(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 19 مرداد 1389- شماره 19713
PDF نسخه

طعم آفتاب
اتاق انتظار
خشت اول
از آب گذشته!
ساعت 25
خبر سوم
بوي بارون
پيشنهاد چي؟
گردش گودري



طعم آفتاب

مزرع اميد را زاين بيشتر نپسند خشگ
بر رگ جان نشتري زن قطره ي چندي ببار
ديده بيدار مي بايد ره خوابيده را
تا نگرديده است صبح از خواب غفلت سربرآر
هر كه يك دم پيشتر برخيزد از خواب گران
گم نسازد دست و پا چون غافلان در وقت بار

صائب تبريزي رحمت الله عليه

 



اتاق انتظار

اين رعيت ارباب دارد
فرزانه عمادي- بت ها تا پشت در بيت الله هم رسيده اند. دير بيايي
خادم الحرمين كعبه را هم مي كوبد و به جايش برج ساعت مي سازد! رابطه مستقيمي دارد تعداد طبقات برج شيخ با نگاه گاوچران ها. هر چه شماره طبقات آن بيشتر مي شود نگاه آنها هم بالاتر مي رود، انگار همه را از همان طبقه آخر برج ساعت مي بينند و باز در گوش شيخ پچ پچ مي كنند، من اما نمي دانم آنها چه مي گويند، و هر بار كه صحبتشان تمام مي شود معاريو مي خندد و سي ان ان گزارش ويژه پخش مي كند از قصر خليفه كه چه با شكوه و محكم ساخته شده بر گرده مسلمين حجاز. بر خلاف خانه هاي غزه اين ساختمان ها با بولدزر خراب نمي شود ؛ كار، كار شماست؛ تبر ابراهيمي مي خواهد و دست يداللهي شما!
بايد خودتان بياييد تا نگاه اعورانه اين بالا نشسته ها را به خاك بماليم، هواي كدخدايي به سرشان زده و نمي دانند اين رعيت ارباب دارد. حرم امن الهي نا امن شده از چشم چراني اينهمه ماهواره جاسوسي. ابابيل ها را بايد بگوييد اينبار آسمان را سنگ باران كنند كه ما خود در زمين گلوله و موشك و خمپاره زياد داريم تا روي سر يكديگر بريزيم. بيت الله تنهاست و دور تا دورش را محاصره كرده اند بت هاي سر به فلك كشيده ابومتعب. خانه، خانه خداست اما چيزي نمانده تا سندش را به نام يانكي ها بزنند. زمين را آنها گرفتند اما زمان با ماست و آينده از آن ما تا دندان هاي استكبار را در دهانش خرد كنيم و البته؛ كار، كار شماست؛ تبر ابراهيمي مي خواهد و دست يداللهي شما!
اگر نبود منشور حقوق بشر تا به حال زمين آزاد شده بود و زمينيان آزاده. هر بار كه سينه بي گناهي را مي درند حواله اش مي دهند به آن سازمان كذايي و چماق هاي آنجا هم خيلي وقت است كه بي اثر شده اند. عقل بشر هرچه در چنته داشت رو كرده است و جز به خونخواري زور مداران سرمايه پرست نرسيده است، بايد بسته پيشنهادي مان را ارائه كنيم و گلويشان را ببرّيم كه البته كار، كار شماست؛ تبر ابراهيمي مي خواهد و دست يداللهي شما! تا ديگر هواي كدخدايي به سرشان نزند و بدانند كه اين رعيت ارباب دارد.

 



