(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 4 دی 1389- شماره 19822

درهشتمين هم انديشي وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد
تأكيد حوزه و دانشگاه بر توليد علوم انساني بومي
نقد تجدد ظلي با طرح تجدد ملي



درهشتمين هم انديشي وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد
تأكيد حوزه و دانشگاه بر توليد علوم انساني بومي

هشتمين هم انديشي وحدت حوزه و دانشگاه با موضوع نقش علم ديني در تحول علوم انساني، هفته گذشته در سالن همايش هاي مؤسسه امام خميني(ره) برگزار شد و طي آن چهره هاي مطرح حوزه و دانشگاه از جمله آيت الله مصباح يزدي، غلامعلي حداد عادل و جمعي از اساتيد و فضلاي دانشگاه و حوزه به بيان آراي خود پرداختند .
آيت الله مصباح يزدي: بنا نهادن
افكار دانشگاهي بر پايه هاي استوار
مانع از غربگرايي مي شود
به گزارش آيت الله محمدتقي مصباح يزدي با بيان اينكه پس از 32 سالي كه از پيروزي انقلاب اسلامي مي گذرد و مطرح شدن بحث وحدت حوزه و دانشگاه هنوز ابهاماتي دارد، اظهار كرد: اين ابهامات نه تنها براي كساني كه به تازگي وارد عرصه علم شده اند؛ بلكه براي كساني كه سوابقي در علم دارند نيز وجود دارد .
وي ادامه داد: تصور بسياري از افراد اين است كه علم ديني در مقابل علم دانشگاهي قرار دارد و اين تصورات حاكي از آن است كه علوم ديني را علومي قديمي و تمام شده مي دانند و مي گويند امروز جاي علوم جديد كه پايه اش بر اساس تجربه بوده و بشر را به سمت پيشرفت و ترقي هدايت مي كند، است .
رئيس مؤسسه علمي و پژوهشي امام خميني (ره) با بيان اينكه علم فقط مساوي با علوم تجربي نيست، تصريح كرد: علم يعني هر شناختي كه انسان را با حقيقت آشنا كند و كشف واقعيت را مي توان علم دانست، علم براي مسائل جدي زندگي است و اينگونه نيست كه دين فقط رابطه اي بين انسان و خدا باشد بلكه طبق عقيده ما دين بهترين مسئله در زندگي انسان است .
وي با بيان اينكه علم اگر نسبت مختصري با دين داشته باشد، كافي است بگوييم علم ديني است، يادآور شد: نزديك ترين نسبتي كه مي شود در نظر گرفت تا علمي را ديني تصور كرد اين است كه مطالباتش از متن اختصاصي دين گرفته شده باشد .
آيت الله مصباح تصريح كرد: بايد تعريف درستي از دين ارائه كرد كه دين چيست و به چه معنا ست و آيا هرچه در قرآن و روايات آمده دين است و يا ابزارهايي است كه پيشوايان دين براي فهماندن مطالب از آن استفاده مي كردند .
وي بيان كرد: دين چيزي است كه راه سعادت و شقاوت را به انسان نشان مي دهد و فرقش با علوم ديگر اين است كه آنها اين منابع را ندارند .
وي با بيان اينكه بعد از رنسانس يك تحول اساسي در آموزش و پرورش و تحقيقات شكل گرفت و منجر شد مسائلي كه قرن ها معتبر بودند، اعتبار خود را از دست بدهند، اظهار داشت: در سايه اين تحول آنچه در دانشگاه هاي غرب معتبر بود و مسائل خود را با تورات و انجيل مي سنجيدند، اعتبار خود را از دست داد و نتيجه آن اين بود كه تقابل بين علوم جديد و علوم قديم شكل گرفت و اين امر يكي از عوامل رواج شك گرايي بود .
استاد حوزه علميه قم ادامه داد: يكي از اصولي كه موجب مي شود ما از غربگرايي در امان بمانيم اين است كه ما افكار دانشگاهي خود را بر پايه استواري بنا كنيم، اگر بخواهيم تحولي بنيادين صورت گيرد بايد منابع فكري خود را بر پايه هايي برقرار كنيم كه قابل تزلزل نباشد .
وي با بيان اينكه ما امروز سوار يك مجموعه تجربه هايي هستيم كه به ويژه در نيم قرن اخير آغاز شده است كه رشد قابل تحسيني در حوزه هاي علميه به همراه داشته است، يادآور شد: اگر بخواهيم كشور ما جايگاه خود را در علوم انساني پيدا كند، شرط اول آن اين است كه پايه هاي كار را محكم بنا كنيم .
رئيس موسسه علمي و پژوهشي امام خميني (ره) گفت: بسياري از انحرافاتي كه گروه هاي الحادي پيدا كرده اند و به دين ضربه زده اند از سهل انگاري هايي بوده كه صورت گرفته است، ما منابع بسيار غني در علوم انساني داريم و بايد بتوانيم از آنها به درستي استفاده كنيم .
حداد عادل: طرفداران جدايي دين از سياست مخالف وحدت حوزه و دانشگاه هستند
غلامعلي حداد عادل با بيان اينكه وحدت حوزه و دانشگاه يكي از بركات پيروزي انقلاب اسلامي است، اظهار كرد: وحدت حوزه و دانشگاه از لوازم ارتباط دين و سياست است و كساني كه طالب جدايي دين از سياست هستند با اين وحدت مخالفت مي كنند .
وي ادامه داد: ما در كشور خود بسيار كساني را ديده ايم كه در پي جدايي دين از سياست بوده اند و طرفدار وحدت بين حوزه و دانشگاه نيستند، جدايي حوزه و دانشگاه الگويي برگرفته شده از دنياي غرب است چراكه در غرب مسيحيت در دانشگاه ها حضور پيدا نمي كند و روحانيون مسيحي در سياست دخالت نمي كنند .
