(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 22  آبان 1389- شماره 19788

ابهام در تاريخ نگاري فراماسونري
ماجراي شورايعالي ماسوني ايران
نقش آفرينان عصرتاريكي - 11
تفسير التقاطي از دين به سبك بازرگان

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ابهام در تاريخ نگاري فراماسونري
ماجراي شورايعالي ماسوني ايران

بهر روي، جواهري به علت «خطر مخصوص»53 اجازه فعاليت نداشت و سرانجام در جلسه اي، اعضاء موسس لژ مولوي به وي پيشنهاد كناره گيري كردند54. بدين ترتيب، در سال 1335 گراندلژ محلي ايراني تابع لژ بزرگ فرانسه، به نام لژبزرگ ناحيه ايران به استاد اعظمي دكتر سعيد مالك تأسيس شد.
تشكيلات ماسوني تابع لژ بزرگ ملي فرانسه55 در كنار لژ بزرگ ناحيه ايران- كه كاركرد سازماندهي و اداره لژهاي پايه را به عهده است، به تأسيس «شوراي طريقت» نيز دست زد كه كاركرد ارتقاء ماسون ها از درجه 4 به بالا را به عهده داشت و در رأس آن برادران هومن قرار داشتند. اطلاع مختصر و مبهمي كه رائين درباره شاپيتر مولوي به دست مي دهد56. نخستين اطلاع از لژهاي درجه عالي ماسوني در ايران است كه تاكنون منتشر شده. همان طور كه در مقالات آينده خواهيم ديد، تداوم همين نهاد بود كه در اسفند 1347 به تأسيس شورايعالي ماسوني ايران به «فرمانروايي» دكتر محمود هومن انجاميد. بنابراين، اين تصور رائين كه در تشكيلات جديد ماسوني تابع گراندلژ فرانسه، دتر سعيد مالك را بر فراز دكتر احمد هومن مي بيند،57 تصوري خطا و شايد اغتشاشي عامدانه است.
لژ بزرگ ناحيه ايران طي سال فعاليت خود (1335- 1347) به اداره لژهايي چون: مولوي (مهر 1334)، سعدي (ارديبهشت 1339)، فروغي (ارديبهشت 1339)، حافظ (ارديبهشت 1339 در شيراز)، شمس تبريزي (فروردين 1340- انتقال به تبريز)، ابن سينا (فروردين 1341)، مزدا (اسفند 1341)، لافرانس (ارديبهشت 1343)، خورشيد تابان58 (خرداد 1344)، و كسرا (آبان 1344) پرداخت.
همان طور كه ملاحظه مي شود، در فهرست فوق خلاء چشمگيري وجود دارد. لژ بزرگ ناحيه ايران در فاصله تأسيس دو لژ مولوي و سعدي (1335- 1338) ظاهرا تنها يك لژ (مولوي) را اداره مي كرده كه پذيرفتني نيست و قطعا در زمان تأسيس اين گراند لژ ناحيه اي حداقل 3 لژ تابع وجود داشته است. شايد علت اينكه در كتاب رائين تاريخ تأسيس لژ بزرگ ناحيه ايران ذكر نشده و مسئله به ابهام برگزار شده59 براي استتار همين مسئله باشد. سپس، طي سال هاي 1339- 1344 لژ بزرگ ناحيه ايران به تأسيس 9 لژ دست زد و ناگهان در سال هاي 1345- 1347 اين فرايند متوقف شد!
3- لژهاي تابع گراند لژهاي متحد آلمان:
به گفته رائين، ظاهرا نخستين لژ ايراني تابع لژهاي بزرگ متحد آلمان لژ مهر بود كه در 17 بهمن 1338 در تهران تأسيس شد و حسين علاء به عنوان نخستين استاد آن انتخاب گرديد. بنيانگذاران اين لژ عبارت بودند از: حسين علاء، سيدحسن تقي زاده، نصرالله صبا (مختارالملك)، عبدالله انتظام، دكتر تقي اسكنداني، ابوالحسن حكيمي و فوگل (آلماني)60. چنان كه در آئين نامه لژ مهر مندرج است، اين نهاد نيز مانند ساير لژهاي پايه در سه درجه نخستين ماسوني فعاليت داشت61.
