(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 22  آبان 1389- شماره 19788

بهار عشق
تقديم به سيل زدگان پاكستاني
آه همسايه!
به مدرسه سر مي زنم
از پشت پنجره
خاطره ي زيارت
نخودي؛ كمي تا قسمتي فيلم كودك
جمله ها و نكته ها
بيا بنويسيم(9)
داستان هاي مدرن



بهار عشق

وارد كلاس شد
يك معلم عزيز
مي رسد صداي او
او كه مي زند به ميز

آسمان اين كلاس
پر شد از ستاره ها
پر شد از بهار عشق
نرگس كلاس ما

در ميان بچه ها
عطر گل شده رها
مثل رقص شاپرك
در صف فرشته ها

دوستدار سبزه ها
صبح در افق دميد
در ميان بچه ها
هيچكس مرا نديد

در كلاس عاشقي
شعر يك نشانه بود
راه ما محبت است
مدرسه بهانه بود

آسمان مدرسه
مي شود پر از نجوم
هست قلب ما پر از
عشق باقرالعلوم(ع)
سپيده عسگري(رايحه)
از دبيرستان باقرالعلوم(ع)

 



به مدرسه سر مي زنم

سلام آقاي عزيزي. اميدوارم حالتان خوب باشد. راستش را بخواهيد از اينكه در آن نامه سرگشاده صحبت هاي تندي را خطاب به جنابعالي نگاشتم سخت مشوشم. بنابراين عذر مرا نسبت به آن گستاخي قبول نماييد كه عمدي در كار نبود و هدف نقد سازنده بود براي بهبودي وضعيت مدرسه. با اين حال حقير به لطف مدرسه و دوران گذشته هم اكنون در دانشگاه محل تحصيل در نشريه دانشجويي دانشگاه مشغول به فعاليت مي باشم كه اين را همه از دولت سرفراز مدرسه مي دانم. در حالت كلي بايد تصريح كنم كه درحال حاضر مدرسه دوران خوبي را مي گذراند و اميدوارم دوستان چراغ مدرسه را روشن نگاه دارند. با اين حال اگر كمتر با مدرسه و شما ارتباط دارم، دليل بر قهر و فراموش كردن مدرسه نيست، اما با وجود كمبود وقت و سنگيني دروس دانشگاه سعي مي كنم هرازچندگاهي به مدرسه سري بزنم.
من الله توفيق
مهدي شعباني... دانشجوي مهندسي عمران

 



به مدرسه سر مي زنم

سلام آقاي عزيزي. اميدوارم حالتان خوب باشد. راستش را بخواهيد از اينكه در آن نامه سرگشاده صحبت هاي تندي را خطاب به جنابعالي نگاشتم سخت مشوشم. بنابراين عذر مرا نسبت به آن گستاخي قبول نماييد كه عمدي در كار نبود و هدف نقد سازنده بود براي بهبودي وضعيت مدرسه. با اين حال حقير به لطف مدرسه و دوران گذشته هم اكنون در دانشگاه محل تحصيل در نشريه دانشجويي دانشگاه مشغول به فعاليت مي باشم كه اين را همه از دولت سرفراز مدرسه مي دانم. در حالت كلي بايد تصريح كنم كه درحال حاضر مدرسه دوران خوبي را مي گذراند و اميدوارم دوستان چراغ مدرسه را روشن نگاه دارند. با اين حال اگر كمتر با مدرسه و شما ارتباط دارم، دليل بر قهر و فراموش كردن مدرسه نيست، اما با وجود كمبود وقت و سنگيني دروس دانشگاه سعي مي كنم هرازچندگاهي به مدرسه سري بزنم.
من الله توفيق
مهدي شعباني... دانشجوي مهندسي عمران

 



