(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 2  دی 1389- شماره 19821

آثار بندگي خداوند
درس تواضع
آثار عجب
تپش قلم
بررسي اهميت و آثار امر به معروف و نهي از منكر در جامعه
احساس مسئوليت جمعي
پرسشي در گوش زمان
سرنوشت قاتلان كربلا شمر بن ذي الجوشن (4)



آثار بندگي خداوند

قال الحسين(ع): من عبدالله حق عبادته اتاه الله فوق امانيه و كفايته.
امام حسين(ع) فرمود: كسي كه خدا را آن گونه كه سزاوار او است، بندگي كند، خداوند بيش از آرزوها و كفايتش به او عطا كند1.

1-بحارالانوار، ج 71، ص 183

 



درس تواضع

امام حسين(ع) روزي از محلي عبور مي كرد، عده اي از فقرا بر روي عباهاي پهن شده خود نشسته بودند و نان پاره هاي خشكي مي خوردند. امام(ع) وقتي از كنار آنها گذشت، تعارفش كردند و او هم پذيرفت. نشست و تناول كرد و آنگاه به آنان گفت: «ان الله لايحب المتكبرين»(نحل- 22) يعني خداوند متكبران و مردم مغرور و از خودراضي را دوست نمي دارد. سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت كردم، شما هم دعوت مرا بپذيريد. آنان هم دعوت حضرت را قبول كردند و همراه امام حسين(ع) به منزل رفتند. سيدالشهداء دستور دادند هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند و بدين ترتيب پذيرايي گرمي از آنان به عمل آورد و نيز درس تواضع و انسان دوستي را با عمل خويش به آنان و به جامعه آموخت. 1

1- جلاءالعيون، ص 501

 



آثار عجب

پرسش:
عجب كه يكي از رذايل اخلاقي به حساب مي آيد چه آثار و تبعاتي در حيات فردي و اجتماعي انسان دارد؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به اين سؤال به مسائلي همچون: مفهوم عجب، تفاوت عجب و تكبر و آثار عجب از منظر قرآن شامل عجب و خوشحالي نابجا و گمراهي آوردن عجب اشاره شد. اينك در بخش پاياني دنباله مطلب را پي مي گيريم.
3-ناديده گرفتن حق
قرآن كريم در سوره غافر آيه 83 مي فرمايد: آنگاه كه پيامبرانشان براي آنان پديده هاي روشنگر آوردند از آن مقدار علمي كه داشتند، شادماني كردند و (تبعات) آنچه ريشخندش مي كردند آنان را فرو گرفت.
مراد از «بما عندهم من العلم» آن چيزي است كه دل هاي آنان و نفس آنان را به خاطر زينت هاي دنيا مشغول نموده و منظور تدبيري است كه براي رسيدن به لذايذ و مطامع دنيا مي كنند و قرآن اين فن تدبير دنيوي را علم خوانده و آگاهي آنان را تنها در اين دانسته است. (الميزان، ج 17، ص 356)
4-عذاب نتيجه آخرتي عجب
خداوند در سوره آل عمران آيه 188 مي فرمايد: هرگز كساني را كه به خاطر آنچه كرده اند شادماني مي كنند و دوست دارند براي آنچه نكرده اند ستوده شوند، رسته از عذاب نپندار و عذابي دردناك در پيش دارند...
بنابراين، عجب از رذايل اخلاقي بوده و زمينه ساز دور ماندن از خوبي ها و باقي ماندن بر بدي هاست. كسي كه گرفتار عجب باشد به سبب غرور و خودپسندي، تكامل نخواهد داشت. قرآن خودپسندي را منشأ دلبستگي هاي بي ارزش، گمراه كننده، گره زننده به علم باطل و در نهايت سبب عذاب دردناك معرفي مي كند.
امام خميني(ره) در كتاب شرح چهل حديث، صفحه 61 مي نويسد: عجب بنا به فرموده حكما (رضوان الله عليهم) عبارت است از بزرگ شمردن عمل صالح و كثير شمردن آن و مسرور شدن و ابتهاج نمودن به آن و خود را از حد تقصير خارج دانستن است.
آثار عجب از ديدگاه روايات
علي(ع) در مذمت عجب و خودپسندي مي فرمايد: اوحش الوحشه العجب: وحشتناك ترين وحشت خودپسندي است. (نهج البلاغه، كلمات قصار، ح 83) همچنين آن حضرت در جاي ديگر مي فرمايد: لاوحده اوحش من العجب: هيچ تنهايي وحشت آورتر از خودپسندي نيست.
امام رضا(ع) در روايتي چگونگي گرفتار شدن در عجب را اينگونه بيان مي فرمايد: علي بن سويه مي گويد از حضرت ابي الحسن(ع) راجع به خودبيني و عجبي كه عمل را فاسد مي كند، پرسيدم، حضرت فرمود: خودبيني چند وجه دارد: بعضي از آن درجات اين است كه كردار زشت بنده به نظرش جلوه كند و آن را خوب پندارد و از آن خوشش آيد و گمان كند كار خوبي مي كند و بعضي از درجاتش اين است كه بنده به پروردگارش ايمان آورد و بر خداي عزوجل منت گذارد. در صورتي كه خدا بر او منت گذاشته (كه به ايمان هدايتش فرموده).
علي(ع) در حديثي مي فرمايد: سيئه تسؤك خير عندالله من حسنه تعجبك: آن بدي كه تو را بد آيد بهتر است از آن خوبي كه تو را به عجب درآورد.
بنابراين عجب از اين جهت مذموم است كه انسان را از خود و اعمالش غافل مي كند، در حالي كه اولين قدم خودسازي، بيداري و رهايي از غفلت است.

