(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 28 شهريور 1389- شماره 19743

شاخص هاي حماقت
تعامل با نيازمند
تكبر سرچشمه بدبختي ها
غيب از شهود، شلوغ تر است!
ذكر همنشيني با محبوب
ريشه هاي تاريخي و ديني هتك به قرآن



شاخص هاي حماقت

قال الامام علي(ع): تعرف حماقه الرجل في ثلاث: في كلام لايعنيه، و جوابه عمالايسئل، و تهوره في الامور.
امام علي(ع) فرمود: نشانه هاي ناداني و حماقت افراد سه چيز است:
گفتن سخني كه شايستگي آن را ندارند، جواب دادن چيزي قبل از آن كه از آنان سؤال شود، و بي باكي و بي پروايي در كارها.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- غررالحكم، ج1، ص 353

 



تعامل با نيازمند

روزي شخصي خدمت امام حسن مجتبي(ع) رسيد و حاجتي داشت. آن حضرت فرمودند: «حاجتت را در نامه اي بنويس و براي من بفرست تا برآورده كنم». او تقاضايش را در نامه اي نوشت: حضرت امام حسن(ع) چندين برابر درخواستش به او دادند. بعضي از افراد كه در خدمت آن حضرت نشسته بودند، عرض كردند: «اي پسر پيغمبر! عجب نامه پربركتي برايش بود».
حضرت فرمود: «اين نامه بركتش براي ما بود؛ زيرا اين نامه ما را موفق به كار خوبي نمود. آيا شما نمي دانيد خوبي وقتي كاملا به انسان مي رسد كه انسان آن را بدون درخواست كسي انجام دهد، ولي وقتي ديگري از انسان سؤال مي كند و آبرويش را مي ريزد آنچه شما به او مي دهيد، در مقابل آبروي او خواهد بود.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- محاسن بيهقي، ص 55

 



تكبر سرچشمه بدبختي ها

سؤال: غرور و تكبر چگونه مي تواند انسان را از اوج عظمت به حضيض ذلت و خواري بكشاند؟
پاسخ: مهمترين نكته تربيتي كه از داستان «ابليس و آفرينش آدم» كه در سوره هاي مختلف قرآن آمده، استفاده مي شود. همان سقوط وحشتناك «ابليس» از آن مقام والايي كه داشت، به خاطر كبر و غرور است!
مي دانيم، «ابليس» از فرشتگان نبود (همان گونه كه از آيه 50 سوره «كهف» استفاده مي شود) و آن چنان ارتقاء مقام درسايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتي بعضي مي گويند: معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از «خطبه قاصعه درنهج البلاغه» استفاده مي شود، هزاران سال پرستش خدا كرده بود، اما همه اين مقامات را به خاطر يك ساعت تكبر وغرور از دست داد، و آن چنان گرفتار تعصب و خودپرستي شد كه، حتي در مقام عذرخواهي و توبه برنيامد، بلكه، همچنان به كار خود ادامه داد. و در جاده لجاجت آنچنان ثابت قدم ماند، كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسه گر، بپذيرد، و معادل كيفر و عذاب همه آنها را يك جا تحمل كند! اين است نتيجه خودخواهي و غرور و تعصب و خودپسندي و استكبار، نه تنها ابليس كه با چشم خود انسانهاي شيطان-صفتي را ديده ايم، يا شرح حال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كرده ايم كه، هنگامي كه بر مركب غرور و تكبر و خودخواهي سوارشدند، دنيايي را به خاك و خون كشيدند، گويي پرده اي از خون و جهل، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته، و هيچ حقيقتي را مشاهده نمي كنند، ديوانه وار در راه ظلم و بيدادگري گام برمي دارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاهها ساقط مي كنند. اين استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكي است، همان گونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه، وسايل و سرمايه اي براي زندگي فراهم سازد، ولي محصول آن را تنها با يك شعله آتش در چند لحظه تبديل به خاكستر كند، همچنين كاملا امكان پذير است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتي استكبار و غرور دربرابر خدا از دست دهد، چه درسي از اين گويا و تكان دهنده تر؟!
عجب اين كه او حتي به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش برخاك برتري ندارد چرا كه منبع همه بركات گياهان، حيوانات، معادن، محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هرموجود زنده اي خاك است ولي كار آتش سوزندگي و در بسياري از مواقع ويرانگري است. علي(ع) در همان «خطبه قاصعه» (خطبه 192 نهج البلاغه) از ابليس به عنوان «عدوالله» (دشمن خدا) و «امام المتعصبين و سلف المستكبرين» (پيشواي متعصبان لجوج، و سرسلسله مستكبران) نام برده، مي گويد: «به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، و چادر مذلت بر سر او افكند».
سپس اضافه مي كند: «آيا نمي بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و به خاطر برتري جوئيش پست ساخت؟ در دنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراي ديگر براي او فراهم ساخت» (الاترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله في الدنيا مدحورا و اعد له في الاخره سعيرا» (1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- تفسير نمونه، جلد11، صفحه90 .

 



غيب از شهود، شلوغ تر است!

