(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 23  آبان 1389- شماره 19789

ابهام در تاريخ نگاري فراماسونري
تأثير سياست بين الملل بر لژهاي ماسوني ايران
نقش آفرينان عصرتاريكي - 12
تفسير سوسياليستي از اسلام

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ابهام در تاريخ نگاري فراماسونري
تأثير سياست بين الملل بر لژهاي ماسوني ايران

به گفته رائين، يك سال پس از تأسيس لژ بزرگ ملي ايران- يعني در سال 1340- لژ ستاره سحر به كارگرداني 3 سناتور (جعفر شريف امامي، علي اشرف احمدي، علي امير حكمت) از آن خارج شد و مجدداً به تابعيت لژهاي بزرگ متحد آلمان درآمد. لژ ستاره سحر از سوي گراندلژهاي بين المللي به رسميت شناخته شد و در سال 1964/1343به تاسيس لژ ناهيد دست زد68.
چكيده آنچه كه گفته شد را مي كوشيم بطور خلاصه ارائه دهيم:
طي سالهاي 1330- 1347 تحولاتي در تشكيلات ماسوني ايران در جريان بود كه در اواخر اين دوره به انسجام چهار طريقت ماسوني انجاميد:
1-لژ پهلوي در 25 آذر 1330 توسط محمد خليل جواهري، ارنست پرون، محمود هومن، احمد هومن، جعفر رائد و ديگران تأسيس شد و تا سال 1335 فعاليت داشت.
2-از سال 1334 حسين علاء، سيدحسن تقي زاده، عبداله انتظام، جعفر شريف امامي و ديگران به تأسيس يك تشكيلات جديد ماسوني دست زدند كه به تابعيت گراندلژهاي متحد آلمان درآمد و يك گراندلژ محلي ايجاد نمود. اين تشكيلات پس ازاستقلال لژ بزرگ ملي ايران، به رهبري جعفر شريف امامي به فعاليت ادامه داد.
3-در سال 1335 دكتر محمود هومن، دكتر احمد هومن، دكتر سعيد ماك و ديگران به تأسيس يك گراندلژ محلي تابع گراندلژ ملي فرانسه به نام لژ بزرگ ناحيه ايران دست زدند.
4-در اواخر سال 1339 توسط حسين علاء، سيدحسن تقي زاده، عبدالله انتظام و ديگران گراندلژ محلي تابع گراندلژهاي متحد آلمان اعلام استقلال كرد و خود را لژ بزرگ ملي ايران ناميد. اين گراندلژ در جنب خود داراي تشكيلاتي موسوم به «اتحاديه جهاني فراماسونري» به رياست ابوالحسن حكيمي بود69.
5-در سال 1345 تشكيلات ماسوني تابع گراندلژ اسكاتلند نيز به تأسيس يك گراندلژ محلي به نام لژ اعظم ناحيه ايران به كارگرداني كريستوفر اسحق فري دست زد.
همانطور كه ملاحظه شد، صرفنظر از پيشينه فراماسونگري در سالهاي 1320- 1330 كه كاملا مكتوم مانده، اگر كتاب رائين را از اغتشاشات و تناقضات و فهرست هاي اسامي و توضيحات حاشيه اي بپيراييم، درمي يابيم كه درباره فعاليت هاي ماسوني سالهاي 1340-1347 نيز اطلاعات ناگفته فراوان است. مهم ترين اين ناگفته ها تشكيلات درجات عالي ماسوني در اين دوران است. در سال 1347 چهار گراندلژ (ايراني، آلماني، فرانسوي، انگليسي) در ايران وجود داشتند كه در درجات يك الي سه فعاليت مي نمودند. طبق قوانين اساسي ماسوني جهاني اين گراندلژها بايد در جنب خود داراي «شوراي طريقت» و لژهاي ويژه درجات عالي (شاپيتر و كارگاههاي عالي تر) مي بودند، كه در كتاب رائين تنها به طور مبهم به يك شاپيتر (شاپيتر مولوي) اشاره شده است. احتمالا «اتحاديه بين المللي فراماسونري» كه در جنب لژ بزرگ ملي ايران فعاليت داشته نيز چنين نهادي بوده است.