نكته جالب در تأسيس لژ مهر، حضور ماسون هاي قديمي و سرشناس، بازماندگان جامع آدميت و لژ بيداري ايران و فرزندان نسل اول ماسون هاي ايراني در صفوف آن است.
افراد فوق پس از مدتي به تأسيس دو لژ آفتاب و ستاره سحر (به استادي جعفر شريف امامي) دست زدند و سپس با موافقت لژهاي بزرگ متحد آلمان يك گراند لژ ناحيه اي به نام لژ بزرگ ايران به پا داشتند. به گفته رائين، اين گراند لژ «ايراني كردن» ريتوئل هاي ماسوني را آغاز كرد62. اين همان سنتي است كه در آينده تداوم آن را در شورايعالي ماسوني ايران خواهيم ديد.
رائين مي نويسد: «پنج سال بعد از اينكه لژهاي آلماني فعاليت خود را آغاز كردند و گراند لژي تشكيل دادند»، در دسامبر 1960 با موافقت لژهاي بزرگ متحده آلمان استقلال 4 لژ فوق و تأسيس گراند لژ ملي ايران را اعلام داشتند63. دسامبر 1960 برابر با آذر- دي 1339 است و بنابر اين اگر گراندلژ ايران 5 سال سابقه فعاليت داشته، آغاز كار آن بايد به سال 1334 باز گردد و نه به تاسيس لژ مهر در سال .1338 اگر آغاز فعاليت لژهاي تحت رهبري علاء- تقي زاده- انتظام را حداقل سال 1334 بدانيم، اين اطلاع با فعاليتهاي علاء و ديگران عليه جواهري در آن سال انطباق مي يابد و اين گفته علا كه وي «دراز هم پاشيدن» تشكيلات جواهري «پيشقدم» بود، 64 معناي خاصي مي يابد اين اطلاع بار ديگر ثابت مي كند كه از سال 1334 محمدرضا پهلوي و اطرافيان او براي تجديد سازمان فراماسونري ايران و «خودي كردن» آن حركتي را آغاز كردند كه در سال 1339 به تاسيس لژ بزرگ ملي ايران انجاميد. معهذا، «استقلال» اين گراندلژ ايراني از سوي گراندلژ اسكاتلند و گراندلژ ملي فرانسه به رسميت شناخته نشد و پس از چندي گراندلژ آلمان نيز ارتباط خود را با آن قطع كرد. 65 لژ بزرگ ملي ايران سپس به تأسيس دو لژ ديگر (وفا و صفا) دست زد66. دبيرخانه اين گراندلژ در انجمن اخوت مستقر بود و جلسات 4 لژ تابع آن (مهر، آفتاب، صفا، وفا) در اين مكان برگزار مي شد67.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
53- همان مأخذ، ص .349
54- همان مأخذ، ص .355
55- در كناب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (ج2، ص 337، 409) از «گرانداوريان فرانسه» نام برده شده كه اشتباه است و صحيح «گراندناسيونال دفرانس» مي باشد.
56- رائين، ج3، ص .358
57- همان مأخذ، ص .356
58- در كتاب رائين تنها باشگاه خورشيد تابان معرفي شده و از لژ فوق توسط دكتر منوچهر اقبال، مصطفي تجدد و ديگران تأسيس شد نامي نيست. در آينده، در بحث پيرامون لژ بزرگ ايران، به معرفي اين لژ نيز خواهيم پرداخت.
59- همان مأخذ، ص 355- .358
60- همان مأخذ، ص .521
61- همان مأخذ، ص .552
62- همان مأخذ، ص .523 (اين گراند لژ موسوم به «لژ بزرگ ايران»، با گراند لژ مستقلي كه بعدها- در اسفند 1347- به همين نام و به رهبري جعفر شريف امامي تأسيس شد تفاوت دارد).
