(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 28  آذر 1389- شماره 19817

تاكتيك هاي عمليات رواني با بررسي سريال مختارنامه -4
برجسته سازي
نگاهي به كارنامه سينماي ايران در ترسيم عاشورا دست هاي خالي
نگاهي به سينماي عزيزالله حميدنژاد به بهانه «آناهيتا» به پاكي آب، به زلالي فطرت
نقد نمايش «حضرت والا» فكري موميايي شده در سوررئاليست سيال ذهن
مشكل هنر هفتم در ايران شكل است يا زيرساخت نظري؟
سينماي سكولار با چشم و ابروي اسلامي



تاكتيك هاي عمليات رواني با بررسي سريال مختارنامه -4
برجسته سازي

داوود مراديان
يكي از اقدامات رسانه ها در بيان وقايع، برجسته ساختن بخشي از يك واقعيت براي تحت الشعاع قراردادن كليت آن واقعه در راستاي منافع تامين كننده آن رسانه است.به عنوان مثال حسين بن علي(ع) حج را نيمه تمام رها مي كند و به سوي عراق مي آيد. رسانه در راستاي منافع يزيد و ابن زياد ابتدا و انتها و چرايي واقعه را سانسور كرده، چرايي اين اتفاق را حذف مي كند و صرفا همان بخش را درشت كرده و اعلام مي كند و بلافاصله براي اثبات حرف خود كارشناسي تحصيل كرده اما وابسته (قاضي شريح كه قرار بودعالم دين باشد) را نيز به تائيد حرف خود مي آورد. مثال دوم قضيه هاني است در سريال مختارنامه و هياهوي قبيله اش. ابتدا ابن زياد بر بلندي مي شود و ادعايي را مطرح مي كند و بدون ارائه سندي كه اثبات حقانيت سخنش باشد بلافاصله كارشناسي را نيز چاشني اثبات ادعاي خويش مي كند. اين حربه شمارا ياد چه رسانه هايي مي اندازد؟
شبكه بي بي سي فارسي و ديگر اقمار وابسته به ناتوي فرهنگي دقيقاً از همين حربه استفاده مي كنند.به عنوان مثال با بزرگنمايي ماجراي كهريزك و يا بعضي مقتولان حوادث بعد از انتخابات سعي مي كنند تا ظلم اصغر را كه در اثر ناكارآمدي بخشي كوچك از دستگاه عريض و طويل قضايي رخ داده را به جاي ظلم اكبر كه توسط ايادي فتنه بر نظام و مردم ايران رفته جايگزين كنند و بلافاصله از فرض به نتيجه گيري رسند كه پس نظام برحق نيست و اهل ظلم است و خون ريخته است و جان انسان عزيز است و...
اين رسانه ها بخشي كه اگرچه راست است اما همه حقيقت نيست را به جاي همه حقيقت مي نشانند. بخشي از حقيقت آن است كه تعدادي كشته شدند. اين داستان خود به تنهايي تلخ است ، چرا كه جان آدمي در هر صورت محترم است و شريف. اين مورد برجسته مي شود و آنچه سانسور مي گردد اصل حقيقت است و اين سوال كه: چرا اين افراد كشته شدند و چه كسي مسبب و چه كساني عامل و آمرند؟ اسناد تقلبي كه سران فتنه با استناد به آن عده اي را به خيابان كشيدند كجاست كه پس از يكسال و اندي هنوز رسانه هاي هوچي گر چيزي از آن را منتشر نمي كنند؟بالاخره تقلب شده بود يا تخلف؟ روز بود يا شب؟ زمستان بود يا تابستان؟ و فتنه يعني همين. يعني خلط واقعيت و دروغ.
تكنيك فتح سنگر به سنگر
فتح سنگر به سنگر يا خاكريز به خاكريز، تكنيكي بود كه سعيد حجاريان براي پيشبرد اصلاحات مد نظر داشت كه عملا و به علت توهم خود برتربيني نيروهاي اصلاحات در نسبت با مردم به شكست سنگر به سنگر بدل شد. اما اصل اين تكنيك پيش از آنكه در كتب غربي بيايد در داستان هاي ايراني، ازجمله افسانه حسن كچل آمده است. در اين تكنيك، مادر حسن با چيدن سيب هاي سرخ آبدار حسن را وادار مي كند تا سيب به سيب حركت كرده و تا به خود بيايد مي بيند كه در ميانه كوچه است و درخانه پشتش بسته! تكنيك حسن كچل يعني هدف گرفتن پله پله عقايد مخاطب. در رسانه هايي مانند
بي بي سي فارسي يا فارسي وان همانند پارس تي وي و امثالهم هرگز تريبون ويژه و برنامه روتين در اختيار بهائيان قرار نمي گيرد. در رسانه هاي حرفه اي هرگز از مسائلي مانند همجنس بازي به طور علني ، فاش و زننده حمايت نمي شود(برعكس آنچه در صداي آمريكا و يا راديو زمانه اتفاق مي افتد) رسانه هاي مكار خصوصاً بي بي سي فارسي از تكنيك حسن كچل استفاده مي كنند. سيب اول مثلا
مي تواند طرح خبري از بهائيان باشد. اين سيب توسط رسانه جلوي مخاطب گذاشته مي شود و سپس سراغ سيب دوم كه مي تواند مستندي درباره معبدشان در فلسطين اشغالي باشد مي رود و قس علي هذا. يا در فارسي وان به هيچ وجه رابطه جنسي آن طور كه در شبكه فارسي لندن نشينان پخش مي شود ، طرح نمي شود.فارسي وان به خوبي مطالعه كرده است كه برخي درسينماي ما، براي طرح موضوعات مبتذل به «سكس كلامي» روي مي آورند. اساساً اين معضل به يك فرهنگ در سينماي ما تبديل شده . پس سيب اول را خود فيلمسازان جلوي مخاطب مي گذارند و سينما تبديل مي شود به پله اول تكنيك حسن كچل و حالا نوبت فارسي وان است تا به ابتذال «كلامي» ابتذال «پوششي» بيفزايد.
همين تكنيك را عيناً بي بي سي در خصوص ويژه برنامه تلويزيوني يا ويژه نامه سايتش در خصوص انقلاب بكار برد.
ادامه دارد...

