(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 6  آبان 1389- شماره 19775

آمريكاي بدون آينده
ديوار بي اعتمادي ميان كاخ سفيد و كرملين



آمريكاي بدون آينده

نوشته: جوكلاين
ترجمه: سيدعمار موسوي
اشاره
در آستانه برگزاري انتخابات ميان دوره اي كنگره آمريكا هفته نامه «تايم» خبرنگار خود را براي يك سفر 24 روزه عازم شهرهاي مختلف ايالات متحده كرد تا در يك گزارش ميداني ازحال و هواي انتخابات بنويسد. «جو كلاين: كه يك ستون نويس با سابقه در اين هفته نامه است، در طول اين 24 روز به 12 ايالت سفر كرد و نتيجه گرفت كه «راي دهندگان آمريكايي ديگر نااميد شده اند. مردم مي گويند دوران طلايي ملت آمريكا ديگر سپري شده است». چنين وضعيتي شايد در ظاهر اينگونه تحليل شود كه احتمالا دموكرات ها در انتخابات دوم نوامبر شكست خواهند خورد، اما جدا از ضعف و قوت چنان تحليلي، مسئله مهم تر آن است كه بي ترديد آمريكا در اين انتخابات شاهد افت شديد مشاركت مردمي خواهد بود.
گزارش «جو كلاين» مطلبي خواندني است كه ارتباط سينه به سينه وي با مردم براي نوشتن گزارش بر جذابيت آن افزوده است. ترجمه اين نوشته را از نظر مي گذرانيد.
سرويس خارجي كيهان
اخيرا تعدادي از رهبران نهادهاي مدني در شهر «فونيكس» گردهم آمدند تا درباره آمريكا صحبت كنند. طولي نكشيد كه بحث وارد موضوع فروپاشي امپراتوري عثماني شد. اين دقيقاً همان چيزي است كه اين روزها وقتي عده اي نخبه آمريكايي براي بحث سياسي دور هم جمع مي شوند، اتفاق مي افتد. موضوع اساسي اين احساس رو به فزوني است كه روزهاي طلايي ما به عنوان يك ملت ديگر سپري شده، اينكه كودكان ما در رفاه و آسايشي كه ما زيستيم، زندگي نخواهند كرد، و اينكه هم اكنون چين كنترل امور را در اختيار گرفته است. اين جلسه احتمالا به رهبري «فرد دوول» از مقامات محلي آريزونا تشكيل شده بود. فرد دموكرات است، اما بسياري از افراد حاضر در جلسه جمهوريخواه بودند و مباحثات از همان ابتدا پرانرژي پيش مي رفت، البته هيچ شباهتي به هيجانات كاذب مناظره هاي تلويزيوني نداشت. «گرنت وودز» دادستان سابق آريزونا گفت كه اخيراً به تركيه سفر كرده است. او درباره يك غم شايع در ميان مردم ترك سخن گفت كه ناشي از يادآوري روزگار عظمت امپراتوري عثماني بود، اما ديگر نه تنها وجود ندارد، بلكه امكان به وجود آمدنش نيز دور از ذهن است. او گفت: «در طول زندگيمان، يعني در تمام مدت زندگيمان در آمريكا اينگونه پرورش يافته ايم كه فكر كنيم ما بهترين مردمان هستيم، شماره يك هستيم و همواره همين طور خواهد بود. اما آنچه كه هم اكنون من مي بينم نگراني مردم از اين است كه اين روزگار برتري در حال سپري شدن است و دولت كنوني آمريكا سرعت اين گذار را افزايش داده است».
