(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 28 شهريور 1389- شماره 19743

پدر، دختر، انتظار...
گزارشي از برنامه «شب خاطره» شهريور پشت صحنه آژانس شيشه اي
نماينده ولي فقيه در سپاه محمد رسول الله: رزمندگان روحاني گمنام اند
فرزند شهيد حاج احمد كاظمي: ارتفاع مقام فرماندهي براي پدرم اندازه يك برگ كاغذ بود



پدر، دختر، انتظار...

32سال گذشته است و به قول «سيده حورا» اين زخم هنوز هم مانند روز اول - نه، لحظه اول-تازه است و سوزناك. آنچه مي خوانيد برش هايي از حرف هاي دختر اول «امام موسي صدر» درمصاحبه با نشريه «همشهري ماه» است. «سيده حورا» از اهمال كاري ها و قصور درپيگيري ربوده شدن پـدرش گلايه و صد البته حق دارد.يكي نيست بگويد آخر ما با «قذافي» چه رودربايستي داريم كه نبايد اين پرونده به شكلي محكم و تا انتها دنبال شود؟!
دركودكي به همراه يك فردي (راننده) يا پدر ومادر و يا به همراه ديگر همكلاسي ها با سرويس به مدرسه مي رفتيم. اما در بيروت كه اندكي بزرگ شديم، خودمان تنهايي بيرون از منزل مي رفتيم. هيچ وقت فردي مامور آوردن و بردن ما نبود. اين مسئله هم نشان دهنده آن است كه ما تفاوتي با ديگران نداشتيم.
¤
به ياد دارم. روزي به همراه جمعي سوار ماشين بوديم تا به مسافرت برويم. ايشان از همه خواستند تا حرفي بزنند و مطلب جالبي را درجمع مطرح كنند. يادم است كه خودشان درباره كلروفيل و سنتز برگ صحبت كردند و گفتند:«اگر ما بخواهيم اين عمل را به صورت مصنوعي انجام دهيم، شايد به اندازه يك اتاق فضا و تجهيزات و ماشين آلات لازم باشد تا اين فرآيند انجام شود، ولي همه اين اعمال دريك برگ كوچك صورت مي گيرد...» با اين گفتار به دنبال آموزش خداشناسي بودند.
¤
باز هم اينطورنيست. هميشه اخبار و مسائل ايران را دنبال مي كردند. البته خودشان را درلبنان موثرتر مي ديدند و معتقد بودند لبنان براي تفكر و جريان تشيع بستر و پـتانسيل بزرگي است كه بتواند درميان ساير اديان، مذاهب و مكاتب حرف بزند و خود را به رخ بكشد. براي همين است كه دريكي از سخنراني هايشان مي گويند:«حتي اگرلبناني در جغرافياي جهان وجود نداشت، مصلحت ما اين بود كه آن را به وجود آوريم.» چرا كه چالش فكري را براي اسلام و تشيع رشد دهنده مي دانستند و در لبنان اين امكان بود و هست. در لبنان تشيع مجبور است كه با تفكرات و اعتقادات ديگر روبرو شود،بحث كند و پاسخ دهد كه اين امر، باعث ارتقاي تفكر شيعي مي شود. اين دغدغه امام صدر بود.
¤
مدتي از اعلان خبر گذشته بود كه ما مطلع شديم. البته برادرم؛ صدرالدين خبردار شد و به ما نگفت؛ چرا كه فكر مي كرد ايشان به زودي پيدا مي شود و نيازي نيست،ما را نگران كند. البته اين را بگويم كه از قبل، همواره اين نگراني درما وجود داشت كه روزي خبر اتفاق بدي را بشنويم. ساعات خبر را اصلا دوست نداشتم و هميشه با نگراني خبرها را مي شنيدم. به هرحال، بعد كه متوجه شديم، فكر مي كرديم مدتي از ايشان خبر نخواهيم داشت و بعد از مدتي ايشان را خواهيم ديد. هيچگاه باورمان نمي شد كه اينگونه شود. همواره منتظر بوديم كه خبري شود. قرار بود، بعداز سفر ليبي به پاريس بيايند و به ما سر بزنند . هر لحظه فكر مي كرديم، الان درخانه زده مي شود و پدر را روبرويمان مي بينيم. 5،6 روز بعد از اين اتفاق، آقا صادق طباطبايي به منزلمان آمد و ما را به طور كامل درجريان گذاشت. البته با اين عنوان كه مسئله مهمي نيست و زودتر وضعيت مشخص مي شود و پدر را خواهيم ديد.
