(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 7 مهر 1389- شماره 19752

شيوه!
پاسخ محمدعلي محمدي (م. ريحان) به نقد محمدباقر رضايي(رجبعلي) بر كتاب «تا هنوز»
حاكميت كليشه؛ مرگ حقيقت و زوال روح
آب و آينه
تسبيح روزگار
نام تو
اكسير عشق
چه عاشقانه...!
زاد و مرگ واژگان



شيوه!

پژمان كريمي
در يادداشت هاي گذشته اين قلم، تاكيد شد كه برخي جريان هاي ادبي و شبه ادبي، داخلي و خارجي، بر آن اند كه با شيوه ها و ترفند هاي متنوع ادبيات فارسي را از محتواي ديني(=اسلامي) تهي نمايند!
اين در حالي است كه ادبيات فارسي، از مفاهيم، ارزشها و آموزه هاي روشن ديني، بنيان يافته است. تا آنجا كه حذف و يا ناديده انگاشتن اديبان و سخنسرايان و آثار پرمايه ديني از پيكره ادبيات فارسي، گونه اي از ادبيات را پيش رو مي نهد كه در نبود هويت ديني، عاري از قوت ساختاري و غناي محتوايي «توأمان» است!
جريان هاي يادشده معارض با «دين»، براي رسيدن به سرمنزل مقصود، در وهله نخست، آثار ارزشمند و ناب ادبيات فارسي را تا جايي كه مي توانند ناديده مي انگارند. در وهله دوم، آن دسته از آثاري را هم كه نمي توانند به سايه بي اعتنايي برانند، مانند ديوان منير شيخ شيراز، مثنوي معنوي و منطق الطير، هدف تفسيرهاي «غيرديني» قرار مي دهند. چنين كه؛ با پيش كشيدن عرفان هاي جعلي و زميني كه عمدتاً منشأ صهيونيستي دارند؛ آثار عرفاي اسلامي نامور در عرصه ادبيات فارسي را، به اثري عرفاني با مختصات عرفان هاي غيرالهي تقليل داده، تعبير و تفسيرهاي نفساني و اين جهاني مي سازند.
در گام ديگر، شعرا و نويسندگان بي نسبت با ساحت دين را به بهانه هاي گونه گون و در سطح رسانه اي و بستر محافل و جشنواره هاي كوچك و بزرگ، «مطرح» مي نمايند. با اين هدف كه نام و آثار اين گونه اهالي قلم، بر نام و آثار اهالي قلم متعهد به دين، سايه سنگين اندازد. به همين دليل است كه در سطح محافل و جشنواره هاي ادبي خارجي، در مقام شاعر و نويسنده ايراني، با «نام»هايي روبرو مي شويم كه در حدود مرزهاي ايران مان، اگر ناشناخته نباشند، اغلب نامي متوسط ارزيابي مي شوند و شمارگان همه آثارشان، از ده هزار جلد، فراتر نمي رود!بگذريم از شبه شعرايي كه برخي شعراي نسبتاً حرفه اي، به نام آنها آثاري را ثبت مي كنند تا زمينه طرح و جلوه شان براي مخاطبان فراهم و هموار گردد!
جريان ياد شده، در ديگرقدم، تلاش مي كند هم شعرا و نويسندگان غيرديني و هم مخاطبان را - همزمان- به ساختار شكني ادبي با بهانه ضرورت «روز» و «مدرنيته»، عادت دهد. زيرا گمان دارد اساساً ميل به ساختارشكني، اهل قلم و مخاطب را از ارزشهاي نهادينه شده و مرسوم و شاخص ادبيات فارسي دور مي كند!
از اين رو، شگفت انگيز نيست كه بسياري از -مثلاً- شعراي معاند با جمهوري اسلامي كه مجال رخ نمايي در رسانه هاي فارسي زبان مانند «بي بي سي» و ... مي يابند، سراينده اشعار سپيد يا بهتر بگويم «شبه اشعار سپيد» قلمداد مي شوند! بديهي است؛ با آگاهي نسبت به شيوه هاي جريان يادشده در مواجهه و تقابل با ادبيات فارسي، بطور مسلم مخاطب، مصاديق جعلي ادبيات فارسي را از مصاديق راستين و ناب و اصيل تشخيص مي دهد. اما پيش از آن، گسترش ادبيات فارسي - بيش از آنچه امروز نمود دارد- به عيارسنجي مخاطب ياري مي دهد و در سترون سازي شيوه هاي معارضان كارآمدي دارد!

