(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 5 دی 1389- شماره 19823

ناگفته هايي از ديپلمات ايراني ترور شده در پاكستان به روايت فرزند
قلب تپنده لاهور
گفت وگو با فرانك ابراهيمي، مخترع بسيجي و زن برگزيده سال 89
نمي خواستم «نخبه فراري» باشم!
چرا صدام در جنگ با ايران لباس نظامي پوشيد ولي در كويت نه؟
اي آن كه بال بال تو را آسمان كم است
ماجراي دفن يك جسد مجهول الهويه در كربلا



ناگفته هايي از ديپلمات ايراني ترور شده در پاكستان به روايت فرزند
قلب تپنده لاهور

بيست و هشت آذر 1369 شمسي، سالروز شهادت مرد جواني است كه پاكستان هرگز خاطره او را از ياد نخواهد برد. شهيد صادق گنجي انگار مي دانست كه قرار است شهيد شود. چند هفته پيش از شهادت با اشاره به قبول قطعنامه به سيد بزرگوار شهد آويني گفت: «براي كساني كه بخواهند هنوز در شهادت باز است.» و پس از شهادت، يكي از روزنامه هاي پاكستان به نقل از او در يكي از مراسم هاي توديعش نوشت: «هنگام جدايي من از لاهور حادثه كوچكي رخ خواهد داد.» (و البته كه براي ما بزرگ بود.» بالاخره با وجود تهديدات فراوان، او در حالي كه از آخرين و پنجاه و پنجمين مراسم توديعي كه از طرف ادبا، شعرا و نويسندگان پاكستان در هتل اينترنشنال لاهور به افتخارش برپا مي شد بيرون مي آمد، توسط گروهك سپاه صحابه به ضرب گلوله به شهادت رسيد و لاهور براي هميشه از خون پاكش گلگون شد.
صادق كه ترور شد، انگار لاهور گيج بود. بيش از سه هزار نفر از مردم گريان و مبهوت مقابل خانه فرهنگ ايران تجمع كردند و صبح روز بعد روزنامه ها و نشريات پاكستاني خبر شهادتش را با القابي مثل «قلب تپنده لاهور رفت»،« فاتح لاهور به ضرب گلوله كشته شد» و امثالهم تيتر كردند. حتي عده اي در پاكستان بعد از ترورش تازه متوجه شده بودند كه او يك ايراني است. شهيد، در كنار زبان هاي انگليسي و عربي، چنان به اردو تسلط داشت كه به اين زبان شعر هم مي گفت. همان اشعاري كه دوستان پاكستاني اش در هر بار سفر به ايران با طنين زيبا و سبك خاص اشعار اردو، آنها را برايمان مي خوانند و همان دوستاني كه با وجود تهديدات و فشارهاي سپاه صحابه و وهابيون از پيگيري پرونده مجازات قاتلانش و از دنباله روي راهش دست نكشيدند.
صادق گنجي متولد ارديبهشت سال 1342 بود. هشت ساله بود كه پدرش را از دست داد. در دوران انقلاب بسيار فعال بود. در شهرستان مادري اش دشتستان كلاسهاي درس عقيدتي-سياسي برپا مي كرد و ساعات زيادي را به مباحثه با جوانان ديگر و مخالفان مي گذراند. يك بار نيز بازداشت شد ولي به دليل سن كم به زودي آزاد شد. با آغاز جنگ نيز به عنوان مبلغ بارها به جبهه هاي نبرد اعزام شد. طلبه جوان مدرسه عالي شهيد مطهري كه البته بسيار زود مورد توجه آيت الله امامي كاشاني نيز قرار گرفت، برادر كوچكترش نادر و داماد خانواده يعني شهيد هوشنگ را در همين جبهه ها از دست داد. تنها پس از شروع اندك زماني از كار در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، در سن 23 سالگي با عنوان رئيس خانه فرهنگ ايران در لاهور به كشور پاكستان اعزام شد.