¤
آنهايي كه مي گويند قضيه تمام شده است، دليلي براي ادعاي خود ندارند و به نقل قول از متهمان اين پرونده (شخص قذافي و همدستانش) اشاره مي كنند. ممكن است، دليل ما براي آنها متقاعد كننده نباشد منتها بايد براي عدم وجود دليل آورد، نه وجود. آيا فقط براساس مرور زمان مي توان حكم داد؟!
كساني كه به حيات امام موسي صدر درحال حاضر اعتقاد ندارند، هيچگونه مستندي ندارند كه عقلا و شرعا قابل استناد باشد. اصلا نگاه ما عاطفي نيست. پيام هايي كه از سوي مسئولين به ما منتقل شده اين است كه دولت ليبي گفته است بياييد با هم كميته اي را تشكيل دهيم تا پيگيري كنيم يا شما به شخص قذافي كاري نداشته باشيد، ما متهمي را به شما معرفي مي كنيم، او را مجرم بدانيد. اينها همه سناريوهايي است كه دولت ليبي خواستارش است. اين نظرات مبناي سياسي دارد؛نه حقوقي. اصلا گذشته از مسائل حقوقي، از منظر شرعي هم اجازه نداريم، درباره حيات يا عدم حيات شخصي بر اساس اينگونه ادله سستي نظر دهيم. به نظر ما همه نظرات منتقدان، براي بهبود روابط با دولت ليبي است؛ نه حل شدن قضيه ربودن امام موسي صدر. براي همين، ما تا آزادي امام موسي صدر به فعاليت ها و پيگيري هايمان ادامه خواهيم داد.

 



گزارشي از برنامه «شب خاطره» شهريور پشت صحنه آژانس شيشه اي

عنبر اسلامي
برنامه شهريورماه «شب خاطره» با برنامه هاي قبلي كمي متفاوت بود و بيشتر خاطرات شيرين جبهه را دربرداشت. دراين فرصت قسمتي از خاطرات آقاي عرب سعيدي و اصغر نقي زاده - يكي از بازيگران آژانس شيشه اي- را تقديم مي كنيم.
عرب سعيدي خاطرات خود را اينگونه آغاز مي كند:
زماني كه من تصميم گرفتم كه به جبهه بيايم شايد در سنين بين 16تا 17 سال بودم و به لحاظ جثه ضعيفي كه داشتم هميشه اين نگراني و دغدغه را داشتم كه شايد موفق نشوم در عرصه ايثار و شهادت و شهامت شركت بكنم. مشابه بنده حقير هم زياد بودند. مسئولين پادگان اسامي را مي خواندند و به جثه بچه ها نگاه مي كردند. يادم هست كه در پادگان اصفهان، خميني شهر اصفهان در لشگر امام حسين اصفهان وقتي كه حضور پيدا كرديم و اسامي را خواندند بعضي از نوجوانان ساكهايي را كه به همراه داشتند زيرپايشان مي گذاشتند تا مقداري قدشان بلندتر ديده شود تا يك وقت ايراد نگيرند. من در آن لحظه ترديد پيدا كردم كه اين كار را بكنم يا نكنم. يكي دو سه تا از بچه ها كه خيلي ضعيف بودند متاسفانه از رده خارج شدند. بنده هم كه جثه ريز و كوچكي داشتم قدري روي بنده تامل كردند ولي خواست خدا بود كه پذيرفته شدم. شور و اشتياق و علاقه وافري كه دربين نوجوانان و جوانان بود واقعا بي نظير بود. به قدري كه بعضي ازهمين نوجوانان تاريخ تولدشان را تغيير مي دادند و سن شناسنامه شان را اضافه مي كردند كه موفق بشوند در جبهه حضور پيدا كنند. به هرحال ما موفق شديم در قسمت امداددهي رزمي آموزش ببينيم. بعضي از بيماران وقتي مي ديدند كه ما نوجوان هستيم و بسيجي، خيال مي كردند خيلي به كار آشنا نيستيم اين بود كه حساسيت عجيبي داشتند. اما رزمندگاني كه به عنوان مجروح مي آوردند خيلي سخت نمي گرفتند چون ما بايد آموزش مي ديديم و در خط مقدم مجروحين را پانسمان مي كرديم، آمپول مي زديم و بقيه مسايلي كه به هرحال در كلاس آموزش ديده بوديم انجام مي داديم. اما بيماران عادي تا نگاهشون به ما مي خورد كمي اذيت مي شدند و مي گفتند اينها مي خواهند ما را آمپول بزنن، پانسمان بكنن، به وسيله ما ياد بگيرند!!