از پشت پنجره

محمد حيدري
از پشت پنجره، زل مي زنم به صورت تك تك آدم هاي شهر، راه مي روند، سريع و پرتلاطم.
از اين بالا كه نگاه شان مي كني انگار كه يك سر خيابان حلوا پخش مي كنند، تند و سريع راه مي روند، به هم تنه مي زنند و شايد يكي شان سر برگرداند و «ببخشيد»ي بگويد وگرنه بقيه، انگار كه اين تنه زدن ها و ضربه خوردن ها برايشان عادي شده باشد، حتي سر بالا نمي آورند و نگاهي هم نمي اندازند.
از پشت پنجره كه نگاه مي كني، همه چيز خوب خوب معلوم است. از پسرك آدامس به دست كه در به در دنبال مشتري مي گردد و به هر كسي التماس مي كند تا آدامسي بخرد
- فقط 200 تومنه خانم، به خدا...
و مشتري هايي كه همچنان تند و تيز و با تنه، بدون حتي نگاه كردن به آدامس هاي قرمز با طعم توت فرنگي پسرك رد مي شوند و مي روند، به سر يا ته خيابان.
بين همه اين آدم هايي كه از اين ور پنجره مي آيند و مي روند، اين پسرك فقط ثابت توي قاب پنجره اتاقم مانده. زل مي زنم به تنها نقطه ثابت توي قابم، به پسركي كه هر بار از اين سمت پنجره تا آن سمت دنبال عابري مي دود و با التماس آدامس هايش را عرضه مي كند، وقتي نگاه بي تفاوت يا حتي عصباني شان را همراه با تشري مي بيند، راه كج مي كند به سمت عابري كه از سمت مخالف مي آيد.
تمام مدتي كه پشت اين پنجره ايستاده ام، فقط دو سه نفر «لطف» كرده اند و آدامسي خريده اند، آن هم پس از التماس هاي بي حدوحصر پسرك.
دوست داشتم پول همه دو بسته آدامسي كه دستش گرفته را مي دادم و همه آدامس هايش را مي خريدم، مي خواستم ببينم آن وقت پسرك چه كار مي كرد، توي همين قاب كوچكم مي ماند يا نه، يا مي شد مثل بقيه، به دو مي رفت به سر يا ته خيابان.
اين يكي انگار سر به هواتر است، آرام تر مي آيد و قشنگ همه درخت هاي قاب مرا نگاه مي كند، توي جوي آب را، كه اين بار آب زلالي تويش حركت مي كند، انگار كه دنبال ماهي سرخ شب عيدش بگردد، قشنگ از نظر مي گذراند و به پسرك آدامس فروش قابم، سلام مي كند.
كيف مي كنم، دوست دارم تا ابد توي پنجره ام نگه اش دارم، حتي اگر آدامس هم نخرد. اما دست به جيب مي شود، اولش خوب با پسرك شوخي مي كند، مي خنداندش و بعدش هم يك بسته آدامس. 200 تومان، كلي هم سر همين 200 تومان چانه مي زند «تو مغازه ارزون تر مي دن ها!»
كيف مي كنم از اين جوانك ژوليده، پسرك آدامس فروش را مثل آدم بزرگ ها مي بيند كه جنس گراني براي فروش آورده باشند.
آرام آرام و همان طور شاد و با حس دارد از قابم خارج مي شود، سر مي چسبانم به شيشه تا كادر بزرگتري داشته باشم براي ديدنش. لحظه آخري كه دارد از قابم خارج مي شود، تنه اش مي خورد به تنه يكي از اين رهگذرهاي تندرو، برمي گردد و متواضعانه عذرخواهي مي كند. حرصم مي گيرد، دوست دارم پنجره را باز كنم و فرياد بزنم: «تقصير تو نبود، چرا معذرت خواهي مي كني؟» اما امان از اين دود و سر و صدا. مردك «خواهش مي كنم»ي هم نگفت، نگاهي از سر تعجب و تحقير انداخت و رفت.
از توي قابم خارج شد. ديگر هر چقدر هم سرم را به شيشه فشار دادم و بالا و پايين را نگاه كردم، فايده اي نداشت. نمي ديدمش.
باز زل زدم به پسرك آدامس فروش، همان نقطه ثابت توي قابم. كه باز داشت دنبال كسي مي دويد و التماسش مي كرد، اما دريغ از يك نگاه...
باز هم همان بي روحي هميشگي، باز...
پنجره را باز مي كنم، تا سينه خم مي شوم توي خيابان و با نگاه دنبال همان آدم شاد و سر به هوا مي گردم.
- كجايي مرد شهرستاني؟!

 



