(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 29 شهريور 1389- شماره 19744

سرنخ كاخ سفيد در دست چه كساني است؟
شوراي روابط خارجي دولت نامرئي آمريكا



سرنخ كاخ سفيد در دست چه كساني است؟
شوراي روابط خارجي دولت نامرئي آمريكا

ترجمه و تنظيم: مژگان نژند
اشاره:
«شوراي روابط خارجي» يكي از قدرتمندترين اتاق هاي فكر آمريكاست كه گاه در زمره «باشگاه هاي تعمق» نيز قرار مي گيرد. اين گروه از اربابان جهان كه از نفوذ بسياري در سراسر دنيا برخوردارند، هدف خود را بر هدايت امور آمريكا و جهان متمركز ساخته، سوداي استقرار «حكومتي جهاني» به سركردگي آمريكا را درسر مي پرورانند و 60سال است كه در قالب «مشاوره»، زمام امور اين كشور را به ويژه در بخش سياست خارجي آن به دست دارند. «شوراي روابط خارجي» در هر منازعه اهداف جنگ را در راستاي منافع اعضاي خود و به دور از هرگونه كنترل دموكراتيك مشخص مي سازد، و در صورت لزوم محكوم كردن اشتباهات گذشته، با هدف ترسيم و ارائه تصويري نو از خود، از نگارش مجدد «تاريخ رسمي» نيز دريغ نمي ورزد. اين «شورا» كه سرمايه آن از سوي 200شركت چند مليتي و بنيادهاي متعدد تأمين مي گردد، حدود 5هزار عضو دارد كه در شمار آنها غالب سران دولتي را مي يابيم. اربابان قدرت سياسي- مالي خط مشي سياست خارجي آمريكا را از طريق اجماع آرا و در پشت درهاي بسته تعيين مي كنند.
سرويس خارجي كيهان
شوراي روابط خارجي به ظاهر «اتاق فكر»ي ساده است كه اعضاي آن را كارشناساني در امور سياسي، مالي، صنعتي و علوم تشكيل مي دهند. اين شورا كه مبالغي هنگفت از بنيادهاي «فورد»، «كارنگي» و «راكفلر» و چندمليتي هاي مهمي چون «آي بي ام»، «آي تي تي» و «اكسون» (7ميليون ميليون دلار) دريافت مي دارد، از چنان نفوذي در دولت آمريكا، كنگره و دو حزب سياسي عمده اين كشور يعني دموكرات و جمهوريخواه برخوردار است كه اغلب عنوان «دولت نامرئي» آمريكا را نيز با خود يدك مي كشد. برخي نيز آن را «وزارت خارجه واقعي» اين كشور توصيف مي كنند. نفوذ «شوراي روابط خارجي» به حدي است كه طبق گفته «جان رايك»، نماينده اسبق آمريكا (1971)، «چنانچه به اين شورا به عنوان دولت جهاني واقعي اشاره كنيد، اغلب اين پاسخ را دريافت مي داريد كه اين صرفاً يك نظريه توطئه است و شما نيز در شمار ديوانگانيد! اما، حقيقت اين است كه شوراي روابط خارجي چندان مغزها را شست وشو داده كه به راحتي توانسته است با استفاده از رئيس جمهور آمريكا (در وهله نخست) همانند يك عروسك خيمه شب بازي معمولي و بي ارزش، ديكتاتوري جهاني خود را برپا دارد. «شوراي روابط خارجي» دولتي واقعي به حساب مي آيد كه نه تنها نفوذ و قدرت خود را در بطن دولت، در بالاترين سطوح و از طريق اعمال فشار بر تصميم گيري ها پيرامون مسائل كليدي، به اجرا درمي آورد، بلكه اشخاص و گروه هايي ديگر را نيز به منظور فشار بر سطوح پايين تر و توجيه مهمترين تصميمات به كارگرفته و يا بر منصبي مي نشاند. اين اقدام براين واقعيت صحه مي گذارد كه «شوراي روابط خارجي» به واقع موفق گرديده است آمريكا را از يك جمهوري حاكم و مبتني بر قانون اساسي به محدوده اي آلت دست و جزئي از ديكتاتوري جهاني مبدل سازد.
«باري گلد واتر» (1998-1909)، سناتور جمهوريخواه آريزونا و كانديداي رياست جمهوري آمريكا در سال 1964، درخاطرات خود مي نويسد: «در سپتامبر 1939، دو تن از اعضاي شوراي روابط خارجي به وزارت خارجه آمدند تا خدمات خود را به عنوان مشاور عرضه دارند. آنها پيشنهاد كردند تحقيقاتي در زمينه هاي گوناگون به ويژه تسليحات، مسائل اقتصادي و مالي و نيز مسائل سياسي و منطقه اي به عمل آورده، سفارشاتي در اين ارتباط براي اين وزارتخانه به دست آورند، بي آن كه پستي رسمي را اشغال كرده و يا مسئوليتي را برعهده گيرند. بنياد راكفلر نيز سرمايه گذاري در اين طرح را پذيرفت. و از آن پس، شوراي روابط خارجي اعضاي خود را در پست هايي حساس در وزارت خارجه و ديگر آژانس هاي فدرال نشاند.»