در خط مقدم پيرمردي بود كه در يكي از بخش هاي ما بستري بود. ما تا آنجايي كه مي توانستيم به مسئولين آموزش مي گفتيم كه به هرحال كسي اذيت نشود اما آنها ما را مجبور مي كردند و مي گفتند شما بايد ياد بگيريد. به هر حال يك آرايشگر هم بايد موي چند نفر را خراب بكند تا آرايشگري ياد بگيرد. يك پيرمردي خيلي حساسيت داشت. مسئول پرستاري بخش جراحي ما را تا دم درب اتاق او برد. تا چشم پيرمرد به من افتاد گفت من اگر اينجا جون بدم نمي ذارم ايشون آمپول منو بزنه. مسئول بخش گفت نه ما خودمون آمپول مي زنيم او فقط مي خواهد ببيند. پيرمرد گفت نه شما كلك مي زنيد. به هرشكل وقتي بيمار را آماده كردند، آمپول از نوع عضلاني بود. تا اين بنده خدا آماده شد مسئول بخش پرستاري به من اشاره كرد و گفت كه بيا بزن. به ما ياد داده بودند كه اگر سر سوزن به چيزي برخورد بكنه بايد دست نگه داشت. اتفاقا سرسوزن من خورد به نقطه اي از بدن ايشان و سرپرستار به من گفت كه حتما بايد سر سوزن عوض بشه. من تا اومدم سرسوزن را عوض كنم پيرمرد بنده خدا فكر كرد كه من آمپول را زده ام . بلند شد و تا ديد كه سرنگ در دست من است، گفت: به به ماشاءا... چقدر قشنگ آمپول زدي. تو واقعا اين طوري آمپول مي زدي و من ايراد مي گرفتم. هر موقع كه من آمپول داشتم تو بايد بزني. در صورتي كه آمپول هنوز زده نشده بود. اين خاطره در اوايل حضور من درجبهه بود اما خاطره ديگري مي خواهم برايتان تعريف كنم مربوط به يكي از شهداي والامقام شهيد ابراهيم زاده است. واقعا شهدا ويژگي هاي خاصي داشتند كه برگزيده شدند. شهيد ابراهيم زاده در خوابگاه آموزشي كه ما در آن مشغول به آموزش بوديم او هم در همان خوابگاه بود. خصوصا درماه رمضان ايشان تا صبح در خوابگاه نبودند و در همان نزديكي هاي خوابگاه ما يك شب متوجه غيبت او شديم. همه جا را گشتيم تا اين كه وقتي پيگيري كرديم ديديم كه شبها در يكي از قبرهايي كه آماده كرده بودند مي رفته و نماز شب مي خوانده. يك شب من خواب ديدم عكس او را بالاي يكي از آبسردكن هايي كه خانواده شهدا معمولا اهدا مي كردند نصب كرده اند و پايين آن نوشته يا اباعبدالله. صبح كه مي خواستيم سر كلاس برويم يه مرتبه ايشان را ديدم. معمولا سابقه نداشت كه با اولين كسي كه برخورد مي كنم او باشد. به ناگاه گفتم فلاني من خوابي براي شما ديده ام. خودم ازاين حرف نابجايم يكه خوردم ولي ايشان ديگر مرا رها نكرد و اصرار داشت كه خوابم را برايش تعريف كنم. ما به منزل استادي كه اهل عرفان بود و يكي ازعلماي بزرگ امروز است رفتيم و از من خواست كه اين خواب را براي ايشان تعريف كنم. آن بزرگوار فرمودند اين خواب دو تعبير مي تواند داشته باشد. اين كه اين عزيز عملي را انجام داده كه عمل او ثواب يك شهيد را دارد يا اينكه اين بزرگوار شهيد خواهدشد. از استاد خداحافظي كرديم و بيرون آمديم. دو سه روز بعد من متوجه شدم كه ايشان به جبهه اعزام شده و هنوز چند روزي نگذشته بود كه در كردستان به فيض عظماي شهادت نايل شدند و خبر شهادت ايشان را به ما دادند.
