(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 30  مرداد 1389- شماره 19722

يادداشتي بر مجموعه داستان «گنجشك ها نقطه،گنجشك سرخط» اثر ظريفه روئين در انتظار حرف تازه
نقطه چالش
زورق بي بادبان
نقدي بر داستان «ويزاي بهشت» نوشته عباس جعفري مقدم
مراسم فاتحه خواني براي يك داستان
آشنا
تا بازآيي
كاريكاتوريست هولوكارتن: اكثر بازديدكنندگان هولوكارتن از آمريكا و فلسطين اشغالي هستند



يادداشتي بر مجموعه داستان «گنجشك ها نقطه،گنجشك سرخط» اثر ظريفه روئين در انتظار حرف تازه

محمد باقر رضايي (رجبعلي)
هر مجموعه داستاني كه منتشر مي شود ما منتظريم حرف تازه اي از آن بشنويم اما معمولا و اغلب، چنين اتفاقي رخ نمي دهد و مجموعه ها در واقع تكرار همان حرفها و صداهاي هزاران مجموعه پيش از خود هستند.
در اين ميان، برخي از آنها، قابليت هايي از خود نشان مي دهند كه به نويسندگانشان اميدوار مي شويم و در انتظار داستانهاي جديدشان كه با حرفهاي تازه اي توام خواهد بود، مي مانيم. مجموعه داستان «ظريفه روئين» از همين دست آثار است كه اين روزها به بازار نشر راه پيدا كرده و مهر انتشارات سوره مهر را دارد.
15 داستان اين كتاب اگرچه ادعاي حرف تازه ندارند و بسيار فروتنانه و آرام، چهره نموده اند، با اين حال با دقت در لابه لاي سطرهاي توصيفي و گفت وگوهاي آن مي توان به استعداد نويسنده و ويژگي هاي نگاه او به زندگي و روابط آدمها پي برد، داستانهايي با چند شاخصه اصلي كه اگر چه محسوس نيستند (آن شاخصه ها)، اما وجود دارند و به صورتي كاملاً پنهاني عمل مي كنند. نمي خواهم بگويم نويسنده، كاملاً حرفه اي است و آگاهانه عمل كرده، نه. اتفاقاً نظرم عكس اين عقيده است و آن اين كه گاهي، برخي نويسندگان به قابليت هاي حسي و فكري خود، اشراف ندارند و ظرفيت هاي غريزي شان كاملاً ناخودآگاه، دركلمه به كلمه و سطر سطر داستانهايشان جاري است، همچنان كه بعد از خواندن داستانهاي مجموعه موردنظر، چنين برداشتي به وجود مي آيد.
من وقتي به اين برداشتها نظم دادم، اين چند مورد را توانستم استخراج كنم.
1- توجه جدي نويسنده به اشيا به عنوان عناصري اساسي در زندگي روحي و رواني اشخاص (داستان اول، دوم و سوم)
2- نگرش عاطفي به وقايع (بخصوص در داستانهاي ششم و هفتم)
3- ايجاد منظري متعهدانه براي هر نگاه (داستانهاي هشتم و نهم)
4- داشتن شفقت و نگاهي دلسوزانه در هر سكانس داستاني (داستانهاي يازدهم و پانزدهم)
بر اين اساس، شخصيت هاي اغلب داستانهاي روئين، آدمهايي مثبت اند و از رذايل انساني در وجود آنها خبري نيست.
در هيچ كدام از داستانها، اشخاص با چالشي اساسي درگير نيستند و نگاه نويسنده حتي آنجا كه به گورستان مي رود و شاهد درگيري نوجواناني گرسنه و محتاج است، بطور كلي مثبت و تربيتي است. او از آن داستان نويساني است كه زشتي و رذالت را برنمي تابند و لاجرم انعكاسشان هم نمي دهند. در داستانهاي چنين نويسندگاني، آدمها عموماً يك بعدي تصوير مي شوند. دوربين نويسنده روي چهره مثبت مردم زوم مي شود و «آن روي منفي» انسانها در آثارشان نمودي ندارد.
اين هم البته براي خود سبكي است و ما ناگزيريم به آن احترام بگذاريم و به عنوان نوعي روش بپذيريم، اگر هم احتياجي به داستانهاي چند بعدي و چالشي داريم، برويم سراغ نويسنده هايي كه درترسيم چنين وضعيت هايي تبحر دارند.
اما بايد بپـذيريم كه خوانندگان آثار داستاني، امروزه، داستانها و آثار آرام و صد درصد خوش بينانه و خيلي خيلي مثبت و به اصطلاح «گل و بلبلي» و «آه، زندگي زيباست» را نمي پسندند و به دنبال آثاري مطابق با زمانه و فعل و انفعالات جاري در زندگي واقعي و عيني خود هستند.