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
& تعادل يا افراط و تفريط، از درون بيرون مي زند و ما را مكدر مي كند اما انسان نوعاً بيرون را عامل تكدر ديده و از درون غافل است!
¤¤¤
& آنكه از عشق مي گريزد اگر بداند كه درحال سقوط در دام هوس است، از انسانيت ساقط نمي شود.
¤¤¤
& كساني كه خيال مي كنند ديگران را با اجبار بايد بر درگاه حق بنشانند، با اختيار خود و ديگران را در بيغوله شيطان مي نشانند!
¤¤¤
& كودن ترين موجود، انساني است كه آموزه هاي تاريخي را بداند و آدم شدن را، نتواند.
¤¤¤
& «خود شيفتگي» زمينه اي فراهم مي آورد كه انسان از درون بوسيله نفس خويش، گرفتار ابدي شيطنت شود.
¤¤¤
& هر كجا كودكان و مرئوسين خطا كردند، ابتدا بزرگترها و بزرگانشان را ادب كنيد، سپس بررسي كنيد كه چرا اين معلول، آفت زده است!
¤¤¤
& نياز به نيايش با حق، محصول استغناي روح بزرگان اولاد آدم است.
¤¤¤
& «تب عشق»، تأمين كننده حرارت كائنات و گرمابخش حيات موجودات است.
¤¤¤
& هركجا قوانين خداوند حاكم شود، محكوميت بندگان شايسته ي او به حداقل ممكن مي رسد!
¤¤¤
& وقتي هزار مشكل داريد، هزار و يك راه حل بيابيد، راه حل اضافي، عامل برتري شماست.
¤¤¤
& از بي وفايي دنيا همين بس كه هر دشمني خطرناك است اما هر دوستي مفيد نيست!
¤¤¤
& مؤمن مي آرايد باطن خويش را براي حق چنانكه منافق آراسته است ظاهر خود را براي خلق!
¤¤¤

 



