(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 21  مرداد 1389- شماره 19715

تجربه گرايي فرانسيس بيكن

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




تجربه گرايي فرانسيس بيكن

بنيان هاي نظري فرهنگ غرب در بوته نقد
نوشته : مهدي جمشيدي
اصالت بخشيدن به حس و ادراكات حسي به گونه اي كه با انكار اعتبار و ارزش جهان شناختي معرفت هاي برتر؛ يعني معرفت عقلي، شهودي و وحياني همراه باشد، تجربه گرايي خوانده مي شود. تجربه گرايي يا حس گرايي با «فرانسيس بيكن» در قرن شانزدهم آغاز شد و با شخصيت هايي نظير «جان لاك»، «جورج بركلي»، «ديويد هيوم»، «آگوست كنت» و «جان استوارت ميل» در قرون بعدي ادامه يافت و در نهايت پس از تحولاتي چند به عنوان ديدگاه معرفت شناختي برتر بر مراكز علمي غرب چيره شد. فرانسيس بيكن معتقد بود كه شناخت صحيح و معتبر، تنها از راه حواس و تجربه حسي پديد مي آيد و تمامي قوانين هستي را از راه مشاهده و تجربه مي توان كشف كرد.
هيوم با كاوش در محدوديت هاي دانش حسي، به فعاليت ذهن و روان آدمي در زمينه پروراندن و ساختن بسياري از مفاهيم و گزاره ها (از قبيل قانون عليت) توجه كرد و بي اعتباري اينگونه قوانين را از ديدگاه حس و تجربه آشكار كرد. هيوم مدعي شد كه قواعد عقلي و ارزشي (كه فاقد اعتبار حسي هستند)، از نوعي اعتبار رواني و عملي برخوردارند.
حس گرايان بعدي با توجه به عموميت و كليت قوانين علمي، به نكته اي كه از ديرباز مورد توجه عقل گرايان بود؛ يعني به هويت غيرحسي مفاهيم و قوانين كلي پي بردند و از اين طريق به نقشي كه ذهن آدمي در تنظيم گزاره هاي حسي (علمي) دارد، اعتراف كردند. ولي از آنجا كه اين فرايند عقلي، هويت حسي ندارد، ارزش واقعي و جهان شناختي براي آن قائل نبودند. حس گرايان، فعاليت هاي ذهني را كه در تنظيم قوانين علمي نقشي انكارناپذير دارند، بدون ارتباط با آگاهي حسي، غيرمعتبر خواندند. از نظر آنها، آن دسته از فعاليت هاي ذهني مي تواند چهره اي علمي داشته باشد كه درباره «موضوعات محسوس» و به گونه اي «آزمون پذير»، تنظيم شده و سازمان يافته باشد.
بعدها پوزيتيويست ها ¤ به اين نكته نيز پي بردند كه تجربه صحت و درستي يك فرضيه، به هر مقدار كه تكرار شود، موجب اثبات قطعي آن فرضيه نخواهد شد. ترديد در «اثبات پذيري» نظريه هاي علمي و تاكيد بر خصلت احتمالي علم، «يقين» را از دايره دانش علمي بشر خارج ساخت. پس از اين، در دهه هاي نخست سده بيستم، نظريه «ابطال پذيري» تئوري هاي علمي مطرح شد، به اين معنا كه تئوري هاي علمي، فرضيه هاي آزمون پذيري هستند كه از طريق آزمون «اثبات» نمي شوند، ولي امكان ابطال آنها از طريق حس وجود دارد؛ يعني اگر فرضيه اي ابطال نشد، به طور موقت پذيرفته مي شود. اين مسئله به منزله اعلان صريح دوري يقين از دسترس آگاهي و شناخت علمي بشر بود.
صورت جديدتري از پوزيتيويسم در غرب، «پوزيتيويسم منطقي» بود كه قضايا را در سه دسته قرار مي داد:
1- قضاياي علمي (شامل قضاياي مشاهده پذير و تجربي)
2- قضاياي صوري يا تحليلي (شامل قضاياي رياضي و منطقي)
3- قضاياي مهمل و بي معني (شامل قضاياي فلسفي، اخلاقي و ديني)
اين گرايش كه توسط اصحاب «حلقه وين» بنيان گذاشته شد، پس از چندي از رونق افتاد.