 



پاسخ محمدعلي محمدي (م. ريحان) به نقد محمدباقر رضايي(رجبعلي) بر كتاب «تا هنوز»
حاكميت كليشه؛ مرگ حقيقت و زوال روح

يادداشت داستان نويس ارجمند معاصر محمدباقر رضايي (رجبعلي) بر كتاب «تا هنوز» و چاپ آن در صفحه ادب و هنر كيهان 22 شهريور 1389 براي من كه سال ها شاهد بي اعتنايي معنادار و هماهنگ شده دوستان به آثار خود بوده ام غيرمنتظره و البته خوشحال كننده است.
به خاطر مي آورم روزي در مزايا و مشكلات ناشي از تبديل ناگهاني حسن شهرت به انزوا با يكي از استادان خود گفتگو مي كردم. او- كه از استادان برجسته حقوق است و چون راضي نيست نامش را نمي آورم- گفت: «آقاي محمدي اسم من و شما را از بالا ]اشاره به آستان ربوبي[ خط زده اند.» كلام استاد زندگي بي حاشيه را برايم گواراتر كرد و به مرور زمان كار به جايي رسيد كه اكنون حتي خوشحالي همين مقدار اعتنا در ذهنم با نگراني از حيف شدن «انزواي دوست داشتني» در مي آميزد، اما به هر حال شكر نعمت بايد گفت و مقاله آقاي رجبعلي نيز با پرسش مهمي پايان يافته كه شايسته پاسخ و حتي بهانه مناسبي براي در انداختن بحثي مفصل ميان موافقان و مخالفان اين گونه پرسش هاست.
قبل ازهر چيز لازم مي دانم روح پرسش آقاي رجبعلي را در كانون توجه قرار دهم كه حمله به تبعيت كوركورانه و مقلدانه از قراردادها، قوانين و خط كشي هاي كليشه اي است.
كليشه ها و رفتارهاي كليشه اي به راستي زشت و كشنده اند و غلبه آن ها در هر عرصه اي مساوي با مرگ حقيقت و زوال روح است و آنان كه مرا مي شناسند همواره شاهد و مؤيد كليشه گريزي و كليشه ستيزي ام بوده اند.
كليشه ها هستند كه آزادگي، خلاقيت، زمان شناسي، انصاف و خيلي چيزها را با هم به كام خود مي كشند و انسان طراز اسلام را تبديل به انسان طراز مدرنيزم و پست مدرنيزم مي كنند و شگفتا چنين بلايي درست وقتي به سر آدم ها مي آيد كه به گمان خود مشغول ستيز با كليشه ها مي شوند اما به جاي جنگ با كليشه هاي واقعي به دام كليشه پنداري و كليشه انگاري پديده هاي اصيل و حفظ كردني مي افتند.
همين امروز جبهه متشكل فرهنگي استكبار در پوشش عناوين دهان پركن و ارتجاع آفريني چون پست مدرنيزم مشغول كليشه ناميدن تمدن، زبان، دين، حيا و عموم فضايل و ظرف هاي فضيلت و معرفي آنها به عنوان موانع پويايي بشر امروزي است كه لاجرم بايد منهدم شوند تا بشر بتواند به رشد خود ادامه دهد و در چنين شرايطي ما به جاي هوشياري و فراست فراگير، دل خود را به هشدارهاي پراكنده و بي اثر خوش كرده ايم و مطبوعات و صدا و سيما و سايت ها و سينماها و كتاب ها و مجالس فرهنگي مان آماج نشانه هاي استقبال از تبليغات مناديان جهان يكدست غربي ست كه «بي تفاوت كردن همگان» را نسبت به تهديدهاي اساسي، فاز اصلي تهاجم فرهنگي قرار داده اند و بعد از موفقيت در اين فاز، كار چنداني در فازهاي بعدي نخواهند داشت.
و همين امروز، ما در عرصه سياست و فرهنگ داخلي گرفتار تقسيم بندي هاي كليشه اي و تزريقي سال هاي اول انقلابيم كه ما را به چپ و راست تقسيم كردند و هنوز كه هنوز است همه تأييدها و تكذيب هايمان تابع همين تقسيم كليشه اي است و اثبات مردانگي رجال سياسي- و حتي اجتماعي و فرهنگي- ما به اين است كه پاي انتساب خود به يك جناح يا گروه بايستند و قاعده «من اينور جوي و شما آنور جوي» را حفظ كنند؛ حال آن كه اين نه مردانگي است، نه عقلانيت، نه آزادگي و نه هيچ مناسبتي با اعتقاد و التزام به روح دينداري و ولايت دارد.