«وودز» يك جمهوريخواه و گفته هايش يك ناله و زاري محافظه كارانه است: باراك اوباما خصوصي سازي را كنار گذاشته و با الگوپذيري از كشورهاي اروپايي دنبال يك «دولت بزرگ» است. اين عقيده البته يك نظر شايع و غالب در ايالات متحده آمريكاست، اما به تنهايي قادر نيست خشم و اضطرابي را كه من در طول سفر 24 روزه خود مشاهده كردم، توصيف كند. چند روز مانده به برگزاري انتخابات، مردم به يك سطح بالايي از شعور سياسي رسيده اند. اين موضوع را در همان جلسه، «كارت ديويس» يك مشاور روابط عمومي در حزب جمهوريخواه مطرح كرد. او با گفته هاي وودز درباره «به محاق رفتن ارزش هاي آمريكا توسط جريان چپ افراطي» موافق بود. اما ديويس افزود: «وقتي كه اقشار متوسط جريان راست را مورد ارزيابي قرار داده و مي بيند كه تجارت آزاد تا چه اندازه آنها را بيچاره كرده از هر دو طرف نااميد مي شوند. من نمي توانم به كودكانم بگويم در آينده خواهند توانست شغل مناسبي اختيار كنند و بتوانند 30 سال شاغل بوده و بعد با يك حقوق مكفي بازنشسته شوند. اگر اين را بگويم دروغ گفته ام. مردم مي دانند كه از چنين آينده اي خبري نيست و به شدت از اين عصباني اند و همين عصبانيت بود كه باعث پيروزي اوباما شد. او اما هيچ اقدامي براي رفع خشم و نگراني هاي مردم انجام نداد».
مردم بيشتر نگرانند
تا خشمگين
در اين سفر من با ده ها كانديدا و صدها راي دهنده صحبت كردم. راي دهنده ها در مواضع خود بسيار صريح و غيرقابل پيش بيني تر از كانديداها و سياسيون بودند. مردم كاملا از بحث هاي رسانه ها درباره مسائل كشور خسته شده اند. آنها بيشتر دلواپسند تا خشمگين. در اين سفر جمهوريخواهان را حراف تر از دموكرات ها ديدم: آنها از ماليات كم و مصرف كمتر سخن مي گفتند. «ليزا اورايس» يك تاجر لاتين اهل فونيكس مي گويد: «من از دموكرات ها خوشم نمي آيد به خاطر اينكه مشخص نيست دنبال چه هستند. اما از جمهوريخواهان متنفرم به خاطر اينكه مي دانم چه مي خواهند».
من اين عقايد را در همه جا شايع يافتم- مردم دارند در مفروضات اوليه بازبيني مي كنند، اين ملت در حال يك درون بيني و خودانديشي است. مردم بر اين باورند كه واشنگتن به طرز غيرقابل اصلاحي فاسد شده و در هم شكسته است. اما رفتار خفت بار جامعه اقتصادي آمريكا در 30 سال گذشته موضوعي بود كه در مركز كشور مورد توجه قرار گرفته بود.
خيل كثيري از آمريكايي ها نيز از وضعيت جنگي به وجود آمده پس از حملات 11 سپتامبر سراسيمه و آشفته بودند. سر هر بحثي كه باز مي شد، ماجراي افغانستان را پيش مي كشيدند، بارها و بارها نام چين را به زبان آوردند. من با دو تن از كانديداهاي جمهوريخواه كه عضو سازمان «ذخاير نظامي» هستند و اخيرا به چندين كشور خارجي سفر كرده اند ملاقات كردم. هر دو درباره امنيت ملي مطمئن بودند، اما درباره پيروزي در افغانستان ترديد داشتند. هرگاه درباره جنگ از مردم سؤال كردم، واكنش آنها وحشت از هزينه هاي سرسام آور جنگ بود.
«باراك اوباما» در اين فضاي متشنج افكار عمومي جايگاهي ندارد. او محترم است اما تحسين نمي شود. احساس غالب درباره اوباما حتي در ميان مخالفان جمهوريخواهش «نااميدي» است: او سخت كار كرده، اما به نتايج قابل توجهي دست نيافته است. برنامه هاي او درباره بهداشت عمومي و اصلاحات اقتصادي براي بسياري از مردم غيرقابل فهم است. تصميم بوش و اوباما براي كمك مالي به وال استريت مورد نفرين مردم است. نجات شركت هاي جنرال موتورز و كرايسلر توسط دولت نيز امري ناپسند است.