در مدت حضور در پاكستان، از او 13 اثر ارزشمند درباره اين كشور با مضاميني نظير مطبوعات پاكستان، مسيحيت در پاكستان، زن در پاكستان، احزاب پاكستان، مراكز فرهنگي در پاكستان و امثالهم به جاي مانده است كه هر كدام سرفصل آشنايي با بخشي از فرهنگ و سياست شبه قاره است. شهيد هميشه گشاده رو و البته مهمان نواز بود. گاهي زنگ درب خانه فرهنگ ايران، نيمه شب ها هم به صدا درمي آمد و او براي حل اختلافات مردم محلي و حتي زن و شوهرها دفتر كارش را باز مي كرد و در آنجا ساعت ها با آنها صحبت مي كرد تا مشكل رفع شود. شوخ طبع بود و دوست داشتني، تا آنجا كه در حاشيه يكي از كنفرانس ها با بي نظير بوتو به گفت وگو مي پردازد و معروف است كه او به هر زباني كه صحبت مي كرده، صادق جواب را به زبان ديگري مي داده است. پس از شهادتش بسياري از شخصيت هاي علمي، مذهبي، فرهنگي و سياسي پاكستان از او بارها ياد كردند. خطبا و امامان جماعت شيعه و سني پاكستان، او را نماينده جهان اسلام و سياستمداران اين كشور او را سرمايه اي ناميدند كه در قرن ها به ندرت تكرار مي شود. گاهي حتي با لباس هاي محلي در مجامع مخالفان در پاكستان حضور مي يافت. حرف آنها را گوش مي داد و با آنها بحث مي كرد تا شناسايي نشود. معروف است كه بعضي شبها پياده در كوچه پس كوچه هاي لاهور قدم مي زد و با مردم كوچه سخن مي گفت. پس از رحلت حضرت امام(ره)، براي نشان دادن اتحاد و يكپارچگي ايران و اينكه مسلمين جهان رهبر جديد مدبر، مدير و آگاهي خواهند داشت كه راه امام را همچون خود او رهبري خواهد كرد، ده ها مصاحبه انجام داد تا به پاكستاني هاي مشتاق امام و اندوهگين در غم فراق او نشان دهد كه امام جانشين به حقي خواهد داشت و جاي نگراني نخواهد داشت.
هميشه در هر سفر، يا حاشيه هر كنفرانس، وقتي با نمايندگاني از پاكستان صحبت مي كنم و نام پدرم را مي گويم استقبالشان بسيارگرم است و بارها براي سفر به پاكستان يا كشمير دعوت مي شوم. مدت كوتاهي قبل، وقت دريكي از ميزگردهاي سازمان ملل متحد با عنوان تروريسم و حقوق بشر از وجود هزاران قرباني تروريسم و جنايت هاي گروهك هاي تروريستي مثل منافقين در ايران سخن گفتم، در ميان حضار نظرات متفاوتي وجود داشت. پاكستاني هاي حاضر با آنكه گروهك هاي ايراني را به درستي نمي شناختند، با يادكردن از نام پدر از مظلوميت ملت ايران دفاع كردند و ماهيت گروهكي چون منافقين و ديگر گروه هاي تروريستي را همچون سپاه صحابه مطرح كردند. بعد از آن به زودي مرا به تمام پاكستاني هاي حاضر در آن كنفرانس معرفي كردند و با سخنان گرم آنها ساعات زيادي را در مهمانيشان به بحث نشستيم. به خودم افتخار مي كردم كه شهيد گنجي هنوز در يادها هست و اينكه سرمايه اي است كه در كشوري ديگر نيز مي تواند موجب دلگرمي باشد.
در كارنامه شهيد صادق گنجي خدمات ارزشمند بسياري به اسلام، ايران و مردم پاكستان به چشم مي خورد. او براي نشان دادن فرهنگ و ادب ايراني، رساندن پيام اسلام نام محمدي(ص) و رهبري امام خميني(ره) و نهايتا صلح و دوستي پايدار ميان مسلمين جهان تلاش زيادي كرد و به لطف خداوند بسياري از آنها به بار نشست. پيروي از راه حق توسط آزادمردان همچنان ادامه دارد و هرگز متوقف نخواهد شد. فقط گاهي كمرنگ تر و گاهي پررنگ تر است. تروريست ها ممكن است با مبادرت به كشتن انسانها به اهداف كوتاه مدت خود دست يابند، ولي در بلند مدت قطعا خود آنها بزرگترين قرباني اين حوادث خواهند بود. امروز ياد شهيد گنجي در قلب مردم پاكستان زنده است و سپاه صحابه كه لكه هاي ننگين بسياري را در تاريخ به جاي گذاشته است به ياري خداوند متلاشي شده است. چه خيال خامي كه مي پندارند با از بين بردن چنين انسانهايي قلب انقلاب از كار خواهد افتاد حال آنكه قطره قطره خون شهدا ريشه هاي تنومند انقلاب را در بين تمامي ملتهاي آزادي خواه و ستمديده گسترده تر خواهد كرد. ان شاء الله.
نادر گنجي
(فرزند شهيد صادق گنجي)

