(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 22 مهر 1389- شماره 19763

سرقت!
تروريسم رسانه اي و ترويج انديشه هاي صهيونيستي
نقد نمايش «ما كجا اينجا كجا» ما كجا و سياه كجا...؟!
نگاهي به فيلم «زخم شانه حوا» هابيل و قابيل در دفاع مقدس
جمال شورجه در جنوب آسماني
حاتمي كيا؛ در جست و جوي فراز دوباره
فرزاد جمشيدي كارگردان شد



سرقت!

پژمان كريمي
به بهانه نمايش محصولات صدا و سيما در شبكه هاي ماهواره اي
در حال حاضر چند شبكه ماهواره اي فارسي زبان، بطور گسترده و جدي توليدات سيماي جمهوري اسلامي ايران و سينماي كشورمان را به نمايش مي گذارند.
اقدام اين شبكه ها، مصداق سرقت آثار هنري است. زيرا جملگي آثار بدون مجوز صاحبان مادي و معنوي به نمايش درمي آيند.
چندي پيش برخي از تهيه كنندگان سينماي ايران، طي نشستي، تصميم گرفتند تا نسبت به عملكرد غيرقانوني شبكه هاي ماهواره اي، شكايتي تقديم دولت جمهوري اسلامي كنند.
آنان، ابتذال شبكه هاي ياد شده، همسو نبودن با باورها و ارزشهاي مردم ايران و دامن زده شدن به بحران اقتصادي سينماي كشورمان را دلايل اصلي مخالفت با پخش آثارشان از شبكه هاي ماهواره اي توصيف مي كنند.
سيماي جمهوري اسلامي نيز مي تواند در مقام شكايت برآيد. زيرا، تأمين برنامه براي ساعات پخش تلويزيونهاي معاند، نه تنها در راستاي اهداف عاليه نظام و رسانه ملي نمي گنجد، بلكه سبب كاهش مخاطبان فيلم ها و مجموعه هاي سيما مي شود.
تا آنجا كه مي دانم و اميدوارم اشتباه كرده باشم، نه دولت و نه صداوسيما، هيچ يك براي برخورد با شبكه هاي سارق آثار هنرمندان داخلي سينما و سيما، اقدام در خور توجهي نكرده اند. كه اگر جز اين بود، تعداد و ميزان ساعات برنامه هاي سرقت شده، افزايش نشان نمي داد.
وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، روزي از تلاش براي تصويب حق كپي رايت و طرح حمايت از حقوق مؤلفين و مصنفين، سخن گفتند. در صورت به بار نشستن اين تلاش، برخورد با سارقان زمينه اي هموار خواهد يافت. واضح است كه دولت و قوه قضائيه تنها در كنار هم مي توانند با موضوع سرقتهاي فرهنگي و هنري شبكه هاي ماهواره اي برخوردي بايسته نمايند!

 