بررسي اهميت و آثار امر به معروف و نهي از منكر در جامعه
احساس مسئوليت جمعي

زهير بلند قامت
در مقاله حاضر نويسنده با بررسي اهميت فريضه امر به معروف و نهي از منكر، مراحل اجراي آن را تشريح كرده و تأثير آن را بر جامعه مورد ارزيابي و كنكاش قرار داده است. وي در ادامه، هدف اصلي قيام امام حسين(ع) را احياي اين فريضه دانسته است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
اهميت امر به معروف در اسلام
«كنتم خير امه أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» (آل عمران/110) خداوند سبحان در اين آيه كريمه مسلمين را بهترين امت در ميان امم معرفي مي كند. مسلم است كه ملاك نزديك و دوري به خدا مسأله تقوا است. خداوند در قرآن مي فرمايند (ان أكرمكم عندالله اتقيكم) ملاك نزديكي به خدا تقوا است يعني نگهداري و مواظبت نفس از وقوع در حرام و حدود الهي. اين آيه نيز با مساله تقوا در ارتباط است ليكن با تقواي اجتماعي نه تقواي فردي. به عبارتي ملاك اينكه جامعه داراي تقوا باشد اين است كه در جامعه امر به معروف و نهي از منكر صورت بگيرد. جامعه اسلامي متفاوت از ديگر جوامع است. اين آيه كريمه بيان مي كند كه ملاك برتري جامعه اسلامي بر ديگر جوامع مسأله امر به معروف است. پس اولا ظاهراً آيه اين است كه در جوامع ديگر امر به معروف صورت نمي گرفته است، ثانياً اگر جامعه اسلامي نيز اين فريضه را ترك كند، هيچ برتري بر ديگر جوامع ندارد گرچه دينشان كامل ترين دين و پيامبرشان خاتم پيامبران است.
خداوند متعال در آيه 97 سوره مائده مي فرمايد (فلولا كان من القرون من قبلكم اولو بقيه ينهون عن الفساد) در اين آيه شريفه خداوند مذمت مي كند امتهاي پيشين را كه چرا از فساد جلوگيري نمي كرده اند. اين آيه قسمت اول برداشت ما را از آيه 011 سوره آل عمران ثابت مي كند كه امم قبلي اهل امر به معروف و نهي از منكر نبوده اند.
امر به معروف از چنان جايگاه والايي در اسلام برخوردار است كه ملاك برتري جامعه اسلامي بر ديگر جوامع است و از آنجا كه خدا ملاك برتري را تقوا مي داند، اين فريضه بايد با تقواي اجتماعي مرتبط باشد. يعني هنگامي كه در جامعه اسلامي اين فريضه اقامه شود و مردم به اين فريضه اقدام كنند، تقواي جامعه حفظ مي شود و اگر ترك شود، جامعه دچار بي تقوايي و فساد مي شود.
پيامبر اكرم(ص) در حديث شريفي مي فرمايند كه (كلكم راع و كلكم مسئول). يعني تمامي افراد جامعه نسبت به هم مسئوليت و وظيفه دارند. بلكه در اين حديث شريف عبارت(راع) آمده است. راعي در اصل لغت به معناي چوپان است. راغب در مفردات مي گويد: الرعي في الأصل: حفظ الحيوان، اما بغذائه الحافظ لحياته، و اما بذب العدو عنه... و يسمي كل سائس لنفسه أو لغيره راعياً، و روي «كلمك راع، و كلكم مسئول عن رعيته». همانطور كه ملاحظه مي شود در اين عبارت، واژه راعي در مورد همه مردم آمده است يعني مسلمين نسبت به هم مسئوليت دارند بلكه نوعي ولايت نيز براي مسلمين نسبت به هم قرار داده شده زيرا سياست كردن مردم بايد با نوعي ولايت بر آنها همراه باشد. كسي مي تواند سياست و هدايت كند كه نوعي ولايت نيز داشته باشد. از همين رو در آيه شريفه آمده است: و المومنون و المومنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و يطيعون الله و رسوله أولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم(توبه/17) در اين آيه خداوند مي فرمايند كه مؤمنين بعضي از آنها بر بعضي ديگر ولايت دارند. بلافاصله بعد از بيان ولايت داشتن مؤمنان به هم، خداوند ادامه مي دهد كه آنان امر به معروف و نهي از منكر مي كنند. در علم اصول در باب امر، علما مطلبي را مطرح مي كنند كه در آمر چه چيزهاي شرط است. يكي از چيزهايي كه علما در آمر شرط مي دانند، علو است. يعني وقتي امر، امر است كه آمر مرتبه بالاتري داشته باشد و علو داشته باشد. بنابراين در صحت امر، علو شرط است و اگر علو نباشد، امر نخواهيم داشت. در باب امر به معروف نيز آنچه از ما خواسته شده «امر» است و در امر، علو شرط است. از همين جهت خداوند براي مؤمنان نسبت به هم ولايت قرار مي دهد و مي فرمايد كه مؤمنان نسبت به هم ولايت دارند.
مراحل امر به معروف و نهي از منكر
امر به معروف و نهي از منكر به قصد اصلاح جامعه صورت مي گيرد. بنابراين چون قصد اصلاح گري داريم، بايد با خيرخواهي همراه باشد. بايد با لطافت و نرمي صورت بگيرد. هنگامي كه خداوند حضرت موسي و هارون را به سوي فرعوني كه ادعاي «أنا ربكم الأعلي» داشت فرستاد به آنها گفت «فقولا له قولا لينا». وقتي با مثل فرعوني بايد با نرمي صحبت كرد، معلوم است كه در امر به معروف بايد به نرمي و آرامي برخورد كرد.
مسأله ديگر رعايت تدريج در انجام اين فريضه است. بايد قدم به قدم پيش رفت. نمي شود به محض مواجه شدن با منكر شمشير كشيد و به زور مردم را از منكر بازداشت. فقها براي امر به معروف سه مرحله ذكر مي كنند كه اين سه مرحله بايد به ترتيب انجام شود. ابتدا با رفتاري بايد از منكر جلوگيري كرد، سپس با قول و سپس با قوه قهريه كه كار حكومت اسلامي است. اما قبل از بيان مراحل لازم است بدانيم كه قبل از شروع امر به معروف، مقدمه اي لازم است.
مرحله اول: انزجار قلبي
اولين واكنش مؤمنان نسبت به انجام محرمات الهي، انزجار قلبي است. هيچ مؤمني راضي نيست كه در عالم، عصيان الهي صورت بگيرد. امام علي(ع) در حديثي مي فرمايند: الراضي بفعل قوم كالداخل فيهم و علي كل داخل في باطل اثمان اثم العمل به و اثم الرضا به (ميزان الحكمه/ حديث 27821) يعني اگر كسي به فعل گروهي راضي باشد داخل در آن گروه است. اين شخص گرچه به اين عمل اقدام نكرده اما چون به آن عمل راضي بوده، جزء عامل به آن عمل به حساب مي آيد. در داستان حضرت صالح(ع) ناقه صالح را يك نفر كشت اما چون همه به آن عمل راضي بودند، آن فعل را خداوند در قرآن كريم به هم مردم نسبت مي دهد. خداوند مي فرمايند: «فعقروها» ضمير را به صورت جمع مي آورد و فعل را به همه نسبت مي دهد. در خطبه21 نهج البلاغه آمده است: «كساني كه هنوز متولد نشده اند اگر دوست داشته باشند كه با ما باشند، در فعل ما شريك هستند.» پس رضايت قلبي موجب مي شود كه انسان جزء گروه هاي مختلف قرار بگيرد. بنابراين اگر كسي به فعل كسي راضي باشد، در عمل او شريك است. لذا اولين وظيفه هر فردي اين است كه از عصيان الهي منزجر باشد و راضي به گناه نباشد. اين امر به معروف نيست بلكه مقدمه امر به معروف است. زيرا كسي كه از فعلي منزجر است، هنوز به امر و نهي اقدام نكرده و عملي قلبي انجام داده كه مصداق امر و نهي نيست.