و همين امروز چه بسيارند مواردي كه يك عملكرد و يك سابقه را منصفانه يا غيرمنصفانه مي سنجيم و رد مي كنيم و كمي بعد ذهن كليشه زده ما گرايش به تكرار همان عملكرد با نام تازه و رنگ و لعاب تازه پيدا مي كند زيرا كليشه و تنبلي ذهني همزادند.
و حال كه كار به درد دل كشيد بگذاريد يكي دو اشاره شخصي هم چاشني كلام كنم و بعد به سر حرف خود درباره كتاب «تا هنوز» و نقد آقاي رجبعلي بر اين كتاب برگردم.
1-خيلي ها مي دانند كه محمدعلي محمدي به عنوان يك استعداد جوان در اواخر سال 1357 و در حالي كه فكر تأسيس روزنامه جمهوري اسلامي در مرحله پيگيري مقدماتي بود از سوي حضرت
آيت الله خامنه اي شناسايي و به مهندس ميرحسين موسوي معرفي شد؛ اما كسي نمي داند كه محمدي در سازمان بسيج مستضعفان چه ماموريتي از جانب آقا داشت و بعد از بسيج به چه مناسبت و به دستور چه كسي به جاي همراه شدن با مهندس موسوي در وزارت خارجه، به صداي جمهوري اسلامي رفت و نماينده صدا در ستاد تبليغات جنگ شد و سرانجام زماني به نخست وزيري رفت كه سيدمحمدعلي ابطحي حكم اخراج او را از صداي جمهوري اسلامي صادر كرد.
بنابراين، كليشه سال هاي 60 حكم مي كند كه محمدعلي محمدي را براي هميشه منتسب به يك جناح بدانيم و تعريف مستقل او را از چپ بودن- كه كاملا مبتني بر تفكر شيعي است- ناديده بگيريم و دانسته ها و نادانسته هايمان را درباره رويكرد انتقادي وي به هر دو جناح موجود و تركيب سابق ولاحق آنها كنار بگذاريم.
2- همه مي دانند كه در روزهاي ارتحال حضرت امام خميني(ره) روزنامه كيهان عزاخانه و همچنين سنگر دو شاعر شناخته شده آن روزها- محمدعلي محمدي و يوسفعلي ميرشكاك- بود كه پياپي بر اهميت اصل ولايت و بيعت با مقام معظم رهبري پاي مي فشردند و تاثير شعرشان در عبور جامعه از نگراني هاي چنان ايامي در نظر مخالفان بيعت با آقا آنچنان جدي بود كه هر دو را توبيخ و تنبيه و طرد كردند و البته در مباحثات حلقه كيان تاكيد شد كه همه آتش ها از گور محمدي برمي خيزد.
اما كليشه ها حكم كردند و حكم مي كنند كه آن حادثه در مطبوعات امروز با دستكاري و حذف نام محمدي از كنار نام ميرشكاك نقل شود و گويي هيچ كس نمي تواند آرشيو كيهان خرداد 1368 را بيابد و ورق بزند.
3- وقتي شهرداري اردكان تصميم گرفت مجسمه آقاي خاتمي را در مدخل شهر نصب كند، بلافاصله تباين چنين كارهايي را با روح التزام به ولايت يادآوري كردم و دستور توقف آن پروژه را از رئيس جمهور وقت گرفتم و زماني كه ميرحسين موسوي با مراجعاتي متراكم تر از هميشه براي كانديداتوري مواجه شد با تحليل جامعي از معنادار بودن تركيب طيف هاي مراجعه كننده، به او پيغام دادم كه منصرف شود اما شيفتگي منشي ايشان نسبت به رئيس خود مانع درك پيام و حسن نيت گوينده شد و به راستي چه خطرناكند اين شيفتگان و چه بلاي عظيم و بنيان سوزي است انتخاب و چينش اطرافيان براساس ميزان ابراز شيفتگي و شيدايي آنها.
بعد از انتخابات و حوادث تابستان 88 نيز به اميد جبران مافات به ديدار آقاي موسوي رفتم و با تاكيد بر ابعاد پيام قبلي خود يادآور شدم كه همه حرف هاي امروز شما حاكي از نداشتن تحليل منسجمي از حال و آينده و عصبي بودن واكنش هايتان نشان گر غلبه تحليل هاي كليشه اي ديگران و الگوهاي نامأنوس تحليل غربي بر ذهن شماست كه طبعا مفهوم «ولايت مداري» را تا حد اطاعت قابل شرط گذاري از يك رئيس ملت تنزل مي دهد.
طبيعي است كه همين واكنش مشفقانه را نسبت به ديدگاه ها و عملكرد دوستانم دردولت آقاي احمدي نژاد هم داشتم و دارم.