تروريسم رسانه اي و ترويج انديشه هاي صهيونيستي

رضا فرخي
يكي از برداشت هايي كه هميشه از واژه ترور مي شود تخريب و تهديد همه جانبه با وسايل نظامي و سخت است اما شرايط جديد به گونه اي است كه مي توان اين تعريف را براي اين واژه ناقص دانست، چرا كه فراتر از اين تعريف، نوع جديد تروريسم به وجود آمده كه مصداق كامل اين نوع جديد را مي توان رسانه هاي غربي دانست. به طوري كه اين رسانه ها علاوه بر تخريب و مورد هدف قرار دادن آرمان ها و ارزش هاي مخالفان خود، سعي مي كنند مسائل جديدي را جايگزين كنند و حتي به نوعي با اين كار سلطه نامشروع غرب را مثبت جلوه دهند كه اولين گام در اين راه سياه نمايي عليه عقايد ديگر ملتها است. و در كنار اين رفتار تلاش مي كنند با دروغ و به نوعي تبليغ براي گروهي خاص، اين گروه ها و عقايدشان را بزرگ و مقدس جلوه دهند. موضوعي كه به دفعات از سوي رسانه هاي غربي تكرار شده و بارها و بارها براي صهيونيسم جهاني تبليغات گسترده اي صورت گرفته است.
اين موضوع در تمام ابعاد رسانه هاي غربي انجام شده است به گونه اي كه مي توان بسياري از اين رسانه ها را بولتن تبليغاتي صهيونيسم دانست. البته چاشني هميشگي تبليغات رسانه هاي غربي براي صهيونيسم و اسرائيل سياه نمايي عليه مسلمانان بوده كه اين مصداق جديد و دقيق تروريسم رسانه است. تبليغات تصويري هم يكي از ابزارهاي آن هاست. هدفي كه از سالهاي بسيار دور در دستور كار رسانه هاي غربي قرار گرفت. يعني از زماني كه رژيم صهيونيستي متولد شد و براي به دست آوردن مكاني براي زندگي، شروع به تجاوز به اموال و سرزمين مردم بي پناه فلسطين كرد. از همان زمان انگلستان و آمريكا به همراه كشورهاي اروپايي تلاش كردند كه چهره اي مظلوم و حق به جانب از رژيم صهيونيستي نشان دهند تا جنايت هاي او در سرزمين هاي اشغالي ناديده گرفته شود و براي اين فرآيند تبليغاتي گسترده، چه ابزاري بهتر از رسانه هاي تصويري دنيا كه بسياري از آنها در اختيار غرب بود؟
چرا كه بايد براي اين اشغالگري هاي پي درپي و جنايت آميز بهانه اي ساخته و پرداخته مي شد تا بتوان افكار عمومي دنيا را فريب داد. و براي همين رسانه ها شروع به اغراق در مورد وضعيت بد يهوديان با اين عنوان كه يهوديان هميشه مورد ظلم بوده اند و از زمان جنگ جهاني دوم عليه آنها جنايت صورت گرفته است كردند.
هم زمان با شروع اين تبليغات از سوي رسانه هاي غربي موج جنايت ها توسط ميليشاي سري يهود (هاگانا) و گروه نظامي به سرپرستي فردي به نام مناخيم بگين آغاز شد كه تمام اين جنايتها توسط رسانه هاي غربي توجيه مي شد.
اين وضعيت ادامه داشت تا اينكه در اواخر دهه چهل ميلادي فيلم «آتش متقابل» ساخته و با اين فيلم هاليوود رسماً وارد اين بازي شد. فيلمي كه در آن به نوعي اولين زمزمه هاي تبليغات براي يهوديان به گوش مي رسيد. اين فيلم داستان قتل يك شهروند يهودي بود كه در پايان فيلم مشخص مي شد كه او بي گناه كشته شده است. آتش متقابل آغاز پروژه اي بزرگ براي مطرح كردن يهود بود، پروژه اي كه در سالهاي بعد با ساخت فيلم «قول مردانه» در سال 1947 به كارگرداني الياكازان يك قدم جلوتر رفت. اصل داستان اين فيلم درباره احساسات ضديهودي در دنيا بود كه در اين فيلم سعي شد تمام اين احساسات ضديهودي را بي معنا جلوه دهد و به نوعي كساني كه با صهيونيسم مخالف هستند را افرادي بي منطق و تندرو معرفي كند كه در برابر يك قوم مظلوم مخالفت مي كنند. اين رويه ادامه داشت تا اينكه در سال 1948 در فيلم «جستجو» با نشان دادن ستاره داوود براي اولين بار صحبت از سرزمين موعود يهوديان به ميان آمد و به اين ترتيب اين موضوع به يكي از سوژه هاي اصلي سينماي غرب در راستاي حمايت از صهيونيسم تبديل شد و در سالهاي بعد در فيلم «مارگير» به صورت جدي تر دنبال شد. اين فيلم از آن جهت اهميت داشت كه برخلاف فيلم هاي قبلي در خود سرزمين هاي اشغالي ساخته شد و همچنين براي اولين بار در سينماي غرب موضوع «هولوكاست» مطرح شد كه سعي داشت به نوعي تشكيل دولت نامشروع اسرائيل را برحق نشان دهد. حتي كارگردان اين فيلم آن چنان در تبليغات صهيونيستي آن غرق شد كه پس از ساخت آن، دليل توليد اين فيلم را همدردي با اسرائيل عنوان كرده بود. در حالي كه هيچ كس پيدا نشد تا با مردم بي گناه و بي پناه فلسطين همدردي كند و به جهانيان اين موضوع را گوشزد كند كه چرا فلسطيني ها بايد هزينه زياده خواهي هيتلر و طمع صهيونيسم و جنايت هاي آن و سياستهاي پليد انگلستان را بدهند؟