براين اساس، اين قلم هميشه افسوس خورده است كه چرا نويسندگان ما، معمولاً خود «جزئي شان» نيستند و اغلب سعي مي كنند «كلي» باشند درحالي كه اگر يك نويسنده زن، از جزئيات زندگي نامه اش درارتباط با اجتماع،و يك نويسنده مرد از ريزه كار ي هاي جنس خود داستان بنويسد، بديهي است كه آن داستان (اگر درست و به قاعده نوشته شود) نه تنها چيزي به دنياي ادبيات مي افزايد، بلكه منبع مهم و قابل استنادي هم براي علم و دانش به وجود مي آورد. همچنان كه داستانهاي «پروست» و «جويس» و «داستايفسكي» و امثال آنها امروزه دستمايه بسياري از تحقيقات اجتماعي و روانشناسي شده است، اما آثار نويسندگان ما به شدت از كمبود چنين نگرشي رنج مي برده و مي برد. مجموعه مورد بحث هم، از اين قاعده مستنثي نيست درحالي كه نويسنده مي توانست با استعدادي كه در نوشتن داستان دارد، داستانهايي بنويسد كه شناخت مخاطب را از ذهنيت زن امروز، نسبت به زندگي، اشيا، آدمها و وقايع دوروبرشان ، بيشتركند.
اما روئين مسائل كلي را مدنظر دارد و به زوايايي علاقه مند است كه جزئيات زندگي و رفتار آدمها را از آن زاويه ها نمي توان ديد. خواننده داستانهاي او بايد خودش با درنظرگرفتن كلياتي كه نويسنده ديده و نوشته، جزئيات را حدس بزند و با اين نظريه كاري ندارد كه وقتي انرژي مخاطب، صرف چنين فرآيندي بشود، حرارت پيام داستان از بين مي رود و چيزي براي دريافت منظور و مقصود نويسنده باقي نمي ماند. اگر چه مي داند (احتمالاً) كه داستان نويسي، روشي استقرايي است و در آن بايد ازجزئيات به كليات راه يافت.
يك نگاه كلي به حال و هوا و مضمون داستانها، شيوه نگاه نويسنده و خصيصه هاي سبك او را (فرض مي كنيم دارد) مشخص مي سازد: در داستان اول، از جبر زمانه مي گويد و از دختري كه احساساتش را به هيچ مي گيرند و در عين حال وادارش مي كنند كه در توهمي ناخواسته، آرزوهايش را شبيه سازي كند. در داستان دوم، پيرمردي كه نمي تواند از خانه و كاشانه اش در كنار دريا، دل بكند، با تلاش دخترش و همزمان با خشم دريا، مجبور به اين كار مي شود.
داستان سوم، حديث نفس زني است كه فرزندش را از دست داده و سردرگم و بيمار شده است.
در داستان چهارم، مرد جواني كه كارمند يك اداره است و عاشق يكي از خانم هاي همكار شده، با ديدن حلقه اي در دست او، ديگر نمي خواهد به چيزي فكر كند.
در داستانهاي پنجم، ششم و هفتم، زندگي زنهايي روايت مي شود كه سرگردان و مستأصل اند و هيچ انگيزه اي براي ادامه زندگي ندارند و نمي دانند چه كاره اند و چه مي خواهند.
در داستانهاي هشتم و نهم كمي چالش وجود دارد ما با دغدغه هايي روبرو مي شويم كه با زندگي امروزه، سازگارند.
داستان دهم نيز، همين طور است اما در داستان يازدهم، مردي كه به مادر در حال مرگش سرنمي زده، حالا كه او مرده، مي خواهد براي فرار از سرزنش ديگران، خاكسپاري آبرومندانه اي برايش انجام دهد.
داستان دوازدهم از نظر سبك و سياق، با داستانهاي ديگر مجموعه فرق اساسي دارد و آن، نگاه مطلق واقع گرايانه اي است كه نويسنده به وقايع دارد، مخصوصاً آنجا كه تابوتي روي دوش مردم مي آيد تا مرده اي در گودالي قرار گيرد و نوجواني كه روي سنگ قبرها آب مي پاشند و كاسبي مي كنند، از دعوا با يكديگر (به خاطر احساس مالكيت منطقه اي كه در آن مشغول كارند) دست مي كشند و همگي به تابوت خيره مي شوند.
در داستان سيزدهم، باز به همان سبك پيشين نويسنده برمي خوريم و با وقايعي مينياتوري و فراواقعي و شعرگونه روبرو مي شويم كه در توصيف شان با رجوع به سينما، خوب است صفت «اسلوموشني» را به كار برد.
همين طورند داستانهاي چهاردهم و پانزدهم. با همه اين احوال، بايد اعتراف كنم روئين خوب و بدون غلط مي نويسد. قلم روان و گيرايي دارد و پختگي و نگاه خاصي از سرتاسر داستانهايش جاري است، اما آيا داستانهايش (از نظر مضمون) از آن دست داستانها هست كه مثلاً اگر همكار اداري اش آنها را خواند، با رضايت و ضعف بگويد: دستت درد نكند كه انگشت روي درد من و امثال من گذاشته اي و حرف دلمان را زده اي؟
با نگاه جستجوگر روئين و توانايي اش در داستان نويسي، چنين آرزويي دور از دسترس نيست.