رئيس كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي با بيان اينكه وحدت حوزه و دانشگاه بايد در همه دانشگاه ها و حوزه هاي علميه جدي گرفته شود، بيان كرد : البته سزاروارتر از همه حوزه ها حوزه علميه قم است كه مركز حوزه هاي علميه سراسر كشور است يعني شعار وحدت حوزه و دانشگاه به تمام معنا بايد در قم محقق شود، اين بذر بايد در خاك حوزه علميه به تمام معنا شكوفا شود .
وي با بيان اينكه رابطه علم ديني و علوم انساني از نتايج مرتبط با وحدت حوزه و دانشگاه است، تصريح كرد: تحول در علوم انساني از مطالبات جدي مقام معظم رهبري نيز بوده است و حتي در سفر اخير خود به قم نيز بارها بر اين موضوع تاكيد كرده اند .
حداد عادل ادامه داد: مسير فعلي ما در انقلاب رسيدن به تمدن اسلامي است و كمتر از اين جفا به انقلاب و اسلام است، ما روزي بايد قانع شويم كه تمدن اسلامي در جهان امروز به عنوان يك تمدن مستقل و نيرومند در كنار ديگر تمدن ها جلوه گر و كارساز باشد .
وي با بيان اينكه براي رسيدن به تمدن اسلامي بايد فرهنگ اسلامي را احيا كرد، خاطرنشان كرد: رابطه تمدن اسلامي و فرهنگ اسلامي رابطه سخت افزار و نرم افزار است، بخش مهمي از فرهنگ علوم انساني است و علوم انساني غربي ما را به تمدن اسلامي نمي رساند .
نماينده مجلس شوراي اسلامي با بيان اينكه حركتي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي براي تحول در علوم انساني آغاز شده با مخالفاني همراه بوده است، اظهار كرد: آنها اعلام مي كنند كه مراد ما از اسلامي كردن علوم انساني اين است كه اين علوم را صد در صد بر پايه منقولات بنا كنيم، مخالفان سكولار اين انديشه را آنطور بيان مي كنند كه علوم انساني يا عقلي است كه مي شود غربي و يا نقلي كه جمهوري اسلامي ايران به دنبال آن است و اين در حاليست كه ما هر دو جايگاه نقل و عقل را محترم مي شماريم .
وي اضافه كرد: ايجاد تحول در علوم انساني در انقلاب اسلامي كاري بسيار سنگين و پيچيده و نيازمند برنامه ريزي دراز مدت است و در عين حال كه يك روز نبايد سهل انگاري شود ولي در عمل نيز بايد از شتابزدگي جلوگيري كنيم .
حداد عادل گفت: پس از توصيه هاي مكرر رهبر معظم انقلاب در ديدارهاي مختلف خود، شوراي عالي انقلاب فرهنگي بر اساس آيين نامه اي شوراي خاصي براي بررسي اين موضوع مركب از اساتيد حوزوي و دانشگاهي تشكيل داده است و از ميان رشته هاي مختلف علوم انساني 12 رشته را در اولويت كاري قرار داده است .
وي با بيان اينكه كار اين شورا بيشتر نظارتي است، خاطرنشان كرد: ما در هر رشته اي هسته مركزي متشكل از فضلا و دانشمندان همان رشته را جمع آوري كرده و اولويت ها را براي آنها بازگو كرده ايم و اين هسته مركزي در اين زمينه فعاليت مي كنند .

 



نقد تجدد ظلي با طرح تجدد ملي

گفت و گو از : محمد عبدالهي
طرح موضوع الگوي اسلامي- ايراني پيشرفت از سوي مقام معظم رهبري و ضرورت اهتمام نخبگان به تبيين اين مسأله ما را بر آن داشت تا گفت وگويي را با دكتر موسي نجفي ترتيب دهيم. ايشان داراي دكتراي علوم سياسي بوده و رياست پژوهشكده فرهنگ، تمدن و انقلاب اسلامي در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي را عهده دار هستند. با ما در اين گفت وگوي جذاب و خواندني همراه باشيد.
- باتوجه به اينكه شما در بحث كرسي هاي نظريه پردازي، صاحب نظريه هويت ملي ايران هستيد و اين كرسي به عنوان نظريه برتر شناخته شده و كتاب هاي مهمي هم در اين خصوص به چاپ رسيده است؛ تفاوت نظريه شما با مقوله مكتب ايراني آقاي مشايي چيست؟
در رابطه بحث هويت ملي و اينكه ابعاد آن چيست، مصاحبه جداگانه اي مي طلبد. همان طور كه اشاره كرديد، نظريه هويت ملي با استقبال خوبي مواجه شده و به دنبال آن هم كتابي چاپ شده است.
بحث مكتب ايراني اما در هيچ مجمع علمي ثبت نشده و به هيچ وجه مورد بررسي و دقت نظر قرار نگرفته است؛ از اين رو نمي توان به درستي آن را ارزيابي كرد. اما نظريه بنده به نوعي در ادامه تئوري استاد شهيدمطهري درخصوص خدمات متقابل اسلام و ايران است كه بنده فاز دوم اين روند را دنبال كرده و به مقوله تشيع در ايران پرداختم و معتقدم كه هسته مركزي هويت ملي ايرانيان را در 500سال اخير تشيع تشكيل مي دهد و اين تشيع جزء ذات هويت ملي ايرانيان است. حالا اين نظريه با مبحث مكتب ايراني چه نسبتي دارد؟ بهتر است قضاوت را به ديگران واگذار كرد. اما آنچه مسلم است بنده در اين نظريه نه رويكرد سكولار داشته و نه گرايشات ناسيوناليستي را دنبال كرده ام و نه اينكه با اغراض و اهداف سياسي چنين بحثي را مطرح كرده ام.