¤¤
راوي بعدي اصغرنقي زاده است كه علاوه بر اينكه خود از بچه هاي جبهه و جنگ است از بازيگران تلويزيون و سينما نيز هست. وقتي از ايشان دعوت مي شود كه به روي سن بيايد، با تشويق بيش از پيش حاضرين مواجه مي شود. ايشان نيز خاطرات شيريني را از روزهاي جنگ تعريف مي كند كه خواندن آن خالي از لطف نيست. باهم خاطرات ايشان را مرور مي كنيم:
خاطره اول: من دو پسرخاله داشتم كه يكي از من بزرگتر و ديگري همسن و سال من بود. ايشان عمليات رمضان داشت مي رفت منطقه. مسجد ما هم مسجد جوادالائمه بود. من حواسم نبود كه خاله ام پشت سر من ايستاده. اين بود كه به پسرخاله ام كه تازه داشت از مسجد خارج مي شد گفتم كه ببينم مي توني يك مرغ به ما بدي يا نه؟ اين گذشت تا اينكه ايشون در عمليات والفجرمقدماتي مفقود شد و بعد هم جنازه اش را درسال 74 آوردند. وقتي خبر آورديم خاله ام همينطور كه گريه مي كرد گفته بود بريد به اصغر بگيد بياد مرغشو بخوره!
خاطره دوم: آژانس شيشه اي بالاي ميدان فردوسي نرسيده به پل كريمخان در سمت راست دركنار داروخانه سيزده آبان كه به ميدان شعاع مي خورد، كار شده بود. ما آژانس شيشه اي را دوماه در آن محدوده كار كرديم. يعني بايد در اين دوماه در حفظ صحنه، يعني از امروز صبح تا فردا صبح صحنه نبايد تكان مي خورد و ما نبايد مي گذاشتيم كه تماشاچي حس كند كه برداشت فيلم دوماه طول كشيده. يعني بازيگر بايد توجهش به حس اش باشد، طراح صحنه همينطور. آقاي حاتمي كيا نظرش اين بود كه تماشاچي را نبايد خسته كرد. تمام اين فرايند و ساخت فيلم در يك ساختمان ثابت بود. براي همين هم بود كه دوربين ها از زواياي مختلف فيلم مي گرفتند و ثابت نبودند و به آدمها دور و نزديك مي شدند. در يكي از سكانس ها كه مي خواستيم بگيريم هلي كوپتر مي خواست جلوي خيابان بنشيند. نشستن هلي كوپتر در آنجا كار بسيار سختي بود. سيم هاي برق و خيلي چيزهاي ديگر در آنجا زياد بود. اين بود كه بايد نامه نگاري مي شد. مسئول توليد فيلم گفت چون نامه نگاري طول مي كشيد روزقبلش يكي از خلبانان هلي كوپترهاي هلال احمر اومد و با آقاي حاتمي كيا صحبت كرد وگفت حاجي اين كار شدني نيست. آقاي حاتمي كيا به او گفت اگر بتواني فردا ساعت6 صبح هلي كوپتر را اينجا بنشوني من پلانمو سريع مي گيرم. آن زمان موبايل هم نبود 2تا دونه موبايل قديمي بزرگ (پاره آجري) داشتيم يكي را داديم آن طرف ميدان 7تير و يكي را هم روي پل كريم خان كه هرگونه نيروي انتظامي، امنيتي هرچي كه باصطلاح با لباس پيدايش شد فقط فرار كنيم. چون اون زمان نيروي انتظامي و وزارت كشور گفته بودند كه چون در اين فيلم تفنگ را از دست پليس مي گيرند، اين بود كه مجوز داريد ما نمي توانيم جلوي كار شما را بگيريم اما امكانات و تجهيزات هم به شما نمي دهيم.
اين بود كه خودشان پيكان آوردند، رنگ كردند، لباس نيروي انتظامي را از ميدان امام خميني خريداري كردند، از تفنگ هاي قلابي استفاده كرده بودند و... پلانهاي هلي كوپتر شروع شد. صبح زود هلي كوپتر آمد و خلبان با تجربه بالايي كه داشت هلي كوپتر را تو خيابان نشاند. ملخ هاي هلي كوپتر كه مي خواهد بچرخد كافي بود با يك ذره اشتباه كليه سيم هاي برق برق منطقه قطع شود.
در همين موقع معاون راهنمايي و رانندگي نيروي انتظامي كه اسمش خاطرم نيست تو همون سمت مياد ميدان هفت تير را پايين برود كه مي بيند يك هلي كوپتر در خيابان نشسته. معمولا وقتي يكي از مقامات لشگري، كشوري و يا شخصيت مهمي از جايي عبور مي كنند نيروي انتظامي، راهنمايي و رانندگي قبلا مسير را چك مي كنند، كنترل مي كنند، تماس مي گيرند، خبر مي دهند. كه يك دفعه موبايل ما زنگ خورد كه فرار كنيد. فقط همين. ما هم دوربين ها را برداشتيم، پشت به دشمن رو به ميهن فرار را برقرار ترجيح داديم!

