(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 19 مرداد 1389- شماره 19713

 
نسبت «مدرنيسم» با «پست مدرنيسم»

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نسبت «مدرنيسم» با «پست مدرنيسم»

مدرنيته و روشنفكري
روشنفكران، يك طبقه اجتماعي در غرب هستند كه از گذار جامعه غرب از «سنت» به «مدرنيته»، پشتيباني فكري و نظري مي كنند و اكنون نيز نه تنها در غرب، بلكه در سراسر جهان براي دستيابي به اين هدف فعال اند. جوامع غربي با كنار نهادن «دين» كه مرجع فكر و عمل شان در حوزه عمومي و متن جامعه بود، به جايگزين و بديلي نياز داشتند. روشنفكران تلاش كردند تا با نظريه پردازي و ايدئولوژي آفريني، الگوها و ايده آل هايي را خلق كنند و در اختيار جامعه دين گريز غرب قرار دهند. در واقع، اگر در جامعه سنتي اقتدار فكري از آن «ارباب كليسا» بود، با پايان يافتن دوران قرون وسطي و ظهور تدريجي دوران مدرنيته، اين اقتدار قدسي فرو ريخت و مرجعيت فكري به «روشنفكران عقل گرا» واگذار شد. روشنفكران خود را نماينده عصري مي دانستند كه بشر، «وحي» را كنار گذاشته و زندگي فردي و اجتماعي خود را تنها با تكيه بر «عقل منقطع از وحي» اداره مي كند42. بنابراين، طبقه روشنفكران برخاسته از شرايط خاص تاريخي و فرهنگي غرب بودند و تلاش كردند تا به آن شرايط خاص، پاسخ هاي فكري و نظري بدهند. در شرايط كنوني نيز، روشنفكران غربي براي خود چنين رسالتي را تعريف كرده اند.
نكته بسيار مهم و تعيين كننده درباره روشنفكران اين است كه ويژگي خاص و متمايزكننده آن ها از متفكران دوران سنت (روحانيون كليسا) عبارت است از «تقيد آن ها به نظم سكولاريستي»43. اگرچه كاركرد هر دو گروه، «معنابخشي به زندگي جمعي» بود اما «مرجع معنابخشي» آن ها يكسان نبود: يكي دين و ديگري عقل و تجربه و هر چه غير از دين44. بنابراين، روشن است كه لفظ «روشنفكر» به دليل بسترهاي اجتماعي خاص كه در آن ها ظهور يافته و جهت گيري هاي ويژه اي كه برگرفته، معناي مشخص و محدودي دارد، به طوري كه نمي توان به لحاظ برخورداري متفكران هر جامعه اي از «كاركرد فكري و نظري»، همه آن ها را «روشنفكر» خواند اما متأسفانه غالبا چنين اشتباهي صورت مي پذيرد و معناي لفظ روشنفكر، بسط غيرمنطقي مي يابد. در توضيح اين مطلب بايد گفت كه لفظ «روشنفكر» را به دو صورت مي توان تعريف كرد:45
اول؛ تعريف عام و فراگير كه مطابق آن روشنفكر كسي است كه از نظر نقش اجتماعي، به زندگي جمعي انسان ها معنا مي بخشد و در جامعه، آگاهي و معرفت توليد مي كند و سعي مي كند از طريق تلاش فكري و هدايت نظري، جامعه را به سوي الگوها و نظام معنايي مورد نظر خود سوق بدهد. اين معنا، تنها ناظر به كاركرد فكري اين تيپ اجتماعي است و خصوصيات تاريخي و فرهنگي اين لفظ را درنظر نمي گيرد. بدين جهت، اين تعريف تعريفي كامل و دقيق نيست.
دوم، در تعريف خاص، تنها متفكران جامعه غرب كه پس از دوران «سنت» فعال شدند و مباني نظري مدرنيته را با تكيه بر عقل خودبنياد و منقطع از وحي طرح ريزي كردند و همچنين تمام متفكراني كه برپايه چنين رويكردي درجامعه خود، نقش فكري ايفا مي كنند، «روشنفكر» خوانده مي شوند. اين معناي خاص، دقيقا از متن تاريخ و بستر فلسفي و فرهنگي جامعه غرب برمي آيد.