در رابطه با حرف آقاي مشايي من البته تا به حال نوشته مكتوبي نديدم كه صبغه علمي داشته باشد و با خود ايشان هم تا به حال ملاقاتي نداشتم تا از عقايد وي اطلاعي داشته باشم و خود ايشان تا به حال در هيچ مجمع علمي نظر خاصي را مطرح نكردند و صرفاً ايشان مطلبي را عنوان كرده و عده اي به مخالفت و موافقت با آن مطالبي را بيان كردند ولي هيچ گونه مختصات علمي از صحبت هاي او تا به حال بيرون داده نشده است؛ لذا چون چنين اطلاعي وجود ندارد، اظهارنظر در رابطه با اينگونه اظهارات تقريباً عملي نخواهد بود. به علاوه، بعيد هم مي دانم كه در اين بحث، عقبه اي جدي و مبتني بر جنبش نرم افزاري وجود داشته باشد. بعضي تيترها هم صرف عبارت هاي آن ممكن است براي عده اي حساسيت زا باشند، اما به هر ترتيب نظريه بنده در مجامع علمي مورد بحث قرار گرفته و كاملاً از فضاي روشنفكرانه و سكولار فاصله داشته و به هيچ وجه قابل تطبيق با اين قبيل رويكردها نخواهد بود. البته اين نگاه به بحث ملت و ايران، نه نگاه استشراقي و نه نگاه ناسيوناليستي است بلكه يك نگاه كاملاً ديني و شيعي است.
- درباره بحث الگوي اسلامي ايراني پيشرفت، مقام معظم رهبري در فرمايشات خود به دو شاخصه اشاره كردند:
اول، فرمودند: ما تأكيد مي كنيم اسلامي است؛ به اين معنا كه بر مبناي اسلامي باشد.
دوم فرمودند: ما تأكيد مي كنيم ايراني است؛ به دو معنا:
يكي اينكه مسائل كشور ايران را مدنظر دارد و ديگري اينكه ايراني ها اين الگو را تدوين كردند. شاخصه بعدي تأكيد ايشان به عبارت پيشرفت به جاي توسعه است كه مقام معظم رهبري تأكيد كردند پيشرفت بار معنايي خاصي در ذهن ما دارد كه توسعه آن بار را ندارد.
در مقوله سير تاريخي و انديشه اي عنوان «انديشه ترقي» كه شما يك سير تاريخي را از قبل مشروطه براي آن مدنظر داريد. ساحت تاريخي مقوله يك طرف قضيه است و ساحت انديشه اي آن طرف ديگر. از منظر شما مباني تئوريك آن چيست؟
بين پيشرفت و توسعه و طبق تعريف شهيد مطهري، تكامل، تفاوت هايي است. پيشرفت از نظر كيفي، فاصله گرفتن از الگوهاي غربي است؛ حالا الگوهاي غربي چه فرقي با الگوهاي ما دارد؟ الگوهاي غربي كمي است ولي الگوهاي ما در عين كميت، كيفيت هم دارد. حالا كيفيت به چه معناست؟ به اين معني كه الگوهاي غربي چون بيشتر در فضاي انسان شناسي، جامعه و تمدن غربي است، هر كدام براساس درجات انسان غربي، جامعه غربي و تمدن غربي قرار دارد؛ ساحت غالب بر آن ساحت مادي است پس معني توسعه از منظر غرب، برنامه ريزي براي يك ساحت مادي است؛ نه اينكه معنويت نداشته باشد، نه، معنويت هم دارد ولي معنويت ساحت غالب نيست، ساحت حاشيه اي است و آنچه اين تمدن را به جلو مي برد بعد مادي انسان است.
- اومانيسم هم اينگونه است؟
اومانيسم هم يك نوع انسان شناسي غربي است كه انسان را از حقيقت قدسي و ملكوتي خودش دور كرده است و تمام چيزهايي كه از اين انسان الگو گرفته مي شود، الگوهاي حقوقي، فلسفي، جامعه شناسي سياسي و تمدني، همه، بين يك محور مي چرخد كه اين محور در اسلام، محور توحيد است و به انسان هم با همين محور توحيد نگاه مي شود و ارزش هاي انسان بر اساس همان ارزش هاي توحيدي است؛ البته در اسلام در كنار ساحت قدسي، ساحت مادي نيز ديده شده است؛ پس تفاوت اين است كه در الگوي اومانيسم، ساحت مادي غلبه دارد و انسان يك وجهي ديده مي شود ولي در الگوي توحيدي، انسان، جامعه و تمدن چند ساحتي ديده مي شوند. اما اين به قول فارابي، «غايت قسوي» نيست، سعادت بايد باشد؛ در تعبير فارابي براي مدينه داريم كه انسان براي رسيدن به سعادت، بايد مدينه تشكيل بدهد؛ اما تفاوتي كه فارابي با يوناني ها دارد، اين است كه آنها تشكيل مدينه را غايت قسوي مي دانند در صورتي كه فارابي غايت قسوي نمي داند. مدينه بايد تشكيل شود چون انسان نياز به تعاون و تعامل دارد اما اين مدينه همه ارزش هاي انسان را نمي تواند يكجا جمع كند؛ اين راهي است به سوي سعادت اخروي؛ يعني در خود مدينه اين سعادت عقبي تحقق پيدا نمي كند و جاي ديگر بايد باشد. بنابراين تفاوتي ميان انديشه در الگوهاي توسعه و اقتصاد و سير فلسفه تاريخ، پيدا مي شود كه من به آن، «تعالي» مي گويم كه چند ساحتي است؛ هم كميت دارد و هم كيفيت دارد، توحيد محور هم هست ولي الگوي اول (انسان محوري) را ترقي گويند كه البته اين دو تا مقابل هم نيستند و تكميل كننده يكديگرند.