 



گفت وگو با فرانك ابراهيمي، مخترع بسيجي و زن برگزيده سال 89
نمي خواستم «نخبه فراري» باشم!

سميرا خطيب زاده
هنوز نداي آن پير مراد، همو كه در برابر تمامت كفر قد علم كرد و پرچم خونين فتح را برافراشت در گوشمان است كه ما را مي گفت: «بسيجي بايد در وسط ميدان باشد، تا فضيلت هاي اصلي انقلاب زنده بماند.» آري بسيجيان مي دانند كه جنگ هنوز پايان نيافته است و تنها جبهه آن تغيير كرده است. اگر روزي در صحنه نظامي حاضر شدند و «نماز شهادت» خواندند امروز با انديشه اي ناب و مطهر در جبهه علمي و فرهنگي، «نماز مرگ بر آمريكا» مي خوانند. فرق نمي كند جنگ «نظامي» باشد يا جنگ «نرم»، آنان بسيجي مي مانند! آنان مي خواهند همچنان وارث كربلا باشند و از آرزوهاي مردان حماسه، پاسداري كنند. آنان «ستاره هاي گم شده غربت» را فراموش نمي كنند و با همان ستاره ها راه را پيدا كرده اند.
و ما نيز قصد داريم در اين ستون سربازان اين جبهه علمي و فرهنگي را معرفي كنيم، نخبگاني كه مبارزه را از ياد نبرده اند و در خط مقدم جبهه مشغول كارزارند. ميهمان ما در سطرهاي خواندني اين ستون باشيد.
- نام: فرانك ابراهيمي
- افتخارات: زن برگزيده سال 1389، كسب عنوان بانوي سرافراز ايراني، زن نمونه كارآفرين جشنواره شيخ بهايي، نخبه بسيجي
- اختراعات: نهمين شيوه آموزشي زبان هاي زنده دنيا، فرمولي در آناليز شيمي، دستگاه باغباني
- تحصيلات: كارشناس زبان و ادبيات انگليسي و فارغ التحصيل علوم ارتباطات از دانشگاه «نيوساوف ولز» استراليا
- القاب: مادر كوچكترين مخترع ايران
- بزرگترين افتخار از ديدگاه خودش: «بسيجي بودن»
¤ لطفا از خودتان و اختراعاتتان برايمان بگوييد؟
- فرانك ابراهيمي هستم، مديرعامل خانه فرهنگ «مادر» و مديرعامل تعاوني آموزشي پديده «ارتباط» مي باشم. از نخبگان برتر سال 89 بوده و از طرف دفتر رياست جمهوري به عنوان «زن برگزيده سال 1389» انتخاب شدم. 13 سال سابقه تدريس، تحقيق و پژوهش داشته و در حال حاضر مسئولان خانه نخبگان مي باشم. سه اختراع ثبت شده دارم كه يكي از آنها در «استراليا» به ثبت جهاني رسيده و آن هم «جديدترين تكنيك آموزش زبان هاي زنده دنيا» است. اين اختراع از چند كشور اروپايي تأييديه داشته و از نظر بين المللي نيز به ثبت رسيده است.
¤ اختراع شما چه ويژگي اي داشت كه جديدترين تكنيك آموزش زبان شناخته شد؟
اين اختراع يك نوع تكنيك جهاني آموزش زبان هاي زنده دنيا است. درواقع من نهمين شيوه آموزشي زبان هاي دنيا را اختراع كرده ام كه شامل همه زبان هاي زنده دنيا اعم از فرانسوي، ايتاليايي، آلماني، عربي و... شده و هيچ محدوديتي ندارد. ثبت اين اختراع در استراليا، چهار سال تمام به طول انجاميد و در طي اين مدت به تأييد كارشناسان، خبرگان و زبانشناسان استراليا رسيد. در اين شيوه، آموزش زبان به زبان مادر يا مبدأ صورت مي گيرد به عنوان مثال اگر كسي ايتاليايي زبان است و مي خواهد زبان فرانسوي ياد بگيرد، فرانسه را به زبان مادري اش يعني ايتاليايي فرا مي گيرد.