خشت اول

ماه خدا تخته گاز مي رود
ماه مبارك رمضان را از كودكي با ربناي شجريان يادم هست اما حالا اگر اين روزها جناب شجريان براي ملت ناز مي كند، آسمان كه به زمين نمي رسد! با تلاوت شحات و تواشيح اسماء الحسني هم مي شود ايام ميهماني خدا را خاطره ساز كرد، اگر چه اين ميهماني با لذ ّات ماندگار است. خوب يادم هست كه در برنامه كودك شبكه دو، راوي قصه هاي ماه رمضان را مي گفت و بهمن عبدي هم با مهارت روي بوم همزمان قصه ها را نقاشي مي كرد. طنين دعاي سحر هنوز از خاطرم نرفته، آن روزها تلويزيون صبح برنامه اي نداشت و ما بوديم و صداي شش دانگ موسوي قهار و موج اف ام راديو. همه آنها در يك «يادش بخير» جا مي گيرد و حكماً اين روزهايمان هم چند سال بعد با همان «يادش بخير» تعريف مي شود. زمان به هيچ كس رحم نمي كند رفيق!
حالا من و تو بار ديگر در آستانه ميهماني خداييم. باز هم سفره پهن است؛ مي بيني؟ و سفره دار به انتظار ميهمان ايستاده و «اگر آنها كه از او روي برگرداندند مي دانستند چقدر مشتاق آنان است، از شوق جان مي سپردند».( تذكره المتقين، ص 101)
براي وصف اوقات اين ماه حتي جمله «وقت، طلاست» هم كم
مي آورد. مي گويند در اين ماه شياطين در غل و زنجيرند اما اگر خداي ناكرده به خودمان آمديم و ديديم باز هم... آن وقت يادمان بيايد كه شيطان بيچاره بي گناه است و من و تو قبل از اينكه گرفتار شيطان باشيم، اسير خود هستيم. براي همين بسياري از علما ابتداي منبرشان قبل از اينكه از شر شيطان به خدا پناه برند مي گويند: اعوذ بالله من نفسي! هر وقت افسار نفسمان را دست گرفتيم شيطان براي رم دادن آن خواهد آمد. رجب ماه بندگي بود، شعبان ماه پيامبر(ص) و رمضان ماه خدا پس قدر ايام بدانيم؛ كه خدا به هيچ كداممان قول نداده تا سال بعد و يا حتي ساعت بعد زنده باشيم و از خوان رحمت او متنعم. تازه مرگ فقط براي همسايه نيست؛ ملك الموت روزي پنج بار از ما مي گذرد.( وسائل الشيعه، ج 3، ص 79 )
حالا اين روز ها اگرچه دعاي سحر موسوي قهار جاي خود را به فرزاد جمشيدي داده اما همچنان هر شبش براي ما خاطره است. اگر در اين ايام گذرتان به امام زاده صالح افتاد و صداي آواز دلنشين جواني را شنيديد، تعجب نكنيد؛ يقيناً باز هم حاج آقاي امجد آنجا برنامه دارند و باز هم با بيان ساده و پربار خود گرماي كلام الهي را بر جان مردم مي نشانند. البته خيلي ها از همان سخنراني هاي ايشان در مدرسه مطهري گرفتارشان شده اند! نيمه شب ها مسجد ارك و باز هم الهي و ربنا... شب هاي قدر هم كه نمي شود از مسجد بازار و حاج آقا مجتبي تهراني گذشت؛ انصافاً يكي از معجزات الهي در همان شبستان اصلي مسجد اتفاق مي افتد، وقتي مجلس تمام مي شود و تو مي بيني خيل عظيم جمعيت از شبستان خارج مي شوند و باور نمي كني كه گنجايش آنجا حتي بيشتر از استاديوم آزادي است! باز هم يادت باشد كه لحظه لحظه امروزت، خط به خط
خاطره هاي فردايت مي شود و ما باز هم بر لب جوي نشسته ايم و گذر عمر مي بينيم!
خلاصه اش كه كنم اين مي شود؛ تا به خودت مي آيي، مي بيني گوش به زنگ اخباري و داري دليل و مدرك مي آوري كه ماه 29 روز است و نمي شود 30 روز باشد، هر جوري شده هلال ماه شوال را از زير سنگ بيرون مي كشيم و فطريه ها را هم كه از قبل آماده
كرده ايم. فردا دوباره مي خوانيم : اللهم اهل الكبرياء و العظمه و
اهل الجود و الجبروت و اهل... و باز هم رستاخيزي براي نماز فطر به امامت «جان»...
حالا ببين براي اين يك ماه آماده هستي يا اين ماه هم مثل 5ماه قبل سال، مي آيد و مي رود و ما هنوز گرفتار يارانه ها و كارت سوخت و يك ميليون تومان براي نورسيده و...هستيم؛ عجيب گرفتار شده ايم و معلوم نيست كي به خودمان مي رسيم؛ بعله حق با شماست، روز خبرنگار گذشت و هيچ خبري از «بي خبري» ما از عالم منتشر نشد! بدجوري گرفتار دنيا شده ايم، نيست؟
سيد محمدعماد اعرابي

 



از آب گذشته!