به هر صورت كسي به اين واقعيت توجه نكرد و حتي در سالهاي بعد سينماي غرب گام هاي بيشتري را در راستاي تطهير و قوام بخشي به هويت جعلي صهيونيسم برداشت. تا جايي كه سعي كرد با استفاده از برخي مسائل مذهبي در اين راه در اذهان افكار معناگراي دنيا نفوذ كند. نمونه اين موضوع را مي توان در فيلم «اكسدوس» به كارگرداني مينيجره در سال 1960 مشاهده كرد. در اين فيلم سعي شده با استفاده از مفاهيمي كه در كتاب عهدنامه عتيق مطرح شده است به نوعي براي صهيونيسم مشروعيت سازي ديني انجام شود تا به نوعي براي اشغال گري و جنايت آنها هم توجيهي صورت بگيرد. اين فيلم دو ميليون دلار هزينه در برداشت كه در
آن زمان بي سابقه بود و البته معلوم نشد كه اين بودجه از كجا تهيه شد. چرا كه در آن زمان كسي حاضر نبود براي يك فيلم چنين پولي را پرداخت كند. هرچند كه بعدها اين فيلم مورد اعتراض اسراييلي ها قرارگرفت،چرا كه فيلم آنگونه كه آنها مي خواستند درباره سرنوشت يهوديان اغراق نكرده بود و اين موضوع در نوع خود جالب بود. زيرا فيلم تمام تلاش خود را انجام داده بود. به هرصورت آغازي بود براي مشروعيت سازي مذهبي صهيونيسم. ازسوي ديگر دركنار اين مسئله به شدت سعي داشته تا عواطف بيننده را براي باور مظلوميت يهود تحريك كند. چرا كه در جايي از فيلم مسلمانان را نشان مي دهد كه از آلماني ها مي خواهند كه در كنار آنها به جنگ با يهوديان بپردازند، تا به نوعي به اين مسئله اشاره كند كه يهوديان درتمام طول تاريخ از همه جهت و از طرف هم قوم ها نيز مورد ظلم قرارگرفته اند و از همه مهمتر اينكه فيلم در يك حركت غيراخلاقي براي رسيدن به اهداف خود مسلمانان را در كنار فاشيست هاي نازي نشان مي دهد كه درنوع خود آغاز يك جنايت رسانه اي عليه بخشي از مردم دنيا يعني مسلمانان بود. مردمي كه به گواه تاريخ مي توان آنها را يكي از صلح جوترين مردم دنيا دانست.
و به همين دلايل هم چندماه پس از اكران آن گروهي از منتقدان، اين فيلم را مضحك دانسته و آن را يك وسترن يهودي دانستند كه با اسطوره سازي يهوديان فصل تازه اي درحمايت از آنها و توجيه بازگشتشان به سرزمين موعود در هاليوود گشود.
درحالي كه در سينماي تبليغاتي غرب كسي به صحبت هاي اين منتقدان گوش نمي داد هاليوود در دهه 1950 وارد فاز تازه اي از گسترش صهيونيسم شد كه در آن براي حمايت و تبليغات از هيچ كاري فروگذار نكرد.
فيلم هاي متعددي دراين باره ساخته شد كه يكي از آنها «سامسون و دليله» بود. داستان اين فيلم درباره يك مرد شكست ناپذير يهودي بود كه به دليل قدرت افسانه اي اش مورد حسادت ستمگران قرار گرفت و درنهايت براي مبارزه با اين افراد جانش را از دست داد. فيلم به صورت غيرقابل باوري سعي دارد حس قهرمان سازي صهيونيستي را درباور مخاطبان خود بيافريند و به نوعي او را به تحسين قهرمان خيالي داستان كه يك يهودي است وادارد. داستان اين فيلم از اين نظر قابل توجه بود كه آغازگر نوع جديدي از بزرگنمايي صهيونيسم جهاني درقالب حماسه سازي و افسانه سازي را به جهان عرضه و تحميل كرد. به گونه اي كه سعي داشت مخاطب را به نوعي با دروغ سازي تاريخي و حماسي به انحراف فكري بكشاند و به نوعي با دليري ها و قهرمان سازي هاي دروغين سلطه صهيونيسم را به جهانيان القا كند.
اين جريان ادامه داشت تا اينكه درسال 1993 «فهرست شيندلر» به كارگرداني اسپيلبرگ ساخته شد كه به نوع خود نقطه عطفي درگسترش سلطه يهود محسوب مي شود. اين فيلم سراپا اغراق بود و سازندگان در آن تا مي توانستند درباره شرايط زندگي يهوديان آلماني در زمان جنگ جهاني دوم اغراق كردند و از هر حربه اي براي تحريك و سوءاستفاده از عواطف مخاطب استفاده نمودند. كشتار پيرمردها و زنان و كشتار بي منطق جوانان، اتاق گاز و هولوكاست همه و همه در اين فيلم به نمايش گذاشته بود تا كارگردان براي حمايت و مظلوم نمايي يهوديان چيزي كم نگذاشته باشد. موضوعي كه چندسال بعد در سال 2002 در فيلم هاي «پيانيست» و «يكشنبه غم انگيز» تكرار و به تازگي در فيلم «حرامزاده هاي لعنتي» به نوعي ديگر به نمايش گذاشته مي شود.
دركنار تمام اين مسائل بايد به اين نكته توجه كرد كه تمام اين رفتارها دركنار تخريب بي وقفه مسلمانان و هر گروه مخالف ديگر تنها يك معنا را مي دهد و آن هم تروريسم رسانه اي است كه سربازان اين ترور يعني رسانه هاي غربي وابسته به دنياي سلطه صهيونيست جهاني به صورت كاملا حرفه اي عليه مخالفان غرب به كار مي گيرند و متاسفانه به دليل قدرت گسترده آنها در عرصه رسانه ديگران صدايشان به جايي نمي رسد كه بخواهند به اين توهين ها و حملات ناجوانمردانه اخلاقي در رسانه ها پاسخ دهند و اين مسئله نشان دهنده ظلم رسانه اي است كه سالها از طرف غرب ادامه داشته است و هيچ گاه قوانين جهاني رسانه اي از اين كار آنها جلوگيري نكرده اند چرا كه اين قوانين توسط خود آنها وضع شده است و براي همين آن را به راحتي زيرپا مي گذارند، به هرصورت تنها راه مبارزه با اين رفتار غيرحرفه اي آنها آگاه سازي و افشاگري رسانه اي است.

