(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 18 شهريور 1389- شماره 19737

چرا آمريكا بايد از افغانستان خارج شود؟
هزينه توسعه طلبي



چرا آمريكا بايد از افغانستان خارج شود؟

نويسنده : ريچارد هاس
ترجمه: سيدعمار موسوي
«ميشل استيل» رهبر حزب جمهوريخواه اخيراً از سوي هم حزبي هاي خود به دليل توصيف جنگ افغانستان با عنوان «جنگ اوباما» و نيز بيان اينكه «آمريكا نيز مانند تمامي قدرت هاي ديگر در اين كشور شكست خواهد خورد»، به شدت مواخذه شد. برخي منتقدان استيل را به دليل اين بدبيني سرزنش كردند، بعضي ديگر او را متهم به در دست داشتن اطلاعات غلط كردند و گفتند كه اين جنگ را جرج بوش پس از حملات 11سپتامبر آغاز كرد و نه اوباما. اما منتقدان استيل در اشتباهند، حق كاملاً با اوست.
جنگي كه هم اكنون از سوي آمريكا در افغانستان در جريان است، كاملاً به جنگي كه در دوره بوش آغاز شد متفاوت است. اين جنگ، جنگ انتخابي- و نه اجباري- اوباماست و رئيس جمهور آمريكا اخيراً با انتخاب ژنرال ديويد پترائوس به سمت فرماندهي نيروهاي آمريكايي در افغانستان، بر اين موضوع تأكيد كرد. پس از قريب به 9سال جنگ، ادامه مأموريت يا افزايش ميزان درگيري هاي آمريكا در افغانستان با درنظر گرفتن ميزان تلفات مالي و جاني آمريكايي ها به هيچ رو چشم انداز روشني ندارد. هم اكنون وقت آن رسيده است كه از ميزان جاه طلبي هاي خود در اين كشور بكاهيم و در سياست هاي خود نيز تجديدنظر كنيم.
اولين چيزي كه دولت اوباما بايد دريابد اين است كه ادامه اين جنگ نه يك ضرورت، بلكه يك «انتخاب» است. آمريكا در اكتبر سال2001 با هدف سرنگون كردن دولت طالبان به افغانستان لشگركشي كرد. طالبان سرنگون شد، اعضاي القاعده دستگير يا كشته شده و يا به پاكستان فرار كردند. اما جنس آن جنگ متفاوت بود، جنگي بود كه بهانه حملات 11سپتامبر آغاز شد. از نظر دولت آمريكا ضرورت داشت كه افغانستان مأمني براي تروريست هايي كه مي توانند مجدداً به خاك آمريكا يا منافع آن در نقاط مختلف حمله كنند، نباشد.
دولت بوش درباره اينكه پس از سرنگون كردن طالبان چه بايد بكند تصميم روشني نداشت. آن زمان من در وزارت خارجه مشغول به كار بودم و به عنوان هماهنگ كننده دولت آمريكا درباره آينده افغانستان منصوب شدم. در جلسه اي كه به رياست رئيس جمهور در محل شوراي امنيت ملي برگزار شد، من تنها كسي بودم كه گفتم پس از سرنگوني طالبان براي استقرار يك دولت هرچند ضعيف در افغانستان شانس بسيار كمي وجود دارد. در همانجا و در يك جلسه ديگر من بر اعزام 25 تا 30هزار نيروي آمريكايي (به همراه همين تعداد نيروي ناتو) براي برقراري نظم پس از حمله و همچنين آموزش نيروهاي افغاني پافشاري كردم.
همكاران من در دولت بوش علاقه اي به پيشنهادات من نداشتند. اجماع نظر شركت كنندگان اين بود كه باتوجه به تاريخ، فرهنگ و تركيب جمعيتي افغانستان نمي توان به اين مهم دست يافت. آنها هيچ علاقه اي به دولت- ملت سازي در اين كشور نداشتند. اما جالب اينجاست كه سياست دولت واشنگتن درباره عراق دقيقاً عكس اين بود چراكه مي خواستند نظام عراق، الگويي براي تغيير نظام هاي سياسي در سرتاسر خاورميانه باشد.
