(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه اول آذر 1389- شماره 19795

بازار كتاب و نظارت!
ادبيات ضد جنگ
به اصالت بگراييد
محراب
شعر فارسي؛ چرخش رنگ و تصوير
شرحي مختصر بر يك غزل حافظ
پارسال دوست؛ امسال آشنا



بازار كتاب و نظارت!

پژمان كريمي
فروش كتابهايي كه به هر دليلي مجوز نشر مجدد و توزيع ندارند، پديده تازه اي نيست. ديري است كه جوينده اي مي تواند در ازاي پرداخت مبلغي گزاف و گاه بسيار ارزان، كتابي از جنس ياد شده را، خريداري و مطالعه كند. محل خريداري هم تنها، بساط دستفروشان مركز شهر تهران و... نيست. جالب است كه برخي فروشگاه هاي رسمي كتاب نيز مجدانه دست به فروش كتابهاي ممنوعه مي زنند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، كتابهاي مروج فحشا و بي بند و باري، مبلغ اديان و گروهكهاي الحادي و فرق منحرف و معرف ديدگاه هاي تفرقه برانگيزانه و خلاف وحدت، امنيت و منافع ملي، مجوز نشر و توزيع نگرفتند و نمي گيرند. اما برخي از اين كتابها در گذشته چاپ شده است. برخي در كشورهاي همسايه منتشر و در داخل مرزهاي ايران، توزيع مي شود. برخي را هم چاپخانه ها به شكل غيرقانوني و در برابر دريافت دستمزد هنگفت، به چاپ مي رسانند. پاره اي از كتابها نيز، به دست سودجويان از شبكه اينترنت تهيه و در سطح فروشگاه ها و عمدتاً بساط دستفروشي ها، در معرض فروش نهاده مي شود. نگارنده چندي پيش، در يكي از ميادين اصلي شهر تهران، در يك كتابفروشي قديمي، شاهد عرضه كتابي بود كه در زمان پهلوي دوم و در مدح پهلوي اول، نگاشته و به چاپ رسيده است. يا در يكي از ميدان هاي اصلي شمال شهر تهران، شاهد فروش كتابي بود كه سراسر آن كفر و القاي پوچ انگاري است. كتابي به قلم صادق هدايت! يا در يكي از خيابانهاي منتهي به مركز شهر، نگارنده در ميان كتابهاي يك دستفروش، به كتابهايي برخورد كرد كه «فتوكپي» بود و مضامين آن تبليغ روشن بهائيت و كمونيسم است.
طبيعي است اگر عرضه كتابهاي ممنوعه، به شيوه كنوني ادامه يابد، با جدي شدن و عميق تر شدن، يك معضل ضدفرهنگي روبرو مي شويم: «اشباع بازار كتاب از كتابهاي ممنوعه»!
در چنين حالتي، ديدگاهها، آراء و انديشه هاي مسموم، به راحتي در معرض مخاطب قرار مي گيرد. در اين مواجهه مخاطبي كه هنوز پايه هاي سخت اعتقادي نيافته، شخصيت وي مبتني بر خردورزي و كمال جويي دين مدارانه، شكل نگرفته دچار ترديد و تاثير كامل و در نهايت لغزش مي گردد. ناراستي و شايعه منتشر و فضاي فكري غبارآلود مي شود. «نظارت» و «ارزشگذاري» به عنوان ضامن بالندگي معنوي عرصه انديشه و فرهنگ، جايگاهي سست مي يابد و... خلاصه اينكه، كار مهندسي فرهنگي در داخل نظام و جامعه و امور تربيتي، سخت يا سخت تر مي شود.
ممكن است برخي بگويند و اشكال كنند كه امروزه وقتي به راحتي مي توان كتابي را از دنياي مجازي تهيه كرد، اساساً محدود كردن و اعمال نظارت، كاري بي مبنا و بيهوده است. در پاسخ اما بايد گفت اول اينكه؛ از حيث فني، امكان كنترل كامل فضاي اينترنت دور از ذهن نيست.
دوم؛ كشور نمي تواند صرف راحتي عرضه و دريافت يك شي و يا كالا، «باطلي» را «حق» تلقي كند و از كنار آن و مضرات اش با بي اعتنايي رد شود. سوم؛ عده اي اندك از مردم مجال و وقت لازم براي تهيه متن يك كتاب از دنياي مجازي را دارند. و چهارم؛ كتابهاي بسيار محدودي در شبكه اينترنتي موجود است. از اين رو «نظارت» بر نشر و توزيع كتاب كاري ناگزير و بايسته اي به شمار مي آيد كه امروزه به دليل تنوع عقايد و شبه فرهنگهاي فريبنده و الحادي و استكباري، اعمال آن ضرورتي دو چندان يافته است. چنين نظارتي، نبايد تنها حلقه بررسي براي صدور مجوز نشر و توزيع را دربرگيرد. بلكه بايد بازار كتاب را بطور كلان، به منظور، جلوگيري از توزيع كتابهاي ممنوعه شامل شود. البته چنين نظارت گسترده اي تنها در سايه توانايي هاي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نمي گنجد و ساير نهادهاي فرهنگي و انتظامي را فرا مي خواند.