 



نگاهي به كارنامه سينماي ايران در ترسيم عاشورا دست هاي خالي

رضا فرخي
حماسه اي به بزرگي تاريخ كه درآن عميقترين مفاهيم تراژيك نهفته است وپراز اسطوره هايي است كه كه تمام ويژگي هاي يك اسطوره واقعي را دارند. اين حماسه بزرگ هر ساله در بين جمعيت قابل توجهي از مردم جهان گرامي داشته مي شود. اين وصفي كوتاه درباره حماسه عاشورا است. حماسه اي كه
مي تواند موضوعي قابل توجه براي محصولات سينمايي و تصويري باشد.
اما آيا تاكنون اين اتفاق افتاده است؟ آيا تاكنون سينماي ما از اين پتانسيل فوق العاده استفاده كرده است؟ آيا سينماي تشيع توانسته آن گونه كه بايد اين حماسه را در قالب تصوير به دنيا بشناساند؟ پاسخ تمام اين سوالات منفي است، چرا كه اهالي و افراد آشنا با سينما به خوبي مي دانند كه اين موضوع تاكنون ناديده گرفته شده و آن گونه كه بايد از اين موضوع بهره برداري نشده است.
از سوي ديگر همه به خوبي براين موضوع آگاهند كه حماسه اي مانند عاشورا تقريبا در تمام فرهنگ هاي دنيا بي رقيب است، زيرا اين حماسه از ويژگي هاي خاصي برخوردار است كه در اين ويژگي ها استعداد كاملا عجيبي براي ساخت محصولات تصويري نهفته است.
درابتدا بايد به اين نكته اشاره كرد كه اصولا ساخت فيلم هاي مذهبي تاريخي به خصوص حماسه اي مذهبي به فاكتورهايي نياز است كه در هر سوژه اين چنين فاكتورهايي پيدا نمي شود. اما بايد به اين موضوع قاطعانه اشاره داشت كه حماسه عاشورا به خوبي از اين فاكتورها بهره مند است. عمق تراژدي عاشورا،حقيقتي كه در پس واقعه نهفته،مفاهيم گوناگوني كه دراين واقعه به مخاطب انتقال پيدا مي كند،تنها قسمتي از اين ويژگي هاست.از طرف ديگر جداي از فرهنگ شيعي كه دراين حماسه وجود دارد عناصري هم وجود دارند كه در بين عقايد تمام انسانها در سراسر جهان مشترك است. آزادگي، انسانيت، ايمان به راستي و.....تنها بخشي از مفاهيم مشتركي است كه درواقعه عاشورا وجود دارد.
حال باتوجه به اين موضوع بايد به اين اشاره كرد كه تمام اين عناصر همان چيزي است كه براي ساخت يك فيلم حماسي مذهبي لازم است وبه نوعي بايد به اين مسئله اعتراف كرد كه كارگردانان اين ژانر در سراسر جهان به دنبال چنين سوژه هايي هستند تا به وسيله آنها بتوانند هم مفاهيم مورد نظر را انتقال دهند و هم بيننده خود را با يك واقعيت جذاب وعميق همراه كنند.
براي درك بهتر اين موضوع كافي است كه به سينماي غرب نگاهي بيندازيم تا به اين موضوع كاملا واقف شويم كه چه اتفاقي در حال رخ دادن است. چرا كه
مي بينيم كارگردانان ،امروزه در سينماي غرب چگونه سعي
مي كنند كه فقدان چنين
حماسه هاي قدسي در تاريخ مذهبي خود را با مقدس سازي اسطوره هاي معمولي پر كنند.براي بهتر لمس كردن اين مسئله كافي است كه به فيلم هايي مانند شاه آرتور نگاهي بياندازيم تا به خوبي به اين موضوع واقف شويم كه كارگردان چگونه تلاش مي كند از اين شخصيت كه يك اسطوره معمولي درتاريخ است يك قديسه بسازد. قديسه اي كه هيچ گاه اشتباه نمي كند و به نوعي مي توان گفت كه در هيبت يك اسطوره مذهبي ظاهر مي شود. اين موضوع در فيلم زيگ فريد هم به نوعي تكرار شده و از اين فرد معمولي يك اسطوره حماسي تاريخي به نمايش گذاشته شده است. اما نكته جالب و قابل توجه تر را مي توان در فيلم گلادياتور ديد كه در آن ريدلي اسكات سعي كرده از ماكسيموس چهره يك مبارز مقدس و حتي يك قديسه را به نمايش گذارد تا بيننده را به اين باور برساند كه اين اسطوره ها اشتباه نمي كنند وبه نوعي پاك ومقدس هستند. موضوعي كه به عينه در مورد شخصيت هكتور درفيلم تروي مي توان مشاهده كرد. فيلمي كه درآن هكتور با چهره اي معصوم به دنبال نجات سرزمين خود است و كارگردان سعي مي كند كه از قصه او يك حماسه مذهبي تاريخي را به نمايش بگذارد. حماسه اي كه درپايان آن هكتور مانند يك قديسه كشته مي شود و به عنوان نماينده اي از سوي خدا معرفي مي شود تا تروي را حفظ كند، اما درپايان به دست آشيل كشته مي شود.
غرب در تقدس سازي موفق بوده است!