سميه كاووسي- در سكوت قدم بر مي داري، در حاليكه همهمه و ازدحام فضا را پر كرده است، هتل هاي چند ستاره، رستوران هاي مجلل و ويترين هاي پر آب و رنگ همراهيت مي كنند و تو كه در حضور صاحب حرم شرم داري از به غير زمين نگاه كردن.
به آن پايين كه نگاه مي كني، فقط پاها را مي بيني؛ پاهايي خسته كه از حرم بر مي گردند و از فرط خستگي بر روي سنگفرش ها كشيده مي شوند، پاهايي كه شوق دارند براي رسيدن به حرم و انگار هروله مي كنند، پاهايي كه روبروي ويترين مغاز ه ها جا خوش كرده اند، انگار به زمين چسبيده اند و پاهايي كه حرمت صاحب حرم را نگه نداشته اند و پوششي كه به تن ندارند هيچ، پر از نقش و رنگند، بيچاره پاها، شايد صاحبانشان فكر مي كنند صاحب حرم زنده نيست و يا اگر زنده است از در حرم به اين طرف را نمي بيند.
سنگفرشها را مي شناسي، آنهايي كه دورتر از حرم هستند با آنهايي كه به حرم نزديكترند، شكل و شمايلشان فرقي نمي كند، اما انگار احساسشان بيشتر است، وقتي خوب به نزديك حرم رسيدي، انگار طپشي زير كفشهايت احساس مي كني و مي فهمي كه با همه شرم حضورت، يك نگاه آسماني منتظر نگاه توست.
اميد و دلواپسي...
سر كه بلند مي كني، اول به عمق آسمان نگاه مي كني تا اجازه بگيري براي ورود به حريم ملائك، پس آرام زمزمه مي كني: اي حجت خدا، آيا وارد شوم؟
با اميد، وارد مي شوي.
با اينكه گنبد خيلي دور است، اما تلألؤ انوار قدسي خورشيد خراسان وجودت را از همان راه دور پر مي كند از هر چه خير و نيكيست.
قدم گذاشتن در اين حريم، پاك و گنهكار نمي شناسد، اين درگه بر روي همه باز است، با خود مي انديشي آيا امام از زير اين همه پرده هايي كه خداوند بر روي بار گناهم آويخته است مرا نگاه مي كند؟
روبروي در حرم، كساني منتظر هستند تا وسيله اي پيدا شود و آنها را به ضريح مطهر نزديكتر كند، بعضي اما با همه ناتوانيشان قدم بر مي دارند و به ياد مي آورند قدمهايي را كه در كودكي در اين صحن و سرا برداشته بودند.
دستت را بر روي ديوار نيمه كاره صحن مي گذاري، كاشي هايي كه پشتشان به بتن گرم است و دركارخانه توليد شده اند، دستت بر روي گل و بوته هايشان سر مي خورد و مي رود و به ياد مي آوري آن شب زيارت چند سال پيش و آن پيرمرد كاشيكار را، كه مشغول كاشتن گلهاي كاشي بود، پيرمردي كه شايد حالا ديگر در اين دنيا نباشد، اما ايمان و عشقش به صاحب اين حرم را با گلهايي كه بر تن اين ديوارها كاشته به مهمانان آقا بخشيده است، چشمانت را مي بندي و دستت را به ديوار صحن مي سپاري تا آن حس پير اما پر از ايمان و عشق را بيابي.
اينجا، همه هستند...
