(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 16 آبان 1389- شماره 19783

گذري كوتاه بر حيات پربار شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان
شهر به شهر، تبليغ و مبارزه
زني كه چادر مشكي هميشه بر سر داشت
زيارت 50 ستاره



گذري كوتاه بر حيات پربار شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان
شهر به شهر، تبليغ و مبارزه

بيان و بنان پيرامون رادمردان عرصه علم و جهاد كه به حيات ابدي شهادت نائل گشته و «عندربهم» رزق خور و در سعادت ابدي اند، عاجز مي ماند. وارسته عظيم القدر، روحاني اسوه و مجاهد نستوه، حضرت حجت الاسلام والمسلمين شهيد حسن جابريان از تبار بزرگ مردان عرصه علم در ميدان عمل است كه در حيات طيبه و پربركتش بر ستيغ قله هاي تبليغ و ارشاد، مبارزه با طاغوت زمان، چون شمعي پرتوافشاني داشت و افراد جامعه و پيرامونيان را هدايت و روشنگري نمود.
به راستي ابعاد زيستي- تبليغي، مبارزاتي و انقلابي اين شيخ شهيد، رودخانه عميقي را مي ماند كه رسيدن به عميق آن و كشف ناشناختگي ها و زوايايش به راحتي ميسور نيست و از توان خارج است. در اين نبشته مختصر، سعي بر آن شده تا نگاهي گذرا به بخشهايي از زندگي پرفراز و نشيب اين رادمرد شهيد انداخته شود. اميد كه در مجال و فرصت و اهتمام ويژه اي، حق مطلب به صورتي نسبي از سوي شناخت داران و ارادتمندانش ادا گردد و غبار فراموشي از سيرت و سنت ناب آن مهدي باور و مهدي ياور واقعي عصر ما، زدوده شود.
تولد و موقعيت خانوادگي
شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان در يك خانواده معمولي اما ولائي و دين دوست، در سال 1324شمسي. در همدان ديده به جهان گشود. پدرش- مرحوم محمد جابريان- را كه بازاري و انسان معتقدي بود، در سن هفت سالگي از دست داد؛ اما مادرش كه زن مؤمنه و پامنبري علماء و خطباي اسلامي بود، در دوران كودكي شهيد جابريان، در شاكله تربيتي و رشد او نقش پدرانه و مادري را با هم به خوبي ايفا نمود كه فرزندش از همان آغاز طفوليت، شجاعت و هدفمند پا به راه هاي بزرگي گذارد.
كفشي كه سبب خير شد!
دوره ابتدايي و راهنمايي را در همدان مي خواند. در دوره ابتدايي بسيار درس خوان است. پس از آن به مدرسه راهنمايي مي رود و به كسب علم مي پردازد. ضمن درس خواندن، كار نيز مي كند. كار در داروخانه شهلاي همدان، شاهد اين مدعاست.
در مدرسه آخوند همدان، دروس طلبگي را بطور رسمي ً نزد اساتيد آن زمان شروع مي نمايد. به خاطر كارهاي سياسي و پخش اطلاعيه، و از همه مهمتر حمله به يكي از آخوندهاي درباري و ساواكي كه با كفش خود او را مي زند. از روي كفش متوجه مي شوند كار او بوده است، تحت تعقيب قرار مي گيرد و براساس آيه «فخرج منها خائفا يترقب...» اين حادثه زمينه هجرت شهيد را به قم فراهم مي كند.
از آنجا كه فعاليت هاي مبارزاتيش را در دوران نوجواني شروع مي كند، برادرش و برخي مربوطين با او به علت كمي سنش مخالفت داشته اند، اما او عملا ثابت نمود كه مردان بزرگ و تأثيرگذار، در صغرسني هم در مسير كارهاي بزرگ و گاه پرخطر پا مي گذارده اند و موفق بوده اند.
برادرش نقل مي كند كه آن شهيد بزرگوار، چنان پرانرژي و فعال بود كه در مدت يك روز، قادر بود تا در تمام شهر همدان اطلاعيه را پخش نمايد.
