(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 24 شهريور 1389- شماره 19741

بررسي مجموعه شعر «با دو چشم دچار يكتايي» آسمان در هيجان مي چرخد
راز عشق
گفتگو با ديويد ژوزف لچنس؛ داستان نويس و نمايشنامه نويس
گلوله اي براي نوشتن
طنز داستاني موسيقايي منتشر شد
پيوندي ميان مليت و مذهب



بررسي مجموعه شعر «با دو چشم دچار يكتايي» آسمان در هيجان مي چرخد

فهيمه بافنده
شعر از قديم الايام دستاويزي بوده است براي شرح و بيان حالات و احساسات عارفانه و عاشقانه كه شعرا و افراد اهل دل در قالب آن نغمه هاي پرسوز و گداز عارفانه خويش را به گوش مردمان مي رساندند و با سردادن اين نغمه هاي دلكش عارفانه شعله عشق شاعر و مخاطبان آن نيز شعله ورتر مي گشت. اين اشعار كه از بطن وجود شاعر تراوش مي كرد؛ چونان شمعي بود كه روشنايي بخش مسير سالكان اهل دل و قلم به دست بود و چونان آبي زلال وجود تشنگان حقيقت را سيراب مي نمود. امروزه نيز در كنار ديگر مضامين شاعرانه مانند: عاشقانه، عاميانه، اجتماعي، مذهبي و ...
هنوز شعر عارفانه جايگاه خاص خويش را داراست و مورد استقبال علاقه مندان و شيفتگان خاص خود مي باشد. يكي از شعرايي كه به تازگي در اين زمينه طبع آزمايي نموده است شاعر متعهد كشورمان قربان وليئي است. او در سال 1349 در استان كرمانشاه (صحنه) ديده به جهان گشود. تحصيلات مقدماتي خويش را در همان سامان به پايان رساند و براي ادامه تحصيل قدم به دانشگاه گذاشت. او هم اكنون دانشجوي دوره دكتراي زبان و ادبيات فارسي در تهران است. وليئي شاعر صاحب نقد و نظر ويژه خويش در شعر. شعرا و با تكيه بر معاني عرفان و معرفت از حال و هواي خاص خويش برخوردار است. او علاوه بر سرايش شعر با نگاه دقيق به آثار ارجمند ادب كلاسيك موفق شده است در راستاي معرفي آن آثار گام هاي بلندي بردارد. از آثار اوست: گزيده ادبيات «گفتم به لحظه نام تو را جاودانه شد»، «ترنم داوودي سكوت»، گزيده غزليات مولوي، گزيده غزليات سعدي، گزيده «خسرو و شيرين» نظامي گنجوي، گزيده شعر پروين اعتصامي گزيده شعر نيايش با عنوان «اي بي نشان محض» و گزيده شعر نو با عنوان «صداي سبز شكفتن»
مجموعه شعر «با دو چشم دچار يكتايي» با مضاميني عارفانه از جمله آثار قابل توجه اين شاعر است كه در 5000 نسخه توسط نشر تكا و توسعه كتاب ايران روانه بازار كتاب گرديده است.
شاعر در اين اثر با تسلط بر اصطلاحات عرفاني و آموزه هاي ديني و قرآني به شعر خود رنگ تعالي و تقدس بخشيده است. او با تلميح به نكات و آموزه هاي عرفاني و قرآني و استفاده از كلمات كليدي همچون «آينه، افق، آسمان، ملكوت، هو، حق، يقين و شراب» به اشعار خود سبك و سياق خاصي بخشيده است. از جمله به اين اشارات عرفاني و تلميحات قرآني مي توان اشاره نمود:
مرا به شور رساندي، مرا تكان دادي
مسيح من كه به اين روح مرده جان دادي
نه لقمه ملكوت و نه جرعه لاهوت
گرسنه بودم و تشنه شراب و نان دادي
ثقيل بود امانت به شانه هاي زمين
ستون خيمه شدي، خاك را توان دادي
سفر شريعه خونين رفتن و رفتن
به اين طريقه به من راه را نشان دادي
در اين سروده ها آنچه پيش از كلمات و معاني، ذهن را به خود معطوف مي كند، وزن شعر است كه خواننده را به وجد مي آورد. وزني طربناك كه بي شك ما را به ياد غزليات شمس خواهد انداخت؛ وزني كه مناسب سرودن اشعاري است كه نوعي جذبه و سماع و وجد عارفانه و از خود بيخودي را در خود دارد. اين نوع اوزان دوري در اين مجموعه بسيار به چشم مي خورد:
آسمان در هيجان مي چرخد
گيج گيج است زمان مي چرخد
شور، تنبور، رقص كيهاني
كه دهل مي زند، كه سبحاني؟
تنبورم و در چنگ توأم، ها بزن اي عشق
يكريز بزن پنجه به هر تار من اي عشق