عباسعلي كامرانيان
عده اي كوهنورد، درمسيرصعود به قله كوهي، منزل كردند و در شبي تاريك مشغول تماشاي ستارگان شدند.
يكي گفت: اينهمه ستاره ميلياردها سال است كه آسمان را پر كرده اند اما هيچ فايده اي ندارند!
ديگري گفت: چقدر هم زيادند. مي گويند: وسعت كهكشانها و ستارگان حدود دوازده هزار ميليارد سال نوري در دوازده هزار ميليارد سال نوري است.
سومي كه بهره اي از آيات قرآن و روايات ائمه اطهار(ع)داشت افزود: امام علي (ع) فرموده اند: درهرستاره، مخلوقات زيادي وجود دارند.(1) امام صادق (ع) نيز فرموده اند. خداوند متعال دوازده هزار عالم دارد كه هريك از آنها بزرگتر از آسمانها و زمينهاي هفتگانه است و اين درحالي است كه آنها نمي دانند كه خداوند جهانهايي غير از جهان آنها هم دارد. (2)
توجه گروه به سخنان دقيق و مستند اين فرد جذب شده بود و سكوتي كامل بر كوهستان و گروه حاضر حكمفرما بود.
يكي از افراد پرسيد:
رابطه ما با اين كرات چيست؟
اهل آيات و حديث گفت:«خداوند متعال درآيات قرآن فرموده است كه: حيوانات، گياهان، شب، روز، خورشيد، ماه، ستارگان، دريا، كوهها و... موجودات آنها را مسخر انسان ساخته است.(3) ما نيز به تناسب شناخت و تلاش خويش مي توانيم از آنها استفاده كنيم.
نفر اول كه گفته بود ستارگان فايده اي ندارند گفت: از كجا معلوم درميان اين نقطه هاي نوراني كه ما به آنها ستاره مي گوييم موجود با شعور باشد؟
عالم آن جلسه اظهار داشت:
از جهت نقلي، حديث را گفتم از جهت عقلي هم برايت مثالي مي زنم. نگاه كن در پايين كوه، ماشين هايي كه در جاده درحركتند را ما به صورت نقاط نوراني درحال حركت مي بينم! اما شما راننده آنها را مي بينيد؟
مرد گفت: نه
عالم گفت: خوب از كجا مي فهميد كه اين اتومبيلها راننده دارند؟
مرد گفت:بالاخره يكي بايد آنها را به حركت درآورده، كنترل كرده و ... عالم اظهار داشت: احسنت! درست است كه ما موجودات ستارگان را نمي بينيم اما نديدن، دليل نبودن نيست!
مرد گفت: بله، شما درست مي فرماييد. خيلي از چيزها ديده نمي شوند.
اما وجود دارند.
عالم گفت: همينطور است كه مي فرماييد. اطراف ما انسانها، فوق العاده شلوغ تر از آن است كه مي پنداريم! درغيب اين جهان كه از بيخ گوش ما شروع مي شود و خدا مي داند تا كجا ادامه مي يابد موجودات فراوان وعوالم بسيار وجود دارد.كه فقط حضرت حق مي داند و بس...
خداوند متعال هم درسوره حمد، اشاره كوتاه، لطيف و ظريفي به اين امر فرموده اند:...رب العالمين! پروردگار جهانها و جهانيان ... سپس با صداي سوزناكي اين قسمت مثنوي كه از زبان خداوند متعال بيان شده نجوا كرد:
درازل جز ما كسي حاضر نبود
لطف مادرهاي رحمت را گشود
ما نهاديم نقطه پرگار را
خوش كشيديم نقشه و آثار را
مهر و مه را ما منور مي كنيم
عاشقان را ديده بردر مي كنيم!
غمزه اي كرديم بركروبيان
عالم وحدت پـديد آمد از آن
گوشه چشمي به ملك انداختيم
عالم كثرت سرپا ساختيم...(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-جواهر العلوم ص 169 2-بحارالانوار ج 27ص 41 3-نحل /15-5 4- مثنوي گل روي خدا ص 114

 