نكته اي كه دراين بين قابل توجه است تلاشي است كه غرب براي مقدس سازي اين چهره هاي عادي در فيلم ها مي كند و اگر منطقي بخواهيم قضاوت كنيم در اين امر موفق عمل كرده. چرا كه به عنوان مثال فيلم هايي مانند اديسه كه درآن درمورد شخصيتي مانند اديسه همين روند قديسه سازي تكرار شده و از فروش بالايي برخوردار بوده است .اين درحالي است كه سينماي ما همچنان در مورد اسطوره هاي مذهبي بي شماري كه در تاريخ شيعه وجود دارند و همه آنها كاملا مستند و واقعي هستند بي تفاوت است. يكي از آن ها عاشوراست كه درواقع بزرگترين حماسه بشريت محسوب مي شود. اما مي توان به جرأت گفت كه آن گونه كه بايد از اين موضوع و پتانسيل هاي جانبي آن در سينماي پس از انقلاب استفاده نشده است .اين درحالي است كه يكي از تفاوت هاي اصلي پس از انقلاب با سينماي قبل از انقلاب، بها دادن به چنين موضوعاتي بوده است. سينماي پس از انقلاب ما بارها وبارها به اين مسئله صحه گذاشته است كه اگر بخواهد، توانايي فوق العاده اي در به تصوير كشيدن چنين مفاهيم مذهبي تاريخي دارد و حرف هاي زيادي براي گفتن در سطح جهاني داشته باشد.
سينماي بي سوژه، محرم تعطيل است!
سينماي ايران در بعد داخلي هم به صورت حداقلي در اين زمينه فعاليت داشته است چرا كه به عينه مي بينيم كه در ايام عزاداري محرم و عاشورا سينماها تعطيل هستند و دليلش اين است كه سينماي ما برنامه اي براي ساخت وعرضه فيلم هاي مناسبتي ندارد. واين موضوع جاي تأمل دارد كه چگونه مي توان چنين سينمايي را مفهوم ساز دانست درحالي كه چنين وقايع بزرگ وحماسي را ناديده مي گيريم. از سوي ديگر بايد به اين مسئله توجه كرد كه پتانسيل هاي نهفته در عاشورا تنها در داستان واقعي اين حماسه بزرگ مذهبي نيست، بلكه گرامي داشت بزرگي كه هر سال بسياري از مسلمانان در تمام دنيا براي اين واقعه بزرگ برپا مي كنند نكته مهمي است كه در مورد هيچ يك از اسوه هاي مذهبي دنيا نمي بينيم كه اين خود يك فرصت مناسب براي سينماگران ايراني وشيعه است. چرا كه چنين واقعه اي به دليل استقبال مخاطب وآمادگي ذهني او خيلي سريع با مخاطب ارتباط برقرارمي كند. از سوي ديگر قصد ما دراينجا مقايسه نحوه اسطوره سازي در سينماي غرب وپرداخت قديسان در سينماي هاليوود نيست. بلكه موضوع مهم دراينجا اين است كه چگونه آنان از اسطوره هاي عادي خود و يا حتي از
اسطوره هايي كه گاهي اصلا وجود ندارد در سينماي خود يك قديسه مذهبي مي سازند در حالي كه ما از وقايعي كه درباره ائمه خود به عنوان بزرگترين قديسان تاريخ و يا واقعه عاشورا رخ داده است استفاده نمي كنيم و سينماي مذهبي خود را تقويت نمي كنيم.
با خودمان صادق باشيم!
اگر بخواهيم بگوييم كه اين چنين نيست وكارهاي زيادي هم در سطح تلويزيون و سينما درباره اين موضوعات انجام شده خود را فريب داده ايم، چرا كه فيلم هايي مانند روزواقعه و سفير يا
سريال هايي چون مختارنامه آنقدر كم هستند كه نمي توان آنها را درمقابل عظمت اين حماسه در نظر گرفت. اين در حالي است كه به طور قطع مي توان گفت كه اگر سينماي غرب چنين اتفاقي را كه يك تراژدي تمام عيار است در تاريخ خود داشت تاكنون هزاران فيلم با نگاه هاي متفاوت درباره آن ساخته بود و به همين دليل انفعال ما تاكنون در اين حوزه تعجب برانگيز است.
البته بايد به اين موضوع هم اشاره داشت كه به دليل تقدس بالاي واقعه عاشورا،
محدوديت هايي هم در به تصوير كشيدن وپرداخت آن در سينما و تلويزيون وجود دارد. اما بايد به اين باور برسيم كه مي توان با حفظ تمام اين حريم ها، محصولات زيادي را توليد كرد كه هم مخاطب را جذب كند و هم سينما را از وضعيت آشفتگي سوژه ها كه اين روزها اسير آن است خارج كند وهم جايگاه واقعي سينماي ايران را مشخص كند. زيرا حقيقتا اگر به چنين سوژه هايي پرداخته نشود بهترين فرصت براي جذب مخاطبان علاقه مند را از دست مي دهيم. اين درحالي است كه غرب همچنان به رويه پيشتازانه خود ادامه مي دهد. هرچند كه در محرم امسال سينماي ما توانسته بهتر عمل كند وبا نمايش دوفيلم ملك سليمان وعصر روز دهم اين خلأ تاحدي پر شود. اما اين بازهم كافي نيست. چرا كه بايد در اين ايام فيلم هاي بيشتري با اين موضوع اكران شود. فيلم هايي كه كاملا با حادثه عاشورا در ارتباط باشند.

