(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهار شنبه 27 مرداد 1389- شماره 19720

بينش حافظ از هنر خود
چشمه شعر جاري است
شعر
شب نوشته
نقاشي قهوه خانه اي



بينش حافظ از هنر خود

يوهان كريستوف برگل
شعراي ايران در قرون وسطي درباره خود و پيشه شاعري و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خيلي فكر مي كردند و در اشعارشان راجع به اين مسائل صريحا يا به اشارت صحبت كرده اند. نويسنده اين سطور راجع به اين موضوع مكرر تحقيق كرده و چند مقاله منتشر نموده است.
«بينش از خود» به ويژه نزد نظامي جالب توجه است. نظامي در مقدمه نخستين مثنويش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقيقي، بحث مي كند و در طي آثارش به اين موضوع برمي گردد. افكاري كه اين شاعر در ابواب «مقام و مرتبت اين نامه»، «در گفتار فضيلت سخن» و «برتري سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر يك فلسفه زبان و شعر است.
مي توان گفت كه در زمان حافظ صحبت كردن شاعر از پيشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعراي پيش از خود متأثر شده، بينش او از خود هم يك سيماي خاص خود او دارد. در اين مقاله كوتاه كمتر از تأثير پيشروان بر حافظ و بيشتر از افكار خود حافظ حرف خواهم زد.
بينش حافظ از هنر خود، بويژه در بيت مخلص غزلهاي او پيدا مي شود، ولي به آنجا محدود نيست. بينش حافظ از هنر خود موضوعي متنوع است و مي توان آن را لااقل از دو جهت ذيل در نظر گرفت:
1- گفتار حافظ از منابع هنر خود
2- گفتار حافظ از محبوبيت و تأثيرات هنر خود
اولين منبع هنر حافظ البته عشق است:
مرا تا عشق تعليم سخن كرد
حديثم نكته هر محفلي بود
عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام
يكيست تركي و تازي درين معامله حافظ
حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني
منبع عشق البته جمال يار است. پس مي توان گفت كه اولين منبع الهام حافظ همين جمال يار بوده است. يعني انعكاس جمال خدا در آفرينش يا به عبارت خود شاعر:
ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم
اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
ولي حافظ علاوه بر ظواهر آفرينش از منابع غيرمحسوس و غيرمرئي- يعني از عالم غيب- هم الهام گرفته و بنابراين لقبش «لسان الغيب» شده است. حافظ شروع شاعريش را در غزلي مشهور چنين توصيف كرده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
دليل اينكه «آب حيات» اشارتي است به شعر حافظ اين دو بيت ديگر است:
حجاب ظلمت از آن بست خضر كه گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
حافظ از آب زندگي شعر تو داد شربتم
ترك طبيب كن بيا نسخه شربتم بخوان
ولي از خود غزل مزبور با كمال وضوح روشن مي شود كه مقصود از «آب زندگي» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر يا آغاز الهام اوست. تجربه اين دعوت، حافظ جوان را از وظيفه اصلي شاعر آگاه كرد. اين وظيفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابليت توصيف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعري- آينه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهي از تجلي صفات خدا، لبّ حافظ را تغيير داده است.
بعد از اين روي من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممكن نبود، بلكه ثمره دوره صبر و ثبات بود. ، حافظ هم گويا بعد از صبر و ثبات به اين دعوت نائل شده است.
هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شكر كز سخنم مي ريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند
بايد گفت كه حافظ اول كسي نبود كه خود را به مقامي نزديك به مقام پيغمبري رساند. همين خودآگاهي نزد نظامي هم ديده مي شود، چنانكه در مقدمه «مخزن الاسرار» مي فرمايد:
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن ديگران
زآتش فكرت چو پريشان شوند
با ملك از جمله خويشان شوند
پرده رازي كه سخن پروريست
سايه اي از پرده پيغمبريست
(مخزن الاسرار، دستگردي )
رساله اين شاعر پيغامبر يا پيغمبر شعر سرا چيست؟ جواب ساده و روشن است. لبّ اين رساله عشق است، چنانچه حافظ خود مي فرمايد:
زبور عشق نوازي نه كار هر مرغيست
بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسيار در عبارت كرد
پس مي شود گفت كه حافظ خود را به عنوان يك «پيغمبر عشق» مي بيند.
مقام پيغمبر در فلسفه عرفاني اسلام مقام «انسان كامل» است و همين مقام را ولي و پير طريقت هم صاحب اند. شاعر ايراني اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهاي كامل نيست، ولي مي بينيم كه شاعر اين مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف مي كند. شعرايي چون نظامي، مولانا رومي و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان كامل» اسما و عينا ذكر نمي شود، ولي اين مفهوم در افكار و تصورشان نقش مركزي را بازي مي كند.
انسان كامل كسي است كه مثل «قطب» در تفكر عرفاني تمام عالم را زنده دارد و حتي آسمان با افلاك و ستاره ها را هم زير تأثيرش دارد. شعراي ايراني به جاي «انسان كامل»، گاه گاه، كلمه «رند» را به كار مي برند، براي اشارت به تأثيرات فلكي خودشان يا دوستانشان. مثلاً جلال الدين رومي در بيتي مي فرمايد:
دو سه رندند كه هشيار دل و سرمستند
كه فلك را به يكي عربده در چرخ آرند
(ديوان شمس، فروزانفر)
نيروي اين نوع انسان شبيه است به نيروي ساحر. اين قوه سحرآميز البته به خصوص در شعر ديده مي شود. شعراي عربي پيش از اسلام، چون از جن و پري الهام مي گرفتند صاحب اين قوه سحرآميز بودند.
در اسلام مي بينيم كه شعراي ايراني به خودشان سحر حلال نسبت مي دهند. سحر حلال يا «السحر الحلال»، اصطلاحي است كه گويا براي نخستين بار در رسائل «اخوان الصفا» (يعني در قرن چهارم هجري) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحري است در خدمت اسلام. اين است كه نظامي درباره خود مي سرايد:
سحر حلالم سحري قوت شد
نسخ كن نسخه هاروت شد
شكل نظامي كه خيال منست
جانور از سحر حلال منست
(مخزن الاسرار، دستگردي )
علماي قرون وسطي ضد آن پيوسته ستيزه مي كردند.
من نمي توانم به اين سوال جواب قطعي بدهم ولي باور مي كنم كه حافظ اگرچه با مفاهيم ديني مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازي كرده است، ولي وي مردي است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامي كلي. اما عميقترين عقيده اش بدون شك در عشق بوده، عشقي كه راجع به آن فرموده است:
- طفيل هستي عشقند آدمي و پري...
يا:
- در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
يا:
همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجد چه كنشت
راز دنيا را هم گويا با عشق حل مي توان كرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهاي نهفته آفرينش مي دانست:
من آنم كه چون جام گيرم به دست
ببينم در آن آينه هر چه هست
ولي اين رازها را با زبان آدمي نمي توان به عبارت درآورد:
قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گويد باز
وراي حد تقرير است شرح آرزومندي
تنها وسيله اي كه شاعر دارد اشارت است:
تلقين و درس اهل نظر يك اشارتست
گفتم كنايتي و مكرر نمي كنم
آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكته ها هست بسي محرم اسرار كجاست؟