ذكر همنشيني با محبوب

درمطلب حاضر حضرت استادپيرامون اهميت ذكر خداوند به عنوان بالاترين نعمت هاي الهي و شرافت يافتن انسان از سوي خداوند به ذكر خدا سخن گفته است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
آن چه دراذهان متعارف از كلمه «ذكر» متبادر مي شود اذكار لفظي است؛ ولي در استعمالات قرآني و مناجات و ادعيه، خيلي وسيع تر است. اذكار لفظي هم «ذكر» است، اما اصل «ذكر» مربوط به قلب است. ياد كردن از كسي به اين نيست كه فقط اسمش بر زبان انسان جاري شود. اصل ياد، دردل است. ذكر لفظي، از آن جهت كه تلازمي با ياد قلبي دارد ذكر گفته مي شود. و ذكر حقيقي، براي دل است. و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خيفه . (اعراف/ 205)
سايه اي از معرفت
ذكر انسان نسبت به خداي متعال، حتي ذكر قلبي و توجه به اسماء و صفات الهي در واقع، ياد بعضي از صفات و حتي افعال الهي است. مثلاً وقتي خدا را به عنوان «كريم»، «غفور» يا «رازق» ياد مي كنيم،در واقع مفهوم اين صفات و مفهوم اين افعال در ذهن ما نقش مي بندد و اگر توجه داشته باشيم، اين مفاهيم را يك اشاره اي قرار مي دهيم براي موجودي كه مي دانيم درخارج وجود دارد. «ذكر» در واقع يك سايه اي از معرفت است. انسان وقتي كسي را با خصوصياتي ديده است و حالا يادش مي كند، اين ياد كردن، سايه اي از آن شناختي است كه انسان از آن حضور داشته است.
طبعاً مقدار ارزش، وسعت و عمقش بستگي به آن معرفت اصلي دارد.هركس خدا را ياد مي كند به عنوان سايه اي از آن شناختي است كه نسبت به خدا دارد. شناخت ها بسيار متفاوت است. ذكر هم اگر واقعا با توجه باشد و فقط لقلقله لسان نباشد، ارزشش، تابع آن معرفتي است كه انسان نسبت به خدا دارد. هر قدر معرفت بيشترباشد، اين ياد كه سايه اي از آن معرفت است، به همان اندازه مي تواند ارزش داشته باشد. بنابراين هر قدر معرفت انسان عميق تر، گسترده تر وشامل اسماء و صفات بيشتري از خداي متعال باشد اين توجه و ذكر به همان اندازه ارزش پيدا مي كند.
درفرازي از مناجات ذاكرين امام سجاد (ع) آمده است:«الهي لولا الواجب من قبول امرك، لنزهتك من ذكري اياك؛ اگر نبود امر تو كه من ياد تو باشم، و بر من واجب نبود كه اين امر را اطاعت كنم، من خودم را لايق ياد تو نمي دانستم و تو را از ياد خودم منزه مي دانستم. علي ان ذكري لك بقدري، لابقدرك؛ مخصوصاً اينكه ظرفيت و ارزش ياد من به اندازه ظرفيت من است، نه به اندازه قدر تو.
من هرچه معرفتم زياد شود و ياد و ذكرم ارزشمندتر باشد، به اندازه ظرفيت خودم است؛ يك موجود ضعيف فقير كم ظرفيت ناتوان هيچ وقت نمي تواند تو را آن طور كه لايق و شأن تو است ياد كند. رابطه قدر من و تو، محدود ونامحدود است.هيچ نسبتي بين قدر و منزلت من و تو وجود ندارد. من چه طور مي خواهم تو را ياد كنم؟ و اين ياد من چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟ ولي تو امر كردي و اطاعت امر تو واجب است.
نكته ديگر، اين كه تو اجازه دادي كه من با اين ضعف و قصورم
تو را ياد كنم، خودش بزرگترين افتخار و نعمتي است كه به من عطا كرده اي. در روايات درباره ارزش و فضيلت ذكر، مطالب عجيبي آمده وما جفا مي كنيم كه به اين روايات مراجعه نمي كنيم.
نعم الجليس
روايتي كه مضمونش مكرر در احاديث قدسي وارد شده اين است: انا جليس من ذكرئي (كافي / 2/496) هر كس مرا ياد كند من همنشين او هستم. خيلي وقت ها آرزو داريم با شخصيت هاي بزرگ مثل رهبر انقلاب همنشين شويم. رهبر عزيزمان يكي از كساني است كه نسبت به امام زمان (عج) مي گويد: روحي لتراب مقدمه الفداء؛ ما افتخار مي كنيم چنين كسي را يك لحظه ببينيم. اگر مي توانستيم خود امام زمان (عج) را ببينيم، چه افتخاري بود! تازه، امام زمان بنده اي ازبندگان خداست. هر چه دارد از عطاي الهي است. پس همنشيني با خداي متعال چه شأن و مقامي دارد.