 



ادبيات ضد جنگ

محمدحسن مقيسه
شايد در سال 1945 كه ماشين جنگي آلمان نازي در گردنه هاي سختي كه خودساخته وارد آن شده بود از نفس افتاد، هيتلر فكر نمي كرد زيردستان گوش به فرمانش (1) دو سال بعد - يعني در سال 1947 - دست به قلم شوند و با بيرون ريختن نفرت قلبي خويش بر روي برگه هاي كاغذ، پايه ادبيات نويني را پي بريزند كه به ادبيات ضد جنگ شهره شود.
ادبيات ضد جنگ افتخارآفرين نيست، ذليلانه است؛ راز گشا نيست، افشاگرانه است؛ مردمي نيست، سياسي است؛ قدسي نيست، ناپاك است؛ گندابي است كه پلشت ترين خواسته هاي حقيرانه جاه طلباني را واگويه مي كند كه جز ويراني و آتش و كشورگشايي در افق تيره نگاهشان ننشسته است. و مهمتر آنكه نقش آفرينان اين گونه ادبي از ميان توده هاي عام و بزرگ مردمي برنخاسته اند، عده اي هستند خاص، شكست خورده و سرافكنده، كه چه بسا خود در برافروختن هيمه تجاوز دست داشته اند.
خاستگاه اين ادبيات از كشورهايي است كه با ديده اي طمع ورزانه و مرزگستر به همسايگان و همنوعان خود چشم دوخته اند و به سرزمينشان دست درازي كرده اند؛ كشورهايي چون آلمان، عراق و آمريكا، سربازان و افسران اين جنگ آوران وحشت كه اكثرشان بنا به وظيفه شغلي و علي رغم ميل باطني به كوهستان هاي سر به فلك كشيده و بيابان هاي خشك يا سردكشانده مي شوند تا سراب خاكستري ژنرال هاي هوسران را خوش آب و رنگ كنند، پس از پايان درگيري ها، يا از روي عذاب وجدان يا به هر خواسته و نيت ديگري، مي توانند تشت نيات پليد، آرزوهاي پوك و اعمال دون صفتانه آدم هاي خام طمع را از بام بلند پستي شان به زير بيافكنند، كه اين، بر ملا كننده بسياري از خواندني ها و ناگفتني هاي جنگ هاست. هر چند ادبيات ضد جنگ به ادبيات ويرانه ها وادبيات اعتراض نيز تعبير شده است، اما در نگاهي فراختر مي توان گفت ادبيات ضد جنگ، رويه ديگر ادبيات مقاومت است.
در ادبيات مقاومت صحبت از حماسه و پايداري و شور و شعور و شعف است؛ صحبت از مردمي است كه با تمامي جان و از عمق وجود به دفاع از آب و خاك كشورشان مي پردازند و در اين راه مشتاقانه و فداكارانه همه سرمايه هاي مادي و معنوي خود را در ميدان خطر به حراج مي گذارند. اين ادبيات، مردمي، حماسي و ملي است؛ جانانه و جاودانه است؛ و سترگ و مانا. اما اين گونه ادبي، همه داستان دفاع نيست؛ ناقص است و جزيي است از يك كل. پازل جنگ وقتي كامل مي شود كه قطعه هاي ادبيات مقاومت و ادبيات ضد جنگ در كنار هم بنشينند، نه در مقابل هم. اگرچه اين دو از يك جنس نيستند، اما تضادشان مانع هم نشيني نيست؛ چرا كه هر دو راوي يك صحنه اند؛ اما هر كدام از زاويه نگاه خود و با زباني متفاوت. و اين، همان تكه گم شده اي است كه به تكميل اين طرح يكپارچه كمك فراواني مي تواند بكند.
