(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 15 دی 1389- شماره 19832

شعر و بصيرت !
روايتي از شعر آييني افغانستان- بخش پاياني
سعه صدر آسمان
با حسرتي كبود در اينجا .....
شگفت نيست اگر ابرها نمي آيند
نيما در كنار بنيادهاي كهن شعر طرحي نو در انداخت



شعر و بصيرت !

پژمان كريمي
هفته پيش، در آستانه فرارسيدن سالگرد حماسه غرورانگيز نهم دي، بر آن شديم اشعاري درباره اين رويداد باشكوه را منتشر كنيم. وقتي شروع به جستجو كرديم، كاملاً شگفت زده شدم! به چند دليل:
نخست؛ تعداد شاعران و اديباني كه به طور مشخص به موضوع حماسه نهم دي پرداخته اند، بيش از اندازه تصورم بود. در ميان سخن سرايان نام هايي به چشم مي آمد كه پيشتر نمي توانستيم از آنان شعري با مضمون انقلاب يا دفاع مقدس سراغ بگيريم. جالب اينكه بيشترشان نيز متعلق به نسل جوان و نوقلم هستند.
بايد گفت؛ حماسه نهم دي در پاسخ به رويدادي تلخ شكل گرفت. سران فتنه، با الگوبرداري از نسخه هاي انقلاب مخملين و با هدايت نظريه پردازان اين گونه انقلاب، تلاش كردند با دروغ تقلب و سپس به آشوب كشيدن كشور، نظام جمهوري اسلامي را سرنگون كنند.
در اين مسير، سران فتنه و عمله ميداني شان از هيچ جنايتي فروگذار نكردند. تجمع غيرقانوني به پا كردند، به خودروها و اماكن دولتي و خصوصي آسيب زدند، چادر از سر زن مسلمان كشيدند، بسيجيان را به شهادت رساندند، پروژه كشته سازي به راه انداختند، در مجلس عزاي يك فرد زنده سوگواري كردند، شايعه ساختند، دست دوستي و سرسپردگي به بيگانگان دادند، خيمه عزاداران حسيني را آتش زدند، به عزاداران وحشيانه هجوم آوردند، در روز عاشورا هلهله كردند و...! آيا طبيعي نبود و نيست كه هر انسان ايراني و مسلمان، در برابر چنين فتنه گراني واكنش نشان دهد؟ عصباني شود، فرياد بكشد؟
شاعران نيز به عنوان دلدادگان به مكتب اسلام، راه سعادت بخش و الهي امام حسين(ع)، در مقام ايرانيان دوستدار وطن و استقلال ايران و پايندگي هويت ايراني، با سلاح قلم، در برابر «فتنه» به پا خاستند.
آنان عاشقانه و به دور از جناح بندي هاي سياسي، به عنوان عاشقان اسلام و ايران، فتنه را مذمت كردند، فتنه گران را رسوا نمودند و به بزرگداشت حماسه بزرگ نهم دي پرداختند تا آموزه ها و پيامهاي اين روز الهي، همواره در دل و ذهن ايران و ايراني حك شود. آموزه هايي چون:
- آمادگي در برابر كينه و مكر و تقلاي دشمن، يك ضرورت هميشگي است.
- دفاع از ولايت، يعني دفاع از كليت اسلام، دستاوردهاي انقلاب و هويت ايراني و استقلال كشور.
- حضور مردمي در صحنه و درگاه خطر، عامل شكست قطعي دشمن است.
- وحدت، اهرمي كارآمد، در متلاشي كردن هيبت پوشالي بدخواهان، عمل مي كند.
- ملت ايران از ماهيت فتنه گران آگاه است و از آنان تبري مي جويد.
- ايرانيان، انقلاب و نظام و استقلالشان را مديون خون شهدا مي دانند و به كسي اجازه نمي دهند كه بركات خون شهدا را پايمال كنند.
- مردم، با وجود سلايق مختلف، بر سر اسلام و انقلاب و كشورشان، منسجم تر مي شوند.
دوم؛ با رويكرد آگاهانه و سرشار از شور و غيرت شاعران به حماسه نهم دي، «بصيرت» اين مفهوم ارزشمندانه و ارزنده، به ساحت شعر فارسي راه يافت.
بصيرت همان ابزاري است كه انسان حقيقت جو را ياري مي دهد كه در وقت فتنه ها، حق از باطل را تشخيص دهد و بتواند به درستي به وظيفه شرعي خود جامه عمل پوشاند.
شاعران ايراني، معناي بصيرت را در اشعار نغز خود، به درستي تبيين و تفسير كرده اند و تأكيد نموده اند كه تنها افراد بي بصيرت اند كه در طي فتنه ها و سركشي هاي زمان، دچار ترديد مي شوند به دامان كفر و نفاق لانه برمي گزينند. شاعران بصير ايراني، تصريح كرده اند كه اتكاء به كلام و اشارات ولايت است كه سبب ساز نجات و رستگاري و رهيدن از دام فتنه مي شود.
شاعران بصير به روشني سرنوشت تلخ فتنه گران را كه در حلقه خشم خداوند و مردم گرفتار مي آيند، تصوير كرده اند. با اين وصف، بصيرت، ارزشي است كه اينك مختص شعر فارسي ايراني است.
و جالب اينكه، هر دو ويژگي، در اوج شيوايي و غناي ادبي، در سروده شاعران بصيرمان، جلوه گر شده است.
از اين رو مي توان قاطعانه گفت كه؛ حماسه نهم دي، نه تنها آغاز فصل تازه بصيرت مردمي در صحنه سياسي ايران است، بلكه، زايش شعر بصيرت را موجب شد.