با نگاهي گذرا به اشعار قربان وليئي كه ارتباط تخصصي با ادبيات دارد، سمت و سوي عرفاني اشعار او را به خوبي مي توان دريافت و دليل اين مدعا، واژه ها و تركيبهاي فراواني است كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم به عرفان اشاره دارد و موجب مي شود كه بتوان شعر او را نوعي از «شعر عرفاني» بناميم.با آنكه عرفان در بيشتر مواقع عزلت و گوشه گيري را به ذهن متبادر مي كند، اما در شعر وليئي، با نوعي از عرفان مواجهيم كه لازمه دسترسي به آن، عزلت و بريدن از خلق و طي مراحل خاصي نيست؛ بلكه شاعر با وجود درميان خلق بودن وگذراندن زندگي عادي خويش، در سلوك و جذب و كشف و شهود مخصوص خود، راه مي برد.
گرچه عصر دلتنگي است، كوچكند ميدانها
سير آسمان زيباست، در همين خيابانها
ازدحام پولادين، رفت و آمد سنگين
شاخه هاي سرباجين، خانه ها نه، زندانها
اين همه درست اما، ما هنوز هم هستيم
مي توان دراين غوغا... مي شود كه انسانها
من همين دقايق درلحظه ها دگرگونم
درشلوغي بازار گرم سير پنهانها
كودكي كه چشمانش قاب آسمان هستند
مي توان خدا را ديد در زلالي آنها
شاخه درختي خشك، ميزبان گنجشكان
باد ريزه نان آورد، ميرسند مهمانها
چنانچه دراين شعر مي بينيم، سلوك شاعرانه وي، همچون سنايي، به يك گوشه نشين و سردرگريبان فروبردن و بريدن از خلق نياز ندارد؛ تنها كافي است با سكوت به كائنات و مظاهر خداوند در هستي نگاه كرد و ديگران را نيز به مشاهده دعوت نمود.
سكوت، پنجره، دريا فقط تماشا كن
ورود رود به ژرفا فقط تماشا كن
طبيعت ستايي در شعر لطف وتاثيرخاص خود را دارد و انسان را به سادگي، سرزندگي و زندگي ساده و معنادار و به دور از هياهوهاي كاذب و خيالي دعوت مي كند و وجود انسان را از عشق به سادگي، به خلوت و تفكر و شاديهاي بي شائبه زندگي سرشار مي كند. در نزد شاعر عارف طبيعت بي جان نيست بلكه زنده است و مانند هر زنده اي شوق زيستن و حركت به سوي تعالي و پيشرفت دارد و روح و جان شاعر واقعي اين شور وحركت كيهاني را درك مي كند و از زبان تمام اجزاي كائنات پيغام محبت مي شنود و بسا كه خود را با تمام عوالم پيوسته مي بيند و با جهان احساس پيوند و خويشاوندي مي كند:
افق، ستاره، پرستو، درخت، زيبايي
قفس، پرنده، ترنم، بهار، شيدايي
سحر، شكوفه، نيايش، سلام، سجاده
عبور، پنجره، دريا، سكوت، يكتايي
اتاق، آينه، باران، صداي پاي سكوت
دوچشم خيره در آيينه، روح، تنهايي
صداي رود كه درگوش سنگ مي پيچد:
چقدر آينه بودن خوش است! مي آيي؟
همين دقيقه كه هنگام خيزش روح است
همان نگاه كه دارد به دوش، دانايي
يكي از ويژگي هاي بارز شعر وليئي سادگي كلام است كه درعين فخامت و استواري، شعر او به دور از هرگونه تصنع و تملقي، معاني و مضامين پرمغز و فخيمي را درقالب بياني بسيار ساده و دلنشين عرضه داشته است چنانچه مي بينيم دراين اشعار به زيبايي و با ساده ترين زبان، معنا را به اوج خود رسانده است و دريايي از معاني در قلب كلماتي بسيار ساده و روشن و دلنشين نهفته شده است:
به نام مهر تو آورده اند باران ها
به نام قهر تو پرونده اند طوفان ها
در آن سپيده كه هستي به خويش انديشيد
دميد آينه اي در ميان انسانها
تو نور نوري و خورشيد زيرسايه توست
به جست و جوي تواند آفتاب گردان ها
از آن افق كه تو در كائنات مي نگري
از آب و آينه روشن ترند پنهان ها
توصيفات شاعر از عشق كه بن مايه اصلي شعر اوست تعبيري صادقانه از تخيل و انديشه خلاق وي مي باشد كه درقالب تعابير و تصاويري زيبا و دلكش احساس خود را به تصوير كشيده است.
بي پرده مي سرايمت اي شور چشمگير
اي عشق، اي ترنم همواره دلپذير
اي راز اضطراب دل انگيز رودها
اي هرچه، هركه از گذران تو ناگزير
معصوم، مثل چشمه چشمان كودكان
مغرور، مثل كوه و پلنگ و عقاب و شير
اي خاك و باد و آتش و آب از تو بي قرار
انگيزه تلاطم دريا، تب كوير
با چشم و گوش بسته در آن باغ، آدمي
بي شبهه، بي وجود تو مي ماند سر به زير
اشعار اين دفتر كه برخاسته از چشمه هاي جوشان معارف بيكران الهي است با احساس خلاق و شور وشوق انساني شاعر عجين گشته و اشعاري ناب و دلنشين را به دوستداران شعر و ادب تقديم نموده است.

