(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 23  آبان 1389- شماره 19789

«اصول» گرايي در اصولگرايي
گفت وگويي تحليلي پيرامون انتخابات اخير كنگره آمريكا با دكتر فؤاد ايزدي
دموكراسي دلار



«اصول» گرايي در اصولگرايي

محمدسعيد ذاكري
پس از سپري شدن فتنه سال 88، لزوم توجه به گفتمان اصيل و انقلابي در كشور، توجه به اوج گيري قدرتمند قدرت و انسجام اين گفتمان در فضاي سياسي و ضرورت بازخواني مباني، چالش ها، رويكردها و تداوم راهبردهاي اصلي آن بيش از پيش خودنمايي كرد. هم از اينرو بود كه تشكل هاي زير مجموعه چتر اصولگرايان و افراد وفادار به اين گفتمان در انبعاثي خودجوش براي حفظ دغدغه ها و ادامه يافتن مسير پرافتخار «انقلاب اسلامي» به بازخواني اهداف عاليه انقلابي و تفكر اصولگرايي پرداخته و درهر كوي و برزن، اين به روزنمايي و بازشناسي، نقل محافل سياسي و انقلابي شد.
بيراه نبود اين حقيقت؛ چرا كه براساس گزاره هاي متقن سياسي، اجتماعي و حتي پيش بيني هاي گذشته و وقايع رخ داده در حوزه امنيتي و اطلاعاتي در وقايع سال 88، اين گفتمان اصيل انقلابي و اصولگرايي حاكم بر فضاي سياسي بود كه توانست عمق فتنه را از دعواي انتخاباتي ساده بازشناسانده و چهره حقيقي فتنه گران را به نمايش گذارد.
چنانچه با مقايسه كوتاه ميان فتنه سال 78 و فتنه سال 88- كه هر دو نيز از مركزي واحد و عليه اساس و بنيان هاي اصيل انقلابي و حكومت اسلامي سازماندهي شده بود- اين نتيجه حاصل مي شود كه گرچه عمق فتنه سال گذشته بسي فراتر، همه جانبه تر و پيچيده تر از سال 78 بود اما به دليل جاي گير شدن گفتمان اصولگرايي در اجزاي مختلفي از حاكميت، برد رونمايي از حقيقت نهاني فتنه و چهره رسواي سران و اصحاب فتنه در فضاي سياسي كشور و حتي فضاي پيراموني بين المللي بردي بسيار چشمگيرتر و گسترده تر يافت.
مع الوصف اين گزينه در اذهان خودنمايي مي كند كه مختصات گفتمان اصولگرايي كه شعبه اي از شعبات حقيقت بي بديل انقلاب اسلامي بوده و توانسته اين چنين در برابر توطئه هاي پيچيده دشمنان مقاومت كند، چيست؟ راهبردها و حركت اين گفتمان در فضاي سياسي- به طور مطلق- جامعه چيست و كاركردها و شرح وظايف منتسبان به اين گفتمان دراين نقشه چيست؟ به خصوص آنكه با توجه به محتويات جلسه چندي پيش 29 چهره برجسته اصولگرا با رئيس جمهور، طرح اين بايدها و نبايدها و پرداختن به اين چيستي ها- همچنانكه در فحواي كلام برخي از مدعوين در جلسه مذكور نيز بر آن تاكيد شده است- در جلسات آتي ضرورتي مضاعف يافته است.
دراين زمينه نكاتي قابل طرح است:
1- افراد، احزاب، جمعيت ها و تشكلهاي فراواني حداقل در طول عمر پربركت نظام اسلامي ايجاد شده كه طمطراق فراوان و صداي گوش خراش اعلام موجوديت آنها ديري نپاييده، و به سرعت، سردي خاموشي آنان و حذف و هضم شدن درفضاي سياسي كشور بر جبينشان نواخته شده است. يكي از همين جريانات، جريان موسوم به اصلاح طلبي است كه عليرغم پروپاگانداي رسانه اي پرحجم و رنگارنگشان اما با فروافتادن در پيچ سخت فتنه، نزول گفتماني آنان نيز سرعت گرفت و اينك جز تابوتي بي جنازه چيزي از اين جريان باقي نمانده است.
با آسيب شناسي اين اتفاقات، گذشته از سطح نازل گفتماني اين جريان عميق ميان اين گفتمان و گفتمان انقلاب اسلامي حاكم برفضاي عمومي ملت، عدم تعريف صحيح، همه فهم، اجتماعي و تبييني اين گفتمان و ساير گفتمان هاي محذوف از عمده دلايل افت اين گفتمان ها ارزيابي مي شود. از اين روست كه علاوه بر ضرورت نسبت سنجي ميان گفتمان هاي غالب- همچون گفتمان اصولگرايي - با گفتمان اصيل انقلاب اسلامي- كه به آن اشاره خواهدشد- ضرورت تعريف و حدود و ثغور اصولگرايي و تعيين اهداف، راهبردهاي كلان قابليت ها و توان ها ضرورتي غيرقابل خدشه فرض مي شود. هرچه اين تعريف جامع و مانع تر و البته برنامه محورتر، كاربردي تر و ناظر به چالش ها و فرازهاي پيشرو تنظيم شده و اتفاق غالب اصولگرايان بر سر آن فراهم آيد، ضمانت بقا و تداوم آن در جامعه نيز مستحكم تر و عيني تر خواهدبود.