حكم اعدام و استكان برنج
مادر مرحومه شهيد، نقل مي كند: «14 ساله بود كه در مبارزات سياسي، پخش اطلاعيه ها و... مشاركت داشت و بارها زنداني و مورد ضرب و شتم قرار گرفت. يك بار كه ساواك به منزل پدري وي هجوم مي آورند، تمام خانه را زير و رو مي كنند وحتي زغال داني را هم خالي نموده و جستجو مي نمايند و در نهايت حسن را مي برند.»
در همان دستگيري مي گويند (حسن) حكم اعدامش درآمده است. از آنجا كه هنوز به سن قانوني نرسيده بود، حكمش اجرا نشد. مادرش كه زن مؤمنه اي بوده مي افزايد در يك استكان برنج، هر يك از اعضاي خانواده يك «قل هوالله احد» مي خوانند. بعد آن را در زندان به حسن مي دهند كه به هيچ كس نده و فقط خودت بخور. وقتي به صورت معجزه آسايي آزاد مي شود، مي گويد كه در زندان خيلي از علما هم بوده اند به هر كسي كه يك قاشق مي دهد، آنها هم آزاد مي شوند!
وقتي يك ساواكي به او اعتراض مي كند كه به توي يك الف بچه، چه ربطي دارد كه به شاه توهين مي كني و حرف مي زني؟ جواب مي دهد شاه شما از يك الف بچه مي ترسد؛ چون از من ترسيده كه مرا زنداني كرده است.
طلبگي و دستفروشي
شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان، وقتي خود را به اقيانوس علم و علما و شهر اجتهاد و انقلاب در جوار كريمه اهل البيت فاطمه معصومه(س) مي رساند، براي هزينه زندگي و تحصيل، ساعاتي از روز را به كار مبادرت مي ورزد و در كنار درس حوزه علميه قم المقدسه، ساعاتي از روز را مشغول دست فروشي مي شود. در ضمن، ديپلمش را در قم مي گيرد. از جمله مدارسي كه ايشان در آن درس مي خواند مي توان به مدرسه مؤمنيه آيت الله العظمي مرعشي(ره) اشاره نمود.
ايشان در شب نيمه شعباني، به دست مرحوم آيت الله شيخ حسن نوري معمم مي شوند.
ازدواج ساده
از آنجا كه شهيد علاقه خاصي به حضرت امام خميني(ره) و روحانيت معظم داشته است، تمايل زيادي داشته تا با خانواده اي روحاني و اهل علم، وصلت نمايد. لذا موضوع ازدواجش را با مادرش در ميان گذارده و رضايت او حاصل مي شود و در سال 1349 ش. متأهل مي شوند.
طبق نقل همسرش- سركار خانم عبداللهي- موضوع ازدواج با شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان، با واسطه فرزند مرحوم آيت الله احمدي ميانجي(ره) كه از دوستان صميمي شهيد به حساب مي آمده، انجام گرفته است. پدر خانم ايشان جناب حجت الاسلام والمسلمين عبداللهي، از روحانيان تلاش ورز و مبلغ بوده، وقتي با روحيات شهيد آشنا مي شود، شهيد جابريان را مثل فرزندش مي پذيرد و حتي طبق رسومات رايج و هزينه هاي دست و پاگير ازدواج مثل شيربهاء و... ايشان هيچ هزينه اي از شهيد مطالبه نمي كند و مراسم عروسي را به صورت ساده در حضور معلم بزرگ اخلاق مرحوم آيت الله احمدي ميانجي و عده اي قليل برگزار مي نمايند.
برخي از ويژگي هاي اخلاقي شهيد
جاذبه شخصيتي
به گفته كساني كه با آن شهيد والا مقام انس و مصاحبتي داشته اند، شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان، اخلاق، اخلاص و نفوذ كلامش بسيار جذاب بوده است. در مجلسي كه مثلا 30-20روحاني و اهل علم وجود داشته، با ورود او، فضاي جلسه و موضوع بحث عوض مي شده و حال و هواي تازه اي به خود مي گرفته است؛ با آنكه آنان برخي، از لحاظ سواد حوزوي از وي بالاتر بوده اند.
به گفته همسر و نزديكان شهيد، هر كس او را مي ديد و با او هم صحبت مي شد، در يك جلسه و ديدار، از اخلاق و جذابيت و گيرايي بيانش شيفته اش مي شد.