 



روايتي از شعر آييني افغانستان- بخش پاياني
سعه صدر آسمان

محمد سرور رجايي
اما امروزه مي بينيم كه تمام اين سختي ها و كشتارهاي وحشيانه هم نتوانست ادبيات آييني شيعيان افغانستان را محو كند و محبت اهل بيت عليهاسلام را، از دل شيعيان بيرون كند. اگر چه باعث شد بسياري از مديحه سرايان و شاعران، سروده هاي شان را مخفي نگه داشته يا براي جمع اندكي كه مورد اطمينان آن ها بوده اند، بخوانند. از اين رو بسياري از شاعران آييني ناشناخته مانده و بي آن كه سروده هاي آن ها جمع آوري و ثبت شود در گردش روزگار از بين رفته اند. متأسفانه در اين مسير تحقيقات بايسته اي هم نشده است كه شاعران شيعي افغانستان را شناسايي كنند تا اگر تعدادي از سروده هاي آن ها را كه در نزد خانواده يا دوستان و آشنايان آن ها باقي مانده باشد، جمع آوري كنند. آن چه امروز از كتاب هاي شعر شاعران مذهبي و آييني سراي شيعي افغانستان در دست است، مجموعه شعري از مرحوم سيد محمد كاظم متخلص به بلبل، شهيد سيداسماعيل بلخي و مرحوم محمدحسين طالب قندهاري است. كه هر سه مجموعه هم بعد از انقلاب در ايران منتشر شده اند. اگرچه اشعار آييني از شاعران ديگري هم به صورت پراكنده در بعضي از نشريات مهاجران و يا مجموعه هاي گردآوري شده منتشر شده اند. احتمالا اگر انقلابي صورت نمي گرفت و آزادي و بيداري هاي مذهبي براي شيعيان افغانستان رخ نمي داد، شعر آن ها هم به سرنوشت ديگر سروده هاي شاعران شيعي قبل از آن ها دچار مي شدند. آن چه كه درخور تأمل است، نبود آثار شاعران شيعي افغانستان از آن دوران است. شايد بعضي ها بگويند كه لابد شاعري نبوده است، نه اين طور نيست. استاد محمدكاظم كاظمي شاعر شناخته شده روزگار ما در اين باره چنين مي نويسد:
«... واقعيت اين است كه وضعيت ادبيات فارسي افغانستان در قرن هاي 12 و 13 هجري چندان به سامان نبوده است. جنگ هاي داخلي و خارجي پي درپي و بي علاقگي دولتمردان اين كشور به شعر و ادب، مجال رشد را از آن گرفته بود و چنين شد كه در آن يكي دو قرن، فقط چند شاعر نام آور توانست ظهور كند.
بي توجهي حاكمان عصر به شعر، و به ويژه شعر ولايي با گرايش شيعي، به ناچار اين دسته از شاعران را به انزوا و به حاشيه راند و آنان كوشيدند تكيه گاهي جز محافل رسمي ادبي براي خويش بيابند، يعني مجامع مردمي و حسينيه ها و به قول مردم افغانستان، «تكيه خانه ها». اتكاي شاعران به مردم، لاجرم شعرشان را نيز مردم پسند و به دور از معيارهاي انجمني و رسمي ادبيات مي ساخت، و چنين شد كه در اين چند صد سال، شاعران مذهبي سراي افغانستان غالبا «منقبت سرا» بوده اند. (كاظمي، آرشيو وبلاگ: تاريخ مراجعه، 16/1/89)
سيدمحمد كاظم بلبل
جامعه شيعي افغانستان در ادوار تاريخي افغانستان مورد ستم حاكمان ظالم قرار داشتند و اين خود روشن ترين دليلي است كه آن ها مورد شديدترين رفتارهاي تبعيض آميز حكومتي قرار داشته اند. اما با آن هم با بازگشت سيدمحمد كاظم (بلبل) در سال 1299 شمسي به افغانستان جرقه هاي شعر آييني در جامعه شيعي افغانستان به صورت علني زده شد. شاعري كه تنها بازمانده خانواده مبارز خود بود كه توسط حاكم غدار وقت افغانستان امير عبدالرحمان جابر در كابل به شهادت رسيده بودند. سيدمحمد كاظم بلبل 12 ساله بود كه بعد از دستگيري و شهادت مردان خانواده اش از آن غائله فرار كرد و به صورت پنهاني به ايران مهاجر شد، بعد از چندين سال تحصيل و دانش اندوزي در ايران و عراق با توانايي ها خاص و انديشه منحصر به فردش به افغانستان برگشت و جريان ادبي اي را به راه انداخت كه بيش تر در حوزه شعر آئيني استوار بود. به نوعي شيعيان افغانستان براي اولين بار بعد از قتل عام امير عبدالرحمان جابر و فشارهاي عاملان حكومتي وي، از طريق اين سيد بزرگوار توانستند كه بخشي از خواسته ها و انتقادات شان را با ادبيات و به خصوص شعر بيان كنند. بلبل كه بيشتر در سروده هايش از سبك خراساني تبعيت مي كرده، قصيده هاي زيبايي دارد كه در آن سعي كرده با زبان روان و مردمي، مردم را هم به سوي اشعارش بكشاند. از همين روست كه مي گويند: كه در زمان حيات او در چنداول كابل، در سماوارخانه اي (قهوه خانه) كه محل گردهم آيي منقبت خوانان شهر كابل بوده، بسياري از مناقب خوانان روزها در آن جا منتظر مي نشستند تا آقاي بلبل جديدترين اثر خود را در جمع بخواند و آن ها بتوانند رونوشتي از آن را تهيه كرده و در مجلس ديگري بخوانند. اينك نمونه شعري از اين پرچم دار شعر آييني افغانستان را در اين جا نقل مي كنيم.