 



راز عشق

ويليام بليك
هرگز براي گفتن عشقت تلاش نكن
عشق را هرگز نمي توان براي بادي لطيف گفت
كه به آرامي و بي صدا در حال رفتن است!

من عشقم را گفتم! من عشقم را گفتم!
من همه احساسم را به او گفتم !
با لرز ! با لكنت و اما سرد ! آن هم در هراسي هولناك!
افسوس كه او رفت!

اندك زماني بعد از آن رفتن!
مسافري به آرامي و بي صدا آمد
او را آورد اما با يك آه!
مترجم: توفيق وحيدي آذر

 



گفتگو با ديويد ژوزف لچنس؛ داستان نويس و نمايشنامه نويس
گلوله اي براي نوشتن

محسن حنيف
زندگينامه
ديويد ژوزف لچنس در آگوست سال 1951 در ناشوآي نيوهمپشاير آمريكا متولد شد. او كه با اسم مستعار دي.جي.لچنس نيز قلم مي زند ليسانس زمين شناسي اش را از دانشگاه نيوهمپشاير گرفت و فوق ليسانس خود را نيز در همين رشته از دانشگاه واشنگتن شرقي دريافت كرد.
لچنس نوشتن داستان و نمايشنامه را پس از بازگشت از اولين جنگ خليج فارس شروع كرد. او داستان نويس و نمايشنامه نويسي است كه ترجيح مي دهد با كهنه سربازان و بيماران رواني كار كند و از آنها بنويسد. پس از آنكه ديويد از جنگ برگشت، همسرش او را به نوشتن داستان و تبديل داستانهايش به نمايشنامه تشويق كرد. اولين كار لچنس به نام صورتها در جاله است. و پس از آن داستانها و نمايشنامه هاي فراواني نوشت كه بدانها اشاره خواهد شد. وي همچنين به صورت نيمه حرفه اي در تئاترهاي ايالتي نيز به ايفاي نقش مي پردازد.
از نظر شما تعريف ادبيات داستاني جنگ چيست؟
هر نوع كار داستاني ادبي كه جنگ را در فضاي اصلي داستان يا در دورنماي آن دارد در اين حوزه قرار مي گيرد كه شامل اين گروههاست: جنگ هاي تاريخي مثل زنگها براي كه به صدا درمي آيند نوشته ارنست همينگوي كه حوادث آن در جنگ داخلي اسپانيا مي گذرد. جنگهاي سرد مثل حادثه بدفورد نوشته مارك روزكويچ كه در مورد كشمكشهاي سياسي بين ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي سابق است. جنگهاي خيالي مثل، شير، جادوگر و كمد لباس از سي اس لوئيس كه در دنياي ديگر رخ مي دهد.
جنگهاي آينده مثل جنگ جهانها نوشته هربرت جرج ولز كه در زماني اتفاق مي افتد كه مريخيها به زمين حمله مي كنند.
چه مشخصه اي اين گونه ادبيات داستاني را از ديگر گونه ها متمايز مي كند؟
ادبيات داستاني جنگ يك دوگانگي جالب توجه را در رفتار انسانها نشان مي دهد.
ادبيات جنگ عموما شامل توصيفات و گفتگوهايي است كه تاريك ترين اشكال رفتار انساني را نشان مي دهد. از جمله آن كشت و كشتار، شكنجه و مجروح و معلول كردن بشر بي گناه است. بسياري از مردم داستانهاي جنگي را كه با قلم جذابي نوشته شده دوست دارند ولي همين افراد كسر شأن خود مي دانند كه در مورد بشردوستي و صميميت چيزي مطالعه كنند.
به هر حال مي توان گفت كه تنها مشخصه اصلي داستانهاي جنگي وجود خشونت نيست و در جنگ تنها رفتارهاي غيرانساني ديده نمي شود. در جنگ از خودگذشتگي و شجاعت نيز در كنار خشونت هست. با اين حال جنگ از نگاه هر يك از دو طرف به گونه اي در داستانها منعكس مي شود.
سؤال ديگر اينكه آيا مي توان از جنگ براي كودكان نوشت؟
كتب داستاني فراواني وجود دارد مثل شير، جادوگر و كمد لباس كه به طور واضح با اين احتمال نوشته شده اند كه در دسترس كودكان قرار گيرند. اما اين داستانها تصويري نسبتا راحت از جنگ ارائه مي دهند. كودكان به هنگام خواندن اين داستانها تصويري در ذهن دارند كه انسان هاي خوب در آخر نجات پيدا مي كنند و اگر هم نجات پيدا نكردند حداقل رنج و مرگ آنها در راستاي يك «هدف ارزشمند» بوده كه بازماندگان آن را ارج مي نهند. تنها كار جنگي اي كه خوانده ام و در آن شخصيت اصلي يك كودك بوده كتاب پرنده رنگارنگ22 اثر جري كوزينسكي23 است.
من نوشتن را از زماني آغاز كردم كه از جنگ خليج فارس برگشتم. داوطلبانه به جنگ رفتم و حالا نيز هيچ افسوسي به خاطر آن نمي خورم، اما همسرم به من پيشنهاد كرد براي احياي پيوند هر چه بهتر روحي با خانواده ام به داستان نويسي روبياورم. هرچند مقصودم اين بود كه داستان هاي كودك براي كودكان بنويسم، كارهايي كه در پايان از آب درآمدند «داستان كودكان» نبودند. براي مثال، من چند تا از داستان هاي كوتاه اوليه خود را به هم آميختم و يك نمايشنامه پرده اي به نام صورتها در جاله خلق كردم. يكي از بينندگان اين نمايش به من گفت: «نمايشنامه تو با من كاري كرد كه الان دوست دارم برم خونه به زنم بگم دوستش دارم و بعد مخم رو متلاشي كنم.»
اين نمايشنامه شامل يك سري تك گوييهايي است كه پناهندگان مختلف از زمانهاي مختلف آن را مي گويند. آنها مسافران يك جاله هستند كه از خرابه هاي ساختمان هاي متروكه و مردماني چند درست شده است. من و همسرم هنگامي كه نمايش روي صحنه رفت به فرزندانمان اجازه تماشاي آن را نداديم.
جنگ خليج فارس درسال 1991 به پايان رسيد؛ ولي مثل خيلي از سربازان جنگ ديده برايم سخت بود كه به طور مستقيم از جنگ و پيشامدهاي شخصي ام بنويسم. هرچند كه تمام كارهايم تا حد بسيار زيادي متاثر از تجاربم هستند، تنها اثري كه مخصوصا در مورد جنگ خليج نوشته ام يك شعر كوتاه است. به استثناي رمانهايي مثل در جبهه غرب چيزي نيست اثر اريش ماريا ريمارك، سرباز جنگي آلماني جنگ جهاني اول، كمتر داستان جنگي احساس درستي از اينكه جنگ چگونه است و عمق و گستردگي عواطف سربازان و جنگ رفتگان را منتقل مي كند. من كتاب ريمارك را وقتي از جنگ برگشتم خواندم و بعد احساس كردم نويسنده را سالهاست مي شناسم. هرچند كه جنگها متفاوت اند ولي اشتراكات فراواني مثل بي خانماني و پيامدهاي ناخوشايند دارند.