 



نماينده ولي فقيه در سپاه محمد رسول الله: رزمندگان روحاني گمنام اند

مجيد مغازه اي
حجت الاسلام عبدالعلي گواهي، نماينده ولي فقيه در سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ است و با سابقه اي كه در امور تبليغات جنگ در لشكر 5 نصر داشته است و سپس در سالهاي بعد از جنگ در تهران و مازندران منشا خدمات فراواني بوده است ميزباني صميمي براي ما در محل اين لشكر در تهران بود تا هم درباره برنامه هاي دفاع مقدس و رويكردهاي آن و هم در خصوص برنامه هاي ويژه حوزه نمايندگي ولي فقيه در سپاه محمدرسول الله در سال 89 به گفت وگو بنشينيم.
¤¤¤
¤ چند سالي است كه نمايشگاه ياد ياران در تهران برگزار مي شود آيا امسال هم برنامه اي با اين عنوان داريد؟ اگر داريد چه تفاوت هايي با سالهاي گذشته دارد؟
- يكي از بهترين دوران زندگي مردم بعد از انقلاب حضور در دفاع مقدس و حضور در جبهه هاي جنگ بود و هر كس به اندازه سهم خودش و در خور شأن خود مي تواند نكته اي را از دفاع مقدس بازگو كند كه مي تواند به زبان تصوير و يا نوشته باشد و در قالب خاطره و وقايع نگاري قرار بگيرد تا آن فرهنگ منتقل شود.
سپاه محمد رسول الله هم چندين سال است كه با همان حضور فعالي كه در دوران دفاع مقدس با لشكر 27 محمدرسول الله كه نام آشنايي براي همه مردم ماست، در اين عرصه حضور داشت كه البته اين حضور، حضور چشمگيري بود كه در اين ارتباط وجود شخصيت هايي مانند حاج احمد متوسليان و شهيد همت و ... مثال زدني است.
بعد از آن دوران، همرزمان و يادگاران دفاع مقدس صحنه هاي خوبي را از دفاع مقدس به تصوير كشيدند كه چند سالي است اين موضوع به اوج خود رسيده است و نمايشگاه بزرگ يادياران و شب هاي آفتابي برگزار مي شود. امسال هم همين برنامه ها را داريم با اين تفاوت كه اولا شب هاي آفتابي از نيمه ماه مبارك رمضان شروع شده است و هر شب ميزبان بيش از دو هزار نفر از مردم ايران و بخصوص تهران است كه با يك افطاري مختصري در ايام ماه مبارك رمضان پذيرايي مي شدند و بعد با اقامه نماز جماعت، مسير رسيدن به نمايشگاه كه مسيري نسبتا طولاني است، را طي مي كنند كه براي خود من تازگي داشت كه چگونه پير و جوان با شوق و شعف، اين مسافت سربالاي را طي مسير مي كنند تا به نمايشگاه برسند و نمايش را ببينند.
¤ نمايشگاه از چه زماني فعاليت خود را آغاز مي كند؟
- نمايشگاه هم اكنون در حال آماده سازي است و از 31 شهريور كه سالروز آغاز حمله عراق به ايران و اولين روز از هفته دفاع مقدس است، افتتاح مي شود و همه دستگاه ها و وزارت خانه هايي كه در جنگ نقش داشتند چه جنگ 8 ساله دفاع مقدس و چه جنگ نرم در اين نمايشگاه حاضرند و اين ويژگي خاص اين نمايشگاه براي سال جاري است كه علاوه بر ابزارآلات دوران دفاع مقدس، بحث جنگ نرم و فعاليت هاي يك ساله بسيج و سپاه و نيروهاي مسلح در تهران به نمايش گذاشته مي شود تا مردم از نزديك با اين فعاليت ها آشنا شوند.
به همين دليل رويكرد نمايشگاه امسال بيشتر فرهنگي است البته رويكرد نظامي هم هست و ادوات نظامي هم در اين نمايشگاه به معرض ديد گذاشته مي شود ولي بيشتر با توجه به نزديكي با هفته دولت مقداري از عملكرد دولتمردان در دوران دفاع مقدس به نمايش درمي آيد. همچنين شيوه هاي مبارزه در جنگ نرم و اطلاع رساني و بصيرت بخشي به مردم در آن گنجانده شده است.
