(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 25 مرداد 1389- شماره 19718

نيمروزي چون قيامت درنگي بر مجموعه شعر «نيمروز عاشورا» سروده محمد بيرياي گيلاني
نيازجان
سروده آيت الله صافي گلپايگاني خوشا حال نكوي روزه داران
نخوانده ها
كوتاه درباره شعر كودك
محمدرضا سرشار: شبكه توزيع كتاب در دست توده اي هاست
تازه ها



نيمروزي چون قيامت درنگي بر مجموعه شعر «نيمروز عاشورا» سروده محمد بيرياي گيلاني

فرامرزمحمدي پور
يك
محمد بيرياي گيلاني متخلص به «شيدا» در سال 1298 هجري شمسي در بندر انزلي ديده به جهان گشود و در «نيشابور» روزگار گذراند ؛ شاعري كه اشعار ولايي اش نشان مي دهد عشق و شناخت عميقي به ادبيات آييني به خصوص عاشورايي داشت . دو مجموعه «نيلوفر مرداب» و «نيمروز عاشورا» كارنامه ادبي اين شاعر «صائب»شناس معاصر كشور را رقم مي زند . اثر «نيمروز عاشورا» به عنوان كتاب تخصصي در حوزه علميه قم شناخته شد.
محمد بيرياي گيلاني با اشعاري بالغ بر 20 هزار بيت در سن 75سالگي بدرود حيات گفت و در آرامگاه مشاهير نيشابور در خاك آرميد. و اما گوشه گيري اين شاعر عاشورايي و شايد هم غربت نشيني سبب شد تا پژوهشگران ادبي معاصر فرصت دست يابي به آثارش را نداشته باشند حتي در آثاري چون: چراغ صاعقه (گزينش علي انساني و بامقدمه موسوي گرمارودي/1382) با كاروان شعر عاشورا (گردآورنده: مريم بختياري/ 1383)/ و شرح منظومه ظهر (نقد و تحليل شعر عاشورايي از آغاز تا امروز- دكتر غلامرضا كافي/1386) ردپايي از بيرياي گيلاني به چشم نخورد و اين مهم انگيزه اي شد تا درنگي بر «نيمروز عاشورا» را پيش رو داشته باشيم.
دو
در نيمروز عاشورا شاعر به نقل روايت محض ننشست، منظومه عاشورا را به لحظه هاي شاعرانه آراست توامان با فرآيندهاي پندآموز.
در يادداشت آغاز كتاب اين گونه آمد:
«نيمروز عاشورا قريب چهارهزار بيت شعر، اعم از مثنوي و قصيده پيرامون قيام و شهادت و زندگاني و ولادت حسين بن علي عليه السلام است» و شاعر اين تصاوير ناب را براي «نيمروز عاشورا» به زمزمه مي نشيند:
نيمروزي چون قيامت سهمگين/ دهشت افزا، وحشت انگيز، آتشين
نيمروزي چون دل كافر سياه/ روشنايي هاي حق را كينه خواه
نيمروزي تيره تر از ناف شب/ غوطه ور، در لجه ظلم و شعب
نيمروزي در لباس اهرمن/ لرزه افكن بر تن دشت و دمن
نيمروزي دوزخ آسا شعله بار/ فتنه پرور دامنش از هر كنار
نيمروزي كز شرار خشم او/ وز نگاه خون چكان چشم او
خورده بر هم دستگاه كائنات/ بسته از هر سوي آن، راه نجات
و لحظه هايي سرشار از تشبيهات عاشورايي به مثابه «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است»:
چشم گردون خيره و مبهوت و مات/ مانده بر آيينه آب فرات
و اندر آن آيينه لغزان و نرم/ موجها از درد و محنت بود و شرم
صحنه هايي غرق خاكستر شده/ تازه گل هايي در آن پرپر شده
تازه گل هايي زباغستان دين/ معني «هذا لآيات مبين»
سرو قامت ها تپان در خون و خاك/ جسم شان چون پيكر گل، چاك چاك
سينه ها از تشنه كامي ريش ريش/ آب خورده از فرات خون خويش
بارد از آتش فشان نيمروز/ شعله هاي جانگزا و سينه سوز
سه
بيرياي گيلاني؛ به اين سبب «صائب»شناسي » را در كارنامه ادبي خود دارد چون در مجموعه غزليات «نيلوفر مرداب» به روشني نشان داد كه دلبستگي و علاقه خاصي به سبك اصفهاني يا هندي دارد ولي در «نيمروز عاشورا» سبك عراقي را توامان با زباني ساده و ملموس پيش رو گرفت -شايد منظومه ها وقتي در قالب قصيده يا مثنوي شكل مي گيرند نيازمند سبك عراقي باشند زيرا بتوانند پيام اثر را به آساني القاء كنند و بي ترديد «نيمروز عاشورا» به سبب عظمت واقعه جانگداز كربلا به تصوير كشيده شد تا اثرگذارتر باشد:
شام عاشورا كه غمگين بود و تار/ غوطه مي زد در نسيمي مرگبار
مه زخجلت بود، پنهان زير ابر/ رفته از دست فلك دامان صبر
ديو صحرا گشته از وحشت خموش/ آمد هر ذي حياتي را به گوش
صبح عاشورا كه چرخ نيلگون/ داشت بر دامان خود درياي خون
خون و آتش چون درآميزد به هم/ عالمي را ناگهان ريزد به هم
از سحرگه فتنه هاي بي شمار/ بود در سيماي گردون آشكار
صبح چون خورشيد عاشورا دميد/ آتشي سوزنده برصحرا دميد
و اين آموزه و پند اخلاقي كه به واقع عبرت آموز است:
عقل فاسد ماند از حق بي خبر/ مي گزيند راه باطل، راه شر
قوم جاهل باشد از حق، درگريز/ پس چسان يابد حق از باطل، تميز؟
لاجرم باطل خدايي مي كند/ در جهان فرمانروايي مي كند
جاهلان را مي كند دور از خدا/ مي برد اين قوم را تا هر كجا
چهار
توفيق بيرياي گيلاني را در اثر ماندگار نيمروز عاشورا بايستي در لطف و عنايت حضرت دوست و پاي بندي وي به تبيين ادبيات آييني دانست زيرا زماني در آفرينش اشعار ولايي خواهيم درخشيد كه نذر و نيت ولايي داشته باشيم . «شيدا» در پيشگفتار «نيمروز عاشورا» اين گونه به يادگار نوشت:
«از دوران خردسالي، با عنايات خداوند متعال و به تناسب ظرفيت فكري و عقيدتي و امكانات مالي و پرورشي خانواده ي متديني كه در آن متولد شده و نشو و نما مي يافتم، با شخصيت عظيم حسين عليه السلام به قدر تفكر و تصور كودكانه خود آشنا شدم. بعدها مدت چهارسال مداوم به مطالعه مآخذ پرداخته- فيش ها و يادداشتهاي قابل ملاحظه اي از حاصل مطالعات خود فراهم آوردم، انبوه يادداشتها ترغيبم مي كرد كه خلاصه و ماحصل مطالعاتم را در قالب مثنوي به نام نيمروز عاشورا عرضه نمايم».