¤ اين تكنيك را در ايران نيز اجرا كرده ايد؟
- بله. بعد از اينكه اين تكنيك را در سال 1382 در كشور استراليا به ثبت جهاني رساندم به ايران بازگشتم و پس از تأييد وزارت علوم در حال پياده كردن آن در ايران هستم. در حال حاضر آموزش زبان انگليسي كوتاه مدت و تضميني را (در طول يك ماه) انجام مي دهيم و حدود 1500 نفر در اين دوره ها شركت كرده اند كه از جمله آن سياستمداران و مديران ارشد كشور و وزارتخانه ها هستند. ما در ايران آموزش زبان انگليسي يا هر نوع زبان دومي را از طريق زبان فارسي انجام مي دهيم.
¤ ماجراي زن برگزيده سال 1389 چه بود؟
- فكر مي كنم علت آن، همين اختراع جهاني من بود. اين اختراع در استراليا از بين 300 هزار شركت كننده رتبه سوم كارآفريني را كسب كرد و سال 1382 نيز به عنوان زن نمونه كارآفرين در جشنواره شيخ بهايي معرفي شدم و در حال حاضر هم كارآفرين كشوري مي باشم و سه موسسه كارآفريني دارم.
¤ براي موفقيت هايتان مدال هاي جهاني هم دريافت كرده ايد؟
- دو مدال جهاني، يكي طلا و ديگري برنز. اين دو مدال هم در زمينه دو اختراع ديگر من بوده است. يكي از آنها اختراع فرمولي در مورد آناليزشيمي و ديگري دستگاهي ميوه چين است كه البته اختراع دوم را همراه با دخترم ثبت كرديم.
¤ دخترتان هم از مخترعين است؟
- بله. دختر 10 ساله ام بيتا، از شش سالگي شروع به اختراع كرده است. او در 5/6 سالگي يك اختراع در 7 سالگي اختراع بعدي و در 5/8 سالگي هم دو اختراع ديگر را ثبت كرده است. به خاطر اختراعات او لقب «مادر كوچكترين مخترع ايران» را نيز به من داده اند.
¤ شما از نخبگان بسيجي هستيد، چطور شد كه بسيجي شديد؟
- در ايران اسلامي هركس كه علاقمند به كشور و پيشرفت آن و عاشق اسلام باشد، ناخودآگاه به سمت بسيج گرايش پيدا مي كند. دختر كوچك من هم عضو بسيج است و يكي از دلايل مهم تمايل او به عضويت در بسيج، علاقه وافر ايشان به شخص مقام معظم رهبري است. دخترم عاشق ديدن رهبري بود و من به او گفتم كه امكان ملاقات حضوري به اين سادگيها ميسر نيست و بايد بتواني از خودت قابليت خاصي نشان بدهي تا اين ديدار ميسر شود و دخترم پيشنهاد عضويت در بسيج را به من داد.
¤ فكر مي كنيد اين علاقه دخترتان به «حضرت آقا» از كجا نشأت مي گيرد؟