جايگاه ادبيات ضد جنگ در منظومه ادبيات دفاع مقدس از اين منظر در تيررس بررسي قرار مي گيرد كه حالا كه اين نهال در اين آب و خاك مطهر نمي تواند ببالد، چگونه مي توان از ثمره آن، براي تكميل ادب پايداري بهره جست؟
چاره اين كار را سال ها پيش مرداني از جنس فرهنگ و ذوق و ادب به كار بستند و براي آن كه نماي پازل جنگ، تمام قد در برابر چشم بنشيند، ابتكار به خرج دادند و در هنگام حضور نظاميان عراقي در اردوگاههاي ما، توانستند به دل آنان راه يابند و در دست سربازان و افسران زمختي كه تا ديروز جنگ سلاح آتشين بود، قلم نرم و روان بگذارند تا آن ها خاطراتشان را از كنج ذهن هايشان به روي كاغذهاي سپيد روانه كنند. و اين، شد بخشي از ادبيات ضد جنگ در گستره هشت سال دفاع مقدس.
و اما بخش ديگر، كه در واقع بخش تكميلي است و مي بايست از درون همان جامعه متجاوز بجوشد، به نظام سياسي حاكم بر عراق گره خورد و بديهي مي نمود كه اين ادبيات، با توجه به نظام ديكتاتوري حزب بعث كه هيچ نوع نغمه مخالفتي را در ساز خودخواهانه اش بر نمي تافت، نمي توانست رشد كند، و تا صدام بود، رشد نكرد، ولي بعد از سقوط اين جبار نيز پهنه سياسي و اجتماعي كشور عراق به ميدان زورآزمايي آمريكا و گروه هاي تروريستي تغيير چهره داد و باز هم فضاي مطلوب براي مرور خاطرات نظاميان عراقي حاضر در جنگ هشت ساله فراهم نشد. اما اكنون كه اندكي از آن گردوغبارها فروكش كرده، مي توان به تكميل بخش دوم همت گماشت و اين بار نيز اين همت از مردان باهنر همين سرزمين انتظار مي رود كه به ميان نظاميان باقيمانده عراق از جنگ هشت ساله بروند و خاطرات خاك خورده آن ها را از صفحه دل هايشان بيرون بكشند؛ خاطراتي نظير آنچه سرتيپ «فوزي السعد» گفته كه در شب عاشوراي سال 1360، فرمان به توپ بستن عزاداران در حسينيه آبادان را صادر كرده و اكنون سيزده سال است كه تاوان آن دستور غيرانساني را با دو پاي قطع شده و يك دست نابود شده، پس ميدهد(2).
در اين جا بد نيست به ره آورد ادبيات ضدجنگ در ميادين رزم (به صورت مصداقي) و در ساير زمينه ها (به صورت كلي) اشاره اي گذرا داشته باشيم:
اگر خواننده بداند كه صدام در ابتداي جنگ از اين حرف «ويليام كيسي»- رئيس وقت سازمان جاسوسي آمريكا (سيا)- كه: «من اعتقاد دارم صدام تنها شخصي است كه مي تواند انقلاب ايران را نابود كند»، چقدر به وجد آمده(3)؛ اگر خواننده بخواند كه شجاعت رزمندگان اسلام در شب عمليات كربلاي5، چگونه اشك «عدنان خيرالله»- وزير دفاع صدام- را درآورده(4)؛ اگر جامعه ما بداند كه طراحان اتاق جنگي عراق، حاصل جمع ژنرال هاي اروپايي و عربي بوده اند(5)؛ اگر همه مطلع شويم كه آواكس هاي جاسوسي آمريكا از چينش ريزترين متحرك هاي نظامي ما، عراقي ها را باخبر مي كرده اند(6)؛ اگر...، به اهميت دوچندان ادبيات ضدجنگ بيشتر پي مي بريم.