4- از روزي كه اتاقكي در حوزه هنري اصفهان براي خود دست و پا كرده و اسمش را «دفتر مطالعات فرهنگ و ادبيات پايداري» گذاشته ام، فرصت مطالعه اجمالي آثارمربوط به دفاع مقدس و تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي و تحليل عملكرد كانون هاي ادبي استان ها را بيش از پيش جدي گرفته ام و خطر حاكميت كليشه هاي مستقيم و غيرمستقيم را در اين عرصه بيش از پيش درك كرده ام و كتاب «تا هنوز» تنها يكي ازواكنش هاي من به اين شرايط سراپا كليشه و تقليد و تكرار و كتاب سازي و صور سازي و حجيم سازي است. شرايطي كه هر كس به يكي از نشانه هاي آن واكنش نشان مي دهد اما هيچ كس به فكر حمله بر مباني و ريشه هاي آن نيست يا اين كه خداي ناكرده از مواجه شدن با اين مباني وحشت داريم و راه غلبه بر اين وحشت، زير و رو كردن نگاه ها به علوم انساني و بازتعريف انسان و نماياندن فاصله انسان علوم تجربي دارويني با انسان الهي طراز اسلام است كه اخيرا بيش از همه زمان ها مورد تاكيد ولي امر ما قرار گرفته و خدا كند كه مثل خيلي از تاكيدها و ضرورت هاي مشابه قرباني «توهم استقلال» صاحبان مقام و موقعيت و نفوذ سياسي اجتماعي و تنبلي ذهني كليشه زدگان نشود.
به مقاله جناب آقاي رجبعلي برگرديم كه البته بخش مهمي از جواب خود را به حرف هاي ايشان در جملات پيشين داده ام و جواب صريحتر من به كلام ارجمندشان معطوف به ضرورت ادامه و تبديل اين بحث به يك چالش روشنگرانه است:
الف: اين كه آقاي رجبعلي در مقاله خود تاثير سوء دراز نفسي ها و حاشيه پردازي ها را بر ادبيات دفاع مقدس مورد توجه قرار داده اند و ديگران را به توجه گسترده فرا مي خوانند اولين نكته اي است كه تشكر از ايشان را واجب مي كند.
عصمت اين وادي و خطر تعرض درازنويسان به اين وادي عصمت مهم ترين دغدغه اي است كه بايد بر آن تاكيد كرد و توليد و نشر كتاب «تا هنوز» در واقع تلاش محدود نويسنده اي با بضاعت مضجاه براي برانگيختن همين حساسيت است.
بدون چنين حساسيتي نمي توان مانع انزواي ادبيات دفاع مقدس شد و منزوي شدن ادبيات دفاع مقدس، خطر منزوي شدن فرهنگ دفاع مقدس را تقويت مي كند. اگر ديگران با پر كردن بازار نشر از آثار بي جهت و بي محتوا سعي در تنگ كردن اين عرصه بر آثار ارزشي دارند ما چرا بايد به اين روند بي توجه باشيم و بدتر از آن چرا بايد با شلوغ كردن بازار ادبيات دفاع مقدس به چنين روندي دامن بزنيم؟! آيا انديشيده ايم كه اگر روزي شعله مقدس فرهنگ دفاع مقدس در زير آوار توليدات ضعيف ادبي مدفون و خاموش يا كم فروغ شود باز افروختن آن و بازآفريني انگيزه هاي فرو مرده براي خواندن آثار جديد دراين زمينه چه قدر مشكل و پرهزينه خواهد بود؟!
ب: اين كه برادرم آقاي رجبعلي كتاب «تا هنوز» را متني درست و به قاعده و نشانه سر فرود آوردن در مقابل شعور مخاطب و به جا آوردن ادب و قانون نوشتن معرفي كرده اند اگر تنها ثمره لطف ويژه ايشان به بنده نباشد لابد نشانه نگراني عميق ايشان از كم شمار بودن آثار مبتني بر احترام به شعور مخاطب و رعايت حوصله نسل كتابخوان امروز است و اين نگراني زماني به اوج مي رسد كه با تأمل در آثار مخالفان ادبيات و فرهنگ انقلاب و دفاع مقدس درمي يابيم آنها با رعايت اصول و آداب نوشتن توانسته اند مضامين و مطالب نه چندان مهم خود را با اهميت، اصيل وگيرا جلوه دهند و سهم نويسندگان و مناديان ادبيات و فرهنگ انقلاب اسلامي و دفاع مقدس را از كنجكاوي، انگيزه و توجه مخاطبان عمومي ادبيات روز به روز كمتر كنند.