 



نقد نمايش «ما كجا اينجا كجا» ما كجا و سياه كجا...؟!

سيدعلي تدين صدوقي
عضو بين المللي كانون ملي منتقدان تئاتر جمهوري اسلامي ايران
نمايش «ما كجا اينجا كجا» نوشته فخرالدين خاك زند به كارگرداني ميثم يوسفي با نگاهي متفاوت نمايشي سنتي و سياه بازي را به صحنه كشيده است.
در اين نمايش با يك گروه نمايش سياه بازي سروكار داريم كه در انتهاي اجرا مي فهميم همه آنها از دنيا رفته اند و در واقع روح آنان و سرگذشتشان است كه مشاهده مي كنيم. بايد گفت اگر چنين نبود نمايش به لحاظ متن و موضوع حرف تازه اي براي گفتن نداشت. اينكه يك گروه نمايش سنتي را ببينيم و داستان زندگي واقعي آنان و سرگذشتشان را شاهد باشيم كه چگونه در حال حاضر در فقر و يا تنگدستي و بيكاري زندگي مي كنند و به فراموشي سپرده شده اند و ديگر كسي سراغ آنان نمي آيد و از اين دست ماجراها را در سالهاي اخير بسيار شاهد بوده ايم و اكثر كارهاي سنتي، كم و بيش چنين موضوعي داشته اند. نمايش «ما كجا اينجا كجا» هم از اين قاعده مستثنا نيست و دارد در واقع سرگذشت گروهي سنتي كار و يا رو حوضي كار را مطرح مي كند كه چه زندگي اي داشته اند، چگونه زندگي مي كرده اند، چه بلاهايي سرشان آمده، چگونه از هم پاشيده و جدا شده اند و در نهايت سياه اين گروه باغبان و يا خدمتكار يك خانواده پولدار شده است و سالهاست كه ديگر از رفقاي خود خبري ندارد و... اما حسن و نقطه قوت اين نمايش اين است كه از آخر شروع مي كند. يعني سياه قصه به يكباره دوستان قديمي خودش را مي بيند. آنها از او مي خواهند كه مثل ايام قديم يك نمايش سياه بازي راه بيندازند. ما بصورت بازي در بازي گاه داستان نمايش و گاه داستان زندگي بازيگران نمايش را شاهد هستيم و باز به همان مفهوم هميشگي مي رسيم كه با فراموشي اين افراد آنها از بين رفته اند پس بايد آنها را از ياد نبرد و به هنرشان بها داد و به كارشان گرفت و...
بايد گفت نمايش سياه بازي يك شيوه نمايش ايراني است، مهر ايراني بودن را دارد. مال خودمان است و حتي دستمايه بعضي از شيوه ها و سبك هاي تئاتر غربي هم قرار گرفته. اما اگر بخواهيم آن را زنده نگهداريم بايد خون تازه اي به رگ هاي آن جاري سازيم. يعني با حفظ سنت هاي نوشتاري و اجرايي اين گونه نمايشي بتوانيم آنرا به روز كنيم. اگر قرار باشد همه اش از زندگي بازيگران نمايش هاي سنتي حرف بزنيم و زندگي خارج از صحنه آنها را دستمايه كارهايمان قرار دهيم پس از زماني لاجرم به ورطه تكرار خواهيم افتاد. تا جايي كه وارد يك سيكل بي ثمره خواهيم شد. آنگاه همه از روي دست هم با كمي تغيير خواهيم نوشت و در نهايت با نمايش هاي سنتي شبيه به هم و كليشه اي روبرو خواهيم شد. تا كي و تا چه اندازه زندگي خصوصي اين بازيگران، دردهايشان، رنج هايشان و... مي تواند براي تماشاكنان و مخاطبان جذاب و جالب باشد؟ نمايش سياه بازي اصولا يك تراژدي كمدي نيست. نمي گويم كه نبايد از دردها و رنج ها و اصولا قصه زندگي اين بازيگران چيزي نگفت اما ديگر داريم به سوي افراط مي رويم. سياه بايد به روز باشد. او در واقع يك عاقل اندر سفينه است. در جاهايي مي تواند داناي كل محدود هم باشد. بايد حاضر جواب، بامزه، دلنشين، شوخ وشنگ، زبروزرنگ، چست وچابك و... باشد تا بتواند با مخاطب ارتباط برقرار كند و به دل بنشيند. اما متأسفانه سياه هاي ما دارند تقليد مي كنند. بدون نوآوري و بدون اينكه چيزي از خود و خلاقيتي از خود نشان دهند. بدون آنكه از گذشتگان