اهتمام به واجبات
همسر شهيد نقل مي كند: «بر اثر مسموميت راهي بيمارستان شدم؛ در فضاي آن زمان كه پرستارها بي حجاب بودند، وقتي با شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان روبرو مي شدند و يا با او وارد گفتگو مي شدند، تحت تأثير كلام و اخلاق او قرار مي گرفتند و بسيار نكات و آداب، دستگيرشان مي شد.» همسر ايشان خاطره اي نقل مي كند كه شهيد در ادا و انجام واجبات بسيار حساس بود. وقتي در بيمارستان سرم به دستم وصل بود، شهيد گفت اگر موقع نماز شد و سرم داشتي، به پرستارها بگو تا سرمت را در بياورند تا به راحتي نمازت را اول وقت بخواني. همسرش مي افزايد برايم خاك تيمم آورد تا در مواقع لزوم از آن استفاده كنم.
با اختلاط زن و مرد، محرم و نامحرم مخالف بود و در حد توان جلوي چنين اشخاص و مجالسي را مي گرفت. تبليغ و ارشاد بي خبران براي او زمان و مكان نمي شناخت و هر جا احساس مي كرد كه وظيفه ديني و طلبگي و مبارزاتي اش اقتضاء مي كند، با كسي تعارف نداشت و عمل گرا بود.
خواهرش نقل مي كند: «شهيد جابريان در همان اوائل تكليف با خودش عهده كرده بود كه اگر نمازي از او قضا شده، در عوض آن، يك روز روزه بگيرد.»
شاه فرعون ماست!
ايشان به خاطر به روز بودن تريبون تبليغ و مجهز بودن به امكانات متداول و اثرگذار، در زمان شاه با آن بي امكاناتي و محدوديت ها ، دستگاه «اسلايد» داشته اند. مثلا وقتي فيلم فرعون را براي دانش آموزان و مخاطبين نمايش مي داده است، پس از پايان فيلم، آن را تحليل نموده و مي گويد «در زمان ما هم فرعون وجود دارد و شاه، فرعون زمان ماست» در ضمن كار ديني و تبليغ ديانت و سياست را در كنار هم مطرح مي ساخت و به شنونده ها بينش و بصيرت ديني، سياسي مي داده است. وي با مقايسه فرعون مصر مي گويد، فرعون در زمانش چنين و چنان بود و ظلم ها نمود و در زمان ما هم، شاه همين كارها را مي كند.
يا صاحب الزمان
به خاطر فعاليت هاي تبليغي و سياسي، بارها روانه زندان و شكنجه گاه شد. با گذشت پنج سال از زندگي مشتركشان، و عدم فرزنددار شدن، با مراجعه به پزشك، متوجه مي شوند كه اولاددار نمي شوند و مشكل از ايشان است.
همسرش مي گويد: شهيد هنگامي كه متوجه شد، گفت: «اين قدر كه زندگي با شما را علاقه مندم، همين قدر هم نمي خواهم كه قلب يك مؤمن را ناراحت نمايم. و خواست بفهماند كه اگر از بي اولادي در رنجي، از هم جدا شويم...» وقتي همسرش پاسخ مي دهد كه اولاد مي خواهم اما فقط از شما، او هم مي گويد: «اگر بچه باشد، از شما و اگر ]قسمت[ نباشد، كه اصلاً اولاد نمي خواهم.»
خود شهيد هيچ گاه از شكنجه ها و زندان ها و برخورد ساواك، كوچك ترين تزلزل در اراده و ايمانش راه نداد و از صدماتي كه در راه هدف مقدسش نصيب او شد، نزد هيچ كس شكوه ننمود. به همسرش مي گويد: در مشكلات زندان و شكنجه ها با گفتن «يا صاحب الزمان» خود را التيام و آرام مي نمودم.
مادر شهيد، مي گويد علت فرزنددار نشدن شهيد، شكنجه هايي بود كه از زمان نوجواني او شروع شده بود و سالها به زندان و شكنجه و تهديد و ضرب و شتم از سوي رژيم پهلوي عادت كرده بود.
خواهر شهيد نقل مي كند: «شهيد در قم، همواره شبهاي چهارشنبه، پياده به جمكران مي رفت، و خيلي عاشق امام زمانش بود.»