مرحله اول: اعراض
اولين مرحله امر به معروف و نهي از منكر اعراض عملي است. يعني شخص آمر يا ناهي با رفتار خود شخص خطا كار را متوجه اشتباه خود بكند. مثلا با چهره در هم كشيدن و يا روبرگرداندن بايد طوري عمل شود كه شخص متوجه بشود كه به خاطر انجام حرام يا ترك واجب با او به اين نحو رفتار شده است.
دو اصطلاح در علم جامعه شناسي مورد استفاده قرار مي گيرد كه عبارتند از: فرهنگ پذيري و جامعه پذيري. جامعه پذيري فرآيندي است كه فرد در آن ياد مي گيرد كه چگونه خود را با ارزشهاي جامعه هماهنگ كند، اما فرهنگ پذيري فرآيندي است كه فرد در آن ياد مي گيرد چگونه خود را با ارزشهاي جامعه همانند كند. به عبارتي در جامعه پذيري فرد ارزشهاي جامعه را ياد مي گيرد و عمل مي كند اما در فرهنگ پذيري فرد بعد از يادگيري ارزشها به آنها اعتقاد پيدا مي كند و سپس عمل مي كند. تفاوت اصلي فرهنگ پذيري و جامعه پذيري در اعتقاد فرد به ارزشهاست. در جامعه پذيري فرد هيچ اعتقادي به ارزشهاي جامعه ندارد اما مجبور است كه مطابق ارزشهاي جامعه عمل كند اما در فرهنگ پذيري فرد چون به ارزشها اعتقاد و ايمان پيدا كرده به آنها عمل مي كند. به طور مثال دختري كه در خانواده اي مذهبي متولد و درست تربيت شده، حجاب را از جان و دل پذيرفته و به آن اعتقاد دارد اما دختري كه در خانواده اي بي بند و بار متولد شده و به همان شكل تربيت يافته گرچه در جامعه با حجاب ظاهر مي شود، اما اولا به آن اعتقاد ندارد و ثانيا حجاب كاملي هم ندارد. در جامعه شناسي مي گويند هدف اين است كه ارزشها به شكل فرهنگ در بيايد زيرا فرهنگ پذيري حداقل از دو جهت بر جامعه پذيري ترجيح دارد. اولا در جامعه پذيري كنترل رسمي لازم است اما در دومي كنترل رسمي لازم نيست. ثانيا تأثير فرهنگ پذيري عميق تر از جامعه پذيري است. به طور مثال لباس مرتب و كت و شلوار پوشيدن در مهماني ها و عروسي ها در شهرها به صورت فرهنگ در آمده است. اگر كسي بخواهد با لباس نامرتب و كثيف و چروك به مهماني برود، هيچ كس به او اعتنا نمي كند اما همين فشار نگاه ها و رفتار مردم باعث مي شود كه فرد بهترين لباس خود را در عروسي ها بپوشد. در اين مورد هيچ كنترل رسمي بر فرد وجود ندارد اما فرهنگ جامعه خود باعث كنترل فرد مي شود. اگر چيزي به صورت فرهنگ نباشد احتياج به كنترل بيروني دارد. در ابتداي وضع قانون لزوم بستن كمربند ايمني در اتومبيل، احتياج است كه مجري قانون با اعمال كنترل و جريمه مردم را به اجبار و اكراه ملزم به بستن كمربند كند اما بعد از مدتي وقتي اين مسئله به صورت فرهنگ جامعه درآمد، مردم خود به خود به اين عمل اقدام مي كنند. خانمي كه به اكراه حجاب دارد به محض اينكه كنترل بيروني برداشته شود، حجاب را نيز برمي دارد. در سفرهاي خارجي ملاحظه مي شود به محض خروج از مرز، عده اي از خانم ها به برداشتن حجاب و آرايش كردن خود مشغول مي شوند. اين نشان مي دهد كه حجاب او از باب جامعه پذيري است اما خانمي كه در سفرهاي خارجي نيز حاضر نيست از حجاب خود دست بردارد، نشان مي دهد كه حجاب نزد او فرهنگ شده و او به حجاب معتقد است.
به نظر مي رسد هدف جامعه اسلامي و ايماني اين است كه عمل خير به صورت فرهنگ در جامعه دربيايد. يعني طوري عمل شود كه كسي كه برخلاف احكام و اسلام مي خواهد عمل كند، انگشت نماي افراد جامعه باشد و همين انگشت نمايي و به بيان ديگر همين فشار اجتماعي و اعراض مردم از او باعث اصلاح او بشود. وقتي اعراض از منكر اثر كامل خود را مي گذارد كه به فرهنگ غالب جامعه تبديل شده باشد. در چنين شرايطي، هم عمل به خير آسانتر است و هم فشار اجتماعي باعث اصلاح جامعه و افراد مي شود. البته اين در صورتي است كه عمل صالح به صورت فرهنگ در جامعه درآمده باشد.
مرحله دوم: تذكر زباني
مرحله دوم امر به معروف را كه فقها ذكر مي كنند، امر به معروف و نهي از منكر لساني است. اگر اعراض از فرد خاطي موجب اصلاح او نشد و او همچنان به عمل خود مشغول باشد، نوبت به امر و نهي لساني مي رسد.
در امر به معروف بايد تدريج رعايت شود. بنابراين اگر با نرمي گفتار و نرمي بتوانيم از منكر جلوگيري كنيم نوبت به سخن خشن و سخت نمي رسد. بايد با لطافت از منكر جلوگيري كرد و اگر مؤثر نشد، بايد از شيوه هاي سخت تر استفاده كرد.
مرحله سوم: جبر و زور
مرحله سومي كه فقها در مراتب امر به معروف ذكر مي كنند، مرحله اجبار و اكراه است. كسي كه با اجراي مراحل قبلي به راه درست نيايد و علنا فساد كند و واجبات را ترك نمايد، مي توان او را مجبور بر عمل كرد. در ميان فقها در مورد اين شرايط اختلاف است. بعضي از فقها مي گويند كه اگر به ضرب و جرح و قتل منجر شود ديگر بر آحاد جامعه واجب نيست بلكه چنين امر به معروفي ممنوع است. بعضي ديگر از فقها اين مرحله را از امر به معروف را مخصوص حاكم اسلامي و حكومت اسلامي مي دانند اما همه اتفاق دارند كه در بعضي امور خطيره كه شارع اجازه ترك آن يا فعل آن را نمي دهد مي توان اين مرحله را نيز انجام داد.
تأثير امر به معروف و نهي از منكر در جامعه