 



نقطه چالش

پژمان كريمي
اثر ادبي، حاصل يك آميز است؛ آميزه اي كه به دليل تلاقي و امتزاج «نگاه»، «تحليل ديده ها»، «ذوق و احساس» صاحب قلم، سر برمي آورد.
صاحب قلم، به پديده ها و جهان پيراموني خود نگاه مي كند. ديده هاي خود را برپايه باورهاي ذهني اش، تحليل مي نمايد. حاصل- هر چه باشد- به عنوان «ارزيابي» يا به نام «انديشه»، با ذوق و احساس مي آميزد و در قالب يك اثر ادبي رو به مخاطب عرضه مي كند.
بايد گفت؛ اساسا آن اثر ادبي، «ارزشمند» و «متعهدانه» ارزيابي مي شود كه برآمده از نگاه دقيق و از سر تعهد، تحليل درست ديده ها، ذوق و احساس متناسب با حاصل تحليل يا همانا انديشه و برانگيزنده حس و ذهن مخاطب باشد.
وقتي مي گوييم نگاه دقيق و از سر تعهد، مرادمان- بي ترديد- آن گونه نگاهي است كه برپايه مسئوليتي ديني و انساني و نه علائق سليقه فردي، نضج يافته است.
هنگامي هم «ديده ها» به درستي تحليل مي شوند كه معيار سنجش باورهاي الهي باشد.
در اين حال است كه حاصل تحليل يا انديشه، وجه الهي، ارزشمندانه و متعهدانه مي يابد.
با تأسف بايد گفت كم نيستند عناصري از اهل قلم كه دغدغه اي نسبت به ارائه، انديشه الهي و متعهدانه در قالب اثر ادبي ندارند.
انديشه تعبيه در آثار آنان، خدايي نيست. فطرت خداجو و تعالي خواه انسان را نشانه نرفته است. شخصي است. لحن، لحني برخاسته از تفرعن است. عصياني است در جهت تكريم نفسانيت. انسان محور است و سنت ها، فضيلت ها و آرمان گرايي را تحقير و سركوب مي كند.
اين گونه صاحب قلمان، از انديشه هر آنچه را مراد مي كنند كه با مفهوم انديشه ديني بي نسبت باشد. برخي شان نيز، شأني بر فرآيند نگاه و تحليل ديده ها قائل نيستند! برعكس صاحب قلمان متعهد كه از انديشه به «آفرينش ادبي» مي رسند، آنان هدف اصلي و نقطه عزيمت خود را اساسا «آفرينش ادبي» فرض كرده اند. با چنين فرضي چگونه مي توان جايگاهي براي انديشه متعهدانه قائل شد؟!
از اين رو، بايد به جرأت گفت برخلاف آناني كه موضوع چالش اصلي ميان اهل قلم متعهد و نويسندگان و شعراي غيرمتعهد را «تكنيك» معرفي مي كنند، چالش اصلي بر سر انديشه متعهدانه است. عنصري كه مغرضان هنر متعهد مي كوشند از معيار شدن آن و ارزيابي محتوايي آثار ادبي جلوگيري كنند!

 



زورق بي بادبان

مشفق كاشاني
از سر كويت چومن گر بي نشاني رفت، رفت
آشيان گم كرده اي، بي خانماني رفت، رفت
ناوك غم، گر دل بشكسته بالي خست، خست
بر سرم گرفتنه ابرو كماني رفت، رفت
گر چراغ عمر من در رهگذاري سوخت، سوخت
يا ز برق فتنه بر باد آشياني رفت، رفت
گر غمي از دل رود، آيد غمي ديگر پديد
ميهماني گو درآ، گر ميهماني رفت، رفت
بعد مجنون، لاله خونين جگر رويد ز خاك
داغداري مي رسد، گر خسته جاني رفت، رفت
رفته رفته، از برم خيل خيال او گذشت
كارواني مي رسد، گر كارواني رفت، رفت
بعد ما «مشفق» گر از اين قصه شوريدگي
بر سر بازار هستي داستاني رفت، رفت

 



نقدي بر داستان «ويزاي بهشت» نوشته عباس جعفري مقدم
مراسم فاتحه خواني براي يك داستان