خاطره ي زيارت

صبح روز سه شنبه 27مهر يكي از روزهاي خوب خداوند كه تولد آقا امام رضا(ع) بود، تمام اعضاي خانواده با ذوق و شوقي فراوان راهي سفر شديم. به دل جاده زديم، جاده اي طولاني كه مقصدمان شهر مقدس مشهد بود. من و تمام اعضاي خانواده مان خوشحال بوديم. چون بعد از مدتي اين اولين سفر خانوادگي بود. خداوند مهربان قسمت كرد كه چنين روز خوبي به سفر زيارتي امام رضا(ع) برويم. اميدمان به خدا بود. در دل جاده پيش مي رفتيم. دلم مي خواست كه هر چه زودتر اين جاده به پايان برسد و چشمانم بارگاه پاك و مطهر آقا امام رضا (ع) را ببيند. با آرامش و اطمينان از تمام شهرهاي كوچك و بزرگ عبور كرديم. تا اينكه نزديك غروب آفتاب به شهر بزرگ و مقدس مشهد رسيديم. باورم نمي شد كه چشمانم سعادت ديدن گنبد طلايي امام رضا(ع) را دارد. اشك در چشمانم حلقه زده بود و جلوي ديدنم را گرفته بود. نمي توانم احساسم را بيان كنم يك حس عجيبي بود. خيلي دلم مي خواست همان شب به پابوس آقا بروم اما به خاطر خستگي زياد، زيارت حرم مطهر را براي فردا صبح قرار دادم. باورم نمي شد من هم به آرزويم رسيدم. دلم مي خواست به بهترين نحو زيارت كنم و امام رضا(ع) حاجتم را روا كند. اين بهترين خاطره از فصل زيباي پاييز بود كه خداوند مهربان برايم رقم زد. من اولين ماه پاييز را با شادي و يك دنيا خاطره به پايان رساندم. از خداوند بابت هديه خوبش ممنونم. خدايا شكرت.
الهام ملكي

 



نخودي؛ كمي تا قسمتي فيلم كودك

محمد عزيزي (نسيم)
از همان اولين روزهايي كه تبليغ فيلم «نخودي» پخش شد، بچه هايم به آن علاقه مند شدند. من هم كه در كودكي و نوجواني ام با داستان دنباله دار نخودي در كيهان بچه ها آشنا شده بودم خيلي دلم مي خواست اين فيلم را ببينم.
به سينماي تازه نوسازي شده «شكوفه» در ميدان شهدا رفتم و ساعت پخش «نخودي» را جويا شدم.
- ساعت 21
به خاطر قولي كه به بچه هايم داده بودم بليط فيلم را تهيه كردم. پسر كوچكم از دو سه ساعت مانده به فيلم بي تابي مي كرد كه كاش زودتر برويم و نخودي را ببينيم.
شام نخورده راه افتاديم تا بلكه بين راه چيزي بخريم اما نيم ساعت بيشتر به پخش فيلم نمانده بود.
چند دقيقه به زمان پخش به سينما رسيديم و از ديدن در بسته سالن تعجب كرديم. وقتي علت را پرسيدم يكي از كاركنان جوان اين سينماي سه سالنه جواب داد مشكل رفتن برق را داشتيم كه كارمان را بيست و پنج دقيقه عقب انداخت.
حوصله بچه ها و خانواده شان داشت سر مي رفت كه با نيم ساعت تاخير در سالن باز شد.
سالن كوچك و جمع و جور با پرده اي بزرگ! ما رفتيم و در صندلي هاي رديف سوم نشستيم. آنجا بود كه تازه فهميدم چه مصيبتي است با سري رو به بالا فيلم تماشاكردن.
با تيتراژ موزيكال و جذاب نخودي درد گردن را فراموش كردم و به اميد شروع فيلم چشم به پرده بالا دوختم.
بالاخره فيلم آغاز شد آن هم با غصه بزرگ از كار بركنار شدن آقاي بزرگي (با بازي صابرابر).
مشكل پدر به خانه منتقل مي شود و دل داري هاي مادرخانه و شيرين زباني هاي فرزند راه به جايي نمي برد.
و به يك باره پدري كه عاشق عروسك گرداني است، كوچك مي شود و مي رود به دنياي عروسك ها و در آغاز رفتن به اين دنيا و آشنايي تازه با نخودي فيلم تمام مي شود!
و به همين راحتي مي بيني كه بچه ها و خانواده ها، هاج و واج سالن را ترك مي كنند و اين كلمه را در سالن مي شنوي:
- ا ... تموم شد؟!
¤¤¤
به راستي چرا سينماي كودك ما اين قدر فقير شده است؟ بعد از سال ها فيلمي ساخته مي شود كه جوابگوي نيازهاي امروز بچه ها نيست.
داستان «نخودي» به خودي خود جذاب و دوست داشتني است اما در فيلم تنها در بخش تيتراژ از آن بهره گرفته اند.
اي كاش تهيه كنندگان محترم نخودي به نيازهاي مخاطبين نيز توجه مي كرده و اثري مناسب تر مي ساختند.
اين كه كودكي برود و ساعتي را به همراه خانواده اش روي صندلي سينما بنشيند و در پايان دست خالي برگردد اصلا چيز خوبي نيست.
در سال هاي نه چندان دور «كلاه قرمزي» ركورد فروش و استقبال را شكست. «كلاه قرمزي» چه داشت كه «نخودي» ندارد؟ «كلاه قرمزي» علاوه بر پيشينه موفق تلويزيوني از كارگردان و عواملي هوشمند سود مي برد كه نياز كودك را به خوبي مي شناختند.
البته اين حرف ها چيزي از ارزش تلاش هاي «خانم مرضيه برومند» كه از پيشكسوتان عرصه فيلم كودك هستند كم نمي كند اما...
اي كاش وقتي كه داريم فيلمي را براي كودكان مي سازيم خودمان را جاي او بگذاريم و ببينيم چه جذابيت هايي براي ارتباط موثرتر با او لازم است تا در كارمان بياوريم.
فيلم «نخودي» علاوه بر ضعف داستاني اش از شعر و آهنگ نيز بهره خوبي نبرده است. شعر آغازين (تيتراژ) براي بچه ها جذاب و قابل فهم تر از شعر كوتاه «نخودي» در بخش هاي پاياني فيلم است؛ در صورتي كه شعر «نخودي» دربرگيرنده هدف نويسنده و كارگردان بوده است. شايد استفاده از يك شاعر تواناي كودك مي توانست به كمك فيلم بيايد كه متاسفانه نام هيچ كدام از شاعران كودك را در ميان اسامي اول و آخر فيلم نمي بينيم.
در يك جمله مي توان گفت كه «نخودي» نام زيبايي بود كه در اين فيلم حيف شد و اي كاش از ظرفيت هاي داستان «نخودي» نيز در اين فيلم استفاده مي شد.
در پايان اميدوارم سازندگان فيلم براي كودك بيش از پيش حمايت شوند و در عرصه سينما آثاري ماندگار براي آينده سازان ايران اسلامي خلق شود.