 



نگاهي به سينماي عزيزالله حميدنژاد به بهانه «آناهيتا» به پاكي آب، به زلالي فطرت

علي اكبر باقري ارومي
حميدنژاد را با فيلم هاي متفاوت در صحنه سينما مي شناسيم. متفاوت از اين جهت كه او به يك هدف متعالي در سينما معتقد است كه براي نيل به آن تعالي، خود را ملزم به صبر و تأمل و رسيدن به پختگي در موضوعاتي مي داند كه مي خواهد مطرح كند. آناهيتا نشان مي دهد كه وي حالا دغدغه هاي جديدي در طرح اسطوره هاي ايراني و در عينيت با جامعه اسلامي دارد. به خصوص اين كه آناهيتا به الهه پاكي و طهارت در فرهنگ ايران باستان مشهور است. كارگردان اين بالانس بين فرهنگ ايران باستان و فرهنگ اسلامي را به زيبايي هرچه تمامتر ايجادكرده تا موضوعات موردنظر خويش را بيان نمايد. در واقع آناهيتا بهانه اي است براي ورود به فرهنگ و فلسفه اسلامي. فيلم در ظاهر ممكن است يك فيلم جنايي و پليسي به نظر بيايد ولي در زير اين پوسته مغزي دارد كه بسيار قابل تأمل است و از فرهنگ غني اسلامي حكايت مي كند.
براي شناخت هرچه بيشتر حميدنژاد بايد فيلم هاي گذشته اش را مرور كرد. او بيشتر با فيلم هايي چون «هور در آتش» و «اشك سرما» شناخته مي شود. اين فيلم ها از ويژگي مشتركي برخوردارند و آن طبيعت است؛ سختي هايي كه طبيعت پيش پاي رزمندگان در دوران دفاع مقدس گذاشت. طبيعت گرايي در غرب ضوابط و قوالب خاص خود را دارد. ولي حميدنژاد يك اعتقاد ويژه اي به طبيعت دارد كه ناشي از ايدئولوژي خاص وي است. يعني وي به نقش طبيعت در زندگي انسان اعتراف مي كند ولي تحميل طبيعت را به انسان هرگز قبول نمي كند. طبيعت در نگاه اين فيلمساز، تكامل بخش انسان است.در همه فيلم هاي او اين موضوع، كاملا مشخص و معين است. در «هور در آتش» اين موضوع بسيار ظريف و زيبا انجام و به تصوير درآمده است. هور منطقه اي است در دل آبهاي جنوب و پوشيده از ني، منطقه اي كه مردابي است و راز و رمزهاي بسياري را در دل خود دارد. زندگي در هور، يعني زندگي در كنار طبيعت و كنارآمدن با سختي هاي آن. حميدنژاد اين زندگي در كنار طبيعت و استفاده و كمك گرفتن از آنرا در نظرها جلوه مي دهد و اين امر در نهايت زيباشناسي صورت مي پذيرد. پدري كه دنبال پسرش آمده تا از سلامت او مطمئن شود سوار بر يك قايق در دل آب براي يافتن او به دل هور مي زند غافل از اينكه قرار است در آنجا عملياتي بزرگ انجام شود. حضور در طبيعت هور براي او به اين فرصت مغتنمي مي شود كه جواناني همسن و سال پسر خود را ببيند. آنهايي كه چون مرغان عشق در دل اين طبيعت دغدغه هايي ديگر از شهود به خدا را در دل دارند. اين وجه زيبايي شناسي در «اشك سرما» تجلي ديگري مي يابد. اين بار برف است و سرما و كوه هاي سر به فلك كشيده كردستان و انساني كه از دل اين طبيعت مي خزد و به راستاي كوههاي سر به فلك كشيده و حتي بالاتر از آنها اوج مي گيرد.