سالها قبل، پس از انتشار داستان كوتاه «ويزاي بهشت»، واكنشهاي متفاوتي از سوي خوانندگان آن صورت گرفت. از جمله؛ جمعي از دانشجويان، پس از جستجوي بسيار، و يافتن نويسنده داستان، تصميم خود را در برگزاري مراسم يادبودي براي ابراهيم (شخصيت اصلي داستان ويزاي بهشت) با او در ميان گذاشته بودند. نويسنده، با اطمينان از موفقيت داستانش در نمايشي واقعي از شخصيت ابراهيم، گفته بود، ابراهيم تنها شخصيتي خيالي است و وجود خارجي ندارد.
اشاره:
مجموعه داستان ويزاي بهشت، شامل 9 داستان كوتاه مرتبط بادفاع مقدس است. برخي از داستانهاي اين مجموعه توانسته اند به رتبه هاي برتر جشنواره هاي داستان كوتاه بسيج دانشجويي دست يابند و البته با تاخيري چند ساله در مجموعه اي گردآمده منتشر گردند.
عباس جعفري مقدم كه خود تجربه حضور در جنگ را از سرگذرانده است، سالهاست آسيب هاي جسمي ناشي از جنگ را با خود همراه دارد. جعفري مقدم بيش از يك دهه به نگارش داستان كوتاه، نقد ادبي و آموزش عناصر داستان پرداخته است. با اين وجود، اولين كتاب مستقل داستاني اش با مجموعه ويزاي بهشت در سال 1387 و به همت بنياد حفظ آثار و نشرارزشهاي دفاع مقدس منتشر شده است. كتاب حاضر در نهمين دوره جشنواره كتاب سال شهيد حبيب غني پور در بخش داستان كوتاه دفاع مقدس حائز رتبه شد.
از ميان داستانهاي اين مجموعه، «فرجام»، «موجي» و «آخرين فشنگ» به وقايعي مي پردازند كه در جبهه جنگ اتفاق مي افتد. داستانهاي «مرد طوفان»، «تك درخت»، «ناگهان سيد»، «سايه هما» و «رگبارهاي پراكنده» به آثار و تبعات جنگ بعد از پذيرش قطعنامه مي پردازند و آدمهاي باقي مانده از جنگ را در شرايط زندگي شهري و كشاكش پايداري بر سر آرمانها تصوير مي كنند.
اما داستان ويزاي بهشت- كه عنوان مجموعه را نيز به خود اختصاص داده است- به موضوع فرمان قتل سلمان رشدي پرداخته است. موضوعي كه گرچه شخصيتي جبهه ديده آن را دنبال مي كند اما ارتباطي باجنگ ندارد. اين داستان از نظر زاويه ديد روايي نيز انتخاب متفاوتي از ديگر داستانها دارد. در حالي كه نويسنده ترجيح داده است از زاويه ديدهاي مرسوم همانند داناي كل و اول شخص براي هشت داستان ديگر استفاده كند، اين داستان با زاويه ديد مصاحبه روايت شده است. از اين رو، توجه اين يادداشت به اين داستان كوتاه معطوف گشته است.
شعارها و شعورها
برخي از واژگان در تاريخ ادبيات دفاع مقدس مفهوم رايج خود در ادبيات انقلاب و جنگ را ترك كرده و مفاهيم جديدي را وارد حوزه ادبيات داستاني كرده اند. از جمله اين واژگان شعار است. ادبيات داستاني و پيشتر از آن، ادبيات دراماتيك، به سبب اصول روايي خود كه برپايه نمايش و كنش شخصيت بنا شده و به پرداخت داستاني و بيان ضمني مفاهيم تمايل دارد، از اصل ايجابي «نشان دادن» و اصل سلبي «نگفتن» دفاع مي كرده است. بيان ضمني، پنهان و غيرمستقيم در برابر مفاهيمي چون صراحت، مستقيم گويي و آشكارسازي مضمون قرار مي گيرند. اما با ورود موضوعاتي همانند انقلاب و دفاع مقدس به ادبيات كه ماهيتي ايدئولوژيك و ايماني داشتند، اصطلاح جديدي وارد ادبيات داستاني شد. اين اصطلاح كه بعدها به وفور و توسط اهالي داستان و نقد به كار گرفته شد اصل پيش گفته داستاني را متوجه گونه خاصي از مضامين كرد كه در آن، مفاهيم اعتقادي جايگاه ويژه اي دارند.
«شعارگويي» خود، به تقسيم بندي هاي ديگري نيز در اين زمينه دامن زد. از جمله تقسيم داستانها به شعاري و غيرشعاري. حتي اين اصطلاح پا را از اين تقسيم ساده نيز فراتر برد و يكي از اركان تقسيم تاريخ ادبيات داستاني دفاع مقدس به دو دوره جنگ و بعد از جنگ قرار گرفت. و برخي تحليلگران را بر اين امر مشهور متفق ساخت كه مهم ترين خصوصيت ادبيات جنگ تمايل به شورآفريني و شعار و تهييج بوده است و ادبيات پس از جنگ، با كمرنگ شدن فضاي جنگ و فراغت از ماموريت مقطعي ادبيات در تهييج مردمان، به دوره غيرشعاري پاي گذاشت. كاركرد اين اصطلاح به اينجا متوقف نشد و از ساحت تحليل ادبيات دفاع مقدس، وارد ساحت فلسفه وجودي ادبيات راه پيدا كرد. تا جايي كه شعار به گزينش هدف دار واقعيت تعبير شد كه در برابر واقعيت بلاشرط قرار مي گرفت. برخي از تحليلگران با ترسيم نوعي ترادف بين ادبيات شعاري و ادبيات غيرواقعي و پنهان كار، واقعيت جديدي را مورد تاكيد قرار دادند كه در آن بايد به جاي امور شعاري و تكراري به واقعيت ها يا امور پنهان و ناگفته روي آورد.