- حضرت آقا خود يك بسيجي اند و از جانبازهاي انقلاب هستند و جايگاه ويژه اي دارند، ايشان بسيجي واقعي بودن را در نهايت كمال ثابت كرده اند. همه اين عوامل باعث شده كه علاقه ما به ايشان بسيار بيشتر و بيشتر شود.
¤ نقش اعتقادات و باورهاي مذهبي را در موفقيت خود چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- ما اعتقاد داريم كه اگر خداوند نخواهد حتي يك برگ هم از درخت بر زمين نمي افتد، اعتقادات و باورهاي مذهبي نقش خاصي در زندگي انسان دارد. چرا كه آدمي احساس مي كند در هر راهي كه قدم مي گذارد كسي هست كه او را حمايت و هدايت مي كند و آن كس از همه قدرت هاي مادي برتر و بالاتر است. شايد مسائل و عوامل فيزيكي به ظاهر مهم باشد اما در واقع «قدرت لايزال الهي» است كه نقش هدايتگر انسان ها را برعهده دارد و باعث مي شود بسياري از مسائل و مشكلات خودبه خود حل شود و از پيش پاي شما برداشته شود.
من و خانواده ام «نمي گويم خيلي موفق» ولي اگر ذره اي هم موفق شده ايم فقط و فقط با توكل بر خدا و توسل به ائمه اطهار بوده است.
¤ از سختي ها و مشكلاتي كه در راه موفقيت هايتان داشته ايد بگوييد؟
- از سال 86 بر روي 12 طرح، كار مطالعاتي انجام دادم اما در بين همه اين ها فقط سه طرح من توانست ثبت اختراع شود، به علت ضعف قانون مالكيت معنوي در ايران، مجبور شدم به همراه خانواده ام به استراليا مهاجرت كنيم، هزينه سفر، زندگي در كشوري با زبان و فرهنگ بيگانه براي من بسيار سخت بود آن هم با كودكي خردسال، براي پيشبرد كارمان مجبور به گرفتن وكيل شديم، تأمين هزينه وكيل و مسائل حقوقي آن نيز مشكلات خاص خود را داشت.
¤ چه انگيزه اي اين همه سختي را آسان مي كرد؟
- از خدا خواستم در تحمل سختي ها ياور من باشد. چرا كه به فكر موفقيت و اعتلاي ايران بودم. مي خواستم كشورم از لحاظ علمي پيشرفت داشته باشد. بعد از ثبت اختراع من رتبه و رده كشورمان از لحاظ تكنيك آموزش زبان ارتقاء قابل توجهي پيدا كرد. برايم خيلي مهم بود كه بعد از ثبت آن تكنيك جهاني دوباره به كشورم بازگشتم چون نمي خواستم «نخبه فراري» باشم. هم اكنون نيز مشغول بهره مند كردن مردم ايران از خدمات اختراع خود هستم.
¤ «جنگ همچنان ادامه دارد ولي جبهه آن عوض شده است» نظرتان راجع به اين جمله چيست؟ جبهه شما كدام است؟
- ما امروزه بحث جنگ نرم را داريم. كشورهاي غربي چشم ديدن موفقيت هاي كشور ما را در عرصه علمي ندارند، ترور اخير دانشمند هسته اي ايران نمونه بارز همين مطلب است. من احساس مي كنم به عنوان يك بسيجي بايد در صحنه حضور داشته باشم و آن علم اندكي را هم كه دارم در اختيار بقيه قرار دهم.
و سخن آخر اينكه همه ما يك بسيجي هستيم و خواسته واقعي ما ظهور آقا امام زمان(عج) و سلامتي و طول عمر رهبر معظم انقلاب است.