بدينسان، از سال 1944 تمامي وزيران خارجه- به استثناي «جيمز اف بايرنز»- از اعضاي اين شورا بوده اند.
تولد يك دولت نامرئي
در طول نخستين جنگ جهاني، «وودرو ويلسون» رئيس جمهور وقت آمريكا، يك روزنامه نگار ترقي خواه به نام «والتر ليپمن» را در سمت معاونت وزارت جنگ گمارد و مأموريت تشكيل گروهي مخفي متشكل از 125 دانشگاهي سطح بالا را به منظور بررسي موقعيت هاي مناسب جهت گسترش ليبراليسم در جهان با استفاده از موقعيت جنگ جهاني، به وي واگذار كرد. اين گروه، «تحقيقات» نام گرفت. «ليپمن» كه چند سال بعد به يكي از نظريه پردازان ليبراليسم تبديل مي گردد، در راستاي هدف خود همكاري نزديكي را با سرهنگ «ادوارد ماندل هاوس»، مشاورويژه رئيس جمهور «ويلسون» آغاز كرد. پس از آن، گزارش نهايي، اهداف جنگ و تبصره هاي صلح اساس «چهارده نكته» معروف «ويلسون» قرار گرفت. اين اقدام غالباً اقدامي ايده آليست توصيف مي گردد (نيكي به بشريت بدون مداخله افراد بشر) كه خلاف واقع گرايي است (دفاع از منافع شخصي بي توجه به اصول اساسي). در واقع، «ويلسون» به هر دو هدف مي انديشيد: او قصد داشت دموكراسي را گسترش دهد، اما اين حق را نيز براي خود محفوظ مي دانست كه مكزيك را به اشغال درآورد و يا اين كه هائيتي را ضميمه سازد. امروز، نو محافظه كاران خود را به اين سنت وابسته مي دانند كه دموكراسي را به خاورميانه بزرگ تحميل كرده، و در عين حال به بمباران افغانستان و عراق بپردازند.
به هنگام ترك مخاصمه، «ويلسون» به منظور شركت در كنفرانس صلح «ورساي» راهي اروپا گرديد. او پنج تن از همكاران خود از جمله سرهنگ «هاوس» را به همراه داشت كه وي نيز 23 تن از اعضاي «تحقيقات» را با خود همراه ساخت. هيئت آمريكايي در اين سفر موفق گرديد شيوه كار و نگرش خود را به شركاي اروپايي تحميل كند بي آن كه به آنها اجازه دهد پيش از يافتن تعريفي براي صلح، درباره معاهدات صلح ميان كشورها به گفت و گو بنشينند. اين هيئت همچنين تمامي تلاش خود را به كار گرفت تا بينش خود را در ارتباط با آنچه بعدها «جهاني سازي» - يا به عبارت ديگر، جهاني كه درهاي آن به روي تجارتي بدون حق گمرك و يا مقررات گشوده است - خوانده مي شود، و نيز يك «جامعه ملل» كه وظيفه اش پيشگيري از جنگ ها خواهد بود، به همه تحميل كند. اين طرح با استقبال گرم اروپائيان روبرو گرديد، اما در نهايت كنگره آمريكا آن را مردود شمرد.
در حاشيه كنفرانس صلح نيز، هيئت هاي انگليسي و آمريكايي تصميم به ايجاد نوعي آكادمي دو مليتي گرفتند كه بتواند در راستاي كمك به دو دولت براي تعيين سياست خارجي خود در درازمدت، اقدامات گروه «تحقيقات» را پيگيري و آنها را به روز كند. قرار بر اين مي شود كه «مؤسسه انگليسي - آمريكايي امور بين الملل» در دو بخش مستقل در «لندن» و «نيويورك» تأسيس گردد. اين در حالي است كه، «اليهو روت» (وزير خارجه اي كه به رغم سازماندهي مداخلات نظامي در كوبا، جمهوري دومينيكن و هندوراس، جايزه صلح نوبل را دريافت كرد) پيش از اين به تأسيس يك «شوراي روابط خارجي» اقدام كرده بود. اين گروه حدود يكصد شخصيت را گرد هم مي آورد، اما از كارآيي لازم برخوردار نبود. بنابر اين، گروه «تحقيقات» به منظور شكل دهي به شاخه آمريكايي سازمان مزبور با «شوراي روابط خارجي» ادغام گرديد، در حالي كه انگليسي ها «مؤسسه سلطنتي امور بين الملل» را در «چاتم هاوس» بنيان نهادند.