 



نيازجان

پژمان كريمي
ذره اي دردم ده، اي درمان من
ز آن كه بي دردت بميرد جان من
ذره اي درد از همه آفاق به
در دو عالم يك دل مشتاق به
نگارنده، مطالبي در قالب نشانه هاي اهل قلم دردمند،به رشته تحرير درآورده است. اين بار پرسش اين است «نشانه هاي اثر دردمندانه چيست؟». بايد گفت، اين نشانه ها را بايد در شاخص هاي اهل قلم دردمند جستجو كرد.
پيشتر گفته آمد كه اهل قلم دردمند، به بحر حيرت مستغرق شده است، حيرت از زيبايي هاي دلكش و مسحوركننده هستي!
وي از دامان بحر حيرت قدم به ساحت «عاشقي» گذارده است. عاشق «هستي بخشي» است كه قدرت لايزال و بي كرانه اش، حيرت ساز است و در ابعاد ادراك انساني نمي گنجد! بي مانند و منزه و زيبا و مهربانترين مهربانان است!
اهل قلم دردمند به واقع؛ «عشقي» را تجربه مي كند كه تعالي بخش است، نافع روحهاي ناآرام و حيرت زده است، درون را به تزكيه عادت مي دهد و ميل رهايي از قيود نفساني را به تار و پود انسان تحميل مي كند.
اهل قلم عاشق، در تب و تاب وصال مي گدازد و در دام هجران بي قراري مي كند. و از آنجا كه چنين عاشقي از خود و نفس دون برگذشته است، هر لحظه و هر آن و هر فعل و هر كلمه از كلام اش، واتابي از نام و ياد معشوق ابدي است.
چنين عاشقي، هر آنچه را كه در مسير تقرب و خواست حضرت يار است، عزيز مي دارد و خجسته مي خواند و هر آنچه را كه او را از تقرب و تعالي باز بدارد، نفي و پرهيز مي دارد.
ازاين رو، اهل درد،عاشق دردمند است. دردمند بواسطه هجر يار و بيم بازماندگي از دايره خشنودي«او»!
حرام گشت به يغما بهشت روي تو روزي
كه دل به گندم آدم فريب خال تو بستم
(يغماي جندقي)
پس اثر دردمندانه، جلوه «عاشقي» است! بازتاب درد و شوق عاشق است.
در چنين اثري، «من»رنگي ندارد. تصاويري از تقلايي است براي خشنودي معشوق!
با اين منظر، مثنوي معنوي، گلستان، گلشن راز و... آثاري دردمندانه اند. همگي جلوه عشق و درد عاشقي اند. دلواپس جاماندگي از تشرف به فضيلتهايي كه رضايت حضرت يار را ميسر مي سازد.
اثر دردمندانه، «دردمندي» را به ساحت اذهان و جانها، منتشر مي كند. جامعه انساني را التهابي مقدس مي بخشد. محركي است كه جانها را از مرداب عفن نفس و سكون و واماندگي در كنج خويشتن مي رهاند.
چنين است كه بايد اثر دردمندانه را به منزله يك نياز در مسير تعالي روح و جان، حرمت گذاشت و آرزو كرد!
و چه خوش خواجه شيراز سروده است كه:
عاشق شو ار نه روزي كار جهان سرآيد ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي

 



سروده آيت الله صافي گلپايگاني خوشا حال نكوي روزه داران

درآمد بار ديگر ماه يزدان
به فر و شوكت و فيض فراوان

صباح مكرمت گرديد طالع
منور شد جهان از طلعت آن

بهار توبه و آمرزش آمد
مه ايمان و عيد حق پرستان

نسيم مغفرت هر سو وزان است
سحاب مرحمت باشد خروشان

مه روزه است و هنگام عبادت
خوشا حال نكوي روزه داران

درآ در مكتب «صوموا تصحوا»
كه در آن مي شود امراض درمان

هلا بر خود بنازيد و بباليد
كه ايزد را در اين ماهيد مهمان

الا اي معصيت كار گرفتار!
كه از كردار خود هستي پشيمان

چرا بيگانه اي از درگه دوست؟
چرا حال تو زار است و پريشان؟

بنه تاريكي جهل و ضلالت
بيا در پرتو انوار قرآن

مپو زين پس ره شر و شقاوت
بيا اندر طريق خير و احسان

مشو نوميد از عفو خداوند
وگر هستي غريق بحر عصيان

بيا در مكتب «توبوا الي الله»
زقرآن آيه «لاتقنطوا» خوان

جهان را نور رحمت كرده روشن
منور شد زاشراقش دل و جان

مبادا كفر اين نعمت نماييد
كه نعمت، سلب مي گردد زكفران

مبارك ماه و اوقات شريفي است
به لهو و بيهده ضايع مگردان

غنيمت دان دعا و عرض حاجات
نماز و روزه و نيكي به اخوان

به خود آ اي گنه كار نگون حال!
رها كن رشته بيداد و طغيان

بيا با خالق خود آشنا شو
مرو زين بيش، اندر راه شيطان

خدايا! از كرم بر من ببخشاي
به رويم باز كن ابواب عرفان

زما بر احمد(ص) و آلش تحيات
فروزان تا بود مهر درخشان

 