تا از گل روي تو صبا برقع برانداخت
بر باد فنا رفت صفاي ورق گل
از سلسله ي زلف تو گرديد مسلسل
تا شام ابد دايره ي دور و تسلسل
بوي عرقت مي وزد هر دم به مشامم
از رايحه ياسمن و سوسن و سنبل
شيداي تو هر دل چه به گردون چه به هامون
جوياي تو هر كس چه به يثرب چه به كابل
نساج قضا بافته تشريف كرامت
بر قامت زيباي تو از صبر و توكل
يك باره شد از خويش به حيرت كده ي دل
چندان كه خرد كرد به ذات تو تعقل
قاصر بود از گفتن اوصاف كمالت
در باديه ي عالم دل؛ ناطقه ي كل
ختم است ز ايزد به قوانين معما
اوصاف كمالات جنابت همه در قل
اي باعث ايجاد وجود همه هستي
حق كرده به ذات تو به مخلوق تفضل
هرگز نشود رحمت حق شامل آن كس
كز پيروي ذات تو ورزيده تغافل
در كنگره ي تارك اقبال تو بنهاد
سرپنجه ي استاد ازل تاج تفضل
اي قافله سالار صفوف صف محشر
فرداي قيامت چو خرامي به سر پل
حق حسنين و علي و حرمت زهرا
كز چشم شفاعت نگري جانب بلبل (بلبل، 1365: 59).
شهيد بلخي:
چند سال بعد از او در جامعه شيعي افغانستان شهيدمحمد اسماعيل بلخي ظهور مي كند كه زبان و حتي سبك شعري اش، متفاوت با شعر بلبل است. شهيد بلخي هم 8سال در ايران تحصيل كرده بود و از نزد استاداني چون اديب نيشابوري، شيخ علي اكبر نهاوندي و... دانش آموخته بود. شهيد بلخي وقتي به افغانستان بازمي گردد در بدو ورودش در شهر هرات طي سخناني حاكمان وقت را به مبارزه مي خواند. سپس به مزار شريف و بعد از آن به كابل مي رود و مبارزات خود را عليه ظلم هايي كه از طرف دولت به شيعيان مي شد علني مي كند. بلخي سرانجام دستگير و زنداني مي شود. وي 13سال از عمر شريف خود را در زندان «دهمزنگ» كابل سپري كرد و بعد از آزادي در يك حادثه مشكوك مسموم شده و به شهادت رسيد. آن چه كه امروز از زبان خود شهيد بلخي روايت مي كنند، اين شهيد بزرگوار 75هزار بيت شعر در زندان سروده است كه تمام آن ها انتقادي، حماسي، اجتماعي و سياسي بوده. شهيد بلخي در شعرهاي آييني خود با زبان نوگرا و منحصر به فردش قيام ماندگار عاشورا را با سرنوشت مردمش پيوند مي زند و باعث بيداري آنها مي شود. در دوران جهاد افغانستان بسياري از شاعران از شعرهاي او تبعيت مي كردند. به نوعي مي توان گفت، ريشه ادبيات مقاومت و آييني افغانستان كه در ايران توسط شاعران مهاجر شكل گرفت، برمي گردد به اشعار شهيد بلخي. اما با تأسف بايد يادآور شد، آن چه بايسته و شايسته شهيد بلخي بود، هنوز هم انجام نشده است. با وجودي كه شعرهاي شهيد بلخي در زمان حياتش منتشر نشده و امروز هم نزديك به نيم قرن از سرايش آن ها مي گذرد، باز هم درمي يابيم كه شهيد بلخي چقدر تلاش كرده تا جنبه عامه پسندي شعرهاي آييني اش را حفظ كند، درعين حال از اين نكته هم غافل نباشد كه جنبه هاي فكري، انقلابي و روشنگري عاشورا را فراموش نكند. به اين شعر شهيد بلخي دقت كنيد:
تأسيس كربلا نه فقط بهر ماتم است
دانشسراي و مكتب اولاد آدم است
از خيمه گاه سوخته تا ساحل فرات
تعليم گاه رهبر خلق دو عالم است
با سوز عشق، نسبت بدعت مده، رقيب!
اسرارها نهفته به شور محرم است
هر رؤيت هلال محرم به چشم خلق
عينك براي ديدن آن حسن مبهم است
اصغر به صحن معركه رفتن به دوش باب
درسي پي حصول حقوق مسلم است
هر قطره خون حنجر آن طفل شيرخوار،
بر زخم هاي پيكر اسلام، مرهم است (بلخي، 1381:10).
به عنوان نمونه چند بيت شعري از محمدحسين، طالب قندهاري كه در سال هاي آوارگي و غربت در ايران به ديدار معبودش شتافت را هم مي آوريم.
حامي دين منجي ملت حسين
حافظ ناموس اين امت حسين
دوش خيرالمرسلين ماواي او
بر سر مهر نبوت پاي او
چهار مذهب ريزه خوار خوان او
جبرييل عقل ابجد خوان او
غير آن، سر حلقه ي مردان راد
درس ايثار و فداكاري كه داد (طالب قندهاري )
اما با تمامي سختي ها و ناروايي ها شيعيان افغانستان با راهكارهاي مختلفي براي حفظ ادبيات آييني شان كوشيده اند. راهكارهايي كه ريشه در اعماق زندگي اجتماعي روستايي آنها دارد، و از هر فرصتي كه به وجود آمده با برگزاري مجالس خصوصي و جمعي نظير حمله خواني، منقبت خواني و ذاكرخواني ادبيات آييني را زنده نگه داشته اند. اگرچه امروزه اين رسمها تا حدودي كمرنگ شده است ولي تاثير عميق آنها بر لايه هاي زيرين اجتماعي شيعيان افغانستان به خوبي مشاهده مي شود.
حمله خواني
