(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه اول آذر 1389- شماره 19795

دانش سودمند از نگاه دين
در بركه آب زندگاني غدير
بررسي ويژگي بدعت هاي باطل و عرفان هاي نوظهور
عرفان كاذب وسراب معنويت



دانش سودمند از نگاه دين

احسان كريم پور
در مقاله حاضر نويسنده با استناد به برخي روايات، ملاك سودمندي و يا غيرمفيد بودن علم را بيان كرده و از ساير علوم به عنوان مقدمات و علوم رشدي نام برده است كه نبايد به اهداف نهايي علم آموز تبديل شوند. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
يكي از پرسش هايي كه براي بسياري مطرح است اين كه چه علمي را بياموزيم كه براي ما دردنيا و آخرت سودمند باشد؟ چه كتابي را هنگام خريد كتاب از نمايشگاه ها و كتابفروشي ها خريداري كنيم كه مفيد حال ما باشد؟
مشكل از آن جا آغاز مي شود كه عمر، كوتاه و دانش، بسيار است و در اين مدت كوتاه عمر نمي توان از همه دانش هاي موجود بهره برد هرچند كه به تعبير قرآن همين ظاهرا دانش بسيار و بي نهايت نسبت به كليت دانش الهي بسيار اندك و قليل است.
پيامبر گرامي اسلام(ص) در پاسخ به اين پرسش مي فرمايد: «العلم اكثر من ان يحصي فخد من كل شيء احسنه؛ علوم بيشتر و گسترده تر از اين است كه احصا و گردآوري و تحصيل شود، پس وظيفه شما اين است كه از هرچيز به دنبال بهترين و نيكوترين آن باشيد.» (بحار، ج 1، ص 219، ح 50، بيروت- 1403 هجري. ق)
در ادعيه روايي اين معنا بارها مورد تاكيد قرار گرفته است كه خدا آدمي را از دانش غيرسودمند حفظ كند و علم نافع را رفيق راه زندگي اش قرار دهد: «اعوذ بك من علم لاينفع».
دانش هاي انساني
دانش انساني به سبب تفاوت روشي، دست كم سه گونه است: 1- دانشي كه از راه حس به دست مي آيد و از آن به دانش حسي و تجربي ياد مي شود. 2- دانش عقلاني كه از راه تفكر و جزئيات حسي و با بهره گيري از قوه عاقله و قلب به دست مي آيد كه دانش هاي رياضي، فلسفي و علم منطق در همه حوزه هاي رياضي و غيررياضي از آن جمله است. اين دانش ها در حوزه كليات است و به امور جزيي تنها به عنوان ابزار تحليل و تبيين و توصيف مي نگرد و امور جزيي در نزدش اصالتي ندارد. 3- دانش شهودي كه از راه قلب و اتصال به عقل فعال يا همان جبرئيل و روح القدس با تزكيه نفس و خودسازي و رياضت به دست مي آيد كه اين دانش در بردارنده دانش هاي حسي و عقلاني از سويي و نيز جزيي و كلي از سوي ديگر است و به سبب آن كه شهودي و حضوري و بيرون از دايره مفاهيم است، بيانگر متن حقيقت و واقعيت است. از اين رو خطابردار نيست هرچند كه در هنگام تبديل به مفاهيم و توصيف و تبيين و تغيير از علم حضوري به حصولي ممكن است تصرفاتي در آن صورت گيرد كه البته تاثير در اصل دانش حضوري و شهودي براي كاشف آن ندارد.
خداوند در آيه 78 سوره نحل به دو دسته از دانش هاي حسي و عقلي اشاره كرده و بيان نموده كه اين دانش ها در شخص وجود ندارد بلكه پس از ايجاد شخص و تولدش پديد مي آيد: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون؛ ما شما را خلق كرديم در حالي كه هيچ نمي دانستيد و براي شما چشم و گوش (ابزار شناخت حسي) و قلب (ابزار درك و شناخت عقلي) را قرار داديم تا بوسيله آن حقائق را درك كنيد تا شايد سپاسگزار خداوند باشيد.»
البته در دانش هاي حسي، خطا و اشتباه راه مي يابد ولي در دانش عقلاني و شهودي اين خطا راه ندارد. از اين رو حضرت علي(ع) در مقايسه بين دانش حسي و دانش عقلي و تفاوت نتايج دو روش در توليد دانش مي فرمايند: «ليست الرؤيه مع الابصار فقد تكذب العيون اهلها و لايغش العقل من استنصحه؛ ديدن با چشم ها نيست چه اينكه چشم ها گاه به دارندگان خود دروغ مي گويند ولي عقل به هر كس كه خواستار اندرز او گردد دروغ نمي گويد» (نهج البلاغه فيض الاسلام كلمه قصار273)
علم شهودي
خداوند درباره علم شهودي آفاقي و انفسي به آن چه به حضرت ابراهيم(ع) عنايت داشته اشاره مي كند و مي فرمايد: و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين؛ و اين چنين حقايق نظام آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين شود (انعام، آيه75) اين ملكوت همان اصل اصيل در هر چيزي است كه گاه از آن به وجه الهي نيز تعبير مي شود. اين دانش كه به تعبير قرآن، با ديدن و رويت تحقق مي يابد، دانشي است كه از آن به دانش يقيني نيز ياد مي شود. هر يك از مراتب سه گانه علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين، در اين دانش قرار مي گيرد، هر چند كه كامل ترين دانش همان دانش حق اليقين است. هر انساني از اين دانش به طور محدود برخوردار است و حتي مرتبه حق اليقين را مي شناسد، چرا كه شناخت هر كسي به خود كه از آن به بصيرت انسان به خود و نفس (الانسان علي نفسه بصيره) ياد مي شود، همان دانش حق اليقين است.