نخوانده ها

فريبا طيبي
هر روز، هر روز، هر روز در همه جاي دنيا، بر تعداد كتابهاي منتشره و كتابهاي الكترونيكي افزوده مي شود و هر روز و هر روز، نخوانده هاي ما افزون تر! (مجله ها و روزنامه ها و صفحات وب)
هر روز براي كتابهاي نخوانده مان تمهيدي مي انديشيم، برنامه مي ريزيم، اولويت بندي مي كنيم، ولي باز فرقي نمي كند. باز از قافله كتاب عقبيم.
دوستي مي گفت: عادت دارد كه كتابهاي نخوانده اش را افقي و خوانده ها را عمودي توي كتابخانه اش بچيند تا به اين وسيله، مدام به خودش گوشزد كند كه: «اين ها را نخوانده اي، بجنب!» اما باز مي بيند كه ماه مي آيد و مي رود، سال مي آيد و مي رود و هنوز كتابهاي افقي او عمودي نشده است!
اگر اهل كتاب نباشيم كه هيچ. ولي اگر اهل كتاب و خواندن و نوشتن باشيم، به قول قدما طبق «عادتي مألوف»، هر يكي، دو هفته يك بار جيب مان را، كيف مان را و كارتهاي اعتباري مان را مي تكانيم و با همان چند چوق راه مي افتيم به سمت خيابان انقلاب. از پشت ويترين، از روي پيشخوان، همه كتابهاي حوزه علاقه مان را ورانداز مي كنيم. درباره كتابي توي «كتاب هفته» مطالبي خوانده ايم. نقد كتاب ديگري را توي مجله تخصصي كتاب «الف» ديده ايم و به دل مان بدجوري نشسته. تعدادي كتاب توي فهرست مان هست كه دل مان غنج مي زند كه زود برويم بخريم، اما همين كه در شناسنامه كتاب يا پشت جلد، چشم مان مي افتد به قيمت، دو- دو تا چهارتايي مي كنيم و رد مي شويم. قدم هاي مان را تند مي كنيم و رد مي شويم. به ياد كوزت مي افتيم و عروسك پشت شيشه.
كمي براي خودمان دل مي سوزانيم كه اي كاش هر ماه در كنار بن ارزاقي كه نداريم، دست كم سهميه بن كتاب داشتيم و فكر مي كنيم و آرزو مي كنيم كه اي كاش درصدي از صرفه جويي ناشي از سهميه بندي بنزين را به اهل قلم، بن كتاب مي دادند و به هيئت دولت مي انديشيم كه چرا به فكر كتاب خريدن ما نيست و چه و چه، اما هنوز چند قدم نرفته، حس عاشقانه اي كه به آن كتاب پيدا كرده ايم، در كسري از ثانيه، عقل مآل انديش، حسابگرمان را چنان ضربه فني مي كند كه برمي گرديم و خيلي سريع، به طوري كه عقل مصلحت انديش فرصتي پيدا نكند براي منصرف كردن مان، كارت مي كشيم و كتاب را مي خريم و اصلا درخواست «موجودي» نمي كنيم چون باز ممكن است پشيمان شويم. هر ماه چند بار اين اتفاق مي افتد و اين كتابهاي نازنين عزيزتر از جان را كول مي كنيم و مي آوريم خانه. حالا پروسه پيدا كردن جاي مناسب براي كتابها آغاز مي شود. چرا كه كتابخانه ها همه شكم داده و درهايش بسته نمي شود و همه كشوها پر است و كارتون هاي پر از كتاب توي انباري دارند نم برمي دارند و باز كتابهاي تازه خريده ايم و جانداريم، توي اين آپارتمان هاي كوچك، با فضاهاي محدود، با كلي مديريت مكان و مهندسي فضا، كتابها را به هر ضرب و زوري در گوشه و كنار جا مي دهيم.