براساس تعريف نخست، حتي عالمان ديني را نيز مي توان «روشنفكر» دانست، در حالي كه اين تعريف برخلاف معناي حقيقي لفظ روشنفكر است. نمي توان تنها بر مبناي ظاهر لفظ روشنفكر حكم راند و معناي تحت اللفظي آن را اراده نمود و از بستر تاريخي و خاستگاه اجتماعي و پيشينه معرفتي آن غفلت كرد. با اين توضيح، تكليف تركيب هايي چون «روشنفكر ديني»، «روشنفكر مسلمان» و... اين تعابير تنها ناظر به معناي لغوي لفظ «روشنفكر» است، «حال آن كه مفهوم اين كلمه را جز با رجوع به سابقه تاريخي اش نمي توان دريافت» 47 به تعبير ديگر:
«مفاهيم اجتماعي نظير روشنفكري يا روشنفكري ديني، مبين يك تيپ اجتماعي هستند كه ظهورشان مبين ظهور يك واقعيت تاريخي جديد و اوضاع و احوال متفاوت است(...) يكي از دلايل ما براي اين مسئله همين نكته است كه با ظهور اين شخصيت اجتماعي جديد و تجربه تازه، عناوين ديگري كه تا قبل از ظهور اين تيپ اجتماعي خاص وجود داشته اند- مانند علما، روحانيون و... براي اشاره به اين تيپ اجتماعي استفاده نمي شود و عنوان جديدي به اسم روشنفكري براي آن جعل مي شود.» 48
بنابراين، روشنفكري در هر نوع ساختار تاريخي و اجتماعي، مجال ظهور و بروز نمي يابد و نمي تواند كاركرد و نقش بسزايي داشته باشد. دگرديسي تاريخي اي كه در دوران رنسانس درغرب رخ داد و غرب را از «جامعه ديني» به «جامعه سكولار» انتقال داد، وجود طبقه روشنفكر را توجيه و معنادار مي كند.
روشنفكري درمعناي خاص آن، پس از مشروطيت در ايران شكل گرفت، به صورتي كه اولين روشنفكران (منورالفكرها) درايران، به شدت فريفته ساختاريافتگي عقلاني نظام اجتماعي غرب و ظواهر تكنولوژيك آن شدند و زبان به تحقير جامعه و فرهنگ خويش گشودند و به صورتي آشكار درمقابل نظم و بافت هويتي جامعه ايران كه ديني بود، صف آرايي فكري كردند. نسل هاي بعدي روشنفكران درايران نيز تاكنون به اين مواجهه و تقابل- البته با شدت و ضعف هاي مختلف- ادامه دادند و تلاش كردند تا جامعه ايران را كه آنها «سنتي» مي خواندند، «مدرن» سازند. بنابراين، نظام اجتماعي و معنايي كه روشنفكر ايراني درپي آن بوده و هست، همان نظم و سامان سكولار غرب است. 49
مطالعه تاريخ روشنفكري در ايران نشان مي دهد كه دراينجا، روشنفكري همواره با انفعال و اعتزال همراه بوده، چرا كه روشنفكر ايراني از تاريخ و فرهنگ خود روي گردانده و منفعلانه غرب را ترجمه و تكرار كرده است. به همين سبب بوده است كه برخي از روشنفكران سعي كردند تا اندكي به دين- كه هويت تاريخي و فرهنگي ما را تشكيل مي دهد-نزديك شوند و درمقابل آن صف آرايي و مخالف خواني نكنند. روشنفكري درايران براي آن كه مقبوليت يابد و بتواند با مردم گفتگو نمايد و به تفاهم دست پيدا كند، ناگزير بوده و هست كه حداقل در برخي از موارد تا اندازه اي از «ادبيات و ارزش هاي ديني» بهره ببرد و هيچگاه پرچم ضديت با دين را بلند نكند. بنابراين، روشنفكر ايراني از ابتداي ظهور خود تاكنون، دين و دين گرا نبوده و فقط به اضطرار در حوزه دين وارد شده است. 50
د- عهد پست مدرنيته
درميان انديشمندان پست مدرن، اختلاف هاي نظري عمده اي وجود دارد، تا آنجا كه به دشواري مي توان معنا و تعريفي از پست مدرنيسم به دست داد كه در آن توافق داشته باشند. اما به طور كلي مي توان اين چنين اظهارنظرنمود كه واقعيت هاي تازه و متفاوتي در دهه هاي اخير درغرب ظهور يافته است، به صورتي كه ديگر نمي توان آنها را با اصطلاح «مدرن» توصيف كرد، بلكه اين تحولات تازه، كم و بيش، جاي خود بخشي از واقعيت هاي مدرن را گرفته اند. 51
نظريات مربوط به نسبت «پست مدرنيسم» با «مدرنيسم» را مي توان در سه گروه جاي داد. 52
اول، گروهي معتقدند كه جامعه مدرن دچار گسيختگي شديدي شده و جاي خود را به جامعه پست مدرن داده است. بنابراين، اين دو جامعه از يكديگر كاملا مجزا و متمايز هستند.