2- سعي آنان كه برآنند تا اصولگرايي در ساختار انقلاب اسلامي را به مثابه حزب، جريان و طيفي قدرت محور تعريف كرده و براي چرخاندن گوي رياست در دست، اينك كه اين گفتمان «نرخ شاه عباسي» شده به سمت اين گفتمان، متمايل شده اند، تلاشي ناكام و نارس است؛ چرا كه اساس تعريف اصولگرايي - با هر ذوق و سليقه- نه حركتي براي تصاحب قوا به هر قيمت و نه حركتي بي هدف پس از در دست گيري قدرت شناخته شده است. اصولگرايي گفتماني تكليف محور، خدمت مدار، داراي برنامه و طرح در نسبت با قدرت و پويا و جوشنده از درون است و بدين ترتيب زاويه داشتن آن با تفكرات جناح گرايانه و حزب سالار به خوبي قابل طرح است. در عوض اصولگرايي نسبت تعريف شده اي در زيرمجموعه انقلاب اسلامي داشته و نسبت به آن دغدغه مند و وظيفه شناس است. اصولگرايي كه سعي در تأويل و تغيير فرامين ولايت فقيه و به فراموشي سپردن خطوط تبييني ولي فقيه دارد و شاخص «انقلابي گري» را به ابزار روزمرگي، انفعال و عقب گرد مي فروشد پوستين اصولگرايي را به غصب بر تن كرده و جايي در حقيقت اين گفتمان ندارد.
3- مرحله تعيين نسبت اصولگرايي با «اصول» و نيز اصولگرايي با «اصولگرايان» از ديگر مهمات «اصولگرايي» است. دراين وهله نه آن چنان مي بايست حلقه اصول و اصولگرايان را فراخ تصور نمود كه هر راهزن قدرت طلب و هر طماع حرصي، چشم بر اصول گرايي تيز كرده و براي برگرفتن بهره اي از اين سفره پاي در اين خان «خدمت محور» نهد و نه آنچنان دايره آن را محدود تصور نمود كه هر آنكه - با ضعف تحليل و اشتباه و نه از روي عمد و قصد- اندك خطايي به دور از اصول مرتكب شد، چون ضد اصولگرايي برگرده خويش احساس نمايد. اصولگرايي حركتي همه جانبه است و بر مصداق «تعاونوا علي البر و التقوي» مي بايست ضعف هاي سهوي و خطايي را با جبران حلقه هاي همپوشان و تذكرات مشفقانه ناصحانه تلافي نمود و با جماعت، به سمت اهداف رهنمون شد.
از سوي ديگر بنا بر «اعراف الحق تعرف اهله» اين نه اصولگرايان صاحب نام و شهرت اند كه در اصولگرايي ميدان داري مي كنند كه در حقيقت اين «اصول» است كه با اتصاف فردي به آن، برجستگي يافته و صاحب تأثير مي شود. از اينرو وظيفه اصولگرايان به جاي تعريف از چهره ها و قرار گرفتن در زير تابلو افراد و شهرت آنان، معرفي «اصول» و ميزان پاي بندي چهره هاي مورد قبول و تأييدشان به حقايق اصولگرايي است.بدين ترتيب هر آنكه در عمل نسبتي عميق تر با انقلاب، امام(ره)، رهبري و حركت در مسير انقلابي داشته و دارد، از ارج و قرب بيشتري در ميان بدنه اصولگرايي برخوردار بوده و البته گفتمان او نيز پاياتر و ماناتر خواهد شد. چنين است كه «وزن سنجي» قدرت در مجموعه اصولگرا بايد مبتني بر اعتقادات، توانايي ها، شجاعت ها و قدرت بيشتر در احيا و اجراي گفتمان انقلاب اسلامي بوده و «سهم خواهي»هاي حزبي بر پايه محورهاي موهوم و كهنه مطلوبيت و مقبوليت كافي ندارد.
4- بنابر آنچه مطرح شد، تلاش درون گفتماني براي اصلاح حركت اصولگرايي حركتي بر پايه وظيفه شناسي و تكليف مداري است امااين تلاش تا جايي مقبول و مستحسن است كه منجر به جدال و تعارض در مجموعه اصولگرايي نشود كه اگر چنين شود قطعاً با روح اصول و گرايش به آن متعارض خواهد بود. در اين ميان البته به كارگيري تدابير و حفظ چارچوب ها در درون مجموعه اصولگرا نسبت به يكديگر از سوي عقلاي اين قوم امري بديهي و ضروري است.
5- بايستي دانست كه تلاش براي نفاق افكني ميان جريانات اصولگرا بي آنكه ناظر به طرد زيد يا بدنامي عمرو باشد، هدفي جز زمين گير ساختن گفتمان «اصول»گرايي ندارد و پرواضح است كه اين هدف جز از دستان ناپاك فتنه گران داخلي و خارجي برنمي آيد. حساسيت نسبت به طرد افراط گرايي و تفريط مداري در قالبي دروغين با نام اصولگرايي، عزمي همه جانبه از سوي تمامي متعهدين به اصول مي طلبد؛ ضمن آنكه اين حقيقت نيز بايستي با تعريف تدابير وتعاريف لازم به ابزاري براي غلبه بر يكديگر تبديل نشود. بايد دانست كه امروز گفتمان اصولگرايي پرچم انقلاب اسلامي را بر دوش دارد و دشمن نيز از همين روست كه نقطه ثقل حركت تهاجمي خود را بر زمين زدن شاخص هاي اين گفتمان تعريف كرده است.