- يعني تعالي مكمل ترقي است؟
مكمل نمي شود گفت، سطح بالاتري از ترقي است چون ترقي فقط يك بعد در انسان مي بيند ولي تعالي ابعاد ديگر را هم مي بيند؛ پس كامل تر از ترقي است و البته حتما نمي شود گفت كه مقابل همديگر هستند.
- يعني يك مسير را طي مي كنند؟
نه، يك مسير را طي نمي كنند، ابعاد مختلفشان تفاوت دارد ولي نه به اين معنا كه ضد همديگر باشند.
- با هم متضاد نيستند؟
متضاد نيستند، يكي كامل تر از ديگري است؛ علي رغم اينكه انسان اسلامي ضد انسان غربي است، تمدن اسلامي ضد تمدن غربي و جامعه ديني ما ضد جامعه غربي است اما اين كامل تر و قويتر است و در ضمن آسيب هاي آن تمدن و آن جامعه را هم ندارد.
جامعه غربي از بحران معنويت رنج مي برد؛ از اينكه انسان را در محدوده چارچوب امانيستي اسير مي كند. طبيعي است كه يك جامعه اسلامي پيشرفته، محدوديت هايي كه ناشي از نقص نگاه غربي است را نبايد داشته باشد پس اين صرفا ضديت نيست، يك مرحله پيشرفته تر و بالاتر است.
علامه طباطبايي در اين مورد مي گويند كه آنها عقل جمعي دارند، ما عقل جمعي قدسي داريم.
مسلمان ها فعلا در خيلي جاها غير از ايران در يك انحطاط به سر مي برند. اگر آن مدل اسلامي پيشرفته را بگوييم عقل جمعي قدسي مسلمان ها، گفته مي شود كه يكي از ابعاد مسئله انديشه تعالي، عقل جمعي قدسي در مقابل عقل جمعي غربي است. تفاوتش چيست؟ تفاوت اين است كه اين به اجتماع و جامعه هم بها مي دهد اما بعد ملكوتي را فراموش نمي كند؛ يعني فقط بعد مادي را نمي بيند و به همين علت قانون گذاري و بحث حقوقي آن يك بعدي نيست.
- اينكه اهتمام حضرت آقا به اين بوده است كه يك الگوي پيشرفت با شاخص هاي اسلامي ايراني تدوين شود، حتما به اين دليل است كه آن الگوي غربي يا به قول شما الگوي ترقي، يك سري آسيب هايي داشته كه ما مي خواهيم يك نمونه بهتر يا به فرمايش شما مكمل ايجاد بكنيم. آسيب ها و مشكلاتي كه در روند تاريخي الگوي ترقي وجود داشته، چيست كه ما مي گوييم به درد ما نمي خورد و ما مي خواهيم انديشه ديگري جايگزين آن بكنيم؟
مشكل بزرگ آن الگو اين بوده كه در افق مدرنيته متولد شده و آنچه به ما رسيده، شده مدرنيزاسيون و اين، در تاريخ ما گسستگي ايجاد كرده است.
- لطفا اين دو تا مفهوم را روشن كنيد.
مدرنيته را ما اتفاقي مي دانيم كه بعد از قرون وسطي، در رنسانس، در غرب رخ داد و مربوط به تاريخ غربي مي باشد. البته آنها اشتباها و به غرض و عمد آن را جهاني مي دانند ولي ما آن را مربوط به خود آنها مي دانيم. تقليد از مدرنيته در كشورهاي ديگر مي شود مدرنيزاسيون؛ يعني روند مدرنيته در آن كشورها.
ما يك مفهوم سومي هم داريم، تحت عنوان تجدد. تجدد به معني مدرنيته نيست، جريان خودمان است و من اسم اين را گذاشته ام «تجدد ملي» و «تجدد ظلي» يعني سايه اي؛ مدرنيزاسيون، تجدد ظلي است، در ظل تمدن غرب بودن است. انديشه ترقي، در حقيقت تمدن ظلي است.
تجدد ظلي يا مدرنيزاسيون در افق مدرنيته است و در كشور ما هر جايي كه مفاهيم مدرن وارد شده، گسستگي ايجاد شده است. حالا يا گسستگي فكري يا تاريخي يا سياسي؛ فرقي نمي كند، چرا كه تاريخ مدرن يك تاريخ جديد است ولي تاريخ ما تاريخ سنتي و اصيل است. اين وقتي روي تاريخ ما مي نشيند، مي خواهد تاريخ نويي را آغاز كند و وقتي مي خواهد تاريخ نويي آغاز شود، گذشته ما قطع مي شود و تمام كساني كه در ظل اين تاريخ جديد قرار مي گيرند، نسبت به مفاهيم گذشته بيگانه مي شوند. هر كسي كه در ظل انديشه ترقي يا مدرنيزاسيون قرار گرفته نسبت به تاريخ حتي اسلامي خودش هم بي هويت و بي شخصيت شده و با مفاهيم ديني و مذهبي هم نمي تواند ارتباط برقرار كند، چه برسد با تاريخ بعدي؛ چون وقتي گذشته را گم كني نمي تواني آينده را هم پيدا كني.
حالا انديشه ترقي را چرا بايد نقد كنيم؟ چون دو سر اين حلقه را اين انديشه قطع كرده است. يعني در حقيقت، انقلاب اسلامي مجبور است و بايد انديشه ترقي را بشكند و اگر اينكار را نكند، نمي تواند اين دو سر را به هم وصل كند؛ مثل دو تا سيمي است كه بايد به هم اتصال پيدا كنند تا جريان برق در آن ها برقرار شود. انديشه ترقي در كشور ما، سر گردنه يا سر بزنگاه تاريخي ما نشسته؛ يعني تاريخ جديد ما از دويست سال پيش تا حالا وارد شده و كنار نرفته و خودش را كاملا تحميل كرده و جزو تاريخ ما هم نشده؛ چون تاريخ ما هيچ وقت دنبال اين نبوده كه مدرنيزاسيون يا انديشه و تجدد ظلي نسبتي با ما پيدا كند؛ لذا روشنفكري كه ايجاد مي كند، بومي نيست. فضايي كه ايجاد مي كند، بومي نيست. نظام اقتصادي و نظام سياسي اش هم بومي نيست. حتي وقتي كه انقلاب نهضت ديني مشروطه در ظل انديشه ترقي قرار گرفت، همان انقلاب منحرف شد و از آن رضاشاه درآمد.