 



جمله ها و نكته ها

¤ بزرگوارترين مردم آن كسي است كه حقيقت را بيان كند و طرفدار راستي ، درستي و حقيقت باشد.
پيامبر اكرم(ص)

¤ حق در عالم انديشه مانند آب زلال صاف است ولي واي بر آن روز كه به مرحله عمل قدم گذارد كه چقدر دشوار انجام مي شود.
حضرت علي(ع)

¤ از جمله حقوق واجب مومن بر مومن ديگر آن است كه دعوت او را بپذيرد.
امام صادق(ع)

¤ خوشحالي ، يك احساس خوب در مورد خويشتن است.
(لوئيزهي)

¤ نادار باش و خرسند. دارا باش و فروتن.
(كنفوسيوس)

¤ حقيقت را بشناس تا حق را بشناسي.
(لرد آويبوري)

¤ تحسين شدن، حتي توسط يك نفر، بسيار اثربخش است.
(ساموئل جانسون)

گردآوري: بيژن غفاري ساروي
از تهران

 



بيا بنويسيم(9)
داستان هاي مدرن

جلال فيروزي
در مورد 9 ويژگي از داستانهاي مدرن با هم بوديم. دراين شماره، آخرين ويژگي هاي اين نوع ساختار را بررسي مي كنيم.
10-ايجاز و فشردگي:
وجود اين مولفه در داستان هاي مدرن، مانند مقايسه «داستان كوتاه» با «داستان بلند» است. «ايجاز و فشردگي» در داستانهاي مدرن باعث مي شود تا اولا نويسنده پرچانگي نكند، ثانيا آنچه كه مي گويد در ارتباط با داستان باشد و نقش موثر در پيشبرد داستان داشته باشد. در واقع مي توان گفت كه وجود اصل ايجاز و فشردگي در داستان هاي مدرن باعث مي شود كه لحظه به لحظه داستان هاي مدرن، مانند يك نشانه باشد. نشانه اي كه خواننده را به سوي معنا و مفهوم- اگر نگوييم هدف- داستان هدايت مي كند. ايجاز و فشردگي در داستان مدرن به خواننده كمك مي كند كه ملالي براي او در طول خواندن داستان پيش نيايد. زيرا نويسنده داستان مدرن هر لحظه از خودش مي پرسد كه آيا اين حادثه براي داستان لازم و مبرم است يا نبود آن لطمه اي به ماهيت داستان نمي زند؟
البته بايد در نظر داشت كه ايجاز و فشردگي در داستان مدرن مانند نمك است. اندازه دارد و كم يا بيشتر شدنش، افتادن از آن طرف بام است. چرا كه اگر ايجاز، با «شدت» روبرو شود، داستان را دچار ايجاز مخل مي كند. مشكلي كه در اين حالت پيش مي آيد، اين است كه روند «دادن اطلاعات به خواننده» از حالت «آهسته و پيوسته» خارج مي شود. اگر هم ايجاز رعايت نشود، داستان دچار اضافه گويي مي شود كه خود باعث «ملال آوري» مي شود.
11- چند صدايي بودن:
چند صدايي در داستان هاي مدرن به معناي آن است كه اين نوع داستانها، پتانسيل پرداختن به چند «نظر» و «ديدگاه» را به طور همزمان دارند. به اين معنا كه ما در داستان هاي مدرن، تنها يك عقيده را نمي بينيم. بلكه چند ديدگاه مختلف مطرح مي شود. بدون آنكه اصراري روي يك ديدگاه باشد. اين برخلاف داستان هاي سنتي است كه معمولا با يك ديدگاه پيش مي روند. چند صدايي در داستانهاي مدرن باعث مي شود تا نويسنده، مثل يك گزارشگر عمل كند. گزارشگري كه يك «تريبون» در دست دارد و وظيفه خودش مي داند تا «صدا»هاي مختلف را به گوش منبعي برساند.