مقررات و شيوه عمل «شوراي روابط خارجي» و «چاتم هاوس» همان روش متداول در «جوامع فكري» بود. بدين شكل كه، از شركت كنندگان دعوت مي شد در بازگو كردن مباحث مطرح شده در جلسات دريغ نورزند، اما از ذكرنام افراد به شدت پرهيز كنند. علاوه بر اين، در آن زمان اين دو باشگاه تعمق صرفاً به اتباع ملي و منحصراً ذكور، اختصاص مي يافت. اما، لحن كلام در انگيس (كه روي به امپراتوري خود داشت) و آمريكا (كه درگير انزواگرايي بود) به شكلي متفاوت تحول پيدا كرد. اين اختلاف نظر در عناوين نشريات دو طرف - «فارين افيرز» (شوراي روابط خارجي) و «اينترنشنال افيرز» (مؤسسه سلطنتي امور بين الملل) - نيز پديدار گرديد.
در سال هاي بين دو جنگ جهاني، رقم اعضاي «شوراي روابط خارجي» از 300 تن به 663 عضو افزايش يافت كه به هرگونه گرايشي تعلق داشتند مگر انزواگرايي. اما، اين سازمان به هيچگونه نگران تأمين هزينه هاي خود نبود، چرا كه به شكلي سخاوتمندانه از كمك هاي مالي خصوصي، از جمله از سوي «بنياد كارنگي» - و نه دولت فدرال - بهره مي برد. در اين حال، باشگاه هاي تعمق مشابهي نيز در هشت شهر بزرگ آمريكا شكل گرفت.
بلافاصله پس از اشغال لهستان در سال 1939، يعني دو سال پيش از آن كه كاخ سفيد تصميم به ورود به جنگ بگيرد، «شوراي روابط خارجي» كار تعيين اهداف جنگ را آغاز و تا پايان خصومت ها به اين كارشناسي ادامه داد. بدين ترتيب، حدود يكصد دانشگاهي «تحقيقات پيرامون جنگ و صلح» را در قالب 682 خاطره براي وزارت خارجه آمريكا به نگارش درآوردند. هزينه مالي پژوهش ها را نيز «بنياد راكفلر» به ميزان 350هزار دلار برعهده گرفت. اين گزارش اساس برگزاري «كنفرانس هاي دامبرتون اوكس و سانفرانسيسكو» (كه به تاسيس سازمان ملل انجاميد) قرار گرفت.
در پايان خصومت ها، «آلن دبليو دالس» وزيرخارجه آمريكا كه در طول جنگ جهاني در بطن «او.اس.اس» («دفتر خدمات استراتژيك» كه بعدها به سازمان «سيا» تبديل گرديد و «دالس» رياست آن را برعهده گرفت) به خدمت پرداخته بود، به رياست شوراي روابط خارجي برگزيده شد.
نخستين اقدام اين شورا، ارائه بيلان جنگ به دولت «ترومن» بود. اين اقدام با اعتراض شديد مورخان برجسته و بنام كه به گرفتن امتياز انحصار پژوهش تاريخي توسط باشگاهي با منافع خصوصي و مرتبط با دولت فدرال به شدت انتقاد داشتند، روبرو گرديد. در واقع، «شوراي روابط خارجي» تنها سازماني بود كه به تمامي آرشيوهاي دولتي دسترسي داشت و مي توانست بدون كمترين هراس از بروز هرگونه مخالفت، حتي يك «تاريخ رسمي» بيافريند.
در اين سازمان، محبوبيت «شوراي روابط خارجي» به حدي بود كه رقم اعضاي آن روز به روز افزايش مي يافت، به همين خاطر نيز تعداد اعضا به سرعت رقم يكهزار تن را پشت سرگذارد. گردانندگان اين «شورا» به منظور پوشش كليه بخش هاي جامعه مصمم گرديدند درهاي «باشگاه» خود را به روي شخصيت هايي با ثروت كمتر، يا به عبارت ديگر رهبران سنديكايي نيز بگشايند.