اين طور به نظر مي آيد كه حافظ با وجود تجربه توفيق و محبوبيت احساس تنهايي هم مي كرده و اين تجربه اي است كه نزد شعراي ديگري نيز كه پيامي شبيه به پيام حافظ داشتند مي بينيم. لكن در عين حال حافظ يقين داشت كه در آينده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مريدان پيامش همه جا به ياد او «محفلها» خواهند ساخت:
گويند ذكر خيرش در خيل عشقبازان
هر جا كه نام حافظ در انجمن برآيد
گفتار را به آخر برسانيم و بگوييم:
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
به نقل از كتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات كنگره
بين المللي بزرگداشت حافظ مشتري سحر سخن خوانمش
زهره هاروت شكن خوانمش
(مخزن الاسرار، دستگردي )
حافظ در مدح خود مي سرايد:
منم آن شاعر ساحر كه به افسون سخن
از ني كلك، همه قند و شكر مي بارم
همين فكر را حافظ در غزلي ديگر توسعه داده است:
شكر شكن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي كه به بنگاله مي رود
طي مكان ببين و زمان در سلوك شعر
كاين طفل يكشبه ره ساله مي رود
آن چشم جاودانه عابد فريب بين
كش كاروان سحر ز دنباله مي رود
گويا در اين ابيات حافظ از شعر خود و تأثير سحرآميزش با استعاره «چشم جاودانه» تعريف كرده است. حافظ از تأثيرات اشعارش در ابيات زيادي به لطافت و نكته داني حرف مي زند.
اولا چند بيت ذكر مي كنيم كه در آنها ترقي و تقدم شعر حافظ از جايي به جاي و از كشوري به كشور مورد بحث است:
عراق و فارس گرفتي به شعر خوش حافظ
بيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است
البته در مصراع دوم اين بيت اشارتي مبهم مي توان ديد، چون بغداد شهر حلاج و تبريز شهر شمس الدين- دوست مولانا- بود.
اين نوع دو لايه بودن در بيت ذيل هم ديده مي شود:
فكند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز
«حجاز» در عين حال اصطلاحي است در علم موسيقي و نام يك مقام حزن آور، در حالي كه «عراق» نام يك مقام مسرت انگيز است. پس معني ايهامي اين بيت اين مي شود كه حافظ در غزلهايش هم جهات جزين و هم جهات شادان عشق را مي سرايد.
همين ايهام را حافظ در بيت ديگري هم دوباره- ولي اين دفعه واضحتر- به كار برده است:
اين مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد
ولي قلمرويي كه حافظ آن را با جادوي سخنش فتح مي كند، البته محدود به مرز و بومهاي مزبور نيست، چنانچه از بيتهاي ذيل روشن مي شود:
به شعر حافظ شيراز مي رقصند و مي نازند
سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي
شكر شكن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي كه به بنگاله مي رود
حافظ حديث سحر فريب خوشت رسيد
تا حد مصر و چين و به اطراف روم و ري
چنانچه مي بينيم حافظ افتخار مي كند به اينكه با نيرو و سحر هنرش تقريبا تمام دنيا را فتح كرده است. ولي او به اين جلال و عزت هم اكتفا نمي كند و افتخار خود را تا به آسمان بالا مي برد و از تأثيرات غزلهايش بر فرشته ها و ارواح افلاك و ساكنان ملكوت تعريف مي كند:
در آسمان نه عجب؛ گر به گفته حافظ صبحدم از عرش مي آمد خروشي، عقل گفت: قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر مي كنند .
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
قدسيان گويي كه شعر حافظ از بر مي كنند
در مثل اين بيتها آن نيروي فوق طبيعي و خارج از قوه انسان ديده مي شود كه گفتيم صفت مشخص انسان كامل است.
البته در اينجا اين سوال را بايد مطرح كرد كه آيا اصلا و تا كدام اندازه مثل اين عبارتها را بايد جدي گرفت؟ شايد آنها غير از خيال و مبالغه نيستند، پس مي بايست آنها را از آن كذبهاي شعرا شمرد كه