دوم، دسته اي تاكيد مي كنند كه گرچه نوعي دگرگوني از دهه 1970 به بعد در جامعه مدرن رخ داده است كه مي توان آن را پست مدرنيسم دانست، ولي پست مدرنيسم از بطن مدرنيسم برخاسته و همراه با آن رشد مي كند.
سوم، ديدگاه ديگر اين است كه به جاي درنظرگرفتن مدرنيسم و
پست مدرنيسم به عنوان دو دوره متفاوت، مي توان آنها را داراي يك رشته روابط ديرپا و جاري درنظرگرفت، به گونه اي كه پست مدرنيسم،محدوديت ها و چالش هاي مدرنيسم را نشان بدهد.
همانگونه كه در آغاز بيان شد، سخن گفتن از چارچوبي كاملا سازمان يافته و منسجم، به صورتي كه به روشني بيانگر اصول پايه اي پست مدرنيسم يا نقاط افتراق و اشتراك آن با ديگر نحله ها و گرايش هاي نظري باشد، امكان پذير نيست. پست مدرنيسم مجموعه اي از تفكرات و نظريه ها در زمينه علم، معرفت، سياست، هنر، ادبيات، انسان، جامعه، تاريخ و... است كه شايد با تسامح بتوان وجه مشترك آنها را برخورداري از «موضع نقادانه و چالشي نسبت به اصول و داعيه هاي مدرنيسم» دانست. در ميان اين مجموعه از تفكرات و نظريه ها، تقريبا هماهنگي ايجابي و اثباتي وجود ندارد، بلكه بيشتر رويارويي سلبي، انتقادي و چالشي با مدرنيسم است كه آنها را زير عنوان پست مدرن گرد مي آورد53.
برخي معتقدند پست مدرنيته، گذار از مدرنيته نيست، بلكه بازانديشي نقادانه و اعتراض آميز درباره آن است. مدرنيته در روزگار جواني خود و در موضع اقتدار، چشم و گوش انسان غربي را چندان پر كرده بود كه در معرض پرسش و نقد قرار نمي گرفت. در آن دوران، مدرنيته از هر چيز مي پرسيد و به راحتي نفي و اثبات مي كرد، بي آنكه خود را پاسخگوي سؤالي بداند يا در معرض نقدي قرار بدهد اما پس از آنكه معضلات دنياي مدرن غربي به تدريج آشكار شد، نياز به پرسش از مدرنيته و تأمل انتقادي درباره آن در ميان متفكران غربي گسترش يافت. اما در عين حال، انديشه هاي پست مدرن به شناخت هايي فراتر از مدرنيسم راه نمي يابند54.
اعتراض و نقادي پست مدرنيسم به مدرنيسم، داراي دو خصوصيت مهم است:55
اول، پست مدرنيسم از متن مدرنيسم برمي خيزد؛ يعني زاويه نگاه و بنيان هاي معرفتي آن ريشه در تطورات فلسفي دنياي غرب دارد و محصول طبيعي آن است.
دوم، پست مدرنيسم، با نسبي دانستن شناخت و حتي حقيقت، همه داعيه هاي مدرنيسم و عصر روشنگري را در معرض ترديد قرار داده و نفي كرده است. در اين نگاه، همه ايدئولوژي ها و اموري كه با پسوند «علمي» به دنبال اعتبار اجتماعي خاص مي گردند، و همه باورها و اعتقادات خرد و كلان، به يك اندازه از حقيقت دور هستند. اين امر نه بر اين پايه است كه حقيقتي در فراسوي نظر و برداشت ما، معيار و ضابطه اي براي سنجش دوري و نزديكي معرفت ها به آن وجود دارد، بلكه به اين دليل است كه حقيقتي براي يافتن نيست و همه آنچه «حقيقت» ناميده مي شود، ساختني و بافتني است!
