(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 27  آبان 1389- شماره 19792

نظام سياسي آمريكا؛ نه مقبول و نه مشروع
امپراتوري آمريكا در مسير پرتگاه



نظام سياسي آمريكا؛ نه مقبول و نه مشروع

سيد ياسر جبرائيلي
خاستگاه مشروعيت نظام هاي سياسي از ديرباز يكي از مباحث اصلي در فلسفه سياسي بوده است. سير تطور اين فلسفه در عالم مسيحيت به سكولاريسم انجاميده و در عالم اسلام در نظريه «ولايت فقيه» تكامل يافته است. تفاوت اساسي اين دو نظريه آنجاست كه در ديدگاه اسلامي تنها منبع و سرچشمه مشروعيت حكومت، الهي بوده و از ولايت تشريعي و يا اراده تشريعي الهي سرچشمه مي گيرد؛ زيرا چنان كه آيت الله جوادي آملي تاكيد دارند، اساساً هيچ گونه ولايتي جز با انتساب به نصب و اذن الهي، مشروعيت نمي يابد - هر چند همراه با مقبوليت باشد - و هر گونه مشروع دانستن حكومتي جز از اين طريق نوعي شرك در ربوبيت تشريعي الهي به شمار مي رود . اما در ديدگاه غربي كه ريشه در نظريه قرارداد اجتماعي «توماس هابز» دارد، مقبوليت مساوي و برابر مشروعيت تلقي شده و هر كس بتواند نظر راي دهندگان را جلب كند حق حكومت خواهد داشت.
توماس هابز حق حاكميت را حقي مي داند كه محكومان طي يك قرارداد آن را به شخص يا طبقه حاكم اعطا مي كنند. وي در دلايل پنجگانه اي كه براي ماهيت حاكميت مي شمارد، يك دليل را به بحث اقليت و اكثريت اختصاص داده است: «وقتي اكثريت مردم حكمراني را برگزيدند، اقليتي كه با انتخاب او موافق نبوده است، بايد اكنون مانند بقيه مردم به حكومت او رضايت دهد، يعني بايد همه تصميمات و كرده هاي او را مجاز بشمارد، در غير اين صورت اكثريت حق دارد اقليت نافرمان را مجازات كند، زيرا آنكه به اراده خود به جمع انتخاب كنندگان پيوسته به طور ضمني تعهد كرده است كه تصميم اكثريت را بپذيرد و اگر نپذيرد، خلاف پيمان خود عمل كرده از راه عدالت دور افتاده است».
اگر بخواهيم از نگاه ديني-اسلامي نظريه توماس هابز و به تبع آن مشروعيت نظام هاي سياسي غربي را نقد كنيم، از آنجاكه چنين ساختاري مباني اومانيستي و غير الهي دارد، اساسا بايد تاكيد كنيم نظام هاي ليبرال دموكرات فاقد مشروعيت براي حكومت هستند. اما يك نگاه ديگر نيز مي توان به نظام هاي سياسي امروز غربي داشت و آن پرسش درباره مشروعيت اين نظام ها از نگاه خود آنهاست؛ يعني آيا بر اساس ادعاي خود غربي ها، آيا مقبوليت كافي براي حكومت و در نتيجه مشروعيت حكومت دارند يا خير؟
دراين باره مي توان به عنوان يك مطالعه موردي،به بررسي انتخابات دوم نوامبر 2010 ايالات متحده آمريكا پرداخت. اما پيش از ورود به اين بحث ضروري است يك مفهوم قابل توجه در نظريه هابز را اندكي توضيح دهيم و آن«اكثريت» است. امروزه معناي عام و پذيرفته شده از معناي اكثريت همان 50 درصد بعلاوه يك است. يعني در نگاه غربي، در يك جامعه صد نفري اگر 51 نفر به حاكميت شخصي راي دهند او حق حاكميت دارد و 49 نفر ديگر بايد از او اطاعت كنند.