دوباره سؤالم را مطرح مي كنم. بااين اوصاف آيا ايرادي ندارد كه براي كودكان و نوجوانان از جنگ بنويسم؟
معتقدم وقتي كودكان بزرگ تر مي شوند متوجه مي شوند كه ادبيات جنگي كه قبلا مي خواندند حقيقت را منعكس نمي كرده است و خيلي ها با احساس اينكه ممكن است آنها نيز تحت تأثير جنگ قرار بگيرند، به يك احساس درماندگي مي رسند.
جالب اينكه همين حس درماندگي است كه خيلي از مردان جوان را به سمت ارتش مي كشاند. در ارتش بودن به بچه ها احساس كف نفس و خودلگامي مي دهد: ممكن است نوشتن از جنگ نوعي خدمت به فرزندانمان باشد و حتي به پرورش يك جامعه صلح آميز كمك كند. اگر به اين صورت بود كه كودكان مي توانستند داستانهايي را بخوانند كه در آن جنگ در پس زمينه قرار دارد و پيرنگ داستان آنها را به ابعاد نقش فعال اجتماعي در جهت نجات و سعادت خانواده هايشان، دوستان، همسايگان و دشمنان كشورشان تشويق مي كرد. نوشتن اين گونه آثار براي كودكان و نوجوانان كار درستي بود. اين آثار نبايد افكار و اعمال پليد جنگ را به كودكان بنماياند بلكه بايد اين را القا كند كه هرچند جنگ اتفاق مي افتد و آنها را تحت تاثير قرار مي دهد، نبايد درمانده و نااميد شوند.
چه خطراتي اين حوزه از داستان نويسي را تهديد مي كند؟
به نظر من چهار تهديد عمده وجود دارد:
اولين تهديد از اين حقيقت نشئت مي گيرد كه اكثر داستانهاي ادبي جنگ تصوري جانبدارانه از شخصيتهاي داستان نشان مي دهند. دشمن معمولا به عنوان «آدم بدها»، «مهاجمان»، «شياطين»، و.... طراحي مي شوند و مردماني كه نويسنده براي آنها مي نويسد، «آدم خوبها»، «مدافعان» و «صالحان» هستند. تعداد بسيار كمي از دشمنان به عنوان انسانهاي خوب معرفي مي شوند ولي اكثريت دشمنان سزاوار مرگ هستند و آن فرد كه نقش شخصيت مثبت دشمن را بازي مي كند انسان ناتواني است كه در جهاني كه ساخته او نيست گرفتار شده است.
خيلي از نويسندگان نمي توانند دلايل جنگي را كه به تصوير مي كشند بيان كنند و همچنين نمي توانند درنظر بگيرند كه اثر ادبي اي كه خلق مي كنند براساس واقعيت است يا براساس خيال و دروغ. براي مثال آمريكايي ها مي دانند كه ژاپن به بندرگاه «پرل» حمله كرد و اين امر باعث ورود آمريكا به جنگ جهاني دوم شد. ولي همين آمريكايي ها تعجب مي كنند وقتي مي فهمند ژاپن اين راه را پيش گرفت چرا كه آمريكا مصمم بود جلوي دسترسي ژاپن به منابع نفتي جنوب شرقي آسيا را بگيرد.ژاپني ها مي خواستند آمريكا را از اقيانوس آرام بيرون كنند به اميد آنكه به نفتي كه براي جامعه خود نياز داشتند برسند.
و دومين تهديد ريشه در آثار ادبي جنگ دارد كه بايد براي مجامع عمومي در مورد موقعيتهاي جاري جامعه نوشته شوند. ولي به دليل اينكه نويسنده از نيافتن مخاطب براي كار و ارائه خود مي ترسد اين گونه آثار را كمتر روانه بازار مي كنند.
بهترين مثال براي اين مطلب تنش موجود بين آمريكا و ايران بر سر برنامه هسته اي ايران است. ادبيات داستاني به خواننده اجازه مي دهد كه برآمدهاي بالقوه يك موقعيت را ببيند. ولي شخصا نمي دانم آيا تا به حال كاري با مضمون اين جنگ سرد شوم نوشته شده است يا نه.
كتاب امنيت شكست خورده رماني از يوجين بورديك و هاروي ، ويلر يك حمله هسته اي اتفاقي آمريكاييها برضد شوروي سابق را به تصوير مي كشد. نويسندگان اين اثر از اين رمان براي مطالعه اعتقادات بنيادين و انگيزه هاي هردو كشور بهره جستند.
همچنين اين كتاب تبديل به يك فيلم برجسته سينمايي شد كه تاثير شگرفي روي عقايد طبقه متوسط آمريكا در مورد كينه جويي هاي اين دو كشور گذاشت.
هر نويسنده اي كه قصد داشته باشد در مورد موقعيت حال حاضر ايران و آمريكا بنويسد بايد اين حقيقت را نيز درنظر داشته باشد كه بريتانيا و روسيه بين سالهاي 1870 تادهه دوم قرن بيستم اجازه استفاده از فناوري خط آهن را از ايران سلب كرده بودند كه اين بي شك بي ارتباط با جواب ايران در خواسته اش براي دستيابي به قدرت هسته اي نيست.
تهديد سوم از اين حقيقت سرچشمه مي گيرد كه به نظر مي رسد بيشتر مؤلفان داستانهاي جنگي يا نمي دانند و يا مي خواهند فراموش كنند كه جنگ معمولا فرصتي است كه در آن آدمي مي فهمد كه دشمن آنها نيز در حقيقت يك انسان است و احتمالا با دانستن اين مطلب، از كرده خود در جنگ كه همانا كشتن يك انسان است پشيمان خواهد شد. بنابر اين، اين گونه ادبي ممكن است براي غير انسان جلوه دادن دشمن به خدمت گرفته شود تا اينكه بتوان هنگام فرصت، آسوده تر كشت. خوانندگان بي تجربه نيز همچنين با خواندن يك داستان ممكن است به موجودات ماشيني تبديل شوند كه راحت تر به ملت خود اجازه ورود به جنگ را بدون تفكر مي دهند.
يگان نظامي كه من در آن بودم يكي از دو گروهي بود كه مي دانستيم تحت تعقيب يك گروه فعال شبه نظامي است كه موظف است اعضاي واحد ما را بكشد. شكار اين گروه قبل از آغاز جنگ شروع شده بود و در طول جنگ نيز ادامه يافت. من بيشتر وقتم را به رانندگي با يك ماشين غيرنظامي در اطراف ظهران مي پرداختم و براساس رفتار آنها خيلي زود توانستم دشمنان بالقوه خود را بشناسم.