البته برد ادبيات ضدجنگ فراتر از روايت محض صحنه هاي جنگ است. در فصول اين گونه ادبي، به نوشته هايي از اين دست نيز مي توان رسيد:
روحيه متزلزل، دلپريش و خسته مردم عراق از جنگ؛ خلق و خوي هاي ناپسند اخلاقي سربازان و خاصه افسران عراق از حسادت و تكبر و قتل يكديگر گرفته تا ميخوارگي و شهوتراني و زن بارگي؛ بداخلاقي هاي ايشان با زيردستان همكار و هموطنان خود؛ بدرفتاري با اسراي ما؛ خشونت و كشتار رزمندگان و مردم عادي كه به اسارت آنها گرفتار مي شده اند؛ تعامل با سازمان منافقين، خصوصاً براي آزار اسراي دربند؛ افشاي ملاقات هاي سري با سران و رهبران بسياري از دولت هاي اروپايي، عربي و حتي ايجاد رابطه با اسرائيل براي جلب كمك هاي نظامي(7).
و اما كاركرد نهادهاي فرهنگي كشور در اين موضوع بسيار تعجب برانگيز است. در واقع مهندسي فرهنگي كشور در اين بخش داراي عملكردي دوگانه است و بدبختانه پس از گذر دو دهه از پايان جنگ تحميلي، نه رويه اي يكسان و هماهنگ در پيش رو است، نه خبري از نقشه جامع راه در اين وادي. در حالي كه هم اكنون حاصل همه نشر يافته هاي ادبيات ضدجنگ كه عمدتاً با پيشقراولي يك نهاد فرهنگي(8) به بازار كتاب راه يافته، حتي در خوشبينانه ترين نگاه از مرز 90 جلد هم ممكن است عبور نكند، يكي از نهادهاي كشور، بيش از 15هزار دست نوشته- و به تعبير صحيح تر، سند- از سربازان و افسران متجاوز حزب بعث عراق را آرشيو كرده و حاضر به ترجمه و نشر آنها نيست!
اين، يك نگاه موزه اي است، نه يك نگاه روزآمد؛ يك ايستايي فكري است، نه تحرك عقلاني. اين، يعني مجروح دردمند را در وسط صحنه كارزار به حال خود رها كردن و او را به آمدن طبيبي حاذق اميدوار كردن! و حال آن كه اين اسناد مي توانند به متن زندگي وارد شده و بسياري از ذهن ها و انديشه ها و ديده ها را به خود جلب كرده و بسي از حقايق پنهان و پيداي دفاع مظلومانه و حتي سبعيت حيوان صفتانه دشمن ما را آشكار سازند. افسوس كه متوليان نهاد مذكور ترجيح داده اند به دور از رودخانه پر هيجان زندگي روزمره، كام تشنه كامان نسل كنوني را خشك نگه دارند، تا شاهد بهت چشم نسل آينده از پشت ويترين هاي شيشه اي باشند!
پاورقي ها:
1) گونتراگراس و هاينرش
2) روزنامه همشهري، 21 مرداد 1389، سال هجدهم، سال 5192، صفحه 15
3) محرمانه، مترجم: محمدحسن مقيسه، چاپ: 1387، ناشر: سوره مهر، صفحه27
4) هنگ ترسوها، مترجم: محمدحسن مقيسه، چاپ دوم: 1388، ناشر: سوره مهر، صفحه 79
5) محرمانه، صفحه 38-39
6) ويرانه هاي دروازه شرقي
7) در سراسر كتاب محرمانه، به بسياري از اين ملاقات ها اشاره شده است.
8) حوزه هنري