در نتيجه، آمريكا تصميم گرفت سياست حذف كامل طالبان را كنار بگذارد. 30هزار نفر به نيروهاي آمريكا اضافه شد، اما اين نيروها سرگرم درگيري با بقاياي طالبان شدند. واشنگتن هيچ گاه با نيروهاي بين المللي كه براي برقراري ثبات به افغانستان اعزام شده بودند، همراهي نكرد، بلكه حتي از ميزان كارايي اين نيروها كاست.
وقتي در سال 2009 اوباما به رياست جمهوري رسيد، وضعيت افغانستان به شدت رو به وخامت بود. طالبان دوباره جان گرفته بود. در واشنگتن اين نگراني وجود داشت اگر طالبان به حال خود رها شود، به زودي خواهد توانست موجوديت دولت منتخب حامد كرزاي را به خطر بيندازد. روند امور از ديد ناظران به قدري نابسامان بود كه رئيس جمهور دستور اعزام 17هزار نيروي جديد به افغانستان را صادر كرد.
از آن زمان تاكنون، اوباما موقعيت هاي متعددي براي بازبيني در استراتژي خود از جمله اهداف و منافع آمريكا در افغانستان داشته است. و در هر مورد، او تصميم به افزايش درگيري و مداخله پنتاگون گرفته است. پس از پايان موعد بازبيني نخست در مارس 2009، او اعلام كرد كه از اين پس مأموريت آمريكا «سركوب كردن القاعده در افغانستان و پاكستان و جلوگيري از بازگشت آنها به هر يك از دو كشور در آينده است. اما در واقعيت، هدف آمريكا از اين حرف ها فراتر رفت و اوباما در برهه اي ديگر تأكيد كرد كه نيروهاي اعزام شده به افغانستان «در جنوب و شرق با طالبان خواهند جنگيد و بدين وسيله ما ظرفيت بالاتري براي همكاري با نيروهاي امنيتي افغانستان براي تعقيب شورشي ها در طول مرز خواهيم يافت.» به طور خلاصه، بازگشت طالبان با بازگشت القاعده يكسان تلقي شد و آمريكا درگير يك جنگ داخلي شد كه طي آن بايد از يك دولت ضعيف و فاسد درقبال طالبان محافظت مي كرد. 4000نيروي ديگر اعزام شدند تا نيروهاي افغاني را آموزش دهند.
فقط پنج ماه بعد، دوباره اعلام شد كه بناست در سياست هاي مرتبط با افغانستان تجديدنظر شود. اين بار مجدداً اوباما مأموريت و اهداف آمريكا را جلوگيري از تبديل افغانستان به يك مأمن براي القاعده خواند، اما بر سنگيني بار ايالات متحده نيز افزود: «ما بايد توان ساقط كردن دولت را از طالبان بگيريم و بايد ظرفيت نيروهاي امنيتي افغانستان را براي پذيرش مسئوليت آينده اين كشور بالا ببريم.»
تصميماتي كه پس از اين گرفته شدند، به همين اندازه متناقض بودند. از يك سو براي ترساندن طالبان و اطمينان بخشي به دولت ضعيف كابل، وعده اعزام 30هزار نيروي ديگر داده شد. از ديگر سو، رئيس جمهور آمريكا قول داد نيروهاي اين كشور از تابستان 2011 خروج از افغانستان را آغاز خواهند كرد.
هم اكنون استراتژي ضدشورشي كه تمامي اين نيروها در آن به كار گرفته شدند، پاسخگو نيست. انتخابات اوت 2009 كه طي آن كرزاي مجدداً به پيروزي رسيد، با تقلب گسترده همراه بود و مشروعيت وي را زير سؤال برد. درحالي كه حملات آمريكا طالبان را در برخي مناطق وادار به عقب نشيني كرده است، دولت كرزاي از پر كردن اين خلا با نيروهاي اجرايي و امنيتي مناسب، و جلوگيري از بازگشت طالبان ناتوان بوده است. تاكنون دولت اوباما دست از استراتژي خود برنداشته است؛ در حقيقت اوباما با انتخاب پترائوس به جاي مك كريستال در كابل، بر سياست پيشين خود تأكيد كرد. حداقل تا ماه دسامبر تصميمي براي تغيير استراتژي وجود ندارد، زماني كه اوباما خود را درگير تدوين يك استراتژي نوين خواهد كرد.