مجلس حمله خواني كه از سال هاي دور به عنوان يك رسم پسنديده و آييني در مناطق مركزي افغانستان به يادگار مانده بود، متأسفانه در اين سال ها به فراموشي سپرده شده است و از نسل حمله خوان هاي نامي ديگر كسي باقي نمانده يا اگر مانده است، ديگر توانايي نفس تازه كردن حمله خواني براي او نمانده است. در مجلس حمله خواني عموماً رسم بر اين بوده كه يك نفر در جمعي با صداي خوش و دلنشين اشعار حماسي كتاب «حمله حيدري» را مي خوانده است. اكثر اهالي ولايات مركزي افغانستان كه همگي شيعه دوازده امامي هستند، شب هاي طولاني زمستان و شب هايي را كه اكثر اهالي يك قريه به بهانه هايي چون عروسي يا ديگر شب نشيني هاي آييني مرسوم دور هم جمع مي شده اند، با اين كتاب و حكايت هاي شجاعانه اش سر مي كرده اند. حمله حيدري كتابي است با موضوع حماسي مذهبي كه در ستايش رشادت هاي اميرالمؤمنين سروده شده است. اين كتاب كه تا اواسط جنگ صفين را به شيوه داستان سرايي منظوم روايت مي كند، در ادامه هم به قيام هميشه ماندگار عاشوراي مي پردازد.
(نخستين شاعري كه «حمله حيدري» سرود و اين نام را درباره منظومه هاي حماسي مربوط به حضرت علي، عليه السلام، به كاربرد، باذل بود. در كتاب او برخلاف همه شاعران هم عصرش و برخلاف ساير نسخه هاي بعدي «حمله ي حيدري» خبري از مدح پادشاهان نيست. او با وجودي كه خود به كار دولتي و ديواني مشغول بوده، مدح مولا را با ستايش غيرمعصومان نياميخته است. مناجات او براي ظهور هم جالب و خواندني است:
امام زمان حجت كردگار
فروزنده گوهر هشت و چار
شكفته گل گلشن سروري
برازنده مسند احمدي
فروغ دل شاه دلدل سوار
چو حيدر گزارنده ذوالفقار
طرازنده عصمت فاطمي
فرازنده رايت هاشمي
بجا از وجودش سپهر و زمين
جهان چون نگين دان و او چون نگين
قضا بنده حكم فرمان او
قدر شخصي از پيشكاران او زر
ازكان جودش بود باصره
ز ايوان او عرش يك كنگره...
مسيحا به كف شمع تابنده حور
همي جويد از دهر نور ظهور
فلك در رهش با دل پراميد
نمود است روي كواكب سفيد
... ندارم خيال دگر در نظر
مگر آن كه سازم فداي تو سر
دگر توبه اي نيست از من روا
مگر آب شمشير شويد مرا
از آن رو به درگاه حي قديم
به بخشايش جرم هاي عظيم
وسيله كنم ذات پاك تو را
كه بخشد خداوند بيشك مرا)
منقبت خواني
مجالس منقبت خواني نيز از روزگار دور در بين شيعيان افغانستان رواج داشته است، البته بيشتر در شهرها اجرا مي شده است. در سال هاي پيش از انقلاب به طور سنتي در شب هاي دوشنبه، چهارشنبه و جمعه برگزار مي شده است. اين سنت ديرپاي هنوز هم در افغانستان در بين مردم رواج و علاقه مندان خاص خودش را دارد. در بين مهاجران افغاني مقيم ايران هم هنوز رونق چشمگيري دارد. مراسم منقبت خواني مهاجران در شهرهاي تهران و مشهد هنوز هم شب ها و روزهاي جمعه برگزار مي شود و علاقه مندان زيادي را به مجالس مي كشاند. اگر چه اين مجالس به منقبت خواني مشهور است، ولي در گذشته ها در آن، آموزش قرآن و بيان مسائل شرعي از كتاب توضيح المسائل، توسط روحاني مجلس و افراد آگاه به مسايل هم تدريس مي شده است. حتي بعضي از مسايل شرعي هم به صورت عملي آموزش داده مي شده است. بعد از آن نوبت به مناقب خوانان مي رسد تا با خوانش قصيده هاي بلند حماسي آييني، حاضرين را تهييج كنند و بر سر شوق بياورند.
مراسم منقبت خواني سنت خاص خود را دارد. هرگاه منقبت خواني اراده كند تا در مجلسي منقبت بخواند، ابتدا بايد دست مرشد مجلس را كه اغلب از قوم سادات هستند، بوسيده و طلب رخصت مي نمايد، بعد از آن با اتكا بر عصايي كه احترام خاصي هم به آن قائل هستند، مي ايستد و با درودهاي پي درپي مي خواهد نظم مجلس را هم فراهم ساخته و با اين ابيات آغاز مي كند:
كليد درگه عرش است نام بسم الله
بود به ورد زبان لااله الا الله
خاتم الانبياء رسول الله
اين چنين گفت در گه و بي گاه
زينو زينو مجالسكم
به مدح علي ولي الله
لاف محبت تو زنم تا دم ابد
من خاك آستان توام يا علي مدد
خواهم كه بر دو وقت به فرياد ما رسي
اول دم ممات و دوم در ته لحد
جالب اين جاست كه تمام مناقب خوانان با بيت هاي يك ساني آغاز كرده و با بيت هاي يك ساني هم به پايان مي رسانند.
منقبت خوان ها قصيده هاي بلندي را از حفظ مي خوانند، چون حفظ كردن اشعار از ابزار كاري آن ها به حساب مي آيد. وقتي كم كم به اوج مي رسند، تن صداي شان هم بلندتر مي شود. در همان حال در بين مجلس آرام آرام به راه رفتن آغاز مي كنند و با حركت سر و دست هماهنگي شورانگيزي را ايجاد مي كنند تا به روايت ابياتي كه مي خوانند، جان ببخشند و مخاطبان را به وجد بياورند. مخاطبان هم با گفتن احسنت و نام خدا او را همراهي مي كنند. در خاتمه هم اكثر منقبت خوان ها با اين بيت پايان اجراي شان را اعلام مي كنند.