 



به اصالت بگراييد

احد ده بزرگي
چلچراغي كه فروزنده ي ايوان شماست
غنچه ي تاول آيينه ي پاك دل ماست
جاي دردانه ي اشك ،از ستم تفرقه جو
دل اگر سر زند از ديده ي انديشه رواست
هاي !آتش نفسان راه شما را نزند
آن سيه صخره ي يخ بسته كه آيينه نماست
بايد از جمع دل آگاه زمان منها كرد
آن كه در فصل شكفتن سبب فاصله هاست
به اصالت بگراييد ،هلا هم نفسان !
كه جدا گشتن از خويشتن خويش بلاست
تا كي و چند هوسباز به بازي گيرد
غزلي را كه عروس دل شيداي شماست
هيچ پروا دگر از ديو سيه دل نكنيد
تا سليمان سحر،شب شكن و راهنماست
همچو گرداب فنا در دل خود محو شود
آن كه پنداشته خود محوري اش راه گشاست
اي كه دم مي زني از مكتب گلرنگ احد
گر تو را نيست عمل ،دم زدنت باد هواست

 



محراب

ابوالقاسم حسينجاني
هواي خلوت محراب كردم
دو چشم تشنه را ،
سيراب كردم
دو ركعت «آه» ، از دل ،بر كشيدم
دوباره،
سادگي را،
باب كردم!

طرح سادگي
من ودل ،مثل شبنم ، ساده بوديم
به طرح سادگي ،
دل داده بوديم
نمي شد يافت
ما را
جاي ديگر
از اول ،
روستايي زاده بوديم !

 