بر اساس آخرين سرشماري انجام شده در ايالات متحده آمريكا، اين كشور بيش از 310 ميليون نفر جمعيت دارد كه طبق گزارش «پروژه انتخابات آمريكا» ( USEP ) در انتخابات ميان دوره اي كنگره كه اولين سه شنبه ماه نوامبر 2010 برگزار شد، دقيقا 218ميليون و 54 هزار و 301 نفر واجد شرايط راي دادن بودند. بر اساس همان نظريه اي كه مبناي نظام ليبرال دموكراتيك ايالات متحده است، طبعا كنگره اي مشروعيت قانونگزاري خواهد داشت كه اكثريت حداقل 50 بعلاوه يك درصدي واجدين شرايط با راي مثبت به اعضاي آن طي قراردادي حق قانونگزاري را به آن اعطا كنند. يعني حداقل بايد 109 ميليون و 27 هزار و 151 نفر بايد به كنگره جديد «راي مثبت» مي دادند.
اما آيا اين اتفاق افتاد؟ بر اساس آمارهاي رسمي اعلام شده از سوي مراجع آمريكايي كمتر از 40 درصد مردم در انتخابات اخير به پاي صندوق هاي راي رفتند. يعني 60 درصد مردم آمريكا اساسا ساختار سياسي اين كشور را قبول ندارند و طبق نظريه هابز نظام سياسي ايالات متحده مشروعيت لازم براي حكومت را ندارد.
از سوي ديگر مي دانيم كه همه اين 40 درصد به اعضاي فعلي كنگره راي مثبت نداده اند؛ يعني از ميان اين 40 درصد كساني بوده اند كه به كانديدايي راي داده اند اما او موفق به ورود به كنگره نشده است. براي روشن تر شدن قضيه يك مثال مي زنيم. در ايالت كاليفرنيا «باربارا بوكسر» با 57 درصد آرا در مقابل «مارشا فينلاند» با 37 درصد آرا توانست به مجلس سنا راه يابد. يعني بوكسر نماينده 43 درصد راي دهندگان كاليفرنيايي نيست.
با اين حساب، براي به دست آوردن آمار واقعي تر مردمي كه اعضاي فعلي كنگره آمريكا آنها را نمايندگي مي كنند، بايد تعداد كساني كه به كانديداهاي پيروز راي نداده اند را با تعداد كساني كه اساسا در انتخابات شركت نكرده اند جمع زده و اين رقم را از مجموع واجدين شرايط كسر كنيم. اگر با خوشبيني تمام فرض كنيم تمامي اعضاي پيروز كنگره با اكثريت 60 درصد در مقابل 40 درصد آراي رقيب برگزيده شده اند، بنابراين، آمار 40 درصدي شركت كنندگان را بايد به همين نسبت تقسيم كنيم. اين است كه- باز تاكيد مي كنيم در خوشبينانه ترين حالت- كنگره فعلي از سوي 24 درصد مردم آمريكا نمايندگي مي شود! معناي روشن تر اين گزاره آن است كه يك اقليت 52 ميليون نفري بر جامعه 310 ميليون نفري آمريكا حكومت مي كنند و «ديكتاتوري اقليت» دقيقا به همين معناست.
اگر متخصصين و نظريه پردازان مستقل و منتقد در غرب، نظام سياسي آمريكا را فاقد صلاحيت حكومت مي دانند، علت روشن آن در ماجرايي است كه گذشت. در چنين وضعيتي، بي ترديد خواست مردم در سياست داخلي و خارجي يك دولت تجلي نخواهد يافت و اگر«نوآم چامسكي» از وجود يك شكاف عميق ميان افكار عمومي و سياست عمومي در آمريكا سخن مي گويد، قطعا از وضعيت مقبوليت نظام سياسي اين كشور آگاه است.