نظريه «جنگ سرد» نيز ريشه در اقدامات «شوراي روابط خارجي» دارد. در واقع، نشريه «فارين افيرز» در ژوئيه1947 مقاله اي جنجال آفرين تحت عنوان «ريشه هاي رفتار شوروي» منتشر ساخت كه نام نويسنده در انتهاي آن ذكر نشده بود. در اين مقاله كه در اصل تحليلي از «جرج اف كنان»، سفير آمريكا در «مسكو» بود كه ماموريت خود را به پايان رسانده و به كشورش بازگشته بود، كمونيسم مكتبي ذاتا توسعه طلب توصيف گرديده بود. «كنان» در ادامه مطلب خود اطمينان مي داد كه اين مكتب خيلي زود به تهديدي مهم تر از تهديد «رايش سوم» مبدل خواهد شد. بدينگونه، نوعي پارانويا «شورا» را فرا گرفت و بسياري از اعضاي آن مقاله «كنان» را به اشتباه اعلام يك حمله نظامي قريب الوقوع از سوي شوروي ها تعبير كردند. تا بدانجا كه، رئيس جمهور «هري اس ترومن» وظيفه تهيه و تدوين «سند امنيت ملي» را به «كنان» محول ساخت. و اين سند، دستگاه مخفي دولت (ستاد مشترك دائمي نيروهاي مسلح در زمان صلح، سازمان «سيا» و «شوراي امنيت ملي») را بنيان نهاد، در حالي كه اعضاي «شوراي روابط خارجي»- از جمله، «دين ايچسان»، «چارلز بوهلن»، «اورل هريمن»، «رابرت لاوت» و «جان مك كلوي»- به خودي خود به پست هاي بالاي اين نهادهاي مخفي دولت فدرال دست يافتند. ماموريت پيشگيري از بازگشت انزواگرايي در جمع برگزيدگان و نيز بسيج آنها به منظور خدمت در چهارچوب «طرح مارشال»، به «شورا» محول گرديد.
معهذا، نقطه عطف پديد آمده بر اثر بركناري «كنان» و انتصاب «پل اچ نيچه»، معاون وي، و تبديل شدن جنگ سرد از نظريه اي محدود به يك رويارويي مستقيم، واكنشي بود در برابر نخستين آزمايش هسته اي شوروي و تصميم آن نيز خارج از چهارچوب «شوراي روابط خارجي» اتخاذ گرديد.
در جريان سال هاي 1950، «شورا» مصمم به مطالعه پيرامون نظريه هسته اي گرديد و بدين منظور نيز گروه هاي كاري لازم را در سال هاي 1954 و 1955 شكل بخشيد. مسئوليت ثبت صورت جلسات گردهمايي ها نيز برعهده دانشگاهي جواني، نزديك به مجموعه نظامي- صنعتي، به نام «هنري كيسينجر» واگذار گرديد. پس از نخستين آزمايش اتمي چين در سال 1964، «شوراي روابط خارجي» تحقيقات خود را بر اين كشور متمركز ساخت و اتخاذ سياست درهاي باز را توصيه كرد. اين پيشنهاد مورد قبول «ريچارد نيكسون» واقع گرديد و در «فارين افيرز» نيز اعلام شد، و سپس توسط «كيسينجر» كه به وزارت خارجه «نيكسون» دست يافته بود، به تدريج به اجرا درآمد.
در همين زمان بود كه «بنياد فورد» به خيل تامين كنندگان مالي «شورا» پيوست و دانشگاهيان درخشان مانند «زيگنيو برژينسكي» و يا «استانلي هوفمن» به استخدام درآمدند.
در پايان جنگ ويتنام، «شوراي روابط خارجي» در ادامه روش خود تحقيقاتي را به انجام رساند كه به نگارش «تاريخي جديد» انجاميد. بدينسان، يك «تاريخ رسمي» با امضاي 22 شخصيت بلندپايه شكل گرفت و انتشار يافت، و درد و رنج تحميل شده از سوي واشنگتن به باقي جهان نيز به راحتي ناديده شمرده شد. به عبارت ديگر، برگزيدگان آمريكايي همانند سال 1945 خود تصميم گرفتند كدام جنايت بايد شناخته و بخشيده شود و بر كداميك بايد سرپوش گذارد تا به فراموشي سپرده شود. «نيكسون» بركنار گرديد و دست اندركاران امور به منظور ورق زدن برگ هاي تاريخ، به گرفتن درس عبرت از گذشته تظاهر كردند.
درسال 1970، «ديويد راكفلر» از «چيس منهتن بانك» (كه امروز «جي پي مورگان چيس» خوانده مي شود) رياست «شوراي روابط خارجي» را بر عهده گرفت، درهاي باشگاه خود را رفته رفته به روي زنان گشود و استخدام جوانان را آغاز كرد. وي همچنين به ايجاد پست مديريت اجرايي اقدام كرد و مسئوليت آن را به «سايروس آر ونس»، وزير خارجه سابق «جيمي كارتر» سپرد.پس از آن نيز، پست «شوراي مشورتي بين المللي» تأسيس گرديد. پس از فروپاشي اتحاد شوروي،شوراي روابط خارجي با انتشار مقاله اي به قلم «ساموئل هانتينگتون» تحت عنوان «برخورد تمدن ها»، خط مشي سياسي جديدي را براي آمريكا برقرار ساخت.
يك «دولت» قدرتمند
«ادوارد ماندل هاوس» كه باني اصلي تأسيس «شوراي روابط خارجي» شناخته مي شود، در واقع اين «شورا» را با هدف نابودي آزادي ها و استقلال آمريكا و به منظور هدايت كشورش و متحدان آن به سوي استقرار يك «دولت جهاني» واحد بنيان نهاد.