اين سومين شانس اوباما براي تصميم درباره چگونگي جنگ افغانستان خواهد بود و او چندين گزينه پيش رو دارد. اولين گزينه ادامه همين راه فعلي است: سال آينده را نيز به جنگ با طالبان اختصاص دادن و آموزش نيروهاي امنيت و پليس افغان، و نيز شروع خروج از خاك اين كشور در تابستان 2011 البته با در نظر گرفتن مقتضيات. احتمالا اگر اوضاع مناسب نباشد، پترائوس تلاش خواهد كرد خروج نيروها را محدود كند.
اين روش بسيار پرهزينه است و بعيد هم هست كه با پيروزي همراه باشد. در دولت افغانستان نشانه اي از اينكه بتواند اوضاع را مديريت كرده و امنيت را در سطح محلي برقرار كند، ديده نمي شود. اگرچه شايد تعداد كمي از طالبان در نتيجه توافق با آمريكا دست از جنگ بكشند، اما اكثر آنها اين كار را نخواهند كرد. طالبان سركش در پاكستان پناه گرفته است؛ پاكستاني كه دولتش علاقه مند است از شبه نظاميان به عنوان ابزاري براي تأثيرگذاري در آينده افغانستان بهره گيرد.هزينه هاي اقتصادي استراتژي فعلي حدود 100 ميليارد دلار در سال است، هزينه اي هنگفت در زماني كه آمريكا روز به روز ضرورت كاهش بودجه فدرال را بيشتر درك مي كند. هزينه نظامي نيز سنگين است، نه تنها در بعد تجهيزات و نفرات بلكه از اين جنبه كه نيروهاي نظامي ما سرگردان شده اند. هزينه هاي سياسي داخلي نيز قابل توجه خواهد بود اگر رئيس جمهور به وعده خود در خارج كردن سربازان در تابستان آتي عمل نكند.
گزينه ديگري كه پيش روي اوباما قرار دارد، خروج كامل از افغانستان است. چنين كاري بي شك باعث سقوط دولت كرزاي و كنترل اكثر نقاط كشور توسط طالبان خواهد شد. افغانستان مي تواند به يك لبنان ديگر تبديل شود، جايي كه جنگ داخلي تبديل به جنگ منطقه اي مي شود و همسايه ها را هم درگير مي كند. اين عقب نشيني به عنوان يك شكست براي آمريكا در جنگ جهاني اش عليه تروريسم تلقي خواهد شد. همچنين براي ناتو نيز در اولين مأموريت مرتبط با امنيت بين المللي اش يك فاجعه خواهد بود.
به هر صورت، گزينه هاي ديگري نيز وجود دارد. اولي آشتي است؛ واژه اي خيالي براي مذاكره آتش بس با آن دسته از رهبران طالبان كه در قبال حق ورود به دولت حاضرند دست از جنگ بردارند. اين امر غيرممكن است كه اكثر رهبران طالبان حاضر به مصالحه باشند. آنها شايد به اين نتيجه برسند كه اگر ايستادگي كرده و بجنگند، زمان به نفع آنها پيش مي رود. اين امر هم غيرمحتمل است كه شروطي كه طالبان مي گذارد براي مردم افغان قابل قبول باشد، مردمي كه دوران حكومت طالبان را خوب به خاطر دارند. يك دولت وحدت ملي دور از دسترس است.ايده ديگر، ايده تجزيه افغانستان به دو كشور پشتونستان و افغانستان است كه از سوي «رابرت بلك ويل» سفير سابق آمريكا در هند ارائه شده است. طبق اين ايده، كنترل مناطق پشتونشين به طالبان داده مي شود و در صورتي كه آنها به القاعده پناه دهند، آمريكا به آنها حمله خواهد كرد. خطرات چنين طرحي در آنجاست كه يك دولت مستقل به نام پشتونستان در همجواري پاكستان پشتوهاي اين كشور را- كه تعدادشان هم كم نيست- براي پيوستن به پشتونستان تحريك مي كند. از ديگر سوءافغان ها در برابر اين طرح مقاومت خواهند كرد.
طرحي ديگر كه مي توان نام آن را «تمركززدايي» گذاشت، شباهت هايي به تجزيه دارد، اما از جهات مهمي با آن متفاوت است. در اين طرح، آمريكا آن دسته از رهبران محلي را كه مخالف القاعده اند، تجهيز كرده و آموزش مي دهد. همچنين واشنگتن مي تواند به آنها كمك مالي كند. طبق اين طرح اصرار كمي بر ايجاد يك ارتش و پليس ملي خواهد بود.