امر به معروف ونهي از منكر براي حفظ مرزهاي اخلاقي جامعه تشريع شده. امام باقر(ع) در حديث شريفي مي فرمايند: «ان أمر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الانبياء و منهاج الصلحاء، فريضه عظيمه بها تقام الفرائض». (ميزان الحكمه/7/923) اقامه فرائض ديني و اصلاح جامعه از طريق اين فريضه صورت مي گيرد. براي اصلاح و كنترل جامعه دوگونه راه وجود دارد. كنترل دروني و كنترل بيروني. كنترل دروني يعني نيرويي از درون خود افراد موجب كنترل شود. به عبارتي تقواي دروني، موجب كنترل رفتار افراد مي شود. اين نوع از كنترل مخصوص جوامعي است كه دين يا اخلاق به صورت فرهنگ درآمده باشد. جامعه اسلامي جامعه اي است كه افراد، خود را ملزم به رعايت دستورات شرعي ببينند. اين الزام از اجبار بيروني نشأت نگرفته بلكه از اعتقاد و ديانت آنها برخاسته است. به عبارتي خدا ترسي موجب كنترل است نه ترس از ديگر افراد و قانون و مجازات اجتماعي. همچنين است در جوامعي كه اخلاق در آن ساري و جاري است. در كشورهاي شرق آسيا دين به معناي دين الهي معمولا وجود ندارد. آن مقدار كه ما مي دانيم، اين آيينها منشأ الهي ندارند اما نظام اخلاقي قوي دارند. اگر در اين جوامع اخلاق جاري باشد، مي بينيم كه شخص براي خودسازي و براي اخلاق، از بسياري از لذتها و خوشي هاي شخصي اش چشم مي پوشد گرچه هيچ عامل بيروني او را مجبور به اين عمل نكرده است.
اين تقواي دروني اگر در جامعه اي وجود داشته باشد، مهم ترين و كارآمدترين و كم هزينه ترين نوع كنترل جامعه است. اين نوع از كنترل به وجود يا عدم شاهد بيروني بستگي ندارد و فرد، خود را ملزم به رعايت آن مي بيند. اديان الهي بيشتر بر اين نوع كنترل تأكيد مي ورزند. آنچه يك ديندار را ديندار مي كند اين است كه با اختيار خود به اعمال ديني عمل كند و عملي كه به خاطر كنترل بيروني باشد، ارزش چنداني ندارد. در ميان تمام اديان الهي آموزه تقوا و پرهيزكاري وجود دارد.
نوع دوم از كنترل، كنترل بيروني است. يعني عاملي از بيرون موجب انجام يا ترك عملي مي شود. اين نيز خود بر دو نوع است. يا كل جامعه عامل كنترل است يا قواي قهريه قانوني مثل پليس. منظور از كنترل بيروني توسط كل جامعه اين است كه تك تك افراد جامعه نسبت به مرزهاي قانوني و اخلاقي جامعه احساس وظيفه كنند و خودشان مانند يك مجري قانون از تخلف و تخطي از قانون جلوگيري كنند. در اينگونه شرايط حتي اگر شخصي به قانون اعتقاد نداشته باشد اما به خود جرأت نمي دهد كه برخلاف همه مردم رفتار كند. حداقل واكنش اجتماع در اين موارد اين است كه به ديده تحقير در شخص مي نگرند و از آنجا كه حب ذات، قوي ترين نيروي انساني است، هيچ كس دوست ندارد در جامعه به ديده تحقير در او نگريسته شود. اگر اين نگاهها و به ديده تحقير نگريستن ها كارساز نباشد، نوبت به تذكر مي رسد. اگر افراد جامعه نسبت به يكديگر و نسبت به قوانين جامعه احساس مسئوليت كنند، خودشان از تخلف جلوگيري مي كنند. فردي كه تخلف مي كند اگر با هجمه و تذكر بسياري از افراد در جامعه مواجه شود، تاب مقاومت در برابر اجتماع را ندارد و تسليم مي شود.
نوع ديگري از كنترل بيروني، كنترل توسط قواي حكومتي و مجريان قانون است. اين نيروها با استفاده از ابزار قانون و مجازاتهايي كه قانون پيش بيني كرده از تخلف جلوگيري مي كنند. هر قانوني كه وضع مي شود، مجازاتهايي را نيز براي متخلفين از قانون پيش بيني مي كند. اين مجازاتها بايد توسط عده اي خاص كه جزء قواي حكومتي هستند اجرا شود تا از هرج و مرج اجتماعي جلوگيري شود. مجريان قانون در مرحله اول بايد قانون را به نحو درست اجرا كنند و در مرحله بعدي بايد از تخلفات جلوگيري و متخلفين را به مجازاتهايي كه قانون پيش بيني كرده برسانند.
كنترل بيروني در جوامع اومانيستي
جوامع غربي تنها از شيوه كنترل بيروني توسط وضع قانون و مجازاتهاي دولتي استفاده مي كنند. جهان بيني اومانيستي كه پايه فرهنگ غرب است، انسان و نفسانيات انسان را محور قرار مي دهد. كسي كه خودش را محور بداند، هيچ حد و مرزي براي خود قائل نيست. انسان مداري يعني حكومت نفسانيات و خواهشهاي نفساني انسان. چنين انساني هيچ حد و مرزي نمي شناسد و جز خودش، هيچ چيزي برايش اهميت ندارد. تقواي دروني و پرهيزكاري هيچ معنايي در جهان بيني اومانيستي ندارد. پايه اساسي فرهنگ غرب به تصرح فيلسوفان و بزرگان غربي، اومانيسم است و در جامعه اومانيستي، تقوا بي معنا است. در چنين جامعه اي احساس مسئوليت نسبت به كل جامعه و ديگر افراد نيز معنايي ندارد. بنابراين جامعه غربي براي حفظ بنيان هاي اجتماعي تنها از نيروي قانون استفاده مي كند. براي بقاي جامعه، آزادي تا حدي است كه آزادي هاي ديگران محدود نشود. انسان اومانيست، خود را ملزم به هيچ قيد و بندي نمي بيند مگر نفع خود. بنابراين واضعين قوانين براي حفظ و بقاي جامعه، قوانيني وضع كرده اند و براي متخلفين هم مجازاتهايي قرار داده اند كه منافع متخلف را به خطر اندازد. آنچه در جامعه اومانيستي موجب رعايت قانون مي شود، ترس از مجازات و جريمه است. بنابراين به محض اينكه شخص، سايه مجازات و جريمه را احساس نكند، به هر عملي براي كسب سود شخصي دست مي زند. در جامعه اومانيستي تقواي دروني و وظيفه اجتماعي بي معنا است. اگر هم كسي احساس وظيفه اجتماعي مي كند از اين جهت است كه تخلف از قانون به ضرر او نيز تمام مي شود. ناگفته نماند هنوز هستند افرادي كه اخلاق دينمدارانه را در غرب ترويج مي كنند و تسليم اومانيسم نشده اند و بسياري از افراد هنوز رگه هاي تفكر ديني- گرچه ديني تحريف شده- در آنها وجود دارد و باعث تقواي دروني آنها مي شود. اما سخن بر سر اين است كه در فرهنگ اومانيستي مفهومي به نام تقوا و احساس وظيفه نسبت به همنوع وجود ندارد.
جوامع ديني غيراسلامي كه هنوز روح ديني در آنها نمرده است علاوه بر كنترل قانوني از تقواي دروني نيز براي كنترل اجتماع استفاده مي كنند. روح ديني خود مانع بسياري از تخلف ها و قانون شكني هاست. اما اين گونه جوامع، كنترل اجتماعي را ترك گفته اند. امر به معروف و نهي از منكر از آموزه هاي تمامي اديان الهي است اما خداوند رحمان و رحيم در كتاب مبينش امتهاي پيشين را به خاطر ترك اين وظيفه سرزنش مي كند.
روش اسلام براي كنترل جامعه
اسلام براي كنترل جامعه از همه روشها استفاده مي كند. مرحله اول اين است كه افراد بايد تحت تربيت ديني قرار بگيرند و روح تقوا در جامعه جاري باشد. هر كس بايد وظيفه خود بداند كه به قانونهاي الهي و اخلاقي عمل كند. هر كس خودش بايد پليس خودش باشد. از خود مراقبه و محاسبه كند. بايد هدف انسان قرب خداي متعال و خشنود ساختن او باشد. انساني كه هدف خود را قرب الهي مي داند، به قانون ها و حدود الهي تجاوز نمي كند. مرحله دوم اين است كه افراد نسبت به هم احساس مسئوليت كنند. خدا همه مؤمنان را برادر هم مي خواند و برادر نسبت به برادر خود بايد احساس مسئوليت كند. در اسلام همه نسبت به هم مسئولند و اصل: كلكم راع و كلكم مسئول همين معنا را به وضوح به ما نشان مي دهد.