استفاده خلاقه كنند، هر چند كه همه تلاششان را بكار مي گيرند اما سياه بودن سخت است. اين مسئله با يك رنگ سياه و يكدست، لباس قرمز و صداسازي درست نمي شود. يك نمايش سياه تنها با چند شوخي و چند لهجه دست و پا شكسته و كليشه اي و يك عشق نيم بند و چند لحظه ملودراماتيك، نمايش سياه بازي نمي شود. متن اين نمايش سعي كرده است تا حدودي از اين تكرارها پرهيز كند. به طوري كه در آن ما با روح چند بازيگر سر و كار داريم كه البته در يك تعليق درست و در انتها متوجه مي شويم كه روح هستند. سعي شده است تا حد امكان از شعار و شعارزدگي به دور باشد اما بايد گفت داستان كمي مطول جلوه مي كند. بايد به عنصر ايجاز بيشتر توجه مي شد. حرف ها و حركات تكراري محلي از اعراب ندارند. هر چند كه يكي از عناصر كمدي مي تواند تكرار باشد، اما بجا و درست نه اينكه بخواهيم تكرار را تكرار كنيم، اگر زمان نمايش موجزتر مي بود حتماً به ريتم دروني و بيروني مطلوب تري دست پيدا مي كرد. يادمان باشد زماني كه وارد داستان زندگي بازيگران نمايش مي شويم يعني اينكه اينها از حالت تيپ بيرون آمده و به شكلي شخصيت پذير شده اند و به يك تيپ- شخصيت بدل گرديده اند پس ديگر بايد شخصيت پردازي هاي موضعي و موضوعي كاملا رعايت شوند. نمي شود حرفي زد و گذشت و شخصيت را به اصطلاح معطل نگه داشت. به همين دليل هم درام نويسي كار سختي است و سخت تر از آن درام كمدي نوشتن است. در جاهايي تكرار بعضي از حرف ها براي گرفتن خنده تأثير عكس مي گذارد. نبايد به هر دستاويزي از مخاطب خنده گرفت، چون خداي نكرده به ورطه لوده و لودگي و لوده بازي خواهيم افتاد.
به لحاظ بازي ها بايد گفت گذشته از مواردي كه گاهي به سوي تكرار بيهوده و لودگي ادا و اطوار مي رفت در ديگر موارد نسبتاً خوب برگزار گرديد هر چند كه حتي انتخاب لهجه و يا تغيير لحن و صدا بايد روي اصول خاص خود و باتوجه به روند داستان و تيپ و شخصيت باشد اگر شخصيت هاي مقابل سياه خيلي ابله، احمق و دست و پا چلفتي باشند كه ديگر زرنگي و زيركي و چابكي و عاقل اندر سفيهي سياه درنمي آيد و خود را نشان نمي دهد. هر چند كه سياه اين نمايش، آنچنان سياه نبود شايد بهتر بود كارگردان خودش نقش سياه كه اتفاقاً نقش اصلي هم هست را بازي نمي كرد. اينگونه مي توانست با استفاده از يك سياه مجرب تر كيفيت كار را بالا ببرد و هم اينكه بيشتر به امور كارگرداني كه وظيفه مهمي است برسد آنگاه مي توانست حركات و ميزانسن ها و رفتارها و... درست تر، خلاقانه تر، و دراماتيزه تري ارائه دهد. سيدرضا علوي در نقش داماد هر چند كه كمي زياد از حد غلو مي كند اما بازي دلنشين و گرمي دارد. مجيد علم بيگي مسلط است اما مي شد اين شخصيت را به گونه اي دراماتيك تر كه تكراري هم نباشد ارائه داد. بازيگر نقش زن يوسف هم بدون ادا و اطوار اضافه نقش را به نسبت خوب ايفا كرد. بازيگر نقش حاجي هم كه طبق معمول همان تكرار حاجي نمايش هاي سياه بازي است. در كل بايد گفت گروه سعي داشته است كه چه به لحاظ متن و چه اجرا نمايش متفاوتي از گونه سياه بازي را به صحنه بكشد كه البته تا حدي هم موفق عمل كرده است. صحنه آخر يكي از صحنه هاي ناب و دراماتيك اين نمايش است. در كل شاهد اجرايي گرم و صميمي و دلنشين بوديم. بايد گفت نبود يك دراماتورژي همه جانبه در كار احساس مي شود. نمايش به دراماتورژي نياز دارد. حضور چنين نقشي مي توانست نتايج پرثمري را براي نمايش و كل اجرا به همراه داشته باشد.