 



چرا صدام در جنگ با ايران لباس نظامي پوشيد ولي در كويت نه؟

دفاع مقدس ملت ايران در برابر متجاوزان بعثي مملو از عبرت هاي بزرگ تاريخي است كه بخشي از آن مربوط به ندامت هاي كشور كوچك و ثروتمند كويت از كمك به رژيم متجاوز بعثي صدام معدوم است.
امير كويت شيخ جابر احمد الصباح كه در دوران او، كويت شاهد حوادث متعدد ناشي از پيروي از سياست هاي آمريكا و ماجراجويي صدام در منطقه بود در خاطرات خود مي گويد بعد از پايان جنگ ايران و عراق با حمايت كشورهاي عربي و براي تجليل از مقاومت صدام در برابر ايراني ها، كنفرانس كشورهاي عربي در بغداد برگزار شد و همه سران عرب از اين كه صدام و عراق از خطر سقوط توسط ايراني ها رهايي يافته بودند، خوشحال به نظر مي رسيدند، البته اين فرار به قيمت كمك هاي گسترده كشورهاي ثروتمند عرب و كمك هاي تسليحاتي و تداركاتي كشورهايي هم چون مصر و اردن به دست آمده بود. شيخ جابر مي گويد: در پايان كنفرانس زماني كه مي خواستيم عراق را به مقصد كويت ترك كنيم صدام خود شخصا پشت فرمان اتومبيل ويژه بنز تشريفات نشست و هدايت خودرو را تا فرودگاه بغداد به عهده گرفت. در اتومبيل فقط من بودم و او، در حالي كه صدام سيگار برگ كوبايي بر لب داشت و فضاي خودرو مملو از دود اين سيگار شده بود در بين راه به او گفتم؛ انشاءالله در كويت منتظرش هستيم و اولين سفر خارجي اش را به مقصد كويت داشته باشد. صدام هم با تكبر جواب داد: كويت خانه ماست مي آييم.
شيخ جابر ادامه مي دهد كه منظور او را آن موقع نفهميدم و وقتي در حال فرار از كويت در تابستان 1990 ميلادي بودم متوجه حرف آن مردك متكبر خبيث شدم و در همان جا آرزو كردم به او در جنگ با ايراني ها كمك نمي كردم. او نمك نشناس و نمك به حرام بود.
همراهان امير كويت مي گويند كه صدام وقتي به كويت حمله كرد امير كويت در خواب بود و با وضعيتي پريشان او را به خاك عربستان منتقل كردند. چند روز بعد از اشغال نظامي كويت توسط بعثي ها، صدام شيخ جابر احمدالصباح را فردي عياش و فاسد معرفي كرد و فيلمي از عياشي هاي او را پخش نمود. صدام در پاسخ به اين سؤال خبرنگاران كه چرا ديگر لباس نظامي نمي پوشد گفت: من در كويت مردي مقابل خود نمي بينم. اگر در جنگ با ايراني ها لباس نظامي مي پوشيدم، به دليل آن بود كه آنها مرد جنگ بودند.
او در يك گفت وگو با احترام از امام خميني(ره) ياد مي كند و مجبور مي شود اذعان كند كه با چه كساني در نبرد بوده است، اما او از جنايت هاي خويش و حمايت هايي كه قدرت هاي استكباري در تجاوزش به ايران از او داشتند سخني نگفت كه اين رسم ناجوانمردان تاريخ است.