از آن پس، گفت وگوهاي پراكنده اي كه دانشمندان حس گرا در تعريف و تبيين معرفت علمي انجام دادند، هيچيك نتوانست حقيقت را به صحنه علم باز گرداند. به همين دليل، علم، اعتبار جهان شناختي خود را از دست داد و در قالب «بازي با صور خيالي مختلف» يا «توجيهاتي پراگماتيستي و كاربردي»، به صورت انبوهي از اطلاعات آماري درآمد تا نقش ابزاري را به منظور پيش بيني رويدادهاي طبيعي و خلق تكنولوژي ايفا كند.
به تعبير آنتوني گيدنز، زدوده شدن قطعيت و حتميت از دايره معرفت بشري سبب شكل گيري «بازانديشي» مي شود؛ يعني در دنياي مدرن نمي توان براي مدتي طولاني بر روي يك نظر و نگاه تاكيد كرد. در جامعه مدرن، «بازانديشي» حضوري فعال دارد و به طور مداوم، انديشه هايي را از عرصه مي راند و انديشه هاي ديگري را فرامي خواند. در واقع، بازانديشي همان تداوم و استمرار مدرنيته است؛ يعني جامعه مدرن، روز به روز درحال نو شدن و تازگي است. از سوي ديگر، وي براين باور است كه بازانديشي مدرنيته را مي توان يك مخاطره نيز دانست؛ چرا كه انسان مدرن ديگر قادر نيست كه تكيه گاهي ثابت و تغيير ناپذير بيابد. در دنياي مدرن، تحول پي درپي رخ مي دهد:
وقتي داعيه هاي خرد، جانشين داعيه هاي سنت مي شوند، به نظر مي رسد ادراكي از قطعيت به دست مي دهند كه بسيار بيشتر از قطعيت حاصل از جزم هاي پيشين است اما اين تصور، تنها براي آن قانع كننده مي نمايد كه نمي بينيم بازانديشي مدرنيت، واقعا خرد را متزلزل كرده باشد، چرا كه خرد به عنوان ابزار دستيابي به دانش قطعي به رسميت شناخته شده است. ]...[ ثابت شده كه يكي دانستن دانش و قطعيت، برداشت درستي نيست. ]...[ حتي فيلسوفاني كه از داعيه هاي قطعيت علم سرسختانه دفاع مي كنند، مانند كارل پوپر، اين را مي پذيرند كه به تعبير خودش «همه علوم بر شن هاي روان استوارند» در علم هيچ چيز قطعي نيست و هيچ چيز را نمي توان اثبات كرد، حتي اگر كار علمي مطمئن ترين اطلاعاتي را كه مي توان آرزو كرد، در اختيار ما گذارد. مدرنيته در ميانه جهان علوم دقيق، بي لنگر شناور است.
بازانديشي سبب شده تا مدرنيته از شعارهاي نخستين خود نيزفاصله بگيرد:
«گرچه بنيانگذاران مدرنيت به دنبال اصول قطعي براي جايگزيني جزم هاي از پيش تعيين شده بودند اما مدرنيت به گونه موثري شك را نهادمند ساخته است. درشرايط مدرنيت، همه داعيه هاي دانش، ذاتاً گردشي اند.» 2
بدين ترتيب، تجربه گرايي كه نخست با دين و الهيات درافتاد و سپس عقل و فلسفه را ازدرجه اعتبار ساقط كرد درنهايت در دام محروميت از حقيقت و يقين و سقوط در سفسطه و شكاكيت فروغلتيد.