طبيعت گرايي زيباي حميدنژاد، سليقه اي است تعميق يافته و انسان در مواجهه با اين طبيعت، سخت كوش است و ديرپا و جوهره انساني اش در سختي ها شكل مي گيرد و خود را نشان مي دهد. اشك سرما درام عاشقانه اي است براي عبور از عشق مجازي و رسيدن به عشق الهي كه براي رسيدن به آن مراحل مختلفي را بايد طي كرد تا به پله آخر برسد. عشق به ميهن، عشق به وظيفه شناسي، عشق به دينداري و بالاخره عشق به طبيعت از جمله مراحلي است كه دراين فيلم شمرده شده است. حالا چرا عشق به طبيعت؟ به خاطر اين كه عشق به خالق طبيعت را به وجود مي آورد. در اشك سرما دو ديدگاه متضاد درباره طبيعت مطرح مي شود. يك ديدگاه تخريبي و با شاخصه هدف وسيله را توجيه مي كند كه دراين فيلم گروهك هاي ضدانقلاب در آن طيف قرار دارند و سربازي كه با اين تخريب يعني كاشتن مين در زمين هاي كردستان مقابله مي كند، در طيف مقابل.
«آناهيتا» نيز علاوه برداشتن شاخصه طبيعت گرايي اين بار سلاح علم را براي نمود بيشتر طبيعت آشكار مي كند. آناهيتا در واقع نگاه چندجانبه و تكامل يافته حميدنژاد به طبيعت است. اما در آناهيتا اين نگرش به صورت علمي تجلي يافته است. يعني تا ديروز جوانان ما در جبهه جنگ مسلحانه مي رزميدند و حالا در جبهه جهاد علمي؛ نقش ها اين بار تعويض شده است. اگر دقت بيشتري داشته باشيم به تمثيلات فلسفي خاص اين اثر نيز مي رسيم. روح فلسفه صدرايي در زيرساخت هاي علمي اين فيلم موج مي زند و آن كشف حركت جوهري درساختار قطرات آب است كه توسط خورشيد نمايانده مي شود. در واقع علم امروز با ريزشدن بر جزئيات، نظريه حركت جوهري را خود به خود تاييد مي كند. چون ملاصدرا به عنوان واضع اين نظريه ملهم از قرآن كريم، معتقد است كه ذرات و اجزاي عالم سكون و آرامش ندارند. طبيعت داراي دونوع حركت است: حركت دروني كه ما كمتر به آن توجه داريم و حركت بيروني كه ما را به خطا مي اندازد و فقط آن را مي بينند. در اين فيلم كارگردان اين نظريه فلسفي را درمورد قطرات آب برملا ساخته است و آن را به كل حيات تعميم داده و نظريه هيئت دايمي و پيوسته موجودات به يكديگر را نشان مي دهد.
حميدنژاد دراين فيلم به خوبي بالانس هاي متناسب با مغز فيلم نامه خويش را ايجاد مي كند.
نكته بسيار مهم تعميم دادن پاكي آب به وجود شخصيت هاي حاضر در فيلمنامه است و صداقت به عنوان محور تجلي و تاثير آنها در قطرات آب مطرح مي شود.
قطره آب در اينجا معيار قضاوت فيلم راجع به آنها مي شود. برهمين مبنا وقتي ما پله پله جلو مي رويم همين قطرات آب موجب كشف رازهاي خطرناك و جنايت بار انسانها عليه يكديگر مي شود و اين در واقع تعليقي است كه حميدنژاد به عنوان يك كارگردان مسلط در كار به وجودآورده و اينجا نيز پاكي و زلالي قطرات آب پاكي و زلالي فطرت آدمي را درمقابل خباثت دروني انسانها يادآوري مي شود. درنهايت نيز به اين نتيجه مي رسد كه انسان نبايد به اطراف خود و اتفاقات طبيعي پيرامون آن بي اعتنا باشد، بلكه هرآنچه مي كند و انجام مي دهد بر طبيعت هم تاثير مي گذارد.

