و همقدم و همنفس يكديگر ديده شوند!
بسياري از اهالي قلم كه امروز متهم به شاعر دولتي و نويسنده دولتي اند، نه تنها از مبارزان دوران نهضت انقلاب اسلامي، بلكه از جمله رزمندگاني هستند كه در هنگام جهاد مخلصانه به جبهه هاي نبرد و به استقبال مرگ سرخ شتافتند، اينان را چه به زخارف دنيايي كه از قبل مدح و ثناي دولت و قدرتمندان و حاكمان نصيب آيد!
و باز مضحك اينكه عنوان «شاعر دولتي» و «نويسنده دولتي» از زبان كساني خطاب به اهالي قلم انقلابي شنيده مي شود كه يا «سر در آخور بيگانه دارند» و با رسانه هاي بيگانه گرم گفت وگو و درددل اند و يا دربرابر همقطاران خودفروخته و مزدور اجنبي، سكوت ذليلانه پيشه كرده اند! و بي شرمانه خود را شاعر و نويسنده مستقل قلمداد مي كنند.گزاف نيست كه اگر آنها «شاعر اجنبي» و «نويسنده قلم به مزد استعمار»، ناميده شوند.

 



سرمايه غم

& حميد سبزواري
ما نهفتيم غم دل، زدل آزاري چند
اين امانت بسپرديم، به دلداري چند

غم عزيز است كه سرمايه بازار دل است
اين بضاعت نتوان داد به طراري چند

حاصل محنت روز و شب عاشق درد است
حاصل خود نفروشيم به ديناري چند

ناتوانند طبيبان زعلاج دل ما
كه مداوا نشود درد ز بيماري چند

باده خواهم كه خلاصم كند از زحمت عقل
چه به جز باده كند چاره هشياري چند

دردمندان بلا اهل دلي مي طلبند
بنماييد مرا خانه خماري چند

راه صحراي جنونم بنماييد كه من
رنج ها مي كشم از عقل فسونكاري چند

دل زآشفتگي دور زمان خونين است
خون شود دل چوفتد در كف خونخواري چند

همتي جوي حميدا، ز سرانگشت سخن
عقده اي بازكن از كار گرفتاري چند

 



اين نظم جاودانه

شادروان طاهره صفارزاده

دوباره
امشب
دراين يگانه شب هر ماه
ماه شب چهاردهم
پيدا شد،
بزرگ و كامل و زيبا
چرا نديدند
در طول قرنها
اين نظم جاودانه
و قدرت صاحب آن را
چشمهاي سخن پردازان
كه چهره محبوب را
به «ماه چارده»
تشبيه كرده اند
چرا نديدند
مرتبه نظم و قدرت صاحب آن را
خوانندگان شعر
كه يك عمر تشبيه را
همراه زمزمه تصديق كرده اند
تاريخ شعر
از تعدد اين غفلت
از اين زمان بي خبري
عذرخواه و غمين است

 



اي باور سپيد

رضا اسماعيلي
من يك تصورم
در ذهن سايه ها
در كوچه زمان
اما تو باوري
يك باور سپيد
از جنس نور و آب
از جنس آفتاب
اي باور سپيد!
اعجاز سرخ عشق
بر من اشارتي
پيكي.... بشارتي
تا از كرامت
دستان سبز تو
«ثابت» شوم به عشق
اي قاري يقين
بر من نظاره كن
تا با تنفس
چشمان آبي ات
از خود شوم رها
تا پر بگيرم از
اقليم سايه ها

 