حالا انقلاب اسلامي آمده از يك نظام سياسي شروع كرده. نظام سياسي، سلطنت پهلوي را كه يكي از نمادهاي انديشه ترقي در ايران بوده و به تاريخ ايران تحيل شده را شكسته است، طبيعي است كه بايد فلسفه تاريخش هم بشكند؛ منتها آن عميق تر است و طبيعي است كه ما بعد از سي سال برويم سراغ آن. پس شكستن انديشه ترقي و صورت مسئله انديشه ترقي يك ضرورت است.
- آقاي دكتر ما در يك دوره اي دچار خودباختگي بوديم و در اين دوره دچار خوديابي شديم؛ اين فراز و فرود در تاريخ 200 ساله كجا بوده؟ يعني كجا به اين الگوي 30 سال اخير نزديك تر بوديم؟
عكس آن را بگوييد. بگوييد دوره سي ساله به آن نزديكتر بوده چون گذشته كه نبايد به ما نزديك شود، ما بايد به گذشته نزديك شويم. ما كه گذشته را در حال نمي بينيم؛ برعكس، امروز را بايد در آينه گذشته ببينيم. در انقلاب اسلامي، قيام امام حسين (عليه السلام) را بهتر مي فهميم؛ نه اينكه آن را با انقلاب مقايسه كنيم! انقلاب را بايد با آن قيام مقايسه كرد. فراز و فرود قضيه در اينست كه نهضت هاي اسلامي، خودشان مرحله هويت يابي ما هستند. اينجا به يك قضيه اي بر مي خوريم كه معمولا عده اي از آن فرار مي كنند و در انقلاب هم به دليل خاصي، ما تا به حال از آن فرار كرديم ولي ديگر نمي توانيم مثل دوران صفويه كه يك نظام سياسي بوده كه به هر حال شيعيان به پا كردند، ولو ناقص و آن نظام سياسي - چه علت بوده و چه معلول - يك جامعه سياسي مدني شيعي ايجاد كرد كه بسيار مهم بود و از اين مطلب نمي توانيم بگذريم؛ يعني ما در افق 500 سال پيش به يك جامعه سياسي مدني شيعه دست پيدا كرديم ولو اينكه با يك نظام سياسي سلطنتي ناقص و به اين رسيديم كه اين خيلي مهم است. اين به ما استقلال ملي و هويت ملي داده است. بسياري از چيزهايي كه ما امروز داريم، مديون آن است. چون اساس، اساس محكمي بود، خود آن نظام سياسي، دوام نياورد؛ چون پايه كار، خيلي سنگين بود. يك هويت ملي براساس مكتب اهل بيت (عليهم السلام) درست شد، منتهي كساني كه حامل اين انديشه بودند، خودشان دوام نياوردند؛ چرا كه اساس از آنها اصيل تر بود. بنابر اين، فرآيندي كه در جامعه شيعه عميق تر شده، توانسته خود نظام سياسي اش را هم حذف كند. چطور حذف كرده است؟
در دو مرحله: يك مرحله با نهضت هاي اسلامي، مثل: تنباكو - مشروطه - نفت و... نهضت اسلامي يعني چه؟ يعني نهضت بيداري؛ يعني من يك هويتي دارم كه تفكر غرب آمده و نميگذارد من به هويتم برسم؛ اين نظام سرنگون شده، سرنگوني نظام صفويه با يك فراز و فرود 50 - 60 ساله يا 100 ساله داريم؛ حتي به جنگ هاي تركمن چاي و جنگ هاي ايران و روس كه آغاز غرب گرايي و غرب زدگي قسمتي از جامعه ايران با تحميل انديشه ترقي است، مي رسيم. انديشه ترقي نقطه انحطاطش و شروعش تركمن چاي است. علت مشكل ما در انديشه ترقي اين است كه شروع انديشه ترقي ما از يك شكستي بوده كه با يك عقده كهتري شروع شده است. واكنش اين، بيداري اسلامي است.
من يك بار به مقام معظم رهبري گفتم صفويه يك نظام ناقص سياسي بوده كه ما آن را از دست داديم و همين نظام ناقص، حافظ هويت ملي ما بوده است كه دين هم در آن هست. حالا اين از بين رفته، در دوره قاجاريه و پهلوي چه كسي بايد از آن حمايت ميكرد؟ خود نظام سياسي نمي توانست تقويت كند. حتي يك جايي پهلوي ضد نهضت هاي اسلامي است. اين نهضت اسلامي آخري - انقلاب اسلامي- آمده و اينها را كنار زده و گفته من مي خواهم برگردم به همان نظام؛ منتهي نظام سياسي شيعي صفويه را ميبيند كه انديشه ترقي نتوانسته در جامعه شيعي ايران خلل ايجاد كند و فقط ضعف و سستي و يك جاهايي گسستگي ايجاد كرده؛ ولي نظام، زنده مانده؛ همين زنده ماندنش توانسته نهضت اسلامي آخري را جوري تكامل بدهد كه نظام سياسي را حذف كرده است.
براساس نظريه هويتتون كه همان مقوله ذات و پيرامون است، ذات همچنان زنده مانده و در هر تحولي، سرجايش بوده و هر تغييري رخ داده، در پيرامون، اتفاق افتاده است.