در اين ميان يك پرسش ديگر بايد مطرح كرد و آن اينكه آيا اگر رقم 24 درصد مذكور به 50 بعلاوه يك افزايش يابد، مشكل موجود در نظام سياسي آمريكا و ديگر كشورهاي غربي حل خواهد شد يا خير؟
مي توان مثال زد كه در سال 2000 «جرج دبليو بوش» رئيس جمهور پيشين آمريكا از سوي همين مردم و با اكثريت بالاي 50 درصد به حكومت رسيد. از نگاه هابز، بوش مشروعيت حكومت داشت اما آيا غير از اين است كه وي به روند فروپاشي ايالات متحده شتابي تعجب آور بخشيد و غير از آن و مهم تر از آن، عالمي را به خون كشيد؟ آيا اين خواست مردم آمريكا بود؟ آيا بوش با لعن و نفرين عمومي از حكومت كنار نرفت؟
حقيقت آن است كه نگاه اومانيستي به حكومت نتيجه اي جز اين ندارد. وقتي انباشت قدرت، و نه تكامل بشر، هدف حكومت مي شود، سياستمداران نيز براي دستيابي به آن به هر حربه اي از جمله فريب و نيرنگ و تبيلغات متوسل مي شوند. ليبرال دموكراسي حاكميت سرمايه و تبليغات است و چون سرمايه و تبليغات پيش از انتخابات صرف ايجاد يك جوي رواني براي فريب مي شود و فرداي انتخابات، هياهو مي خوابد، سياستمدار راه خود را مي پيمايد و به آنچه گفته و در بوق و كرنا كرده پشت پا مي زند چنانكه «باراك اوباما» به تمام وعده هاي تغييرش پشت پا زد. اخيرا«فصلنامه مطالعات سياسي هاروارد» به صراحت نوشت كه «عدم آگاهي سياسي راي دهندگان در آمريكا و انگليس عامل اصلي »فريب« آنان توسط سياستمداران است». اين است كه «مقبوليت» يك حكومت مقبول غربي نيز «روزانه» است و اگر امروز مقبوليت اوباما به زير 40 درصد رسيده، شاهدي بر ادعاي ماست.
«ويليام گلدينگ» رمان نويس مشهور انگليسي در داستاني با عنوان «پادشاه مگس ها» به زيبايي آخر و عاقبت مساوي دانستن مقبوليت و مشروعيت در نظام هاي ليبرال دموكراتيك را ترسيم كرده است.
در اين داستان كه در مقطع زماني جنگ تعريف مي شود، تعدادي دانش آموز انگليسي در حال سفر به كشوري ديگر هستند كه بر فراز يك اقيانوس هواپيماي حامل آنها مورد اصابت يك راكت قرار گرفته به دريا سقوط مي كند. در اين ماجرا تمامي بزرگسالان همسفر دانش آموزان يعني خلبانان و سرپرست بچه ها نيز كشته مي شوند. اما دانش آموزان مي توانند با استفاده از حلقه هاي نجات خود را به يك جزيره برسانند. در اين جزيره اولين مسئله براي بچه ها نجات يافتن از مهلكه است و آنان براي اين منظور به يك نظم ساختاري و تقسيم وظايف نيازمندند، اين است كه طي يك راي گيري »رالف« را كه به خردورزي و نيك انديشي شهره است، به عنوان رئيس خود بر مي گزينند. رالف عده اي را مامور ساخت كلبه مي كند، عده اي را مامور روشن كردن آتش روي قله براي آگاه كردن كشتي هاي عبوري، عده اي را نيز مامور تهيه غذا و...
اما در اين ميان شخصيتي خيره سر، نيمه وحشي و قدرت طلبي به نام «راجر» نيز وجود دارد. او آرام آرام مي تواند با تحريك قواي حيواني بچه ها، آنها را از رالف دور كرده و به خود نزديك كند. راجر سرانجام موفق مي شود همه را پيرو خود سازد اما اساسا به فكر نجات نيست. خود و يارانش را به شكل سرخ پوستان درآورده به تخريب جنگل، و شكار و كشتار مافيها مشغول مي شود. «پيگي» تنها يار باقي مانده براي رالف را نيز با پرتاب سنگ عظيمي به رويش مي كشد و در نهايت عزم كشتن رالف را نيز مي كند. راجر و يارانش روزها و شب ها به تعقيب رالف مي پردازند و چون او را نمي يابند تمامي جنگل را به آتش مي كشند تا رالف نيز در اين ميان بسوزد. رالف كه در حال گريز از جنگل آتش گرفته به سوي ساحل است و همه نيزه داران راجر در حال تعقيب اويند، در نزديكي ساحل به زمين مي خورد. اما وقتي قوم وحشي شده براي قتل او بالاي سرش حاضر مي شوند، يك افسر نيروي دريايي سر رسيده و رالف را نجات مي دهد. اين افسر با يك نگاه و سر تكان دادن، كودكان را به تفكر وامي دارد و آنان از آنچه كرده اند، شروع به گريه و زاري مي كنند، اما دريغ كه ديگر نمي توانند گذشته سوخته را بازگردانند.