تحقير دشمن
شهيد حجت الاسلام والمسلمين حسن جابريان، مدتي در قمصر كاشان منبر داشتند. از آنجا كه رژيم طاغوت به تمام حركات مبارزان فعال حساس بود، لذاهمواره شهيد تحت نظر بوده و غالباً منبر ايشان شنود مي شد. وقتي از يكي از منبرها پايين مي آيند، از طرف مأموران ساواك اعتراض مي شود كه چرا «شاه» را دعا نمي كني؟ شهيد جابريان جواب مي دهد: «شاه را خدمت گذار مملكت مي دانيد يا خيانتكار به مملكت؟ اگر خدمت گذار مي دانيد من كه دعا كردم خدايا هر كس به اين مملكت خدمت مي كند او را نگه دار، و اگر خيانتكار مي دانيد كه گفتم، خدايا هر كس به مردم خيانت مي كند، مثلا شرش را به خودش بازبگردان» درمقابل روش و استدلال ايشان، آنها اتهام محكمه پسندي نمي يابند و بي جواب مي مانند. به فرموده روايت معصوم(ع) «المؤمن كيس» مومن زيرك است و با اين شيوه هاي تبليغي و مبارزاتي غالبا اگر زندان هم مي رفت، زود آزاد مي شد.
تبليغ حجاب
از برنامه هاي شهيد جابريان آن بود كه هيچ گاه از مقابل بي بندوباري، بدحجابي و بي حجابي بي تفاوت عبور نمي كرد. همسر ايشان نقل مي كند: «بنده و خواهرم را كه پوشيه پوشيده بوديم و به جمكران برد. خانواده اي بي حجاب از تهران آنجا آمده بودند. آنها را راهنمايي نمود و مرا نشان داد وگفت: اين همسرم و اين هم خواهرش، و عملا حجاب كامل را به آنها نشان داد.
فعاليت هاي سياسي، مبارزاتي و تبليغي
همسر ايشان نقل مي كند در ده سال زندگي مشترك (59-49)شمسي. يك سال در شهر «صحنه» دوسال در اسدآباد، يك سال مشهد و مدت ها در شيراز، رشت و... براي تبليغ سفر مي نموده اند. درمشهد فعاليت هاي تبليغي ايشان مصادف بوده با ايام تبعيد مرحوم آيت الله مشكيني(ره).
خواهر شهيد مي گويد: «نگهبان زندان جابريان گفته بود كه همه وجود او خداست. خواهرش مي افزايد من هر وقت آقاي قرائتي را از تلويزيون مي بينم، ياد او مي افتم. بايد گفت كه مرحوم جابريان به اندازه 10 طلبه فعال، كار مي كرد.
اعزام مبلغ
ايشان مبلغ پرور بود. درباره يكي از ابتكارات و خدمات مهمش مي توان گفت در آن شرايط خاص و حساس، سازماني شبيه سازمان تبليغات اسلامي به وجود آورده بود و از ميان طلاب جوان و فعال، افرادي را جذب و گزينش مي نمود و آنها را به مناطقي مثل شيراز و... اعزام مي كرد. همسرش نقل مي كند: «در يك مورد در حدود چهل نفر- يك اتوبوس- را براي تبليغ همراهي و اعزام نمود.»
دستگيري در اوج بيماري
همسر ايشان نقل مي كند كه در اوج بيماري و كسالت شديد، مامورين ساواكي آمدند و شهيد را بي رحمانه بردند. بنده و مادر شهيد رفتيم حرم حضرت معصومه(س) و در حريم دختر باب الحوائج دخيل شديم و آزادي ايشان را از خدا خواستيم. وقتي خانه بازگشتيم ديديم ايشان آزاد شده اند. خودش مي گفت: «شما در حرم حضرت معصومه رفتيد چه گفتيد كه مرا از دست اين سگ ها آزاد كرديد؟»
پناهگاه انقلابيون
همسر ايشان نقل مي كند در خانه اي واقع در خيابان امام قم (معروف به هشت متري لوله) كه خود شهيد در زمان مجردي، با پول دست فروشي و تبليغش زميني خريده و ساخته بود- گاهي مبارزان انقلابي را در خانه مي آورد تا مخفي شوند؛ مثلا حجت الاسلام والمسلمين محمد عراقي، رياست پيشين سازمان تبليغات اسلامي- كه تحت تعقيب بود را آورد خانه. بنده ابتدا گريه و وحشت داشتم كه اين آقا را از خانه ما بگيرند، چكار كنيم؟ براي آن كه مرا آرام كند، داستان پناهندگي حضرت مسلم(ع) به خانه زني به نام طوعه را مطرح نمود و افزود اگر هم از جاي ما بگيرند (مثل مسلم«ع») بازهم بايد او را پناه دهيم.