چالش و نقد:
1-حس، هرگز به تنهايي مفيد علم به خارج نيست. حسيات و روش استقرائي¤ فقط درپرتو برخي از «احكام و قوانين غيرحسي»،مفيد شناخت يقيني مي شوند و سپس زمينه آگاهي هاي استقرايي و تجربي بعدي را هم فراهم مي آورند. مشكل «استقراء»اين است كه مشاهده امور جزئي به هر مقدار كه تكرار پذيرد، هرگز يك «قانون كلي» را نتيجه نمي دهد؛ زيرا قانون كلي، حكم همه افرادي را كه تاكنون وجود داشته اند يا مي توانسته اند موجود شوند و موجود نشده اند يا در آينده موجودخواهند شد يا امكان وجود آنها هست، نيز بيان مي كند. موارد استقراء و مشاهدات جزئي پديده ها و رويدادها، هرچه افزون شود، هرگز به يك نتيجه كلي منجر نمي شود. مشاهده چند مورد جزئي، درصورتي به يك قاعده علمي كلي منجر مي شود كه يك سلسله احكام كلي را - كه هرگز نمي توان آنها را با استقراء تحليل كرد-پذيرفته باشيم. 3 به عنوان مثال، «مبدأ عدم تناقض» قضيه اي كه با ترديد درآن هيچيك از ادراكات حسي معتبر نخواهند بود؛ زيرا با احتمال اجتماع نقيضين، هر مشاهده اي كه واقع شود، احتمال صدق نقيض همان مشاهده نيز وجود خواهد داشت ودراين صورت، امتيازي بين هر يك از ادراكات حسي و نقيض آن باقي نخواهد ماند. مبدأ عدم تناقض يعني اصل استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين. گزاره اي كه در آن حكم به «استحاله و محال بودن» باشد، هرگز از طريق حس اثبات نمي شود؛ زيرا حكم به استحاله نه تنها از واقع نشدن يك شيء درحال، بلكه از محال بودن وقوع آن در گذشته و آينده خبر مي دهد و چنين خبري هرگز از طريق حس و استقراء حسي به دست نمي آيد 4 «امتناع تحلف معلول از علت تامه اش» (اصل عليت) نيز از قبيل اين قضاياست.
بنابر اين، اذعان به هر «شناخت حسي»، خود دليل بر وجود «شناخت عقلي» است كه از طريق حس به دست نمي آيد. اگر مشاهده امور جزئي با انضمام قوانين كلي فوق، نتيجه علمي بدهد. دراين صورت بايد گفت كه استدلال از قلمرو «استقراء» خارج شده و به نوعي از قوانين كه هويت غيرحسي و غير استقرائي دارند. تمسك شده است، حال آنكه اين راه نمي تواند مورد قبول حس گرايان و قائلين به استقراء باشد. بدين ترتيب، نفي كليت از قضاياي علمي، كه حاصل روش استقرايي است،ديدگاه پوزيتيويستي را كه درصدد اثبات قوانين علمي از راه استقراء حسي موارد جزئي است، به شدت متزلزل مي سازد.
2-قطعاً نمي توان اعتبار «اداراكات حسي» را انكار كرد. قرآن كريم دراين باره مي فرمايد:
«والله أخرجكم من بطون أمهتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصر و الافئده لعلكم تشكرون» 5
و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج كرد درحالي كه چيزي نمي دانستيد، و به شما چشم و گوش و قلب را اعطاء كرد، شايد خداوند را سپاس كنيد.
تجربه گرايي و جهان بيني مبتني بر آن، داراي كاستي هايي است. اول اينكه متزلزل و بي ثبات است:
«چهره جهان از ديدگاه جهان بيني علمي، روز به روز تغيير مي كند، زيرا علم بر فرضيه و آزمون مبتني نه بر اصول بديهي اولي عقلي. فرضيه و آزمون ارزش موقت دارد. به همين جهت، جهان بيني علمي يك جهان بيني متزلزل و بي ثبات است و نمي تواند پايگاه ايمان واقع شود.» 6
دوم اينكه كه اساساً جهان بيني تجربي قادر به عرضه شناخت هاي كلي وپاسخگويي به سؤالات مبنايي انسان شناسانه و جهان شناسانه نيست:
«جهان بيني علمي، به حكم محدوديتي كه ابزار علم (فرضيه و آزمون) براي جبراً به وجود آورده است، از پاسخگويي به يك سلسله مسائل اساسي جهان شناسي كه خواه ناخواه براي علم ايدئولوژي پاسخگويي قطعي به آنها لازم است، قاصر است، از قبيل: جهان از كجا آمده است؟ به كجا مي رود؟ ما درچه نقطه و موضع از مجموع هستي هستيم؟آيا جهان از نظر زماني، اول و آخر دارد يا ندارد؟ از نظر مكاني چطور؟ آيا هستي در مجموع خود صحيح است يا غلط؟ حق است يا پوچ؟] ...[ علم درپاسخ همه اين پـرسش ها «نمي دانم» مي رسد؛ زيرا نمي توان اينها را آزمود. علم به مسائل محدود و جزئي پاسخ مي دهد اما از تصوير كلي جهان ناتوان است.» 7