اما حتي به فرض محال محقق شدن خواب هاي آشفته دشمن در رابطه اصولگرايي و يا خداي نكرده در اثر بي مبالاتي و اهمال جريان اصولگرايي در كشور، اين «اصول» گرايان اند كه متضرر خواهند شد و پرچم انقلاب بر دوش زايش هاي ديگر گفتمان انقلاب اسلامي، راه پيشرونده و رو به تعالي خود را ادامه داده و به پيش خواهد رفت. لذا مرزبندي اصول گرايان با دشمن و ميزان پايبندي عملي به آن از جمله الزام آورترين اقدام اصولي است كه بايد انجام گيرد. فايده معنوي و مادي اين مرزبندي ها شامل خود اصولگرايان، مردم و نظام اسلامي خواهد شد.
6- همان گونه كه درصدر مطلب بدان اشاره شد، فتنه عميق و گسترده سال 88 عليه انقلاب و نظام اسلامي به گونه اي طراحي شده به اجرا درآمد كه هر آنكه ناخالصي و كاستي نسبت به ارزشها و اهداف متعالي انقلابي ملت ايران داشت- به نسبت - پاي در آن نهاده- و به همان نسبت- در درون آن گرفتار شد. جاي انكار نيست كه عده اي از منتسبين به مجموعه اصولگرا هم - مع الاسف- در اين فتنه وارد شده و صدماتي وارد آوردند. كساني كه شتر سرخ موي فتنه را در پس پرده تحريك كرده به ميدان فرستادند، كساني كه اين شتر را سوار شده جولان دادند و حتي كساني كه نسبت به عرض اندام اين فتنه در دل احساس خوشي داشته با سكوت خود فرصت بيشتري براي او فراهم آوردند، نسبتي با جريانات اصيل اصولگرايي ندارند و اين واقعيت بايد به عنوان يك «اصل» در اصولگرايي مورد توجه تمامي اصولگرايان قرار گيرد. فتنه سال 88 و نحوه مواجهه منتسبين به اصولگرايي با آن بايد به عنوان شاخصي در حركت آتي اصولگرايان تعريف شده و در برنامه ريزي ها لحاظ شود. اين باعث مي شود تا بعدها عده اي نتوانند با انكار كرده هاي زشت و تطهير چهره هاي ناپاك فتنه گران بار ديگر وارد صحنه شده، همان كنند كه پيش از اين نيز كردند. اين خطر از جنس خطر نفوذي ها است؛ امري كه بايد نسبت به آن همواره گوش به زنگ ماند.

 



گفت وگويي تحليلي پيرامون انتخابات اخير كنگره آمريكا با دكتر فؤاد ايزدي
دموكراسي دلار

احد كريم خاني
انتخابات ميان دوره اي كنگره آمريكا براي انتخاب 435 نماينده مجلس ملي و 37 نماينده مجلس سنا و 37 كرسي از 50 كرسي فرمانداري ها در تاريخ 11 آبان برگزار شد. اين انتخابات با حضور كم رنگ مردم درحالي برگزار شد كه براساس اعلام نتايج آن در مجموع نمايندگان قديم و جديد، دموكرات ها 184 كرسي مجلس ملي و 52 كرسي از سنا و 17 كرسي فرمانداري ها و جمهوري خواهان 240 كرسي مجلس ملي، 46 كرسي سنا و 29 كرسي فرمانداري ها را از آن خود كردند و ساير كرسي ها نيز در اختيار مستقل ها قرار گرفت. با توجه به آراي به دست آمده در اين انتخابات جمهوري خواهان توانستند اكثريت مجلس ملي را كسب كنند و دموكرات ها همچنان در راس مجلس سنا قرار گيرند. با توجه به اين كه باراك اوباما، رئيس جمهور آمريكا نماينده دموكرات هاست، بسياري اين انتخابات را بزرگ ترين آزمون براي وي پس از دو سال رياست جمهوري مي دانند كه تأثير بسيار زيادي بر سياست هاي آينده وي و سرنوشت سياسي اوباما در انتخابات رياست جمهوري سال 2012 خواهد داشت.
هر چند اوباما با اظهاراتي مبني بر لزوم همگرايي با جمهوري خواهان براي حل مشكلات جامعه تلاش كرد تا حدودي بر اين شكست سرپوش بگذارد اما بسياري از ناظران سياسي با اشاره به عملكردهاي گسترده اوباما پيش از انتخابات براي بالا بردن آراي دموكرات ها و تخريب جمهوري خواهان اين رويكرد را اقدامي صرفا جهت سرپوش نهادن بر شكست سنگين دموكرات ها و شخص اوباما ارزيابي كردند.
اكنون اين سؤالات مطرح است كه دلايل شكست دموكرات ها چه بود؟ اين انتخابات چه تأثيري بر سياست هاي آينده آمريكا در عرصه داخلي و بخصوص سياست خارجي خواهد داشت؟ و درنهايت سياست هاي خصمانه و ضدايراني دولت اوباما دستخوش چه تغييراتي خواهد شد؟
24 سال حضور در آمريكا، داراي دكتراي ارتباطات سياسي از دانشگاه ايالتي لويزيانا، درج چندين مقاله علمي در ژورنال هاي آكادميك آمريكا، نگارش رساله دكتراي «ديپلماسي عمومي آمريكا در قبال ايران» و اكنون نيز تدريس در دانشكده مطالعات جهان دانشگاه تهران ما را بر آن داشت كه براي تحليل و بررسي انتخابات اخير آمريكا و دريافت پاسخ سؤالات فوق به سراغ جناب آقاي دكتر «فؤاد ايزدي» برويم. آنچه در ذيل مي آيد متن اين گفت وگوست كه با هم مي خوانيم.