شعر فارسي؛ چرخش رنگ و تصوير

اكبر خورد چشم
به سادگي نمي توان از كنار اين جمله هرودت، مورخ يوناني گذشت؛ «ايرانيان مردمي هستند كه به زبان شعر سخن مي گويند.» پس هرجا و هر زمان سخن از شعر يا چامه به ميان آمده ايرانيان چونان افسري برسرادبيات جهان درخشيده اند و اگركسي اين نكته را منكر باشد، يا به عمد اين كار را مي كند و يا اين كه با اقيانوس شعر فارسي ناآشناست.
به درستي معلوم نيست سر آغاز شعرفارسي از چه زمان و به چه علتي بوده است، هرچند در برخي كتب يادآور مي شود ايرانيان از چند هزار سال پيش از اين به صناعت شعر آشنا بوده و حتي اشعاري هم سروده اند كه در برخي گات هاي اوستا موجود است و يا مناظره هايي كه از زبان درخت و گياه باقي مانده خود گوياي شعر فارسي است. اما اوج و شكوفايي اين شعر فارسي را بايد در هزار سال پيش از اين و عصر سامانيان جست و جو كرد كه به يكباره با روي كار آمدن شاعراني چون رودكي، فردوسي، دقيقي و... شعر فارسي حركتي شگفت انگيز آغاز كرد و در قرون بعدي با روي كار آمدن شاعراني چون مولوي، حافظ و سعدي به نقطه اوج هنري اش رسيد.پس اين ادعايي گزاف نيست اگر بگوييم طي اين هزار سال،هزاران شاعر كوچك و بزرگ سمند سخن را با تخيل خويش، در ميدان شعر به جولان در آورده و هريك به فراخور توانايي و ذوق خويش يادگاراني را از خود برجاي گذاشته اند.
هر زمان از اهميت جهاني شعر فارسي سخن به ميان مي آيد، نبايد اين ارزش را دركثرت شاعران جست وجو كرد. البته شايد به ظاهر كثرت شاعران و تنوع گونه هاي شعري آنها دراين اتفاق اهميت داشته باشد، اما درپس جريان اهميت «شعر فارسي» قرار دارد. بلكه اين اهميت و علل آن را بايد در چهار زمينه دنبال كرد؛ عاطفه، وزن، خيال و زبان. يعني اين چهار عامل از عوامل موثر درشكل گيري، اثرگذاري و جذابيت شعر فارسي است، چنانچه عاطفه در شعر فارسي موج مي زند و آن را مي توان از گونه هاي بسيار مناسب احساسات لطيف انساني دانست، بنابر اين يكي ازعلل معروفيت و محبوبيت مولوي در مغرب زمين، مواج بودن حس عاطفي درادبيات مثنوي است كه روح هر انسان تشنه اي را سيراب مي كند. وزن هم به بيان بهتر اين عاطفه كمك مي كند. زيرا هر زمان سخن به شكل موجز و با نظم خاصي بيان شود، درمخاطب جذابيت ايجاد مي كند و او را به سمت خودش مي كشد و اين وزن آنچنان در خدمت زبان شعرقرار مي گيرد كه به آن غنا مي بخشد و با اين ژرف انديشي كه به شعر مي دهد باعث شكوفا شدن عنصر خيال درشعر فارسي مي شود؛ خيالي كه دراغلب اشعار جهان وجود دارد، اما آنچه در شعر فارسي به چشم مي خورد، از آن دسته است كه گويا از معدني ويژه و از جايي خاص بهره برداري شده كه در نوع خودش بي نظير است، پس يك شاعر آلماني، چون ولفانگ گوته حق دارد با شنيدن ابياتي از حافظ شيرازي آنچنان مست و از خود بي خود شود كه شعر خودش را عليرغم توجه جهاني به آن، سياه مشقي در برابر شعر حافظ بداند.
زبان پر راز و رمز فارسي هم به خيال انگيزي شعر فارسي كمك شاياني مي كند. زيرا كافي است با دقت به زبان ها و گويش هاي مختلف جهان نگاهي بيندازيم، تحقيق كنم وحاصل تحقيق خودمان را خوب بررسي كنيم. آنوقت است متوجه مي شويم در زبان و گويش مردم ايران كنايه به وفور يافت مي شود. اغلب افراد از تشبيه و استعاره به كرار استفاده مي كنند. گويي به رمز سخن گفتن و پيچيدن هنري سخن از خصايص ايرانيان است. هرچند اين مقوله امروزه چندان مورد موافقت بسياري نيست، اما خب واقعيتي است و بايد قبول كرد كه عليرغم حركت زبان ها و گويش هاي مختلف به سمت سادگي و كوتاهي، زبان فارسي تا حد امكان آن پيچش و رمزگونه بودن خودش را حفظ كرده است؛ اين يعني درخدمت شعر بودن و به تعالي رساندن اين سخن بر آمده از ذوق و احساس كه سرانجام آميخته شدن شعر با تخيل مي باشد. گويي اين تخيل از لوازم انكارناپذير شعر فارسي است و هركس از آن تبعيت نكند، شعرش مورد اقبال قرار نمي گيرد. پس بي دليل نيست در پهنه ادب فارسي، سخني را كه تنها وزن دارد و چينش كلمات و واژگان در هر مصراع به شكل مساوي است، به آن نام سخن منظوم مي نهادند. زيرا تخيل در شعر فارسي يك عنصر ثابت و غيرتغيير است، در صورتي كه حوزه الفاظ و خصوصيات وزني و