شيفتگي به امام خميني(ره)
علاقه شديد به امام راحل و شخصيت علمي معنوي و انقلابي امام بسي فراوان بوده است به رغم خطرات آن زمان، هميشه عكسي از امام(ره) درخانه نصب مي كرد. در اول نامزدي، هديه ايشان به خانمش رساله اي از امام راحل بوده است. همسر ايشان نقل مي كند كه وقتي وارد خانه مي شد، مي گفت: «حاج آقا روح الله سلام». يعني به عكس ايشان اين قدر حرمت قائل بود.
برخي كه ازحب و شيفتگي شديد ايشان نسبت به امام مطلع بودند، مي گفتند ما پيش امام رفتيم، و در راه مبارزات چنين و چنان كرديم... ايشان پاسخ مي داد، اگر براي خدا اين كارها را انجام داديد كه هيچ؛ اگر براي من انجام داديد چيزي ندارم كه به شما بدهم.
گاهي كه او را مي گرفتند و من تنها مي ماندم، بعد كه آزاد مي شد به ايشان مي گفتم شما را مي برند و اين گونه - در اين راه- شهيد مي شويد. پاسخ مي داد«هرچه آن دنيا دادند من با تو نصف مي كنم.»
ايشان عادت نداشت كه هميشه درانظار و جلوي دوربين ها و دركنار امام (ره) و رجال نامي و انقلابي قرارگيرد و اعتقاد داشت كه نبايد وقت امام را گرفت. بلكه بايد اهداف او را دنبال نمود؛ به همين منظور دركميته، درجريان جمع آوري اسلحه از تهران - بعد از انقلاب- با شهيد مهدي عراقي همكاري داشت. حتي عكسي را كه با آيت الله مشكيني داشت در روي ديوار كاهگلي خانه ديد، برداشت. كارش قربه الي الله بود و از خودنمايي و شهرت فاصله مي گرفت.
دراول انقلاب به ساوه رفته بود و درجه، تاج و عناوين شاهي را كه به ارتشي ها داده بودند، كند و عنوان مبارك «يا حجه ابن الحسن» كه آرمي كوچك و نگين دار بود، درعوض آن درجه ها چسباندند.
درسال 1359 به رشت رفته و مدتي در آنجا انجام وظيفه مي نمود. 200 روحاني و مبلغ را از طرف مرحوم آيت الله مشكيني برده و آنها را براي تبليغ درمناطق پخش كرده بود و 200 طلبه و مبلغ را نيز از سوي آيت الله مصباح يزدي.
شهيد دو سه ماه زودتر از خانواده اش به رشت مي رود، همسرش از او مي پرسد در اين مدتي كه اين جا آمديد، چه كرده ايد وقت اذان بوده، ايشان مي گويد:«اين اذاني كه مي شنوي از وقت آمدن تا حالا تلاش كرديم تا در بلندگوها اذان پخش شود. حتي اذان هم تا قبل از آن ممنوع بوده است.»
به بني صدر رأي ندهيد
با آنكه بني صدر همشهري شهيد جابريان بوده است، و دايي وي نزد پدر بني صدر رفت و آمد و رفاقت داشته، اما شم و فهم سياسي اش آن قدر قوي بوده كه در زمان كانديداتوري بني صدر، مي گفته به او رأي ندهيد زيرا او را انساني نالايق و بي تعهدي مي دانسته است.
جريان شهادت
دو سال آخر عمر را در رشت بوده اند. درآن ايام گاهي به قم و تهران نيز رفت و آمد داشتند. نهم آبان سال 59، دريك شب باراني در اتومبيل آنان، دو نفر از منافقين بوده است كه ظاهراً ايشان را به بيرون از ماشين مي اندازند، ضربه مغزي مي شود و دربيمارستان قزوين به شهادت مي رسد.
به دستور امام جمعه فقيد قم، مرحوم آيت الله مشكيني (ره) بازار قم تعطيل مي شود و بدن مطهر آن عالم خدوم در طي تشييع با شكوهي در قبرستان شيخان به خاك سپرده مي شود.