با سلام؛ لطفا پيرامون اهميت اين انتخابات و شيوه برگزار شدن آن توضيحاتي را به عنوان مقدمه بحث بفرمائيد؟
اين انتخابات از جهاتي منحصر به فرد بود چرا كه از نظر هزينه ركورد شكست و دو حزب دموكرات و جمهوري خواه در مجموع بيش از 4 ميليارد دلار پول خرج كردند كه اين مبلغ يك ميليارد دلار بيش از انتخابات رياست جمهوري سال 2008 اوباما و مك كين بود. اين درحالي است كه همواره در تاريخ انتخابات هاي آمريكا هزينه انتخابات رياست جمهوري بيش از انتخابات كنگره بوده است. البته دليل اصلي اين موضوع به تغيير ايجاد شده در قانون انتخابات آمريكا در ژانويه گذشته برمي گردد. براساس اين قانون دادگاه عالي آمريكا به شركت هاي سرمايه دار اجازه داد كه خيلي با دست بازتر به كانديداهاي مورد نظر خود در انتخابات كمك كنند.
از زمان آغاز حكومت آمريكا حضور صاحبان ثروت در حوزه سياست اين كشور بسيار پررنگ بوده است. به اين صورت كه يك سياستمدار ابتدا بايد سرمايه دار بوده باشد. در دهه 70 ميلادي به دليل حضور بسيار زياد پول در سيستم انتخاباتي و مشكلات بسيار زيادي كه سرمايه داران كلان و كمك هاي نامحدود آن ها ايجاد مي كرد، باعث شد قوانيني وضع شود كه كمك هاي ثروتمندان جامعه قدري محدود و نظام مند شود. اما با قانون جديدي كه دادگاه عالي تصويب كرد دست شركت ها باز گذاشته شد كه خيلي راحت تر پول وارد سيستم سياسي آمريكا بكنند. درواقع ركورد جديد به دست آمده در هزينه انتخابات به دليل همين تغيير در قانون انتخابات بود.
سهم هر كدام از دو حزب دموكرات و جمهوري خواه در صرف اين ميزان هزينه چقدر بوده است؟
در اين انتخابات جمهوري خواهان 7 برابر دموكرات ها پول خرج كردند. به لحاظ سنتي شركت هاي بزرگ آمريكايي به جمهوري خواهان علاقه بيشتري دارند، چرا كه دموكرات ها همواره يك ژست حمايت از طبقه متوسط و محروم جامعه را به خود گرفته اند اما برعكس جمهوري خواهان از سرمايه داران و صاحبان ثروت بيشتر حمايت مي كنند. بنابراين، اين تغيير قانون به جمهوري خواهان بسيار كمك كرد كه بتوانند پول بيشتري براي تبليغات انتخابات هزينه كنند. اين نكته را هم بايد يادآور شوم كه از مجموع 9 قاضي دادگاه عالي آمريكا 5 نفر جمهوري خواه هستند كه توانستند قانون جديد را به نفع حزب خود وضع كنند.
نحوه هزينه 4 ميلياردي كه اشاره فرموديد چگونه بوده است؟
از اين ميزان دلار حدود 3 ميليارد دلار براي تبليغات شبكه هاي راديو تلويزيوني هزينه شده است. در آمريكا وقتي مي خواهند كانديداها را غربال كنند اين كار براساس يك سيستمي انجام مي شود كه نشان مي دهد فرد با سيستم سرمايه داري هيچ مشكلي ندارد. بنابراين اولين انتخاب را سرمايه داران جامعه انجام مي دهند به اين شكل كه به يك عده كمك مي كنند و عده اي ديگر از اين كمك محروم مي شوند. درواقع سرمايه دار بودن و يا وابسته به سرمايه داران بودن شرط اساسي براي حضور در سيستم سياسي آمريكاست.
ميزان مشاركت در اين انتخابات نسبت به انتخابات گذشته بسيار پائين بود، علت آن را توضيح بفرمائيد؟
در انتخابات اخير بيش از 60درصد مردم شركت نكردند كه نسبت به انتخابات قبل 20 تا 30درصد كاهش مشاركت وجود داشت. علت هم اين است كه در آمريكا مردم به دو گروه عمده تقسيم مي شوند؛ گروه اول آدم هايي هستند كه سيستم سياسي و انتخاباتي كشورشان به دليل نفوذ پول و سرمايه را قبول ندارند و احساس مي كنند كه آراي آنها هيچ تأثيري بر سرنوشت شان ندارد و فرد منتخب قطعا طرفدار سرمايه دارها خواهد بود.
گروه دوم كساني هستند كه در دوره قبل به باراك اوباما رأي دادند، اما با توجه به قول هايي كه وي داد و تقريبا به هيچكدام از آنها عمل نكرد مردم مأيوس شده و ديگر شركت نكردند. اگر همان افرادي كه سال 2008 پاي صندوق هاي رأي آمدند اين بار هم حضور پيدا مي كردند قطعا دموكرات ها رأي مي آوردند. بنابراين اكثريت مردم آمريكا از دو حزب دموكرات و جمهوري خواه سرخورده شده اند و همين مشاركت پائين باعث شد كه تنهاعده اي كه به طور سنتي به اين دو حزب رأي مي دهند پاي صندوق ها بيايند كه طبيعتا با توجه به هزينه هاي انجام شده جمهوري خواهان پيروز شدند.