البته انسان هايي از مراتب سه گانه يقين بهره مند خواهد شد كه روح خود را به مبدأ حقيقي هستي يعني خدا پيوند مستقيم بدهند. يعني زماني كه اتصالي چون اتصال پرتو خورشيد به خورشيد پديد آيد و انسان، متاله و رباني شود، چنين شهودي نسبت به هستي براي شخص پديد مي آيد: ان روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها (اصول كافي، ج2، ص103)
اين همان چيزي است كه از آن به نورانيت چشم دل با ضياء الهي تعبير مي شود و مولي اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك؛ بارالها! مرتبه و موهبتي از كمال را بر من ببخشاي كه (به مقام شامخ) انقطاع دست يابم و ديدگان دل هاي ما را به نور ديدارت روشن گردان تا آنجا كه ديدگان و بصيرت دل، حجاب ها و موانع نوراني را پاره كنند و به معدن عظمت واصل گردند و روح و جان ما به پيشگاه مقدس تو تعلق و وابستگي بيابند و به مقام قدس تو بياويزند (مناجات شعبانيه)
علم مطبوع و مسموع
در همه انسان ها زمينه ابزارها و منابع سه دانش وجود دارد و همه انسان ها نمونه هايي از هر سه علم را در جان خويش دارند. تنها چيزي كه انسان نياز دارد راه اندازي و تقويت ابزارهاي آن است.
اما مشكل انسان اين است كه بيش از آن به علومي كه در وجود اوست و برخاسته از منابع حسي و عقلاني و شهودي مي باشد تكيه كند، به علم حصولي محض كه تنها از شنيدن مفاهيم به دست مي آيد تكيه مي كند و حتي از علم حسي و تجربي خود كم تر بهره مي گيرد، لذا ميان حقيقت و دروغ چهار انگشت باقي مي ماند كه همان گوش و چشم است. به اين معنا كه بيش تر از همه به شنوايي و مفاهيمي كه از ديگران مي شنود توجه مي كند و از علوم حسي و عقلاني و شهودي ديگر كه به تعبير اميرمومنان (ع) علم مطبوع و فطري بشر است بهره اي نمي گيرد.
امير مومنان علي (ع) در يك تعبيري علم را دو علم مطبوع و مسموع مي داند و مي فرمايد: «العلم علمان: مطبوع و مسموع، لاينفع المسموع اذالم يكن المطبوع؛ دانش به دو دسته مطبوع و مسموع تقسيم مي شود. دانش مسموع اگر مطبوع نباشد سودي نمي بخشد». (بحار الانوار، ج 1، ص 812، ح 24.)
شهيد مطهري در توضيح اين دو قسم مي فرمايند: مراد از علم مسموع، علم شنيده شده و فرا گرفته شده از خارج است اما علم مطبوع علمي است كه از طبيعت و سرشت انسان سرچشمه مي گيرد، علمي كه انسان از ديگري ياد نگرفته و معلوم است كه همان قوه ابتكار شخص است. (تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهري، ص 91)
علم هاي تجربي و عقلاني و شهودي براي انسان سودمند است. ولي پرسش اين است كه چه دانسته ها و معلوماتي را با اين سه روش به دست آوريم كه براي ما سودمندتر و نيكوتر باشد.
اين جاست كه معصومان (ع) به معلوماتي كه مي بايست به آن رو آورد و توجه كرد اشاره مي كنند و علم را از جهت تاثير مستقيم در سود و زيان دنيايي و يا اخروي و رسيدن به كمال واقعي انساني تقسيم مي كنند و مي فرمايند كه چه علمي و معلوماتي سودمندتر است.
«روزي پيامبر (ص) داخل مسجد شدند در حالي كه مردم اطراف شخصي را گرفته بودند. حضرت سوال كردند او كيست؟ گفته شد، او علامه است و از همه مردم به انساب و اشعار عرب و قواعد زبان و وقائع جاهليت آگاه تر است.
حضرت در جواب فرمودند: اين علمي است كه به جاهل آن ضرر نمي رساند و عالمش را سود نمي بخشد. انما العلم ثلاثه: آيه محكمه او فريضه عادله او سنه قائمه و ما خلاهن فهو فضل. اصول كافي، ج 1، ص 73؛ انتشارات علميه اسلاميه - با ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي).