شاه و تمركز ماسونها
سال 1347 مقارن با تحولاتي در ساختار سياسي دو قدرت بزرگ غربي مؤثر در ايران (ايالات متحده آمريكا و انگلستان) مي باشد. اين تحولات در آبان 1347 به رياست جمهوري ريچارد نيكسون از حزب جمهوريخواه و در سال 1348 به شكست نامنتظر حزب كارگر بريتانيا در انتخابات و سقوط دولت 6ساله هارولد ويلسون (1343- 1348)70 و نخست وزيري ادوارد هيث رهبر حزب محافظه كار انجاميد. تقارن حاكميت دو گروه همبسته فوق در آمريكا و انگليس، به عنوان راستگراترين باندهاي سياسي نماينده مجتمع هاي زرسالار غرب، را بايد مهمترين عامل مؤثر در تحكيم سلطنت پهلوي و اوج سلطنت مطلقه او محسوب داشت.
همزمان با انتخابات رياست جمهور آمريكا شاهد جنب و جوش جدي در محافل حاكمه ايران و رقابت و ستيز شديد باندهاي سياسي كشور به منظور ساقط كردن دولت اميرعباس هويدا و تصرف دولت جديد هستيم. با پيروزي نيكسون و تحكيم بي سابقه قدرت شاه، تلاش او براي پايان بخشيدن به رقابت محافل سياسي گوناگون و تأمين سيطره بلامنازع خود بر اين محافل آغاز شد. يكي از مهمترين اين اقدامات فروريختن بساط گراندلژهاي ماسوني پيشين و ايجاد يك تشكيلات متمركز و كاملا مطيع بود كه با فضاي سياسي نوين داخلي و خارجي همخواني داشته باشد.
در اين سازمان جديد بايد به نفوذ برخي كمپاني هاي انگليسي كه از ديرباز در برخي محافل سياسي ايران نفوذ داشتند پايان داده مي شد و حذف پايگاه ايراني آنان به سود اقتدار بلامنازع محافل مالي رقيب آمريكايي و انگليسي تأمين مي گرديد. از مهمترين اين كمپاني ها كمپاني لينچ است كه رد حضور آن در ايران و رقابت آن با برخي محافل مالي- سياسي انگليسي و آمريكايي را تا گذشته هاي دور مي توانيم پي يابي كنيم71.
در جابه جاي كتاب رائين حملات او به كمپاني لينچ و سرهنگ استراكر- مردي كه «20سال بر فراماسونهاي ايراني رياست و سروري داشته و هنوز هم دارد»72- به چشم مي خورد73. رائين مدعي است كه كمپاني لينچ طي سالهاي 1332-1347 بتدريج توانست از طريق تشكيلات ماسوني تابع گراندلژ اسكاتلند به يك قدرت متنفذ سياسي در ايران تبديل شود و اين نفوذ از طريق استراكر- رئيس كمپاني لينچ در ايران- و كريستوفر اسحق فري تأمين مي شد. اين اظهارات به روشني يكي از اهداف افشاگريهايي كه در سال 1347 عليه بخشي از تشكيلات ماسوني ايران صورت گرفت، و كتابهاي فراموشخانه و فراماسونري در ايران (اسماعيل رائين) و فراماسونري در ايران (محمود كتيرائي) جنجالي ترين نمودهاي آن بود، را نشان مي دهد.