به نزديك صحن عتيق مي رسي، هر كسي كه به آستانه اين در مي رسد، مي ايستد، سلامي دوباره و بوسيدن درگاه صحن و بعد وارد مي شود، در گذر ساليان بوسه باران شده است اين در و البته كمي فرسوده.
بر روي بخش فرسوده ترش كه لعابي ندارد و ذات خالص چوب انتخاب شده براي درگاه حرم آقاست، بوسه مي زني و چشمهايت را خوب خوب باز مي كني تا گنبد و گلدسته و ايوان و حياط و حوض و فواره هايش با آسمان و ستاره هايش و زمين و آدم هايش درون آنها جاي گيرند .
اما پرده اشك به چشمانت آويزان مي شود تا تو كه زير بار پرده هاي آويخته شده بر بار گناهت انگار گم شده اي، چشمانت را ببندي و دوست داشته باشي درون حرم آقا گم شوي ولي خودت هم مي داني كه اينجا همه پيدا مي شوند.
با خجالت و شرم قدم برداشتن، حتي اگر در محضر كريمان هم باشد، توان را كم مي كند، خودت مي داني صاحب حرم دارد به تو نگاه مي كند ولي از فرط شرمندگي خودت را به آن راه مي زني و به سمت حوض مي روي شايد با خوردن اندكي از اين آب بهشتي جرأت ورود به حرم را بيابي و نگاهت را به قلب ضريح گره بزني.
كودكي دستش را زير آب گرفته و با خوشحالي آب مي خورد و به تو مي گويد: «بخور، آبش جادوئيه! دستت رو كه بگيري، مي آد.»
و تو فقط لبخند مي زني و زير لب مي گويي اين آب شفاست.
جرعه اي از اين آب مطهر، انگار درونت را شفا مي دهد و شوقت را براي ديدار افزون مي سازد.
و بستم رشته پرواز خود را با هزاران زائر ديگر
در مسير راه كمي مي نشيني و به مهمانان آقا نگاه مي كني، شايد مي خواهي خودت را در ميان جمع آنان به آقا نشان دهي و بوي ايمانشان بر جامه تو هم اثري بگذارد.
همانجا در انتهاي آخرين رديف فرش هاي حياط، جايي كه زائران كفشهايشان را از كيسه بيرون مي آورند و بر روي زمين مي اندازند مي نشيني تا مگر اندكي از گرد كفشهايشان بر تو آرام گيرد.
كمي آن طرفتر پيرزني تسبيح طلب مي كند، تسبيحت را به او مي دهي و او در حاليكه چشمش به گنبد است، ذكر مي گويد و دستان چروكيده اش در هربار شمردن دانه هاي تسبيح انگار جوان مي شود.
و كمي اين طرفتر كودكي كه در آغوش مادرش آرام گرفته، به مادرش مي گويد: « مامان اون آقا رو ديدي كه روي ضريح نشسته بود.» و مادرش فقط مي گويد: «خواب ديدي عزيزم، هيچ كس اونجا نبود.»
بلند مي شوي و از ميان زائران عبور مي كني، از ايوان مي گذري و وارد رواق مي شوي، حالا ديگر روبرويت ضريح را مي بيني آهسته قدم بر مي داري و زمزمه مي كني:
آمده ام، آمدم اي شاه پناهم بده/ خط اماني ز گناهم بده
لايق وصل تو، كه من نيستم/اذن به يك لحظه نگاهم بده