علم سه گونه است: آيه محكم (اصول عقايد) 2- فريضه عادله (علم اخلاق) 3- سنت پابرجا (احكام شريعت) و غير از اينها فضل و زيادي است.)
بر اين اساس علوم و معلوماتي كه در امر آخرت و كمال انسان سودي نداشته باشد تنها فضل است نه علم و دانش مفيد. علم سودمند همان آيه محكم و اصول اعتقادات و فريضه عادله، علم اخلاق و سنت قائمه يعني احكام شريعت است. (همان، ص 83)
انسان مي بايست علم و معلوماتي را با ابزارها و منابع علمي به دست آورد كه موجبات كمال قرب و رشد وي شود و او را متاله و رباني سازد. از اين رو امام صادق (ع) مي فرمايد: وجدت علم الناس كله في اربع: اولها ان تعرف ربك؛ و الثاني ان تعرف ما صنع بك؛ والثالث ان تعرف ما اراد منك؛ والرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك؛ همه علم مردم را در چهار قسم يافتم: 1) اول اين كه پروردگار خود را بشناسي؛ 2) دوم اين كه بداني با تو چه كرده است. 3) سوم اين كه بداني از تو چه خواسته است؛ 4) چهارم اين كه بداني چه چيز ترا از دينت خارج مي كند.» (اصول كافي، ج 1، كتاب فضل العلم، باب نوادر، حديث 11) بنابر اين علم و معلومات سودمند تنها دانستن اين چهار چيز است تا كمال قرب و اتصال را به دست آوري و از عوامل دوري از خداوند رهايي يابي. اين همان علم نظري و علم عملي واقعي است كه عارفان و فيلسوفان و خردمندان در پي آن هستند. بقيه علوم تنها ابزارهاي مقدماتي هستندكه مي بايست تنها به عنوان هدف مقدماتي به آن ها نگريست. البته همين اهداف مقدماتي اگر به عنوان مقدمات نگاه شود و به قصد علم حقيقي تحصيل شود و اصالت و هدف غايي نشود خود داراي ارزش و پاداش است كه ايجاد علم واقعي يكي از نتايج آن است. بنابر اين هيچ علم ديگري را نبايد هدف غايي قرارداد مگر به عنوان علم رشدي.

 



در بركه آب زندگاني غدير

محسن حسيني
برخي از رخدادها در دام لحظه و مكان نمي افتند؛ هر چند كه در لحظه و مكان رخ مي دهند؛ زيرا ماهيت آنها بيرون از دايره زمان و مكان است. از اين رو فراتاريخي بودن از ويژگي هاي برجسته اين امور است چرا كه خود تاريخ ساز مي باشند و مبداي تاريخ به شمار مي آيند.
از اين موارد مي توان به رخداد غدير اشاره كرد كه بر تاريخ و لحظه و مكان حكومت مي كند و هرگز در دام آن نيفتاده است. استاد حسن زاده آملي (مدظله الوارف) همانند ديگر عارفان واصل بر اين باور بود كه صورتي در زير دارد هر چه در بالاستي. وي به عنوان نمونه به غضب اشاره مي كرد و مي فرمود غضب شعله اي از شعله هاي آتش دوزخ است كه چون از هفتاد آسمان تنزيل شد، به شكل غضب در آدمي نمود يافت. از اين رو غضب همانند آتش كه رطوبت را مي گيرد و مي سوزاند، اين گونه عمل مي كند و خون آدمي را مي سوزاند و تباه مي گرداند.
وجود محمدي، واسطه خلقت
صورت غديريه در آسمان قدس الهي و عرش كبريايي، حقيقت ديگري است؛ زيرا حقيقت پيامبر(ص) و نفس و جانش علي(ع) به حكم آيه 61 سوره آل عمران يعني آيه مباهله، در مقام قاب قوسين او ادني كه نهايت تدلي است (آيات نخست سوره نجم) همان صادر نخست به معنايي و مخلوق اول به معنايي ديگر است كه به واسطه او همه آفريده ها خلق شدند و لذا اگر هر يك از آن حقيقت يگانه كه به صورت چهارده معصوم در زمين تجلي يافت، اگر نبود هرگز آفريده اي نبود؛ زيرا همه به واسطه آن حقيقت وجود، موجود شدند؛ چرا كه لولاك لما خلقت الافلاك، به معناي نياز ماسوي الله از جمله افلاك به وجود محمدي در مقام صادر نخست است.