آنها جواناني بين هجده تا بيست و پنج ساله بودند. بعد از اينكه بر ترس اوليه خود فائق آمدم، فهميدم كه به احتمال زياد آنها بيشتر از من مي ترسيدند تا من از آنها . اگر ما با يكديگر تبادل آتش كرده بوديم احتمالاً هيچ كدام از ما از آن حادثه جان سالم به در نمي برديم. پس از مدتي تصميم گرفتم از هرگونه كشمكش مستقيم دوري كنم تا اينكه اين جوانان نجات پيدا كنند و در آخر به خانه خود برگردند. به همين دليل، ما معمولاً با هم غذا مي خورديم و آنها مرا بيشتر شناختند و فهميدند كه به چه دليل آنجا هستم. من به آنها عكسهاي خانواده خودم را نشان مي دادم، با آنها مي خنديدم و فرهنگ آنها را ياد مي گرفتم. تا جايي كه فهميدم، افراد جواني كه ما را تعقيب مي كردند به خانه هاي خود برگشتند و خوشبختانه هيچ يك از افراد واحد ما نيز كشته نشدند. در مقابل، يك گروه ديگر دوازده نفري كه به ظهران آمده بودند و مأموريت داشتند ما را از بين ببرند توسط دولت سعودي نابود شدند.
چهارمين تهديد از اين حقيقت سرچشمه مي گيرد كه بيشتر آثار داستاني جنگ هرگز از پايان جنگ كه در پس زمينه آن قراردارد فراتر نمي روند. داستانها با اين پيام معمولاً به پايان مي رسد كه «ما پيروز هستيم»، «جنگ تمام شده و ما نجات يافته ايم» و «همه چيز به خوبي و خوشي تمام شد». در واقع براي كساني كه در جنگ بوده اند، نجات يافتن آسان ترين قسمت سفري است كه به آن رفته اند. خيلي از ما هر چند با تني سالم به خانه بر مي گرديم. روح ما ديگر مثل گذشته نيست. با خانواده خود بيگانه مي شويم. خيلي از نويسندگان سعي در نشان دادن اين مسئله داشته اند ولي تعداد كمي از آنها عميقاً به آن پرداخته اند. تقريباً بيست وسه درصد از بي خانمانهاي آمريكا را سربازان جنگي گذشته تشكيل مي دهند.
داستانهاي جنگ تا چه اندازه بايد مستند باشد؟
فكر نمي كنم كه ادبيات داستاني جنگ بايد به حوادثي تاريخي محدود شود. ولي اگر نويسنده يك جنگ تاريخي را به عنوان بخشي از پيرنگ كار استفاده مي كند، از نظر تاريخي هم بايد تا حد زيادي دقيق باشد. تحريف كردن حوادث تاريخي در حقيقت تعبير خواننده را تحريف مي كند و باعث ايجاد جهالت و تبعيض مي شود.
آيا دانشگاهها بايد دوره هايي در اين زمينه ارائه دهند؟ يا اينكه ادبيات داستاني جنگ بايد همچنان براي مطالعه آزاد باشد؟
فكر مي كنم اگر دانشگاه ها دروسي را با افكاري كه در بالا بحث شد ارائه دهند، آن گاه مي توانند مطالب جالب و بحث برانگيزي را براي جذاب كردن كلاسهاي درس مهيا كنند و دانشجويان احتمالا مطالبي را كه مي خوانند بهتر در ذهن خود حلاجي مي كنند تا اينكه خيلي راحت آن مطالب را به عنوان «حقايق» كوركورانه بپذيرند.
چه نامهايي در كشور شما براي ارجاع به اين حوزه مطرح است؟
ادبيات داستاني جنگ گستره بزرگي از ادبيات را دربرمي گيرد كه شامل ادبيات الهام بخش، ادبيات گراميداشت، ادبيات آموزشي ، ادبيات كاتارتيك ، ادبيات تبليغاتي و... است.
زيرمجموعه هاي ادبيات داستاني جنگ كدام اند؟
همان طور كه در جواب به سؤال اول پاسخ دادم، من ادبيات جنگ را به سه دسته تاريخي، سرد و آينده طبقه بندي مي كنم.
تعريف شما از ادبيات داستاني؟
تعريف ادبيات داستاني و داستان خيلي مي تواند گسترده و مختلف باشد. ولي در اينجا مي خواهم به داستان نويسي خلاق در سه دسته بزرگ نگاه كنم: ادبيات داستاني، نمايشنامه پرده اي و تلويزيوني و شعر.وقتي كه من در مورد ادبيات داستاني فكر مي كنم چيزي كه به ذهنم مي آيد كتب رمان و داستانهاي كوتاه است. ولي در عين حال مي دانم كه به آثار كلاسيك مثل اديسه عموماً به عنوان شعر نگاه نمي شود. همچنين اغلب ما ديده ايم كه خيلي ازاشعار مدرن به صورت داستان خوانده مي شوند، ولي براساس آنچه ديده ام خيلي كم پيش مي آيد كه كسي به آنها به عنوان داستان نگاه كند.
شايد راه ديگر براي اينكه داستان نويسي خلاق را تعريف كنيم اين است كه ببينيم مخاطب چطور هنگامي كه با اثر روبه رو مي شود احساس راحت تري مي كند.
بيشتر رمانها و داستانهاي كوتاه تنها مخاطبي را جلب مي كند كه خواهان خواندن اين آثار هستند، در حالي كه بيشتر نمايشهاي پرده اي هم براي خواندن و هم براي ديدن جذاب هستند. جذابيت شعر به خواندن آن است ولي مي توان به راحتي آن را به نمايش پرده اي كه در آن يك نفر ابيات آن را براي مخاطبان مي خواند تبديل كرد.
اگر اديسه امروز نوشته مي شد احتمالاً به عنوان يك رمان خيالي چاپ مي شد ولي برخلاف خيلي از رمانها مي توانست با اضافه كردن مقداري دستور صحنه تبديل به يك سري نمايشهاي پرده اي شود؛ در حالي كه هنوز به عنوان يك «شعر روايتي» پذيرفته مي شود. در حالي كه بيشتر رمانهاي مدرن قادر نيستند مخاطباني را بيش از كساني كه خواهان خواندن صفحات و لغات آن هستند جلب كنند. به نظر من جنگ و صلح تولستوي در همان دسته اي قرار مي گيرد كه مي توان آن را به راحتي به يك سري نمايش پرده اي تبديل كرد. فقط كمي نياز به مهيا كردن دستور صحنه دارد. به عبارتي اين كار هم قابليت خواندن را دارد و هم قابليت اجرا.