¤ اشاره اي هم به ساير برنامه هاي هفته دفاع مقدس داشته باشيد.
- برنامه هاي روتيني مانند غبارروبي و عطرافشاني مزار شهدا و سركشي خانواده شهدا و برگزاري جلسات پيشكسوتان بسيجي تهران از جمله اين برنامه هاست به علاوه ده ها برنامه ديگر كه در جاي خود توسط فرماندهي سپاه اعلام خواهد شد به اضافه ده ها برنامه ديگر كه در سطح پايگاه هاي تهران بزرگ در دستور كار قرار دارد.
اين برنامه ها غير از برنامه هاي متعددي است كه براي ماه مبارك رمضان درنظر گرفته شده بود و اجرا شد. از مهمترين برنامه هاي اجرا شده در ماه رمضان برنامه انس با قرآن است و يا برنامه «هفته را با قرآن» آغاز كنيم، كه غير از ماه مبارك رمضان نيز اجرا مي شود و در قالب اين طرح مي تواند الگويي براي ساير وزارتخانه ها و دستگاه ها براي بيمه كردن انقلاب باشد به اين صورت است كه شنبه هر هفته افراد در سالن اجتماعات و نمازخانه ها حضور پيدا مي كنند و يك ساعت برنامه قرآني اعم از قرائت، تجويد، تفسير و مفاهيم تمرين مي شود.
¤ امسال چه برنامه شاخصي را در حوزه نمايندگي ولي فقيه در سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ درنظر گرفته ايد؟
- همه اقشار در دوران دفاع مقدس حضور داشتند و براي آنها هم كارهايي انجام شده است اعم از يادواره هاي شهدا و بزرگداشت هايي كه در سراسر كشور چه به صورت قشري و چه غير از آن در مراحل مختلف درحال انجام است اما نقش و حضور روحانيت در دفاع مقدس كه شايسته تجليل هم هست، كمتر مورد مداقه قرار گرفته است و به نوعي گمنام اند. به رغم اينكه اين قشر اثرگذار در دفاع مقدس فراواني را در زمان جنگ تحميلي داشت به طوري كه بسياري از فرماندهان ما مدعي بودند كه اگر حضور روحانيت و يك طلبه روحاني در گردان و گروهان و تيپ آنها نباشد، به عمليات ورود پيدا نمي كنند. اما اين نقش و تأثيرگذاري آرام آرام پس از آن دوران رو به فراموشي گذاشت چرا كه بسياري از كساني كه اين تفكر را داشتند، شهيد شدند به همين دليل خاطرات شهداي روحاني كمتر بازگو شده است لذا ما بر اين شديم كه در كنار زحمات و تلاش هاي همه اقشار از دانش آموزان گرفته تا دانشجويان تا مهندسين تا بازار و كشاورز از زن و مرد، از روحانيت هم به عنوان قشري از اين اقشار است كه بايد به آن پرداخت و شايد خيلي به چشم نمي آمد، تقدير كنيم.
¤ چه مقدماتي را براي اين كار فراهم كرده ايد؟
- در تهران بيش از 1200 روحاني جبهه رفته را شناسايي كرده ايم كه البته شايد بيش از اينها باشد اين درحالي است كه بسياري از سران همچون مقام معظم رهبري كه در آن دوران رئيس جمهور و رئيس شوراي عالي دفاع بودند و شخصيت هاي برجسته ديگر را در اين برنامه ها نياورديم و بنا داريم در شب شهادت امام صادق(ع) براي تجديد خاطره، آنها را در كنار هم جمع كنيم زيرا بسياري از آنها در دوران جنگ تحميلي در كنار هم بودند و مجروح شدند و بعد از جنگ همديگر را نديدند و اين شب مي تواند شب خاطره انگيزي براي آنها باشد. از طرفي هم مردم ببينند كه چه نعمت هاي بزرگي را خدا به ما داده است زيرا بارها ديده ام كه وقتي مي گوييم كه روحاني پدر دو شهيد را داريم و يا روحاني ديگري را داريم كه تك فرزندش را به انقلاب تقديم كرده است، كمي تعجب برانگيز است زيرا هنوز در اذهان جا نيافتاده است كه روحانيت در دوران دفاع مقدس جنبه فرماندهي و آمرانه نداشتند و با حضوري مستقيم در خطوط مختلف جبهه به تبليغ دين مي پرداختند.