داستان ليبرال دموكراسي غربي دقيقا همين است. غرب، رو به انحطاط سياسي-اخلاقي-اجتماعي گذاشته و علت اين انحطاط، سكولاريزه كردن جامعه و دوري از تعاليم الهي است. غرب هدف بشر از زندگي دنيوي را نه سعادت و نجات ابدي بلكه پرداختن به غزايز حيواني انسان و »مصرف انبوه« تعريف كرده و اگر در آتشي كه به دست خود روشن كرده، بشريت و جهان پيرامونش را خاكستر مي كند، تعجبي نيست. البته ناگفته نماند بشر غربي راه بيداري را مي پيمايد و اگر روزي از مسيحيت تحريف شده فاصله گرفت و به آغوش سكولاريسم افتاد، امروز مكتب ناب اسلام را پيش روي خود مي بيند و با تمام جود پذيرايش مي شود. گفته مي شود در آمريكا سالانه 80 هزار نفر مسلمان مي شوند.

 



امپراتوري آمريكا در مسير پرتگاه

اشاره: يك نظامي سابق آمريكايي اخيرا در گفت و گويي مفصل با پايگاه خبري «ربل نيوز»، مبناي تشكيل امپراتوري ها را دروغ و ناآگاه نگه داشتن مردم دانست و آمريكا را آخرين نمونه از اين دست خواند.« كنت اوكيف» معتقد است كه «بيداري مردم باعث شده است تا پروسه نابودي امپراتوري آمريكا آغاز شود . »
اوكيف يك فعال ضد جنگ و يك تحليلگر مسائل اجتماعي است. او شهروندي خود را در ايالات متحده در اول مارس 2001 رد، پاسپورت خود را در 7 ژانويه 2004 در اعتراض به سياست هاي امپرياليستي آمريكا باطل كرد و خواستار خروج نيروهاي نظامي آمريكا از عراق شد. اوكيف درياسالار سابق آمريكايي است و در سال 1991 در جنگ خليج فارس در ارتش آمريكا خدمت مي كرده است و متعاقب آن استفاده از اورانيوم غني شده از سوي ايالات متحده را به عنوان جنايت عليه بشريت فاش كرد . اوكيف در تعدادي از جنبش هاي ضد جنگ حضور داشته و به عنوان رئيس انجمن دفاع از حقوق بشر در عراق خدمت كرده است. در پاييز 2008 او به عنوان يك كاپيتان و اولين داوطلب براي آزادي محاصره غزه خدمت كرد. او هم چنين يكي از فعالان صلح بين المللي بود كه در « كاروان آزادي غزه » نيز حضور داشت . مشروح اين مصاحبه كه توسط «كوروش ضيابري» روزنامه نگاري ايراني براي ربل نيوز انجام شده را با هم مي خوانيم.
سرويس خارجي كيهان
به عنوان يك فعال ضد امپرياليست، نظر شما درباره منابع فوق العاده امپرياليستي آمريكا چيست؟ آمريكا كشوري با كمتر از 400 سال قدمت است اما اين كشور توانسته مديريت نظم بين المللي را به دست گرفته و به كشورهايي كه قدرت كمي دارند، تسلط يافته است، چگونه اين كار را توانسته انجام دهد؟
دنيا پر از ابزارهايي است كه توسط ثروتمندان و قدرتمندان كنترل مي شود تا بتوانند مردم را تحت سلطه خود داشته باشند. بزرگترين ابزاري كه قدرت ويرانگري نيز دارد اين است كه مردم آمريكا و بريتانيا به دولت هايشان راي مي دهند و به آن ها مشروعيت
مي بخشند. آن هايي كه واقعا دولت ها را كنترل مي كنند همان افراد كم تعداد قدرتمند هستند كه سيستم بانك ها، شركت هاي چند مليتي و البته رسانه هاي جمعي را نيز تحت كنترل خود دارند . اگر شما فراتر از رئيس جمهور، نخست وزير و سياست مداران را ببينيد، خواهيد ديد كه سياست اين دولت ها بدون توجه به اولويت هاي واقعي كشورهايشان به همين شكل باقي خواهد ماند. اين رهبران به مردم پاسخگو نيستند؛ آن ها به كساني پاسخگو هستند كه ديده نمي شوند و در پشت پرده باقي مي مانند.