موضع آمريكايي ها درباره دولتشان هم اكنون موضع ترديد است. اوباما حتي در ميان طرفداران پرشورش به يك معماي سياسي مي ماند، به يك سمبل آرمان ها و آرزوها. او سخني درباره موفقيت هايش نمي گويد، جمهوريخواهان را به چالش نمي كشد. معماي اوباما با در نظر گرفتن بي برنامگي او در مورد مهم ترين موضوع كشور يعني اشتغال پيچيده تر شده است. موضع جمهوريخواهان درباره اشتغال روشن است. آنها مي گويند ماليات ها را بايد كاهش داد و محدوديت ها را كم كرد، اما برنامه و موضع دموكرات ها درباره اشتغال را نمي توان اساسا تبيين كرد. موضع مهم ديگر اينكه بخش صنايع آمريكا به شدت در حال افول است و واشنگتن هيچ توجهي به اين امر ندارد؛ مسئله اي كه هم ليبرال ها و هم محافظه كاران آمريكايي را دچار خسران مي كند. اين قضيه البته داستان جديدي نيست، اما در گذر زمان توجهات بسياري را به خود جلب كرده است.
مردم معتقدند كه جامعه مالي و اقتصادي آمريكا از اهداف اساسي خود فاصله گرفته است. هم اكنون اين بخش فقط به نابود كردن كارخانه هاي آمريكا مشغول است. سران اقتصادي مغز جوانان ما را از اختراع و ابداع بازداشته اند و اين امر باعث شده ميزان توليد ناخالص داخلي ما رشدي نداشته باشد. بسياري از مردم آمريكا باور ندارند كه رهبران سياسي شان بتوانند اوضاع را سر و سامان دهند.
تنفر مردم از وال استريت با ترديدها درباره بحث تجارت آزاد كه از ريگان به اين سو تمامي رئيسان جمهور پيگيري كرده اند، افزايش يافته است. «بيل كلينتون» به طرز متقاعدكننده اي بحث مي كرد كه جهاني سازي اجتناب ناپذير و بخشي از يك فرآيند طبيعي است. براين اساس، اقتصادهاي پيشرفته تر بايد كالاهاي پيشرفته تر توليد كنند كه نيازمند نيروي كار ماهرتر است. اما چنين عقيده اي امروز با در نظر گرفتن اين حقيقت كه كشورهايي چون چين و هند، آمريكا را در حوزه تكنولوژي پشت سر گذاشته اند، ديگر مردود است. هم اكنون ثابت شده است كه نظام آموزشي آمريكا فاقد توانايي لازم براي تربيت نيروهاي متخصص است. نظرسنجي اخير روزنامه وال استريت ژورنال نشان داد كه 86 درصد مردم فكر مي كنند علت ركود اقتصادي همين تجارت آزاد است.
در شهر يوبا، يكي از خوانندگان تايم به نام «بيل چاوز» مرا به خانه اش براي صرف شام دعوت كرد. همسايه هايشان برايم حالب بودند. در يك سو هندوهاي اهل پنجاب هند زندگي مي كردند و در سوي ديگر مسلماناني از پنجاب پاكستان. يك زيمبابوه اي كه دانشجوي پزشكي بود در آن حوالي پرسه مي زد.
رئيس محلي حزب دموكرات را نيز در آن محل ديدم. دقيقا اين شعار آمريكايي را كه مهم نيست كجايي باشيم، مهم ارزش هاي مشترك ماست، در آن شهر (يوبا) ديدم.