«شوراي روابط خارجي از بدو تأسيس افراد با نفوذ و قدرتمند را جذب خود ساخت و در پايان سال هاي دهه 1920 نيز موفق به دريافت سرمايه اي كلان از سوي «بنياد راكفلر» و «بنياد كارنگي» گرديد. اعضاي اين «اتاق فكر» كه هدف خود را تحليل سياست خارجي آمريكا و اوضاع سياسي جهان عنوان مي كند، از محافل تجاري، اقتصادي و سياسي برگزيده شده اند. مقر «شوراي روابط خارجي» در «نيويورك» است، اما دفتري نيز در «واشنگتن» دارد. سازمان مزبور يكي از با نفوذ ترين اتاق هاي فكر در سياست خارجي و قدرتمندترين عامل روابط خارجي آمريكا در خارج از وزارت خارجه اين كشور محسوب مي گردد.
قدرت اين دولت نامرئي به حدي است كه هيچيك از وزيران خارجه، دفاع يا خزانه داري آمريكا، هيچكدام از متصديان پست هاي كليدي اين وزارتخانه ها، سفارتخانه هاي عمده و يا سازمان «سيا» خارج از خيل اعضاي اين گروه انتخاب نمي شوند. از سال 1933، كليه انتخابات رياست جمهوري اين كشور به شرايط «شوراي روابط خارجي» مشروط بوده و سال هاست كه تمامي نامزدهاي رياست جمهوري از اعضاي «شورا» هستند. «نزديكان و وابستگان» اين سازمان آمريكايي هايي هستند كه اجازه يافته اند كنترل خود را به صورت مستقيم و يا از طريق جوامع مشابه يا ضميمه و يا نهادهاي بين المللي به رياست اعضاي «شورا»- مانند بانك جهاني- اعمال كنند.
شوراي روابط خارجي را در پس تمامي كشورهاي اروپايي، پشت كليه ساختارهاي به اصطلاح «نظم نوين جهاني»، باشگاه هاي تعمق و جوامع مخفي مي يابيم. اعضاي اين «شورا»، فرزندان و مريدان تمامي آنهايي هستند كه به طور همزمان تامين مالي كمونيسم و نازيسم را برعهده داشته، نيمي از اروپا را پس از جنگ جهاني دوم تسليم كمونيسم كردند، بقاي كمونيسم را در لحظه اي كه به ظاهر قصد رهايي از استالينيسم را داشت، و نيز بازگشت كمونيسم را از سال 1990، ضامن گرديده، مانع از رهايي كشورهاي اروپاي شرقي از دام كمونيسم شدند. اين افراد امروز خواهان دستيابي به مرحله آتي برنامه خود تحت «لواي ظاهري آمريكا» هستند، درحالي كه در واقع آگاهان و اربابان خود خوانده اند كه از طريق «شوراي روابط خارجي» آمريكا را به تدريج به تصاحب خود درآورده اند.
از ديدگاه «فريد زكريا»، نويسنده و روزنامه نگار هندي تبار آمريكايي (سي ان ان، اي بي سي، نيويورك تايمز و...)، كارشناس روابط بين الملل، تجارت بين الملل و سياست خارجي آمريكا و عضو «شوراي روابط خارجي»، اين «شورا» عميقاً تحت تأثير تفكر «جيمز مديسون» (چهارمين رئيس جمهور آمريكا، 1817-1809) قرار دارد كه بسيار نسبت به احزاب سياسي بدبين بود و آنها را تماماً وابسته به جناح هاي مختلف و خطري مهم براي جمهوري جوان آمريكا مي دانست. در اين نگرش، «شوراي روابط خارجي» همانند «مؤسسه بروكينگز» پيوسته خواهان عبور از موانع سياسي و به كارگيري همزمان دموكرات ها و جمهوريخواهان بوده است. اين نكته «شورا» را قوياً از ديگر اتاق هاي فكر مانند «بنياد هريتيج» متمايز مي سازد. يكي از رهبران اين بنياد مي گويد: «نقش ما ارائه دليل و برهان لازم به بازيگران سياسي محافظه كار است تا از ما حمايت لازم را به عمل آورند.»
در شمار شناخته شده ترين اعضاي «شوراي روابط خارجي» مي توان به «آيزنهاور»، «جرالد فورد»، «ريچارد نيكسون»، «جان اف كندي»، «رابرت مك نامارا»، «ديويد راكفلر»، «كاسپار واينبرگر»، «ريچارد هولبروك»، «رابرت گيتس»، به علاوه 12 تن از وزيران خارجه آمريكا و در شمار آنها، «جك فوستر دالس»، «دين راسك»، «هنري كيسينجر»، «مادلين آلبرايت» و «كالين پاول»، همچنين بسياري از ديگر شخصيت ها از جمله در بين بانكداران، حقوقدانان، روزنامه نگاران، استادان دانشگاه و... اشاره كرد.