¤ آيا اين اقدام سابقه قبلي هم داشته است؟
- بله، ما يادواره شهداي روحاني را در مازندران برگزار كرديم كه يكي از دوستان روحاني براي من نقل مي كرد كه چند دختر خانم در كنار بنر تصاوير شهداي روحاني عكس مي گرفتند و بعد رو كرده بودند به اين دوست ما و با خنده اي معنادار گفته بودند كه اين عكس شماهاست و يا عكس شهداي واقعي است و وقتي به او گفته بود كه اينها همه شهيد شده اند؛ گفته بودند كه خداوند نيامرزد كساني را كه اينها را به ما معرفي نكرده اند لذا مردم نيازمند ديدن اين حماسه ها و فداكاري هاي آن دوران هستند و روحانيت هم به عنوان يكي از اقشار حاضر در آن صحنه بايد به خوبي براي مردم به تصوير كشيده شود.
در استان مازندران، يادواره 500 شهيد روحاني را با حضور بيش از 700 نفر از روحانيون جبهه رفته در سال گذشته برگزار كرديم.
¤ چه فعاليت هايي در مرحله بعد از اين آشنايي و تجديد خاطره روحانيون رزمنده براي دريافت و جمع آوري آثار و مكتوبات آنها انجام شده است؟
- اين كار براي شهداي روحاني انجام شده است ولي اين جلسه تنها فتح بابي براي برنامه هاي ديگر است تا هم آثار قلمي و قدمي جانبازان و آزادگان و رزمندگان روحاني را بتوانيم جمع آوري كنيم و يك اعلام حضور داشته باشيم تا در شرايط بحراني هم بتوانيم از حضور اين عزيزان در مناطق مختلف استفاده كنيم.
¤ ملاك حضور در اين همايش سكونت فعلي در تهران است يا بسته به حضور در لشكرهاي 27 محمد رسول الله و سيدالشهدا و... است؟
- ملاك ما اين بوده است كه هم اكنون ساكن تهران باشند كه ممكن است به دلايل شغلي و... در تهران باشند و فقط اين لشكرها مطرح نيستند و اگر بالعكس هم افرادي در اين لشكرها حضور داشتند و الآن در شهرهايي مانند قم و اصفهان و مشهد قرار دارند جزو اين افراد قرار نمي گيرند.
¤ چه برنامه هاي ديگري براي روحانيون درنظر داريد؟
- كار بزرگتري كه در دستور كار داريم، يادواره شهداي روحاني است كه مرتبط با شهداي روحاني كه خانواده هاي آنان در تهران هستند اين يادواره در اسفندماه برگزار مي شود. البته در اين ارتباط يادواره شهداي لشكر 27 محمد رسول الله برگزار شده و روحانيون اين لشكر تا حدودي شناسايي شده اند ولي در اين مرحله تمركز بر روي تهران است تا همه شهداي روحاني كه خانواده هايشان در تهران هستند را شناسايي كنيم و تاكنون بيش از 500 نفر شناسايي شده و در صورت مناسب بودن آب و هوا در اسفندماه كه سالروز شهادت شهيد محلاتي نماينده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و به نام روز روحانيت نامگذاري شده است، برگزار مي شود.

 



فرزند شهيد حاج احمد كاظمي: ارتفاع مقام فرماندهي براي پدرم اندازه يك برگ كاغذ بود

اينها حرف هاي محمدمهدي است، فرزند ارشد شهيد حاج احمد كاظمي.
محمدمهدي، متولد دي ماه سال 65 است؛ يعني بچه كربلاي پنج!
¤ ¤ ¤
الان اگر كسي از دور يك خانواده و يا فرزند شهيد را ببيند، فكر مي كند چه خبر است. در فكر مردم زمينه بدي جا افتاده. بچه شهيد مساوي سهميه، بچه شهيد مساوي رسيدگي (پسر شهيد اسدي سه ساله بود كه پدرش شهيد شد، اگر يك روز دانشگاه برود، همه مي گويند از سهميه استفاده كرد، ولي هيچ كس نمي داند كه چه ها كشيده تا به دانشگاه رسيده، هيچ كس نمي داند كلاس اول كه بود، وقتي مي خواستند درس خانواده را بدهند، و ياد بدهند بنويسد بابا، دو روز تب كرد).