پست مدرنيسم مبتني بر «نسبي انديشي»، «عقلانيت گريزي» و «نيست باوري» است. درواقع، پست مدرن ها به پيروي از نيچه و فوكو، اصول و بنيادهاي مدرنيته را مورد ترديد قرار داده و بر اين اعتقادند كه چنين اصول و بنيادهايي براي برخي گروه ها در برابر گروه هاي ديگر، قدرت و امتياز قايل مي شوند و اهميت گروه هاي ديگر را پايين مي آورند56.
از سوي ديگر، پست مدرن ها انديشه «روايت فراگير» يا «فراروايت» را رد مي كنند. ژان فرانسوا ليوتار معتقد است كه بايد به جنگ «جامعيت» برويم و «تفاوت ها» را فعال كنيم. درواقع، علم پست مدرن، تجليل از انواع چشم اندازهاي نظري متفاوت است57. اصطلاح فراروايت ها از ديدگاه پست مدرن، حكايتگر آن صفات و ويژگي هايي از مدرنيته است كه به وسيله انديشمندان مدرن، به صورت عمومي و كلي مي توانند اصولي ثابت و فراگير براي معرفت شناسي، جهان بيني، ايدئولوژي، علوم و... فراهم كنند. از نگاه پست مدرن ها، فراروايت هاي مدرنيته، اعتبار خود را از دست داده اند! به عنوان مثال، ليوتار معتقد است كه «علم» در دوران مدرنيته، راوي بزرگ بود، بدين معنا كه همه جا خود را پيش مي انداخت و همگان آن را وسيله اي براي حل هر مشكل مادي، رواني و اجتماعي مي پنداشتند. در آن دوران، اين علم بود كه جهان بهتري براي ما مي ساخت اما اكنون اين نقش علم، از جنبه هاي گوناگون، مورد سؤال و ترديد واقع شده است! «عقل» نيز كه در عصر روشنگري منزلت والايي داشت، امروز به چنين سرنوشتي دچار شده است!58 بنابراين، تأكيد بر «چندگانگي و كثرت گرايي» (پلوراليسم) نيز از جمله خصوصيات اصلي پست مدرنيسم است59.
پست مدرنيسم، رهايي و آزادسازي فرد را هدف خود قرار داده است. از اين ديدگاه، آزادي بيشتر به معناي رها كردن خود از هرگونه محدوديت و هويتي است كه مانع تظاهر آزاد مي شود. از آنجا كه به اين ترتيب، به تعداد افراد موجود، هويت مطلوب وجود خواهد داشت؛ امكاني براي اين كه پست مدرنيسم به تعريف و تحديد هويت مطلوب پرداخته و نظريه هويتي ارائه دهد، نخواهد بود60.
پست مدرنيسم به دليل نسبي انديشي و رد سيطره مدرنيسم، هم در درون جهان و تاريخ تجدد، به جريان هايي كه با مدرنيته متفاوت اند، فرصت ظهور داده است و هم عرصه را براي ظهور تاريخ هاي غيرمدرن در قلمرو عمومي جهان باز كرده است.
در ميان مهمترين متفكران پست مدرن مي توان از ميشل فوكو، ژان بودريار، ژان فرانسوا ليوتار، ژاك دريدا و فردريك جيمسون نام برد.
درباره پست مدرنيسم، گفتني هايي انتقادي در ميان است كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:
اول، پست مدرنيسم با وجود پرسش از انديشه ها و ايدئولوژي هاي مدرن و نقادي آن ها، ريشه در «بنيان هاي فكري و معرفتي مدرنيسم» دارد و از آن زاويه به فرهنگ و تمدن مدرن مي نگرد. به عنوان مثال، رويكرد مدرنيستي و پست مدرنيستي، هر دو در زمينه قرار داشتن بر مبناي اومانيستي و سكولاريستي، مشترك هستند61.