اين ميزان مشاركت براي كشوري كه خود را رهبري دموكراسي در دنيا البته از نوع ليبرالي آن مي داند چگونه قابل ارزيابي است؟
كلمه دموكراسي را شايد بتوان براي سيستم سياسي آمريكا استفاده كرد چون بالاخره درصدي پاي صندوق ها مي آيند و رأي مي دهند منتها دموكراسي خالي كافي نيست بلكه بايد از اصطلاحي به نام «دموكراسي دلار» در اين كشور ياد كرد. تقريبا همه تحليلگران سياسي معتقدند كه در دموكراسي آمريكا پول حرف اول را مي زند و منطق، تخصص و تعهد كانديداها در اولويت هاي چندم است. بنابراين كشوري كه چنين سيستم انتخاباتي دارد به هيچ وجه صلاحيت رهبري ليبرال دموكراسي در دنيا را ندارد و اين واژه تنها فريبي است براي افكار عمومي دنيا. البته اين شيوه دموكراسي تنها در آمريكا و كشورهاي غربي پياده مي شود چرا كه اساسا برخي كشورهاي ديگر از جمله جمهوري اسلامي ايران هيچ اعتقادي به اين نوع دموكراسي كه برخلاف معني آن كه بايد مردم بر مديريت جامعه خود نقش داشته باشند اعتقادي ندارند.
شكست دموكرات ها در اين انتخابات چه تأثيري بر موقعيت داخلي آنها خواهد گذاشت؟
در آمريكا قوانيني كه وضع مي شود بايد مورد تأييد هر دو مجلس سنا و ملي (نمايندگان) باشد و درنهايت رئيس جمهور هم آنها را امضا كند كه اين تا حدودي همچنان به لحاظ شكلي قدرت دست دموكرات هاست اما رياست كميسيون ها در مجلس سنا و نمايندگان براساس اقليت و اكثريت تعيين مي شوند بنابراين چون تعداد كميسيون ها در مجلس نمايندگان بيشتر است و اين مجلس نيز در اختيار جمهوري خواهان است طبيعتا در خيلي جاها مي توانند برخلاف نظر دموكرات ها نقش ايفا بكنند.
زماني كه اوباما سركار آمد در مورد بيمه اجتماعي قول داد كه مشكل 45 ميليون نفري كه هم اكنون در آمريكا از بيمه درماني برخوردار نيستند را حل كند با وجود در اختيار داشتن اكثريت هر دو مجلس حتي نتوانست يك قانون جامع و مطلوبي را به تصويب برساند حال با وضعيت جديد ايجاد شده كار براي وي و دموكرات ها بسيار دشوار خواهد شد.
علت اصلي رويگرداني مردم آمريكا از اوباما چه بود؟
در آمريكا بخشي از جامعه رأي مي دهند كه خيلي وقت ها اكثريت جامعه هم نيستند. همان طور كه عرض كردم جمهوري خواهان و دموكرات ها هر كدام يكسري رأي ثابت دارند، اما عده اي هستند كه گاهي به دموكرات ها و گاهي هم به جمهوري خواهان رأي مي دهند. باراك اوباما گفته بود كه وضع اقتصادي مردم را بهبود خواهد بخشيد اما مردم بعد از 2 سال احساس كردند كه شعارهاي توخالي و دروغ بوده است و حتي در خيلي جاها از سياست هاي غلط و نادرست جورج بوش، رئيس جمهور قبلي آمريكا پيروي كرده است. به اعتقاد آنها اوباما هم مثل بوش رويكرد كمك به سرمايه دارها را درپيش گرفته است، مثلا در بحران اقتصادي به وجود آمده وي پول هاي كلاني به بانك هايي داد كه خودشان اين مشكلات را به وجود آورده بودند.
اينكه بگوييم در اين انتخابات اقبال مردم به سمت جمهوري خواهان رفت هم درست است و هم نادرست. درست از اين جهت كه بيشترين رأي را آوردند و اما نادرست به اين دليل كه آن آدم هايي كه در سال 2008 شركت كردند اين بار ديگر پاي صندوق هاي رأي نيامدند و همين مسئله عامل اصلي كاهش مشاركت نشد.
نقش لابي هاي صهيونيست در اين انتخابات تا چه حد بود؟
لابي هاي متعددي در آمريكا وجود دارد كه لابي صهيونيسم يكي از آنهاست. از آنجا كه سيستم سياسي در آمريكا وابسته به پول است بنابراين صهيونيست ها از اين سيستم به شدت به نفع خود استفاده مي كنند. درواقع كانديداهايي كه مورد تأييدشان باشد از طريق همين سيستم وارد ساختار سياسي آمريكا مي كنند و به مخالفان تنها هيچ كمك مالي نمي كنند بلكه عليه آنها تبليغات هم مي كنند.