ج: همه مضامين آثار ما نويسندگان و شعراي دفاع مقدس، مخلوق ايثار و تواضع كساني است كه امروز در محضر خداي خود «عندربهم يرزقون»اند يا اگر هنوز توفيق شهادت نيافته اند با تعجب به بي خبري ها، بي تفاوتي ها، بي هنري ها و بيگانگي هاي ما با ضرورت شاهد و مبشر و نذير بودن مي نگرند و در عين اعجاب از ادعاورزي هاي ما آدم هاي معمولي، در دل دعا مي كنند كه بهره اي از تواضع شهدا نصيب ما شود تا با جستن از چنبره «من» و اتصال يافتن با روح دفاع مقدس بتوانيم آثار عظيم و ماندگار خلق كنيم.
اعتراف من به اين كه مضامين داستانك هاي كتاب«تا هنوز» را از ميان صفحات خاطرات، گزارش ها و نوشته هاي قهرمانان جنگ و آثار نويسندگان مختلف بيرون كشيده ام اعتراف چندان بزرگي نيست اما كارهاي كاملا معمولي ،زماني قهرمانانه به نظر مي رسند كه ديگران از انجام آن ها سر باز مي زنند و نياز طبيعي به چنين كارهايي را تبديل به خلأ و عطش مي كنند.
د: «تا هنوز» به عنوان يك اثر مختصر- كه البته ادامه خواهد داشت- طبعا نمي تواند حرارت چنداني به بازار آثار دفاع مقدس ببخشد و مبادرت منتقدان و مطبوعات به معرفي چنين اثري نيز تنها تا حدودي مي تواند نظرها را به اين روش ارائه پيام دفاع مقدس جلب كند. براي ايجاد حرارت كافي در بازار ادبيات دفاع مقدس بايد فقدان الگوي مشخص و طراحي دقيق براي معرفي آثار نويسندگان دفاع مقدس را مورد توجه و نقد قرارداد زيرا در غياب چنين الگويي مي توان ادعا كرد كه آثار خوبي از چشمان عموم مخاطبان و حتي امثال بنده و آقاي رجبعلي مخفي مانده اند و اگر اين آثار به خوبي در مسير ديده شدن قرار مي گرفتند شايد نگراني هاي ما نسبت به حال و آينده ادبيات دفاع مقدس كمتر مي شد.
هـ: گاهي براي جلوگيري از بت شدن يك كليشه و تبديل آن به يك تابو بايد مستقيما سراغش رفت و معمولي بودنش را با جلوگيري از مصادره و بزرگ نمايي آن معلوم كرد تا همگان بدانند كه اين نيز تنها يكي از ده ها راه و روش قابل بررسي و آزمون است.
ديگران در كنار التزام نسبي و نه چندان كامل به اصول و قوانين داستان نويسي از ريختن محتوا و مضمون مورد نظر خود در هيچ ظرف تازه اي غافل نمي شوند و با تأكيد بر جاذبه هاي واقعي و غيرواقعي ظروف و قالب ها ضمن كاستن از امكان تعمق مخاطب در محتواي اثر مي كوشند تا در باغ سبزي كه نشان مي دهند جذاب تر به نظر آيد.
داستان55 كلمه اي نيز يكي از ده ها ظرف و قالب بيان است و ريختن داستان هاي دفاع مقدس در چنين ظرفي نه به عدد55 قداست و اصالت مي دهد، نه بر اهميت اين قالب مي افزايد و نه به معناي دعوت به كنار نهادن ساير ظرف هاست بلكه آنچه را كه براي هم نسلان ما بزرگش كرده اند تبديل به امري عادي مي كند، از اقبال هيجاني به آثار تهي مي كاهد، نوشتن مبتني بر قواعد جديد را براي همگان امري ممكن و لذت بخش مي كند و راه تبديل نويسندگان نسبتاً موفق به افراد دست نيافتني و بت هاي جديد ادبي را مي بندد.
من با تأكيد بر تمام هدف هاي مذكور اعتراف مي كنم كه نوشتن داستان هاي هفده يا ده كلمه اي را در توان خود نيافتم و با مضموني كه استحقاق ريخته شدن در ظرفي به اين كوچكي باشد نيز مواجه نشدم و در عين حال در نوشتن55 كلمه اي هيچ يك از مضامين خود با فشاري مواجه نبودم. مضامين من و قالب55 كلمه اي واقعا مناسب يكديگر بودند. بنابراين اصرار بر 55 كلمه اي شدن داستان ها محور كار من نبود و اگر مي توانستم بعضي را 01 يا 71 كلمه اي مي نوشتم يا اگر لازم بود بر تعداد كلمات مي افزودم اما اگر آقاي رجبعلي حتي يكي از داستان هاي كتاب تا هنوز را نشان دهند كه بتوان گفت براي 55كلمه اي كردن آن با فشاري مواجه بوده ام مي توان گلايه ايشان را جدي تر گرفت، جواب داد يا عذرخواهي كرد.