 



نگاهي به فيلم «زخم شانه حوا» هابيل و قابيل در دفاع مقدس

علي اكبر باقري ارومي
زخم شانه حوا فيلمي است اصيل از سينماي دفاع مقدس، كارگردان اين فيلم كه سال ها دستيار مرحوم رسول ملاقلي پور بوده به خوبي درس هاي استاد خويش را با ساخت اين فيلم پس داده و نشان داده كه تفكرات رسول سفر كرده سينماي ايران، تفكراتي همچنان امروزين است. براي اثبات اين مسئله لازم است كه ما به تفكر سينمايي اي كه رسول و امثال رسول را در دامان خود پرورده است توجه و دقت بيشتري بكنيم. تفكر سينمايي اي كه مظلوم و مهجور واقع شده و هنوز هم به عنوان يك تفكر پويا مي تواند سينماي ايران را تحت تأثير قرار دهد. اين تفكر چيست و خميرمايه دروني آن چه مي باشد؟
تفكر سينمايي رسول مبتني بر داستان سيال ذهن بود، تفكري فراواقع گرايانه بر مبناي اسلام و دفاع مكتبي فراواقع گرايانه، فراواقعيت يعني فراتر از واقعيت روزمره اي كه آحاد بشر معمولا به آن گرفتار است. يعني خود انسان از قيدوبند واقعيت هاي روزمره رها شده و واقعيت خود را دنبال كرده و پيدا كند كه هنر انقلاب اسلامي به دنبال آن بوده و هست. برداشتي كه روح و محتواي آن را مغاير با برداشت فرهنگ غرب از زندگي و انسان مي كند. مسلما فرهنگ غرب چون مي خواهد انسان را يك پديده منحصر به فرد و بدون وابستگي به ملكوت و فرشي (زميني) اصيل معرفي نمايد با برداشت ما كه انسان را پديده اي مخلوق و وابسته به خداوند حكيم و قادر متعال مي داند فرق مي كند. فرهنگ غربي انسان را پديده اي مطلقا وابسته به غرايز خويش معرفي مي نمايد و انسان را يك پديده كاركردگرا قلمداد مي نمايد. هر چند بوده اند متفكراني كه انسان را تابع فطرت و ذات خويش مي دانسته اند ولي آنچه از تفكرات غربي و تبعات آن برمي آيد غلبه كاركردگرايي و تبعات غريزي بر فرهنگ و هنر است. واقعيت اين است كه سينماي ايران با قرار گرفتن در دو راهي فرهنگ خودي و بيگانه هنوز نتوانسته راه روشني را طي كند. شايد وقوع دفاع مقدس و هشت سال حماسه سازي جانانه و انساني غنيمتي است كه فراروي ما و هنرمندانمان قرار گرفته. از جمله هنرمنداني كه توانست از اين واقعه ميمون نهايت استفاده را براي اشاعه تفكر انقلاب اسلامي و نظريه پردازي عملي در سينما ببرد رسول ملاقلي پور بود. رسول سفر كرده سينماي ايران بنابه فطرت خويش فيلم مي ساخت. اين نكته بسيار مهمي است كه ما بايد آن را مورد تأكيد قرار دهيم. راه روشن فطري هنرمندي مانند او، راهي روشن بود كه بايد و قطعا توسط شاگردان او دنبال مي شد كه مي شود. وقتي «زخم شانه حوا» را مي بينيم و تأثير سبك انقلاب اسلامي را كه رسول از آن برداشت هاي خاص داشته توسط حسين قناعت كه سال ها دستياري رسول را نموده است در آن مشاهده مي نمائيم، اميدوار مي شويم كه اين راه فطري و پاك در سينماي ايران ادامه خواهد يافت. «زخم شانه حوا» از اسم استعاري اش تا ترسيم استعاري زدن به خط مقدم توسط يك مادر، آن هم در كمال شجاعت! به گونه اي نيست كه حاوي غلوهاي غيرمعمول و شخصيت پردازي غيرواقع باشد. چون مادران ما و مادران سرزمين من! همه پيش از اين چنين امتحاناتي را با سرافرازي پشت سر گذارده اند. به شهادت تاريخ جنگ تحميلي، بانوان ما با شجاعت كامل حتي در خط مقدم حضوري قاطع داشتند. ولي نكته اينجاست كه پيش از آن شجاعت خود را با اعزام فرزندانشان به جبهه ها و پذيرفتن شهادت فرزندانشان با آغوش باز و سوداگري با خداوند كريم، نمود عيني و واقعي بخشيده بودند. درواقع آن روي نانوشته حضور زنان در جبهه ها و نيمه پنهان مانده اين حضور در اين فيلم تجلي يافته است. قناعت به خوبي مي داند راهي كه رسول ملاقلي پور پيش پاي او گشود، راهي است كه خاتمه نيافته و قناعت ها موظف به پيمودن آن هستند. چرا كه فيلمسازي دفاع مقدس ايجاب مي كند كه اين راه بي انتها ادامه يابد.
تجزيه و تحليل اين فيلم نشان مي دهد كه هنوز مي توان از لايه هاي پنهان و مكتوم مانده دوران دفاع مقدس، استخراج نمود و اين گنج فرهنگي را تا قرن ها مورد استفاده قرار داد. درواقع محوريت اين فيلم بر نقش مادران استوار است، اين خود سوژه جديد و جالبي است كه مي توان مدتها روي آن مانور داد و به آن پرداخت. نكته اي كه تا به حال ممكن است مغفول مانده باشد ولي اتفاقا خود مرحوم رسول ملاقلي پور در «ميم مثل مادر» به آن پرداخته بود. ولي او و ديگر هنرمندان مي دانستند كه پرداختن به اين موضوع با يك فيلم و دو فيلم پايان نخواهد پذيرفت.