كار تا جايي پيش رفت كه يكي از نويسندگان جوان و شناخته شده كشور در واكنش به انتشار مجموعه داستاني با رويكردهاي سياه و غيرديني، عملا انتشار چنين مجموعه هايي را حق شركت كنندگان در جنگ دانست و آن را واكنشي به افراط (شعاري نويسي) در زمان جنگ تلقي كرد و گفتمان بخشي از نسل سومي هاي ادبيات داستاني پس از انقلاب، سياه نويسي را به عنوان افراطي در برابر تفريط ادبيات شعاري پذيرفت.
بدين صورت، بن مايه انديشه اي تجديدنظرخواه درباره ادبيات دفاع مقدس شكل گرفت كه معتقد بود واقعيت در نوع داستانهاي دفاع مقدس كه در ايام جنگ منتشر مي شده اند واقعيتي گزينشي و تحريف شده است و اكنون زمان پرده افكندن از تمام جوانب جنگ است. واقعيت هاي تلخي كه به واسطه عدم تطابق آنها با مضامين و آموزه هاي ديني در برابر هدف ديني ادبيات دفاع مقدس قرار مي گرفت.
بررسي جايگاه مجموعه داستاني مانند «ويزاي بهشت» كه در نيمه پاياني دهه هشتاد به چاپ رسيده از اهميت ويژه اي برخوردار است. اهميت اين امر از آنجا بيشتر درك خواهد شد كه بدانيم حرفه اي هاي داستان نويسي معاصر ايران با چنين رويكردي كه ويزاي بهشت مدافع آن است سالهاست وداع كرده اند. اين گروه كه بدنه تأثيرگذار و البته اقليت كمي خالقين داستان كوتاه دفاع مقدس را تشكيل مي دهند متأثر از فضاي به وجود آمده در ادبيات داستاني پس از جنگ و رويكردهاي ساختاري و فني به داستان، خلق چنين آثاري را از دستور كار خود خارج كرده اند. همچنين، نوقلم هاي داستان نويسي اند، هدف تهاجم تئوريك سياه نويسان جنگ قرار گرفته و برخي از آنها اولين تجربياتشان در زمينه داستان دفاع مقدس را اساساً با رويكردي غيردفاع و غيرمقدس آغاز مي كنند و به چيزي تحت عنوان تقدس اعتقاد نداشته يا شجاعت ابراز آن را به صورت داستاني ندارند.
چاپ چنين مجموعه اي كه به ظاهر رويكردهاي دهه60 و تا حدودي 70 را بار ديگر در سالهاي پاياني دهه هشتاد تكرار مي كند قابل تأمل است. چنانكه معرفي اين مجموعه داستان به عنوان برگزيده توسط جشنواره كتاب سال شهيد حبيب غني پور، گوياي پيامي از طرف اين جشنواره به اهالي ادبيات است.
اما چنين پيامي را بايد در متن و جوهره روايت داستانهايي چون مجموعه ويزاي بهشت جست. ارسال چنين سيگنال هايي از طرف جشنواره اي ادبي كه معرفي ادبيات متعهد و انقلابي را سرلوحه كار خود قرار داده است تنها زماني مي تواند جريان محركي در بدنه ادبيات داستاني ايجاد كند كه اولا با نظريه پردازي و شفاف سازي علمي همراه باشد و ثانياً با نوعي تداوم آگاهانه سالانه دنبال شود.
مجاري رساننده پيام و اركان روايت داستاني همواره در يك داستان فني با هم تعامل دارد. اين تعامل در بهترين شكل به نوعي تفاهم و يگانگي منجر مي شود. جهت بررسي دقيقتر اين عامل، به برخي از اركان و ابزارهاي روايي در داستانهاي اين مجموعه و نقش آنان در رسانندگي پيام اشاره مي شود.
شخصيت:
بدون ترديد، محمل مضمون، حركت شخصيت است و حركت، داير مدار انساني است كه براساس نيازش كنش انجام مي دهد. پس آنچه مضمون را به معناي دقيق كلمه به شخصيت پيوند مي دهد. همان حركت شخصيت بر مدار نياز در محدوده مناسب، در مقابل نيروهاي متضاد و براساس كشمكش است. اما شخصيت هيچ گاه مولود خلا نيست. او با پسزمينه هايي كه خاستگاه رفتاري و روحي او هستند كنشي را انجام مي دهد كه انجام مي دهد. از ميان پسزمينه هاي مختلف (اقتصادي- فرهنگي- قومي- مذهبي- شغلي- تحصيلي) شخصيت هاي «ويزاي بهشت» در درجه اول رزمنده اند. آنها حتي پس از اتمام جنگ و پذيرش آتش بس نيز به نحو عميقي درگير گذشته خود و دوستان خود هستند. شخصيت «سروان» در «مرد طوفان» به ياد «اكبر» است. «مادر شهيد» در داستان «تك درخت» به ياد فرزند شهيدش است.