امتيازات اين طرح در آن است كه با فرهنگ افغانستان مبني بر حكومت ضعيف مركزي و حكومت هاي قدرتمند محلي سازگار است. اگر بنا بر اجراي اين طرح باشد، قانون اساسي افغانستان بايد تغيير كند كه در حال حاضر بيشترين قدرت را به رئيس جمهور اعطا كرده است. آمريكا مي تواند با اعطاي قدرت به سران محلي از تاخت و تاز طالبان جلوگيري كرده و بسياري از نيروهايش را هم از افغانستان خارج كند. رهبران اقليت هاي غيرپشتو (همچنين پشتوهاي ضدطالبان) كمك نظامي دريافت خواهند كرد. پترائوس اخيرا باجلب موافقت كرزاي براي تشكيل نيروهاي امنيتي محلي، گامي در راستاي اين طرح برداشت.تحت اين سناريو، احتمالا طالبان در مناطق جنوبي دوباره قدرت را به دست مي گيرد. طالبان درمي يابد كه اگر به مناطق غيرپشتو حمله كند يا القاعده را پناه دهد، از سوي نيروهاي هوايي و ويژه آمريكا مورد حمله قرار خواهد گرفت. درحقيقت، آمريكا بايد فرض اين هماني طالبان و القاعده را كنار بگذارد.
اين سناريو نيز مشكلاتي دارد. از يك سو بسياري از افغان ها از رفتن تحت حكومت طالبان خودداري خواهند كرد و از سوي ديگر طالبان خواهد گفت كه سهم كمي در قدرت نسيبش شده است. دولت كرزاي در مقابل تضعيف دولت مركزي به نفع حاكمان محلي خواهد ايستاد. جنگ در افغانستان براي سال ها ادامه خواهد يافت.
بنابراين، رئيس جمهور چه بايد بكند؟ بهترين راه بازگشت به اهداف آمريكا در افغانستان است. دو هدف اصلي جلوگيري از تبديل شدن افغانستان به مأمن القاعده و نيز حصول اطمينان از اين امر است كه افغانستان ثبات پاكستان را تهديد نكند.
اخيرا «لئون پانتا» رئيس سازمان سيا اعلام كرد كه تعداد اعضاي القاعده در عراق بين 60 تا 100 نفر و حتي كمتر است. بنابراين عاقلانه نيست كه 100 هزار نيروي تا دندان مسلح را براي تعقيب و جنگ با اين تعداد افراد در آنجا نگه داريم. اتخاذ سياست هايي مشابه آنچه در سومالي و يمن دنبال مي شود، براي چنين شرايطي كافي است.پاكستان با در نظر گرفتن زرادخانه هاي هسته اي اش، تعداد تروريست هاي موجود در خاكش و همچنين جمعيت زيادش، اهميت بسيار بيشتري نسبت به افغانستان دارد. اما آينده پاكستان بايد در داخل مرزهايش رقم بخورد. ارتش پاكستان درباره خطرات طالبان هوشيار است و برنامه هايي براي مقابله با آن دارد.
براي جنگي كه آمريكا در افغانستان مشغول آن است تصور يك پيروزي محال است و ادامه اين جنگ ارزشش را ندارد. وقت آن رسيده است كه آمريكا تعداد نيروهايش در اين كشور را كاهش دهد.
افغانستان دارد جان خيلي از آمريكايي ها را مي گيرد، توجه بيشتري مي طلبد و منابع مالي بيشتري نيز برايش نياز است. هر چه زودتر بفهميم كه بايد از افغانستان خارج شويم، بهتر است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¤ ريچارد هاس رئيس شوراي روابط خارجي آمريكاست.

 



هزينه توسعه طلبي

اشاره: «فيليپ جيرالدي» يكي از افسران سابق سازمان «سيا» است كه اخيراً طي مقاله اي به پشت پرده جنگ هاي اخير آمريكا و هزينه هاي سرسام آوري كه در نتيجه اين توسعه طلبي ها بر ملت آمريكا و جهان تحميل شده، پرداخته است. ترجمه اين مقاله را كه در پايگاه آنتي وار منتشر شده از نظرتان مي گذرد.