درياب خستگان غمت را ز حادثات
اي دستگير شاه و گدا يا علي مدد
ذاكرخواني
شيعيان افغانستان در روزگاراني كه به شدت در فشار حاكمان متعصب بودند، براي حفظ پيوند كودكان و نوجوان شان با ادبيات آييني تدابير خاصي را سنجيده بودند. برنامه اي كه از آن با نام ذاكرخواني ياد مي شود. در گذشته ها و تا سال هاي قبل از انقلاب به خصوص در زمستان ها غير از ماه محرم هم محافل عزاداري در روزهاي پنجشنبه و جمعه در بسياري از تكيه خانه هاي استان هاي مركزي و مناطق شيعه نشين كابل برگزار مي شد، حالا هم رواج دارد. در اين مراسم ابتدا كودكان و نوجوانان هر منطقه در ساعت معيني براي ذاكرخواني جمع مي شدند و با هدايت يك شخص مسئول به نوبت، نوحه يا واقعه هايي را كه منظوم بودند به صورت تك خواني مي خواندند، نوجواناني ديگر هم به عنوان هم خوان در ترجيع بندها نوجوان تك خوان را همراهي مي كنند. اين دور ادامه مي يافت تا تمام نوجوانان عرض ارادتي بنمايند. بسياري از نوجوان ها با دفتري در اين مراسم شركت مي كردند كه از پدرش به او رسيده بود. شايد هم از پدربزرگش به پدرش. از اين مراسم نتيجه مي گيريم كه تكيه خانه و مسجد در زندگي اجتماعي شيعيان افغانستان نه تنها مكاني است صرف عبادي، بلكه كاربردهاي فراواني دارد كه آموزش و حفظ شعاير ديني و مذهبي يكي از آن ها است. بسياري از نوجوانان ذاكر، نوحه ها و واقعه هايي را كه مي خواندند و يا گاهي با هم مبادله مي كردند، از حفظ بودند. چون كتاب ديگري نداشتند كه بخوانند و ياد بگيرند. در تاريخ سياسي اجتماعي شيعيان هم، اغلب قيام ها و مبارزات شيعيان وصل به اين مكان ها است.
بعد از انقلاب
بعد از شهادت علامه سيداسماعيل بلخي در سال 1347 در زندان دهمزنگ، تا اوايل جهاد افغانستان جريان شعر شيعي افغانستان به ركود مبتلا مي شود، ركودي كه از تبعات منفي سال هاي سخت گذشته بر جاي مانده است. در بين شاعران آن دوران، نام هيچ شاعر برجسته شيعي ديده نمي شود كه نقش تعيين كننده اي در آگاهي بخشي ديني، مذهبي و اجتماعي مثل آقاي بلبل و شهيد بلخي داشته باشد.
بعد از كودتاي ننگين هفت ثور 1357 (ارديبهشت) كه حضور نيروهاي اشغالگر شوروي سابق را به افغانستان در پي داشت، آغاز قيام هاي مردمي و اوج گرفتن جهاد اسلامي در ولايات افغانستان و پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، سبب شد كه نگاه جديدي به مقوله شعر به خصوص شعر آييني و مذهبي انداخته شود. نگاهي كه بتواند تمام محروميت هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و ادبي شيعيان افغانستان را بيان كند. از سوي ديگر با گسترش جهاد اسلامي و يورش بي محاباي نظاميان روسي به خانه هاي مردم، جمع زيادي از آن ها راهي آوارگي شدند. در اين ميان اكثر مهاجران اهل سنت به پاكستان رفتند و مهاجران شيعه اكثراً به جمهوري اسلامي ايران به پناه آمدند. باتوجه به همين فعل و انفعالات سياسي اجتماعي در افغانستان، شرايط ادبي افغانستان هم دچار تحول شد، استاد محمدكاظم كاظمي از تحول ادبي آن روزها چنين مي نويسد.
«پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، جهاد اسلامي مردم افغانستان عليه متجاوزين، مهاجر شدن جمع بسياري از اين مردم به ايران و تأثيرپذيري آنها از شعر و ادب انقلاب اسلامي، همه دست به دست هم داد و جريان تازه اي از شعر مذهبي در جامعه ادبي افغانستان پديد آورد.
اين گرايشها را هم در ميان شاعران مهاجر مقيم ايران مي توان يافت و هم در آثار بعضي از شاعران داخل كشور كه داعيه اين اسلام خواهي را داشتند. بدين ترتيب، نسل نويني از شاعران افغانستان پديد آمد كه هم به مذهب نگاهي امروزين و انقلابي داشتند و هم با رهيافتهاي نوگرايان در شعر فارسي بيگانه نبودند. اينان نوعي شعر مذهبي نوكلاسيك سرودند كه پيش از اين، در ادبيات افغانستان سابقه نداشت. در شعرهاي عاشورايي اين نسل، نوعي بيان هنري و گاه مدرن مي توان يافت، در كنار محتوايي انقلابي و گاه گره خورده با حوادث و وقايع كشور. به بيان ديگر، اين شاعران كوشيدند كه پيامهاي عاشورا را براي استفاده در وضعيت امروز بيان كنند.» (كاظمي، آرشيو وبلاگ).