اين افراد قدرتمند به دليل نيازهاي كليدي استراتژيك زير قدرت خود را حفظ مي كنند: 1- آن ها مردم را نادان و ضعيف نگه مي دارند، 2- آن ها مردم را جدا از هم نگه داشته و از اتحاد آن ها جلوگيري
مي كنند .
ما دائما به چهره هايي كه اين قدرت ها به ما ارائه مي كنند، نگاه مي كنيم اما قدرت هاي اصلي خودشان را در پشت پرده نگه
مي دارند. بين آن ها و مردم چند لايه فاصله وجود دارد و يك سيستم بسيار پيچيده و قانوني از آن ها حمايت مي كند و آن ها را پنهان نگه مي دارد .
چگونه مي توان در مقابل امپرياليسم آمريكا مقاومت كرد در حالي كه قدرت مطلق در اختيار آن ها است و دولت هاي ثروتمند جهان بي باكانه از واشنگتن حمايت مي كنند، در حالي كه كشورهاي در حال توسعه و كشورهاي فقير از گرسنگي و فقر و بي كفايتي رنج مي برند؟ حتي جنبش عدم تعهد كه در بردارنده 118 كشور است قادر نيست خواسته هايش را به ايالات متحده و اتحاديه اروپا ديكته كند. يك مثال واضح برنامه هسته اي ايران است كه 118 كشور عضو عدم تعهد از آن حمايت كردند اما به علت مخالفت 5 يا 6 كشور اروپايي به اضافه آمريكا نتوانستند خواسته هاي خود را برآورده كنند. نظر شما چيست؟
من معتقدم كه پروسه نابودي امپراتوري آمريكا در حال حاضر آغاز شده است. «حقيقت » قدرتمندترين سلاح مردم است و افزايش محبوبيت شبكه هاي خبري مانند «پرس تي.وي » و «الجزيره انگليسي » و RRTV به خاطر همين واقعيت است چرا كه نشان مي دهند مردم تشنه حقيقت هستند. عليرغم تلاش هاي گسترده غرب و صهيونيست ها براي كنترل رسانه ها و متعاقب آن ناآگاه نگه داشتن مردم، تلاش هاي ژورناليستي مهمي انجام دادند كه يك سبك جديدي از حقيقت را به عنوان حقيقت رويدادهاي جهان گسترش دهند .
اما حقيقت در كنار ماست و ما بايد آن را آزاد كنيم. اگر ما مقاومت كنيم مي توانيم به آن هايي كه در غرب هستند و از مسلمانان چهره خشني ارائه مي دهند و ماشين جنگي و تبليغاتي خود را براي تسخير افكار مردم به كار مي گيرند، حقيقت را بياموزيم. اگر مردم متوجه شوند كساني كه از جنگ نفع مي برند، همان ها هستند كه آن را تبليغ مي كنند ما از ظلم و ستم و جنگ، اشغال و اين سيستم پولي رها خواهيم شد .
مردم جهان مي توانند درخواست كنند كه سازمان ملل را تغيير شكل بدهيم يا آن را با يك سيستم بهتر كه واقعا عملكرد خوبي داشته باشد و از ابتدا شكست خورده نباشد، جايگزين كنيم. اگر تلاش كنيم، مي توانيم سيستم 5 عضو دائم شوراي امنيت را خنثي كنيم .
جنبش عدم تعهد با وجود عدم توانايي بسيار مهم و موثر است بنابراين به تغييرات بيشتري نياز دارد. اين همان شالوده و بنياني است كه ما بايد بسازيم .
رژيم صهيونيستي با رياكاري و دروغ صدها كلاهك هسته اي دارد كه هيچ گاه آن را اعلام نكرده است، در حالي كه يك برنامه هسته اي شفاف مثل برنامه هسته اي ايران، عاملي براي جنگ تلقي مي شود. اگر ماشين تبليغاتي آن ها بتواند مردم را در جهل و ناداني نگه دارد، جنگ مي تواند آغاز شود . من فكر مي كنم كه حمله از پيش برنامه ريزي شده به ايران حدود يك يا دو سال پيش طراحي و برنامه ريزي شده است. دليل اينكه تاكنون اين طرح عملي نشده اين است كه عوامل حقيقت بدون وقفه و خستگي ناپذير براي افشاي حملات پنهاني غول امپرياليستي آمريكا و استفاده از رژيم صهيونيستي به عنوان سگ تازي آمريكا، تلاش كرده اند .