اسناد موجود نشان مي دهد كه رقابت كمپاني لينچ با نفوذ رقباي انگليسي و آمريكايي- كه به علت پيوند عميق خود با شاه و امير اسدالله علم دست بالا را در ايران داشتند- در سالهاي 1343- 1347، احتمالا به علت حمايت محافلي از حزب كارگر انگليس و دولت هارولد ويلسون، بالا گرفت. از جمله اين موارد، مقابله برخي ماسونهاي تحت نفوذ كمپاني لينچ با اقتدار بلامعارض رقباي انگليسي و آمريكايي بود كه در مخالفت آنان با «لايحه مصونيت سياسي آمريكائيان» بازتاب يافت. داستان مخالفت دو تن از بنيانگذاران لژ تهران- سليمان بهبودي رئيس تشريفات دربار و پسر او دكتر ناصربهبودي نماينده مجلس- با اين لايحه، كه سبب مغضوبيت و بركناري سليمان بهبودي شد، 74 داستان مشهوري است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
68-همان مأخذ، ص .528
69- همان مأخذ، ص 574-.579
70- در دوران 6ساله دولت هارولد ويلسون توسط باندهاي راستگراي آمريكا و انگليس فعاليت هاي توطئه گرانه جدي براي ساقط كردن آن جريان داشت. بيتر رايت- كارمند بازنشسته سرويس امنيتي بريتانيا (MI.5)- در خاطرات جنجالي خود ميزان نفرت سرويسهاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس از ويلسون را فاش كرد. به گفته رايت، اين سرويسها حتي به ويلسون به عنوان «عامل شوروي» مي نگريستند و او را «يك تهديد لعنتي براي كشور» مي شمردند (شناسايي و شكار جاسوس. انتشارات اطلاعات، 1367، ص561- 569). فعاليت اين سرويسها در سقوط دولت ويلسون مؤثر بود. با شناخت رقابتها و ستيزهاي محافل سياسي انگليس در سالهاي 1343- 1348، موج تبليغاتي ظاهرا ضدانگليسي كه در همين زمان توسط رژيم پهلوي در ايران آغاز شده مفهوم خواهد بود. اين حركت را، كه به شكل انتشار برخي مقالات و كتب نمود يافت و اسماعيل رائين از فعالين درجه اول اين عرصه بود، دقيقا بايد به حساب پيوند عميق درباره پهلوي با راستگراترين محافل سياسي- مالي آمريكا و انگليسي گذاشت و به عنوان بخشي از تحريكات جهاني به منظور تضعيف دولت ويلسون ارزيابي كرد. اين از عجايب تاريخ معاصر ايران است كه هرگاه حزب كارگر در بريتانيا به قدرت رسيده، پهلوي ها ناگهان «ضدانگليسي» شده اند! در دوران سلطنت رضاشاه نيز چنين بود و «ضدانگليسي»گري او با سالهاي حاكميت حزب كارگر و دولت رمزي مك دونالد (1929- 1935) تقارن داشت. و عجيب تر اينجاست كه اين ژست ها تأثير عكس داشت؛ در باور عمومي مردم ايران- براساس يك شناخت عميق تجربي- هم رضاشاه به عنوان «عامل انگليس» حك شد و هم امير اسدالله علم- اين «ضدانگليسي»ترين رجل سياسي دوران پهلوي دوم!
71- رقابت ديرين كمپاني انگليسي لينچ و محافل سياسي پشتيبان آن با «باندهاي رقيب» از عناصر مؤثر در برخي حوادث مرموز و تحليل نشده تاريخ معاصر ايران است. اين رقابت چنان در ضمير برخي روشنفكران وابسته به «محافل رقيب» حك شده كه بطور غيرارادي هرگونه پژوهش تاريخي كه پيوندهاي ديرين آنان را هدف قرار دهد- حتي اگر كاملا طبيعي و مستقل باشد- به كمپاني لينج منسوب مي كنند. از جمله، دكتر فريدون آدميت، كه مطالعات دكتر حامد انگار در تاريخ فراماسونري ايران را افشاگر اسرار «خاندان» خود مي بيند، با هتاكي غيرمحققانه- كه با پوسته آراسته نوشتار وي بكلي مغاير است- او را «حامد الگار جديدالاسلام محصول كمپاني لينج» و «معلم خرقت و بي فرهنگ و شارلاتان آمريكايي» مي خواند! (شورش بر امتيازنامه رژي- تهران: پيام، چاپ اول، 1360، ص146). دكتر هما ناطق نيز سيره اسناد را ادامه مي دهد و از هتاكي به الگار فروگزار نمي كند (ايران در راه يابي فرهنگي. لندن: پيام، 1988، ص23) «عين گرايي» و «بيطرفي» اين دست محققين تا بدانجا مي كشد كه آدميت در حاليكه پژوهشهاي الگار در تاريخ ماسوني ايران را تخطئه مي كند، اثر سبك و كم مايه و «فرمايشي» كتيرائي را مي ستايد و آن را واجد «دقت علمي خاص» و «جامع اطلاعاتي كه تاكنون درباره فراموشخانه به دست آمده» مي خواند (انديشه ترقي و حكومت قانون. ص66- زيرنويس 16).