با تمام اين حرف ها مهم اين است كه نويسنده اي معمولي مثل من با نوشتن110 داستان 55 كلمه اي به همگان يادآوري مي كند كه مي توان با واژه هاي بسيار كم داستان هاي موفق و مؤثر خلق كرد و مخاطبان گريزان از آثار حجيم را جذب اين گونه آثار مختصر كرد تا يكسره از انديشيدن به چند و چون دفاع مقدس و ديگر فضاها و مضامين ارزشي منصرف نشوند.
نقش هرگونه فشار در خلق يك اثر را تنها با نقد فني آن مي توان اثبات كرد و ارتقاي مهارت افراد در رعايت اصول و قواعد و طبيعي سازي فضاي خلق اثر از فوايد نقد فني است كه نبايد از آن غافل شد.
و: منتقد محترم در جاي جاي نوشته خود بنده را به خاطر آنچه «ايجازگرايي شاعرانه» مي نامند مورد تفقد قرارداده اند و در عين حال يادآوري مي كنند كه ميني ماليسم تنها ايجاز نيست بلكه يك سبك است كه بايد در معنا و مفهوم داستان رخ بدهد نه در كوتاهي آن.
مي توانم در پاسخ ادعا كنم كه سعي در تلطيف و طبيعي سازي تركيب واژه ها را مي توان نشانه بارزي از توجه به روح ميني ماليسم در جريان توليد داستان هاي كتاب تا هنوز دانست اما اين كه بنده ميني ماليسم را شناخته و فهميده ام و با شناخت كامل به سراغ قالب داستان هاي 55كلمه اي رفته ام يا نه واقعا اهميتي فراتر از يك امر شخصي ندارد.
با همه اين احوال خوب است برادرم آقاي رجبعلي نمونه هاي موفق و ناموفق در رعايت نكات لازم را كنار هم قراردهند و با مقايسه و نقد فني تعدادي از داستان هاي كتاب «تا هنوز» بر غناي نقد ادبي در كشورمان بيافزايند. زيرا با چنين كارهايي نقدادبي ما از دايره اكتفا به رد و قبول محتوايي و موضوعي فراتر خواهد رفت و تأثير آموزشي آن نيز بيشتر خواهد شد و كساني كه تنها شيفته نام و عنوان ميني ماليسم و برخي شعب آن شده اند متوجه روح اين سبك و قوت ها و ضعف ها و زمينه هاي همگرايي آن با روح ادبيات فارسي خواهند شد و آثار بهتر و ماندگارتري در اين قالب يا قالب هاي قابل پيشنهاد ديگر شكل خواهند گرفت و شايد قالب هاي تازه اي نيز ابداع شوند كه مي توانند بر اعتمادبه نفس نويسندگان ايراني در مواجهه با دنياي نويسندگان غيرايراني يا شيفته كليشه هاي ديگران بيفزايند.
اگر كساني براي فرار از نقد فني آثار خود دليل قابل عرضه و دفاع دارند من بدون واهمه و ترديد از چنين امري استقبال مي كنم چرا كه از سويي معتقدم اثر منتشر شده ديگر متعلق به خالق خود نيست و همه در آن شريك اند و حق ارزيابي و رد و قبولش را دارند و از طرفي در عين دفاع از حريم زبان و ادبيات در مقابل كساني كه حمله به زبان را مبناي كسب توفيق در آسان سازي حمله به تمدن، دين و تمام فضيلت ها قرارداده اند، زبان را وسيله سخن گفتن و تبادل فكر و عقيده و عاطفه مي دانم و خلق اثر ادبي را نوعي سخن گفتن تلقي مي كنم و اصالتي براي خود و اثر خود و جايگاه خود به عنوان شاعر يا داستان نويس قائل نيستم كه نگران خدشه دار شدن آن باشم.
بنابراين با اطمينان از انصاف گرايي آقاي رجبعلي از ايشان مي خواهم كه به نقد فني داستان هاي كتاب تا هنوز و نقد نشانه هاي آشنايي يا عدم آشنايي من با روح ميني ماليسم بپردازند و مطمئن باشند حتي اگر همه آثارم با تندترين نقد فني مواجه شوند فايده اين كار را براي خودم و ديگران و كليت ادبيات معاصرمان از ياد نخواهم برد.