طرح داستان هاي سنتي به طور معمول با يك ديدگاه جلو مي رود؛ مثلا اينكه تحصيل امر پسنديده اي است. اما در داستان هاي مدرن- كه يكي از ويژگي هايشان، چندصدايي بودنشان است- ديدگاه مخالف هم شكل مي گيرد و صدايش به گوش مخاطب مي رسد. مثلا شخص صاحب كرسي اي را مي بينيم كه دلايل مختلفي را ارائه مي كند كه تحصيل، مهارت لازم را به افراد نمي آموزد. بنابراين تحصيل نه تنها امر پسنديده اي نيست، بلكه لايق نكوهش، ملامت و سرزنش هم هست!
12-بي طرفي و خونسردي راوي:
راوي داستان هاي مدرن شبيه يك دوربين است كه چه خوب و چه بد را به تصوير مي كشد. بدون آنها بخواهد جانب عقيده اي را بگيرد. يا مانند منشي دادگاه عمل مي كند كه وظيفه اش خواندن حكم دادگاه است و برايش توفيقي ندارد كه حكم اعدام فرد صادر شده يا فرد تبرئه شده. فرد، بالامقام است يا عوام است. پير است يا پشت لبش تازه رنگ گرفته و...
بي طرفي و خونسردي راوي تا حدي است كه گاه تبديل به بي تفاوتي و بي خيالي مي شود.
13- توجه و پابندي به ادبيت داستان:
به حتم تا به حال چشمتان با مقاله، بيانيه، گزارش، بيوگرافي، خبرهاي مكتوب و روزنامه ها و... گرم گرفته است. و متوجه وجود تفاوت هايي- حتي اگر شده به صورت سرانگشتي- بين مقولات بالا با مقوله داستان شده ايد. «ادبيت» آن گوهر و مولفه اي است كه در داستان به چشم مي خورد و زمينه را براي بازي هاي زباني، بازي هاي تكنيكي (مثل برهم زدن فرم «ابتدا، ميانه، پايان»، نثر، زبان، لحن و... ايجاد مي كند.
ادبيت، در داستان هاي سنتي نيز وجود دارد اما در داستان هاي مدرن از جايگاه بالايي برخورد مي شود.
چرا كه در نظر گرفتن «ايجاز»، «زبان اصلي شخصيت ها»، «نوع پايان»، «ميزان تعليق»، «حجم داستان»، «نحوه پرداخت به حوادث»، «جايگاه نظر مخالف و صداهاي ديگر» و... در داستانهاي مدرن، از اهميت بيشتري نسبت به داستان هاي سنتي برخوردار است.
¤¤¤
اينها مولفه هاي داستان هاي مدرن بود كه ذكر شد.
سعي هم شد تا مطلب با مثال و تشريح جلو رود كه دور از ذهن نشود.
اما آن طور كه از داستان هاي مدرن بر مي آيد، دو نكته را بايد در مورد مولفه هاي اين ساختار (داستان هاي مدرن)، در ذهن داشته باشيد:
1-اينكه در يك داستان مدرن، الزاما همه اين مولفه ها بكار نرفته و نمي رود.
2- شايد حادثه و اتفاقي در داستان مطرح شود كه وابسته به يك مولفه نباشد.
بلكه از الحاق و ادغام چند مولفه تشكيل شده باشد.
ادامه دارد...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14