63- همان مأخذ، ص .524
64-همان مأخذ، ص .520
65-همان مأخذ، ص .525
66-همان مأخذ، ص .526
67-همان مأخذ، ص .505
پاورقي

 



نقش آفرينان عصرتاريكي - 11
تفسير التقاطي از دين به سبك بازرگان

مرتضي صفارهرندي
در شيراز آيت الله سيد نورالدين حسيني شيرازي، «حزب برادران» را با شعارهايي مثل «وحدت ملي، توسعه مذهب جعفري، اجراي قانون اساسي بالاخص نظارت علماي طراز اول، تحول فكري در شئون اسلامي، مبارزه با خرافات، تشييد مباني روحانيت و ضابطه مند نمودن آن، تحكيم روابط حسنه بين ملل و دول اسلامي و مبارزه با استبداد در جميع شئون اجتماعي» تشكيل داده بود. او نيز روابطي صميمي با فدائيان اسلام و ديگر گروه هاي اسلام گرا داشت. در همين شهر شيراز تشكلي به نام «جمعيت دين و دانش» زير نظر آيت الله بهاء الدين محلاتي فعاليت مي كرد. اين دو تن نقش عمده اي در كشاندن ايده ملي شدن صنعت نفت به ميان مردم آن استان داشتند.52
در مشهد، محمدتقي شريعتي]9[ با تشكيل «كانون نشر حقايق اسلامي» عمدتاً مقابله با گرويدن جوانان مسلمان به مكتب الحادي ماركسيسم را هدف خود قرار داده بود. اين تشكيلات پيش از آن، در قالب تشكل «انجمن تبليغات ديني» فعاليت مي كرد. نكته جالب در اين انجمن همكاري افرادي مثل شريعتي و فخرالدين حجازي در كنار فردي مثل شيخ محمود تولايي (حلبي) است كه بعدها انجمن حجتيه را بنيان نهاد.53
اين انجمن و انجمن هاي مشابه از نظر تشكيلاتي از سوي يك انجمن مركزي به نام تبليغات اسلامي پشتيباني مي شدند كه عطاءالله شهاب پور، كارمند وزارت فرهنگ، آن را اداره مي كرد. نشريه اي مثل نور دانش كه از سوي اين انجمن منتشر مي شد در كنار نشريه آئين اسلام در واقع محل مرتبط ساختن كانون هاي پراكنده اسلامي در كل كشور بود. انجمن تبليغات اسلامي از انضباط جالبي برخوردار بود. شهاب پور عنوان «كارمند» را براي اعضاي انجمن انتخاب كرده بود، اعضايي كه شمار آنها حدود 15 هزار نفر اعلام مي شد.
اوضاع پس از شهريور 20 به گونه اي بود كه جريان هاي سياسي متدين به دليل گذراندن دوران تلخ دين ستيزي پهلوي اول و استمرار آن در قالب كسروي گري و... از طرفي و جولان دادن كمونيست هاي وطني از طرف ديگر، همه نوع ديدگاه جديد داراي ظاهر اسلامي را مي پذيرفت. برخي از اين گروه ها ابتدا داراي سابقه دوستي با كسروي، شريعت سنگلجي و... بودند. برخي ديگر با نام هايي مثل «جمعيت سوسياليستي اسلام»، «سوسياليست هاي خداپرست» و «اخوان المؤمنين» در زير چتر همين كانون ها و انجمن هاي ديني براي اولين بار از تلفيق اسلام و سوسياليسم سخن به ميان آوردند. انديشه هاي مبتني بر علم تجربي در تفسير دين، نيز از درون همين مجموعه ها بيرون آمد.
مرحوم آيت الله سيدمحمود طالقاني در اين دوره با تأسيس «كانون اسلام» برخي از متدينين تهراني را گرد خود جمع كرده بود. او از نوجواني با مهندس مهدي بازرگان]10[ ارتباط داشت. منزل پدر مهدي بازرگان در ابتداي حكومت رضاخان محفلي براي فعاليت اسلامي آيت الله سيدابوالحسن طالقاني (پدر آيت الله سيدمحمود طالقاني) بود.