گداز تمنا

احمد معلم
هر كه در عمرش يك بيت خوب سروده باشد شاعر خرده آينه ايست! شعرش آينه است، بيتش آينه است. و بدين قياس اگر ديواني يافتي كه مملو از شعر ناب بود آيينه خانه يافته اي. مغتنم شمار كه از انعكاس نورش، فيض خواهي برد. بي خودي نيست كه ديوان خواجه شيراز در هر خانه اي يافت مي شود. علاقمندانش كوچك و بزرگ و مرد و زن نمي شناسد. كليدي انگار در ميان نهاده اند كه هر قفلي را مي گشايد؛ در شلوغ بازار قعودان باشد، در كنج غم و اندوه باشد، يا در زمزمه هاي آن دهقان پير در آنسوي ايران، فرقي نمي كند. قفل ها خرد و كلان به اعجاز بيان شاعر باز مي شوند. انگار عطشي عميق و ديرينه را در وجودت فرو مي نشاند. گم مي شوي از خود، رها از هر بند، راهي آيينه خانه حافظ مي شوي، و بدين سان تو را مي برد با خود تا اوج آسمان، تا مقامي كه حرف و گفت و بيان والايش بر تو تأثير مي كند. تا براي اين باده ناب، چگونه ظرفي فراهم كرده باشي؟ كاسه اگر آوردي هم به قدر كاسه خواهي برد. مراقب بايد بود كه از اين در، باد به دست نبايد رفت.
سهم برخي در اين برداشت با داس عقل است؛ گروهي كه از علم بهره اي دارند و كلام شاعر را بدان معيار مي سنجند. گاه كه نه، اغلب از اين قوم، نكته ها مي شنويم و مي خوانيم كه مثلاً فلان شاعر با فلان بيت، همه شأن منزلت خويش را زير سؤال برده است! يا نظمي بي روح و معنا پرداخته است! يا آسمان و ريسمان را به هم بافته است! مثلاً بيدل دهلوي از زمره اين شاعران است. خيلي ها خيلي ابيات بيدل را بي معني مي شمارند.
آنها اگرچه حتي به قدرت بيان شاعر تصريح و تاكيد مي كنند اما در نهايت، كليات شعر را جداي از هنرنمايي ظاهر شعر، ابياتي بي معني مي دانند. اين امر در مورد حافظ خودمان هم صدق مي كند بعضي از ابيات حافظ نيز براي ذائقه برخي داسداران؛ غيرقابل هضم و نادرست است.
اما دسته اي ديگر، فارغ از هرگونه علم و درس و مدرسه، شيفته حافظند. ابياتش را با شوقي عجيب مي خوانند، از خواندنش چشمهايشان خيس مي شود، انگار حرفهاي دل خود را از زبان شاعري دلداده در آن سوي تاريخ مي شنوند. عشق، پررنگ ترين نقش آينه خانه اوست، بازتاب نورش، در غم و شادي گرمابخش است. گرچه گاه اسير دست نورسيدگان و نوعروسان بلوغ است. ناخوانده مي روند و نانوشته نمي دانند. و اين، عيب آينه نيست، كه آينه اقتضاي خويش دارد و بس.
و سرانجام گروهي كه با عقل و درايت پا در ره نهاده اند، هم خوانده اند و آموخته اند و هم از دلدادگي و عشق باخبرند. بي شك ايشانند كه مي دانند، مي فهمند، مي جوشند و در انتقال معاني ناب، حكم حلقه دارند. حلقه اي كه معاني را چون گنج هايي نهان به صاحبان اصلي خود متصل مي كند و رسم امانت بجا مي آورد. اما نكته اينجاست كه حافظ به كدامين فن، تمامي اين اقشار را بي هيچ واسطه و مقدمه اي، اسير خويش كرده است؟ قرآني كه در سينه اوست؟ قوت نظمي است كه بكار برده است؟ كلام عارفانه و سبك خاص شعري اوست؟ «آني» است كه به اتفاق نظر در ابيات او جلب توجه مي كند؟ چيست اين كشش دروني شعر كه اين گونه افراد را به سوي خود مي كشد و در اين كشش، آن و اين نمي شناسد؟
پاسخ اين همه جز آينگي شاعر چه مي تواند باشد. آينه است. آينه اي كه جلوه زاري سحرانگيز را در مقابل چشم هر خواننده و شنونده به تصوير مي كشد. چون طاووسي رنگارنگ و زيبا كه در آئينه خانه، تكثير شده باشد بيننده از ديدنش به حيرت افتد. چنانكه بيدل ازتماشاي جلوه زار طاووسي هستي در حيرت مي آيد و مي گويد:
حيرت دميده ام گل داغم بهانه ايست
طاووس جلوه زار تو آئينه خانه ايست
حافظ آنگاه كه از فراق و دوري يار به غصه و غم گرفتار مي شود، آنگاه كه در ظلمت شب اسير پنجه تاريكي مي شود، آنگاه كه نيازمند جرعه ايست تا عطش از جان فرو نشاند، ناگاه صبح صادقش روي مي نمايد. دلش صفت آنيگي مي يابد و زبانش گوياي اسرار مي گردد. اسراري كه بر قوت شعر جامه بيان مي پوشند. شاعر، ديدني ها را چون آينه اي پاك، وامي نمايد كه مي فرمايد:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد ازين روي من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
اين همه اما به آساني حاصل نشده است. جور و جفا و صبر و ثباتي هم در كار بوده است و اين انگار پاداش آن همه است كه مي گويد:
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا، صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شكر كز سخنم مي ريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند
شاخ نبات و همت شاعر و انفاس سحرخيزان سرانجام غبار غم از چهره مي زدايد و موجب رهايي مي گردد كه خود مي گويد:
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
كه ز بند غم ايام، نجاتم دادند
سحر و سحرگاه زماني معنوي بشمار مي رود كه اغلب محل تابش خورشيد حقيقت است. گويي دروازه هاي آسمان باز مي شود و اهل راز و نياز و صافي دلان غمزده، غبار از چهره مي شويند و در اين زمان روشني و عبادت ره بسوي يارمي برند. آينه حافظ در اين جلوه زار از عالم بالانور مي گيرد و بر سينه طالبان منعكس مي گردد.
از اين خرمن هركس به قدر همت خويش مي برد و به قدر ظرفي كه مهيا نموده جرعه مي نوشد. بدين سياق بعضي از گويندگان در دوره اي كوتاه مي آيند و مي گويند و مي روند و فراموش مي شوند. برخي ماهي، سالي و برخي قرن و قرن ها در يادها مي مانند و آثارشان محو نمي شود. كم نيستند چنين شاعراني كه نقش آينگي را خوب ايفا كرده اند. رسالتشان در «گفت» چيزي يا در اسلوبي خاص بوده است. از گذشته تا امروز، موارد بسياري مي توان يافت. مثل سبك هندي يا اصفهاني كه صائب تبريزي در آن شهره خاص و عام است در واقع مربوط به دوره ركود شعر فارسي است. مربوط به زماني است كه شعر اصطلاحاً به كوچه و بازار آمد. اين امر موجب شد تا انواع اصطلاحات از اقشار مختلف وارد شعر شود. اما صائب كه ابياتش اغلب به شاه بيت معروف است، شاعري فراموش نشدني است. مضامين بكر و ناب در كنار مفاهيم ملموس و قرينه كاري هاي هنرمندانه اش، او را به شاعري تبديل كرده است كه به هر حال در سبك هندي، شهرتي بخصوص دارد. او هم بنوعي آئينه در دست بيان داشت و انعكاس نورش همچنان پابرجاست.
در اين سبك صد البته كه نام بيدل دهلوي فراموش ناشدني است. بيدلي كه آثار شعرش در روزگار كنوني هم پيداست، شاعري كه در سالهاي اخير كم و بيش معرفي شده و در ايران مورد توجه قرار گرفته است، او شاعري است كه با پرواز در قله هاي رفيع شعر، آينه پردازي ها كرده و بسياري را در شيفتگي خويش، مفتون كرده است. چرا كه خود مفتون اوست:
روشندلان چو آينه بر هر چه رو كنند
هم در طلسم خويش تماشاي او كنند
پاكي چو بحر، موج زند از جبين شان
قومي كه از گداز تمنا وضو كنند