بخشي از راويان «ويزاي بهشت» همرزمان شهيد در دوران جنگ هستند. «حاج عباس» در «سايه هما» از خاطرات دوستان شهيدش رهايي ندارد.
اين پسزمينه (رزمنده دفاع مقدس) چيزي بيش از يك وجه از وجوه پسزمينه هاي سنتي را نمايندگي مي كند. اين وجه، پايان بندي است. شخصيت پردازي است. عين مضمون و ايدئولوژي است. به همين دليل است كه شاخص قرار مي گيرد و نشانه اي براي شناخت طرف حق قرار مي گيرد. اين وجه، نشانگر تيپ هاي نام آشنايي است كه ادبيات و سينماي دفاع مقدس آنها را با مشخصات ظاهري، اعتقادي، اخلاقي و رفتاري شناخته است. براي يك داستان نويس، تيپ سازي شخصيت، از نيازهاي اوليه پردازش داستاني است. اما هنگامي كه پاي مضمون در داستان به ميان كشيده مي شود، بايد پرسيد؛ آيا شخصيت ها در جريان تحول خود، مضمون در داستان به ميان كشيده مي شود، بايد پرسيد: آيا شخصيت ها در جريان تحول خود، مضمون را در داستان پديد مي آورند، يا مضامين، نه نتيجه كنش فعال آنها در زمان حال، بلكه همان گذشته آنهاست. به بياني ديگر، آيا مضامين در سير حركت داستاني شخصيت تنها كشف مي شوند و از باطن او به ظهور فعلي مي رسند يا مضامين دم به دم خلق مي شوند.
در شكل نخست كه موقعيت هاي داستاني تنها كاشف مضمون باشند، حركت شخصيت در زمان حال از اهميت كمتري نسبت به حركت شخصيت درگذشته دارد. انسانها آينه هاي تمام نماي گذشته شان هستند. اگر در گذشته شكست خورده اند. اكنون نيز شكست خواهند خورد و اگر به پيروزي دست يافته اند كافي است خاطرات خود را مرور كنند. در اين گونه از روايت مهم ترين جزء كنش شخصيت نه درگيري با نيروي متضاد كنوني كه تلاش در مرور خاطرات گذشته است. گويا جواب هاي امروز درگذشته است. فلاش بك ها در اين گونه از روايت بيشترين نقش را در تحول شخصيت دارند. فلاش بك هايي كه از كاركرد مشخصي پيروي مي كنند. گذشته او را به او نشان مي دهند. در اين گونه داستانها، شخصيت با بازآفريني نقش خود در جنگ، به پايان داستان كنوني خود مي رسد.
به دليل همين نياز فراگير در اين گونه روايت به گذشته، عملا مضمون كه محمل آن زمان گذشته بوده است با تيپ مطرح شده در داستان يگانه مي شود. يگانگي مضمون و تيپ خود سرآغاز خطاهاي ديگر در داستان است. زيرا نويسنده براي حفظ مضمون خود عملا قدرت تغيير تيپ را نمي يابد و با خط فكري ثابت نويسنده عملا مضامين حفظ مي شوند و تيپ ها نيز به تبع آن تكرار خواهند شد. به همين دليل است كه در داستان ويزاي بهشت، مصاحبه ها بيش از آنكه نمايشگر شخصيت ابراهيم باشند توصيفگر او هستند. گويا همه شخصيت هاي داستان ابراهيم را همان مضمون مي دانند. مضموني كه بي كم و كاست بودن آن لازمه حق بودن آن است. دكتر داوري در توصيف ابراهيم مي گويد: «ابراهيم براي من يك اسوه است. يك اسطوره است كه به حيات حقيقي رسيده است. زمان حياتش هميشه براي من نمونه كامل يك انسان بود كه توي اين دنيا به هويت خودش رسيده بود.»
در نقطه مقابل، شخصيت ضد قهرمان نيز ضدايده است و نويسنده ابايي از ورود به اظهارنظرهاي صريح درباره شخصيت منفور داستان ندارد. دكتر داوري درباره سلمان رشدي مي گويد: «سلمان رشدي با فرمان امام اعدام شد و اينكه اين روزها به دريوزگي و بدبختي افتاده سلمان رشدي نيست كالبد متعفن يك انسان پست است كه روحش را به شيطان فروخته است.»
چنين تقسيم بندي اي عملا مجالي براي نمايش شخصيت ها فراهم نمي آورد. زيرا نمايش متفرع بر اصل عدم صراحت است و با چنين شخصيت پردازي مستقيمي جايي براي پرداخت داستاني باقي نمي ماند.
همچنين در اين گونه داستانها با يگانگي مضمون و تيپ، عملا با تقدس مضمون، شخصيت ها نيز به ساحت قدسي راه پيدا مي كنند و ديگر نمي توانند از پرداخت متنوع شخصيتي بهره ببرند. گرچه شخصيت ها پس زمينه هاي شغلي متفاوتي پيدا مي كنند و از دكتر و مهندس گرفته تا راننده تاكسي و تاجر معرفي مي شوند اما كالبد شخصيتي آنها همچنان واحد است. كالبدي كه با عوض شدن لباس ها همچنان ماهيت خود را حفظ مي كند.