72- رائين، ج3، ص.210
73- همان مأخذ، ص173، 194، 210، 359، .452
74- سليمان بهبودي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 مورد توجه شاه بود و به پاس «فعاليتها و خدمات مهم» دراين حادثه يك قطعه نشان درجه يك رستاخيز دريافت داشت و درتاريخ 9 شهريور 1332 رئيس تشريفات داخلي دربارشد. اسناد ساواك از سال 1336 برخي مخالفت هاي وي را با اسدالله علم ثبت كرده است. بهبودي در اوائل آبان 1343 «طبق دستور تلفني آقاي قدس نخعي» بركنار و خانه نشين شد (سند ساواك، 25/8/1343)
پاورقي

 



نقش آفرينان عصرتاريكي - 12
تفسير سوسياليستي از اسلام

مرتضي صفارهرندي
در ابتداي طرح اين گرايش جريان هاي اسلامي اصيل چنان به درگيري با مسلك هاي ضاله و نيز تحولات سياسي آن سال ها مشغول بودند كه كسي در پيامدهاي چنين تفكري تأمل نمي كرد.
حوزه هاي علميه به عنوان مركز انديشه پردازي مبتني بر مباني اسلامي، در اين دوره (همان گونه كه قبلاً يادآور شديم) بيشتر به بازسازي دروني از نظر تشكيلاتي مشغول بودند. مزيد بر اين، مخالفت هايي كه با گرايش فلسفي و عقلي از سوي برخي از نحله ها در درون روحانيت صورت مي گرفت فرصت دقت درباره چنين تفكرات به ظاهر مدافع دين را از حوزه هاي علميه گرفته بود. سال ها طول كشيد تا با رهايي يافتن حوزه ها از محدوديت هايي كه متحجران ايجاد كرده بودند، شهيد مطهري و علامه طباطبايي وارد صحنه احتجاج فلسفي و عقلي با اين گونه انديشه ها شدند. شهيد مطهري با اختصاص حدود پنج صفحه از جلد پنجم كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، خطاي انديشه بازرگان و كتاب «راه طي شده» او را آشكار كرد.58 اين در حالي بود كه شهيد مطهري در اين دوره روابط صميمانه اي با بازرگان و همفكرانش داشت.
اسلام خواهي بازرگان در اين دوره به همين نحوه خاص دفاع از دين منحصر بود. در صحنه عمل سياسي، آنچه از او در اين سال ها مشهود است، پيروي از مصدق و جريان ملي گراست. بازرگان از سوي مصدق به عنوان اولين مدير عامل شركت ملي نفت و مأمور خلع يد از شركت انگليسي تعيين شده بود. اگرچه بازرگان در آن مقطع از عناصر اصلي حامي مصدق نبود، اما دفاع همواره او از مرام مصدق و حتي تقديس آن در ساليان بعد، نشان مي دهد كه او را نمي توان در شمار كساني قرار داد كه طرحي ديني و حتي با رنگ ديني براي سياست، حكومت و اجزاي آن داشته اند.