آمريكا همواره محل مليت هاي گوناگون بوده و من هميشه چنين تصوري از آمريكا داشته ام، اما اكنون اين وضعيت بيشتر به يك باتلاق مي ماند.

 



ديوار بي اعتمادي ميان كاخ سفيد و كرملين

اشاره:
هر چند اوباما و مدودف با هيجان و تبليغات زياد بر آغاز مجدد روابط تاكيد كرده و گام هاي عملي مختلفي از جمله تلطيف مواضع در خصوص سپر موشكي آمريكا در اروپاي شرقي برداشتند، اما به تاكيد تحليل گران وجود مشكلات ساختاري در الگوي تعاملي دو طرف مانع از عمق يافتن روابط بين آنها مي شود.
يكي از اين مشكلات وجود ديوار بلند بي اعتمادي طي دهه ها رقابت در عرصه ها و حوزه هاي مختلف است كه همچنان بر ذهنيت بسياري از تصميم سازان در كاخ سفيد و كرملين تاثير مؤثر خود را حفظ كرده است. بر اين اساس، تأكيد بر اين است كه مسكو و واشنگتن ضمن تلاش براي اعتمادسازي، بايد به جاي چانه زني بر سر مسائل باقي مانده از گذشته، مسائل روز جهاني را مورد توجه قرار دهند تا روابط آنها به واقع از ماهيتي پايدار و راهبردي برخوردار شود.
سرويس خارجي كيهان
در حال حاضر روابط روسيه و آمريكا در ششمين ماه از «ماه عسل» خود قرار دارد كه از بهار سال جاري شروع شده است. هر چند مي توان گفت كه روند نوسازي روابط با موفقيت انجام گرفته، ولي دوران سخت تري هنوز در پيش است. جمهوري خواهان يورش خود را به باراك اوباما، رئيس جمهور آمريكا شروع كرده و سعي مي كنند از تصويب قرارداد جديد تسليحات راهبردي تهاجمي ممانعت كنند. صرف نظر از اين اقدامات تأخيري، مشكل اصلي در روابط دو كشور، ضعف ساختاري الگوي فعلي روابط بين روسيه و آمريكا است. اين روابط عمدتاً هدف حل و فصل تاكتيكي مسايل جاري را كه از گذشته باقي مانده دنبال مي كند، ولي به چالش هايي كه فراروي نظام بين الملل و دو كشور قرار دارند، توجه نمي كند. روابط بين دو كشور بايد جوابگوي دستور روز باشد تا اين روابط واقعاً پايدار و راهبردي شود.
البته، اگر معيارهاي معمول در نظر گرفته شود، نمي توان از ابراز «خرسندي عميق» خودداري كرد. جو روابط فيمابين دو كشور بعد از پايان جنگ جهاني دوم و مرحله كوتاه اوايل سال هاي 1990 كه روسيه به خاطر شور و هيجان انقلابي حاضر بود با آمريكا هم گرا شود، هرگز به اين ميزان خوب نبوده است. اما نكته حائز تأمل در چگونگي روابط دو كشور اين است كه اين بار مسكو براي برقراري روابط خوب با آمريكا حاضر نيست به اين كشور امتيازات يك جانبه ارائه كند.
در اين زمينه، مي توان به دستاوردهاي محدودي اشاره كرد كه طي آنها به مسكو و واشنگتن به ميزان متفاوت از آنها سود نبرده اند. قرارداد جديد درباره محدود كردن تسليحات راهبردي تهاجمي به امضاء رسيده است. اين قرارداد كه به جهانيان پيام سياسي مثبتي مي دهد، در واقع به كاهش سمبوليك و احياي مكانيسم محدود كردن تسليحاتي كه خود به خود عامل تحكيم اعتماد است، بسنده مي كند. با اين ملاحظه، به نظر مي رسد انديشه «صفر جهاني» (نابودي كامل سلاح هاي هسته اي) كه مانند سابق عنوان مي شود، براي هميشه از ياد رفته باشد.