اين درحالي است كه در معارف قرآني در توصيف حركت بر مدار صراط مستقيم، تاكيد بر خلق مدام شده است. راه كه از آن به صراط تعبير مي شود دم به دم توسط رهرو ساخته مي شود. بنابراين مضمون ديني در هر دمي به وجود مي آيد.
آنچه چنين داستان هايي بيان مي كنند اعتقاد عميق نويسنده به شخصيت هاي داستاني و مضمون است. اما اين اعتقاد براي خلق آثاري ماندگار كافي نيست.
زاويه ديد:
«اين داستان كاملا ساختگي و زاييده ذهن نويسنده است و هرگونه شباهتي ميان اسامي شخصيت ها و مكانها تصادفي است.»
چنين جملات شناخته شده اي در آغاز داستان هايي كه نويسنده از قضاوت مخاطبان يا منتقدن در واقع انگاري و نظيره سازي مي گريزد تعبيه مي شوند.
بديهي است كه تخيل و واقعيت نشانه هاي خود را دارند و نمي توان به شهر تهران، سيزدهم فروردين سال 1361محل پامنار، بازار عودلاجان و... اشاره كرد و ادعاي تخيلي بودن آن را داشت. زيرا همان طور كه ادعاي واقعيت درباره امر تخيلي آن را در زمره واقعيات قرار نمي دهد، ادعاي تخيلي بودن امري كه نشانه هاي واقعي دارد كمكي به تخيلي بودن آن نمي كند.
با اين وجود استفاده از جملاتي كه ارائه شد نوعي تبريه جويي از سوي نويسنده است.
داستان ويزاي بهشت با وجود نشانه هاي تاريخي و واقعي و روايي از چنين جملاتي استفاده نكرده است.
به نظر مي رسد نويسنده گويا آگاهانه به اين بازي روايي تن داده است و با عدم اظهارنظر مستقيم عملا از برداشتهاي واقعي از داستانش استقبال كرده است.
البته ترديدي در اين نيست كه برداشت واقعي از يك داستان به معناي واقع نمايي داستاني يكي از اهداف قابل اعتناي هر داستان نويسي است. اما بايد توجه داشت داستان با ابزارهاي خود اين واقع نمايي را ايجاد مي كند. ابزارهايي كه به صورت آگاهانه آن را از گزارش و تاريخ متمايز كرده و با طرح امكان فلسفي تازه اي در پرداخت به امور ممكن، عملا افق هاي جديدي از فهم زندگي را در اختيار خواننده قرار مي دهد.
استفاده از زاويه ديد مصاحبه كه تدارك كننده ساده ترين شكل هاي روايي با امكانات محدود و اوليه پرداخت و مفرهاي فراوان در عدم ورود به قصه گويي تمام عيار و پرداخت هنرمندانه است زماني تير خلاص را به داستان وارد مي سازد كه نشانه هاي دوپهلو و آشكاري از واقعيت را با خود همراه مي سازد. در داستاني كه شخصيتي تخيلي را محور روايت خود قرار داده است مطرح مي شود كه شخصيت با آيت الله جوادي آملي ديدار داشته و ايشان را تحت تأثير خود قرار داده است. از سوي ديگر استاد ابراهيم در دانشگاه كه گرايشات فلسفي دارد نامش دكتر داوري است. و درنهايت هم جمله اي در حاشيه قرآن اهدايي به شهيد آورده شده است و نام نويسنده نقطه چين شده است كه تداعي كننده امضا و نام مقام معظم رهبري است!
آميزش چنين اطلاعاتي كه نام شخصيت هاي حقيقي را مطرح مي سازد نه تلاش براي نگارش داستان با زاويه ديدي تازه كه ورود به ساحت واقعيت و تغيير آگاهانه آن است.
ضمن آن كه ساحت واقع نمايي داستان آن قدر بالا و دست نيافتني است كه با ادعاي صريح نويسنده مبني بر ساختگي بودن آن آسيبي نمي بيند. براي مخاطب داستان واقعي يا تخيلي بودن آن اهميتي ندارد زيرا داستان ازچنان قوه و ساختار استدلالي و شبكه روايي اي برخوردار است كه نيازي به تأييد يا تكذيب واقعيت ندارد. درحالي كه استفاده از قالب مصاحبه در ويزاي بهشت، عملا آن را در مرحله اي از لغزش قرار داده است. به نحوي كه آگاهي از خيالي بودن داستان وجهه خبري و گزارشي كه وجه غالب اين اثر است را از بين برده و عملا مهم ترين بهانه براي خواندن آن را تحت تأثير منفي خود قرار مي دهد.
علاوه بر اين، رشد چنين تفكري مبني بر استفاده از نام شخصيت هاي تاريخي عملا به ساحت هاي ديگر نيز تسري پيدا خواهد كرد و اين خطر را افزايش مي دهد كه داستان نويسان بدون توجه به واقعيت و حتي با اذعان بر غيرواقعي بودن گفته هايشان به هر ادعايي دست بزنند.