سرويس خارجي كيهان
يكي از فيلم هاي مورد علاقه من، «خياطي از پاناما» است كه براساس رماني از «جان لي كار» ساخته شده است.
در اين فيلم «پي يرس بروسنان» در نقش يك افسر اطلاعاتي انگليس به گونه اي فريبكارانه سازمان سيا را متقاعد مي كند ارتشي سري را كه در واقع وجود خارجي نداشت، تغذيه مالي كند. هنگامي كه يكي از افسران سيا معترضانه پرسيد كه او هيچ وقت نام چنين گروهي را نشنيده است، بروسنان جواب داد: «البته نه، اين يك ارتش سري است» اما در حقيقت او به پولش رسيده بود.
داستان مناسبي است؛ بدين خاطر كه به شما مي آموزد براي فريب ديگران جا انداختن يك روايت جعلي ضروري است. روايت جعلي، در طول زمان وجود داشته است حداقل از زمان «هرودوت»، گرچه اولين مورخ يوناني حداقل آن ميزان صداقت داشت كه اظهار كند در برخي موارد داستان هاي نقل شده تماماً واقعي و حقيقي نيست. چنين صراحتي امروزه كم پيدا مي شود.
اين عضو سابق سازمان سيا سپس به وقايع يازده سپتامبر اشاره كرده و مي نويسد: بعد از 11سپتامبر آمريكايي ها كاملا در داستان هاي خودساخته دروغين خودشان غوطه ور شدند، تا جايي كه خرابي هاي زيادي در بخش هاي مختلف دنيا ايجاد كردند. آنان در راستاي وارونه كردن روايات كوشيده اند تا به جاي به كار بردن واژه هايي چون تروريسم دولتي و تيم هاي ترور، از الفاظ زيبايي چون دكترين سالم سازي و اقدامات احتياطي براي تحقق اهداف واقعي خود بهره گيرند.
نمونه اخير داستان پردازي هاي فوق العاده جعلي و خباثت آلود مجله «تايم» مي باشد كه در آن عكس دختري افغاني با بيني بريده شده بر روي جلد مجله به تصوير كشيده شده است. اين مجله پيشنهاد مي كند كه ايالات متحده مي بايست براي جلوگيري از موارد مشابه چنين قطع عضوهايي در افغانستان بماند. اين مفهوم هم از لحاظ بي ربطي (موضوع و نتيجه) و هم از جهت پيشنهادي كه نويسنده تايم (مبني بر ابقاي نيروهاي آمريكايي در افغانستان ارائه مي دهد) براي خوانندگان اين بخش از مجله تايم تعجب برانگيز مي نمايد.
داستان مجله تايم، بازگشت قهقرايي به دوران ديكتاتوري بريتانيا و ايده رسالت مردان سفيدپوست است، مطابق افسانه اي خيالي سربازان سلحشور آمريكايي جان خودشان را براي حمايت از انسان هاي ضعيف و بي پناه در سرتاسر «گذرگاه خيبر» و در طول جبهه شمال غربي به خطر مي اندازند. حال به فرض كه ما داستان شما (تايم) از افغانستان را قبول كرديم، اما ويراني هاي جشن هاي عروسي در افغانستان توسط هواپيماهاي بدون سرنشين آمريكايي كه خلبانان آن ها در اتاق هاي راحت و خنك «نوادا» نشسته اند گوياي داستاني متفاوت از روايت شما است.
داستان جعلي كه امروزه در آمريكا مي شنويم اين است كه جنگ دائمي قطع نظر از مفاد قانون اساسي ايالات متحده و سبك زندگيمان، هم ضروري و هم مديريت پذير مي باشد. بنيانگذاران اوليه آمريكا با چنين رويه اي موافق نبودند و اگر آن ها را به آمريكاي امروز برگردانيم قطعا دچار وحشت خواهند شد. آن ها به وضوح خواهند ديد كه اشتغالات خارجي باعث مرگ نظام جمهوري شده و به كنگره فقط اختيار اعلان جنگ اعطا شده است. گرچه ايالات متحده بدون اعلاميه رسمي جنگ كنگره سربازانش را بيش از هفتاد بار پس از شكست ژاپن در 1945، به ميدان نبرد فرستاده است و رئيس جمهور بصورت كاملا خودسرانه اختيار ابتكار عمل فعاليت نظامي را در دست گرفته است.