مي خريم و مي خريم. توي وب گردي ها خريدهاي اينترنتي كتاب را مي بينيم و باز وسوسه مي شويم براي خريد كتاب. با اين سرعت فوق العاده اي كه اينترنت ما دارد، سه چهار تا فنجان چاي مي خوريم تا بالاخره تراكنش انجام شود!
نزديك روز تولد يا مناسب هاي كادوخيز ديگر، هي بالطايف الحيل به خانواده و نزديكان مان مي شنوانيم كه دنبال فلان كتاب هستيم و چقدر خوشحال مي شويم كه آن را داشته باشيم. و نقشه مان مي گيرد و همه كتاب را هديه مي گيريم و باز هم كتابي به كتاب هاي نخوانده مان اضافه مي شود.
دوست و رفيق هامان كه دست به قلمند و كتابي چاپ كرده اند (البته اغلب به هزينه شخصي) آثار قلمي گرانبهاي خود را به ما تقديم مي كنند، به اين اميد كه به سرعت، مثلاً يك شبه بخوانيم و نظر دهيم. (و البته كه اين نظر نبايد چيزي جز تمجيد و تحسين باشد!) و باز هم كتابي به كتاب هايمان اضافه مي شود.
از كتاب هاي درسي نگو و نپرس. اساتيد محترم براي هر درسي، مرحمت مي كنند، كلي كتاب معرفي مي كنند و ما هم كه-خيلي ببخشيد- خوره كتابيم، مي رويم همه كتاب ها را يكجا مي خريم. از ديوان كامل خاقاني بگير تا صائب. از شرح كامل مثنوي بگير تا تاريخ نقد جديد «رنه و لك». ناگفته نماند كه دوره هاي قبل، شرح مثنوي استاد ديگري را كامل خريده ايم و اين ترم به فرموده استاد محترم ديگري، شرح ديگري. اين هم براي خودش داستاني است كه هنوز حتي 50 صفحه از يكي از شش جلد تاريخ نقد جديد را نخوانده، دنبال مجلد هفتمي كه بخري و بگذاري كنار بقيه نخوانده ها. بريده روزنامه هايي كه جمع كرده اي و نخوانده اي بماند!
مقالات اينترنتي را كه توي رايانه ذخيره كرده و نخوانده اي، بماند!
با خودم مي گويم كه شانس آورده اي كه توي كشوري زندگي مي كني كه آمار چاپ كتاب همچنين شمارگان آن خيلي بالا نيست وگرنه كه بيچاره بودي. تازه به هيچ زباني هم درست و حسابي مسلط نيستي كه بخواهي كتاب هاي غيرفارسي را به زبان اصلي بخواني. يعني كتاب هاي غيرفارسي را بخري و نخواني!
حتماً شما هم تيراژ مثلاً 1650 يا 1750 را در شناسنامه كتاب ها ديده ايد. يعني حتي براي ناشر محترم صرف نمي كرده، گردش كند و مثلاً 1700 يا 1800 يا 2000 جلد از آن كتاب را منتشر كند و اينجاست كه بايد براي كتاب و چاپ كتاب و كتاب نخواني ها، «وا اسفاها» همي زني. راستي، ما چقدر كتاب «نمي خوانيم»! دوست اهل قلمي مي گفت كه چون به شدت آدم اهل كتاب و عاشق كتابي است اما متأسفانه وقت خواندن ندارد، هر كتاب خوبي راكه در حوزه علاقه و كار اوست، يعني رمان و داستان را مي خرد و از اينكه آن كتاب را جلوي چشمش، توي كتابخانه اش مي بيند به نوعي احساس رضايت مي كند. مي گفت حالا كه نمي تواند به روح