در آمريكا سه ضلع قدرت وجود دارد؛ يك ضلع آن سياستمداران هستند كه لابي صهيونيست از طريق پول و ثروتي كه دارند كانديداهاي مورد نظر خود را وارد سيستم سياسي آمريكا مي كنند. ضلع ديگر كه لابي صهيونيست به شدت در آن فعال است، رسانه است. رسانه ها در آمريكا خصوصي اند و پول صهيونيست ها نيز در اين زمينه بسيار موثر است. خيلي وقت ها لابي هاي صهيونيست در رأس شركت هاي رسانه اي هستند و با استفاده از پرسنل و پولي كه دارند رسانه ها را هم تا حدود زيادي كنترل مي كنند.
و اما نقش لابي صهيونيسم در ضلع سوم قدرت در آمريكا كه «اتاق هاي فكر» هستند نيز بسيار بالاست. اتاق هاي فكر در آمريكا يك نقش توجيه گري ايفا مي كنند يعني در اكثر برنامه هاي فاكس نيوز، سي .ان.ان و... كارشناساني حضور پيدا مي كنند كه در اين اتاق ها پرورش يافته اند. اكثر منابع مالي اين اتاق هاي فكر نيز صاحبان ثروت و صهيونيست ها هستند. به عنوان نمونه مركز «بروكينز» كه مجموعه اي تحت عنوان «سابان» در داخل خود دارد. آقاي «هيم سابان» كه يك صهيونيست برجسته است با پول كلاني اين مركز را تأسيس كرده است. وي مي گويد: من تنها به يك موضوع توجه دارم و آن هم «اسرائيل» است. نتايج تحقيقاتي هم كه در اين مركز مي شود كاملا به نفع اسرائيل است. بنابراين سيستم سياسي آمريكا متأثر از سيستم سرمايه داري است و سرمايه داران با استفاده از پول كلاني كه دارند هم سياستمداران، هم رسانه ها و هم توجيه گران را در كنترل خود دارند.
به اين نكته هم بايد اشاره كنم كه يك تفاوت ظريفي بين لابي و اتاق فكر وجود دارد. اتاق فكر بيشتر كار تحقيقاتي، مصاحبه و كار مطبوعاتي، چاپ كتاب و... مي كند اما كار لابي ها اكثريت قريب به اتفاق نوعي دلالي سياسي است. كار لابي ها درواقع رساندن پول به رقيب آدم هايي است كه مورد تأييد آنها نيست. البته لابي و اتاق فكر نقشي مكمل هم دارند. لابي صهيونيست به فلان نماينده مجلس كه با پول آنها وارد شده مي گويد به فلان لايحه كه عليه ايران است رأي بده تا در انتخابات آينده هم از شما حمايت مالي بكنيم. اين نماينده به صراحت نمي تواند بگويد كه چون لابي صهيونيست اين درخواست را كرده من به آن رأي مي دهم بنابراين نياز به توجيه دارد كه اين توجيه هم توسط اتاق فكر صورت مي گيرد. هجمه عظيم عليه ايران در كنگره آمريكا بيشتر به خاطر پول بسيار زيادي است كه لابي هاي صهيونيست هزينه مي كنند.
قرابت كدام حزب در آمريكا به لابي هاي صهيونيست بيشتر است؟
كار هوشمندانه اي كه لابي صهيونيست كرده اين است كه در هر دو حزب حضور پيدا كرده و چنان جايگاهي براي خود كسب كرده كه تفاوت چنداني ندارد كه كدام حزب سركار بيايد. به عنوان مثال، اوباما وقتي روي كار آمد، شخصي به نام «دنيس راس» را مسئول پرونده ايران كرد. وي قبل از اين در اسرائيل رئيس اتاق فكر «انستيتوي سياستگذاري مردم يهود» بوده است.
اوباما بارها اعلام مي كرد كه مي خواهيم با ايران تعامل داشته باشيم اما فردي كه به شدت ضدايراني بود را رئيس پرونده ايران كرد. بنابراين زماني كه دموكرات ها روي كار هستند لابي صهيونيست آدم هاي خود را دارد و زمان جمهوري خواهان هم همين طور است.
به لحاظ تاريخي آيا كنگره آمريكا به اين شكل دو تيكه شده است؟
بله، اين مسئله قبلا هم سابقه داشته است. اما نكته اي كه حائزاهميت است اينكه در زمان روي كار آمدن جورج بوش در سال 2000 مجلس نمايندگان به مدت 6 سال در اختيار جمهوري خواهان بود اما دموكرات ها بيشتر از 2 سال نتوانستند اكثريت خود را در اين مجلس حفظ كنند.
آيا اين احتمال وجود دارد كه اوباما هم مانند جيمي كارتر به يك رئيس جمهور تك دوره اي تبديل شود؟
بله، شركت ها و سرمايه داران حرف آخر را در انتخابات آمريكا مي زنند اين مسئله تا حدود زيادي به ضرر دموكرات ها شده است. اما اين كه سال 2012 دقيقا چه اتفاقي مي افتد هنوز مشخص نيست. اگر انتخابات همين الآن برگزار شود قطعا اوباما بازنده است. اما هنوز 2 سال وقت باقي است.