در سال 1321 دانشجويان متدين، انجمن اسلامي دانشجويان را تأسيس كردند. در جلسات اين انجمن از شخصيت هايي مثل واعظ شهير مرحوم شيخ محمدتقي فلسفي]11[، حسينعلي راشد و صدر بلاغي]12[ گرفته تا مهندس بازرگان و دكتر سحابي سخنراني مي كردند.54 فعاليت اين سخنرانان در زير يك خيمه، به خوبي بيانگر شرايطي است كه در آن، افراد متدين با كمترين اشتراك فكري ناگزير بودند براي دفع خطر بزرگتر يعني مكاتب الحادي با يكديگر همراه شوند.
سلسله جنبان تجددگرايي التقاطي
ورود جريان هاي اسلامي دهه بيست شمسي به صحنه سياسي، ابتدا در شكل واكنش به وضع موجود فرهنگي و سياسي بود. اما اين واكنش گاهي همراه با تعيين آرمان هاي مبارزه، بروز و ظهور مي يافت و گاهي شكل جديدي از دين گرايي را ارائه مي كرد. فارغ از نام هاي متعدد گروه ها و نشريات اين دوران، كه دربخش قبلي ذكر آنها به ميان آمد، چند شاخه عمده در ميان جريان هاي اسلامي اين دوره قابل شناسايي است:
جريان اول؛ گروهي از تحصيل كردگان مسلمان كه فعاليت خود را در قالب ارائه چهره جديدي از متون و آموزه هاي ديني و در قالب انطباق اين آموزه ها با علوم تجربي سامان داده بودند.
جريان دوم؛ اندكي فراتر از اين و با ديدگاهي اجتماعي تر درصدد اثبات اين مدعا برآمده بودند كه الگوي سوسياليسم تعارضي با نظام اجتماعي مورد نظر اسلام و قرآن ندارد.
جريان سوم؛ مقتضيات آن دوره را در حد يك تلاش پارلماني براي دفع تسلط استعمارگران از كشور، محدود ساختن قدرت دستگاه سلطنت به چارچوب هاي قانون اساسي و رعايت دستورات اسلامي در حد امكان يافته بود.
جريان چهارم؛ با نگاهي به گذشته ملالت بار، ضمن اهتمام به نگاهباني حوزه هاي علميه و روحانيت و حفظ مردم مسلمان از شر الحاد ماركسيستي، بهايي گري، كسروي گري، و باستان ستايي اسلام ستيز، اصرار بر رعايت احكام اسلامي با پذيرش حفظ نظام سياسي موجود را مدنظر قرارداده بود.
و بالاخره جريان پنجم، گروهي جوان آرمان خواه و پرانگيزه بودند كه شكل گيري حكومتي مبتني بر آرمان ها و دستورات اسلامي را پيگيري مي كردند.
در بين تمام اين جريان هاي سياسي تعامل هاي مثبت و منفي اي وجود داشت كه در جاي خود قابل نقد و تحليل است. ما در اين قسمت به بررسي گروه اول مي پردازيم.
تهاجم مكاتب غربي به فرهنگ ملت هاي مسلمان در دو سده اخير، عكس العمل هاي منفي و مثبت را به دنبال داشته است. مثلاً سيد جمال الدين اسدآبادي در سال 1298 هجري قمري در پاسخ به سؤال يك آموزگار اهل حيدرآباد دكن هندوستان درباره مسلك نيچريه (يعني همان ناتوراليسم و اصالت طبيعت و ماده) مخاطبان خود را از اين مسلك برحذر مي دارد. او در رساله اي به نام «نيچريه» حتي شكست هاي دولت عثماني در آن دوران را به «ظهور اين عقيده فاسده نيچريان در بعضي امرا و اعضاي آن» نسبت داده است. سيد جمال الدين بخشي از ارتش عثماني را كه در آن دوره به دولت خود خيانت كرده بودند، كساني مي داند كه »به طريق نيچري قدم مي زدند و خود را اصحاب افكار جديده مي شمردند.» 55
تمام رساله نيچريه سيدجمال به بيان مفاسد اين اعتقاد اختصاص دارد. او در آخرين صفحات اين رساله، با يادآوري رشد اين مسلك در جهان خرافه گرايي مسيحيت، تأكيد مي كند:
«اسلام آن يگانه ديني است كه ذم اعتقاد بلادليل و اتباع ظنون را مي كند و سرزنش پيروان از روي كوري مي نمايد و مطالبه برهان را در امور به متدينين نشان مي دهد و جميع سعادت را نتايج خرد و بينش مي شمارد و ضلالت را به بي عقلي و عدم بصيرت نسبت مي دهد و از براي هر يك از اصول عقايد به نهجي كه عموم را سودمند افتد، اقامه حجت مي نمايد. بلكه غالب احكام را با حكم و فوايد آنها ذكر مي كند.»56
در آن زمان سيدجمال به همين اكتفا كرد، اما بعدها با گسترش روحيه خوشبيني مفرط به غرب در ميان تحصيلكردگان فرنگ رفته ايراني، تعارض نمايي بين پيشرفت علم و اعتقاد به دين در بين اين قشر فزوني يافت. اولين رويارويي با چنين گرايشي، از طريق طرح اين داعيه صورت گرفت كه دستاوردهاي علم تجربي اعتقادات اسلامي را تأييد مي كند. شاخص ترين كسي كه در اين ميدان گام نهاد مهدي بازرگان بود. او كه خود از تحصيل كردگان در اروپا بود، با نگارش كتاب »مطهرات در اسلام» در سال 1321، اين حركت را آغاز كرد.
مطهرات در اسلام، احكام طهارت و نظافت اسلامي را از دريچه «تصفيه بيوشيمي» و به كمك قوانين فيزيك و شيمي و فرمول هاي رياضي مورد مطالعه قرار مي داد. بازرگان در اين سال ها در كتاب ديگري به نام «مذهب در اروپا» با اين داعيه كه برخلاف آنچه شايع است اروپايي ها مقيد به مذهب خود هستند و بي ديني لازمه تجدد به شمار نمي رود غربي ها را انسان هايي درستكار و بنابر اين متدين معرفي كرد.57
سلسله سخنراني هاي بازرگان در سال 1324 تحت عنوان «راه طي شد»« كه در جمع انجمن اسلامي دانشجويان ايراد شده بود درصدد تثبيت اين ديدگاه وي بود كه دانش و تمدن معاصر، اصول و احكام اسلام را تأييد مي كند. بازرگان در اواسط دهه 30 اين بحث را به تفصيل در كتابي به همين نام (راه طي شده) به نگارش درآورد. او در اين كتاب با بيراهه معرفي كردن راه هاي عقلي و فلسفي در بحث توحيد، سعي كرده بود راه خداشناسي را منحصر در راه «حس و طبيعت» معرفي كند.
بدين ترتيب مبارزه با مسلك «نيچريه» يا همان «طبيعت گرايي غربي» به بيراهه جديدي كشيده شد كه در آن نوعي ديگر از طبيعت گرايي و اصالت حس به عنوان تنها راه اثبات وجود خدا به صحنه مي آمد. اين ادعا قابل پافشاري است كه حتي اگر بازرگان و همفكرانش در تأسيس اين گرايش فكري، نيت خيرداشتند، ولي نوعي از التقاط را بنيان نهادند كه تطور آن در سال هاي بعد آثار دردناكي را در صحنه سياست به دنبال داشت.
تجربه ملموس اين تطور، انحراف خونيني بود كه در سازمان مجاهدين خلق (مريدان سابق بازرگان) رخ داد. اما غربگرايي بازرگان در تفسير دين در عرصه انديشه سياسي نيز نتيجه اي جز سكولاريزه شدن انديشه ديني نداشت. چيزي كه تاهم اكنون نيز آثار آن قابل مشاهده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
52- رسول جعفريان، همان، ص 60.
53- رك: علي اصغر مرواريد و رضا گلسرخي، فصلنامه ياد، شماره 7، ص 47 و حيدر ر حيم پور، ماهنامه صبح، شماره 91، فروردين 1378، ص 20.
54- رسول جعفريان، پيشين، ص 53.
55- سيد جمال الدين اسدآبادي، نيچريه، تهران، كتابخانه شرق، برج جوزا، 1303، ص 57.
56- همان، ص 80.
57- رسول جعفريان، پيشين، صص 66 و 67.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14