شبيه اين حديث قدسي در دعايي كه بعد از زيارت حضرت رضا (ع) خوانده مي شود، وجود دارد. يا موجود من طلبه؛ اي كسي كه هر كس تو را جستجو كند، مي يابد؛ يعني نمي شود كسي خدا را طلب كند، ولي او را پيدا نكند. كسي هم كه خدا را ياد كند او را در كنار خودش مي يابد. منتها ما بصيرت نداريم و به درستي ارزشش را درك نمي كنيم. اگر انسان واقعاً اين دو حديث را باور كند جا دارد همه چيز را رها كند و هم نشيني با خداي متعال را بر هر كاري مقدم بدارد. البته اگر تكليف واجب ديگري نداشته باشد، ولي متأسفانه آدميزاد گاهي طوري مي شود كه نه تنها از ياد خدا و هم نشيني با او لذتي نمي برد كه حتي گاهي احساس خستگي، بي ميلي و بي رغبتي هم مي كند: تا مي رسد به آن حد از پستي كه: و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لايومنون بالاخره. (زمر/54)
در مورد خدايي كه ذكرش اين قدر اهميت دارد، امام سجاد (ع) مي فرمايد: اگر تو بر من ياد خودت را واجب نكرده بودي من خودم را لايق ذكر تو نمي دانستم. تو را از ياد خودم منزه مي دانستم، يعني به معناي ساده تر: از ياد كردن تو خجالت مي كشيدم. از آن سو، در حديثي قدسي، حضرت موسي (ع) در مناجاتش با خداي متعال، عرض كرد: خدايا در بعضي حالات، خجالت مي كشم كه تو را ياد كنم. چون انسان كارها و حالاتي دارد كه خجالت مي كشد كسي او را ببيند؛ چه رسد به اينكه در آن حال ياد خدا كند، حضرت موسي (ع) عرض كرد من خجالت مي كشم در آن حالات تو را ياد كنم، در جواب خطاب شد: ان ذكري حسن علي كل حال ياد من، همه جا و در هر حال نيكو است.
(كافي /2/498)
محدويت قدر انسان
ياد خدا، اكسيري است كه اين همه مورد تاكيد واقع شده است معما اين است كه با اين همه اهميت كه خداي متعال خودش در مورد ذكر تاكيد كرده است، امام (ع) در پيشگاه الهي عرض مي كند: اگر فرمان تو نبود، من تو را منزه مي دانستم و خجالت مي كشيدم تو را ياد كنم! به نظر مي رسد كه ياد كردن ما از چند جهت كاستي دارد. بعضي چيزها لازمه انسانيت ما است. هر كاري كنيم و هر كس ديگر هم باشد، اين نقص را دارد، و آن اين است كه ياد ما، به قدر و اندازه ظرفيت ما است. ظرفيت و ذهن و مفاهيمي كه تصور مي كنيم محدود است. طبعاً، الفاظي كه به كار مي بريم آيينه همان مفاهيم اند. نمي تواند به صورتي باشد كه لايق ذات الهي باشد، ما بايد بپذيريم كه وجود خود ما محدود است. بدن مان را كه خوب درك مي كنيم، روح ما هم متناسب با عالم خودش محدود است. روح ما شامل همه كمالات و مراتب وجود نيست. اگرچه عالمش لطيف تر از عالم ماده است ولي به هرحال محدود است. اين نقص برطرف كردني نيست و اين لايق وجود نامتناهي نيست.
انسان هرچقدر هم منزلتش بالا باشد، مخلوق است و مخلوق هم لازمه اش محدوديت است. غير ازاين محدوديت و كاستي ذاتي، كاستي ديگري هم داريم. امثال ما وقتي ذكر مي گوييم معمولا توجه به معنايش نداريم. مثلا وارد شده است فلان روز هزارمرتبه «لااله الاالله» يا صدمرتبه فلان ذكر را بگوييد، ما هم براي ثواب مي گوييم، اما اشتغال ما به اين الفاظ، چنان فرقي با بقيه الفاظ ندارد. البته نسبت به انجام ندادنش بهتر است، همين كه آدم مي نشيند و براي اطاعت خدا يا اميد ثواب كاري را انجام مي دهد، خودش ارزش دارد و يك ياد خفي از خدا در عمق دلش هست. اما نسبت به آن ارزشي كه ياد حقيقي خدا دارد و آدم جليس خدا مي شود خيلي فاصله دارد. وقتي در صدد برآييم كه كارمان روح داشته باشد، چه كار مي كنيم؟ سعي مي كنيم به معناي اذكار توجه داشته باشيم. يعني غير از تلفط و لفظ، يك مفهومي هم در ذهن خودمان مي آوريم. «ياغفار» كه مي گوييم، يعني اي كسي كه گناهان را مي آمرزي، ولي تصور اين مفهوم خيلي هنر بزرگي نيست. شبيه همان چيزي است كه در زبان جاري مي كنيم. اين هم يك كاري است كه در ذهن انجام مي گيرد. مثل خيلي از خيالاتي كه از ذهن آدم عبور مي كند. پس بايد طوري الفاظ را ادا و به معنايش توجه پيدا كنيم كه در واقع آن معنا، نشانه، يا اشاره اي قلبي به ذات الهي باشد، دل ما بايد توجهي به خود خدا پيدا كند. اين ديگر غايت چيزي است كه از امثال ما برمي آيد. وقتي ذكر مي گوييم يا نماز مي خوانيم، غيراز لفظي كه ادا مي كنيم، به معنايش هم توجه داشته باشيم و اين معنا را اشاره به مصداق بدهيم.
اين كه گاهي در ذهنمان معناي دعا را تصور مي كنيم يا مثلا ترجمه دعا را مي خوانيم، اين غير از آن است كه دل را متوجه او بكنيم. اگر خدا توفيق داد و اين كار را كرديم و غير از لقلقه زبان و توجه به مفهوم، دل ما از راه معنا هم به مصداق اين معنا توجهي پيدا كرد، آيا ظرف محدود ذهن و زبان ما لياقت اين ذكر را دارد يا نه؟ براي اين كه به عيب كار خودمان پي ببريم خوب است توجه كنيم به چيزي كه هم در آيات به آن تأكيد شده و هم در روايات تصريحاتي نسبت به آن هست و آن اين است كه انسان وقتي كار خوبي انجام مي دهد يك اثر واقعي در روحش مي گذارد؛ وقتي گناه هم مي كند يك اثر واقعي در وجودش دارد. ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا. (حجرات/21) آنهايي كه چشم بصيرتشان باز بوده، ديده اند كه كسي كه غيبت مي كند دارد گوشت مرده مي خورد. يا وقتي دروغ مي گويد يا فحش مي دهد دهانش متعفن مي شود. اگر باور كنيم كه اين ابزارها از گناه تاثير پيدا مي كند و حالا مي خواهيم با اين دهان و زبان متعفن اسم شريف خدا را ببريم چه احساسي خواهيم داشت؟ اگر چيزي را مقدس و محبوب مي دانيد، آن را در جاي عالي مي گذاريد، معطرش مي كنيد، آيا اين دهان ما كه با هزاران گناه آلوده شده، لياقت دارد كه نام مقدس خدا را برخود جاري كند؟ آيا جا نداشت - اگر خدا هم اجازه نداده بود- خجالت بكشيم كه با اين زبان، نام خدا را ببريم؟ به همين نسبت با ذهني كه با تصورات زشت، يا تصور گناه، آلوده شده، مفاهيمي را تصور كنيم كه ابزاري براي توجه به خداي متعال باشد؟! اين است كه امام معصوم(ع) در مقام مناجات عرض مي كند كه من خجالت مي كشم از اينكه تو را ياد كنم. حالا از آن طرف ببينيد خدا چه لطفي كرده است. او كه اين آلودگي ها را مي بيند، بي لياقتي، زشتي و پلشتي هاي ما را مي داند، اما در عين حال مي گويد: بيا مرا در هر حالي ياد كن، و هركس هم مرا ياد كند من همنشين او مي شوم. آيا اين بالاترين نعمت نيست؟ بالاترين منتي نيست كه خدا بر بنده مي گذارد؟!
اين تعارف نيست. امام سجاد(ع) مي فرمايد: و من اعظم النعم علينا، از بالاترين نعمت هاي تو بر ما اين است كه جريان ذكرك علي السنتنا؛ همين كه ذكر تو بر زبان ما جاري شود بزرگترين نعمتي است كه تو به ما مي دهي. ما با اين همه بي لياقتي، زشتي و تعفني كه داريم لايق اين نيستيم كه ياد تو بر زبان ما جاري شود. تو كه اين توفيق را به ما مي دهي، بالاترين منت را بر ما مي گذاري كه اجازه مي دهي، ياد تو را داشته باشم. همين اذني كه تو داده اي كه تو را ياد كنيم و تو را تسبيح بگوييم و تو را تنزيه كنيم، بزرگترين نعمت هاست.