با توجه به اين مسائل ما يك انتخاب بين مبارزه يا اسارت خودمان يا جنگ براي صلح جهاني داريم. احساس مي كنم تنها راه افتخار به خودم، فرزندانم و نسل هايي كه هنوز متولد نشده اند، جنگ است با حقيقتي كه آخرين سلاح ماست تا زماني كه عدالت اجرا شود .
ايران و ايالات متحده در طول 30 سال گذشته اختلافات آشكاري داشته اند. آيا شما راهي براي اينكه دو ملت به هم نزديك تر شوند، پيشنهاد مي كنيد تا فهم متقابل را افزايش دهند و به پيشبرد صلح كمك كنند و روابط دوستانه دوجانبه برقرار شود؟
معناي اوليه رشد درك متقابل و دوستي ميان دو طرف تخاصم پوشيده نيست. من اين اعتقادم را تكرار مي كنم كه حقيقت سلاح نهايي و تنها گزينه ماست. مردم آمريكا سختكوش، آرمانگرا و مردم درستكاري هستند كه فريفته شده اند و از اين مسئله بيشتر از هر كسي خودشان متضرر خواهند شد. ما بايد تلاش كنيم آن ها را آگاه كنيم نه به شيوه دستوري بلكه به شيوه يك دلي . آن ها بايد اين مسئله را درك كنند كه دروغ هاي دولتمردان آن ها و اعتماد به آن ها باعث گمراهي مردم و آسيب شديد به ديگران شده است. پرداختن ماليات يك مثال است .
ما بايد به آن ها تاريخ واقعي ملت خود از قبيل شركت آن ها در فرايند شكل گيري رژيم صهيونيستي را بفهمانيم. ما بايد بدانيم كه رسيدن و پذيرفتن حقيقت يك پروسه آرام و دردناك است به ويژه وقتي كه بدانيم شروع خسارات از اقدامات خودمان ناشي شده است. ما بايد در راه رسيدن آن ها به حقيقت در كنار آن ها باشيم و آن ها را به عنوان برادران و خواهرانمان در آغوش بگيريم.
بعضي تحليلگران تحليل مي كنند كه دليل حمايت هاي بي قيد و شرط آمريكا از رژيم صهيونيستي در اين حقيقت نهفته است كه واشنگتن مي خواهد منافعش را در خاورميانه از طريق يك نماينده حفظ كند. بعضي ديگر معتقدند كه ايالات متحده از رژيم صهيونيستي حمايت مي كند به خاطر دلايل ايدئولوژيك . ديدگاه شما چيست؟
هدف اصلي اسرائيل حفظ درگيري دائمي در خاورميانه است. به زودي رژيم صهيونيستي جنگ را به سطح جهاني گسترش خواهد داد. من هيچ شكي ندارم كه حمله پشت پرده به ايران مستقيم ما را به سمت جنگ جهاني سوم سوق خواهد داد. با يك جنگ هسته اي منطقه اي. كاملا واضح است كه اين سناريو يك فاجعه در تاريخ بشر خواهد شد .
در هر صورت كساني كه قدرتشان با آشكار شدن حقيقت به خطر خواهد افتاد، 11 سپتامبر، صهيونيسم، سيستم بانكي و ... يك نياز ضروري است كه به آن ها كمك مي كند كنترل خود را بر مردم جهان حفظ كنند. استراتژي تفرقه و تسلط، هزاران سال است كه به آن ها كمك كرده است. در سطحي ديگر، جنگ فاجعه بار است و قابل درك است كه چه كساني از جنگ نفع مي برند. در حقيقت قدرت هايي كه ثروتمند تر باشند بيشتر قدرتمند مي شوند چرا كه آن ها يك جاي پا در قلمرو مردمي ديگر كه خود از منابع كشور خود محروم هستند، بدست مي آورند، مانند عراق. افزايش مرگ و مير و تخريب و ويراني بين مردم بيشتر تفرقه خواهد انداخت و آن ها را از حقيقت دور نگه خواهد داشت. در واقع اين قدرت ها بيشتر از هر چيز از اتحاد مردم مي ترسند. بنابراين جنگ ابزار نهايي براي جلوگيري از اتحاد مردم است .