در فيلم «زخم شانه حوا» ابعاد ديگري از نقش مادران كشف و تصوير و بر پرده نقش مي بندد. داستان مادري داغدار كه با شنيدن خبر زنده بودن فرزندش، بال درآورده و راهي جبهه ها مي شود تا اثري از فرزندش بيابد و اتفاقا جالب است كه او حتي قصد رفتن به عراق را دارد. او در كمال شجاعت تا خود خط مقدم پيش مي رود، درواقع حضور او در خط مقدم، هر چند ممكن است از لحاظ نظامي معادله هاي جنگ را برهم زند ولي يك پيوند عاطفي ميان او و رزمندگاني كه غم دوري از مادر را مدت هاست تحمل مي كنند ايجاد مي كند. آنها با حضور او چون پروانه گرد شمع وجودش جمع مي شوند و خلأ عاطفي دلدادگي به مادر را با خدمت به او جبران مي كنند. يكي كفش او راو اكس مي زند، يكي براي او ماهي مي گيرد والخ!! اين تجلي عاطفي مادر و حضورش درجبهه ها به راحتي و سلامت رواني تجري خود را در تمامي افراد حاضر در خط نشان مي دهد. اوج اين عاطفه ها در جا باز كردن مادر دل داوود است.
داوود كه نقش وي را احمد پورسراج بازيگر كهنه كار آباداني بازي مي كند، به خوبي نشان دهنده نقش مقدس مادر براي وي است. داوود كه پدر و مادر خود را در جنگ از دست داده است با ديدن مادر و فهميدن علت حضور وي در جبهه ها، فداكارانه مي خواهد وي را به آن طرف آب برده و به پسر اسيرش برساند.
در واقع خط داستاني متوازني از اينجا شكل مي گيرد. خط داستاني كه برگرفته از قصه هابيل و قابيل نيز هست. چرا كه رقيب حسين كه در آستانه ازدواج با دختري است كه قبلا نامزد حسين (پسر همان مادر) بوده با آمدن خبر زنده بودن حسين، ازدواج را بهم خورده مي بيند. اين گره مناسب، در فيلم كاملا جا مي افتد، يعني آن نامزد مغبون هم براي يافتن حسين به جبهه ها مي رود. حسين هم كه آزاد شده او هم به دنبال مادر به جبهه ها مي رود و مادر هم كه جلوتر از همه در جبهه ها حاضر است.
مادر، حقيقت گمشده خويش را در جبهه ها مي يابد. در واقع اين حقيقت تلنگري به ايثار اوست. آنگاه كه مادري عراقي را كه پنهاني به اين سوي مرز آمده تا فرزندش را ببيند، بدون اينكه فكر فرزند گمشده خويش را بكند براي كمك به او روي نفس خويش پا مي گذارد و راه رفته را در واقع اينجا تمام مي كند. چون او به مانند ام وهب چيزي را كه در راه خدا داده نمي خواهد پس بگيرد و لذت ايثار در راه خدا را بر خود كور نمايد در واقع گمشده او ايثار بوده است كه در برخورد با مادر عراقي آن را درمي يابد. آنجا كه مي گويد: خدايا دوباره مي خواهي مرا امتحان كني؟ اشكالي ندارد!
حضور او در جبهه براي يافتن ايثار وجودش است و حضور نامزد ناكام و عروس او براي مبارزه با اين ايثار است. براي كور كردن ايثاري است كه وصل ايجاد مي كند ولي نامزد ناكام سعي در اهتمام بر فصل و جدايي دارد. او در جبهه اي حضور مي يابد كه جلوه ايثارگري است و درست او در جهت مخالف اين عمل حركت مي كند و سرانجام هنگامي كه رودر روي با حسين قرار مي گيرد و مي خواهد او را از پا بياندازد، مقابل استقامت او خم مي شود و مي شكند.
تكرار داستاني تمام ناشدني
داستان فيلم نامه اين فيلم به زيبايي هرچه تمامتر از داستان انساني هابيل و قابيل هاي تمامي ادوار تاريخ بشر گرفته شده است و اين بار اين داستان در صورتي ديگر در جبهه هاي دفاع مقدس به بار مي نشيند.
هابيل همان حسين است و قابيل نامزد ناكام! شورش و عصيانگري قابيل (نامزد ناكام) درست منطبق بر همان علتي است كه قابيل فرزند آدم بر هابيل خشم نمود و بر خدا عصيان نمود و سرانجام او را به قتل رسانيد و هابيل را اول شهيد تاريخ نمود. او نامزد حسين را حق خود مي داند و اين موضوع را بارها تكرار مي كند بدون آنكه بداند حسين با اتصاف به اخلاق الهي و ايثارگري و حضور در جبهه ها بوده كه اين گونه محبوبيت بدست آورده است و اين را نامزد ناكام مي داند ولي نمي خواهد قبول كند.
به هرحال اين داستان تمام ناشدني كه عبارت از ايستادگي عنادآميز خباثت در برابر لطافت و نرمي و رفتارحسنه آدمي، بار ديگر آدميان و فرزندان حوا را مقابل يكديگر قرار مي دهد تا آزمون ديگري را به تصوير بكشد. مادر به بالاترين ايثار و گذشت خويش دست مي يابد، و جهه عاشورايي مي يابد و اين براي ديگران جز تعظيم و احترام درپيش روي نمي گذارد. به ياد بياوريم صحنه زيباي آخر فيلم، كه پسر حسين جلوي پاي مادر به كرنش مي افتد و مادر چادر خويش را بر وي مي پوشاند. يعني اينكه مادر هميشه فرزندان را زير پوشش عفت و حيا و مهر خويش دارد و او را جز اين چاره اي نيست.
«زخم شانه حوا» با بازي خوب بازيگرانش به خصوص هنرمند كهنه كار سركار خانم آهو خردمند در نقش مادر، جلوه اي راستين از قصص قرآني و تلفيق آن با دوران دفاع مقدس است. قصه اي ملموس از دوراني كه يادگاران آن با تكرار آن وقايع در اين فيلم سرنوشت شيرين خود را در آن مي بينند و مشاهده مي كنند؛ چنين بايد و جز اين مباد!