وجود محمدي به يك معنا واسطه خلقت است و به يك معنا همان آب حيات است كه:و جعلنا من الماء كل شي حي؛ هر صاحب حيات و زندگاني از آب حقيقت محمدي بهره برده است؛ چرا كه خداوند حيات هر چيزي را به آب وابسته كرده است. آب در زمين، صورت همان حقيقت حيات در مقام قدس الهي است. بنابراين، غدير را نمي بايست به بركه اي در بياباني تعبير كرد، چرا كه اين بركه آب، مظهر و صورت حقيقتي بزرگ و والاست. اگر حقيقت محمدي و جانش يعني نفس علوي نبود، اصولا هيچ شكلي از حيات پديد نمي آمد. آن حقيقت محمدي و جانش، در هر مرتبه از مراتب نزول، صورتي يافت و در هر بيابان لاوجودي، وجودي بخشيد و حياتي آفريد. آب حيات جان آدمي در مرتبه اي از مراتب، همان علم و دانش است كه شكلي از آن به صورت حكمت خالص مي باشد. بنابراين، همان گونه كه در عالم خلقي و در مراتب زميني، حيات آدمي به آب بسته است، در مرتبه ديگر به علم و در مرتبه ديگر به حكمت بسته است كه صورت هاي همان آب حيات است.
بركه غدير، صورتي از حيات
براين اساس، بركه غدير در بيابان باطل و كفر، صورتي از حيات است. اين آب حيات غديري چون در جان كسي وارد شود، او را در مسير كمالي قرار مي دهد و در يك فرآيندي با عبور از حقيقت علوي به حقيقت محمدي و از طريق رب محمدي كه رب العالمين است به حقيقت الوهيت مي رسد و شخص را متاله و رباني مي سازد كه در عالم به اذن الله تصرف مي كند.
از اين رو خداوند در آيه 67 سوره مائده، عدم ابلاغ امامت علوي(ع) را به معناي عدم تبليغ رسالت الهي دانسته است؛ زيرا جريان حقيقي حيات از عالم بالا و به حكم دايره، از حقيقت محمدي به سوي حقيقت علوي نازل و روان شد و در گردش بازگشت در مسير صعود نيز مي بايست از همين راه بازگردد تا حكم دايره انالله و انااليه راجعون تحقق يابد. پيامبر(ص) همان گونه كه جانش را حيات بخشيد مي بايست در مقام نزول، همه هستي را به او متصل نمايد تا از طريق او هر كسي به درون دايره انالله و انا اليه راجعون درآيد و سير بازگشت به سوي لقاي الهي و متاله و رباني شدن را تحقق بخشد.
بركه غدير در بيابان كفر و شرك، تنها يك بركه نيست، بلكه صورت حقيقت توحيد، ولايت، حيات و زندگاني است و كسي كه از اين بركه غديريه و آب حيات آن ننوشد، جز آتش ننوشيده و هرگز آب حيات حقيقت را درك نكرده است. از اين رو اكمال دين و كمال حقيقت شناخت راه به شناخت امامت علوي است و اتمام و تماميت نعمت حيات و وجود به بهره مندي از بركه غديريه خواهد بود. كسي كه از اين بركه نخورده و نياشاميده بود، هرگز از نعمت حيات بهره اي كامل و تمام نبرده است و به ناچار در دوزخ و آتش فراق و بطلان و پوچي خواهد افتاد.
بنابراين، آب بركه غدير، تنها يك آب معمولي نيست؛ چنان كه غدير در بيابان كفر و شرك تنها يك بركه نيست و روز هيجده ذي الحجه تنها يك زمان نيست، بلكه اين ها همان نشانه ها و صورت هايي از حقيقتي است كه در بالاستي. از اين رو گفته شده است كه غدير و بركه و آبش و روز هيجدهم ذي الحجه تنها يك لحظه يا يك مكان نيست، بلكه نشانه اي بلند از حقيقت هستي و آفرينش و آب حيات و بهشت جاودانه و لقاي الهي و ربوبيت خليفه الهي است.

 



بررسي ويژگي بدعت هاي باطل و عرفان هاي نوظهور
عرفان كاذب وسراب معنويت

حميدرضا معصومي
در مقاله حاضر نويسنده با بررسي دو مقوله تحريف و بدعت در اديان كهن مسيحي و يهودي، خصوصيات بدعت باطل و علل پيدايش طريقت هاي عرفاني كاذب و ويژگي هاي آنها را تشريح كرده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤
يكي از گروه هاي سه گانه اي كه در سوره حمد در كنار منعمان و مغضوبان معرفي شده اند، گمراهان است. اينان هر چند كه در هر دوره اي مصاديق بارز و گوناگوني پيدا مي كنند، ولي يكي از مصاديق معروف آنها كه در روايات از باب جري و تطبيق معرفي شده اند، مسيحيان هستند.
از ويژگي هايي كه قرآن براي مسيحيان معرفي مي كند، مي توان به بدعت در دين اشاره كرد. اگر يهوديان به عنوان مصاديق معروف مغضوبان، گرايش ويژه اي به تحريف داشتند، مسيحيان را بايد استاد بدعت دانست. اينان چنان كه قرآن گزارش مي كند، حتي در همان بدعت هاي خويش استوار نيستند و بيش از آن كه اهل عمل باشند، اهل تفكر و سازه هاي فكري هستند. به اين معنا كه در حوزه انديشه و بدعت گري، بسيار فعال و پرتلاش وارد مي شوند ولي در مقام عمل وامي مانند. خداوند درباره اين ويژگي ايشان در آيه 27 سوره حديد مي فرمايد: و ]اما[ ترك دنيايي و رهبانيتي كه از پيش خود درآوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم، مگر براي آن كه كسب خشنودي خدا كنند، با اين حال آن را چنان كه حق رعايت آن بود، منظور نداشتند.»