اتفاقا در نظريه پردازي هايي كه اين روشنفكران امروزي مثل حسين بشيريه دارند هم است. اولا اينها اصلا ذات را قبول ندارند و معتقد به هويت متكثرند؛ يعني اينها نميخواهند براي عنصر دين و تشيع يك ارزش ويژه قائل باشند كه دين به بقيه خط مي دهد. در ضمن مي خواهند اين سير تاريخي انديشه ترقي كه اسمش را تمدن مي گذارند، همپاي تشيع، جزء تاريخ ما حساب كنند. وقتي اين كار را بكنند، متكثر مي شود؛ لذا اينقدر از هويت رودخانه اي صحبت مي كنند؛ رودخانه كه دارد حركت ميكند، يك قسمت بسترش كه تشيع است را قبول دارند. اين تمام شده، در بستر بعدي به ترقي رسيدند و تمدن غربي، بنابر اين دقيقاً ما معتقديم انديشه ترقي بايد به صورت جدي نقد مي شده و اصلا انقلاب بيداري اسلامي يك واكنش به آن است.
نظام سياسي مدني صفويه كه البته ناقصه، ادامه داشته، انديشه ترقي اين را قطع كرده، نهضت هاي اسلامي واكنش نشان داده، نهضت آخري كه تكاملي تر است، ايجاد دوباره يك نظام سياسي مدني شيعي كرده و لذا اين يك خط ممتد مي شود.
لازم است كه ابعاد انديشه ترقي نقد بشود، به عنوان نگاهي كه گسستگي ايجاد ميكند. چنانچه مفهوم انقلاب اسلامي را بگيريد و انديشه ترقي را كنار آن بياوريد، - حتي اگر به انقلاب اسلامي اعتقاد داشته باشيد ولو ناقص - نمي توانيد گذشته را خوب ببينيد.
علي شريعتي كه نمي تواند صفويه را ببيند، انديشه ترقي را نقد مي كند ولي اصلا نمي تواند تاريخ ايران را خوب ببيند؛ يعني نمي تواند جريان تشيع را تا به امروز ترسيم كند.
نكته بعدي اصلاح طلبان هستند؛ آنها هم همين طور هستند و اين قدرت را ندارند؛ چون مي خواهند قسمتي از انديشه ترقي را وصل كنند. اصلاً لازم است از اساس نقد شود و شايد به همين دليل برخي از نويسندگاني كه در زمينه فلسفه جديد نقادي دارند، اسمش را گذاشتند «پرسش از غرب». اين مفهوم زنده تري است واگر بخواهيم با آن مفهوم سراغ بحث خودمان برويم، انقلاب اسلامي يك پرسش از غرب كامل است. از دنياي غرب خارج مي شود وكل جهان غربي را مورد سؤال قرار مي دهد. اين مورد سؤال قراردادن يعني مورد شك قراردادن، نه فقط سؤال. يعني غربي كه خودش را كامل، تمام و پايان تاريخ مي داند و مي گويد ديگر چيزي بيرون از من، وجود وحيات ندارد حتي سنتها و بايد با نگاه من، نگاه شود، با انقلاب اسلامي شكسته است؛ نه فقط با نظريه انقلاب اسلامي كه با موجوديت انقلاب اسلامي شكسته شده است.
طبيعي است كه انديشه ترقي هم يك قسمت جدي اين شكست شدن را در برمي گيرد.
مي خواهم بگويم كه انقلاب اسلامي، به عنوان كاملترين نهضت اسلامي يا بيداري اسلامي شكل گرفته و ضرورت دارد كه انديشه ترقي را نقد كند. اين تا اينجاي قضيه كه فكر مي كنم نگاهي به گذشته است حالا نگاهي به آينده داشته باشيم.
گذشته كه مورد نقد قرارگرفت، نياز به جايگزين دارد كه من فكر مي كنم تحليل شما هم اينگونه است كه هميشه با نقد تنها كاري از پيش نمي رود و بايد جايگزين پيشنهاد شود كه به سمت چه هدفي پيش برود؟
يعني آن تمدني كه بايد شكل گيرد و الگوها به سمت آن ترسيم شوند، چه شاخصه هايي مي تواند داشته باشد؟
از نظر من جايگزين اصلي دردل مفاهيم شيعه وجود دارد و آن مهدويت است. حالا اين الگوي اسلامي، مي شود تمدن اسلامي ولي براي ما شيعيان مدل ايده آلش، انتظار تمدن است.
اتفاق ديگري كه در مدل جايگزين رخ مي دهد، اين است كه مدل انسان محور مي شود توحيد محور كه براي ما ايراني ها قرائت خاصش اهل بيت(عليهم السلام) هستند. در اين مرحله اين موضوع در ولايت فقيه تجسم پيدا كرده است. به همين دليل اين الگو- الگوي ولايت فقيه- توانسته است، الگوي نظامي سياسي پادشاهي را- كه يك الگوي ريشه دار درتاريخ ما است- بشكند. از اين رو، انديشه تعالي در بعد نظام سياسي، حالت پادشاهي ايران وپادشاهي پهلوي يعني استبداد مدرن را شكست. چون استبداد بعد از مشروطه است لذا انقلاب اسلامي با شكستن پهلوي فقط سلطنت موروثي را در ايران نشكسته، سلطنت مدرن را شكسته است و سلطنت قديمي ايران در مشروطه شكسته شد و آنچه در دوره قاجار و دوره مشروطه شكست همان استبداد كهن ايران بود كه جاي آن استبداد جديد آمد و انقلاب اسلامي استبداد جديد را شكست.وقتي سلطنت را شكست، آن هم از نوع مدرنش، پس قسمتي از انديشه ترقي را شكسته است.
حالا چرا دردهه سوم و چهارم انقلاب، ما سراغ اين مبحث رفتيم؟ براي اينكه ريشه هاي اين انديشه ترقي، درتاريخ ما باقي مانده و هرجا مي روي رد پايش را مي بيني و به هرحال توانسته نگاه خودش را در خيلي حوزه ها، به خصوص در دانشگاه ها، جا بيندازد؛ لذا امروز ضرورت شالوده شكني دراين نگاه كاملاً حس مي شود.