امروز بيش از دو دهه از جريان تازه شعر مذهبي در جامعه ادبي افغانستان مي گذرد. چنان چه نگاهي در خور شأن به اين پديده شود، درمي يابيم كه به طور كلي قامت شعر آييني افغانستان به بلنداي استواري اعتقاد مردم افغانستان قد كشيده است و از توانمندي هاي بسيار بالايي هم برخوردار شده است. آن چه معيار يك شعر خوب است را ما در بسياري شعرهاي آييني شاعران افغانستان مي بينيم، البته در بين شاعران مهاجر نسل اول افغانستان در ايران. نظير استاد برات علي فدايي، سيدحسين موحد بلخي، سعادت ملوك تابش، محمدكاظم كاظمي، سيد ابوطالب مظفري، سيد فضل الله قدسي، محمدشريف سعيدي، قنبرعلي تابش و حتي جوان ترهاي همان نسل، مثل محمدحسين هاشمي، سيد ضيا قاسمي، محمدحسين فياض و... را مي توان نام برد. براي نمونه در اين جا اينك شعري از محمدشريف سعيدي، از شاعران نسل اول مهاجم افغانستان در ايران، را مي آوريم.
مي دود اسپي با يال پريشان در باد
پشت زين خشم دگر دارد طوفان در باد
مرد اگر داد زند صاعقه آسا، اينك
از تب حنجره اش سوزد ميدان در باد
تيغ اگر در كف اين كوه نباشد، اينك
مي رود سبزترين جنگل ايمان در باد
از شرار نفس سوخته اش چون خورشيد
شعله مي گيرد گيسوي بيابان در باد
مي رود، از جگر معركه بر مي گردد
بي سوار اما آن سوخته يكران در باد
تا نشيند عطش معركه، اينك زينب
كوه ابري است كه مي بارد باران در باد
خيمه مي سوزد و طفلي كه سراپا عطش است،
مي دود تلخ و برافروخته دامان در باد
رودها مرثيه مي خوانند از دلتنگي
آسمان نيز دريده است گريبان در باد
مرقدش مشرق گلهاي فروزان بادا
آن كه جان داد چو فانوس فروزان در باد. (سعيدي)
يا اين شعر از حميد مبشر، از جوان ترهاي همان نسل:
چه مي شد چلچراغ كوچه ما زود بر مي گشت
به پايان اين شب تاريك و قير اندود بر مي گشت
سرود آسمان را هر كه مي خواند، بد آهنگ است
خدايا كاش يك شب در زمين داوود بر مي گشت
همان مردي كه دستارش به رنگ سبز دريا بود
نگاهش تازه تر از فصل گلها بود، بر مي گشت
همان چشمي كه در باغ غزل نقش آفريني كرد
به روي شعر من امروز در بگشود، بر مي گشت
پس از اين بادهاي هرزه گرد فصل بيرنگي
نسيم روح بخش چشم آن موعود برمي گشت. (فرخار 4، 1389:32)
با اين نگاه كه شاعران افغانستان به خصوص شاعران مهاجر با واقعيت ها و عينيت هاي سياسي اجتماعي شان به خوبي ارتباط برقرار كرده و با استفاده از ابزار هنري ادبيات هم بسياري از دشواري هاي فرارويشان را پشت سرگذاشته اند شكي نيست. در واقع شاعران نقش خود را كه همان زبان فرهنگي جامعه هستند، در جريان اين سال ها به خوبي ايفا كرده اند، اين ارزش كمي نيست. اما با ظهور شاعران جوان در وادي ادبيات، و كم پرداختن آنها به ادبيات آييني به خصوص در بين شاعران نسل سوم مهاجر در ايران تا حدودي دچار تغيير شده است. تغييراتي كه مي تواند نگراني هايي را هم در پي داشته باشد. در حالي كه انتظار جامعه زجر كشيده ما از شاعران جوان كه با دردها و مشكلات بسياري بزرگ شدند و به اين توفيق رسيده اند، بسيار زياد است. شاعران جوان روزگار ما با دست رسي به منابع تاريخي بسياري رو به رو هستند كه اين منابع در سال هاي گذشته يا نبوده يا بسيار محدود و دور از دسترس بوده است. حالا با اين همه امكانات و ابزار بيان كه در دسترس شاعر متعهد و هنرمند ما قرار دارد و با اين همه دانش ادبي مي توانند از آن در مسايل سياسي، تاريخي، اجتماعي و مذهبي استفاده مثبت كنند، اگر غير از اين باشد دور از شان شاعران جوان ماست. روشن است كه شعر گفتن با فضاي آييني و با الهام از پيام هاي حيات بخش آن، مي توان به خوبي با بال هاي تخيل به پرواز درآمد و شعر سرود.
آن چنان كه برخي از شاعران جوان نگاه تازه تري هم به ادبيات آييني داشته اند و گرايش انديشه هاي آييني شان را با نوآوري هاي ادبي هم سو ساخته اند. نمونه هايي از اين دست، در شعر آييني ما هم ديده مي شود، اما زياد نيست.
مثل اين شعر از سيد حكيم بينش، شاعر جوان مهاجر، كه مي تواند نمونه خوبي از اين نوآوري ها براي پايان اين مقاله باشد.
رو در روي فاجعه
آسمان سعه صدر تو بود
هاجر نگاهت تا فرات
با شتاب مي دويد
و فرات، سرابي بيش نبود
آن طرف تر از نخلستان فولادين
اسماعيلت را به كوه سپردي
از گلوگاهش زمزم سرخ جاري گشت
و كوه، شرمنده ات بود
ماه كه شهيد شد،
درفش سبز را برپا نگه داشتي
خيمه گاه بي ستون مي سوخت
از دل چه كسي خبر داشت؟
عاشورا با اسارتت تكثير شد