بي قانوني اسرائيل و عدم تمكين به قانون يكي از نگران كننده ترين موارد جامعه بين المللي است. رژيم صهيونيستي به داشتن سلاح هاي هسته اي با نقض قطعنامه 487 شوراي امنيت ادامه مي دهد. رژيم صهيونيستي هم چنين نوار غزه را برخلاف قوانين بين المللي محاصره كرده است. چگونه مي توان رژيم صهيونيستي را به جناياتش محكوم كرد در حالي كه ايالات متحده از آن حمايت مي كند؟
من معتقدم كه فلسطين در مركز همه بي عدالتي هاي جهان قرار دارد و موضوع عدالت براي فلسطيني ها وقاحت قدرت هايي را كه خودشان اين شرايط را به وجود آورده اند، تهديد مي كند. پروژه صهيونيسم سرمايه گذاري زيادي داشته است كه قدرت ها به سادگي از آن نخواهند گذشت .
همانطور كه پيش تر گفتم يك سيستم بسيار پيچيده و قانوني وجود دارد كه از آن ها حمايت مي كند و آن ها را قادر مي كند به سلطه خود بر مردم جهان ادامه دهند. دو تا از نهادهايي كه اين شرايط را براي اين قدرت ها فراهم مي كنند سازمان ملل و ديوان بين المللي دادگستري هستند. من قويا طرفدار برچيده شدن سازمان ملل به شيوه كنوني هستم .
وجود 5 عضو دائم شوراي امنيت با حق وتو كه بر ديگر كشورها برتري دارند توهين به جامعه بين المللي و بي حرمتي به عدالت است .
ما مردم جهان اگر خواستار تغييرات معنا داري هستيم بايد منابع محدود خود را تجميع و گرد هم جمع شويم. ما بيش از حد پراكنده هستيم و بايد مبارزه، مقاومت و اعتراضاتمان را تداوم بدهيم .
از تجربه تان در كاروان آزادي غزه بگوييد. شما در ميان فعالان اين كاروان بوديد و توسط ارتش اسرائيل به طور وحشيانه بازداشت و شكنجه شديد در حالي كه تلاش مي كرديد محاصره غزه را بشكنيد. در آغاز ورود به كشتي چه اتفاقي افتاد؟ چگونه با شما رفتار كردند؟ واكنش شما چگونه بود؟ چرا مخالف كاروان شما بودند؟
اسرائيلي ها حملات خود را در تاريكي شروع كردند در ساعت 3:40 صبح. در 5 دقيقه اول حمله، حتي قبل از اينكه كماندوهاي رژيم صهيونيستي از هلي كوپتر پايين بيايند و وارد كشتي شوند ما تلفات داشتيم و يكي از افراد ما با اصابت گلوله به سرش كشته شد. نارنجك، گاز اشك آور، بمب هاي دودزا و مهمات مورد استفاده قرار گرفت. مثل يك شرايط جنگي بود با اين تفاوت كه يك طرف مسلح نبود .
حدود يك ساعت بعد از شروع حمله، من ديدم كه حداقل 5 نفر به قتل رسيدند و ده ها تن زخمي شدند. دو بار در طول دوره حمله، من به طور مستقيم با يك كماندو روبرو شدم . در هر دو مورد خودم با يك مدافع ديگر آن ها را خلع سلاح كرديم. در طول اولين مواجهه من يك طپانچه 9 ميلي متر به دست آوردم همان سلاحي كه 8 نفر از آن 9 نفر با آن كشته شدند. ما توانستيم سه نفر از كماندوهاي اسرائيلي را خلع سلاح كنيم و آن ها را به زير عرشه ببريم. بعد از آنكه كماندوها كاملا اسير شده و سپس آرام شدند يك گروه 7 نفره از اعضاي IHH آن ها را اسكورت كرده و به جلوي كشتي بردند و گذاشتند كه بروند .
كاپيتان كشتي در نهايت از طريق يك بلند گوي دستي اعلام كرد كه اسرائيلي ها كنترل سكوي كشتي را در اختيار گرفته اند. او سپس از ما خواست كه مقاومتي را كه تا آن لحظه از خود نشان داده بوديم، متوقف كنيم .