در اين ميان، آرزوهاي آمريكايي مبني بر ايجاد بهشت غيرهسته اي با اميد به اينكه ايالات متحده در اين جهان «كم هسته اي» بتواند برتري غيرهسته اي خود را به برتري سياسي تبديل كند، نقش بر آب شده است. در اين كشاكش معلوم شد كه كسي مايل به خلع سلاح خود نيست. اصل مطلب اين است كه در اين جهان جديد كه شاهد اعتلاي قدرت هاي جديد است، ايالات متحده به خاطر كسري بزرگ بودجه نمي تواند طي مدت زيادي برتري غيرهسته اي خود را حفظ كند. به نظر مي رسد كه انديشه پرطرفدار، ولي مضر براي روسيه درباره كاهش سلاح هاي هسته اي تاكتيكي در اروپا نيز كنار گذاشته شده است. اين سلاح ها كسي را تهديد نمي كند، ولي از نظر روان شناختي نقش تثبيت كننده اي ايفا مي نمايد.
ايالات متحده در مقابل بدون اينكه رسما به اين واقعيت اعتراف كند، منافع ويژه روسيه را در سرزمين شوروي سابق به رسميت شناخته و از مانع تراشي در تحكيم مواضع روسيه در اين جغرافيا دست كشيده است. قبلا آمريكايي ها به هيچ وجه حاضر نبودند در اين زمينه با روسيه سازش كنند. بحث درباره همكاري گسترده اقتصادي نيز گسترش يافته است. ايالات متحده براي چندمين بار قول داده به عضويت روسيه در سازمان تجارت جهاني كمك كند. و بالاخره اينكه محورهاي مختلف گفتگوهاي رسمي روسي- آمريكايي در چارچوب كميسيون رياست جمهوري دو كشور آغاز به كار كرده است. هدف اين گفتگوها، تعميق ونهادينه كردن همكاري است. يكي از علل شكست همه تلاش هاي سابق در اين زمينه، سطح بيش از حد بالا و حالت شخصي (روابط بين دو رئيس جمهور) اين تماس ها بود. مشكل مهم در اين زمينه اين است كه پايه هاي نهادينه براي عملي كردن دستورات از بالا وجود نداشته است.
مي توان ده ها مورد ديگر عناصر نوسازي روابط بين دو كشور را بر شمرد. اين روند با موفقيت ولي به گونه متفاوت با انتظارات اوليه، عملي شده و نواقص دروني آن زياد است. مهمترين اين نواقص، بي ميلي يا ناتواني فكري آمريكايي ها در زمينه پايان دادن به جنگ سرد در اروپا با امضاي يك نوع پيمان امنيت اروپايي (يا به گونه ديگر) است كه روسيه بر آن پافشاري مي كند. در اين زمينه بايد به سه مسئله اساسي توجه كرد.
اولا، دور فعلي نزديكي روابط بين روسيه و آمريكا بسيار آسيب پذير است. موفقيت اين تلاش ها تا حدود زيادي به سرنوشت سياسي دولت باراك اوباما بستگي دارد كه با مخالفت شديد جمهوري خواهاني روبرو مي شود كه مي خواهند به قدرت برگردند. آن ها از همه استدلال ها و از جمله عدم قاطعيت اوباما در برخورد با روسيه براي انتقاد از دولت وي استفاده مي كنند. اين در حالي است كه اوباما از نظر منافع معقولانه آمريكا سياست بسيار مناسبي را دنبال مي كند. جمهوري خواهان هيچ راه معقولانه جايگزيني پيشنهاد نمي كنند و فقط سياست فعلي را رد مي كنند. لذا انتظار زيادي مي رود كه تصويب قرارداد درباره تسليحات راهبردي تهاجمي در مجلس سنا به تعويق بيافتد. فقط به اين خاطر كه اين «قرارداد اوباما» است كه نبايد از اين موفقيت بهره سياسي بگيرد.