بدعت مسيحي و تحريف يهودي
مسيحيان نخستين كه همان حواريون و انصار حضرت مسيح عيسي بن مريم(ع) بودند، انسان هايي پاك و با خلوصي بودند كه مهر و محبت در ايشان موج مي زد. (سوره حديد، آيه 27) روحيه حضرت عيسي(ع) كه با دميدن روح القدس در رحم دوشيزه مريم(س) به وجود آمده بود، روحيه اي لطيف بود. آن حضرت(ع) را روح الله نيز مي نامند، چرا كه همانند حضرت آدم(ع) با دميدن مستقيم روح از سوي خداوند تنها با واسطه روح القدس حضرت جبرئيل(ع) وجود يافته و كلمه اي الهي شده بود. لطافت روحي حضرت مسيح روح الله(ع) موجب شد تا حواريون ايشان نيز داراي روحيه بسيار لطيف باشند.(همان)
همين لطافت روح و روحيه، از حواريون به ديگر پيروان آن حضرت(ع) منتقل شد و آنان نيز خواستند تا خود را همانند روح الله(ع) سازند. با توجه به وجه روح اللهي حضرت عيسي(ع) كه گرايش به عزوبت و حصوريت داشت، آنان به ديرها و صومعه ها رفتند و از زن و زندگي خود را جدا نمودند و زنان نيز راهبه و ترسا شده، پارسايي را در بي شوهري جست وجو كردند.
آنان در يك فرآيند، رهبانيتي را پديد آوردند كه بيرون از آموزه هاي معتدل وحياني بود و رياضت ها و سخت گيري هايي را بر خود تحميل كردند تا بتوانند روحانيت خويش را دو چندان سازند و از ماده و تعلقات آن بيرون روند.
اين رهبانيت هر چند كه براساس آموزه هاي وحياني نيست؛ چرا كه با فطرت و طبيعت ذاتي انسان در تضاد است، ولي از آن جايي كه امري ارادي بود كه شخص به اختيار خود انتخاب مي كرد و انجام مي داد، مورد تأييد قرار مي گيرد ولي هرگز به عنوان يك قانون، تأييد و امضا نمي شود تا فراگير و اجباري گردد.
البته اين كار در شريعت يهودي پيشينه اي تاريخي دارد، چرا كه قرآن از حضرت يعقوب(ع) گزارش مي كند كه آن حضرت(ع) براي خود قوانين سخت گيرانه اي وضع كرده بود كه بعدها بني اسرائيل آن را به عنوان قوانين الهي مورد تأكيد قرار مي دادند؛ اين درحالي بود كه خداوند آن قوانين را به عنوان قوانين الهي و وحياني امضا و تأييد نكرده بود. همين اتهام زني بني اسرائيل و يهود به خداوند درباره اين قوانين و احكام سخت گيرانه بود كه خداوند را وادار مي سازد تا از يهود بخواهد مدركي از تورات عرضه دارند كه خداوند چنين قوانيني را وضع كرده است.
خداوند در آيه 93 سوره آل عمران مي فرمايد: «همه خوراكيها بر فرزندان اسرائيل حلال بود، جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرائيل ]يعقوب[ بر خويشتن حرام ساخته بود. بگو: «اگر ]جز اين است و[ راست مي گوييد، تورات را بياوريد و آن را بخوانيد.»
در حقيقت، قوانين و مقررات شخصي را كه حضرت يعقوب(ع) براي خود وضع كرده بود، بعدها يهوديان به عنوان قوانين الهي مطرح مي كردند و مخالفان با آن را مجازات و تنبيه مي نمودند. همين شيوه غلط و نادرست يهوديان موجب شد تا خداوند با بيان اين كه قوانين سخت گيرانه حضرت يعقوب(ع) ارتباطي به وحي و تورات ندارد، از يهوديان بخواهد تا مداركي از تورات درباره اين قوانين و وضع الهي آن ارايه دهند؛ ولي از آن جايي كه در تورات اين قوانين وجود نداشت، دست به تحريف مي زنند و خود و ديگران را گمراه مي كنند تا شيوه باطل خود را به عنوان دين الهي معرفي كنند. اين همان بدعت باطلي است كه ايشان در پيش گرفتند و امري غيرديني را به دين و خدا نسبت دادند.