به گزارش ايسنا، نادر دريابان، پژوهشگر دفاع مقدس با بيان اين مقدمه به ماجراي شنيدني سال هاي همكاري دلبرانه شيخ جابر امير كويت و صدام معدوم اشاره مي كند كه مي گويد: شيخ جابر در انبوه كمك هاي مادي و تسليحاتي و تداركاتي كشورش به بعثي هاي جنايتكار تعدادي آمبولانس نظامي بنز كه در آنها شرايط يك بيمارستان صحرايي و حتي عمل هاي ابتدايي بود براي حفظ جان فرماندهان عراقي در جبهه هاي جنگ با رزمندگان مسلمان ايراني خريداري كرد و به صدام و فرماندهانش اهداء نمود. اولين سري اين آمبولانس ها به جبهه خرمشهر كه در اشغال دشمن بود ارسال شد، چرا كه ايران خود را براي حمله به خرمشهر و باز پس گيري آن آماده مي كرد. چند روز بعد از حمله قواي اسلام در عمليات بيت المقدس به بعثي هاي جنايتكار در جبهه گسترده خرمشهر آمبولانس اهدايي شيخ جابر احمد الصباح به غنيمت رزمندگان اسلام در آمد و بسياري از فرماندهان عراقي مجروح جبهه خرمشهر از شدت جراحت در نبرد با رزمندگان اسلام به هلاكت رسيدند. يكي از آخرين فرماندهان عراقي در جبهه بندر خرمشهر را نه با اين آمبولانس ويژه بلكه با قايقي چوبي در حالي كه يك پاي اين فرمانده قطع شده بود به جزيره ام الرصاص عراق در روبه روي بندر خرمشهر انتقال دادند تا داغ استفاده از اين تجهيزات پيشرفته بر دل صداميان بماند. اين خودرو كه هم اينك به صورت مستعمل در مركز فرهنگي دفاع مقدس خرمشهر نگهداري مي شود، متأسفانه در سال هاي جنگ به خوبي از آن مراقبت نشد؛ چرا كه يكي از اسناد مهم تداركاتي دشمن بوده است كه توسط حاميان مرتجعش تهيه و براي استفاده به جبهه هاي نبرد ارسال شده بود. در جريان جنگ تحميلي هم چنين شيخ فهدالاحمد، برادر ناتني امير كويت نيز با حضور در جبهه هاي عراق بند توپخانه را براي گلوله باران مواضع نيروهاي رزمنده مسلمان ايراني كشيده بود. شيخ فهدالاحمد كه رئيس شوراي المپيك آسيا بود اولين مقام رسمي و مهم كويتي بود كه در جريان اشغال كويت توسط بعثي ها به قتل رسيد و صدامي ها بر جنازه او به شدت كوفتند. يك روز پس از اشغال كويت توسط رژيم متجاوز صدام، وزير امور خارجه وقت كويت كه اكنون امير كويت است براي عذرخواهي رسمي كشورش در كمك به صدام در سال هاي جنگ عليه ايران به جمهوري اسلامي ايران آمد تا تاريخ خيلي زود سرنوشت تلخ جبهه كفر را در برابر حماسه هشت ساله مقاومت ملت ايران رقم زند.