 



ريشه هاي تاريخي و ديني هتك به قرآن

سيد ابراهيم شريفي
در ساليان اخير، اصطلاحاتي چون بنيادگرايي اسلامي، اسلام هراسي و اسلام ستيزي در رسانه هاي استكباري و صهيونيستي بسيار تكرار مي شود به گونه اي كه در هر بخش خبري رسانه ها و صفحات روزنامه ها، مطلبي در اين باره گفته و يا نوشته مي شود تا حدي كه فقدان مطلبي در اين باره شگفت انگيز مي نمايد.
آن چه در جهان امروز به اوج خود نزديك مي شود همان چيزي است كه در ادبيات و فرهنگ قرآني از آن به جنگ نهايي حق و باطل ياد مي شود. هر چه چهره حق، روشن تر مي شود، باطل خشمگين تر مي شود و درنهايت استيصال، به حربه هاي پست و زشت رو مي آورد. قرآن سوزي، بيانگر اوج پستي و زشتكاري اهل باطل است، به گونه اي كه ديگر نمي توانند در جامه حق خود را پنهان سازند. اين گونه است كه خداوند ايشان را رسوا ساخت؛ زيرا تاكنون آنان در جامه حق و با دروغ ها و فريب هاي بزرگي چون آزادي بيان و عقيده، دمكراسي و ليبراليست و مانند آن، كالاي باطل خود را به مردم عرضه مي كردند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا كينه ديرين باطل از حق را با مراجعه به آموزه هاي قرآني تبيين كند و روش هاي پست و زشت اهل باطل را روشن نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
يكي از آموزه هاي اساسي و فرمان هاي بنيادين اسلام، ايمان به همه شرايع آسماني و لزوم احترام و تكريم به همه پيامبران الهي است. خداوند در آيه 136 سوره بقره از زبان مومنان و مسلمانان اين مطلب را مورد تأكيد و توجه خاص قرار مي دهد كه مسلمان واقعي، كسي است كه به همه پيامبران ايمان داشته و هيچ تفرقه و جدايي را ميان ايشان قايل نمي شود و در برابر همه پيامبران و آموزه هاي وحياني آنان، سر تسليم فرود مي آورد.
همين معنا در آيه 84 سوره آل عمران تكرار مي شود و ايمان اسلامي به گونه اي تعريف مي شود كه جز به ايمان به همه آموزه هاي وحياني و كتب آسماني و تسليم در برابر پيامبران و فرمان هاي ايشان، تحقق نمي يابد. بنابراين نه تنها انكار هر يك از پيامبران و آموزه هاي وحياني و كتب آسماني نارواست بلكه به معناي كفر به اسلام و دين محمد(ص) است؛ زيرا دين اسلام، بر اصول و پايه هايي استوار است كه ايمان به پيامبران آسماني و كتب وحياني، يكي از آن ها مي باشد. انكار هر يك يا تفرقه و جدايي ميان پيامبران به معناي انكار اسلام و خروج از آيين محمدي(ص) است.
بنابراين، لازم است كه مسلمان براي اثبات اسلام خويش، به همه كتب آسماني و پيامبران الهي ايمان آورده و تسليم و مطيع آموزه هاي وحياني شان باشد. بر اين اساس بر مسلمان واجب است تا به تورات و انجيل به عنوان كتب آسماني نازل شده بر حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي بن مريم(ع) ايمان آورد و در مواردي كه بر ايشان اثبات وحيانيت آيات آن شده برپايه آن عمل و رفتار كند.
لزوم احترام به همه شرايع آسماني
البته از آن جايي كه در كتب آسماني پيشين تحريفات گاه لفظي و گاه معنوي انجام شده، نمي توان به سلامت متن اعتماد كرد و براساس آن رفتار نمود، ولي اين بدان معنا نيست كه اين كتب را انكار كرد و يا خداي ناكرده به آن ها اهانت و توهين روا داشت. از اين رو تقديس و تكريم و احترام كتب آسماني و همه پيامبران بر مسلمانان واجب گرديده و به عنوان بخشي از آموزه هاي وحياني اسلام و قرآن شناخته شده است.
براساس آموزه هاي قرآني، كتاب تورات از سوي خداوند در ميقات حضرت موسي(ع) پس از چهل شب مناجات به درگاه الهي در بخش غربي وادي كوه طور بر آن حضرت(ع) در الواح نگارش يافته به صورت طومار نازل شده است.(اعراف، آيات 142 تا 145 و نيز بقره، آيات 53 و 136 و قصص، آيه 44 و طور، آيات 2 و 3 آيات ديگر)
خداوند در آيات 75 تا 78 سوره بقره به مشكل يهوديان در ارتباط با كتاب آسماني تورات اشاره مي كند و مي فرمايد كه آنان براساس خيالات واهي و تفكرات توده هاي بيسواد و ناتوان از خواندن و نوشتن، اعتقادات خود را سامان دادند و از معارف تورات دور ماندند و در اين جهل و ناداني و خرافات دست و پا مي زنند. اين بدان معناست كه مشكل از كتاب تورات نيست بلكه در امتي است كه حق تورات، اين كتاب آسماني را ادا نكرده و نمي كنند و با رفتارهاي باطل خويش، به تورات اهانت روا مي دارند.
آيات 83 تا 85 سوره بقره نيز تبيين مي كند كه يهوديان استاد تحريف و برخورد گزينشي با تورات و ديگر آموزه هاي وحياني هستند. از اين رو به برخي از آموزه هاي تورات ايمان مي آورند و به برخي ديگر كفر مي ورزند؛ زيرا ايمان به همه آموزه هاي وحياني تورات به معناي دور شدن از هواهاي نفساني و پشت كردن به دنيا و لذات زودگذر آن است، در حالي كه آنها دوست دارند با افزايش عمر خويش، از دنيا بهره مند گردند. لذا با تبعيض در آموزه هاي وحياني، گرفتار خفت و ذلت و خواري در دنيا مي شوند و اين گونه در دنيا و آخرت كيفر مي بينند.