 



جمال شورجه در جنوب آسماني

پيروزي حزب الله لبنان بر رژيم صهيونيستي در جنگ 33 روزه سال2006 به عنوان يكي از نقاط عطف تاريخ در يك فيلم سينمايي به تصوير كشيده مي شود. اين فيلم «جنوب آسماني» نام دارد و كارگرداني آن بر عهده جمال شورجه است.
تصويربرداري جنوب آسماني از مرداد امسال در روستاي برج الحال لبنان آغاز شد و همچنان ادامه دارد. فيلمنامه اين فيلم به دست علي دادرس از ايران و دي قبيسي از لبنان نوشته شده و حدود 40 بازيگر در آن ايفاي نقش مي كنند كه بيشتر آن ها لبناني هستند و برخي هنرپيشه هاي سوري نيز در آن حضور دارند. همچنين بيش از سه هزار بازيگر فرعي به عنوان سياهي لشكر در اين فيلم به چشم مي آيند .
جنوب آسماني كه با همكاري مشترك بنياد سينمايي فارابي، حزب الله و دولت لبنان درحال ساخت است،در جشنواره بيست و نهم فيلم فجر شركت خواهد كرد.

 



حاتمي كيا؛ در جست و جوي فراز دوباره

«ابراهيم حاتمي كيا» تازه ترين فيلم خود را با نام «بانوي شهر ما» آغاز كرد. اين كارگردان مولف سينماي كشورمان كه با فيلم هاي دفاع مقدسي اش به جايگاهي قابل توجه در فرهنگ ايران دست يافت سال هاست از اين ژانر بزرگ دور شده است. فيلم جديد او كه تصوير برداري اش از 15 مهر آغاز شده نيز داراي مضموني اجتماعي است.
حاتمي كيا كه كارنامه اي پر فراز و نشيب را براي خود رقم زده با اين تجربيات جديد در جست و جوي فراز دوباره خود است. او در آخرين فيلم ساخته شده اش به نام «دعوت» كه تجربه متفاوتي در كارنامه وي محسوب مي شود نتوانست به اين هدف دست يابد. «به رنگ ارغوان» هم به عنوان آخرين فيلم به نمايش درآمده حاتمي كيا به عنوان حركت روبه جلويي در كارنامه او ثبت نشد.
به اميد اين كه »بانوي شهرما« اين وضعيت را دگرگون كند.

 



فرزاد جمشيدي كارگردان شد

فرزاد جمشيدي مجري برتر و شناخته شده تلويزيون، پس از موفقيت در اين عرصه ، وارد عرصه كارگرداني نيز شد.
او يك مستند تلويزيوني درباره امام رضا(ع) را توليد مي كند. «مسير سبز» عنوان اين فيلم است كه در آن براي اولين بار مسير حركت امام رضا(ع) از مدينه تا مرو طبق اسناد تاريخي به تصوير كشيده مي شود. جمشيدي بيش از يك سال است كه كار پژوهشي اين مستند را با يك تيم پژوهشي 19 نفره شامل مورخان تاريخ اسلام آغاز كرده كه پس از پايان مراحل تحقيقاتي، تصويربرداري اين مستند آغاز خواهد شد.
فرزادجمشيدي در اين باره گفت: مردم ايران رابطه عاطفي و احساسي با امام رضا(ع) دارند، اما صرف رابطه عاطفي كفايت نمي كند و براي بهبود زندگي ديني و معنوي ، نيازمند آن هستيم كه در عمل به معارف رضوي پايبند بوده و عواطفمان نسبت به ايشان تبديل به معرفت رضوي شود.
مجري «ماه خدا» اظهار كرد: امام رضا(ع) حق بزرگي بر گردن همه ايراني ها دارند و ما هويت اسلامي و شيعي مان را مديون ايشان هستيم و بايد قدرشان را بيشتر بدانيم.
وي ادامه داد: قدر دانستن امام رضا(ع) به معناي عمل به سيره و انديشه ايشان است كه متأسفانه ما در اين زمينه ضعف جدي داريم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14