به بيان ديگر، علوم تجربي فقط توان اثبات محدوده خودش-يعني محسوسات - را دارد، نه نفي اموري كه خارج از قلمرو حس است. توضيح اينكه قضايا و مسائل هر علمي را بايد با ابزار و روش خاص آن علم اثبات كرد، اگر معلوم از امور «محسوس و تجربه پذير»باشد، راه اثبات آن «حس و تجربه» است، اگر معلوم «مفهوم كلي» باشد، راه اثبات آن «برهان عقلي» است و اگر معلوم «قلبي و عرفاني» باشد، راه اثبات آن «شهود» است. 8
علامه طباطبايي در اين رابطه چنين نوشته است:
«درست است كه علوم طبيعي، چراغي است روشن كه بخشي از مجهولات را از تاريكي درآورده و براي انسان معلوم مي سازد، ولي چراغي است كه براي رفع هر تاريكي سودي نمي بخشد: از فن روان شناسي، حل مسائل فدكي را نمي توان توقع داشت. از يك پزشك، حل مشكلات يك نفر مهندس راه برنمي آيد و بالاخره، علومي كه از طبيعت بحث مي كند اصلا از مسائل ماوراءالطبيعه و مطالب معنوي و روحي بيگانه بوده و توانايي بررسي اينگونه مسائلي كه انسان در فطرت خدادادي خود، خواستار كشف آن ها است ندارد.»9
و حتي فراتر از اين، بايد اعتراف كرد كه:
«شعور و ادراك انسان، مانند يك چراغ كوچك بسيار ضعيفي است كه در فضاي پهناور تاريكي روشن شده باشد كه حداكثر همواري و ناهمواري جاي پا با آن شناخته مي شود. انسان در محيط زندگي تنگ و محدودي كه دارد، جز به مقدار بسيار ناچيزي از اسباب و علل حوادث كه از راه حواس ضعيف و فكر كوتاه خود به دست مي آورد به چيزي احاطه پيدا نمي كند. اين معلومات محدود وي، با مجهولات نامحدودي كه دارد، به هيچوجه قابل مقايسه نيست!»10
3- مهمترين بن بستي كه پوزيتيويست ها در آن گرفتار مي شوند، مسائل علم رياضي است كه به وسيله مفاهيم عقلي، حل و تبيين مي گردد؛ يعني همان مفاهيمي كه به نظر آنها به دليل نداشتن مصاديق خارجي محسوس، فاقد معني است. حال آنكه بي معني دانستن قضاياي رياضي يا غيرعلمي شمردن آنها، چنان رسواكننده است كه هيچ انديشمندي جرأت به زبان آوردن آن را نمي كند!»11
4- نظريه ابطال پذيري بيان مي كند كه «آزمون موفق» گرچه هرگز به «اثبات» يك قضيه كلي علمي منجر نمي شود اما «آزمون ناموفق» به «رد» آن دلالت مي كند. پس قضاياي آزمون پذير برخلاف ديگر قضايا، اين ويژگي را دارند كه در صورت باطل بودن، امكان حذف و نفي آن ها- در يكي از آزمون هايي كه واقع مي شود- وجود دارد. اما بايد گفت كه ابطال پذيري نيز نمي تواند يك ويژگي واقعي براي تشخيص مرز علم از غيرعلم باشد؛ زيرا ابطال حقيقي يك فريضه كلي با مشاهده يك مورد خلاف، در صورتي واقع مي شود كه مورد جزئي، نقيض طرف مقابل بوده و اجتماع نقيضين نيز محال باشد. بنابراين، خصلت ابطال پذيري ويژگي اي است كه تحقق آن مستلزم اعتماد به برخي از گزاره هاي عقلي و فراتجربي نظير «استحاله اجتماع نقيضين» است (استحاله اجتماع نقيضين قضيه اي نيست كه از راه حس و آزمون تجربي به دست آمده باشد.)12
5- اسلام، جهان را مشتمل بر «غيب» و «شهادت» مي داند؛ شهادت بخشي از جهان است كه محسوس است و حواس انسان آن را درك مي كند، غيب نيز بخش ديگري از جهان است كه محسوس نيست و انسان از طريق حواس و جهازات بدني خود نمي تواند معرفت و شناختي از آن بيابد. نكته مهم اين است كه از نظر اسلام، «ايمان به غيب»، يكي از اركان اصلي «ايمان اسلامي» است، به طوري كه قرآن كريم، يكي از صفات مؤمنين را ايمان داشتن به غيب معرفي مي كند:
«الذين يومنون بالغيب»13
]متقين[ آناني هستند كه به غيب ايمان مي آورند.