 



ساعت 25

هادي مقدم- اين داستان براي كساني كه مبتلا به پايان نامه نويسي و گيرو دارهاي استاد راهنما و مشاور و دفاع ... هستند، بسيار خوشمزه خواهد بود!
نكته: هميشه در انتخاب هاي خود، بهترين را برگزينيد تا هميشه پيروزي با شما باشد.
يك روز آفتابي، خرگوشي خارج از لانه خود به جديت هرچه تمام در حال تايپ بود. در همين حين، يك روباه او را ديد.
روباه: خرگوش داري چيكار مي كني؟
خرگوش: دارم پايان نامه مي نويسم.
روباه: جالبه، حالا موضوع پايان نامه ات چي هست؟
خرگوش: من در مورد اينكه يك خرگوش چطور مي تونه يك روباه رو بخوره، دارم مطلب مي نويسم.
روباه: احمقانه است، هر كسي مي دونه كه خرگوش ها، روباه نمي خورند.
خرگوش: مطمئن باش كه مي تونند، من مي تونم اين رو بهت ثابت كنم، دنبال من بيا. خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتي خرگوش به تنهايي از لانه خارج شد و به شدت به نوشتن خود ادامه داد.
در همين حال، گرگي از آنجا رد مي شد.
گرگ: خرگوش اين چيه داري مي نويسي؟
خرگوش: من دارم روي پايان نامه ام كه يك خرگوش چطور مي تونه يك گرگ رو بخوره، كار مي كنم.
گرگ: تو كه تصميم نداري اين مزخرفات رو چاپ كني؟
خرگوش: مساله اي نيست، مي خواهي بهت ثابت كنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.
خرگوش پس از مدتي به تنهايي برگشت و به كار خود ادامه داد.
در لانه خرگوش، در يك گوشه موها و استخوان هاي روباه و در گوشه اي ديگر موها و استخوان هاي گرگ ريخته شده بود...و البته در گوشه ديگر لانه، شير قوي هيكلي در حال تميز كردن دهان خود بود.
نتيجه: هيچ مهم نيست كه موضوع پايان نامه شما چه باشد، هيچ مهم نيست كه شما اطلاعات به درد بخوري در مورد پايان نامه تان داشته باشيد، مهم اين است كه از اين مرحله هم رد شويد!

 



خبر سوم

اين نكته كه مرحوم آيت الله بهجت «طي الارض» داشتند را در زمان حيات ايشان جايي ذكر نكرده بودم اما در كتاب خودم اين نكته را با سند دقيق نوشته ام.
اين ها گوشه اي از سخنان آيت الله ري شهري در برنامه «اين شب ها» بود؛ برنامه اي كه در ماه مبارك رمضان هر شب ساعت 30:23 از شبكه اول سيما پخش مي شود. برنامه اي با اجراي خوب و دلنشين علي درستكار كه توانسته دل هاي مردم را به راز و رمز زيستن زير خيمه اسلام تا حدودي آشنا كند؛ فقط اميدواريم براي برنامه«هرشبي» دست نياز پيش «هركسي» دراز نكنند و برنامه را در سطحي عالي پيش ببرند، و همچنين براي جذب مخاطب «هركاري» نكنند!
بنابراين گزارش، آيت الله محمد ري شهري، در اين برنامه ضمن بيان نكاتي اخلاقي از بزرگان دين، در مورد آيت الله بهجت(ره) گفت: با وجودي كه 20 سال در خدمت حجاج بودم، هر سال خدمت ايشان شرفياب مي شدم و نظرات و توصيه هاي ايشان را يادداشت مي كردم. اين مجموعه را در قالب يادنامه ايشان به نام «زمزم عارفان» منتشر كردم.
وي افزود: براي نخستين بار در اين كتاب ذكر كردم كه آيت الله بهجت(ره) طي الارض داشتند و اين نكته را كه در زمان حيات اين عالم جليل القدر نگفته بودم، در اين كتاب با سند دقيق ذكر كردم.
آيت الله ري شهري ادامه داد: بايد مراقب افرادي كه ادعاي كرامت مي كنند باشيم و در دام اين افراد گرفتار نشويم چرا كه دين داري جز رعايت واجبات و ترك محرمات نيست. بارها از آيت الله بهجت(ره) دعا و توصيه مي خواستند و ايشان هم فقط به همين نكته بسنده مي كرد كه ترك محرمات و انجام واجبات.
بنابر گزارش خبر، آيت الله ري شهري همچنين با اشاره به اينكه دين داري انجام واضحات دين است، به ذكر خاطره اي از آيت الله بهجت (ره) پرداخت و در اهميت نماز اول وقت گفت: از ايشان شنيدم كه
مي گفتند استادشان، مرحوم آيت الله قاضي(ره) فرموده اند كه «نمازهاي يوميه را در اول وقت بخوانيد، به همه كمالات خواهيد رسيد، اگر اينطور نشد مرا لعنت كنيد!»
وي در اين برنامه با اشاره به نزديكي ماه مبارك رمضان، خاطر نشان كرد: در اين ماه براي همه دعا كنيم بوي ژه براي آنها كه لذت ارتباط با خدا را درك نكرده اند و اعتقادي به حضرت محبوب ندارند چرا كه اين افراد بدبخت ترين افراد در دنيا هستند.
به هر حال ماه مبارك و شب ها و روزهاي عزيزش در راه است و بد نيست كمي براي حضور در آغوش بي انتهاي الهي «نرمش» كنيم و خود را آماده سازيم.