 



نقد نمايش «حضرت والا» فكري موميايي شده در سوررئاليست سيال ذهن

سيدشمس الدين حسيني
«حضرت والا» نوشته و كار حسين پاكدل، نمايشي است برگرفته از تاريخ معاصر در اواخر دوره قاجار تا اوايل پهلوي دوم. متن مي خواهد در بستري تاريخي به مسايل روز بپردازد، آن هم از بعد سياسي، اما به ظاهر در روند تاريخ گم مي شود. سردرگمي متن از پرحرفي هاي آن مشهود است. نمايش صددرصد تكيه بر قصه و داستان دارد. نه اينكه درام نبايد قصه گو باشد، اما داستانسرايي صرف، كار درام نيست. بايد از وراي يك داستان و يك يا چند واقعه برش هاي اصلي را انتخاب كرد و با عناصر درام آميخت، والا همه اش حرف و حرافي و تكرار مي شود. ظاهراً نويسنده مجذوب داستان و داستان گويي شده است. هر يك از موضوع هاي فرعي خود مي توانند موضوع اصلي يك نمايش باشند، اما بدون سرانجامي نهايي رها مي شوند. شايد يكي از دراماتيك ترين صحنه ها يا تابلوها همان صحنه به اصطلاح شام آخر باشد كه رجال مملكتي آن زمان يكي يكي توسط آيرم و بدستور رضا خان كشته مي شوند. رفت و برگشت در زمان هاي مختلف، نوعي سردرگمي و گيجي را بر نمايش حاكم كرده است. اين ديگر نامش به اصطلاح سياليت ذهن نيست، بلكه سردرگمي در زمان است. مي شد اين را از زبان تماشاكنان هم شنيد كه مثلاً شخصيت پوران، ماه منير و... را با هم قاطي كرده بودند. اين داستان گويي و گذار زماني باعث شده است كه زمان نمايش طولاني و ريتم آن كند شود. از اين رو حوصله مخاطبان از اين همه حرافي و تكرار حرف ها سرمي رود. شايد نزديك به 40 دقيقه از زمان نمايش اضافه است. از سويي، نوع زبان و گويش عهد قاجار و پهلوي در نمايشنامه با يكديگر خلط شده است. شايد به نوعي اين گويش ديگر نخ نما و كليشه اي شده است. اقداماتي چون تغيير جاي فعل و فاعل گويش زماني خاص نمي شود، بعضاً به لحاظ ادبي غلط هم از كار درمي آيد. شايد تنها كسي كه مي توانست اين نوع گويش را درست بنگارد و به كار گيرد آن هم موجز و دراماتيك و به صورت ديالوگ نه حرف، مرحوم علي حاتمي بود. ديگران مي خواهند از روي دست او بنويسند، اما ناشيانه و به تبع ناموفق. اين رونويسي را سالهاي اخير درسريالهاي تاريخ معاصر نيز شاهد بوده ايم كه بعضا به نوعي طنز و مضحكه زباني و گويشي بدل شده است، بجاي آنكه ديالوگي محكم باشد. بگذريم! در اين زياده گويي ها آنچه نويسنده منظور نظر دارد از دست مي رود. سياست زدگي متن نيز آفتي است كه نويسنده را مجذوب خود كرده است، گويي مي خواهد به نوعي همه مسايل اين مملكت را در يك نمايش بگويد. از اين رو دچار افاضه فضل شده است. مي دانيم كه كار درام بازگو كردن نعل به نعل تاريخ نيست. شكسپير در «هملت» تاريخ سياسي اجتماعي انگلستان زمان خودش رامي نگارد. اما نه حرافي دارد، نه اشاره مستقيم و نه گويش و زباني مخلوط. او حتي كليسا و مذهب و باورها و سطح سواد و درك و شعور اشراف، درباريان جامعه و مردم كوچه و بازار را نيز نشان مي دهد. ما در اينجا صرفاً شاهد بيان داستان يك سري وقايع تاريخي همزمان و مرتبط با هم هستيم، همين، نويسنده و كارگردان خواسته تا با گذر از زمان و دست يابي به نوعي سياليت ذهن، خود را از اين ورطه برهاند.اما به دليل همان داستان گويي مفرط و سردرگمي شخصيتها در زمان و مكان، كمتر موفق عمل كرده است. بطوري كه خواسته يا ناخواسته دچار تكرار و كليشه شده به همين دليل نياز به يك دراماتورژي حرفه اي دارد. نبود يك دراماتورژي همه جانبه چه در متن و چه اجرا در كل اثر خود را نشان مي دهد.
اما به كارگرداني مي رسيم و اجرا. سلطاني با همه احترامي كه براي او و بازي اش قائل هستم نتوانست آنطور كه بايد شخصيت را به ظهور برساند حس و حال و رفتار و... او مونوتن بود. همه اش يكجور بازي مي كرد و تحول در بازي اش كمتر ديده مي شد. مهدي پاكدل و عاطفه رضوي نيز تنها در حد معمول ظاهر شدند. در واقع بازي را بازي مي كردند به اين مي گويند ادا و اطوار درآوردن و خود را نشان دادن، نه كاراكتر را. اينجاست كه به ضعف در كارگرداني پي مي بريم كه بازيگراني موفق نمايش بيشتر از تجربه و توانايي خودشان استفاده كردند تا تفكر و انديشه و هدايت كارگردان. چون كارگردان نتوانسته است بازي هاي ضعيف ديگر بازيگران را به انجامي درست برساند.
در خصوص حركات و ميزانس ها هم چيز خاصي نمي توان گفت. چرا كه شرح و بسط حركت و ميزانسن و تفاوت اين دو در اين مقال نمي گنجد. تنها بايد گفت كار كارگردان اين نيست كه به بازيگر بگويد از اينجا بلند شو و در آنجا بنشين. اين بيشتر به يك كار چرخاني و مديريت شبيه است تا كارگرداني. كارگردان بايد تخمي را و انديشه اي را و انگيزه اي را درون بازيگر بكارد و به او كمك كند تا بازيگر آن را بپروراند و در نهايت خلق كرده و اين نوزاد را كه همان كاراكتر است سالم به دنيا آورد. در نهايت نگاه فمينيستي حاكم بر كار تا انتها ادامه دارد چون اين نوزاد دختر درون نمايش است كه بايد نسل بعدي را از سيطره قدرت نجات دهد. و اشاره به حضور هرچه بيشتر زنان و دختران در مسايل و تحولات سياسي اجتماعي باشد. انگار حضور نوزاد در نور موضعي همراه با ديالوگ شاعرانه و نوستالژيك مادر در نهايت اينكه شاهد نمايشي مطول و به لحاظ متن آشفته و دچار عدم انسجام تعدد موضوع و سطحي نگري داستاني و ضعف در شخصيت پردازي ها و پرداخت هاي دراماتيك و درجاهايي شعاري و همراه با تكرارهايي چندباره بوديم. گويا ذهن نويسنده و كارگردان در لابيرنت به اصطلاح سيال ذهن (البته به سبك ايشان) گم شده است. در پايان يكي از ديالوگ ها را مثال مي آورم، تا مشخص شود كه كليشه و تكرار و شعارهاي سياسي چگونه متن را به بيراهه برده است؛ «مشروعيت مال كسي است كه افسار قدرت را در دست دارد.»
به گروه خسته نباشيد مي گويم.