 



اي آن كه بال بال تو را آسمان كم است

وصف تو عاشقانه ترين وصف عالم است
بي سايه ي عنايت تو اي بزرگوار!
« كار جهان و خلق جهان جمله درهم است »
اين نبض بي قرار به ياد تو مي تپد
هر گوشه اي كه سفره زخمي فراهم است
سر مي برم به چاه، به ياد تو گاه گاه
زيرا به ناله هايي از اين دست محرم است
از جنس زخم هر چه كه گويم از آن توست
هر چند دست هاي تو از جنس مرهم است
بي سو و بي نهايتي و وصف ناپذير
آه از دلي كه حجم حضور تو را كم است
من، سيب زندگي و بهشت خيال تو
اين قصه هميشه فرزند آدم است
سيدمهدي احمدي

 



ماجراي دفن يك جسد مجهول الهويه در كربلا

«ابورياض» از افسران ارتش عراق در زمان جنگ هشت ساله و رجال سياسي فعلي اين كشور نقل مي كند: در جبهه هاي جنگ مشغول نبرد بودم كه دژباني مرا خواست. فرمانده مان با ديدن من ، خبر كشته شدن پسرم را در جنگ به من داد.خيلي ناراحت شدم . من براي او آرزوهاي زيادي داشتم و مي خواستم دامادش كنم.
به هر حال ، به سردخانه رفتم و كارت و پلاك فرزندم را تحويل گرفتم و رفتم تا جنازه اش را ببينم. وقتي كفن را كنار زدم ، شديدا يكه خوردم. با تعجب توام با خوشحالي گفتم:« اشتباه شده ، اشتباه شده. اين فرزند من نيست.» افسر ارشدي كه مامور تحويل جسد بود ، با بي طاقتي و عصبانيت گفت: « اين چه حرفيه مي زني؟ كارت و پلاك قبلا حك شده و صحت اون ها بررسي و تاييد شده.» واقعا برايم عجيب بود كه او حاضر نمي شد حرف مرا بپذيرد يا به بررسي دوباره ماجرا دست بزند. من روي حرف خودم اصرار مي كردم اما ناگهان خوف و اضطرابي در دلم افتاد كه با مقاومتم مشكلي ديگر برايم ايجاد شود. در زمان صدام با كوچك ترين سوء ظن و ابهامي ممكن بود جان شخص و خانواده اش بر باد برود. زود سكوت اختيار كردم و ارتش مرا مجبور كرد كه جسد را براي دفن به سمت بغداد حركت بدهم.
رسم ما شيعيان اين است كه جنازه را بالاي ماشين گذاشته و تا قبرستان شهرمان حمل مي كرديم.من نيز چنين كردم اما وقتي به كربلا رسيدم ، تصميم گرفتم كه زحمت ادامه راه را به خودم نداده و او را در همان كربلا دفن كنم.
چهره آن جوان كه نمي دانستم كدام خانواده انتظارش را مي كشد ، دلم را آتش زده بود.او بدني پر از زخم داشت اما با شكوه آرميده بود. او را در كربلا دفن كردم و بر پيكرش فاتحه اي خواندم و به دنبال سرنوشت خود رفتم.
سال ها از آن قضيه گذشت و خبري از فرزندم نيافتم تا اين كه جنگ تمام شد و خبر زنده بودن او به دستم رسيد. فرزندم سرانجام در ميان اسراي آزاد شده به عراق بازگشت. از ديدنش خوشحال شدم و شايد اولين چيزي كه به او گفتم اين بود كه« چرا كارت هويت و پلاكت را به ديگري سپردي؟»
وقتي او ماجراي كارت هويت و پلاكش را برايم تعريف كرد ، مو بر بدنم راست شد. پسرم گفت: « من توسط جواني بسيجي اسير شدم. او با اصرار از من خواست كه كارت هويت و پلاكم را به او بدهم. حتي حاضر شد در قبالش به من پول بدهد. وقتي آن ها را به او دادم ، اصرار مي كرد كه حتما بايد قلبا راضي باشم. من هم به او گفتم در صورتي راضي خواهم شد كه علت اين كارش را بدانم.او حرف هايي به من زد كه اصلا در ذهنم نمي گنجيد. او با اطمينان گفت : «من دو يا سه ساعت ديگر شهيد مي شوم و قرار است مرا در جوار مولايم حضرت
ابا عبدالله الحسين (صلوات الله عليه) دفن كنند. مي خواهم تا روز قيامت در حريم مولايم بيارامم. » ديگر نمي دانم جه شد و او چه كرد اما ماجرا همان بود كه گفتم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14