با توجه به تعريفي كه در بالا ارائه داديد حالا به نظر شما آثاري مثل ايلياد، اديسه، انه ايد، پرومته و يا حماسه هاي هندي مثل رامايانا و مهابهاراتا مي توانند از نظرگاه ادبيات داستاني جنگ مطالعه شوند؟
به استثناي پرومته در زنجير مي توانم به جرئت بگويم كه اين آثار داستانهاي جنگ هستند؛ به دليل اينكه درپس زمينه خود ارجاعاتي به جنگ دارند. انه ايد آن چنان به جنگ اشاره نمي كند ولي خواننده مي داند كه شخصيت هاي اين داستان درحال فرار از تروا هستند. به نظر من پرومته درزنجير در دسته داستانهايي قرار دارد كه خواننده با خواندن آن درجايگاهي قرارمي گيرد كه ارتباط با يك قدرت فراتر را در ذهن مي پروراند كه زندگي ما را كنترل مي كند. البته بايد اذعان كنم كه نمي توان گفت آشيل همين عقيده را وقتي كه اين اثر را خلق كرد در ذهن داشت.
آيا رمان هايي مثل هزار و يك شب، تريستان و ايسولد و دن كيشوت را درحوزه ادبيات جنگ مي دانيد؟
مثل خيلي از آمريكاييهاي ديگر من هم همه هزار و يك شب را نخوانده ام اما شك ندارم كه درقسمتهايي از آن جنگ درپس زمينه قراردارد. دو داستان ديگر چيزي از جنگ درپس زمينه خود ندارند؛ بنابر اين، شخصاً اين دو داستان را به عنوان «داستان جنگ» محسوب نمي كنم. من اين آثار را درجرگه داستانهايي مي دانم كه داراي گزارشها و تفاسير اجتماعي هستند. دراين داستانها شخصيتها با كشمكش دروني سركار دارند.
آيا داستانهاي فولكلوري را كه شخصيتهاي آنها در جنگ درگير هستند مي توان دراين دسته قرارداد؟
داستانهاي فولكلور نمونه هاي بسيار جالبي هستند كه مي توان هم آنها را به راحتي خواند، هم اجراي آنها را ديد و هم خواندن آنها را توسط ديگران شنيد. به عقيده من هر داستان فولكلوري كه جنگ را پس زمينه خود دارد در دسته داستانهاي جنگ قرار دارد.
به نظر شما ده رمان برتر جنگ كدام اند؟
ده رماني كه مي توانم به ترتيب حروف الفبا بيان كنم از اين قرارند:
درجبهه غرب خبري نيست- ريمارك - (1929)
كچ- ژوزف هلر- (1961)
براي كه زنگها به صدا درمي آيند- همينگوي - (1940)
بربادرفته - مارگارت ميچل- (1936)
مسلخ - كرت- وانگات - (1969)
شير- جادوگر وكمد لباس -سي اس لوئيس (1950)
پرنده رنگارنگ - جري كوسينسكي (1965)
نشان سرخ شجاعت 21- استفان كرين (1895)
جنگ جهانها - هربرت جرج ولز (1898)
جنگ و صلح -تولستوي -(1869-1865)
نظر شما درمورد آثار سفارشي چيست؟
به نظر من اين آثار به دليل ارائه ديدگاهي درمورد جنگ ارزشمند هستند ولي خواندن اين كارها براي من هميشه همراه با يك احساس شك و ترديد است، كه آيا اين داستانها به دليلي غير ازتبليغات به نفع و يا ضرر كسي نوشته شده اند يا خير.
آيا نوشته اي داريد كه بتوان از آن دراين مصاحبه استفاده كرد؟
همسرم دو تا از نمايشنامه هاي من را درسايت خودش قرار داده است. صورتها درجاله و صداهايم از كافه كه با درهم آميختن چند تا از داستانهاي كوتاه از خودم خلق شده اند و هر دو به روي صحنه رفته اند. داستان ها به صورت تك گويي اجرا مي شوند و هر كدام از نمايش ها دو داستان دارند.
نمايش صحنه اي صورت ها در جاله داستاني به عنوان قيم برادرم در دل خود دارد كه در مورد اتانازي جنگي صحبت مي كند. قيم برادرم به صورت تك گويي در صحنه اجرا مي شود و به راحتي براي بيننده قابل فهم است. دكتر كوركين قصد داشت از اين داستان براي دفاع از خودش استفاده كند ولي قاضي به او اين اجازه را نداد. اتانازي جنگي عملي است كه در همه جنگ ها رخ مي دهد ولي بيشتر سربازان جوان هيچ گاه فكر نمي كنند كه روزي مجبور شوند با دستان خود جان كم رمق همتا و رفيق خود را بگيرند؛ رفيقي كه اگر هر چه زودتر خلاص نشود مجبور است به طرز رقت باري آرام آرام با مرگ روبه رو شود. اين عمل در ارتش آمريكا ممنوع است.
سخنان آغازين و پاياني صورت ها در جاله شامل يك داستان كوتاه است كه با عنوان جاله نوشته ام. هر چند مستقيما به جنگ در داستان اشاره نمي شود اما داستان در زمان و مكاني قرار دارد كه مردم به دلايل نامعلومي در حال گريز از يك منطقه هستند و از يك پل شكسته مي گذرند. جنگ مي تواند دليل منطقي براي اين گريز باشد.
نمايش پرده اي صداهايي از كافه در خود داستاني با عنوان سايه هاي ناگازاكي دارد كه در مورد پيامدهاي كشته شدن برادر راوي در جنگي است كه خود راوي در آن درگير است. اين داستان را هم مي توان به راحتي در اينترنت پيدا كرد. اين داستان به زودي منتشر مي شود.
سخنان آغازين و پاياني صداهايي در كافه شامل يك داستان است كه آن را با عنوان كافه چاپ كرده ام. اين داستان هم مثل جاله اشاره مستقيم به جنگ ندارد. داستان در مورد بازگشت مردم از سفرهاي مختلف و جداگانه اي از آن سوي پل شكسته است. براي آن كه جامعه نجات پيدا كند مردم بايد دوباره آن پل را بسازند. جنگ دليل خوبي براي رفتن به سفر مي توانسته باشد.
جاله و كافه قسمتي از يك داستان سه گانه است. آخرين داستان پل است. داستان در مورد مردمي است كه بايد تصميم بگيرند كه آيا از يك پل كه در حال فرو ريختن است بگذرند يا اينكه در همين سوي پل همراه مردگان خود بمانند. اين داستان نيز براي آغاز و پايان يك نمايش ديگر به نام قدم هاي روي پل به كار رفته است و من در حال تكميل اين داستان هستم.همچنين اين سه گانه را تبديل به يك داستان بلندتر به نام جاله، كافه و پل كرده ام كه در حال چاپ است. بعد از نوشتن داستان آن را تبديل به نمايشنامه كردم كه به روي صحنه رفت.