 



چشمه شعر جاري است

رضا ميرزائي
شعر اشك انديشه است . اين گفته كوتاه و زيبا را تامورا ريوايچي شاعر بزرگ معاصر ژاپني در توصيف شعر به كار برده است . بياني لطيف به لطافت خود شعر . با قاطعيت مي توان گفت هيچ ملتي در دنيا وجود ندارد كه فاقد ادبيات باشد هر اندازه ملتي كوچك با مردمي
كم شمار باشد ساكن در نقطه اي پرت و دور افتاده از جهان پهناور ما . همه ملل روي زمين فارق از بحث بزرگ يا كوچك كهن يا جوان فقير يا غني از ادبيات ويژه خود بهره مندند و ادعاي بزرگي نيست حتي اگر بگوييم با همين ادبيات است كه خود را به ملل ديگر جهان مي شناسانند . دست مايه ادبيات همه اين ملتهاي رنگارنگ نيز غالباً مشترك است و در ظاهر تفاوت چنداني با هم ندارد . داستان است و شعر و افسانه و حماسه و شاخه هايي ديگر كه همگي به يك تنه متصلند و آن فرهنگ ادبي يك قوم است . اما آيا ممكن است طول و عرض همه اين تنه ها كه نماياننده هويت اقوام هستند يكي باشد ؟ آيا بلنداي همه يك اندازه است ؟ قطعاً چنين نيست و پاسخ مثبت نخواهد بود . تفاوت و تنوع همه جا و در همه چيز وجود دارد و ادبيات نيز از اين قائده مستثني نيست . هستند ملتهايي با اقتصاد پويا و تكنولوژي برتر و سطح رفاه پيشرفته اما ادبياتي ضعيف و نه چندان درخور توجه و در نقطه مقابل نيز ملتهايي وجود دارند با اقتصادي رنجور و هنوز عقب مانده در تكنولوژي و پايين از نظر سطح رفاه اجتماعي ولي غني و توانمند در عرصه ادبي . نمونه هاي زيادي را مي توان ذكر كرد اما مهمتر از ذكر نامها پرداختن به اهميت اين موضوع است . در جايي كه برزيل فقير با انبوهي از مردم فقر زده مي تواند به پائولو كوئيلوي خود بنازد كره جنوبي ثروتمند و مرفه آنجا حرفي براي گفتن ندارد . در اين هيچ شكي نيست كه ادبيات در رشد غرور و اعتماد بنفس ملتها نقش عمده اي ايفا مي كند . مصداق بارز اين سخن خود ما ايراني ها هستيم . آيا ممكن است يك ايراني در بين جمعي بيگانه نشسته باشد و يادي از سعدي و سروده بني آدم به ميان آيد يا نامي از حافظ اين بزرگترين مريد و مراد گوته ابر شاعر آلماني برده شود و او بشنود و احساس غرور و سرافرازي نكند ؟ امري محال به نظر مي رسد .
ادبيات نيز مانند ديگر مفاهيمي كه بشر توليد مي كند و به آنها معنا مي بخشد يك جنبه اي نيست و بخش هاي گوناگوني از دل آن سر برمي آورند . شايد هم تعدد در اين جا از هر جاي ديگري كه ذهن بشر مجال پرواز مي يابد بيشتر باشد . عنصر خلاق با جهشي بلند
مي كوشد حقيقتي را كه دريافته به لطيفترين شكل ممكن صيقل داده و در اختيار ديگران هم قرار دهد . او از طريق اين
مشاركت طلبي خود و آنچه را پرورانده به ديگران مي نماياند . پاداش او ماندن در عرصه آفرينش و پيشرفت و پويايي كارش است كه نتيجه آن ارزش يافتن هر چه بيشتر دستاوردهايش خواهد بود .
با نگاهي به ادبيات ملل به نكته حساسي پي مي بريم كه
بي اعتنايي نسبت به آن مي تواند شالوده ادبيات هر قومي را سست نمايد . مي توان گفت هر چقدر جستجو كنيم ملتي را نمي يابيم كه در همه زمينه هاي ادبي توانمند بوده و در همه جنبه ها نسبت به ديگر ملل دست بالا را داشته باشد . جهان در پهنه ادبيات ، فرانسه را با نويسندگان بزرگ رئاليستش ، يونان و روم را با تراژدي نويسان نامدارشان و ايران را با شاعرانش مي شناسد . شگفت آور نيست كه ما در ادبيات ايران كمدي پرداز بزرگي مانند بالزاك يا طبيعت گراي