بدعت باطل و بدعت مجاز
بنابراين مي توان دريافت كه نوعي بدعت مثبت در ميان يهوديان و حتي پيامبران ايشان وجود داشت كه مساله شخصي بود و هرگز به عنوان احكام الهي امضا و تأييد نشده بود بلكه خداوند نسبت به آن سكوت كرده و در منطقه الفراغ اجازه داده بود تا هر كسي كه بخواهد و بتواند آن قوانين سخت گيرانه را در حق خود مراعات نمايد. بنابراين رياضت ها و رهبانيت هايي كه حضرت يعقوب(ع) و حواريون و انصار پس از روح الله(ع) ايجاد كرده بودند، از جمله بدعت هايي بود كه مخالفت الهي را بر نينگيخت ولي هرگز اجازه داده نشد تا به عنوان شريعت مطرح و عمل شود.
به سخن ديگر، بدعت باطل، عملي است كه به عنوان شريعت انجام مي شود در حالي كه شريعت آن را نگفته و حتي امضا نكرده است و شخص آن را به عنوان شريعت انجام مي دهد و يا جواز انجام آن را به شريعت نسبت مي دهد.
اما اگر عملي سخت گيرانه و يا نوآورانه به سبب گرايش هاي عقلايي و يا شخصي در جامعه صورت گيرد كه منسوب يا منتسب به شريعت نباشد و با اصول عقلاني و اصول وحياني در تضاد نباشد، انجام چنين عملي بيرون از دايره بدعت باطل خواهد بود و نياز به مجوز ندارد. البته نمي توان اين رفتار را اجباري كرد و يا ديگران را به انجام آن وارد نمود، بلكه هر كسي مجاز است به اختيار خود آن عمل را انجام دهد.
به عنوان مثال اگر در گذشته چيزي به نام جشن تولد وجود نداشت و در زماني ديگر عرف عقلايي انجام اين عمل را پسنديده دانست، اين به عنوان بدعت باطل شمرده نمي شود؛ چرا كه برخلاف حكم عقل يا وحي نيست و تضادي با احكام عقلاني و وحياني ندارد، افزون بر اين كه جشن تولد را افراد به عنوان يك عمل ديني و حكم شرعي انجام نمي دهند.
مولفه هاي بدعت باطل
به سخن ديگر، بدعت باطل داراي دو مولفه است: 1- امري خلاف حكم عقل و وحي باشد؛ 2- آن چيز را به دين و شريعت نسبت دهند. بنابراين اگر امري خلاف حكم عقل و يا شريعت نباشد و يا كساني كه آن را انجام مي دهند به عنوان يك عمل ديني و شرعي انجام ندهند، به عنوان بدعت باطل تلقي نمي شود.
آن چه حضرت يعقوب(ع) بر خود واجب كرده و سخت گيري هايي كه نسبت به خود انجام مي داد، از آن جايي كه بر خلاف حكم عقل و يا حكم شريعت نبود و آن حضرت(ع) نيز به عنوان امر شرعي به جا نمي آورد، به عنوان بدعت شناخته نمي شد. هم چنين نوآوري كه برخي از مسيحيان پديد آورده بودند و رهبانيتي را طراحي و به كار مي بستند، به عنوان يك امر شخصي تلقي مي شد و خداوند با آن به عنوان يك امر مجاز و مباح برخورد مي كرد.
طريقت شريعت، راه رسيدن به حقيقت
اما زماني كه اين كارها از سوي برخي يهوديان و يا مسيحيان به عنوان شريعت و قانون ديني مطرح و معرفي مي شود، خداوند به شدت با آن ها به عنوان بدعت باطل برخورد مي كند.
پيامبر گرامي (ص) بارها مي كوشد تا همواره مردم در چارچوب آموزه هاي وحياني و اسلامي در مسير كمالي گام بردارند و در حوزه هاي فردي و جمعي اجازه نمي دهد تا رهبانيت و رياضت هاي خودساخته وارد عمل مسلماني شود. از اينرو مي فرمايد: لارهبانيه في الاسلام؛ رهبانيت در اسلام نيست. هم چنين آن حضرت(ع) با مواردي كه حضرت يعقوب(ع) بر خود وضع كرده بود، مقابله مي كند كه اعتراض يهوديان را به دنبال داشته است و حضرت پيامبر(ص) از ايشان مي خواهد كه براي اثبات اين كه اين موارد از احكام و قوانين وحياني و الهي است، از تورات مدركي دال بر اثبات بياورند كه يهوديان ناتوان مي كوشند تا دست به تحريف تورات بزنند كه با خشم الهي و لعن خداوند مواجه مي شوند.
از نظر پيامبر(ص) رسيدن به همه كمالات فردي و جمعي از طريق شريعت اسلام شدني است و نيازي نيست تا اشخاص خود دست به نوآوري و بدعت در اين زمينه بزنند؛ چرا كه شريعت اسلام طريقت آسان و ساده اي براي رسيدن به حقيقت كمال مطلق و تمام است و نيازي نيست تا با سخت گيري و رياضت، اين اهداف به دست آيد. قوانين اسلامي چنان است كه همه افراد با همه شرايط و خلقيات را پوشش مي دهد و اجازه مي دهد تا در يك روند سالم با حضور در اجتماع و تشكيل زندگي به كمالات مطلق دست يابند. از نظر اسلام، دست يابي به كمالات در زندگي اجتماعي و در كنار زن و فرزند، چه بسا آسان تر و ساده تر است و حتي برخي كمالات تنها در اجتماع و با تشكيل خانواده به دست مي آيد كه در طريق ديگر امكان پذير نيست.