فرزند شهيدي در جمع همين دوستاني كه با پدرم شهيد شدند، مي گفت: بياييد برويم كاري كنيم تا همه متوجه بشوند، اگر من بابام را دادم و به من سهميه اي دادند، چه دلم بخواهد و چه نخواهد، چه استفاده كنم يا نكنم؛ آقاجان من بابام را دادم! كساني كه دائم مي زنند تو سر بچه شهيد كه اينها سهميه دارند و هزار چيز ديگر، حاضرند پدر را از آنها بگيريم و بگوييم بفرما اين سهميه، پدر همه چيز يك خانواده است. كسي كه دارد داد مي زند به فرزندان شهدا دارند مي رسند، (كه بايد هم برسند) حاضر است پدر خود را در قبال اين مزايا بدهد؟ بنياد شهيد مي توانست كاري كند تا اين جو حاصل شده، پشت سر فرزند شهيد نباشد. اكثر فرزندان شهدا خودشان را در جامعه مخفي مي كنند تا كسي نداند فرزند شهيد هستند. علت اين مسئله چيست؟ واقعا كسي هست بيايد بررسي كند چرا فرزند شهيد اين طور رفتار مي كند؟ سمت ستاد شهدا نرود تا دوستان او نفهمند، پدرش شهيد شده است. حقيقتا تا به حال به اين نكته فكر نكرده ام تا بفهمم چه شده اين تفكر به وجود آمده است. ولي الان قابل حل است، يك مسئولي بيايد وارد صحنه شود، مرد و مردانه، كاري هم به ريشه اين مسائل نداشته باشد. فقط مردم را نسبت به كار بنياد شفاف كند.
بنياد شهيد تا به حال، غير از پرداخت آن حقوقي كه حق ما و خانواده بوده، كاري نكرده. يك مثال بزنم؛ اگر برويد بيمارستان بقيه الله مي بينيد كه گوشه گوشه آن نوشته اند خانواده معظم شهدا بدون نوبت ويزيت مي شوند، اين را همه مي بينند، در دلشان چه مي گويند؟ خدا مي داند. ولي هيچ كس نمي داند كه اين بيمارستان اصلا بيمه بنياد شهيد را قبول ندارد و خانواده شهيد را با بيمه شان ويزيت نمي كند. تقريبا 90 درصد خدمات به خانواده شهدا به همين صورت است. فقط سر و صداست... اتفاقي كه الان در بنياد اتفاق مي افتد و چيزي كه مردم مي بينند، صد و هشتاد درجه تفاوت دارد. خودم را نمي گويم، ولي كساني كه با آنها در ارتباطم را مي بينم. يكي از كساني كه الان با بنياد در ارتباط است بيايد بگويد بنياد شهيد چه كاري براي فرزندان شهدا كرده. نه اينكه هيچ كاري نكرده. براي مديران و مسئولان آن احترام قائلم، ولي در مقابل تصوراتي كه در جامعه به وجود آورده اند، بنياد كار شاقي نكرده.
فرزند شهيد كاظمي كه پارتي بازي يا امتياز حاصله از ناحيه پدر شهيدش را خواندن خطبه عقد ازدواجش توسط رهبر معظم انقلاب دانست، گفت: امتياز يا پارتي بازي كه بابا برايم كرد و هميشه قدردان اويم و حتما به خاطر خود ايشان، حضرت آقا قبول كردند. در ديداري كه با حضرت آقا داشتيم ايشان از رفاقت خود با پدرم گفتند. البته اين نكته را متذكر بشوم، چون اگر نگويم ممكن است تبعات داشته باشد. عقدي كه مقام معظم رهبري براي ما خواندند به صورت غيرحضوري بود. ما رفتيم سر مزار پدر و ايشان با تلفن صيغه را جاري فرمودند، چون عهد كرده اند ديگر حضوري براي كسي عقد نخوانند. چند ماه بعد از عقد موقعيتي پيش آمد و خدمت ايشان رسيديم... اگر منظورتان پست و مقام پدر است كه به قول خود ايشان همه كشك است. بابا دو هفته قبل از شهادت آمد وسط اتاق، يك كاغذ 4A گذاشت و رفت روي آن ايستاد. گفت: محمد، سعيد نگاه كنيد، ...اگر به هر دليلي از سمتي كه دارم (آن موقع فرمانده نيروي زميني سپاه بود) اخراجم كنند، بازنشسته شوم يا هر چيزي ديگر، از فردا صبح يا همين الان بگويند تو هيچ كاره اي و اينجا نيا، مثل اين است كه انگار همين كاغذ 4A را از زير پاي من كشيده باشند بيرون. سعي كنيد شما هم همين طور باشيد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14