ثانياً، بايد به اين مهم توجه كرد كه تمام دستورالعمل هاي فعلي و آتي روابط روسي- آمريكايي با مسايل گذشته سروكار دارد. درست است كه اين مسايل حداقل براي كساني كه در زمينه سياست خارجي فعاليت مي كنند، مهم است. اما نمي توان ماهيت آن ها را تغيير داد. لذا، اين مجموعه مسايل در مناسبات فيمابين فقط مي تواند برداشت هاي قديمي را منجمد كنند، زيرا مسايلي كه حل مي شوند، حتي اگر مثبت باشند، با چالش هاي واقعي جهان امروز و جهان فردا مرتبط نيستند. به عنوان مثال، ماهيت روند محدود كردن تسليحات راهبردي تهاجمي در مناسبات بين دو كشور نسبت به زمان جنگ سرد تغيير نكرده است. در آن زمان دو كشور واقعا همديگر را تهديد مي كردند. اولين توافقات درباره محدود كردن اين سلاح ها باعث كاهش دشمني متقابل و تحكيم امنيت متقابل شده بود، ولي اكنون دو كشور همديگر را به عنوان دشمن تلقي نمي كنند. تسليحات راهبردي تهاجمي آن ها نقش بازدارنده خود را حفظ كرده، در اين ميان آنها فقط به چشم تهديد مستقيم به هم نمي نگرند.
قرارداد جديد درباره تسليحات راهبردي تهاجمي به عنوان عنصر مركزي روابط بين دو كشور تلقي مي شود و نمي توان اين مسئله را انكار كرد. با اين وجود، اين قرارداد با چالش ها و تهديدهاي واقعي ارتباط كمي دارد. ظاهر اين قرارداد منطقي به نظر مي رسد، اما حضور آن در عرصه سياسي نابجاست. متأسفانه سياست جلوگيري از هسته اي شدن ايران نيز جزو مسايل گذشته است.
اين سياست بايستي از قبل، از طريق جلوگيري از دستيابي اسراييل، هند، پاكستان و كره شمالي به سلاح هاي هسته اي اجرا مي شد. اما اكنون روسيه و آمريكا «در حال عقب نشيني» به يك نبرد ضروري پرداخته و در عين حال به اين فكرند كه چگونه در اين جهان نه با پنج، بلكه با 9قدرت هسته اي همزيستي كرده و از اشاعه بيشتر سلاح هاي هسته اي جلوگيري نمايند. ثالثاً، فقدان آينده نگري، يكي از مهم ترين نقاط ضعف الگوي فعلي مناسبات روسي- آمريكايي است. تنها محور گفتگو كه با آينده سر و كار دارد، پيشنهاد آمريكا درباره ايجاد سامانه مشترك ضد موشكي روسيه با ناتو يا با آمريكا است. درباره امكان اجراي اين برنامه ها شك و ترديد زيادي وجود دارد. با اين وجود مي توان گفت كه اين برنامه ها حداقل با آينده ارتباط دارند و هدف دفاع چالش ها «در آن سوي آفاق» را دنبال مي كنند. اگر اين برنامه ها عملي شوند، مسكو و واشنگتن با هم روابط هم پيماني واقعي را برقرار خواهند كرد.
در اين ميان، تأكيد بر روابط دوجانبه در جهاني كه در آن ايالات متحده و روسيه رهبران آشكاري نخواهند بود، نيز محل شك است. بديهي است كه آن ها مجبور خواهند شد همه ابتكارات خود را به صورت چند جانبه مطرح كرده و دنبال كنند، در اينجا بايد به بررسي جهان جديدي پرداخت كه روسيه و ايالات متحده در آن با تشريك مساعي و يا جدا از هم رفتار خواهند كرد. تضعيف مطلق و نسبي ايالات متحده و روسيه، يكي از ويژگي هاي مهم اين جهان خواهد بود. اين تضعيف كه به بي نظمي در مناسبات بين الملل منجر خواهد شد، ضرورت هماهنگي بيشتر بين قدرت هاي فعال جهاني را هر چه بيشتر گوشزد مي كند.