 



آشنا

عباس باقري
مي شناسمت
در حوالي طلوع، ديده بودمت:
دست هشته روي كتف باد
ماه را به سخره خنده مي زدي
¤
مي شناسمت
در ميان كوچه هاي ناگريز
ديده بودمت:
بر ستون گردباد
تكيه داده، دست بر جبين
ماه
سكه اي ستاره
در كف تو هشته بود،
شرمگين.

 



تا بازآيي

اميرعلي مصدق
از پس پنجره آويخته ام چشمم را
باز هم از مژه خون ريخته ام چشمم را
تا تو بازآيي از اين غيبت طولاني خويش
همره اشك، جگر بيخته ام چشمم را
از دم صبح ازل تا به سر شام ابد
گرد از گرده برانگيخته ام چشمم را
تا كه لايق به ملاقات تو باشد روزي
به تماشاي تو فرهيخته ام چشمم را
همچنان نيز به قصد دل خصمت حتي
تيغ ها از مژه آهيخته ام چشمم را

 



كاريكاتوريست هولوكارتن: اكثر بازديدكنندگان هولوكارتن از آمريكا و فلسطين اشغالي هستند

كاريكاتوريست هولوكارتن با بيان اينكه طبق آخرين آمار بيش از 140 هزار نفر از اين سايت بازديد مي كنند، گفت كه اكثريت بازديدكنندگان اين سايت از كشورهاي آمريكا،
فلسطين اشغالي، آرژانتين، شيلي، برزيل و كشورهاي آمريكاي لاتين هستند.
مازيار بيژني كاريكاتوريست هولوكاست در گفت وگو با فارس، درخصوص راه اندازي سايت هولوكارتن كه با نگاهي طنز به موضوع هولوكاست مي پردازد، گفت: روزانه بين دو تا سه هزار نفر از اين سايت بازديد مي كنند و با توجه به اينكه دسترسي به اين سايت به دليل سنگيني برنامه آن كمي دشوار است، بازديدكننده خوبي داشته است.
وي با بيان اينكه اين سايت از بيش از 50 كشور دنيا بازديد كننده داشته است، اظهار داشت: اكثريت بازديدكنندگان اين سايت از كشورهاي آمريكا، آرژانتين، شيلي، برزيل و كشورهاي آمريكاي لاتين بوده اند. اين كاريكاتوريست هولوكاست، فلسطين اشغالي را از ديگر مناطق پر بازديدكننده اين سايت خواند كه جزو 10 منطقه اول مي باشد و افزود؛ تاكنون بيش از سه هزار نفر از فلسطين اشغالي از اين سايت بازديد كرده اند. بيژني با اشاره به بازديد بالا در روزهاي آغازين افتتاح اين سايت گفت: بيش از 60 هزار بازديدكننده در روزهاي اوليه، طراحان سايت را وادار به تغييراتي در سايت كرد.
وي با اشاره به عكس العمل سايت هاي صهيونيستي نسبت به راه اندازي اين سايت گفت: افتتاح سايت هولوكارتون با بازگشايي موزه ملي اسرائيل همزمان شد كه بخشي از آن به هولوكاست اختصاص داشت و تقارن اين دو موضوع باعث خشم بيشتر صهيونيست ها شده است.
اين كاريكاتوريست هولوكاست افزود: صهيونيست ها تلاش زيادي براي هك كردن اين سايت داشته اند و حتي به صورت رسمي از منابع مختلف براي اين كار كمك گرفتند كه تاكنون موفق به هك سايت هولوكارتن نشده اند.
بيژني آخرين آمار بازديدكنندگان اين سايت را بيش از 140 هزار بازديدكننده خواند و اظهار داشت: سايت هاي صهيونيستي كه مدعي فعاليت در موضوع حقوق بشر هستند فرم شكايت اينترنتي تنظيم كرده و براي شكايت از سايت به سازمان ملل به تكاپو افتاده اند.
وي ادامه داد: آنها خود را نماينده تمام دنيا دانسته و يادآور شدند كه افتتاح اين سايت باعث جريحه دار شدن عقايد تمامي مردم شده است، جالب اينكه كل امضاكنندگان اين شكوايه به 12 نفر هم نرسيده است.
اين كاريكاتوريست با اشاره به تمايل سايت هولوكارتن براي همكاري با سايت هاي عربي گفت: برخي سايت ها به دليل احتياط حاضر به همكاري با ما نشدند.
بيژني يادآور شد: اگر اين سايت به زبان هاي ديگر باشد، بازديدكنندگان آن هم بيشتر خواهد شد.
وي در پايان افزود: سايت هاي مسلمان، سايت هولوكارتن را پاسخي به سايت هاي اهانت كننده به پيامبر اكرم(ص) ناميده و گفته اند، آنها كه آغاز كننده جنگ كاريكاتوري با اسلام بودند، بايد تبعات آن را بپذيرند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14