در ساعات بعدي ما يكي يكي تسليم شديم. هر يك از ما مورد تفتيش قرار مي گرفت و سپس دستبند زده مي شد .
از اين لحظه به بعد با ما مثل حيوان رفتار مي شد. مردان سالخورده را آزار جسماني مي دادند و زنان نيز در هنگام تفتيش مورد آزار و اذيت جنسي قرار مي گرفتند. نه آب مي دادند نه غذا و نه اجازه دستشويي رفتن داشتيم . نهايتا نيز يك مرد سالخورده خودش را خراب كرد. لوازم شخصي ما را از قبيل پول نقد، كارت هاي اعتباري، لپ تاپ، دوربين و كامپيوتر هايمان را دزديدند . از همه مهم تر فيلم ها و دوربين ها بود كه جنايات آن ها را به خوبي ضبط كرده بود .
همه ما را در بازداشتگاه هاي اسرائيلي نگه داشته بودند و به خاطر شرايط وخيم آنجا بسياري از ما توانايي مان را براي ديدن از دست داديم .
سربازان رژيم صهيونيستي همگي دچار شستشوي مغزي شده بودند و فكر مي كردند كه برگزيده خدا هستند و حق دارند كه با ديگر انسان ها مانند حيوان رفتار كنند. بسياري از ما مورد ضرب و شتم قرار گرفتيم .
به محض اينكه به بندر «اشدود » رسيديم آن ها پاسپورت فلسطيني من را گرفتند. من قبلا پاسپورت ايرلندي ام را در كشتي پنهان كردم. بعضي از سربازان رژيم صهيونيستي از فعاليت هاي قبلي من اطلاع داشتند و اين مسئله خشم آن ها را بيشتر كرد. من از امضاي برگه برگشت خودداري كردم و خواستار برگزاري دادگاه شدم ... بازداشت من غير قانوني بود و خواستار بازگشت به غزه شدم. در نهايت من از اسرائيل اخراج شدم .
دو روز بعد از اخراج من سخنگوي نيروهاي دفاعي اسرائيل با صدور بيانيه مطبوعاتي من را به عنوان يك عامل تروريستي معرفي كرد كه براي آموزش يك واحد از كماندوهاي حماس به غزه سفر كرده است .
اين ماهيت ماشين تبليغاتي صهيونيست ها است كه كساني را كه در مقابل آن ها مقاومت مي كنند را به تروريسم متهم مي كند. جنايات جنگي، نسل كشي، قتل، دزدي، دروغ، شكنجه، آپارتايد، پاكسازي قومي و جنايت عليه بشريت همه توجيه و سزاي كساني است كه از خود دفاع مي كنند .
اين واقعه يك افتخار براي كشتي مرمره و براي برادران و خواهران ترك من است. مردم تركيه داراي شجاعت و قدرت خاصي براي مقابله با نيروهاي ظالمي از قبيل رژيم صهيونيستي و براي دفاع از رسالت خود هستند. مقاومت بي باكانه همان چيزي است كه براي مقابله با غول رژيم صهيونيستي مورد نياز است . اسرائيلي كه بچه ها را مي كشد و زندگي بسياري از قبيل 800 هزار نفر در غزه را نابود كرده است. ما بايد اين بچه ها را مثل بچه هاي خود بدانيم و از آن ها دفاع كنيم .
ارزيابي شما از آينده رژيم صهيونيستي چيست؟ آيا به نقض حقوق بشر و تهاجم به قلمروهاي فلسطين ادامه مي دهد. آيا رژيم صهيونيستي از نظر سياسي باقي خواهد ماند؟
نه. رژيم صهيونيستي بيشتر از رژيم نازي يا رژيم آپارتايد دوام نخواهد داشت. رژيم صهيونيستي نيز مانند آن ها از بين خواهد رفت. خدا، خداي همه مردم است نه يك گروه خاص. صهيونيست ها بايد اين را ياد بگيرند. مردم مي دانند كه عدالت قابل اجراست.
فلسطين دوباره متحد و زنده خواهد شد چون كه اراده مردم و قدرت آن ها بر همه چيز غلبه خواهد كرد. فلسطين قلب بي عدالتي جهان است و وقتي كه ما اين مشكل را حل كنيم آن را به خاطر فرزندانمان در همه جهان گسترش خواهيم داد. اين فراخوان نهايي و جهاني ما است .

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14