با اين همه اگر كسي بخواهد برخلاف قانون رفتار كند، نوبت به قواي قانوني و مجازاتهاي قانوني مي رسد. استفاده از قواي قانوني وقتي است كه تقواي دروني و كنترل اجتماعي موثر واقع نشود. ملاحظه مي شود كه قانون اسلامي به نحوي وضع شده كه مراجعه به قواي قانوني براي حفظ قانون به كمترين مقدار ممكن است. اگر مي بينيم كه جامعه اسلامي دچار مشكلات عديده اجتماعي و مفاسد متعدد است، به دليل اين است كه به قانون اسلام عمل نمي كنيم. اشكال از اسلام و قانون اسلام نيست بلكه از مسلماني ما است. مشكل از اينجاست كه ما مسلمين قانون اسلام را فراموش كرده ايم و دست به دامان قانون غربي و فرهنگ غرب شده ايم.
قيام امام حسين(ع) براي امر به معروف
امام حسين براي امر به معروف قيام كرد. اگر كسي تنها علت قيام عاشورا را عامل دعوت كوفه يا بيعت خواستن يزيد بداند، بايد معتقد شود كه امام حسين(ع) در رسيدن به هدفش موفق نبود و شكست خورد. به اين معنا كه امام در راه رسيدن به هدفش كشته شد و نتوانست به آن هدفي كه مي خواست برسد. امام كشته شد و نتوانست حكومتي اسلامي و شيعي در عالم اسلامي به مركزيت كوفه ايجاد كند. امام مي خواست از بيعت خودداري كند اما جانش را در اين راه از دست داد و خونش به هدر رفت. اگر كسي با اين نگاه به نهضت حسيني نگاه كند، بايد چنين نتيجه اي را هم بگيرد.
اما امام حسين براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد. امام علت قيام خود را اصلاح امت پيامبر معرفي مي كند. پس اگر امام توانسته باشد اين امر به معروف را به خوبي انجام دهد، به هدف خود رسيده است اگر چه در ظاهر به شهادت رسيده و خونش بر زمين جاري شده است و اگر نتوانسته باشد امر به معروف و نهي از منكر كند، به هدفش نرسيده است.
امام حسين(ع) در زماني واقع شده بود كه گرچه كمتر از نيم قرن از وفات پيامبر(ص) مي گذشت و هنوز بعضي از صحابه و بسياري از تابعين در قيد حيات بودند، اما ارزشهايي كه پيامبر براي آن مبعوث شده بود از جامعه رخت بربسته بود. مبارزه با ظلم و ظالم در اين جامعه نبود. عافيت طلبي و دنيادوستي همه جامعه را فراگرفته بود. از دين و ديانت جز اسمي و پوسته اي باقي نمانده بود. حضرت در جايي مي فرمايند: «الا و ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه» يعني به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي شود. از اين مهمتر اين بود كه جاي خوبي و بدي و معروف و منكر عوض شده بود. يعني عملي كه در نزد پيامبر منكر بود، به صورت معروف نشان داده مي شد و عملي كه معروف بود، منكر جلوه مي كرد. خطر اين مسئله خيلي بيشتر از ترك «معروف» در جامعه است. بسا باشد كه به معروف عمل نشود اما خط و مرز معروف و منكر واضح است تا اگر كسي بخواهد از اين راه برود بتواند. اما در جامعه اي كه جاي معروف و منكر عوض شود، اگر هم كسي بخواهد از راه معروف برود، نخواهد توانست زيرا حد و مرز ايندو با هم مخلوط شده است.
در زمان امام حسين(ع) جامعه دچار چنان خمودگي شده بود كه وقتي معاويه در زمان حياتش براي گرفتن بيعت براي يزيد به مدينه مي آيد، غير از چند نفر، همه مردم با يزيد بيعت مي كنند و صدايي از كسي درنمي آيد. در مكه نيز همين اتفاق مي افتد. در شام علنا علي بن ابي طالب در منبرها لعن و نفرين مي شود و كسي هم نمي پرسد كه اين علي مگر چه كرده كه مستوجب لعن و نفرين است. حكومت خلافت به سلطنت موروثي تبديل مي شود ولي رگ غيرت در كسي نمي جنبد. در اين جامعه امر به معروف مرده است. مردم نسبت به سرنوشت خود و جامعه بي تفاوت شده اند. راه حق در ميان گرد و خاكي كه باطل به راه انداخته گم شده و نزديك است كه از ميان برود. امام حسين(ع) براي زنده كردن اسلام و اصلاح امت قيام مي كند و جان خود را بر سر اين امر به معروف كردن فدا مي كند. اما آيا امام حسين در قيامش موفق بود يا نه؟
قيام امام حسين(ع) موجب بيداري ملت اسلامي شد. امام حسين(ع) با خون خود نقشي ماندگار در تاريخ بشريت كشيد كه هيچ دستي توان از بين بردن آن را ندارد. خون امام حسين(ع) روح جهاد و شهادت و رشادت را تا روز قيامت در رگ هاي عالم اسلامي به حركت درآورد. قيام امام حسين(ع) سرمشق بسياري از قيام ها و مبارزات در عالم اسلامي شد. خون امام حسين(ع) موجب بيداري عالم اسلامي شد. نه فقط در آن زمان بلكه در تمامي اعصار و حتي قرن حاضر. مي بينيم كه قيام امام خميني(ره) از قيام امام حسين(ع) سرمشق گرفته نام و ياد امام حسين(ع) كه در هشت سال جنگ تحميلي، روح رشادت و فداكاري را در ملت ما مي دميد. با الگو گرفتن از امام حسين(ع) بود كه مقاومت لبنان توانست دشمن صهيونيستي را كه كل جهان عرب بيش از شش روز نتوانست در برابر آن مقاومت كند، به عقب نشيني وادار كند و در جنگ سي و سه روزه شكست دهد. همه اينها از بركات قيام امام حسين(ع) است.
قيام امام حسين(ع) در همان زمان سرمشق بسياري از قيام ها شد. قيام توابين و قيام مختار بلافاصله بعد از شهادت امام حسين(ع) اتفاق افتاد. عافيت طلبان مكه و مدينه كه امام حسين(ع) را ياري نكردند و با يزيد بيعت كرده بودند، ماهيت حكومت يزيد بر ايشان آشكار شد و براي اينكه زير بيعت يزيد نباشند، با عبدالله بن زبير بيعت كردند و سال ها از او حمايت نمودند. در ميان شيعيان قيام هاي متعددي چون قيام زيدبن علي، قيام فخ و قيام نفس زكيه پسر عبدالله محض رخ داد. در اين راستا يكي از علل اصلي پيشنهاد ولايت عهدي به امام رضا(ع) توسط مأمون، قيام هاي متعدد علويان و شيعيان است كه نفس حكومت عباسي را گرفته بود. همه اين قيام ها از بركات قيام امام حسين(ع) است. قيام بني عباس با شعار حكومت بني هاشم شروع شد و مردم به قصد حمايت از بني هاشم از آنها حمايت كردند. قيام امام حسين(ع) موجب شد كه روحيه ظلم ستيزي در عالم اسلامي بيدار شود.