عروضي دگرگون مي شود، حتي موضوعات تغيير مي كنند، اما تخيل تغيير نمي كند، چرا كه اين تخيل قانون حياتي شعر و محكمي است براي دانستن ارزش واقعي شعر. بنا بر آنچه عنوان شد از نظر ايرانيان شاعر واقعي كسي است كه در دايره واژگان و گرفتار آمدن در حصار وزن و قافيه، خيال انگيز بودن شعرش را به اثبات برساند و اين اثبات زماني ميسر مي شود كه شاعر بتواند مخاطب را جذب خود كند. پس بر همين اساس در حوزه شعر فارسي زياد شعر گفتن و مثنوي هفتاد من سرودن دلالت بر شاعر بودن نيست، بلكه به قول مولانا سخن تازه آوردن از ملاك هاي واقعي شعر فارسي است. شعر فارسي را بايد به مثابه بلوري دانست كه از منشورهاي متعددي تشكيل شده است، يعني همانطور كه در يك بلور به واسطه وجود منشورهاي متعدد نور از جهات مختلف مي تابد و در يك كانون جمع مي شود، شعر فارسي هم اين گونه است. به عنوان مثال در يك غزل، معاني و مفاهيم به همراه وزن و نظم از يك واژه به واژه ديگر مي تابد، از يك مصراع به مصراع بعدي و از يك بيت به بيت بعد از آن و سرانجام تمام اين ويژگي هاي منحصر به فرد در يك جمع كلي كه همانا شكل و هيئت غزل باشد، خودش را نمايان مي سازد. بنابراين هر چند گفته مي شود در يك غزل يا يك رباعي و حتي يك مثنوي هر بيت براي خودش معنايي دارد، اما زماني اين ابيات به معني اصلي خودشان مي رسند كه در يك جمع واحد خود را عيان سازند. اصلا مي توان شعر فارسي را به يك قالي تشبيه كرد؛ يك قالي كه از نقوش مختلف و چرخش رنگ ها از ظرافت و هنرمندي خاصي برخوردار است. اين چرخش نقش ها و رنگ ها به قالي معنا مي دهد و نگاه كردن به آن براي چشم نوازش گر است. به عنوان مثال در حوزه شعر به سراغ يك غزل از حافظ، مولانا، عطار، سعدي و يا صائب تبريزي مي رويم. وجود واژگان مناسب همان نقوش هستند و ارتباط معنايي اين واژگان همان رنگ ها هستند. پس تركيب واژگان و ارتباط بين آنها يك شكل كلي ايجاد مي كند كه شنيدن آن براي روح انسان بسيار لذت بخش است.
در شعر فارسي همه چيز حساب شده خودشان را نشان مي دهند و اين نشان از درك بسيار بالاي شاعر فارسي گوي از عناصر، حوادث و تغييرات پيرامون خود دارد؛ آنطور كه سمبل يا همان نماد از شاخصه هاي شعر فارسي است و جالب آن كه چه حساب شده در ميان ابيات استفاده شده اند، به عنوان نمونه استفاده از نام شهرهايي چون شيراز، سمرقند، بغداد، ختن و... هر يك معني خاص خودشان را دارند. حتي بهره گيري از اسامي سنگ ها هم در شعر فارسي جايگاه ويژه خودشان را دارند، مثلا گران بهاترين سنگ به كار رفته شده در شعر فارسي ياقوت است و طبق اعتقاد ايرانيان و حتي مسلمانان ديگر بلور اين ياقوت انسان را از بلايايي چون طاعون و رعد و برق مصون مي دارد. پس وقتي شاعري چون حافظ و سعدي از تركيب ياقوت لب يار استفاده مي كند، اين بدان معناست كه سخنان معشوق وسيله اي براي شاد كردن دل پر غم است. حتي گياهان هم در شعر فارسي نقش بسزايي دارند و اين خود، نشان از رابطه كلامي و احساسي انسان با طبيعت است، به درستي هر زمان گل سرخ در معني صورت معشوق، گل نرگس به معناي چشم مست يار، درخت سرو به نشانه قد و قامت يار به كار مي رود، اگر كمي موشكافي در باب اين گياهان و رابطه شان با به كارگيري در معاني مورد نظر صورت گيرد، هيچ به بيراهه نمي رويم شعري كه تلاش مي كند تا از ديگر عوامل تلطيف روح انساني مدد بگيرد و چه بسا در اين ميان پرندگاني چون بلبل را هم وارد ميدان مي كند. پس اين دور از ذهن نيست بگوييم در شعر فارسي عشق ميان گل و بلبل از قديمي ترين مضامين به كار رفته شده است و در اشعاري چون منطق الطير عطار، رساله الطير و نظاير اين به كرار به كار مي رود.
بهرحال شعر فارسي و شاعران آن چونان كارواني پرابهت هستند كه در اين سده هاي متمادي نشان از ابهت افكار و انديشه هاي ايرانيان دارند كه اين انديشه هاي ايراني با آموزه هاي ديني اسلام آميخته شده و يكي از ماندگارترين و گسترده ترين تفكرات و احساسات عالي را برانگيخته اند. پس بر شاعران اين كاروان در عصر حاضر لازم است در ادامه اين مسير ادامه دهندگان راه واقعي شاعران گذشته باشند تا بيش از پيش نام شعر و ادب فارسي بر تارك ادبيات دنيا بدرخشد.