منابع:
1- بلبل، سيد محمد كاظم، (1365)، مجموعه قصايد آقاي بلبل، تهران: انتشارات موسسه تحقيقاتي و انتشاراتي فرهنگ انقلاب اسلامي افغانستان بخش خارج از كشور.
2- بلخي، سيدمحمد اسماعيل، (1388) گزيده اشعار بلخي، تهران، خانه ادبيات افغانستان
3- رياضي هدي، ميرمحمد حسن، (1380) (گنجينه 2) مديحه و مديحه سرايان افغاني، تهران: مركز ارشاد اسلامي زنان افغانستان
4- سعيدي، محمد شريف؛ (1389)، قفل هاي بزرگ، تهران: انتشارات عرفان.
5- طالب قندهاري، محمد حسين (...)، كربلا، قم: انتشارات چاپخانه اميرالمومنين.
6- فرخار 4، مجله، (1388)، خانه ادبيات افغانستان، تهران: انتشارات سوره مهر.
7- سايت حوزه، تاريخ مراجعه، 02/2/98:
http://wwwhawzahnet/ Hawzah/ Magazines/ MagArtaspx?MagazineNumberID= 4323
id=30899
8- كاظمي، وبلاگ محمدكاظم كاظمي، تاريخ مراجعه، 61/1/89:
/http://mkkazemipersianblogir/1383/12