دستورالعمل امپراتوري كه بر يك برداشت كاملا غلطي پايه گذاري شده تأثير بسيار زيادي هم بر وسعت و هم بر دخالت حكومت فدرال داشته است به طوريكه بسياري از آمريكايي ها به درستي نگران شده اند. هيچ كس ترديدي ندارد اقدامات نسنجيده امنيتي و مبالغه عمدي بيش از حد در مورد تهديد تروريسم بعد از 11سپتامبر وضعيت وخيمي را براي سياست داخلي و خارجي ايجاد كرده است.
بسياري از آمريكايي ها خواهان دولتي كوچك تر و كم هزينه تر هستند به نحوي كه هم در زندگي روزمره شان و هم در اتخاذ برنامه هاي مربوط به مهندسي مجدد اجتماعي مردم، كمتر تحت تأثير دخالت هاي واشنگتن قرار گيرد. ولي از سوي ديگر و از آن جايي كه فهم مردم از خطرهاي واقعي كه ما با آن ها مواجه هستيم تحت تأثير القائات رهبران و رسانه هاي جمعي شكل مي گيرد، بسياري از همين مردم نمي توانند بين نقاط تعارض موجود (دنبال دولتي كوچك و كمتر مداخله گر بودن و از سوي ديگر دستيابي به امنيتي پايدار كه مستلزم حضور و مداخله اي همه گير در تمام جهان است) رابطه اي برقرار كنند، چرا كه آن ها همچنان مدافع دفاع ملي قدرتمند و اتخاذ راهبردهاي تهاجمي در بخش هاي سياست خارجي و امور امنيتي هستند.
فراموش كردن اين نكته آسان است كه هنگامي كه «بيل كلينتون» در سال 2000 دفتر كار خودش را ترك كرد مازاد بودجه وجود داشت، از آن زمان هزينه هاي فزاينده دفاعي و امنيتي كه تماما بدون افزايش ماليات تكميل شده و مانند موتوز مولدي بدهي ملي 13 تريليون دلاري را رقم زده كه روزانه 4 ميليارد دلار در حال افزايش است.
هم اكنون ايالات متحده معادل 45 درصد كل مخارج نظامي در دنيا هزينه مي كند كه با تعبير زيباي «دفاع» از آن نام برده مي شود. بودجه پنتاگون بدون احتساب مخارج جنگ در عراق و افغانستان از 432 ميليارد دلار در سال 2008 به 720 ميليارد دلار برنامه ريزي شده در سال 2011 رسيده است. حكومت فدرال نسبت به 2001 دو برابر شده است و نهادهاي بروكراتيك جديد عظيمي در سازمان امنيت داخلي و اداره مديريت اطلاعات ايجاد شده كه هيچ كدام از آن ها به عنوان مدل هاي كارآمد دانسته نمي شود.
هنگامي كه اتحاد جماهير شوروي در سال 1991 در شرايطي مثل شرايط سراشيبي مالي فعلي آمريكا سقوط كرد يك سياست مدار روسي به شوخي گفت كه كشورش تا حدودي شبيه به بوركينافاسو شده كه به موشك هاي بالستيك اتمي مجهز است. در آن زمان بوركينافاسو فقيرترين كشور جهان بود و منظورش آن بود كه برخورداري از بزرگترين قدرت موشكي دنيا نمي تواند يك اقتصاد ورشكسته را جبران و ترميم كند.
در مقابل اگر ايالات متحده قصد داشته باشد سياست امپرياليستي خارجي خودش را ادامه دهد و تمام نشانه ها بدان اشاره دارد كه اين كشور چنين قصدي دارد، نهايتا به فروپاشي اقتصادي اجتماعي منجر مي شود. اولين اقدام ضروري براي تثبيت دولت در واشنگتن اين است كه ايالات متحده به جنگ هاي برون مرزي خود خاتمه داده و به گونه اي دراماتيك به تعهدات بين المللي خويش برگردد.
اين دليل خوبي براي واشنگتن نيست كه به عنوان «پليس جهان» (قلدر جهان) بكار گرفته شود، دلايل بسيار مفيدي وجود دارد كه چرا اين كشور مي بايست چنين نقشي را ترك كرده و از ادامه آن سرباز زند.