 



پرسشي در گوش زمان

كودكاني ميان اسيران مي روند. دست هايشان را به ريسمان بسته اند و در صف ديگر كودكان دختر و پسر، پاي برهنه بر خاك سوزان گام برمي دارند. هر قدمي كه برمي دارند سوزش خار و ريگي را در پاي خويش احساس مي كنند.
در پيش كاروان اسيران، زني دل شكسته و اندوهگين با سر و وضعيتي آشفته است و در پس ايشان مردي بيمار كه در تب مي سوزد. آسمان مهر ماه، هر چند كمي از آفتاب سوزانش كاسته است ولي در اين بيابان و كوير سوزان همين آفتاب، لب هاي تشنه را مي آزارد، چه رسد به كودكاني كه چند روزي در برابر يورش دشمنان و مواجهه با مرگ، خون، نيزه، شمشير و آتش خيمه ها هر روز گريه و زاري سر مي دادند.
امام باقر(ع) خردسال اسير
ماهي در سفر بودند و هنوز به مقصد نرسيده، در بند اسيران شده اند. اين كودكان مي بايست با كارواني جنايتكار و بي رحم حركت كنند. سربازاني كه جز خون، زخم، شمشير و فرياد چيزي نمي شناسند. اگر گام به شتاب بردارند فرومي افتند و اگر گام كند كنند، تازيانه را مهمان شوند.
اين گونه است كه دوره اسارت براي امام باقر(ع) بدترين روزهاي زندگي است. او كه با كاروان نهضت حسيني از مدينه به مكه و از آن جا به بيابان نينوا آمده بود، اكنون با جدي بر سر نيزه از پيش و پدري بيمار و دربند از پس به زور سرنيزه و تازيانه به سوي كوفه پيش رانده مي شود. از آن همه محبت به ذوالقربي اهل بيت(ع) جز تازيانه، نيزه، شمشير، اهانت، خشم و ناسزا نديده و نشنيده است.
كربلا براي امام باقر(ع) تجلي پشت كردن امت از پيامبر(ص) و فرمان خداوندي است. روزي است كه تمام بغض و خشم و كينه عربي بر سر پيامبري مهربان و راهنماي راستگو و رهبري خدايي فرو مي ريزد. اكنون گويي براي امت اسلام، زمانه انتقام از مهرورزي پيامبر و هنگامه به بار نشستن هزاران حقد و كينه به خداي يكتا و پيامبري مهربان و فداكار فرا رسيده است.
پرسشي بي پاسخ
اين كودك تا آخر عمرش همواره مي پرسيد: چه شد كه محبت و عشق پيامبر(ص) و فرمان خداوندي به دوستي با اهل بيت(ع) را، اين گونه امت پاسخ داده اند؟!
اين پرسشي است كه هنوز در گوش زمان مي پيچد و پاسخي به آن داده نشده است. به دل هايمان مراجعه كنيم بنگريم تا ما چه پاسخي به فرمان محبت خداوندي و مهرورزي پيامبري داريم؟ آيا ما هم در عمل با نافرماني مدني و غيرمدني و سرپيچي از پيروي آنان، در عمل پاسخي نادرست به فرمان عشق و مهر خداوندي و پيامبري نمي دهيم؟ آيا با اعمال ناروا و كارهاي خلاف فرمان ايشان، در عمل خنجر بر دل هايشان وارد نمي سازيم؟