پر آوازه اي مثل اميل زولا
نمي بينيم زيرا وقتي چشم
برمي گردانيم در آن سو در ادبيات فرانسه هم حماسه سراي بزرگي مانند فردوسي و يا يگانه اي همچون حافظ نخواهيم يافت .
از شعر ايران فراوان سخن گفته شده و سخن گفته مي شود . ادبيات ايران با شعرش به جهان شناسانده شده و در اين جاي هيچ ترديدي نيست . ما شاعران بسيار بزرگي داشته ايم و داريم كه هر يك به تنهايي مي توانند سردمدار فرهنگ يك ملت باشند . اگر چه بسياري بر اين باورند كه حافظ خاتم الشعراي شاعران بزرگ پارسي گوي بود و تمايل دارند اين ايده را پرورانده و اشاعه دهند ولي با نگاهي اجمالي به فهرست بلند بالاي شاعران پارسي زبان پس از حافظ از روزگار جامي تا به دوران معاصر مي توانيم خط بطلاني روي اين نظريه بكشيم . البته اين مي تواند درست باشد كه پس از حافظ هيچ شاعر پاسي گويي نتوانست خويشتن را تا به آن حد شهره سازد كه عنوان لسان الغيب و استاد سخن و نظير اينها بگيرد اما اين نمي تواند دليلي بر بي ارزش انگاشتن نامهايي همچون صائب تبريزي و هاتف اصفهاني و نزديكتر به روزگار ما امثال پروين اعتصامي و نوپردازان خوش انديش و
خوش بياني مانند نيماي بزرگ و سهراب سپهري باشد . بنابراين مي توانيم ادعا كنيم كه بساط شعر و حرمت شاعر هيچگاه حتي در سخت ترين برهه هاي تاريخ اين سرزمين نزد ايرانيان از بين نرفت . ايران را همچنان مي توان شاعر پرورترين سرزمين دنيا دانست و مردمانش را در بالاي فهرست ملتهاي شعر شناس و شعر دوست جاي داد . اما با اين توصيف آيا مي توانيم ادعا كنيم آينده شعر و نسل شاعر در ايران در ميان اين ملت شاعر پرور جايگاهي جاودان خواهد داشت ؟ شايد آنقدر ادبيات ما در باب شعر غني باشد كه بعضي از استحكام ابدي مقام شعر و شاعر اطمينان خاطر كامل داشته باشند اما هميشه بايد جايي براي شك در مسئله بظاهر ساده قرار دارد و كمي موشكافانه به قضايا نگريست . آيا ممكن است ادبيات ما از شعر و شاعر اشباع شود يا اشباع شده باشد ؟ آيا با توجه به شمار زياد شاعران پارسي گوي ، نسل معاصر ديگر نيازي به شعر و شاعران جديد ندارد ؟ و آيا آيندگان تنها بايد با آثار حافظ و مولانا و نيما نياز روح تشنه خود را به شعر برطرف كنند ؟ آيا استعداد هاي آينده اين سرزمين كه قطعاً تعدادشان زياد خواهد بود به بهانه كثرت شاعر در ادبيات پارسي فقط بايد مفسران اشعار شاعران كلاسيك كهن و نوپردازان پيش از خود باشند و آن هم بدون هيچ ابتكاري ؟ و آيا در صورت رخداد چنين وضعيت نامطلوبي جهان شاهد پايان ادبيات ملتي بزرگ و نامور كه نامش پيش از هر چيز با نام اديبان و شاعران پرآوازه اش در ذهن ها طنين افكن
مي گردد نخواهد بود ؟
حقيقت اين است كه فرهنگ ما براي گسترش و پويا ماندن همچنان وابسته و دلبسته به شعر است و سخت نيازمند آن . بنابراين بايد خطرات و احتمالاتي كه ممكن است آينده شعر پارسي را تهديد كنند جدي گرفت و نبايد به خود مغرور شد و تنها به ذكر نام نوابغي كه در ادبيات ما ظهور كردند و درخشيدند و ماندگار گشتند بسنده كرد و بايد كوشيد و راه را براي شاعران مستعد و آينده ساز در عرصه ادب هموار ساخت .