دوم، متفكران مسلمان براي دفاع از جهان بيني و ايدئولوژي اسلامي، چاره اي جز كاوش در منابع و ذخيره هاي معرفتي و فرهنگي اسلام ندارند و تنها در مقام مجادله (و نه برهان) مي توانند از انديشه هاي پست مدرن استفاده كنند؛ زيرا پست مدرنيسم كه از نسبي انديشي و تكثرگرايي دفاع مي كند، جايگاهي براي تكوين و تدوين حركتي برهاني و استدلالي ندارد. از اين رو، كساني كه براي نقد فرهنگ و تمدن غرب به انديشه هاي پست مدرن پناه مي برند، اگر نيك بنگرند به اين حقيقت پي خواهند برد كه حتي فرصت گفت وگو را نيز براي دفاع از اسلام پيدا نخواهند كرد؛ چون گفت وگو در جايي معنا دارد كه حقيقت و امكان دستيابي به آن در ميان باشد اما پست مدرنيسم منكر وجود حقيقت است!62 مثلا ديانت وحياني در فضاي پست مدرنيستي، امكان ظهور ندارد؛ زيرا ديانت وحياني ادعاي حق بودن دارد اما پست مدرنيسم اساسا قائل به وجود حقيقت نيست. به همين دليل، پست مدرنيسم در چارچوب شرايط پلوراليستي به انواع مختلف اديان و آيين ها و نظام هاي فكري امكان ظهور و بروز مي دهد.
سوم، خداوند در قرآن كريم تأكيد مي كند كه حكمت مبتلا كردن جوامع پيشين به شدائد و مصائب مختلف اين است كه آن ها دچار «اضطرار» گردند تا اضطرار از طريق به نمايش گذاردن فقر وجودي و نيازمندي مطلق آن ها، بستر مساعدي را براي روي آوردن آن ها به خدا فراهم سازد اين اضطرار به بدترين صورت در جهان پست مدرن متجلي شده، به طوري كه برخي از نظريه پردازان پست مدرنيسم همچون ليوتار معتقدند كه در جهان موجود، حتي امكان نقد كردن هم از ميان رفته است؛ زيرا اساس ابزار و معياري براي نقد و داوري كردن وجود ندارد! همچنين رويكرد فوكو، امكان عمل را از انسان مي ستاند و او را مقهور و برده ساختارهاي تاريخي مي كند! چنين وضعيتي، اضطرار، تزلزل، درماندگي و عجز فوق العاده انسان پست مدرن را مي نماياند. در اين فضا، تظاهرات و تمايلات ديني (كه بخشي از آن مربوط به اديان وحياني و بخش ديگر مربوط به شبه عرفان هاي سكولار و بشر ساخته است) گسترش يافته است؛ چون انسان پست مدرن مي خواهد خلأ معنوي و معنايي و ترديد خود را از طريق گراييدن به دين و معنويت برطرف نمايد. از سوي ديگر، همين تزلزل و بي معنايي در زندگي، منجر به افزايش آمار خودكشي در غرب شده است63.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
42- شهريار زرشناس «جريان شناسي روشنفكري ديني»، روزنامه ايران، سال سيزدهم، 3826، 23 دي 1386، ص .17
.43 حسين كچوئيان، «تا اطلاع ثانوي، سياست زده ايم»، ماهنامه خردنامه همشهري، شماره دوازدهم، اسفندماه 1385، صص29- .25
.44 همان.
.45 همان.
.46 آغازي بر يك پايان، ص .130
.47 همان.
.48 حسين كچوئيان، «علما، روشنفكري طراز ديني»، روزنامه ايران، سال سيزدهم، شماره 1383، 17 دي 1386، ص .16
.49 «تا اطلاع ثانوي، سياست زده ايم».
.50 «علما، روشنفكري طراز ديني».
.51 جورج رويترز، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات علمي، چاپ پنجم، 1380، ص .803
.52 همان.
.53 خانم قادري، انديشه هاي سياسي در قرن بيستم، تهران: انتشارات سمت، چاپ ششم، 1384، ص .154
54- حميد پارسانيا، هفت موج اصلاحات، تهران: نشر فرانديش، چاپ اول: 1381، ص .79
55- همان، صص82-.81
56- نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ص .804
57- همان، ص .805
58- انديشه هاي سياسي در قرن بيستم، ص .157
59- همان، ص.159
.60 حسين كچوئيان، تطورات گفتمان هاي هويتي در ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1385، صص 52-.50
61- هفت موج اصلاحات، صص85-.82 و: داوود مهدي زادگان، پارادوكس روشنفكرانه، تهران: كانون انديشه جوان، چاپ اول، 1385، صص169-.167
.62 همان.
.63 «عصرظهور دين»، ص .21
پاورقي

 



 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14