 



سرنوشت قاتلان كربلا شمر بن ذي الجوشن (4)

پس از قيام مختار، اشراف و بزرگان كوفه از ترس جان خود از كوفه گريختند و از جمله فراريان شمربن ذي الجوشن بود. مختار غلام خود زرنب را در پي او فرستاد، غلام مختار چون به شمر و همراهانش نزديك شد، شمر به همراهان خود گفت: «گويا اين شخص براي كشتن من آمده است، شما از جلو برويد و مرا پشت سر بگذاريد گويا از من فرار كرده ايد تا او در كشتن من طمع كند.» همراهان شمر رفته و او را تنها گذاشتند، غلام مختار آمد و با شمر درگير شد؛ شمر ملعون بر او حمله كرد و ضربه اي بر كمر و پشت او زد و او را از پاي درآورد.
آنگاه او را رها كرد و از آنجا رفت و نامه اي براي مصعب بن زبير كه در بصره بود نوشت و او را از آمدن خود آگاه ساخت. در آن زمان هر كس در واقعه شورش كوفه از شهر فرار كرده بود به سوي بصره نزد مصعب بن زبير مي رفت. شمر، نامه را توسط مردي از قريه كلبانيه براي مصعب فرستاد و خود در آن قريه كه نهري در آن در كنار تپه اي بود توقف كرد، پس آن شخص نامه را برداشته تا نزد مصعب در بصره ببرد، در بين راه با شخصي برخورد كرد كه از او پرسيد: «كجا مي روي؟»
گفت: «مرا شمر فرستاده است.»
پس آن شخص به او گفت: «با من بيا تا تو را نزد سرورم ببرم.» و او را نزد ابوعمره فرمانده سپاه مختار برد و ابوعمره نيز در پي و جستجوي شمر بود. آن نامه رسان «ابوعمره» را از مكان و مخفيگاه شمر با خبر كرد، و ابوعمره نيز عازم آن مكان شد، كساني كه با شمر بودند به او گفتند: «مصلحت در اين است كه اينجا را ترك كنيم.» شمر گفت: «هرگز به خدا سوگند! اين مكان را تا سه روز ترك نخواهم كرد، تا اين كه قلب ياران مختار را ترسانيده و پر از وحشت نمايم.»
چون شب فرا رسيد ابوعمره با گروهي از سواران بر او حمله ور شدند، شمر در حالي كه برهنه بود برخاست و با نيزه بر آنان حمله كرد و بعد داخل خيمه شد و شمشيري به دست گرفت و بيرون آمد، ياران مختار او را به جهنم فرستادند و ياران او را شكست داده و فراري دادند و در همان هنگام، در تاريكي شب، صداي تكبير سپاهيان مختار بلند شد و شنيدند كه آنها مي گفتند: «خبيث كشته شد.» و سپس سرش را از بدن جدا كرده و نزد مختار بردند.(1)
رؤياي عجيب علامه اميني درباره شمر(2)
علامه اميني تعريف كرده است كه: «مدتها فكر مي كردم كه خداوند چگونه «شمر»(ملعون) را عذاب مي كند؟ و جزاي آن تشنه لبي و جگر سوختگي حضرت سيدالشهدا(ع) را چگونه به او مي دهد؟ تا اين كه شبي در عالم رويا ديدم كه اميرالمؤمنين(ع) در مكاني خوش آب و هوا، روي صندلي نشسته و من هم خدمت آن جناب ايستاده ام، در كنار ايشان دو كوزه بود، فرمود: اين كوزه ها را بردار و برو از آنجا آب بياور و اشاره به محلي فرمود كه بسيار باصفا و با طراوت بود، استخري پرآب و درختاني بسيار شاداب در اطراف آن بود كه صفا و شادابي محيط و گياهان قابل بيان و وصف نيست. كوزه ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حركت كردم تا به خدمت اميرالمومنين(ع) باز گردم. ناگهان ديدم هوا رو به گرمي نهاده و هر لحظه گرمي هوا و سوزندگي صحرا بيشتر مي شد، ديدم از دور كسي به طرف من مي آيد و هرچه او به من نزديكتر مي شد هوا گرمتر مي شد گويي همه اين حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد كه او شمر، قاتل حضرت سيدالشهدا(ع) است، وقتي به من رسيد ديدم هوا به قدري گرم و سوزان شده است كه ديگر قابل تحمل نيست، آن ملعون هم از شدت تشنگي به هلاكت نزديك شده بود، رو به من نمود كه از من آب بگيرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاك هم شوم نمي گذارم از اين آب قطره اي بنوشد.
حمله شديدي به من كرد و من ممانعت مي نمودم، ديدم اكنون كوزه ها را از دست من مي گيرد لذا آنها را به هم كوبيدم، كوزه ها شكسته و آب آنها به زمين ريخت چنان آب كوزه ها بخار شد كه گويي قطره آبي در آنها نبوده است، او كه از من نااميد شد رو به استخر نهاد، من بي اندازه ناراحت و مضطرب شدم كه مبادا آن ملعون از آب استخر بياشامد و سيراب گردد، به مجرد رسيدن او به استخر، آب استخر خشك شد چنان كه گويي سالها است يك قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشك شده بودند او از استخر مأيوس شد و از همان راه كه آمده بود بازگشت، هرچه دورتر مي شد، هوا رو به صافي و شادابي و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند، به حضور اميرالمؤمنين(ع) شرفياب شدم، فرمودند:
خداوند متعال اين چنين آن ملعون را جزا و عقاب مي دهد، اگر يك قطره آب آن استخر را مي نوشيد از هر زهري تلخ تر و هر عذابي براي او دردناك تر بود. بعد از اين فرمايش از خواب بيدار شدم»(3)

1-البدايه النهايه، ج 8، ص 297
2-يادنامه علامه اميني ص 13 و 14
3-سرنوشت قاتلان شهداي كربلا، عباسعلي كامرانيان

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14