در حقيقت دنياطلبي يهوديان اجازه نمي دهد تا واقعا به تورات و آموزه هاي وحياني آن ايمان آورند (همان آيات) و حتي برخلاف آموزه هاي وحياني تورات از خداپرستي به گوساله پرستي رو آورند (بقره، آيه 93) و به تحريف و كتمان حقايق بپردازند.(بقره، آيه 174 و آل عمران، آيه 71 و مائده، آيه 15)
ضرورت تقديس پيامبران الهي و كتابهاي آنان
به هر حال از نظر قرآن، كتب آسماني چون تورات، داراي ارزش و جايگاه بسيار والاست و بر مومنان است كه به آن ايمان آورده و احترام و تكريم و تقديس آن را مراعات كنند.(مائده، آيه 44 و بقره، آيه 136 و آيات ديگر)
همين مطلب نيز از نظر قرآن نسبت به انجيل و پيامبران بزرگواري چون حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي بن مريم(ع) مطرح شده و از مسلمانان خواسته شده است كه هرگز همانند يهوديان و مسيحيان رفتار نكنند و اگر آنان به قرآن و حضرت محمد(ص) كفر ورزيدند و اهانت روا داشتند، مسلمانان حق ندارند كه رفتاري مشابه داشته باشند، زيرا مسلمان در حقانيت پيامبران و كتب آسماني چون تورات و انجيل شك و ترديدي ندارد. بنابراين نمي تواند به جز تكريم و تقديس و احترام در حق ايشان كلامي بگويد و رفتاري داشته باشد.
براساس آيه 12 سوره مائده، احترام به انبياء و پيامبران الهي چون حضرت موسي(ع) و عيسي بن مريم(ع) در پي دارنده بخشش گناهان و ورود در بهشت است. بنابراين هر مسلماني مي كوشد براي بهره مندي از بخشش و مغفرت الهي و رهايي از آتش دوزخ و ورود به بهشت رضوان الهي، با احترام گذاري و تكريم پيامبران الهي، از اين نعمت ها برخوردار گردد. از اين رو همان تكريم و احترامي را كه نسبت به حضرت محمد(ص) روا مي دارد در حق ديگر پيامبران الهي و كتب ايشان روا داشته و حقشان را به درستي ادا مي كند.از نظر مسلمانان، پيامبران الهي به ويژه اولوالعزم از پيامبران كه حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي بن مريم(ع) از جمله ايشان است، الگوهاي هدايتي هستند كه مي بايست از ايشان و آموزه هاي وحياني آنان تبعيت كرد (انعام، آيات 33 و 34 و 35 و 90) و تمسخر و استهزاي پيامبران، مصداقي از جرم و تبهكاري و كفر است. (كهف، آيه 106 و نيز حجر آيات 11 و 12 و آيات ديگر)
اسلام ستيزي يهود و مسيحيت، مصداقي از كفر
در جهان امروز بيش از آن كه كافران و بت پرستاني چون هندوان و بوداييان عليه اسلام و آموزه هاي توحيدي آن قيام كنند و در صف اسلام ستيزان قرار گيرند، كافران يهودي و مسيحي در اين جبهه قرارگرفتند؛ زيرا اين دسته از اهل كتاب به جاي اين كه در صف واحد ايمان قرار گيرند به كافران بت پرست ملحق شده و در برابر اسلام توحيدي و آموزه هاي وحياني آن قد علم كرده اند.
اسلام از همان روز آغاز با سه دسته مخالف مواجه شد كه غير از بت پرستان، كافراني از اهل كتاب به ويژه يهوديان بود. با اين كه يهوديان براي همراهي و همگامي با پيامبر آغاز زمان به مدينه كوچ كرده و در آن جا ساكن شدند، ولي از آن جايي كه پيامبر آخر زمان، به جاي فردي عبري، مردي عرب بود، به مخالفت با وي پرداختند و نبوت و پيامبري اش را انكار كردند.خداوند در آياتي از جمله آيه 57 سوره مائده به حركت اسلام ستيزانه يهود اشاره مي كند و مي فرمايد كه يهوديان از همان آغاز اعلام رسالت، به استهزاي پيامبر(ص) پرداختند و به تمسخر مومنان و مسلمانان و قرآن ادامه داده و حاضر به پذيرش و ايمان به اسلام و قرآن نشدند؛ زيرا ايمان به اسلام با دنياطلبي آنها سازگار نبوده و ناسخيت قرآن و اسلام نسبت به تورات، آنان را ناخوش مي آمد. (آل عمران، آيات 19 و 85 و توبه، آيه 33 و آيات ديگر)
يهوديان و مسيحيان از اهل كتاب، همراه مشركان و منافقان تلاش كردند تا به هر شكلي شده از گسترش و نفوذ اسلام و قرآن جلوگيري كنند. از اينرو به انواع توطئه ها رو آوردند (آل عمران، آيه 72) ولي برخلاف آن چه ايشان خواستند، اسلام رشد كرد و زمينه براي جهاني شدن و تسلط كامل بر همه اديان و شرايع فراهم آمد. (آل عمران، آيه 19)
در اين ميان عالمان و روحانيون يهودي و مسيحي به عنوان پيشگامان مبارزه با اسلام و قرآن پا به ميدان گذاشتند و با تمسك به توطئه ها و رفتارهاي زشت و اهانت آميز كوشيدند تا مردم را نسبت به اسلام بيزار كرده و هراس دروغين در دل هاي ايشان افكنند و گرايش به اسلام را سد كنند. (آل عمران، آيه 72) ولي خداوند عالمان و روحانيون آنان را رسوا ساخت و توطئه هايشان را آشكار نمود به گونه اي كه از رسوايي خويش هراسان شدند و دست از توطئه آشكار براي مقطعي كشيدند. (آل عمران، آيات 72 و 73)