تحقيقات دو پروفسور آمريكايي به نام هاي «لارنس شوپ» و «ويليام مينتر» از سوابق 502 تن از مهمترين اعضاي دولت هاي آمريكا در سال هاي 1945 تا 1972 نشان مي دهد كه بيش از 50 درصد آنها در شمار اعضاي «شوراي روابط خارجي» قرار داشته اند. از ديدگاه اين دو، تعلق به اين نهاد براي افرادي كه مايل به دستيابي به مقام رياست امنيت ملي هستند، «آئيني اجباري» به حساب مي آيد.
در يكي از گزارشات «شوراي روابط خارجي» كه در سال 1978 انتشار يافته است، فهرستي از 1878 عضو اين «شورا» را مي يابيم كه 11 تن از آنها سناتور و تعداد بيشتري از اعضاي كنگره اند، در حالي كه 284 تن از ديگر اعضاي آن كاركنان دولت آمريكا هستند.
در دولت كنوني «اوباما» نيز برخي از اعضا با «شوراي روابط خارجي» در ارتباط بوده اند كه در شمار آنها مي توان «تام ويلساك» وزير كشاورزي، «كن سالازر» وزير كشور، «رابرت گيتس» وزير دفاع و يا «تيموتي گيتنر» وزير خزانه داري را نام برد. اما، بعضي از اعضاي اين دولت نيز به گروه «بيلدربرگ» تعلق دارند، در حالي كه برخي ديگر از «كميسيون سه جانبه»اند. به عبارت ديگر، اعضاي دولت كنوني آمريكا به نهادهايي وابسته اند كه پيوسته سعي در تأثير گذاردن بر تصميمات مرتبط با تنظيم اقتصاد جهاني و ژئوپليتيك داشته اند.
اما، «شوراي روابط خارجي» صرفاً در بطن دولت آمريكا عضو ندارد، بلكه نفوذ آن به بخش هاي حياتي زندگي آمريكا نيز گسترش مي يابد. بدينسان، رسانه هايي چون «ان بي سي»، «سي بي اس»، «نيويورك تايمز»، «واشنگتن پست»، «د موان رجيستر» و بسياري ديگر از روزنامه هاي اين كشور به اعضاي اين «شورا» تعلق دارند و يا داشته اند. مديران «تايمز»، «نيويورك»، «فورچون»، «بيزنس ويك» و بسياري از ديگر انتشارات نيز به اعضاي اين شورا متعلق اند.
و اما، در ارتباط با «ماندل هاوس»، مؤسس «شوراي روابط خارجي» نيز بايد گفت كه وي مشاورت رئيس جمهور «وودرو ويلسون» را برعهده داشت، اما نقش وي بسيار فراتر از اين مقام مي رفت، چرا كه تسلطي كامل بر «وودرو» داشت و قدرتمندترين مرد آمريكا در دوران حكومت وي (1921-1913) به حساب مي آمد.
در واقع، «ادوارد ماندل هاوس» ماركسيستي بود كه بر سوسياليستي كردن ايالات متحده همت گمارده بود. درسال 1912، وي كتابي تحت عنوان «فيليپ درو: مدير» به نگارش درآورد كه در آن ذكر شده بود او براي استقرار «سوسياليسم روياهاي كارل ماركس» كمر همت بسته است. «هاوس» در اين كتاب همچنين مي نويسد كه در جست وجوي تصاحب آمريكا و يافتن روشي براي نيل به اين مقصود است، و توضيح مي دهد كه چگونه مي توان احزاب دموكرات و جمهوريخواه را آلت دست قرارداده، از آنها به عنوان ابزاري براي ايجاد «دولتي سوسياليست» بهره برد. «هاوس» در كتاب خود خواستار ايجاد «بانك مركزي» نيز شده است.
در سال 1913، در جريان نخستين سال هاي دولت «ويلسون» («به رياست هاوس») بود كه اين دو پيشنهاد به قانون تبديل گرديد. بدينسان، يك «بانك مركزي» خصوصي شكل گرفت و اين قدرت را يافت تا پول آمريكا را- كه پيشتر تحت اختيار و در كنترل كنگره اين كشور قرار داشت- تأمين كند. شانزدهمين اصلاحيه قانون اساسي آمريكا نيز كه ماليات هاي پيشنهادي «كارل ماركس» را به ابزاري قدرتمند مبدل مي ساخت، به تصويب رسيد.
توطئه دولت جهاني
همان گونه كه پيشتر نيز بدان اشاره شد، علت وجودي «شوراي روابط خارجي» استقرار يك «نظم نوين جهاني» يا «دولتي جهاني» است. «كارول كوئيگلي»، استاد تاريخ در دانشگاه «جرج تاون»، عضو «شورا» و حامي «بيل كلينتون»، در كتاب خود- «تراژدي و اميد»- مي نويسد: «شوراي روابط خارجي شاخه آمريكايي جامعه اي مخفي است كه ريشه در انگليس دارد و بر اين باور است كه موانع ملي بايد از بين بروند و تنها يك دولت جهاني مستقر گردد.»