 



شرحي مختصر بر يك غزل حافظ
پارسال دوست؛ امسال آشنا

دكتر حسين خسروي
سلامي چو بوي خوش آشنايي
بدان مردم ديده روشنايي
درودي چو نور دل پارسايان
بدان شمع خلوتگه پارسايي
نمي بينم از همدمان هيچ بر جاي
دلم خون شد از غصه، ساقي كجايي
عروس جهان گرچه در حد حسن است
زحد مي برد شيوه بي وفايي
دل خسته من گرش همتي هست
نخواهد زسنگين دلان موميايي
رفيقان چنان عهد صحبت شكستند
كه گويي نبوده ست خود آشنايي
مرا گر تو بگذاري اي نفس طامع
بسي پادشاهي كنم در گدايي
بياموزمت كيمياي سعادت
ز همصحبت بد جدايي جدايي
مكن حافظ از جور دوران شكايت
چه داني تو اي بنده كار خدايي؟
اين غزل نامه اي است منظوم كه حافظ آن را براي يك دوست دوران جواني خود نوشته و در آن از پراكندگي جمع دوستان و جور و جفاي دنيا گله و شكايت كرده است.
1- مردم: مردمك چشم/ ديده روشنايي: چشم روشنايي، شاعر براي روشنايي (بينايي و بصيرت) شخصيت قايل شده از اين روست كه او را داراي چشم دانسته است. سلامي به خوشي و دلپذيري آشنايي بر آن ياري باد كه نور و فروغ بينايي است. (و همچون مردمك چشم عزيز است)
2- درودي به صفا و درخشاني دل پارسايان بر آن عزيزي باد كه همچون شمع در خلوتگاه پارسايي خود مي سوزد (و نور مي بخشد.)
3- دوستان و آشنايان دوره جواني همه رفته اند. از دوستان قديم هيچ كس باقي نمانده است اي ساقي! از اين غم دلم خون شد. بيا و جامي بياور تا مست شوم و اين غم جانكاه را فراموش كنم.
4- عروس جهان: اضافه تشبيهي؛ جهان به عروس تشبيه شده است. اگر چه جهان عروسي زيبا و در حد كمال زيبايي است، اما بي وفايي را نيز از حد گذرانده است.
5- خسته: آزرده، مجروح، شكسته/ موميايي: ماده اي كه در قديم براي شكسته بندي از آن استفاده مي شد. (جالب اين جاست كه حافظ نه براي استخوان شكسته خود، كه براي دل شكسته اش موميايي مي خواهد.) شاعر مي گويد: من براي دل شكسته ام از شاهدان سنگدل مرهم و موميايي نمي خواهم چون خود آن ها دلم را شكسته اند. (سنگدلي يا دل سنگ آنان دلم را شكسته است. دل نامهربان به سنگ تشبيه شده. به تقابل سنگ و دل عاشق و تناسب سنگ و شكستن و تشبيه دل به سنگ توجه شود.)
6- عهد صحبت: پيمان هم نشيني، عهد دوستي/ خود: قيد تاكيد. دوستان چنان عهد دوستي را شكستند و از هم نشيني و وفاداري كناره گرفتند كه گويي در گذشته بين ما دوستي كه هيچ، حتي كوچك ترين آشنايي هم نبوده است. (دوستي مرحله اي بالا و والاتر از آشنايي است و اين معنا در تعبير «پارسال دوست، امسال آشنا» ديده مي شود.)
7- طامع: طمعكار، حريص. اي نفس حريص! اگر تو دست از سر من برداري و مرا به حال خود بگذاري، قناعت پيشه مي كنم و در عين فقر و نداري پادشاهي كنم. (پادشاهي در عين گدايي مضموني است پارادوكسي كه در آثار عرفاني و نيز ادب تعليمي فراوان به كار رفته است.)
8- لفظ جدايي براي تاكيد تكرار شده است. اكسير خوشبختي را به تو مي آموزم و آن اين است كه از همنشين بد به شدت بپرهيزي.
9- حافظ در پايان اين «غزل- نامه» براي تسكين و تسلاي خاطر خود و البته آن دوست، خطاب به خويش مي گويد:
از سختي هاي روزگار شكايت نكن، تو بنده هستي و از اسرار خدايي بي خبري، شايد در اين پيشامدهاي به ظاهر ناگوار خيري و حكمتي نهفته باشد كه تو نمي داني. (عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم.)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14