- ويژگي هاي انديشه ترقي يا تجددطلبي چيست كه بايد نقد بشود؟
يكي از ويژگي هاي آن اينست كه انديشه ترقي صورت مسأله خودش را تحميل مي كند؛ مثلاً در نظام سياسي، هركسي به مدل آزاديخواهي افراطي آنها اعتقاد نداشته باشد، مرتجع محسوب مي شود.حالا يك كسي كه با افراط آزادي خواه ها مشكل داشته باشد، با استقلال هم ضد باشد، دراين جريان مي شود مرتجع، خيلي از فراماسون ها وعناصر وابسته به سفارتخانه هاي خارجي دراين قضيه آزادي خواه مي شوند.
- اين دو گانه نگاه كردن را در اصلاح طلبان هم ديديم.
بله، اصلاح طلبان قسمتي از زاويه انقلاب اسلامي و قسمتي از انديشه ترقي نگاه مي كردند و لذا نمي توانستند اين قضيه را درست تحليل بكنند.
ديگر اينكه در انديشه ترقي چون غرب و دنياي جديد برداشت درستي نسبت به نگاه داخلي ما ندارند، هيچ وقت اسم ايران را نمي توانستند ببينند؛ يعني هميشه از علم و پيشرفت صحبت مي كردند ولي ما مي دانيم آن چيزي كه از عالم جديد براي ما آمده فقط علم و پيشرفت نبوده، سلطه هم بوده؛ ولي اينها هميشه از علم و پيشرفت حرف مي زنند. پيشرفت درست، پس سلطه و استعمار و غارت منافع ما چه مي شود؟ اينهم خودش يك نكته است؛ يعني خود اين مسأله را هم كه هيچ وقت استعمار نمي بينند.
سوم اينكه اينها وقتي مي خواهند مسائل را تحليل كنند، چون نگاهشان بومي نيست؛ حتي قسمت هايي را كه نقد مي كنند، درست نيست. پس وقتي مي خواهند تاريخ ايران و گذشته ايران يا مسائل را نگاه كنند، چون نگاهشان مبتني بر يك نگاه پژوهشي درست نيست، همان نقدي كه مي كنند، اشكال دارد. مثلا استبداد را به صفويه تعميم مي دهند و يا ويژگي هايي كه مي خواهند از يك شخصيت برجسته كنند، با يك الگوي مثلا روشنفكري غربي و يا شاعر يا فيلسوف تطبيق مي دهند يعني اينها را براساس معيارهاي آنجا تشخيص مي دهند و نه براساس معيارهاي خود ما. بنابراين اينها نه مي توانند درست درد را تشخيص بدهند، نه نقاط چركين و دوا را. اين موضوع دركتابهايشان كاملاً به چشم مي خورد.
انديشه ترقي به نظر من درتاريخ ايران خودش را در دو جبهه ايدئولوژيك نشان داده؛ يكي جبهه ايران شناسي هاي غربي و ديگر ايران شناسي هاي شرقي يعني ماركسيست ها، كه هر دو هم اشكال دارد. حالا ماركسيست ها هم يك نوع انديشه ترقي دارند، منتهي با هويت ماركسيستي خود. ايرانشناسان غربي، تاريخ، حتي تاريخ انقلاب ها، را براساس الگوهاي خود تحليل مي كنند؛ مثلا مشروطه را براساس انقلاب فرانسه تحليل مي كنند.
در مدلهاي شرقي و ماركسيستي، طبقه كارگر و كشاورز را نمي توانند درست به ايران تطبيق بدهند؛ يعني حركت هاي تاريخي ما- حتي تاريخ صدر اسلام و قيام امام حسين(ع)- را با الگوهاي ماركسيستي تطبيق مي دهند.
اشكال ديگر كه اينها دارند، اينست كه نياز كشور ما به پيشرفت و توسعه را در جاي خودش مطرح نمي كنند. مثلا ما به علم جديد نياز داشتيم، اما چه مقدار و در چه حوزه اي و چقدر؟ همين طور فله اي همه اش را خواستند، آنهم ميوه هايش را خواستند، نه درختش را، نه ريشه ها را، فقط خواستند ميوه تجدد را بچينند ولي هيچوقت به طور بنيادين سراغ سرمايه گذاري نرفتند كه علم مادر را بگيرند. همان كه مرحوم سيد جمال گفت: علم مثل درختي است كه فلسفه تنه اش است و شاخه ها و ميوه ها علمش است.
به طور كلي ما هرچه در گذشته داشتيم، نفي كرديم و اصلا دشمنش شديم و به طور حريصانه- از سر تقليد- خيلي زودباورانه و معجزه گونه خواستيم علم جديد را اخذ كنيم؛ يعني اين نگاه خوشبينانه و خوش باورانه ما كه همان نگاه معجزه آميز به علم است و هنوز هم خيلي ها فكر مي كنند علم پزشكي حتي با مرگ معجزه مي كند، آن موقع نهادينه شد. البته فن و دانش در جاي خود خوب هستند اما نه به قيمت نابود شدن تمام دستاوردهاي گذشته مان.
در مواردي در دانش هايي سرمايه گذاري كرديم كه در كشورمان به درد نمي خورد؛ در حالي كه مي توانستيم در دانش هاي بنيادي تر سرمايه گذاري كنيم. اين هم باز نگاه انديشه ترقي بود. ما دانش مي خواهيم اما اگر آن نگاه بومي نباشد، اولويت دانشي كه مي خواهيم كم و زيادش كنار دانش گذشته مان بايد مشخص بشود؛ غير از اينكه دانش جديد حتماً براي نگاه امروز، حداقل به جنبش نرم افزاري احتياج دارد.