 



شعر

سيدحميد جاويد موسوي
تو را مي سرايم...
تو را مي سرايم
كه عشق مني
و در جان من
خانه داري
و من را دراين رهگذر
پرنده كني تابلنداي خورشيد و ماه
و مي افكني هستي ام را
بر امواج آه
تو از من نپرسيدي اي جان چرا درطلب
تو را برگزينم به شوق و طرب
چرا سرخ پوش و سيه جامه ام
به عيد و عزايت
خوش، افسرده ام
چرا جنگجويم به هنگام رزم
چرا مي نوازم به هنگام بزم
چرا برگزينم تو را در سپهر
چرا بر روم با تو تا ماه و مهر
نپرسيدي از من تو اي جان چرا زخمي ام
به پايت چنان چون اسيران دربندي ام
از اين بنده واري كه اندر تلاش
تو را نيك خواهد به افسوس و كاش
چه آيد كه چون بندگان رهي
به پايت در افتد كه راهم دهي
تو را برگزيدم كه جان دادمي
روان و خرد، عقل و آن ، دادمي
تو را برگزيدم كه نيكي خوش است
به بزم طبيعت حريفي خوش است
تو را اي مهين سترگ اهوراي عشق!
تو را برگزينم و شادي كنم
خرد را پرستم و شاهي كنم

 



شب نوشته

جواد نعيمي
شب كه نفس مي كشد، شب بوهاي خاطره ام در شهر به پرواز درمي آيند و تا آن سوي دروازه هاي تاريك ره مي سپارند. جيرجيرك انديشه ام، تمامي طول تونل زمان را مي پيمايد و گل هاي باغچه عاطفه را از خواب بيدار مي كند. قلبم حتي شب ها نيز به كار خود ادامه مي دهد و قلمم را زنده نگاه مي دارد.
پاسي از راه دراز شب را با پاي خيال مي پيمايم و در ميانه راه دست همه بيداردلان را مي گيرم و تا سايه هاي صبح، همراهشان مي شوم. شب، همايش همه نورهاي روز است.
شب، تجلي ديواره هاي فرياد سكوت است.
شب، صداي عبور زمان از كنار پرچين لحظه هاست.
شب، شيهه شكفتن شادي است.
شب، طليعه طلوع آبادي پگاه و آباداني نگاه است.
از كناره گونه هاي سياه شب است كه چهره سرخ شفق و سيماي سپيد فلق، نمود مي يابد و اتصال تنفس انسان را به اكسيژن تلاش ميسر مي سازد.
اگر شب نبود، بالش خواب پروانه ها پريشان مي شد.
اگر شب نبود، زمين از بي خوابي حشرات مي آشفت.
اگر شب نبود، بال هاي پرواز دعا، بر تن آدمي نمي روييد.
اگر شب نمي بود، صداي «تنفس صبح» به گوش نمي آمد.
اگر شب نمي بود، روح، پلكاني براي صعود و عروج نمي يافت!
و در شب است كه شهاب معاني والا مي درخشد، و دست بصيرت ذهن، به آسمان دراز مي شود، گل هاي نياز گردافشاني مي كنند، و بذر سجاده در چمن ايمان مي رويد.
در شب است كه درخت بيداري و بيداردلي پاجوش مي زند، جوانه مي افزايد و شاخ و برگ مي دهد و به برمي نشيند. نجواي رازناك مرغ حق، و هق هق سينه هاي چاك چاك تنها مردان ابر انديشه و عميق ريشه، از سقف شب مي چكد. و صفير و صلاي صلوات و صلات، آويزه زيباي گوش شب است. شبستان شب، شاهد شور زندگاني و ناظر لحظه هاي ناب ماندني است.
شب را چه كسي چشيده است؟
و من شب را چه دوست مي دارم!...