 



درست بنويسيم

اكبر خورد چشم
چندي پيش در همين صفحه، نوشتاري در دو بخش به چاپ رسيد كه درباره خطاهاي رايج زباني و نوشتاري بوده بخش سوم آن را تقديم مي كنيم.
-استفاده از افعال «است» و «هست»:
هر چند «است» خودش جزء فعل هاي ربطي است، فعل «هست» به عنوان نشانه موجوديت چيزي به كار مي رود و نبايد به جاي هم اشتباه گرفته شوند. پس ننويسيم «هوا ابري هست يا تصميم داور چه هست؟! بهتر است بنويسيم: «هوا ابري است يا تصميم داور چيست؟»
-اگر چه... اما:
نبايد اين دو واژه كه در معنا مشابه هم هستند، در يك جمله متوالي بيايند. پس جمله: «اگر چه در اين كار زياني متصور نيست، اما بهتر است در آن بيشتر تأمل كني.» (نادرست) و «هر چند در اين كار زياني متصور نيست، بهتر است در آن بيشتر تأمل كني.» (درست)
-به خود اختصاص دادن/ به دست آوردن:
استفاده از عبارت «به خود اختصاص دادن» در معناي كسب كردن اشتباه است. پس جمله هاي جوايزي را به خود اختصاص دادند و مقام اول را به خود اختصاص داد، بايد به اين صورت نوشته شوند: «برنده جوايزي شدند و مقام اول را كسب كرد.»
-پياده كردن:
استفاده از اين تركيب در معناي اجرا كردن نادرست است. پس جمله: «قوانين را پياده كنيم.» (نادرست) قوانين را تحقق بخشيم يا به اجرا درآوريم.» (درست)
-تسليت باد/ تهنيت باد:
واژگاني مثل تبريك، تسليت و تهنيت مصدر هستند، پس بهتر است آنها همراه فعل دعايي «باد» نبايند. مثل «اين تولد بر شما تهنيت» به جاي «اين تولد بر شما تهنيت باد.»
-تشكيل دادن:
اين عبارت در معناي صورت گرفتن يا شكل گرفتن نادرست است. پس بهتر است بنويسيم: «نيروي نظامي پايه قدرت دولت مركزي است.» و ننويسيم: «نيروي نظامي پايه قدرت دولت مركزي را تشكيل مي دهد.»
-در ارتباط با:
بهتر است به جاي اين تعبير عاريتي از عبارت «درباره» استفاده كنيم، بنابراين جمله «به سؤال هاي مجري در ارتباط با بخش هاي مختلف برنامه پاسخ مي دهند.» (نادرست) و جمله «به سؤال هاي مجري درباره بخش هاي مختلف برنامه پاسخ مي دهند. (درست)
-دنبال كردن:
به معني پشت سر كسي راه افتادن است و استفاده از آن در معاني چون «پيروي كردن از» و «به كار بستن» نادرست است. پس ننويسيم: «آيا اين كارشناسان روش جرم شناسي را دنبال كردند؟» بلكه بنويسيم: «آيا اين كارشناسان از روش جرم شناسي پيروي كردند/ روش جرم شناسي را اختيار كردند/ به كار بستند؟»
رنج بردن از:
اگر در معناي «دچار»، «شدن»، «بودن» و «مبتلا شدن» باشد، نادرست است. پس بهتر است به جاي جملات «از دو مشكل رنج مي برند» و «از سرماخوردگي رنج مي برد» بنويسيم: «دچار دو مشكل اند» و «مبتلا به سرماخوردگي است.»
-زمان/ زمان بردن:
استفاده از واژه زمان در معاني چون مهلت و طول كشيدن چندان مناسب نيست. پس جملات «زمان زيادي مي برد، به شكل «طول مي كشد» و «زمان زيادي باقي نمانده است، به شكل» وقت (مهلت) زيادي باقي نمانده است» نوشته شوند.
-توجه به فاعل و مفهول بودن واژه:
در واژگاني چون «ظنين» و «مظنون» بسيار پيش مي آيد كه جاي آنها با هم تغيير مي كند. به عنوان مثال گفته مي شود: «من به او مظنون هستم» و «او در اين قضيه ظنين است.» كه هر دو جمله به شكل وارونه مي باشد، يعني شكل درست به اين صورت است: «من به او ظنين هستم. چون «ظنين» صفت فاعلي است، «او در اين قضيه مظنون است» چون «مظنون» صفت مفعولي است.
-استاد/ مهر:
اين واژگان فارسي هستند، پس افزودن كلمات عربي يا در قواعد عربي قراردادن آنها نادرست است. بنابراين هنگام جمع بستن واژه «استاد» مي گوييم: «استادان» نه «اساتيد« و نيز واژه مهر را نبايد به عنوان اشتقاق عربي به كار برد، يعني به جاي اين كه بگوييم:«مهمور» بهتر است بگوييم مهر شده يا مهر كرده.
- تلفظ نادرست پسوند «ور»