من زياد داستان نمي نويسم. بيشتر به اين دليل كه دوست دارم از چيزي بنويسم كه در آن مورد مي دانم و در نتيجه بايد با كابوس ها و فلاش بك هاي اجتناب ناپذير داستان خودم را درگير كنم. يكي از داستان هاي من به اسم قفسه گوشت50 است كه حدودا دو سال براي تكميل آن وقت صرف كردم و از آن براي آخرين تك گويي صداهايي از كافه استفاده كردم.
هم و غم من اين است كه بتوانم داستان هاي خود را به نمايشنامه تبديل كنم. در نتيجه فكر نمي كنم همه نويسنده ها از تمامي توانايي هاي بالقوه خود استفاده كنند. خيلي از آنها فقط از اينكه داستانهايشان چاپ شود مشعوف مي شوند و به اينكه بتوانند داستانهاي خود را به نمايش تبديل كنند اصلاً فكر نمي كنند. همچنين شاعران نيز اغلب سعي نمي كنند شعرهاي خود را در قالبهاي ديگر مثل داستان، نمايش و يا حتي فيلم عرضه كنند.ناگفته نماند كه سناريوي اين دو نمايشنامه را نيز براي يك فيلم تلويزيوني نوشته ام و به احتمال زياد در آينده توسط يك شركت خصوصي وارد بازار فيلم خواهند شد.
به عنوان آخرين سؤال مي خواهم از شما بپرسم تحليل شما از اديسه چيست؟
براساس تجاربي كه خودم از جنگ دارم به نظرم مي توان داستان هومر از اديسه و سفرهاي او را به عنوان يك سفر دروني درنظر گرفت. اين امر خصوصاً بعد از بازگشت فيزيكي او به خانه تحقق مي يابد. بدين معنا كه همه اين ماجراها براي اديسه جنگجو و ديگر ياران او قبل از اينكه كاملاً بتوانند از لحاظ روحي به خانواده خود ملحق بشوند اتفاق افتاده و هومر آن را با بيان شاعرانه اي نقل كرده است. شايد اين سفر كه درنظر اول سالها به طول انجاميده در واقع اتفاقاتي باشد كه در طول يك هفته و يا كمتر در درون اديسه اتفاق افتاده (در اين نظر همسرم نيز با من هم عقيده است.) نمي دانم كه اين ايده قبلاً توسط كسي بيان شده يا نه ولي در هر صورت فكر مي كنم كه براي بحث درمورد اديسه، به عنوان يك سرباز از جنگ برگشته، جالب باشد.
براساس اين فكر، من درحال كار روي يك طرح نمايش با زمان و مكان امروزي هستم كه براساس شخصيتها و طرح كلي داستان اديسه است.
خيلي از كهنه سربازها پس از بازگشت از جنگ به موادمخدر و الكل روي مي آورند تا در مقابل لطمه هاي شديد روحي جنگ بايستند و در اديسه نيز اين امر به وضوح نشان داده شده است. در قسمتي از سفر خيلي از همراهان اديسه خوشبختي خود را در مصرف لوتوس، كه گياه دارويي خلسه آور بود، يافتند.
نمي دانم سيكلابها (غولهاي يك چشم) درنظر اولين خواننده هاي اديسه مظهر چه بوده ولي براي من اين غولهاي يك چشم يك شخصيت مذكر را نشان مي دهند كه نشان دهنده اميد كور و واهي هستند. براي خيلي از ما «اميد» واهي زشت است، تو را زنده زنده مي بلعد و تنها چيزي كه مي تواند به تو كمك كند كه از اين سرنوشت جان سالم به در ببري اين است كه آن را كور كني. اين تنها راهي است كه با آن مي توان كاري از پيش برد. براي خيلي از آنهايي كه در جنگ بوده اند، زمان صلح به نظر غيرطبيعي است و ما گاهي «دلمان براي جنگ تنگ مي شود.» زندگي ساده است، تو زنده اي يا مرده فرقي ندارد، در هر صورت زندگي پر است از لذتهاي ساده. شكي ندارم شخصيتي كه اديسه براساس آن نوشته شده همين احساس را داشته و احتمالاً روح و روانش را به جنگي كه از لحاظ فيزيكي از آن برگشته مي برد.سيرنها (پريان دريايي مرگبار) همان آژيرهاي حمله هوايي هستند كه كهنه سربازها را به محلهاي امن مي كشانند.سيرسه (زن جادوگر) براي من يك زن روانشناس امروزي است، چراكه سيرسه، اديسه را به اعماق زمين (سرزمين مردگان) فرستاد تا او راه بازگشت به خانه را از آنجا جستجو كند.
اعماق زمين نيز مي تواند استعاره اي از اعماق ناخودآگاه انسان باشد. كاليپسو (زن زيبارويي كه اديسه را چندين سال نزد خود نگاه داشت) زني است كه مرگ را نشان مي دهد. براي برخي از ما مرگ معشوقه اي مي شود كه وعده پايان درد و رنج و اجازه زندگي دوباره را در بهشت به ما مي دهد. در چنين موقعيتي خودكشي شكل كاملي از خيانت به زندگي است كه همانا همچون همسر شرعي ماست.
تلماكوس، فرزند اديسه، بعد از شنيدن خبر مرگ پدرش در جنگ به جستجوي او مي رود. خواسته يا ناخواسته پس از برگشت از جنگ شخصيت سربازان ديگر هماني نيست كه اطرافيانشان قبل از جنگ مي شناختند. در حقيقت شخصيت پيش از جنگ ما مي ميرد و ما به انسانهاي ديگري تبديل مي شويم. با همسر خودم در مورد پنلپه، همسر اديسه و خواستگاران او صحبت كردم و در مورد دليل او براي ترك خانه گمانه زنيهايي كردم. گفتم كه همه به خاطر حوادثي است كه در جنگ و پس از بازگشت از جنگ به لحاظ روحي براي ما رخ مي دهد. اما همسرم گفت كه از دست دادن استقلال در طول جنگ دليل بزرگ تري براي فشارهاي روحي او بوده است. من نيز اين ايده را براي نوشتن نمايشنامه ام استفاده كرده ام. نگارش نمايشنامه ام با عنوان پاياني براي جنگ، پاياني براي جنگ به دليل فلاش بكها و كابوسهايي كه مي خواهم در آن بگنجانم نمي دانم چه مدت طول خواهد كشيد. ولي به نظر من اين ايده ها براي تحليل نو از اديسه به ظاهر كهنه مي تواند جالب توجه باشد.
منبع : فصلنامه ادبي و هنري اصحاب قلم