خواهر شهيد نقل مي كند:«يكي از دائي هايش كه آدم با خدايي بوده، شب قبل از شهادتش او را درخواب مي بيند كه شهيد شده و دو ملك او را به آسمان مي برند.»
حجت الاسلام والمسلمين شيخ حسن جابريان، كتابهاي زيادي داشت به ضميمه تعدادي نوار كاست. او وصيت كرده بود كه ثلث مالش را كتاب بخرند و به طلبه هايي كه ندارند، بدهند. كتاب هاي خودش را نيز همراه نوارهايش به طلاب بدهند.
وصي ايشان حضرت حجت الاسلام والمسلمين آقاي عليرضا رازيني بودند و به اين وصيت عمل كرده اند.

 



زني كه چادر مشكي هميشه بر سر داشت

شكسته، از لبه سنگ قبر، سربرداشت
نگاه دوخت به باران، به رنج نامه ابر
و ابرهاي دلش بي صدا ترك برداشت
طنين هق هق ابري سياه پوش شكست
فضاي خاطره از بس كه بغض دربرداشت
¤
دوباره عصر غم اندود پنج شنبه گذشت
و تا هميشه زني چشم خيس بردرداشت
¤
دوباره قلب خودش را مرور كرد، هنوز
بر مرد گم شده اش عشق صد برابر داشت
و روزها سپري مي شدند از پي هم
و زن به زندگي انگيزه مكرر داشت
خدا، كه ناظر اين لحظه هاي مدغم بود
دوباره از سر لطفش چنين مقدر داشت
سكانس آخر اين ماجرا، زني كه گريست
به روي شانه مردي، در آخرين برداشت
¤ مرتضي روحي

 



زيارت 50 ستاره

محمود فرهنگ
پيشنهادش را بهروز داده بود، 28 سال پيش (بهروز مرادي را كه مي شناسي؟ اگر نمي شناسي و نامش را نشنيده اي كه هيچ و اگر مي شناسي، اشتباه مي كني! چون فكر مي كني او را مي شناسي...)
ايده انتشار ناگفته ها و خاطرات رزمندگان و فاتحان خرمشهر را اولين بار او داد، همان ايام. حالا بعد از 28 سال، به همت ستاد يادواره شهداي خرمشهر جلد اول مجموعه فاتحان اين شهر چاپ و در اختيار علاقمندان قرار گرفته است. كتاب «شهداي فتح خرمشهر و تيپ 22 بدر » بيش و پيش از آنكه سوالات تو را جواب دهد، در ذهنت سوال مي آفريند. 50 سوال بزرگ، و مگر نه آن كه سوال خود قسمتي و اولين گام از راه رسيدن به جواب است.
طرح جلد كتاب، هنرمندانه مزين به نام 50شهيد تيپ بدر است كه در راه آزادي خرمشهر خونشان بر زمين ريخت تيپ 22 بدر در اواخر سال 60 تشكيل شد و اغلب نيروهاي آن بچه هاي خرمشهري بودند. بدون شك آزادي خرمشهر براي رزمندگان خرمشهري طعم ديگري داشته و دارد.
كتاب، مجموعه اي عكس از اين 50 شهيد است و اطلاعاتي بسيار مختصر در حد زمان و مكان شهادت و محل دفن. و البته 15 شهيد نيز ما را از ديدن روي ماه خود محروم كرده اند.
گردآورندگان كتاب، در انتهاي آن دست نياز به سوي ياران دراز كرده اند و خواستار آن شده اند تا هر كس مطلب و يا خاطره اي از اين ستاره هاي هميشه فروزان در گوشه ذهن و دلش دارد براي آنان ارسال و در كار معرفي شهداي خرمشهر سهيم و البته ماجور شوند.
آنانكه حرفي براي گفتن در صندوقچه خاطرات دارند مي توانند با ناشر كتاب (انتشارات تيس) در تهران و يا ستاد يادواره شهداي خرمشهر در همين شهر تماس گرفته و يا مراجعه كنند. اگر از محل ستاد يادواره مي پرسيد، كجا بهتر از جوار مسجد جامع كه اگر زبان داشت، يك دنيا حرف مي زد. شايد هم مسجد جامع خرمشهر زبان دارد و گوش ما نامحرمان لايق شنيدن پيغام سروش نيست!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14