دو جريان مبنا در سياسيون مسلمان
از بـازرگان و اتـكاي او بـه علم تجربي در تـاويل معارف ديني سخن گفتيم و يادآور شديم كه او در مرحله تاريخي دهه 20 و سپس دولت مصدق به لحاظ الگوي عمل سياسي، دنباله رو جريان غيرديني مصدق بود؛ الگويي كه حرف اول آن را در سياست داخلي ليبراليسم مي زد و در سياست خارجي با چاشني ناسيوناليسم همراه بود. به هر حال در آن مقطع بازرگان و دوست او يدالله سحابي به دنبال يك طرح دين گرا (ولو التقاطي) براي اداره حكومت نبودند. اما در همين سال ها دو جريان با دو رويكرد متفاوت، با پرچم اسلام گرايي سياسي وارد صحنه شده بودند.
تفسير سوسياليستي از اسلام
سيد جمال الدين اسدآبادي در رساله «نيچريه» (ناتوراليسم) خود سوسياليست ها را «رهبر اين طريقه» (طبيعت گرايي) دانسته و آنها را اين گونه توصيف كرده بود كه «خود را محب الفقرا و الضعفا و المساكين ظاهر ساخته اند.»59 اما در سال 1322 گروهي با اين آرمان به صحنه سياسي وارد شد كه «بايستي عدالت گرايي سوسياليسم را به نفع اسلام، از كمونيست ها و حزب توده، مصادره كرد»! محمد نخشب با چنين ايده اي «نهضت خداپرستان سوسياليست» را تأسيس كرد. به عقيده او سوسياليسم به جاي آن كه با ماترياليسم كمونيسم تناسب داشته باشد، با خداپرستي منطبق است. چرا كه كمونيسم با پذيرش جبر تاريخ هرگونه آرمان خواهي و تلاش عدالت جويانه متكي بر اراده انسان را نفي كرده است. نخشب با اين استدلال كه تنها از راه مبارزه وسيع محرومين اجتماع و قيام ناراضيان روابط اقتصادي و سياسي مضمحل خواهد شد، مبارزه حزبي را تجويز مي كرد. با اين حال اين جريان در هسته مركزي خود در حد يك تشكيلات، مخفي باقي ماند. به رغم مخفي بودن مركزيت تشكيلات، اعضاي نهضت خداپرستان سوسياليست در مدارس و اجتماعات سياسي به كار مقابله نظري با كمونيست ها و حزب توده مشغول بودند.
اين اولين گروه چپ گراي مدعي اسلام گرايي، در تبليغات خود سعي مي كرد يك ادبيات جديد را در ميان اقشار مذهبي تأسيس كند. خداپرستان سوسياليست از حضرت علي(عليه السلام) به عنوان «بزرگترين مرد سوسياليست دنيا» ياد مي كردند. در مقاله اي با همين عنوان كه در شماره29 روزنامه «مردم ايران» ارگان اين گروه به چاپ رسيد، چنين آمده بود:
«هفته پيش هفته شهادت جانگداز وي بود كه هنوز دنيا نظير او را به خود نديده است، تعليمات سوسياليستي او تا آفتاب مي درخشد.»
عمده ترين محملي كه اين گروه در آن به ارايه ديدگاه هاي خود مي پرداخت انجمن اسلامي دانشجويان بود كه به گفته دكترعباس شيباني در بين 15 هزار دانشجوي آن زمان تنها 75 عضو داشت. جالب است كه اين انجمن به طور همزمان محل رشد دو جريان تجددگرا اما متفاوت مذهبي (يعني جريان غيرسياسي و صرفاً علم گراي بازرگان و ديگري سوسياليست مسلمان) شده بود.