 



نقاشي قهوه خانه اي

ناهيد زندي پژوه
نقاشي قهوه خانه اي، نقاشي روايي رنگ روغني است با درون مايه هاي رزمي، مذهبي و بزمي. اين نقاشي شاخه اي از نقاشي دوره قاجار است و مي توان گفت ريشه در ادوار تاريخي گذشته حتي پيش از اسلام را دارد. چنانچه ردپاي اين نقاشي را مي توان در نقاشي هاي ارژنگ ماني يافت. برخي محققين هنري ظهور اوليه آن را منسوب به زمان شاه عباس مي دانند. زيرا قهوه خانه ها در دوره صفويه شكل مي گيرند و به ميعادگاه شاعران و هنرمندان و نيز به عنوان مكاني براي اطلاع رساني- نشر افكار و اخبار اجتماعي- اقتصادي و حتي سياسي و همچنين سرگرمي هايي نظير مديحه سرايي، نقالي، غزل خواني، سخنوري و مشاعره و شاهنامه خواني مي شوند. شاه عباس خود به اين اماكن رفت وآمد مي كرد و گاه سفيران دول خارجي را در اين قهوه خانه ها به حضور مي پذيرفت.
نقل داستانهايي كه با ذائقه عموم سازگار بود، يا به عبارتي نقالي به همراه تصاويري مانند شمايل حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)، عكسهاي پهلوان و تصاوير اسطوره اي كه بر ديواره هاي قهوه خانه ها مزين شده بود همراه مي شود. ظاهراً در اين دوران نقاشي به خدمت تبليغ دربار در ملاعام در مي آيد و شماري از تصويرگران به كشيدن شمايل ائمه و شمايل هاي اولياء مي پردازند و اين كار ابتدا بر روي مقوا و تخته صورت مي گيرد و بعدها در اواخر دوره صفويه كه رنگ و روغن متداول مي گردد بر پرده هاي بوم نقاشي مي شود و جرياني به نام پرده خواني را به بار مي آورد. نقاشي قهوه خانه اي از نظر محتوي به سه دسته تقسيم مي شود:
1- ملي؛ برگرفته از ادبيات و حماسه هاي ملي ايراني است.
2- بومي و سنتي؛ از رسم ها و آشتي هاي رايج در بين اقوام ايراني است.
3- مذهبي، بازتابي؛ از روايات احاديث و داستاني و حماسه هاي اسلامي است.
درون مايه بسياري از نقاشي قهوه خانه اي حادثه عاشورا و حكايات شاهنامه است. شايان ذكر است كه نقاشان، پرده هاي عاشورا را از اسلوب و الگوهاي ثابت بصري خارج نكرده اند. براي مثال حضور فرشتگان برفراز قتلگاه وجود دارد. به نظر مي رسد پاي بندي آنان به روايت هاي ادبي از اين واقعه سبب شده تا خود را ملزم به روايت بدون دخل و تصرف بدانند و هرآنچه شنيده اند را با ايمان قلبي روايت كنند. شكي نيست روح ستايشگري و مدح خصايص انساني و ارجمندي امام حسين(ع) و ديگر معصومين(ع) در اين پرده ها و نكوهش خشونت، پليدي و ناجوانمردي از جانب لشكر كفر به عنصر اصلي روايت پرده هاي عاشورا بدل شده اند. به نظر مي رسد اين هنر به عنوان جدي ترين حركت هنر مردمي در عصر خود توانسته بود به زباني گويا در انتقال احساسات جمعي ايرانيان بدل شود.
قديمي ترين تابلوي نقاشي قهوه خانه اي كه به وقايع عاشورا مي پردازد ، توسط يك نقاش گمنام تصوير شده و در موزه آستان قدس رضوي نگهداري مي شود.