اگر موافق باشيد مروري هم بر سياست و عملكرد دولت باراك اوباما در حوزه سياست خارجي بخصوص در مورد ايران و تأثيراتي كه شكست دموكرات ها بر آينده اين سياست ها خواهد گذاشت بپردازيم. لطفا در اين زمينه توضيح بفرمائيد؟
باراك اوباما در ابتداي روي كار آمدن درباره ايران دست به يك فريب زد و بارها اعلام كرد كه اگر ايران موافق باشد مي خواهم رابطه آمريكا با اين كشور را بهبود بخشم. همين آقاي دنيس راس كه در مصاحبه اشاره كنم سپتامبر سال 2008 يعني قبل از روي كار آمدن اوباما مطلب مهمي درباره ايران نوشت و تأكيد كرد كه دولت جديد آمريكا بايد بحث تعامل با ايران را مطرح كند نه به اين معنا كه واقعا قصد تعامل با اين كشور را داشته باشد بلكه به عنوان يك ابزار تبليغاتي از آن استفاده كند، تا موقعي كه به كشورهاي مختلف براي افزايش فشار به ايران رجوع كرديم به آنها بگوئيم ما مي خواستيم با ايراني ها تعامل كنيم اما آنها نخواستند!
همين مسئله هم اتفاق افتاد. اوباما همان ابتداي رياست جمهوري اش اعلام كرد كه ما دستي به سمت ايران دراز كرده ايم و اكنون نوبت آنهاست كه جواب اعتماد ما را بدهند. اما در عمل هيچ اقدامي نكرد و حتي دست از افزايش فشارها برنداشت و دقيقا همان سياست هاي ضدايراني دولت بوش را ادامه داد. بنابراين دولت اوباما مدتي ژست تعامل با ايران را گرفت و بعد هم به تاكتيك هاي قبلي روي آورد. در وزارت خزانه داري آمريكا وزير و تمام معاونت ها را تغيير داد غير از معاونتي كه براي هجمه به ايران تأسيس شده بود. آقاي «استوارت لويي» مسئول اين معاونت، شخصي بود كه توسط جورج بوش به اين سمت گماشته شده بود. با اين وجود سياست اوباما در قبال ايران اگر بدتر نشد بهتر هم نشد.
الآن هم كه اين تغيير در مجلس نمايندگان به وجود آمد در مورد ايران اختلاف چنداني ميان جمهوري خواهان و دموكرات ها به وجود نمي آيد چون اوباما همان سياست هاي بوش را ادامه داده و جمهوري خواهان نيز از وي در اين زمينه رضايت دارند. اما اين تغيير در كنگره مي تواند كشمكش هاي داخلي در آمريكا را افزايش دهد و بخشي از وقت اوباما را معطوف به همين مسئله كند كه اين مي تواند تمركز بيشتر وي به موضوع ايران را كاهش دهد. البته اين دعاي «الهم اشغل الظالمين بالظالمين» است كه به نحوي مستجاب شده كه سياستمداران ظالم آمريكا توجه شان به داخل معطوف شود.
كاري كه ما بايد در اين شرايط انجام دهيم اين است كه نبايد اجازه دهيم در آمريكا در حوزه تاكتيك ها عليه ايران اجماع ايجاد شود. اختلافات داخلي آمريكا تا حدودي مي تواند به اين موضوع كمك كند.
آيا سياست خارجي اوباما بر شكست دموكرات ها در انتخابات تأثيرگذار بود؟
به نظر من در اين انتخابات بيشتر اوضاع نابسامان اقتصادي در داخل آمريكا بر نتيجه اين انتخابات تأثيرگذار بود، البته عملكرد ناموفق دولت اوباما در حوزه سياست خارجي هم بي تأثير نبود. وي گفته بود كه نظاميان آمريكايي را از زمان روي كار آمدن حداكثر تا 16 ماه از عراق خارج مي كنم و آن تفكري هم كه جنگ را شروع كرد نيز عوض خواهم كرد اما وي نه تنها نظاميان را خارج نكرد بلكه بسياري از افرادي همچون كلينتون كه موافق حمله نظامي آمريكا به عراق بودند را نيز در پست هاي كليدي گماشت.
درخصوص افغانستان هم اوباما سياست ناموفقي داشته است و اكنون اختلاف نظر ميان دولت و ارتش بر سر ادامه حضور در اين كشور بالا گرفته است. ژنرال مك كريستال كه اخيرا مجبور به استعفا شد به صراحت اعلام كرد كه جنگ افغانستان پيروز ندارد و جز صرف هزينه هيچ دستاورد ديگري براي آمريكا نخواهد داشت.
هرازگاهي از سوي برخي سياستمداران تندروي آمريكايي ادعا مي شود كه كاخ سفيد در مواجهه با ايران همه گزينه ها را روي ميز دارد كه البته تأكيد آنها بيشتر بر احتمال برخورد نظامي ميان آمريكا و ايران است. به نظر شما اين امكان وجود دارد كه آمريكائي ها بخواهند دست به ماجراجويي جديدي در منطقه بزنند؟
قطعا هيچ برخورد نظامي ميان آمريكا و ايران حداقل در آينده نزديك وجود نخواهد داشت. چرا كه اولا ايران برخلاف عراق و افغانستان كاملا توان دفاع از خود را در برابر هرگونه تهاجمي دارد و اگر وضعيت جمهوري اسلامي مثل اين كشورها بود سال ها قبل بايد مورد حمله دشمن قرار مي گرفت. ثانيا باراك اوباما با شعار پايان جنگ عراق سر كار آمده و براي وي كه با شعار صلح وارد عرصه سياسي شده خيلي عواقب خواهد داشت كه خودش يك جنگ جديدي را به راه بيندازد.