آن كتاب مسلط شود، به داشتن كالبدي از آن كتاب بسنده مي كند. البته اين دوست اهل كتاب اهل قلم صادقانه مي گفت ولي حتماً شما هم كساني را سرا غ داريد كه تنها داشتن كتاب و وجود كتابخانه هاي شيك و مبسوط را در منزل شان فضيلتي مي دانند و كتاب هاي ويتريني گران قيمتي با ابعاد و نوع جلد و رنگ هاي خاص تهيه مي كنند و به عنوان نمادي از روشنفكري و دانايي در معرض ديد و تمجيد اطرافيان قرار مي دهند.
راستي با اين همه نخوانده بايد چه كنيم؟! به ويژه در حوزه ادبيات. هي امروز و فردا كرديم. هي گفتيم از شنبه ديگر، از سر برج، از اول فروردين سال آينده كه شد اين ! سالهاست «دن كيشوت» سروانتس را داري و نخوانده اي. «جنگ و صلح» تولستوي توي كتابخانه ات خاك مي خورد و نخوانده اي. بارها فهرست هاي ده تايي، پنجاه تايي، صدتايي از استادانت، از نويسندگان مطرح موردعلاقه ات گرفته اي. فهرست كتاب هايي را كه همه حتماً بايد بخوانند به ويژه تو كه دانشجوي ادبياتي و آب و نانت، ذوقت، رشته ات همه چيزت ادبيات است. فهرستي از كتابهاي مهم به توصيه افراد مختلف كه وقتي مي رفتي و همه آنها را با بدبختي مي خريدي، براي صد وچندمين بار با خودت عهد مي كردي كه حتماً حتماً حتماً برنامه ريزي مي كني و شروع مي كني به خواندن آن هم از شنبه ديگر! و اين شنبه معهود ناميمون هيچوقت نرسيد. اصلاً به گمانم اشكال كار از همين شنبه هاي گريزپاست. شايد مثلاً اگر مي گفتيم... اگر مي گفتيم از همين امروز و ازهمين حالا شروع مي كنم به خواندن، وضع مطالعه مان خيلي بهتر بود.
نمي خوانيم و بزرگ مي شويم. نمي خوانيم و فارغ التحصيل مي شويم. نمي خوانيم و دكتر مي شويم. نمي خوانيم و نويسنده مي شويم. مي نويسيم و مي نويسيم ولي نمي خوانيم. و اين مي شود كه هي خودمان را تكرار مي كنيم. حالا خودمان كه هستيم، چه هستيم؟! هماني كه سالهاست نخوانده ايم. نمي خوانيم و پير مي شويم و كتاب هاي مان، داستان هايي كه دوستشان داشتيم، رمان هايي كه عاشقشان بوديم، ديوان هاي شعري كه هميشه روي ميزمان بود، كتاب هايي كه هميشه كنار تحت مان بود تا دم دست مان باشد كه بخوانيم؛ ولي نخوانديم و آنها هم با ما گرد گذر زمان گرفتند.
چندي پيش، دوستي كه در حوزه كتاب فعاليت مي كرد، گفت در كتابي به نام «مترجمان، خائنان» از حسن كامشاد ترجمه مقاله اي آمده به نام «كتاب... كتاب، اين همه كتاب»
«گابريل زيد» در مكزيك اين مقاله مفصل را درباره افزايش روزافزون نخوانده ها نوشته. گفتم چه خوب، اين درد مشترك را بايد فرياد كرد. چند هفته اي است كه قرارگذاشته ام حتماً اين كتاب را بخوانم، اما هنوز نتوانسته ام با اينكه خواسته ام و به شدت به اين حرف قدما كه «خواستن، توانستن است»، اعتراض دارم! راستي ما چرا اين قدر كتاب نمي خوانيم؟!