عرفان كاذب، طريقت گمراهي
از قديم گفته اند كه هر چيز با ارزش، بدل و تقلب بيشتري دارد؛ چرا كه چيزهاي نادر، خواهان بيشتري دارد و از آن جايي كه نمي توان براي همه فراهم آورد، بدليجات آن رونق مي گيرد. عرفان به سبب اين كه بازتاب هاي شگرفي در زندگي فردي و جمعي اشخاص دارد، يكي از اين قلمروهاست. اين قلمرو به سبب پيچيدگي ها و دنياي شگفت آن، دور از دسترس توده هاي مردم است. تصرفاتي كه عارفان انجام مي دهند و توانايي هايي كه از خود بروز و ظهور مي دهند و آگاهي هاي ايشان از بسياري از مسائل، توده هاي مردم را به وجد مي آورد.
از آن جايي كه دستيابي حتي به توانمندي هاي ظاهري كه اهل رياضت دارند، براي بسياري از مردم دور از دسترس مي باشد، دنبال نسخه هايي مي گردند كه بتواند به سادگي آنان را به اين مراتب و مراحل برساند. اين جاست كه طريقت هاي باطل به عنوان نسخه هاي معجزه گر نوشته و مطرح مي شود.
بسياري از عرفان هاي كاذب، نسخه هاي دروغين طريقت حقيقت عرفان است كه ازسوي بدليجات سازان نوشته و ارائه مي شود. دراين نسخه به توده هاي ساده دل اين گونه القا مي شود كه به سادگي مي توانند به مراتبي از عرفان و حقيقت برسند كه ديگران در يك فرآيند پيچيده و ساليان سال زحمت و مراقبت و محاسبه نفس رسيده اند. اين نسخه هاي معجزه گر، كاري مي كند كه شخص ره صدساله را يك شبه مي پيمايد.
اين گونه است كه انواع بخور و مواد توهم زا بخشي از طريقت عرفانهاي كاذب را تشكيل مي دهد تا توهم خيال برانگيز قدرت و احاطه معرفتي و شهودي را ايجاد كند. شخص با بهره گيري از اين مواد توهم زا، در حالتي از خلسه شبه عرفاني كاذب قرارمي گيرد كه عارفان واقعي را به شگفتي وامي دارد.
ويژگي هاي طريقت هاي كاذب عرفاني
از آن جايي كه كاهش عرضه، همواره افزايش تقاضا را در پي دارد، كاهش عرفان حقيقي و سختي دستيابي به بصيرت شهودي، موجب مي شود تا تقاضا براي طريقت هاي كاذب عرفاني نيز افزايش يابد. اين جاست كه طريقت هاي تقلبي همچون قارچ از زمين حقيقت بيرون مي آيد و آسمان حقيقت را پر مي كند و ابرهاي تيره و تار طريقت هاي كاذب جايي براي نفس كشيدن طريقت هاي واقعي عرفاني نمي گذارد. سادگي و آساني دستيابي به حقيقت و منابع شناختي و شهودي دراين طريقت هاي كاذب موجب مي شود تا سالكان طريقت به دام آنان افتند.
دراين طريقت ها با قرص هاي معجزه گر و ذكرها و اوراد شگفتي ساز مي توان در هر شرايطي به حقيقت و كمال مطلق متصل شد و از حقايق هستي آگاه و در كون و كائنات تصرف كرد.
در اين طريقت هاي كاذب عرفاني مي توان هر طوري كه بخواهي باشي و به هرچه خواهي برسي. تنوع و تعدد راه هاي رسيدن به خدا و حقيقت مطلق چنان زياد است كه از نفس هاي مردم نيز بيشتر مي باشد. مي خواهي هر ملت و قبيله اي باشي و به هر كار ضداخلاقي و ضدانساني و ضدعقلاني و اشتغال داشته باشي، راهي در اين طريقت هاي كاذب براي رسيدن به حقيقت وجود دارد. براي هركسي با هر سليقه اي و مزاجي، مي توان نسخه اي يافت. تعدد و تفاوت و تضاد و تناقض طريقت ها چنان زياد است كه ديگر نيازي نيست تا خودت را به رنج افكني. هركه هستي و هرچه خواهي باش، چرا كه براي شما نسخه اي در اين عالم عرفان هاي كاذب و تقلبي وجود دارد.
يكي از برجسته ترين ويژگي هاي عرفان هاي كاذب آن است كه مي تواند بي دين و بي خدا باشي ولي حقيقت هستي را درك كني، بنابراين نفي شريعت و قوانين شرعي كه سهل است حتي مي توان قوانين عقلاني را نپذيرفت ولي حقيقت هستي را ازطريقت عرفان هاي كاذب درك كرد.