استدلال شماره اول مي تواند اين باشد كه سياست خارجي پر زور به كساني كه در واقع به دنبال ضربه زدن به ايالات متحده هستند كمك كرده است. در اكتبر 2004 «اسامه بن لادن» به اين آسيب اشاره كرد و گفت: «ما يك خط مشي مشابهي را ادامه مي دهيم تا جايي كه بتوانيم با كشتار وسيع نيروهاي آمريكايي آن ها را به مرز ورشكستگي و نابودي بكشانيم.» يكسري نشانه ها به تنهايي نشان مي دهد كه بن لادن بسيار فراتر از ذهنيات وحشيانه اش موفق بوده است. فقط جنگ عراق يك تريليون دلار هزينه به بار آورده است. و به طور تخميني 4400 آمريكايي به علاوه 650هزار عراقي كشته شده اند. صورت حساب هزينه ها در افغانستان و عراق به مبلغ 12 ميليارد دلار در ماه رشد داشته است و با كشته شدن 1200 آمريكايي در افغانستان نه تنها دامنه جنگ محدودتر نشده بلكه فراگير و جهاني شده است؛ به طوري كه دولت اوباما تصميم دارد مداخلات مستقيم خودش را در يمن، پاكستان و شاخ آفريقا توسعه دهد. روي هم رفته آمريكايي ها امنيت كمتري دارند.
سياست هاي ايالات متحده تروريسم را تكثير كرده است. هر ديپلمات يا افسر اطلاعاتي مي داند هنگامي كه يك انسان تلاش مي كند تا خودروي بمب گذاري شده را در ميدان تايمز منفجر كند يا مواد انفجاري پنهان در زير لباسش را در يك هواپيما مشتعل كند اين اعمال به خاطر بمباران و كشتار ايالات متحده در مناطقي همچون يمن و پاكستان مي باشد. بنابراين چرا كاخ سفيد چنين چيزي را نمي فهمد؟ ضرب المثلي چنين مي گويد كه جلوي خودت را بگير تا جلوي ديگري گرفته شود.
اخيرا ران پل نوشته است: «مهم نيست كه نيات ما چه باشد، كارهاي خشن ما در سرزمين هاي بيگانه باعث مي شود ساكنان آن ها تلاش كنند راهي براي انتقام پيدا كنند ولو بي گناهاني كشته شوند، نيازي ندارد كسي مسلمان باشد تا چنين واكنشي نشان دهد فقط بايد انسان بود.»
آمريكايي ها مي بايست در مورد هر چيزي كه توسط دولت يا رسانه هاي گروهي مطرح تبليغ مي شود بدبين باشند. آن ها مي بايست در ازاي هر يك دلاري كه از سوي وزارت دفاع، آژانس هاي اطلاعاتي و سازمان امنيت داخلي تقاضا مي شود دست به اعتراض بزنند. با خاتمه يافتن امپراتوري آمريكا و مجتمع صنعتي نظامي هم زاد با آن، شما مي توانيد نوشتن هر ساله چك سفيد امضا براي پنتاگون را متوقف كنيد، مي توانيد از استقراض پول براي جنگ ها جلوگيري كنيد و مي توانيد اقدامات ملموسي به منظور كوچك ساختن حجم دولت انجام دهيد. به همان اندازه كه خاطره تهديد اغراق آميز تروريست محو شود، حتي مي توانيد دست بكار شده و برخي از آزادي هاي شهروندي لغو شده توسط لوايح ميهن پرستي، لايحه كميسيون نظامي و مصونيت هاي محرمانه دولتي اعلام شده را به حالت اول برگردانيد.
اول از همه آمريكا نياز دارد از انديشيدن به جنگ دست بردارد چنين چيزي گرچه به يك رمان رمانتيك يا محصول هاليوودي شباهت دارد.
بزرگ و برجسته ساختن و تجليل از زنان و مردان جواني كه با مردم بومي بيچاره و جان به لب رسيده در هندوكش در جنگ هستند، فقط باعث كشتار بيشتر و ورشكستگي ملي خواهد شد. الان زمان بيان روايتي متفاوت است و اگر امر شفادهنده اي وجود داشته باشد، آمريكايي ها مي بايست تصديق كنند كه خط مشي امنيتي و خارجي ظالمانه و فاجعه آميز در واقع منجر به تقويت اموري خواهد شد كه ايالات متحده را امروزه دچار پريشاني كرده است.
منبع : فارس

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14