 



بوي بارون

مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد
رخ شطرنج نبرد، آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون، سر خود مجنون گشت
ز سمك تا به سمايش كشش ليلي برد
من به سرچشمه ي خورشيد نه خود بردم راه
ذره اي بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بي سر و پايم كه به سيل افتادم
او كه مي رفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهبا ز كجا بود مگر دست كه بود
كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خم ابروي تو بود و كف مينوي تو بود
كه به يك جلوه ز من نام و نشان يكجا برد
خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم
با برافروخته رويي كه قرار از ما برد
همه ياران به سر راه تو بوديم ولي
خم ابروت مرا ديد و ز من يغما برد
همه دلباخته بوديم و هراسان كه غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد
علامه محمد حسين طباطبايي رحمت الله عليه

 



پيشنهاد چي؟

بيداري روياها در بيست وسي
خيلي وقت است پيشنهاد نداشته ايم چون بين خودمان بماند، خيلي وقت است چيز قابلي وجود ندارد كه پيشنهادش را به شما بدهيم؛ توقع نداريد كه سريال «فاصله ها» را پيشنهاد بدهيم؟! در اين برهوت پيشنهادي، دست بر قضا «محمد دلاوري» چراغي روشن كرد كه اميدواريم خدا چراغ دلش را روشن كند و ديگران هم مرحمتي بفرمايند و حالا كه همتي براي روشن كردن چراغ ندارند، مراقب باشند اين تك چراغ خاموش نشود! خبرنگار دلاور ما كه«فكر و فهم»خود را در چند صباح گذشته، به حراج نگذاشت و خود را به سيستم هاي دولتي و دفترهاي اداري نفروخت و يادش بود كه خبرنگار جماعت، خريدني نيست حتي اگر رسانه ها فروشي شده باشند؛ 5شنبه ها با بخش جديدي به بيست وسي بازگشته تا روياهاي از دست رفته ما در اين بخش خبري كه مدت هاست به فراموشي سپرده شده بار ديگر بيدار شوند...«صرفا جهت اطلاع» عنوان بخش جديد و جذاب دلاوري است كه مي خواهد برخي اشكالات و حواشي موجود اما غايب از اخبار را پيش روي مخاطب بگذارد. انصافا هم خوب از آب درآمده و بهتر هم خواهد شد اگر چراغش را خاموش نكنند. شايد واحد مركز خبر تكاني بخورد و از اين حالت رپورتاژ آگهي بودن براي برخي نهادها و همچنين توليد گزارش هاي دونفري فوق العاده «سرما در گرما» بيرون بيايد اگرچه از قديم گفتند ترك عادت موجب مرض است براي همين ما هم زياد به تداوم اين خلاقيت ها دل نمي بنديم هرچند شديدا روز خبرنگار را به دلاوري تبريك مي گوييم اما يادمان هست چه بلايي سر بخش «درنگ فرهنگي» سيد مهدي شريفي آمد! با اين همه ياشاسين محمد!

 



گردش گودري

«خار»
آخرين تلاش بيابان
براي زنده ماندن است.
چقدر خار به دلم مي خلد اين روزها...
¤¤¤
استاد ميني مال نويسي بود.
خواست غم هايش را بنويسد؛ دق كرد.
¤¤¤
هميني را كه هستي
دوست دارم
و گرنه از اين بهترت را همه دوست خواهند داشت
¤¤¤
جلوي آينه، صورت را ورانداز كرد. روشو از آينه برگردوند و با از خودش پرسيد:
معلومه؟ اينكه تنهام؟
¤¤¤
عجله كرديم، زود بزرگ شديم
وگرنه آن بالا، هيچ ميوه اي،
روي هيچ شاخه اي
منتظر دستان رسيده ي ما نبود...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14