اين مهم ترين انگيزه براي نزديكي روابط بين روسيه و ايالات متحده است. برقراري هماهنگي و تعامل در دو خط چين- آمريكا- روسيه و روسيه- اتحاديه اروپا- آمريكا بايد مهم ترين سازوكار برقراري ثبات در جهان معاصر دانسته شود. گروه 8، گروه 20 و ساير مجامع اداره امور بين الملل بدون حضور كشورهاي رهبر (از نظر سياسي و فكري) نمي توانند به طور موثر فعاليت كنند. هر چند مطلوب آن بود روسيه نيز در اين نهادها حضور داشته باشد، ولي حضور آن نبايد شبيه به حضور در مجمع مسايل اقليمي كپنهاگ باشد كه در آن اتحاديه اروپا و روسيه از مشاركت در اتخاذ تصميمات نهايي منع شدند.
چالش مهم ديگر، اعتلاي همزمان قاره آسيا و دولت هاي ملي اين قاره است. كسي را نبايد از «خطر زرد» ترساند، زيرا رشد چين، لكوموتيو افزايش رفاه تمام بشريت شده است. جاي تأسف است كه روسيه هنوز نتوانسته خود را به اين لكوموتيو متصل كند. ولي رشد و اعتلاي آسيا و ملي گرايي دولتي آسيايي ناگزير براي نظام بين المللي چالش هاي جديدي ايجاد خواهد كرد. بخشي از اين چالش ها قابل پيش بيني است. از جمله ايجاد خلأ نسبي (و چه بسا مجازي) امنيت پيرامون چين. به عبارت ديگر، رشد توانمندي چين مي تواند امنيت كشورهاي اطراف آن را تهديد كند. اين مسئله در آسياي شرقي و جنوبي را بايد به چالش هاي قديمي اضافه كرد كه نمي توان آن را از طريق بازدارندگي نظامي حل كرد. براي اين منطقه يك سيستم امنيتي بايد تنظيم شود كه ايالات متحده و روسيه بتوانند در آن نقش هاي محوري به عهده گيرند.
در منطقه بزرگ پيرامون خليج فارس نيز خلأ امنيت ايجاد شده و به تدريج عميق تر مي شود. سياست جهاني در دهه هاي گذشته نتوانسته براي اين منطقه كه از سلاح هاي هسته اي برخوردار مي شود، سامانه امنيت منطقه اي ايجاد كند و اين ناكامي بزرگ سياست جهاني است. بعد از خروج (چندي ديگر) ايالات متحده و ناتو از افغانستان (كه حتمي است)، اين خلأ امنيتي عميق تر خواهد شد و بايد آن را به گونه اي پر كرد. بدون ابتكار روسيه و آمريكا و نيز بدون مشاركت چين و احتمالا هند، نمي توان اين كار را كرد. قدرت هاي بزرگ بايد ضمانت هاي امنيتي بدهند و در حال حاضر فقط روسيه و آمريكا از عهده اين كار برمي آيند.
انقلاب جديد صنعتي و رشد آسيا تقاضاي منابع طبيعي، انرژي و مواد خوراكي را به سرعت افزايش داده و اين تقاضا طي مدت زيادي حفظ خواهد شد. رقابت بر سر اين منابع و سرزمين هاي داراي منابع شروع شده است. بايد شرايط مناسبي ايجاد كرد تا اين مسابقه به رقابت ژئوپليتيكي شبيه به قرن هاي گذشته تبديل نشود. ولي نشانه هاي اين رقابت هم اكنون ديده مي شود. مي توان به مبارزه بر سر 25درصد منابع انرژي كشف نشده و اثبات نشده جهاني اشاره كرد كه ممكن است در قسمت روسي مدار قطب شمال وجود داشته باشد. در همين راستا در غرب موضوع «ناتوي قطب شمال» مطرح شده است. روسيه نيز به رزمايش هاي نظامي براي دفاع از اين منطقه دست زده است. چين نيز به دست درازي به اين منابع متهم مي شود. با اين ملاحظه، بديهي است كه سياست ديگر و تفكر ديگر براي تنظيم ترتيبات در اين زمينه است.