مضامين اسطوره اي متأثر از باورهاي باستاني ايرانيان و بارجوعي به دوره پهلواني متأثر از داستان هاي شاهنامه مي باشد. درون مايه هاي مذهبي كه عمدتاً با تحولات اجتماعي و سياسي به تشيع، داوري بين خير و شر و قيامت و زندگي پيامبران است.
از ويژگي هاي چشمگير اين نقاشي ابعاد عموماً بزرگ آن است كه به علت نمايش در اماكن عمومي مورد تأكيد و خواست سفارش دهندگان و مخاطبين آثار بود. البته اصولا ديوارنگاري از ابزارهاي اصلي هر حكومتي براي شكوه بخشي به حكومت خود و به رخ كشيدن اقتدارش بود، كه پادشاهان قاجار نيز از آن بهره مي برند.
نور اين نقاشي ها يكنواخت و در نتيجه فاقد سايه روشن هاي مرسوم نقاشي طبيعت گرا يا واقعيت گراست، با اين تفصيل نگارگري، فاقد پرسپكتيو غربي بوده و از رنگ آميزي درخشان و يكدستي برخوردار است.
مهم ترين خصلت تصويري نقاشي قهوه خانه اي در عدم وحدت زمان و مكان آن است. اين نقاشي با استفاده ها بسيار از ويژگي هاي هنرنگارگري و تركيب آن با ويژگي هاي وارداتي از هنر هند و تركيه و نيز با تأثيرپذيري از مفاهيم نور حجم و سايه در هنر غرب ايجاد شد و اگر چه خصوصيات متعدد ديگري نيز مي توان در نظر داشت، اما بخشي از مهم ترين تفاوت هاي آن با نگارگري را بايد در اين واقعيت جستجو كرد كه متأثر از سليقه عموم جامعه بوده و عاميانه تر است. اين نقاشي از نظر زمان، زبان و بيان با نقاشي هاي كاشي، پشت شيشه اي (ويتراي) و شمايل از يك خانواده بوده و قرابت هاي كلي و جزئي زيادي با آنها دارد.
شايان ذكر است كه در اين دسته از آثار، نوعي ذهني گرايي وجود دارد و نقاشي به دليل تعلق خاطر به داستان هاي تاريخي و مذهبي، همراه با نگرشي عموماً عاطفي، رويدادهاي تعزيه خواني و نقالي را به صورتي تصويري به نمايش درمي آورد.
بعدها رجوع مدرنيست ها به مكتب قهوه خانه و شمايل هاي مذهبي غالبا از لايه هاي تزئيني پرده ها فراتر نرفت و نتوانست توشه ايمان باور نقاش را به نمايش درآورد. شايد به دليل اين كه تلاش مدرنيسم در زدودن موضوع در نقاشي ايراني به ثمر رسيد.
چهره هاي شاخص يا به عبارتي از پيشكسوتان نقاشي قهوه خانه اي مي توان از زنده ياد استاد حسين قوللر آغاسي، محمد مدبر، احمد خليلي فرد، عباس بلوكي فر و حسن اسماعيل زاده ياد كرد.
بنابراين اوصاف نقاشي قهوه خانه اي، آفرينشي دو سويه است كه از سويي به بعضي از ويژگي هاي سنتي نقاشي ايراني پايبند بوده و از سويي ضمن به كنار نهادن بخش عمده اي از آن سنت هاي هنري پيشين، سبكي كاملا مجزا و با عناصر و مباني بصري متفاوت را ارائه مي دهد.
منبع:
1- موسوي خامنه، زهرا. نمونه هاي برتر در نقاشي ايران (نقاشي قهوه خانه اي). نشريه هنرهاي زيبا دانشكده هنرهاي زيبا، دانشگاه تهران. شماره39، پاييز.1388

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14