ببينيد، ما تا در علوم انساني تحول پيدا نكنيم، در دانش هاي ديگر نمي توانيم موفق شويم؛ چرا؟ چون دانش هاي علوم انساني، مثل ادبيات، تاريخ، سياست، فلسفه و امثال اينها، اگر درست تحول پيدا كنند، استحكام و نشاط به دانش هاي تجربي و رياضي هم مي دهند؛ اما اگر اينها ثبات پيدا نكنند و جايگاه آنها معلوم نباشد، همان دانش هاي تجربي و رياضي هم از رونق مي افتند.
چرا فقط تقليد مي شود؟ چون در غرب هم كه نگاه مي كنيد، دانش هاي انساني، بالاتر از دانش هاي تجربي و رياضي است؛ يعني در غرب، فلسفه غربي، هنر غربي، ادبيات و در حقيقت آن چيزي كه غرب را ساخته، همين ها هستند، طرح جديد غرب را كه دانشمندان علوم تجربي و رياضي نريختند، غرب جديد را فيلسوفان ساختند. وقتي در فلسفه غرب بحران رخ داد، به تكنولوژي و سياست سرايت كرد، براي همين هم امثال رورتي معتقدند دموكراسي نبايد بناي فلسفه داشته باشد. چرا؟ چون مي داند در اين خانه، در مباحث فلسفي يك خللي ايجاد شده است و اين خلل طبيعتاً چون پايه اي و ريشه اي ست به همه جا سرايت خواهد كرد. دانش غربي هم همينطور است و اساس آن به همه جا سرايت كرده است. چون دانش آنها مبتني بر طرحي بوده كه خودشان داشتند، جايگاه علوم براي آنها مشخص است ولي ما چون ميوه را مي خواستيم، تنها به تقليد محض پرداختيم؛ لذا تحول در علوم انساني براي ما حتماً يك ضرورت بزرگ است كه هم در توليد علم ما نقش خواهد داشت و هم جاي دانش هايي را كه مي خواهيم بياوريم را معلوم مي كند و در انديشه ترقي اصلا چنين چيزي نيست فقط تقليد محض است؛ آنهم نه عميق.
- در واقع شاخص هاي ارزيابي را داريم تغيير مي دهيم؟
درسته؛ آنچه در انديشه ترقي ديده مي شود، اينست كه موافقين اين انديشه نه غرب را خوب شناختند، نه وضعيت داخلي ما را؛ يعني به نظر مي آيد نگاه انديشه ترقي نسبت به جايي كه آمده، براي ما خيلي سطحي است. براي اين است كه بعد از انقلاب غرب شناسي و گروه هاي غرب شناسي مان خوب رشد كرد؛ چون احساس كرديم غرب را هم بايد خوب بشناسيم. اصلا همه حرف انقلاب اسلامي، نفي غيرخودش نيست، شناخت عميق و نسبت صحيح برقرار كردن است؛ براي همين امام، هم مي خواست خوب بشناسد و هم ارتباط و نسبت عميق برقرار كند. به عنوان نمونه در مفهوم جمهوري اسلامي به خوبي قابل مشاهده است؛ در واژه جمهوري اسلامي امام بين نظريه ولايت فقيه و جمهوريت، شناخت و ارتباط و نسبت عميقي برقرار مي كند؛ پس بحث نفي نيست، فقط بحث شناخت عميق است كه ما قبل از انقلاب از شناخت عميق، محروم بوديم، فلسفه هاي غربي را كمتر مي شناختيم ولي امروز، اين شناخت بيشتر شده است.
در انديشه ترقي شناخت هويت خودي اصلا ملاك نيست، فقط اين مهم است كه يك انديشه اي بيايد و ما يكدفعه از ميوه هاي آن استفاده كنيم؛ پس هويت ما چه مي شود؟ وجود خود ما چه مي شود؟ اينها ناديده گرفته شده است و بايد به آن برگرديم.
- در دوران اصلاحات، آقاي خاتمي با مصاحبه اي كه داشته، راه پيشرفت را فقط يك راه دانسته است و آن هم، تمدن غرب است كه اين يك جور عقبگرد در مسير امام(ره) بود به سمت خودباختگي و تغيير شاخص. در مورد اين اگر توضيحي بفرماييد، ممنون مي شوم.
از اصلاح طلب ها بيشتر از اين توقع نداشتيم. روشنفكر ديني چون اين انقلاب را با قسمتي از انديشه ترقي نگاه مي كند، نمي تواند حقيقت اين انقلاب و آن پيوستگي كه بعد از گسستگي ايجاد مي شود را خوب درك كند. شما هر قسمتي از انديشه ترقي كه جلوي چشمتان باشد، براي شناخت تاريخ ايران مثل غباري است كه جلوي چشم را گرفته و نمي گذارد خوب ببينيد و نقد الگوي ترقي، مانند پاك كردن غبار است نه پاك كردن صورت مسئله.
اين الگوي اسلامي ايراني پيشرفت فرصت مناسبي است كه يكبار ديگر برگرديم و بازيابي نسبت به انديشه ترقي داشته باشيم و خودمان را دوباره پيدا كنيم. توجه به اين انقلاب بزرگ و اين وضعيتي كه در دهه چهارم در آن قرار گرفته ايم، خيلي مهم است؛ اگر ضمن ورود به اين اقيانوس و درياي تاريخ، بشود صيدهاي بهتري را شكار كنيم، خيلي خوب است؛ بشرطي كه تور بزرگي هم بيندازيم.
بايد توجه داشت كه روشنفكري هم ماحصل انديشه ترقي است. ما امروز اگر بخواهيم غرب را ببينيم، بايد بدون روشنفكري ببينيم؛ يعني بدون واسطه. نظر ما اين است كه، بايد يك روزي انديشه ترقي و خود غرب را بدون روشنفكري ببينيم؛ يعني بدون آن ايدئولوژي كه اينها روي آن گذاشتند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14