برخي از امور غيبي و تجربه ناپذير كه در قرآن كريم از آنها ياد شده عبارتند از: خداوند، ملائكه، وحي، قيامت و كتاب هاي آسماني و ماورايي («كتاب مبين»، «لوح محفوظ»، «كتاب مرقوم» و «كتاب مكنون») كه از نوع دفتر و ورقه نيستند. قرآن كريم تصريح مي كند كه انكار اين حقايق غيبي و نامحسوس به معني درافتادن در گرداب ضلالت و كفر است:
«و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيداً»14
آن كس كه به خدا و فرشتگانش و كتاب هايش و پيامبرانش و روز واپسين كفر بورزد گمراه شده، گمراه شدن دوري!
بنابراين، اسلام نه تنها ادراكات فراتجربي را معتبر مي انگارد، بلكه باور يقيني و قطعي داشتن به موجودات غيبي و ناديدني را از لوازم اصلي ايمان معرفي مي كند15.
استاد مطهري(ره) معتقدند:
«اساساً پيامبران آمده اند كه به بشر آنگونه بينش و جهان بيني بدهند كه بشر تا آنجا كه برايش مقدور است تصوري، هر چند مجمل، از مجموع نظام آفرينش داشته باشد. خلقت و آفرينش محدود به امور حس كردني و لمس كردني كه در حوزه حسي و تجربي است، نمي باشد.»16
6- علم در معناي غير مصطلح و عام آن، با درنظر گرفتن حداقل سه مقوله، قابل انتساب به دين است؛ يعني «علم ديني» داراي خصوصيات ذيل است:17
اول، مباني آن برگرفته از گزاره هاي جهان شناختي دين الهي و عقل برهاني است. به عنوان مثال، عالم ديني آن گاه كه به طبيعت مي نگرد، علاوه بر تامل درباره ويژگي هاي شيميايي، فيزيكي و... پديده هاي طبيعي، در انديشه مبدا الهي و علت فاعلي حقيقي آن ها نيز هست. به عبارت ديگر، عالم ديني علاوه بر نگاه تجربي به طبيعت و پديده هاي تجربي، درباره مبداء فاعلي (چه كسي آفريد؟) و مبداء غايي (با چه هدفي آفريد؟) آن ها نيز مي انديشد و از نقش به نقاش ره مي برد. بدين سبب، يك نظم الهي و ديني بر تفكر و نظام علمي عالم ديني حاكم است.
دوم، در روش شناسي، از اقسام روش ها- كه متناسب با موضوع هستند- سود مي برد؛ تجربه و حس، عقل، نقل ديني و...
سوم، غايت و كاركرد آن معطوف به تكامل روح و سعادت انسان در كنار رفاه و رشد مادي و بدني است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
1-آنتوني گيدنز، پيامدهاي مدرنيت، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: نشر مركز، 1377، ص .48
2- همان، صص 211-.210
3- حميد پارسانيا، علم و فلسفه، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ سوم، 1383، ص .54
4- همان، صص 108-.107
5- سوره نحل، آيه .78
6- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد دوم: جهان بيني توحيدي، تهران: انتشارات صدرا، چاپ هفدهم، 1383، ص 9.
7- همان، صص 11-.10
8- عبدالله جوادي آملي، دين شناسي، قم: نشر اسراء، چاپ اول، 1381، صص113-.112
9-محمدحسين طباطبايي، بررسي هاي اسلامي، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، ]بي تا[، ص .17
10- همان، ص.19
11- محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، جلد اول، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1379، صص 215-.214
12-علم و فلسفه، صص57-.54
13-سوره بقره، آيه 3.
14- سوره نساء، آيه .136
15- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد دوم: جهان بيني توحيدي، تهران: انتشارات صدرا، چاپ هفدهم، 1382، صص 88-.86
16- همان، ص .90
17-علي اكبر رشاد، دين پژوهي معاصر، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ دوم، 1384، صص255-.250
¤پوزيتيويست ها: مثبت گراها
¤ پراگماتيسم- مذهب اصالت عمل
¤ استقراء: تفحص و جستجو كردن
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14