 



آب و آينه

استاد مشفق كاشاني
جهان شكفته به گلبانگ عاشقانه ماست
كه شور عشق تو در پرده ترانه ماست
گل ار، به خنده برافروخت روي آتشناك
به باغ صبحدم، از گريه شبانه ماست
مگر خيال تو در خاطرم چراغ افروخت
كه مهر سرزده از آفتاب خانه ماست
مرا پيام تو درهر غزل برانگيزد
سكوت را نتوانم، سخن بهانه ماست
چو حلقه بر در اين خانه چشم دوخته ايم
كه برق لطف تو در ديده زمانه ماست
بيا كه خيمه ز دريادلي به موج زديم
چو قطره پهنه بي ساحلي كرانه ماست
به چشمه دل روشن، نشان ز خويش بجوي
كه آب و آينه روشن ترين نشانه ماست
به فرش سبزه به آهستگي، نسيم گذشت
كه نوبهار گل افشان در آستانه ماست
به تيغ صاعقه، جوشن شكاف دشمن باش
هنوز فتنه توفان، در آشيانه ماست
به شور «جذبه»¤ سخن ساز مي كند «مشفق»
سرود عشق، غزل هاي جاودانه ماست
¤ منظور شادروان استاد محمود شاهرخي است.

 



تسبيح روزگار

¤محمدجواد محبت
اي نفس روشنت نشانه خورشيد
شانه تو، هم تراز شانه خورشيد
لطف خدا سايه بان ابر كرامت
تا به سلام آيدت زبانه خورشيد
شب چه غريب است اگر پگاه نيايد
باز كن اكنون دري به خانه خورشيد
هستي و رويش، زبان نور، همين است
آينه خواني كن از ترانه خورشيد
گردش تسبيح روزگار درخشان
دست زرافشان بي بهانه خورشيد
شاخه عدلي كه دست دوست نشاند
گل كند از شعر عاشقانه خورشيد
آه كجايي تو اي طلوع بشارت
زائري آمد به آستانه خورشيد

 



نام تو

حميدرضا شكارسري
اين جا شعر آغاز مي شود
كه با نام تو تمام شود
(اين پروانه از كجا پيدا شد؟)
اين جا ادامه مي يابد
(اين پروانه ها چه مي خواهند؟)
اين جا مي خواهد تمام شود
ولي آن قدر پروانه روي كاغذ نشسته است
كه نمي شود نام تو را نوشت...

 



اكسير عشق

محمدعلي جوشاني
زخم تو، مرهم تويي، راضي به تقدير توام
رگ به رگ حسرت نگاه رقص شمشير توام
رفتم و گفتي نمك خورد و نمكدان را شكست
نه به مولا، هركجا هستم نمك گير توام
كيستم، آيينه ام، آيينه يعني هيچ كس
يا ز صورت خالي ام، يا غرق تصوير توام
خاك بودم، زر شدم، مردم تعجب مي كنند
تازه من يك گوشه از جادوي اكسير توام
زيركي مي گفت شعرت رنگ چشمان كسي است
راست هم مي گفت، خيلي تحت تاثير توام

 



چه عاشقانه...!

قربان وليئي
چه عاشقانه فراموش كرده ام خود را
دراين سكوت كه خاموش كرده ام خود را
لطيف مي وزي از غيب و مي روم از هوش
شبيه پنجره آغوش كرده ام خود را
بگو فرشته بيايد به نماز روشن روح
كه چشم بسته ام و گوش كرده ام خود را
بيا ترنم عرشي! عبور كن آرام
كه زيرگام تو مفروش كرده ام خود را
شهيد عشق توام، بي قرار، مثل درخت
به وجد آمده، گل پوش كرده ام خود را

 