 



مشكل هنر هفتم در ايران شكل است يا زيرساخت نظري؟
سينماي سكولار با چشم و ابروي اسلامي

قاسم رحماني
برنامه سينمايي«هفت» درجمعه شب پنجم آذر 1389به نقد وضع موجود سينماي ايران و اينكه چرا فيلم هاي سخيف بر آن غلبه كرده اختصاص داشت. اينكه چرا مردم از سينما قهر كرده اند و چه بايد كرد تا آنها دوباره به سالن ها برگردند.
دراين برنامه عليرضا رئيسيان كارنامه معاونت سينمايي 84 تا 88 را زير سوال برد و فريدون جيراني اصرار كرد كه فيلم هاي حال حاضر از فيلم هاي قبل از انقلاب بدتراست. بي آنكه كسي اشاره كند غلبه سينماي سخيف بر سينماي شريف در مقاطعي از دوران قبل از سال 84 هم سابقه داشت و متاسفانه اين فيلم ها در اواخر همان معاونت سينمايي قبل، وارد عرصه شده و در دوران جديد با شدت بيشتري عرصه را دراختيارگرفتند.
با اين حال وقتي صحبت از مشكل محتوايي و نظري سينماي ايران از سوي شهريار بحراني شد، جيراني بلافاصله حرف او را قطع كرد. چند بار وقتي بحراني خواست از مشكل اصلي سينما (زير ساخت نظري و معرفتي) سخن بگويد، جيراني به بهانه گزارش، مصاحبه و... حرف او را قطع كرد و پس از بازگشت به بحث، وقت را دراختيار خود، رئيسيان يا فراستي قرار داد و آنها هم بي آنكه به حق بحراني در ادامه حرف هايش احترام بگذارند، به سخنان خود اصرار كردند.
سخن بحراني اين بود كه بايد تا قالب نظري سينماي ايران تغيير نكند و تا مولود ارزش هاي اسلامي و ايراني نباشد؛ مخاطب جذب نخواهد كرد. درجايي كه سه فرد حاضر ديگر در ميزگرد برنامه هفت به دنبال راهكارهاي شكلي و مصاديق بودند، بحراني به مشكل اساسي سينما (و به نوعي كل امور فرهنگي) اشاره كرد و به دنبال تبيين آن بود كه جيراني اجازه نداد و سازنده ملك سليمان هم با نجابت مومنانه اش، سكوت اختيار كرد.
آري، مشكل اصلي سينما، تئاتر و ديگر مصاديق هنر و فرهنگ درجامعه ما، بيگانگي بستر و زيرساخت نظري و معنوي آن با اسلام و ارزش هاي اسلامي است. اين هنرها چون مولود غرب است و به كشور ما وارد شده، با همان سرو شكل و محتوا آمده وكساني كه به دنبال تغيير در آن بوده اند تنها به ظاهر آن توجه كرده اند. اينكه با آوردن موضوعات ظاهري ديني يا ورود حجاب و نماز به فيلم ها، سينما را اسلامي بدانيم يك درك ظاهري و سطحي از سينماي انقلاب اسللامي است. واقعيت است كه سينماي اسلامي زماني شكل مي گيرد كه بدنه آن، نگاه ها و به ويژه نيات آدم هاي آن، ديني و ارزشي باشد. نوشتن فيلمنامه از روي تفاسير قرآن به وسيله انسان هاي متعهد كه نيتشان غلبه انسان بر هواي نفس است، اولين گام در راه رسيدن به سينماي ناب اسلامي و ايراني است. پرداختن به موضوعات اجتماعي، سياسي و فرهنگي از دريچه آيات و روايات بصورت مستقيم ياغيرمستقيم (كه اين دومي اثرگذارتر است) بدون وام گرفتن از ليبرال ها، كمونيست ها و اخباريون پيوسته به مستكبرين لازمه گام برداشتن به سوي سينماي مورد نظر انقلاب اسلامي است. اما آيا با بدنه اي كه مي خواهد از اختلاط اسلام و سكولاريسم، سينما را به پيش ببرد مي توان انتظار به ثمر نشاندن سينماي انقلاب اسلامي را داشت؟! آيا مي توان با افكار و عقايد فرويد، ماركس و پوپر سينماي اسلامي ساخت ولو اينكه درآن آثار، صحنه اي از نماز هم باشد.