بايد اميد داشت كه آتش سوزي ها در حومه مسكو به همه نشان داده باشد كه ادامه تغييرات اقليمي امر خطرناكي است. ولي بشريت به بحث هاي بي محتواي خود پيرامون اين مسئله ادامه مي دهد. روسيه و آمريكا بايد همراه با اتحاديه اروپا و بازيگران ديگر ابتكارات جديدي مطرح كنند. چالش هاي جديد فزاينده اي نيز در قسمت سيبري و خاور دور روسيه مطرح شده اند. اگر طرح مالي و سياسي بين المللي براي تبديل اين منطقه به تأمين كننده منابع طبيعي و مواد خوراكي براي بازارهاي جديد اجرا نشود، روسيه مي تواند به حاشيه سياسي و تأمين كننده مواد خام به چين تبديل شود. اين امر براي همه و از جمله براي چين خطرناك است. تنها با تشريك مساعي كشورهاي آسيايي تحت سرپرستي روسيه و ايالات متحده مي توان از غلتيدن به اين پرتگاه جلوگيري كرد.
طبيعي است كه طي يك مقاله نمي توان همه امكانات براي همكاري هاي متقابلا سودمند بين روسيه و ايالات متحده در شرايط جديد را برشمرد. آنچه مسلم است، اين است كه اين روابط بايد بر مبناي جديد سياسي و فكري استوار شده و از زير سايه جنگ سرد خارج شود. آنگاه روابط بين دو كشور در محور هم پيماني قرار خواهد گرفت. محل ترديد است كه نخبگان كنوني دو كشور حاضر باشند با چالش هاي جديد مقابله كنند. ولي اگر اهداف جديد براي آن ها مطرح نشود، آن ها هميشه فقط به گذشته نگاه خواهند كرد. البته، اميد به تغييرات وجود دارد. آمريكا كه باراك اوباما را انتخاب كرد، در حقيقت امر به يك «نوآوري» دست زد، زيرا باراك اوباما، رئيس جمهوري با تفكر معقولانه و جديد است. ممكن است او در اجراي برنامه هاي خود موفق نشود، اما حضور او در صحنه سياسي اين اميد را ايجاد مي كند كه جوانان از نسل هاي گذشته عاقل تر و بهتر باشند.هر چند در اين ميان بر طراحي دستور روز با نگاه به آينده تأكيد مي شود، اما اينكه دستور روز قديمي (پايان نيافتن جنگ سرد در اروپا) يا «شبه قديمي» (مسئله اشاعه هسته اي، تروريسم بين الملل و قاچاق موادمخدر) بايد فراموش شود، مطرح نيست. اين چالش ها بايد حل شوند و ممكن است گاهي نيز ممكن است شدت يابند (مانند جنگ بر سر اوستياي جنوبي).
خطر از سرگيري مسابقه تسليحاتي نيز همچنان وجود دارد، اما بايد اميد داشت كه اين مسابقه بين روسيه و آمريكا بروز نيابد. لذا، اگر آينده نگري مورد توجه قرار نگيرد، هميشه به عقب برخواهيم گشت. طراحي دستور روز جديد مي تواند به برقراري روابط سالم بين روسيه و ايالات متحده كمك كند. اين روابط هم براي دو كشور و هم براي سراسر جهان مفيد و سودمند خواهد بود.
منبع: ايراس

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14