سوسياليست هاي خداپرست در جريان تحولات سياسي منتهي به ملي شدن صنعت نفت زير لواي حزب ايران به رهبري اللهيار صالح (عمده ترين جناح جبهه ملي اول) فعاليت مي كردند و از طرفداران سرسخت مصدق ليبرال بودند. آنان در چارچوب همان تفكرات سوسياليستي و با استفاده از ادبيات چپ گرا و ماركسيستي، از مردم مي خواستند كه همراهي با نهضت ملي و مصدق را در جهتي پيگيري كنند كه در هم شكستن اساس
فئودال ـ بورژوازي (زمين داري ـ سرمايه داري) را به دنبال داشته باشد. بدين ترتيب دو جريان به ظاهر مذهبي (يكي با شعار علم گرايي در تفسير دين و ديگري با شعار سوسياليسم) انواعي از التقاط عقيدتي و سياسي را در جمع اقشار مذهبي تحصيلكرده بنيان نهادند كه در دهه هاي بعد ثمرات تلخ آن در شكل ظهور گروه هاي افراطي به بار نشست. اين دو جريان بعداً به هم ملحق شدند. شايد جالب باشد كه بدانيم دبير كل كنوني گروه ليبرال نهضت آزادي (ابراهيم يزدي) از اعضاي گروه »نهضت خداپرستان سوسياليست« بوده است!60
تجربه فداييان اسلام
در نيمه دوم دهه بيست جوانان متدين توجه ويژه اي به سازمان فدائيان اسلام و رهبر آن سيد مجتبي نواب صفوي پيدا كرده بودند نواب براي اين اقبال مردم خون دل فراواني خورده بود. اولين تحركات فدائيان اسلام (قصد مقابله با برگزاري تشييع جنازه رضاشاه) از سوي حضرت آيت الله العظمي بروجردي به عنوان اخلال در نظم حوزه تلقي شد. اين امر بايكوت و گاه سركوب طلاب طرفدار نواب صفوي را به دنبال داشت. آيت الله بروجردي بيش از هر چيز به احياي حوزه علميه تخريب شده قم مي انديشيد و اين نوع تحركات را باعث سركوب مجدد روحانيت و از دست رفتن اولين فرصت ها براي بازسازي مبنايي ترين تشكيلات هدايت عمومي شيعيان كشور مي دانست. ايشان در يكي از جلسات درس خود از فدائيان اسلام به عنوان طلاب و سادات عصباني ياد كرده بود كه بايد موعظه شوند و از فدائيان اسلام خواسته بود كه روش خود را دنبال نكنند و چنين استدلال مي كرد كه «ما تحولات زيادي را در عمرمان ديده ايم. در جريان مشروطيت و... ديديم كه كارها چگونه شروع و به كجا ختم شد.»61
واكنش گاه تند فدائيان اسلام نسبت به سوءاستفاده عناصر بازي خورده دربار از موضع آيت الله بروجردي ـ كه پاره اي اوقات ضرب و شتم حاميان نواب در حوزه را در پي داشت ـ باعث تحريك بيشتر مركزيت حوزه و انزواي افزونتر فدائيان اسلام در بين اكثريت روحانيت مي شد، تا جايي كه كم اعتنايي آيت الله سيد محمدتقي خوانساري (عمده ترين حامي حوزوي براي فدائيان اسلام) را نسبت به فدائيان اسلام به دنبال داشت. چه طلاب پرشوري كه در اين مقطع از حوزه اخراج شدند. يكي از اين طلاب، شهيد شيخ فضل الله محلاتي]13[ بود كه البته با وساطت آيات، مرتضي حائري يزدي و سلطاني طباطبايي]14[ به حوزه و تحصيل بازگشت.62
اين، تنها چالش فدائيان اسلام در جبهه خودي نبود. آنها در بدو ورود به همراهي با جريان هاي سياسي طرفدار ملي شدن نفت كه با وساطت آيت الله كاشاني صورت گرفته بود، با وي شرط كرده بودند كه پس از به سرانجام رسيدن ملي شدن نفت تلاش براي اجراي احكام اسلام در كشور آغاز شود. عدم تحقق اين امر ابتدا تيرگي روابط با آيت الله كاشاني و سپس سركوب و زنداني شدن آنان توسط دولت مصدق را به دنبال داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
58- شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 6، چاپ اول تهران، صدرا، پاييز 1371، صص 893و898.
59- سيد جمال الدين اسدآبادي، پيشين، ص 58.
60- رك: رسول جعفريان، پيشين، صص92-97.
61- دكتر محمد واعظ زاده خراساني، فصلنامه حوزه، شماره 43و44، ص 228.
62- خاطرات و مبارزات شهيد محلاتي، تهران مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، ص 32.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14