اكثريت بدنه سينماي ايران نه تنها با مفاهيم اسلامي غريبه اند بلكه حتي به منافع ملي هم نمي انديشند. سالهاست كه درپشت مرزهاي ما، دشمنان به جنايتكاري مشغولند و درپي ضربه زدن به ايران هستند، چند فيلم درباره اين مسائل ساخته شد؟
سالهاست بحث انرژي هسته اي،ناتو تكنولوژي و... دركشور ما مطرح شده و موفقيت هاي بزرگي چه درعرصه علمي و چه در صحنه سياسي و مقابله با دشمن به دست آمده است آيا سينماي ايران كمترين واكنشي نشان داد؟ گويي اينان درايران زندگي نمي كنند. البته از برخي كه به وجود دشمن قائل نيستند و اگر هم هستند آن را دولت و حكومت كشور خود مي داند، نبايد هم انتظار داشت به مسائلي بپردازند كه براي آمريكا ناخوشايند است. البته اگر بتوانند درراه تخريب دستاوردهاي هسته اي و پزشكي فيلم مي سازند اما درباره موفقيت ها هرگز نمي سازند.
تغيير اين سينما با بيرون كردن كارگردانان و تهيه كنندگان كاري اشتباه است. اما بايد فيلمسازان و تهيه كنندگان معتقد دور هم جمع شوند و با مانع تراشي ها مقابله كنند و سينماي ناب را درعمل معنا كنند. دراين راه به حمايت هيچ ارگان دولتي هم نبايد اميد داشته باشند بلكه بايد با اميد به نصرت خداوند قدم بردارند و مطمئنا راه ها گشوده مي شود و موانع كنار خواهد رفت.
ترديد نكنيم كه اين يك جنگ است كه يك سوي آن، ارتش كلاسيك فرهنگي و هنري دشمن با دنباله هاي داخلي خود قراردارد و در سوي ديگر بسيجياني كه به جاي كلاشينكوف، دوربين و قلم در دست گرفته اندو قرار است با رعايت اصول جنگ نامتقارن، به دل دشمن بزنند. دراين راه با موانعي درتوليد، اكران ، توزيع سي دي ها و... مواجه خواهند شد. اگر ياوري دولت وجود داشت كه چه بهتر اما اگر نبود، سكوت و سكون در برابر دشمن و سينماي مانده از دشمن، جايزه نيست.
برپايي سينماي انقلاب اسلامي براساس زير ساخت هاي نظري غرب مانند قرار دادن چشم و ابروي نژاد ايراني درپيكر يك انسان غربي است. حال آنكه آن انسان بايد از قلب و روح تا ظواهر بايد تغيير كند تا اجزايش متناسب يكديگر شود. البته كساني آشكارا و در لفافه خواهان غربي شدن كامل سينماي ايران هستند اما وظيفه متعهدان و معتقدان به اسلام ناب آن است كه پيكره سينماي ايران را از فكر وانديشه تا ظاهر و صورت، را متناسب با همان اعتقادات تغيير دهند. انجام اين تغيير با ايجاد پيكره اي متناسب با ارزش ها كه دريك جنگ نرم، پيكره غربي سينماي ايران را كنار بزند، امكانپذير است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14