 



با حسرتي كبود در اينجا .....

خدابخش صفا دل
با حسرتي كبود در اينجا نشسته ام
چون بغض هاي كهنه ي در خود شكسته ام
رفتند صبح زود مرا جا گذاشتند
تنها به جرم اين كه پرو بال بسته ام
پرواز آرزوي تمام پرنده ها ست
در تنگناي اين قفس ناخجسته ام
دست مرا بگير و ببر پشت ابر ها
تنها به آسمان تو اميد بسته ام
چونان غريبه اي كه به آبادي شما
بعد از غروب آمده بسيار خسته ام
من آن كتاب كهنه ي اجدادي تو ام
آهسته تر ورق بزن از هم گسسته ام
از من مگير بافه گيسوي خويش را
با چتر گيسوان تو از بند رسته ام
تنگ غروب شهر برايم جهنم است
در گير و دار اين«چمدان نبسته ام»


 



شگفت نيست اگر ابرها نمي آيند

عبدالرحيم سعيدي راد
تمام پنجره ها رو به باغ فردايند
پرندگان مهاجر دوباره مي آيند
دوباره از سفري دور باز مي گردند
پرنده هاي غريبي كه سخت تنهايند
بهشت گم شده اي روي بال ها دارند
پرنده ها كه به آيينه بال مي سايند
ولي چه سود كه دل هاي بي نصيب از عشق
شبيه گور ولي رو به سمت بالايند
من و تو مثل كويريم ، خشك و بي بركت
شگفت نيست اگر ابرها نمي آيند
بيا پرنده عاشق ! به شانه ام بنشين
دو دست آمده امشب تو را بيارايند
پرنده مي چكد از سقف آسمان ، امّا
هنوز پنجره ها غرق در تماشايند

 



نيما در كنار بنيادهاي كهن شعر طرحي نو در انداخت

سيزدهم دي ماه سالروز تولد بزرگ مردي است كه در ادبيات ايران، بويژه در حوزه شعر، نامي ماندگار از خود به يادگار گذاشته است. مردي كه با گذشت نزديك به 90 سال از چاپ اولين منظومه اش هنوز، ابعاد زبان شعري و انديشه اجتماعي اش به درستي تحليل و به شايستگي تبيين نشده است.
علي اسفندياري، شاعر انديشه ورزي است كه با ارايه برنامه شعر نو فارسي «آب در خوابگه مورچگان» ريخت. چرا كه در پي آن بود تا «خواب در چشم تر» ادبيات قديم و اديبان كهن گراي فارسي بشكند. و دركنار بنيادهاي كهن شعر فارسي طرحي نو در اندازد.
نيما يوشيج اين تحول خود را در حوزه شعر «نوگرايي» ناميد و با چاپ منظومه «قصه رنگ پريده» حساسيت ادبي برخي از بزرگان ادب پارسي عصر خود را برانگيخت و جمعي آشكارا و پنهان شعرهايش را كه او «شعرنو» مي ناميد انكار و بر مخالفت خود اصرار ورزيدند. اما نيما همچنان استوار و با نگاهي عميق به فرداهايي آفتابي مسير خود را عالمانه و هوشمندانه ادامه داد، به گونه اي كه بسياري از جريانهاي شعري معاصر، و حتي برخي از ويژگيها و مختصات شعر مدرن امروز وامدار تلاشها و نوگرايي و نوانديشي او است.
كيست كه نداند «روايت» را اول بار نيما در شعر معاصر مطرح كرد و چه كسي است كه باور نداشته باشد «فرديت» و شرح تجربه هاي فردي و جمعي شعر امروز از نيما شروع نشده باشد؟ چرا كه نيما، نه تنها «آوازهاي آدميان رابا گوشهاي خودش از پشت كاجها شنيده». بلكه آنها را «از بردارد.»
هنوز ابعاد زبانشناختي، روانشناختي و جامعه شناسانه اشعار نيما به درستي و آن سان كه سزاوار است تحليل و تبيين نشده است. نيما ارزشهاي والاي انساني را كه از اسلافش با اشاره و كنايه شنيده بود: «كجا دانند حال ما سبكبالان ساحل ها» يا «از غرقه ما خبر ندارد- آسوده كه بر كنار درياست» با فرياد بيان مي كند.
«آي آدمها
كه در ساحل نشسته شاد و خندانيد
يك نفر در آب دارد مي سپارد جان
يك نفر دارد كه دست و پاي دايم مي زند
روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي دانيد...»
آري نيما درد بي دردي و بي تفاوتي برخي از مردم را، نه با گلايه و افسوس، كه با فرياد به يادشان مي آورد تا به رسالت شاعري خود عمل كرده باشد.
نيما براي تكامل انديشه و زبان خود، از منظومه افسانه شروع مي كند و با به چالش كشيدن برخي از باورهاي ادبي پيشينيان و مخاطب قراردادن بزرگان ادبيات، به ذهن و زبان روزمره مردم نزديك مي شود. سپس مخاطب خود را تغيير داده وبا به چالش كشيدن ديروز، فردايي آفتابي را به نسل نو نويد مي دهد: «بچه ها بهار گلها وا شدند
برفها پا شدند از رو سبزه ها از رو كوهسار بچه ها بهار..»
به هر حال نيما شاعري است زلال انديش و زيبا دوست، كه به «قاصد روزان ابري داروك» مي گويد «كي مي رسد باران» و فردايي آفتابي و پرباران را براي مردم آرزو مي كند.
از اين رو بزرگداشت نيما، بزرگداشت زيبايي و زلالي است. بزرگداشت نيما، بزرگداشت نوآوري در ذهن و زبان ادبي جامعه است و امروز برهمه محققان و پژوهشگران عرصه ادبيات است كه علاوه بر توجه به نو آوري هاي نيما، به بازشناسي زبان و انديشه، بپردازند تا به لطف و كرم ايزد متعال، جامعه ادبي و فكري ما بيش از پيش از آن بهره مند شوند.
پيام دكتر سيدمحمد حسيني وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي
به همايش نيما يوشيج؛ پدر شعر نو

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14