 



طنز داستاني موسيقايي منتشر شد

كتاب «طنز داستاني موسيقايي» درباره طنز داستاني موسيقي و مقام موسيقي ايران نوشته جهانگير داناي علمي توسط سوره مهر منتشر شد.
جهانگير داناي علمي در مورد اين كتاب گفت: طنز داستاني موسيقايي به تاريخ طنز موسيقي ايران از گذشته تاكنون و بررسي برخي سازهاي موسيقي مي پردازد.وي با بيان نو بودن اين كار در ايران ادامه مي دهد: سعي كردم با استفاده از طنز داستاني به موسيقي و مقام موسيقي بپردازم. وي هدف خود را از نوشتن اين كتاب شناساندن موسيقي ايراني به مخاطبان عنوان كرد و افزود: درهر كدام از داستان ها به موسيقي، چارچوب موسيقي، فرهنگ عامه و تاريخ ايران پرداخته شده است.
داناي علمي ادامه داد: براي نوشتن طنز موسيقي علاوه بر مطالعه ادبيات طنز و مسائل اجتماعي و تاريخي موسيقي، به مطالعه اسطوره ها و فرهنگ عامه پرداختم چون بررسي بعضي سازهاي موسيقي نشان مي دهد كه آنها پيوند تنگاتنگي با اسطوره هاي هر سرزمين دارد.
وي با بيان اينكه براي كسب آگاهي از برخي طنزها از تحقيقات درباره فرهنگ عامه استفاده كرده ام افزود:بخشي از تحقيقات ميداني درباره طنز را در اشعار روستائيان غرب مازندران انجام دادم.
كتاب «طنز داستاني موسيقايي» توليد مركز موسيقي حوزه هنري در 122 صفحه، قطع رقعي و در تيراژ 2 هزار و 500 نسخه و با قيمت يك هزار و 900 تومان توسط سوره مهر منتشر شد.

 



پيوندي ميان مليت و مذهب

مجموعه داستاني «من سرباز هخامنشي بودم» شامل 79 داستانك درباره خاطرات دفاع مقدس از حسينعلي جعفري توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.
حسينعلي جعفري در گفت وگو با انتشارات سوره مهر گفت: اين كتاب شامل 66 داستانك درباره خاطرات دفاع مقدس است كه سعي كردم دراين داستان ها به ابعاد مختلف دوران جنگ تحميلي بپردازم.
او ادامه داد: در نوشتن اين داستان ها تلاش كردم با ديدي منصفانه اين خاطرات را روايت كنم و با استفاده از فضاهاي واقعي و تخيلي اتفاقات جنگ را در قالب اين داستانك روايت كنم.
جعفري ادامه داد: هر داستان يك موضوع و شخصيت مستقل دارد كه در برخي از آنها پيامدهاي اين اتفاقات بعداز جنگ نيز روايت مي شود.
او درخصوص عنوان كتاب افزود: به چند دليل اين عنوان را انتخاب كردم. اول آنكه يكي از داستان هاي مجموعه به همين عنوان است، شخصي كه دبير تاريخ است و در جبهه ها مي گويد كه من سرباز هخامنشي هستم و رزمندگان فكر مي كنند او مشكل دارد. دوم مي خواستم با نوشتن اين كتاب پيوندي بين مليت ايراني و مذهب اسلامي ايجاد كنم. سوم هم از سال 86 و نام گذاري آن سال از سوي مقام معظم رهبري به عنوان سال «اتحاد ملي، انسجام اسلامي» اين عنوان در ذهنم مانده بود و دوست داشتم در يكي از آثارم به اين مهم اشاره كنم.
جعفري درخصوص مدت زمان صرف شده براي نوشتن اين داستان را حدود سه ماه عنوان كرد و گفت: سعي كردم در اين مجموعه از خاطرات رزمندگان جنگ تحميلي مخصوصا رزمندگان سمنان در نوشتن اين داستان ها بهره بگيرم.
او در مورد كتاب هاي در دست نگارش خود افزود: درحال نوشتن يك رمان با عنوان «مردي كه يك پا داشت»، هستم كه درباره زندگي يك جانباز جنگ تحميلي كه با مشكلات جسمي و اجتماعي مواجه است، مي باشد.
جعفري ادامه داد: داستاني هم نوشتم به نام «سيب را درسته بايد خورد» كه براي انتشار آن هنوز اقدمي نكرده ام.
لازم به ذكر است از جعفري تاكنون كتاب «ساعت ها همه خوابند» توسط سوره مهر منتشر شده است.
مجموعه داستان «من سرباز هخامنشي بودم» شامل 79 داستانك از حسينعلي جعفري در 128 صفحه، قطع رقعي و در تيراژ 2 هزار و 500 نسخه و با قيمت 2 هزار و 400 تومان توسط سوره مهر منتشر شده است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14