 



كوتاه درباره شعر كودك

اكبر خوردچشم
ايران سرزمين شعر و شاعري است و كلام موزون و پر از تخيل شعر فارسي درلحظه لحظه زندگي مردمان اين ديار جاي دارد. پس اين سخني به گزافه نيست اگر بگوييم ايرانيان از لحظه تولد با شعر عجين بوده اند و اين همراهي تا لحظه مرگ ادامه داشته و دارد. مبين اين مطلب لالايي مادران براي كودكان خود، تكرار اشعار مختلف در دوران نوجواني و جواني و سرآخر ميل افراد سالمند به خواندن اشعاري چون شاهنامه فردوسي در دوران كهنسالي است.
هر زمان سخن از شعر براي كودكان پيش مي آيد، درجامعه ايراني دوشكل از اشعار پيش روي ما قرار مي گيرد. اول دوران گذشته است كه كودكان به دلخواه يا اجبار اشعاري از گلستان و بوستان سعدي را حفظ مي كردند و دركنار آن كتابي چون «نصاب الصبيان» را از بر مي شدند. دوم اشعار كودكان است كه محصول امروز است و در آنها سادگي، رواني همراه با تخيل كودكانه موج مي زند و اغلب درمهدهاي كودك، به صورت كتاب و نوار و يا در مطبوعات خاص كودكان به چاپ مي رسند كه موضوع اين نوشتار ما هم، بررسي اين نوع اشعار و اثرات آنها بر كودكان است.
شعر كودك، شعري است كه از نظر دايره واژگان، فضاهاي عاطفي، استفاده از عناصر زندگي كودكانه، استفاده از تخيل كودكانه، انديشه و تفكر با مخاطب واقعي خود كه يك كودك باشد، در نظر شاعر تناسب دارد و اين چنين ضمن ارتباط داشتن با كودك، به رفتار و حتي افكار او سمت و جهت مي دهد. دراين نوع شعر بايد به كارگيري عناصري مثل زبان، تخيل، عاطفه و انديشه به گونه اي اتفاق بيفتد كه رواني و رسابودن شعر را با مشكل روبرو نسازد و درهنگام خواندن، باعث توقف ذهن كودك نشود. بر همين مبنا كار شاعر كودك، كاري سخت و دشوار است. يعني او بايد خودش را فراموش كند و با مددجستن از عواملي چون كودك درون، شعري براي كودك بسرايد كه كودك با خواندن آن در قدم اول لذت ببرد و بعد از آن از آموزه هاي تربيتي و اخلاقي بهره مند شود. شاعر كودك خوب مي داند موسيقي در شعر كودك بسيار اهميت دارد. زيرا كودك بيشتر از آن كه به معاني كار داشته باشد، سر و كارش با موسيقي يا همان اصوات است و درهمين جاست كه سحر موسيقيايي به خوبي عيان مي شود. هر چقدر شعر كودك از موسيقي روان، كوتاه و نزديك به آهنگ گفتار مخاطب بهره جسته باشد، به همان اندازه هدف اعتناي كودك قرار مي گيرد.
اولين اثر شعر كودك لذت خواندن است. در مرحله بعدي، كودك با مددجستن از واژگان شعر و ارتباط پيداكردن با معاني آن و نيز با استفاده از لحن مناسب، درست خواندن جملات را به خوبي ياد مي گيرد. اين نوع بهره گيري از شعر باعث مي شود تا كودك خلاقيت شنيدن و خواندن را نزد خود تقويت كند و همزمان با آن به تقويت دايره واژگان خود بپردازد، زيرا اين بهترين فرصت است تا او با كلمات و واژگان جديد آشنا شود. شعر كودك به او كمك مي كند تا بار حسي و عاطفي كلمات را بيش از پيش احساس كند و ضمن تقويت بيان شفاهي خود به تقويت تخيل زباني اش نيز بپردازد. پس جاي تعجب نيست كودكي كه شعر زياد مي خواند بهتر و سنجيده از كودكي كه شعر نمي خواند، صحبت مي كند. زيرا اين كودك به كمك خواندن و تكراركردن شعر خاص خودش تخيل خود را پرورش داده و ضمن آشنا شدن با نمادهاي عيني و ذهني زمينه هاي لازم را براي كشف مفاهيم به دست مي آورد بايد گفت؛ با عجين شدن كودك با شعر، او با عناصر طبيعت ارتباط قوي پيدا مي كند و دركنار جان بخشيدن به آنها، به شناخت كافي نيز دست مي يابد.
بايد تاكيد كرد به همان اندازه كه شعر كودك خوب و سازنده است به همان اندازه هم مي تواند بد و مخرب باشد. پس برمربيان و والدين ضروري است در انتخاب شعر براي كودكان توجه زيادي كنند ، يعني در نظر آنها بايد شعر خوب، شعري باشد كه سادگي و رواني را باخود بيان كند، در كودك ايجاد حس عاطفي كند و ضمن ايجاد فضاي نشاط آور براي كودك، مهارت هاي مختلفي را به او بياموزاند. والدين بايد اين سخن مرحوم عباس يميني شريف را در ذهن داشته باشند كه: «شعر كودك كلامي است موزون و زيبا، هم از حيث تركيب صداها و كلمات و هم از حيث مضمون.» پس بجاست از انتخاب اشعاري كه شاعر آنها تنها تلاش كرده تا واژگان را به اجبار در وزن و قافيه بياورد، پرهيز كنند.