دريا سالار «چستر وارد» نيز كه به مدت 16 سال عضويت اين سازمان را داشته است، به مردم آمريكا پيرامون مقاصد «شورا» هشدار مي دهد و خاطرنشان مي كند: «گروه هاي برگزيده طلبي چون شوراي روابط خارجي تنها يك هدف مشترك دارند: آنها مترصدند زمينه را براي پايان حاكميت و استقلال ملي آمريكا فراهم آورند. آنها همچنين انحصار بانك هاي بين المللي و كنترل كامل بر آنها را خواهانند.»
در اين حال، «دان اسموت» عضو «اف بي آي» در واشنگتن دي سي، «شوراي روابط خارجي» را بدين شكل خلاصه مي كند: «هدف غايي شورا ايجاد تنها يك دولت جهاني بر پايه نظامي سوسياليست است كه ايالات متحده آمريكا جزئي از آن را تشكيل مي دهد.»
كارشناسان سياسي معتقدند كه، در يك كلام «آنچه در اين سازمان مي گذرد به هيچ عنوان به سود جوامع بشري نيست و كاملا واضح و روشن است كه شوراي روابط خارجي خائن به مردم آمريكا و به طور كلي تمدن غربي است.»
اصول پايه «شوراي روابط خارجي» را مي توان امروز به شرح ذيل خلاصه كرد:
1) تجارت و كمك به كشورهاي كمتر توسعه يافته و حتي انقلابي- 2)نهادهاي فراملي بايد (تا فرارسيدن زمان استقرار يك «دولت جهاني») مسئوليت پژوهش، بهره برداري، توزيع منابع انرژي و مواد اوليه، منطقي ساختن تجارت بزرگ و حل و فصل منازعات از طريق وادار ساختن به گفت وگو، به گونه اي كه هرگز نه فاتح و نه مغلوبي وجود داشته باشد، را برعهده گيرند- 3)كمونيسم رقيب نيست، بلكه افراط گري ها و زياده روي هاي آن تحمل ناپذير است-4)حاكميت هاي ملي بايد به تدريج در «مجموعه هاي بزرگ اقتصادي و ژئوپليتيك» محو گردند.
«شوراي روابط خارجي» درحال حاضر راه سومي را برگزيده است: ابتدا، تسريع روند ايجاد مجموعه بزرگ پان آمريكايي (كانادا- آمريكا- مكزيك) و در عين حال، اقدام در راستاي وادار ساختن اروپا به واكنش و تبديل گرديدن به محدوده اي سياسي- تجاري بسيار قدرتمند... درواقع، آنقدر قدرتمند كه قدرتي فراملي را به اين بهانه كه «ناسيوناليسم جنگ است، نفرت است و...»، جايگزين دولت- ملت هاي خود سازد. و اين هدف بايد حتما محقق گردد، حتي در صورت لزوم به كمك يك جنگ اقتصادي بيش و كم دستكاري شده! به عنوان مثال، مي توان عامدانه اجازه داد منازعاتي مانند منازعه يوگسلاوي سابق همچنان ادامه يابند تا در درازمدت مردم بناچار هرگونه راه حلي- به عبارت ديگر، راه حل جهاني گرا- را پذيرا گردند.
در سال 1959، «شوراي روابط خارجي» تحقيقاتي را منتشر ساخت كه در آن به بهانه پيشرفت شوروي «خروشچف» به سمت دموكراسي بيشتر، بر لزوم ايجاد يك «نظم نوين جهاني» تأكيد شده بود. در سال 1960، «المو راپر» از عاملان اين تحقيقات، در نطقي خاطرنشان ساخت كه «هدف، دولتي جهاني است» و اين كه، از نقطه نظر نظامي ناتو بايد در راستاي اين بينش آينده نگر مورد استفاده قرار گيرد. اين گفتمان سپس به منظور دسترسي اعضا به آن انتشار يافت. مسائل مختلف موجود در سياست شرق- غرب اجراي اين طرح را به تعويق انداخت، اما در سال 1974 نشريه «فارين افيرز» تحقيقات «ريچارد دان گاردنر» (شوراي روابط خارجي، بيلدربرگ، كميسيون سه جانبه) را به چاپ رساند كه در آن توصيه شده بود كه سازمان ملل تا زمان استقرار يك دولت جهاني به طور موقت جنبش ها و سازمان هاي گوناگون را تحت پوشش قرارداده، از تمامي امكانات خود در جهت فرسايش گام به گام حاكميت هاي ملي كه مانعي بر سرراه روند جهاني شدن محسوب مي شوند، بهره گيرد. درسال 1992، بلافاصله پس از انتخاب «كلينتون» (عضو «شورا») ،«ريچارد ان گاردنر» درشمار مشاوران غيررسمي وي قرارگرفت و حضوري دائمي دركاخ سفيد يافت. درسال 1993،سه تن از اعضاي برجسته «شوراي روابط خارجي» كه به «رند كورپوريشن» نيز وابسته بودند، درمقاله اي در «فارين افيرز» (سپتامبر-اكتبر) خواستار گسترش ناتو گرديدند، به گونه اي كه جهان را به سمت يك «نظم نوين جهاني»سوق دهد. از ديدگاه آنها، حفظ ناتو در نقش كنوني آن در اروپاي غربي بي حاصل مي نمود.