زاد و مرگ واژگان

اكبر خورد چشم
يك مكالمه 30 دقيقه اي را ضبط كنيد. تعداد واژگان را بشماريد. واژگان تكراري را حذف كنيد. با واژگان بجا مانده، تنها مي توان به مكالمه اي پنج دقيقه اي پرداخت! باور نداريد؟ امتحان كنيد!
به واقع چه شده كه كاربرد واژگان غني فارسي محدود شده است؟ آيا علت، كم حوصلگي افراد جامعه است كه كمتر به سراغ واژگان مختلف مي روند؟ آيا ميزان مطالعه كم شده است؟ يا نه، بايد علت را در جاي ديگر جست وجو كرد؟
از ابتداي قرن بيستم كه وسايل ارتباط جمعي گسترش پيدا كردند و ملل مختلف جهان به يك باره در جست وجوي يافتن هويت و استقلال خود برآمدند، «زبان» در كانون اعتناء قرار گرفت. زبان به عنوان پلي ميان گذشته و حال ملل و اقوام گوناگون به حساب مي آيد و به نوعي به انسان هويت مي دهد. پس بي دليل نيست كه از آن زمان تاكنون در اغلب كشورها مراكز، فرهنگستان ها و به طور كلي مكان هاي علمي و تاريخي مهمي داير شدند كه هدف آنها صيانت از زبان و گويش ملي و تقويت آن در برابر هجمه فرهنگ هاي بيگانه بوده است. در برخي كشورهاي آفريقايي كه سال ها مستعمره اروپائيان بوده اند، اغلب، زبان رسمي فرانسوي، انگليسي و يا پرتقالي است. يعني نوعي تضاد و ناهمگوني ميان نژاد و هويت با زبان و گويش رايج در جامعه! نتيجه آن كه؛ طيف گسترده اي از مردم آن كشورها، حس بي هويتي يا دور بودن از هويت اصلي خود را تجربه مي كنند. اين يعني تهي شدن از باورهاي اجتماعي و ملي و سرآخر قرار گرفتن در سراشيبي مشكلات عميق و ريشه اي فرهنگي!
اين كه امروزه برخي مردم از واژگان كمتري استفاده مي كنند و گاه ديده يا شنيده مي شود كه ميل به بهره گيري از واژگان بيگانه دارند، اتفاق ساده اي نيست و اگر از آن غفلت شود نتايج سوئي در پي خواهد داشت. شايد در نظر برخي از صاحب نظران ساخت واژگان جديد و وارد كردن آنها در زبان فارسي يكي از راه هاي علاج اين عارضه باشد. اين درست! اما به تجربه ديده مي شود كه بسيار اتفاق مي افتد عموم مردم از واژگان تازه ساز استقبال چنداني نمي كنند. از طرفي بسياري از واژه ها، با وجود گذشت سال ها از ساخت و ارائه شان هم هدف استفاده قرار نمي گيرد و اگر هم شنيده يا خوانده مي شود عموما از جانب رسانه هاي جمعي چون تلويزيون، راديو و مطبوعات است.
براي اين كه از زبان در جامعه صيانت كرد بايد از راهكارهاي مختلفي بهره برد. راهكار نخست؛ نگهداري واژگان كهن، جلوگيري از ورود بي رويه واژگان بيگانه و ساخت واژگان جديد بنابر ضروريات است. پس اين كه گاهي اوقات براي واژگان تاريخ مصرف تعيين مي كنند و مي گويند كه فلان واژه بسيار قديمي است و بايد دور انداخته شود، سخني به گزاف است. يك واژه هيچگاه از گردونه زبان خارج نمي شود، مگر اين كه مردم خودشان آن را بنابر دلايلي چون طويل بودن و سخت بودن تلفظ، كنار بگذارند. يا اين كه از نظر علمي كاربردي نداشته باشد. خوشبختانه، زبان فارسي يك زبان غني و گسترده است و اغلب براي معادل هاي بيگانه واژگان مناسبي دارد. از اين رو ضروري است قبل از اين كه كلمه اي از زبان بيگانه وارد زبان فارسي شود و مورد استفاده همگان قرار گيرد، براي آن معادل مناسبي ساخته گردد. به عنوان مثال هر چند تلفظ واژه «ناتوراليسم» راحت است، اما وقتي مي توان واژ ه اي چون «طبيعت گرايي» در مقابل آن قرار داد، بهتر است از آن استفاده شود. در اين ميان كساني كه متصديان ساخت واژگان جديد هستند، بايد ظرايف را به خوبي رعايت كنند، يعني از سويي به نوع ساخت واژگان در زبان فارسي چون پيوستن بن واژه باوند، همراه كردن چند واژه، قاعده ريخت شناسي و نحوي واژه و نيز قاعده لغوي و معنايي اعتنايي جدي كنند. از طرفي ديگر، بايد به خروجي كارشان و اين كه واژه جديد تا چه حد به راحتي تلفظ مي شود و از طرف مردم مورد استقبال قرار مي گيرد، دقيق شوند تا چنين؛ واژه هايي جديد به خوبي در گردونه زبان به كار افتد. اتفاقي كه باعث غناي زبان فارسي از نظر تعدد واژگان و كاربرد آنها مي شود.
گام بعدي در جهت اعتلا و كاربرد واژگان در زبان فارسي ، فعاليت رسانه هاي جمعي به خصوص صدا و سيما است كه در اين ميان به دليل طيف وسيع مخاطب، نقش سيما پررنگ تر است. بهره از متون اصيل و درست، و انتخاب مجريان تلويزيون، برپايه كاربرد صحيح ادبيات فارسي يك ضرورت اجتناب ناپذير است. متأسفانه به دفعات در برخي برنامه هاي تلويزيون، مخصوصا برنامه هاي زنده كه بي بهره از نوشتار قوي اند، مجريان زبان و واژگان فارسي را به درستي بكار نمي گيرند. اينان گاه نيز به صورت بداهه، از تركيبات و كنايه هايي استفاده مي كنند كه نه تنها ريشه تاريخي ندارند، بلكه به نوبه خود، آفتي براي زبان محسوب مي شوند. مثلا استفاده از كنايه هاي من درآوردي چون «كليد كردن» و يا واژگان بي ريشه اي چون «خفن» آنچنان ريشه هاي زبان را از هم مي پاشد كه وقتي به خودمان مي آييم كه كار از كار گذشته است.
باور كنيم صيانت از واژگان زبان يك ضرورت است. اگر اين باور در بطن جامعه نهادينه شود، گام بلندي در پاسداشت زبان فارسي برداشته ايم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14