يكي از روش هايي كه عالمان يهودي براي تضعيف اسلام و رشد فزاينده آن پيشنهاد مي كردند، ايمان در دوره اي زماني و ارتداد و كفر پس از مدتي است تا اين گونه برخي از مومنان و مسلمانان
گمان كنند كه ارتداد ايشان به سبب مشكلاتي است كه دراسلام و آموزه هاي آن وجود دارد. اين ترفند همواره از سوي دشمنان در جنگ رواني به كار گرفته شده و مي شود. گروههايي از مردم با اين شيوه دچار ترديد مي شوند وگمان مي كنند كه اسلام و آموزه هاي آن داراي مشكل است؛ زيرا چرا كساني از اهل كتاب و دانشمندان آنان به آن ايمان آورده ولي دوباره آن را رها كرده و به دين خود بازگشتند. اين ارتداد به سبب آن است كه اسلام داراي نقص است و نمي تواند همه خواسته هاي مؤمنان را برآورده سازد. اين مكر و توطئه اي بود كه عالمان يهودي در پيش گرفتند تا روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، ولي خداوند مكر آنان را آشكار ساخت و آنها را رسوا نمود. (آل عمران، آيات72 و 73)
از نظر خداوند، اهل كتاب به سبب حسادتي كه نسبت به رشد اسلام و حقانيت آن دارند، همواره به مكر و توطئه اقدام مي كنند و مي كوشند تا از دامنه نفوذ و گسترش اسلام جلوگيري نمايند. (بقره، آيه 109) از نظر قرآن، اهل كتاب از يهود و مسيحي هيچ علاقه اي براي هدايت ديگران ندارند، بلكه هدف ايشان، تنها گمراه ساختن ديگران از حق و حقيقت است؛ زيرا يهوديان، تنها خود را قوم برتر مي شمارند و ديگران را اصولا از دايره انسانيت بيرون مي دانند. بنابراين تلاش ايشان هدايت ديگران به حق و توحيد نيست، بلكه دعوت ديگران به ضلالت و گمراهي است. (آل عمران، آيه69)
بسياري از عالمان اهل كتاب نسبت به حقانيت اسلام و اصول وحياني آن آگاهي تمام و كاملي دارند، ولي حسادت و روحيه تجاوزگري و دنياطلبي و مانند آن به آنها اجازه نمي دهد تا اسلام را تاييد كنند و به آن ايمان آورند (آل عمران، آيات19 و 86،) از اين رو به هر شكلي مي كوشند تا جلوي رشد اسلام و ايمان ديگران را بگيرند.
ازنظر قرآن، ريشه اين عناد و ستيز با اسلام را مي بايست در اموري چون خباثت و ناپاكي (انفال، آيات 36 و 37) و حسادت و دنياطلبي آنان جست. بنابراين لازم است با اين دشمنان به گونه اي منطقي مبارزه كرد و اگر فتنه كردند در برابر فتنه ايشان ايستاد و مقاومت كرد و به آنان اجازه نداد تا به اهداف شوم و پليد خود برسند. (بقره آيه 193 و نيز انفال، آيه39)
خبيثان از اهل كتاب بر آن هستند تا با توطئه هاي مستمر خويش اجازه ندهند تا اسلام بر جامعه جهاني مسلط شود (توبه، آيه34) با اين همه توطئه هاي ايشان شكست خواهدخورد و اسلام بر همه جهان مسلط خواهدشد و دين جهاني چيره مي شود (آل عمران، آيه19) و ستيزه جويان خود ناكام خواهند ماند و زيانكار واقعي خواهندشد. (انفال، آيات 36 و 37)
دشمنان اسلام از كافر و مشرك و اهل كتاب بر آن هستند تا نور الهي و قرآن را خاموش كنند ولي اين نور الهي هرگز خاموش نخواهدشد. زيرا همه توطئه هاي دشمنان اسلام و قرآن همانند آن است كه كسي بخواهد خورشيد را با فوت كردن خاموش كند. (توبه، آيه32)
خداوند در آياتي از عناد و ستيز يهوديان خبر مي دهد و بيان مي كند كه بيشتر يهوديان نسبت به اسلام و قرآن كينه شگفتي دارند و به هرشكلي شده مي كوشند تا اسلام را ريشه كن كنند. (بقره آيه 120) برخي از آنان با ايمان دروغين مي كوشند تا جنگ رواني عليه اسلام و قرآن راه بيندازند و با اظهار دروغين اسلام، در اسلام و آموزه هاي آن تصرف كنند و يا تشكيك و ترديد در ايمان مومنان اندازند. (بقره، آيات 75 و 76) اين دسته با آن كه نسبت به حقانيت آن آگاهي دارند ولي حقد و حسادت و كينه به ايشان اجازه نمي دهد تا بدان ايمان آورند، زيرا دلهايشان مهر خورده و در حجاب لجاجت قرار گرفته است. (نساء، آيه155)
به هرحال، اهل كتاب و به ويژه يهوديان، همواره درصدد ضربه زدن به اسلام، به واسطه طعن و ناسزاگويي به پيامبر(ص) و اهانت به قرآن هستند ولي مسلمانان مي بايست هشيار باشند و اجازه ندهند. (نساء، آيه46)
اكنون قرآن سوزي، نمادي كوچك از همه حقد و عنادي است كه يهوديان صهيونيست و صهيونيست هاي مسيحي نما، به نمايش مي گذارند. رسانه هاي ايشان با بمب هاي خبري گوناگون چنان فضاي جهان را آلوده كرده است تا گوش هاي مردم جهان حقانيت اسلام را نشنود و حقايق قرآن را نبيند. با اين همه اين اسلام و قرآن است كه حقانيت خود را در اوج تاريكي ها و فضا و گفتمان آلوده صهيونيست آشكار خواهدكرد و برهمگان تسلط خواهديافت و حقانيت آن همچون خورشيدي از پس ابرهاي تيره و تار دروغ هاي رسانه اي آشكار خواهدشد. باشد با درايت و تدبر از اين جنگ رواني و فتنه عظيم رهايي يابيم و در پناه قرآن و اسلام درمسير تعالي بشر گام برداريم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14