 



محمدرضا سرشار: شبكه توزيع كتاب در دست توده اي هاست

محمدرضا سرشار تاكيد كرد كه شبكه توزيع كتاب در دست توده اي هاست .
«رضا رهگذر» نويسنده و منتقد در گفت و گو با «جهان» گفت: كل شبكه توزيع ما رابطه قديمي و سنتي با كتابفروشيها دارند و اگر كتابي باب ميل شان نباشد آن را وارد شبكه توزيع نمي كنند يا اينكه درست توزيع نمي كنند به جز معدود كتابهايي كه استقبال از آنها زياد بوده و توانستند با اين قدرت در مقابل سيستم توزيع مقاومت كنند.
در مورد ديگر آثار اين مشكل وجود دارد و ما هنوز نتوانسته ايم در برابر آن شبكه، شبكه اي غيرسياسي و متعهد به ارزشهاي نظام
راه اندازي كنيم كه همان ارتباطات گسترده با همان نفوذ را داشته باشند البته در طول سالهاي گذشته تلاشهايي شد ولي به نتيجه نرسيد.
وي همچنين با بيان اينكه در بين جامعه ادبي هستند نويسندگاني كه با مردم قطع رابطه كرده اند ،گفت:اين نويسندگان خاطرات 50 سال پيش خودشان را نشخوار مي كنند و از جامعه عقب اند. 30سال از انقلاب گذشته و هنوز برخي نويسندگان نخواسته يا نتوانسته اند درباره مسائل امروز بنويسند و در دهه 20 و 30 درجا مي زنند.
در جامعه ما انقلاب و تحولي صورت گرفته و گرايش به معنويت و مذهب بيشتر شده است ولي هنوز برخي نويسندگان در جريان قبل از انقلاب باقي مانده اند.وي افزود:مردم بايد خودشان را در آثار ادبي كشورشان ببينند وگرنه كتابهاي ترجمه اي مي خوانند. وقتي بخشي از ادبيات از زمان عقب مانده يا بر اساس اوهام نويسندگان شكل مي گيرد و چهره مردم در آن ديده نمي شود خواننده هم با آن احساس بيگانگي مي كند.
سرشارتصريح كرد:نويسنده بايد بين مردم باشد، با آنها زندگي كند، آلام و شاديهايشان را بشناسد، پاي حرفهايشان بنشيند، خواسته ها و افكار مردم را از طريق رسانه ها دنبال كند. البته ما يكسري از نيازهاي عام داريم كه در همه جوامع و بين همه افراد مشترك است ولي شكل بيان آنها با زمان تغيير مي كند كه در اينجا چگونگي بيان آن از سوي نويسنده مهم است.

 



تازه ها

انتشارات سوره، كتابي منتشر كرده است به نام «خاك عشق». اين كتاب به قلم فاطمه ابراهيمي و فريبا فرشادمهر، شرحي از زندگي و آثار نويسنده و سفالگر معاصر منيژه آرمين را دربرمي گيرد.
در خاك عشق، رمان هاي شب و قلندر، بوي خاك و آن روز كه عمه خورشيد مرد، نوشته آرمين، نقد و بررسي شده است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14