ثالثا طرف مقابل جمهوري اسلامي ايران از خيلي جهات ضعيف شده است. 9 سال درگيري در عراق و افغانستان توان ارتش اين كشور را به تحليل برده و آنها ديگر در موقعيتي نيستند كه بخواهند وارد جنگ ديگري بشوند. بيشتر اختلافات ميان دولت و ارتش هم از همين جا نشأت گرفته است. ارتش كه بايد مجري حمله باشد صراحتا اعلام كرده كه با هرگونه ماجراجويي جديد بخصوص در برابر ايراني كه اكنون به يك كشور قدرتمند در خاورميانه تبديل شده مخالف است. قطعا اگر آمريكائي ها در عراق و افغانستان پيروز مي شدند شايد دست به باز كردن پرونده جديدي مي زدند اما با اين وضعيتي كه الآن در اين دو كشور به آن مبتلا شده اند اين احتمال بعيد است كه حمله به ايران را در دستور كار داشته باشند.
تأثير حوادث پس از انتخابات رياست جمهوري خرداد 88 ايران و خدمتي كه جريان فتنه به غرب كرد تا چه حد بر تغيير نوع نگاه و نگرش سياستمداران آمريكائي به ايران گذاشت؟
اقداماتي كه فتنه گران در اين مدت انجام دادند اين ذهنيت را براي طرف مقابل ايجاد كرد كه مي توان به براندازي در ايران اميدوار بود. «ريچارد هاس» رئيس كنوني شوراي روابط خارجي آمريكا كه در زمان بوش نيز معاون كالين پاول، وزير امور خارجه آمريكا بود و درنهايت به دليل اختلاف نظر با پاول مجبور به استعفا شد در سال 2006 در مصاحبه با مجله نيويوركر مي گويد: «عده اي در داخل وزارت خارجه معتقد بودند كه با حمله نظامي مي توان حكومت ايران را سرنگون كرد اما من معتقد به اين نبودم و به همين دليل از سمت خود استعفا كردم.»
همين آقاي ريچارد هاس، بعد از حوادث رياست جمهوري ايران در مقاله اي در مجله نيوزويك نوشت: من نظرم را عوض كردم و معتقدم مي توان حكومت ايران را سرنگون كرد.
درواقع فتنه سال 88 عده اي در آمريكا را به هيجان آورد كه شايد بتوان جمهوري اسلامي ايران را از ميان برداشت. آدم هايي را به وجد آورد كه مي گفتند سياست هاي 30 سال گذشته آمريكا در مقابل ايران هيچ كارآمدي و تأثيري نداشته است.
در برخي تحليل ها اصطلاحي به كار برده مي شود تحت عنوان «فروپاشي آمريكا» شما تا چه حد به اين مسئله اعتقاد داريد، آيا چنين اتفاقي رخ خواهد داد؟
ابتدا بايد تعريف روشني از فروپاشي داشت. اگر مفهوم فروپاشي اين باشد كه سيستم كاپيتاليستي با آن خصوصيتي كه داشت ديگر وجود نداشته باشد درست است، چون اين سيستم سال گذشته فرو پاشيد. چرا كه براساس اصول اوليه سيستم سرمايه داري دولت نبايد بانك ها را دولتي كند اما بوش و بخصوص اوباما در جريان بحران اقتصادي آمريكا، با تزريق دلارهاي هنگفت به بانك ها آنها را وابسته به دولت كردند. اگر منظور از فروپاشي، فروپاشي كشور نظير آن چيزي كه در شوروي اتفاق افتاد، باشد در كوتاه مدت اين پيش بيني را نداريم. چرا شوروي پاشيد، چون رهبران اين كشور به سيستم ايدئولوژيك كمونيست ديگر باور نداشتند در داخل هم مردم ناراضي بودند و آمريكا هم از خارج فشار مي آورد در نهايت به اين نتيجه رسيدند كه اين سيستم ديگر كارآيي ندارد. الآن هم در آمريكا فقر و فقير بسيار زياد است. نيويورك تايمز چندي پيش با انتشار يك آمار رسمي اعلام كرد كه 49 ميليون نفر در آمريكا با گرسنگي دست و پنجه نرم مي كنند كه 16 ميليون نفر از آنها كودكان هستند يعني يك چهارم كودكان در آمريكا. واقعيت اين است كه برخلاف تبليغات رسانه ها، وضعيت اقتصادي در آمريكا وضعيت خوب و مطلوبي نيست.
تا يكي دو سال گذشته بيشتر فشارهاي اقتصادي بر دوش طبقه فقير جامعه آمريكا بود اما الآن با طولاني شدن بحران اقتصادي در اين كشور بخشي از طبقه متوسط هم به طبقه فقير پيوسته اند. طبقه فقير هم فقر مادي و هم فقر فكري دارند و هيچ جايگاهي در سيستم سياسي نداشته اند اما طبقه متوسط از نظر سواد و بينش سياسي وضعيت بهتري داشته اند حال اگر اين طبقه بيشتر به سمت فقر برود سروصداهايي خواهد كرد.
اكنون در آمريكا درصد بيكاري 6/9 است كه البته اقتصاددانان معتقدند اگر واقعي محاسبه شود اين ميزان دوبرابر است. طبيعتا اگر اين وضعيت ادامه پيدا كند و بر شمار ناراضيان سياسي افزوده شود احتمال فروپاشي سيستم سياسي آمريكا هم وجود دارد كه درنهايت نتيجه آن پايان سيستم دوحزبي كنوني و عوض شدن ريشه اي ماهيت دولت در اين كشور خواهد بود.
با تشكر از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14