پسوند «ور» در زبان فارسي به معني صاحب و مالك به كار مي رود، بنابراين بهتر است واژگاني چون «مزدور» و «رنجور» به شكل «مزدور» و «رنج ور» تلفظ شود.
- پرهيز از جمع بستن جمع ها:
برخي واژگان خود به خود جمع هستند، پس جمع بستن درباره آنها خلاف قواعد زبان فارسي است. مثل «آثار، اخبار، اعمال، منازل» كه نبايد به شكل «آثارها، اخبارها، اعمال ها و منازل ها» گفته شوند.
- بها/بهاء:
بها به معني قيمت، ارزش و نرخ چيزي است. اما معني بهاء روشني، درخشندگي، رونق، زيبايي و نيكويي است. پس نبايد به اشتباه در جاي هم به كار روند.
- كاربرد همزه:
بايد دانست همزه خاص كلمات عربي است و تا حد امكان نمي توان آن را در واژگان فارسي به كار برد. بنابراين لازم است به جاي همزه از «ي» استفاده كرد، مثل كلمات «پائيز»، «پائين»، «آئين»، «روئين تن» و «اروپائي» كه شكل صحيح آنها به اين صورت است: «پاييز»، «پايين»، «آيين»، «رويين تن» و «اروپايي».
- تپيدن/ طپيدن.
تپيدن واژه فارسي است و بايد با «ت» نوشته شود و نوشتن واژه هاي مشتق از آن نيز مانند: تپش، تپنده و تپيد بايد به همين صورت و با «ت» باشد. زيرا كاربرد «ت» در كلمات فارسي ضروري تر از «ط» است، مثل طهران كه بايد نوشته شود: تهران.
- حايل/ هايل:
اين دو واژه را برخي با يكديگر اشتباه كرده و به جاي هم به كار مي برند. حايل اسم است در معني چيزي كه پرده وار ميان دو چيز واقع شده و مانع از اتصال آن دو مي گردد. اما هايل صفت است به معناي ترسناك.
- كاربرد واو:
آنجايي كه لازم است يك واو و يك ا بيايد، حتما اين كار بايد صورت گيرد. پس شكل درست كلمات «طاوس»، «داود» و «كيكاوس» در زبان و نوشتار فارسي به اين صورت است: «طاووس»، «داوود» و «كيكاووس».
- فطير/ فتير:
فطير واژه اي عربي و به معني خمير ور نيامده و تخمير نشده است و از اين رو بايد با «ط» نوشته شود. در ضمن واژه اي به صورت «فتير» وجود ندارد.
- مسئول/ مسؤول:
املاي اين دو واژه به هر دو شكل آن درست است. در عربي مسؤول مي نويسند.
- وهله/ وحله:
اين كلمه را كه به خط عربي وهله مي نويسند، معناي آن نوبت و دفعه است. پس شكل وحله معني و كاربردي ندارد.
- كاربرد واژگان دوقلو، سه قلو و چهارقلو و...
واژه تركي دوقلو، اسمي مركب از «دوق» و «لو» است كه روي هم، همزادها معني مي دهند و هيچ گونه ارتباطي با عدد دو فارسي ندارند. پس به كار بردن واژگاني چون سه قلو، چهارقلو، پنج قلو و... اصلا معني ندارد. يا نه، اگر گفته شود قل اول، قل دوم باز هم نادرست است.
- ان شاءالله/ انشاء الله:
اصطلاح «ان شاءالله» از سه كلمه ساخته شده است:
ان (اگر) شاء (بخواهد) الله (خداوند) يعني اگر خداوند بخواهد. اما اصطلاح «انشاءالله» از دو كلمه ساخته شده است: انشاء (آفريدن) الله (خداوند) به معني: خداوند بيافريند. پس بهتر است اين اصلاح به صورت «ان شاءالله» نوشته شود.
- بوالهوس/ بلهوس:
پيشوند كهن «بل» بر سر برخي واژگان فارسي مي آيد و معناي پر، بسيار و فراوان دارد. برابر اين پيشوند در زبان عربي «ابو» مي باشد كه براي واژه هاي عربي به كار مي رود و كوتاه شده آن را به صورت «بو» مي نويسند. پس «بل» براي واژه هاي فارسي نظير: بلكامه (پر آرزو) و بلخاك(پرشور) مي باشد و «بو» براي واژگان عربي چون بوالهوس، بوالعجب و... است.
- اتاق/اطاق:
از آن جا كه اين واژه تركي است و در زبان تركي مخرج «ط» وجود ندارد، پس بايد آن را با حرف «ت» نوشت.
- شكل درست تر برخي واژگان:
برخي واژه ها هستند در زبان فارسي به دو شكل نوشته مي شوند، اما شكل درست تر آنها به شرح زير است:
آزوقه/آذوقه: شكل درست تر آزوقه است.
ارابه/ عرابه: شكل درست تر ارابه است.
اتو/ اطو: شكل درست تر اتو است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14