از اول مه 2008، «شوراي روابط خارجي» اجراي برنامه 5 ساله اي را تحت عنوان «نهادهاي بين المللي و دولت جهاني: نظم نوين جهاني در قرن بيست و يكم» آغاز كرده كه حمايت مالي آن را «بنياد روبينا» به ميزان 6 ميليون دلار عهده دار شده است. اين برنامه در واقع درجست وجوي آن است كه نقاط ضعف حياتي كادر كنوني همكاري چند جانبه را شناسايي كرده، پيشنهاد اصلاحاتي ويژه را ارائه دهد كه با وضعيت هاي جديد جهاني متناسب باشد، و به ارتقاي يك رياست سازنده آمريكا با هدف تقويت توانايي هاي سازمان هاي موجود، و نيز ارتقاي نهادهاي تازه و مشاركت هاي جديد مؤثر در سطوح منطقه اي و جهاني كه بخش خصوصي و سازمان هاي غير دولتي را نيز شامل گردد، بپردازد.
اين برنامه چهار چالش بزرگ را مدنظر دارد: مقابله با تهديدهاي فراملي از جمله تروريسم، گسترش سلا ح هاي كشتار جمعي و بيماري هاي عفوني- محافظت از محيط زيست و ارتقاي امنيت تأمين انرژي - مديريت اقتصاد جهاني - پيشگيري از منازعات خشونت بار و پاسخ به آنها.
«شوراي روابط خارجي» تمامي قدرت ها را درخود متمركز ساخته است تا، به گفته «هيلاري كلينتون،وزيرخارجه آمريكا، بر آمريكا و جهان حكومت كند. «دولت جهاني»مدنظر اين«شورا»، دولتي خصوصي ، ديكتاتوري و خود خوانده است. بايد گفت كه اقدامات مجموعه نظامي صنعتي دوران حكومت «بوش» در نهايت به سود جهاني گرايان تمام شده است، چرا كه «ساختارهاي جهاني» هم اكنون به عنوان مكانيسمي براي پيشگيري از فجايعي مشابه معرفي گرديده اند.در واقع، «شيطاني » جلوه دادن آمريكا بهانه اصلي ايجاد يك نظام «دولت جهاني» را تشكيل مي دهد.«پاتريك ام استوارت» كه درحال حاضر مديريت «برنامه» فوق را برعهده دارد، پيش بيني مي كند كه دولت «اوباما» با اتخاذ سياست همكاري چند جانبه در جست وجوي ورق زدن برگ هاي آنچه «يكجانبه گرايي كابوي» درسال هاي حكومت «بوش» تلقي مي شود، و بنيان نهادن اتحادها و مشاركت هاي جديد با آمريكاست. و تمامي تلاش خود را به كار خواهد گرفت تا ديپلماسي اتخاد شده را درچهارچوب سازمان ملل استحكام بخشد. درپروژه «برنامه نهادهاي بين المللي و دولت جهاني» آمده است:«اين كه دولت منتخب در ژانويه 2009، دموكرات يا جمهوريخواه باشد از اهميت اندكي برخوردار است، چرا كه شانس بسياري وجود دارد كه گرايش سياست خارجي آمريكا به نوعي چند جانبه باشد.»
نيروهاي جهاني در راستاي پيشبرد اهداف خود با جديت تمام در زمينه هاي اقتصادي و سياسي به فعاليت پرداخته اند. اين درحالي است كه، درخواست ايجاد يك واحد پولي جهاني درپاسخ به بحران اقتصادي موجود، افزايش يافته و از حمايت ضمني «تيموتي گيتنر» وزيرخزانه داري،نيز برخوردار است.
برنامه «دولت جهاني» بي شك در دوران حكومت «باراك اوباما» نيز كه اعضاي دولتش غالباً به اين شورا تعلق دارند، ادامه خواهد يافت. «ريچارد هاس»، رئيس «شوراي روابط خارجي» از مشاوران بلند پايه دولت«اوباما» است. همانگونه كه در «برنامه نهادهاي بين المللي و دولت جهاني» نيز تأكيد شده است، مستأجر كاخ سفيد هركه باشد، دستور جلسه استقرار دولت جهاني با تمام سرعت پيش مي رود.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14