البته مخالفت با اصول عقلاني در بسياري از اين طريقت ها، يك اصل اساسي است، بنابراين مخالفت با هنجارها و اصول اخلاقي و حقوق انساني نيز امري طبيعي مي باشد، چرا كه اصولا مهم ترين عامل در عدم رشد و پيشرفت در طريقت هاي عرفاني كاذب، پذيرش اصول عقلاني و اصول اخلاقي و عمل به آن هاست. بنابراين همان گونه كه در عالم توهم و خيال، هر تضاد و تناقضي معنا مي يابد، در عالم خارج مي بايست هر اصل عقلاني و منطق و خردي را كنار زد تا به حقيقت موهوم رسيد.
نقش غرب در ايجاد طريقت هاي كاذب
انسان اگر اهل اعتدال و تعادل نباشد با هر گرايش افراطي به سوي تفريط مي رود و سرانجام هر تفريطي، افراط است. از اين رو اسلام همواره بر تعادل و اعتدال به دور از هرگونه افراط و تفريط تأكيد مي كند و لذا اصول اسلامي بر اين قاعده، نظام يافته و سامان دهي شده است.
با نگاهي گذرا به افراط گرايي افلاطون در فلسفه اشراق، شاهد تفريط گرايي ارسطويي در مشاء هستيم. اصول گرايي افراطي، زاده تفريط اخباريون بود. حس گرايي غرب و اصالت بخشي به ماده در دوره اي، معنويت گرايي افراطي دوره اخير را سبب شد.
قانون زدگي غرب در آغاز قرن بيست، قانون گريزي جوانان پس از جنگ جهاني دوم بويژه در دهه شصت ميلادي را سبب شد. در روان شناسي اجتماعي گزارش هاي بسياري را مي توان يافت كه چگونه افراط يك دوره زماني، واكنش هاي تفريطي يك دوره ديگر را به دنبال داشته است. در عرصه سياسي نيز همواره اين گونه بوده كه افراط در اصلاحات يا اصول گرايي چگونه تفريط را در دوره هاي ديگر سبب شده است.
غرب خسته از ماديت براي رهايي از بحران هويت و سرخوردگي و افسردگي، نسخه افراطي معنويت را مي نويسد كه در آن همه جور طريقت هاي عرفاني كاذب وجود دارد تا عطش سيري ناپذير جوانان سرخورده را پاسخي در خور و مناسب دهد؛ ولي اين نسخه ها همواره نسخه هاي افراطي و تفريطي بوده است.
غرب كه هنوز دين و دينداري واقعي را تحمل نمي كند، با انواع فلسفه هاي دروغين، طريقت هاي عرفاني مي نويسد و نسخه هاي دروغين تجويز مي كند تا عطش معنويت را پاسخ و در حقيقت سركوب كند؛ چرا كه جوان خسته از ماديت و سرمايه داري جهان امروز، اگر نسخه واقعي را پيدا كند ديگر به سوي ماديت و سرمايه داري ليبرال دمكراسي غرب باز نمي گردد؛ اين جاست كه انديشمندان شيطان صفت غربي، عرفان هاي كاذب را براي جامعه و جوانان گريزان از مكتب پايان تاريخي غرب مي نويسند تا پس از شكست در اين تجربه دوباره به آغوش مكتب ليبرال دمكراسي سرمايه داري برگردند. از اين رو نسخه هاي آنها همواره افراطي و نادرست است و شخص سالك را به چيزي و جايي نمي رساند و در نهايت سرخورده دوباره به دامن همان ماديت و سرمايه داري باز مي گردد.
نسخه هايي كه در غرب براي معنويت پيچيده مي شود همواره به دور از شريعت و مكاتب وحياني است، چنان كه اين نسخه ها همواره افراطي و به دور از طريقت هاي سالم عقلاني و عقلايي مي باشند تا سرخوردگي بيش تري را به دنبال داشته باشد. زماني فلاسفه غربي مي گفتند چون دينداري كاركردهائي در جوامع است كه نمي توان از آن چشم پوشيد مي بايست دين نماهاي فلسفي ساخت و به جامعه تزريق كرد تا جامعه، هم به دين واقعي گرايش نيابد و هم اين بعد از نيازهاي ديني خويش را برآورده سازد. اكنون غرب براساس همان طرح پيشين خود، معنويت هايي از عرفان دروغين مي سازد و به جامعه تزريق مي كند تا هم پاسخي به نياز جوانان و جامعه باشد و هم آنان را از ماديگري سرمايه داري ليبرال دمكراسي غرب دور نسازد و كودك جامعه همواره در آغوش چنين تمدني باقي بماند و قهر نكند و به آغوش اديان و مكاتب الهي نرود. بنابراين مكتب هاي عرفاني كاذب همان پستانك دروغيني است كه كودك را هرگز سير نمي كند ولي او را سرگرم و در نهايت خسته مي كند و به آغوش نامادري ماديت باز مي گرداند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14