(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 20 دی 1389- شماره 19836

مقام «كن» و كرامات اولياي الهي
بررسي نقش مستشرقين در تاريخ معاصرايران
بازشناسي آثار ادوارد براون
پلوراليسم ؛مسلخ حقيقت



مقام «كن» و كرامات اولياي الهي

حبيب نجف زاده
بارها از كرامات اولياي الهي مطالبي خوانده يا شنيده ايد و يا ممكن است خودتان ازكساني باشيد كه كرامتي را به چشم ديده ايد. شايد كساني كه اهل ترديد و شك بسيار هستند آن را از امور خرافي بشمارند؛ چرا كه مدعيان دروغين بسيارند و حتي برخي براي آن كه دكاني از تقوا و عرفان بگشايند، ساده لوحاني را مي فريبند و امري را به عنوان كرامت جا مي زنند را دور خود گردمي آورند و حلقاتي را تشكيل مي دهند كه سرانجام آن جز آبروريزي و بدبختي براي مريدان حلقه به گوش نيست.
اما توجه به اين نكته لازم است كه هركالاي باارزش تري، بيشتر مورد توجه شيادان است. ازاين رو شيادان و جاعلان، به عرفان و كرامت بيش از پيش توجه دارند تا كالاي دروغين خويش را به بهايي گزاف بفروشند. از آن جايي كه مقامات عرفاني، دور از دسترس بيشتر مردم است و ارزش و جايگاه آن در نزد همگان بسيار بالا و والاست، مدعيان ولايت عرفاني و كرامت الهي، براي فريب مردم و بهره مندي از آثار عشق و علاقه مندي آنان، بيشتر به اين سمت كشيده مي شوند، لذا بازار شيادان و مدعيان دروغين كرامت و عرفان همچنان گرم است و شيادان، نان خويش را به تنور داغ عشق مردم به اولياي الهي مي زنند تا بهره هاي مادي و دنيوي برگيرند و ازاين نمد براي خود كلاهي بسازند.
نويسنده دراين مطلب بر آن است تا نگرش قرآن را به كرامات اوليا حتي پس از مرگ و نقش زيارت ايشان در بهره مندي از آثار وجودي شان را تبيين كند و حقيقت «بسمله» اولياي را در مقام «كن» الهي بنماياند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم:
يكي از مقامات انساني، «متاله» (خدايي شدن) است. انسانها از اين ظرفيت وجودي برخوردارند كه در يك فرآيندي با عبوديت خود به مقام ربوبيت برسند؛ زيرا عبوديت در انسان همان ربوبيت است؛ چنان كه از امام صادق(ع) روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «العبوديه جوهره كنهها الربوبيه »؛ باطن و گوهر عبوديت همان ربوبيت است.» (مصباح الشريعه)
از آن جايي كه رسيدن به ربوبيت از طريق عبوديت، گذر از منزل الوهيت است، انسان بايد ازطريق عبوديت و فنا در ذات الهي به جايي برسد كه مثل خداوند شود كه از آن به «متاله شدن» تعبير مي شود. البته براي بسياري از مردم مثل ومانند خداشدن و متاله گشتن، مفهومي باطل يا محال مي نمايد، ولي از آيه 72سوره روم به دست مي آيد كه براي خداوند مثل و همانندي است. از اين رو مي فرمايد: «له المثل الاعلي؛ آن ذات يكتا را در آسمان و زمين مثال عالي تر است.» البته اين بدان معنا نيست كه براي خداوند شريك است، بلكه به معناي آن است كه خداوند آفريده اي دارد كه برخلاف خودش غني بالذات نيست و با آن كه از فقر ذاتي برخوردار مي باشد، ولي در چنان جايگاهي قرارگرفته است كه مظهر تام وتمام خداوندي است. از اين مظهر تام و تمام خداوندي، گاه به حقيقت محمد(ص) ياد مي شود. براي حقيقت محمدي(ص) براساس آيه 11 سوره شوري، همانندي نيست؛ زيرا خداوند در اين آيه مي فرمايد: «ليس كمثله شيء؛ هيچ مثل و مانندي براي خداوند نيست»؛ زيرا حقيقت محمدي(ص) صادر نخست است و هرگز براي صادر نخست، همانند و مثلي نيست. ناگفته نماند كه مثل به معناي مظهريت تمام و كمال است. صادر نخست و حقيقت محمدي(ص) مظهريت تمام با خداوند دارد، از اين رو وي را «مثل اعلي» براي خداوند نيز مي گويند، اما در ميان آفريده هاي هستي، براي صادر نخست نمي توان، مظهر تمام و كمالي يافت و اگر در برخي از روايات، اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براساس آيه 16 سوره آل عمران، همانند حقيقت محمدي دانسته شده اند، از اين روست كه آنان در آن مقام فنا قراردارند و ميان آنان امر فراتر از اتحاد به وحدت نوري و وجودي رسيده است، چنان كه پيامبر(ص) خود به اين مطلب در روايتي اشاره داشته و مي فرمايد: انا و علي من نور واحد.
حقيقت محمدي
هرچند كه كسي را نرسد تا درمقام حقيقت محمدي(ص) مظهريت خداوندي شود و مثل و مانند خداوند گردد؛ ولي براي انسان ها اين ظرفيت فراهم است تا مراتب عالي را همانند با حقيقت محمدي به دست آورند و حتي خود را به چيزي درمحدوده «المثل الاعلي» نسبت به حقيقت محمدي(ص) برسانند. از اين رو خداوند از مردم مي خواهد تا با سرمشق قرار دادن حضرت محمد(ص)، مسير متاله شدن خود را به مقصد و پاياني چون آن حضرت (ص) قرار دهند و ربوبيت محمدي(ص) را مقصد و منتهاي سير خود بدانند تا به عنوان مظهر تمام حقيقت محمدي، درمقام «المثل الاعلي محمدي» قرار گيرند. براين اساس فرمان است تا انسان مقصد و فرجام منتهي سير خويش را «و ان الي ربك المنتهي» (نجم، آيه24) قرار دهد؛ چرا كه بازگشت واقعي و سالم و درست بشر تنها از اين مقام شدني است. «ان الي ربك الرجعي» «واليه المصير» (مائده آيه 81 و علق، آيه8)
به سخن ديگر، منتها و غايت سير انسان هاي ديگر غير از حقيقت محمدي(ص)، دستيابي به خداي محمدي(ص) است. كسي كه به اين مقام دست يافت و مظهر حقيقت محمدي(ص) شد، مي توان او را متاله ناميد كه از ربوبيت آن مقام بهره مند خواهدشد ومي تواند تصرفات ربوبيتي خود را در ماسوي انجام دهد. همين مقام مظهريت حقيقت محمد(ص) است كه در حديث قدسي به عنوان مطلوب سير آدمي معرفي شده است. خداوند در حديث قدسي خطاب به انسان ها مي فرمايد: عبدي اطعني حتي اجعلك مثلي انا حي لااموت اجعلك حيا لاتموت و انا اقول للاشياء كن فيكون و انت تقول للاشياء كن فيكون؛ اي بنده من؛ مرا فرمان بر تا تو را همانند خود سازم. من حي ناميرايي هستم و تو را نيز زنده ناميرا مي سازم. من به هرچيزي فرمان دهم خواهدشد، تو را نيز چنان مي كنم كه به هرچه فرمان دهي انجام پذيرد.
بنابراين، هر انساني مي تواند به همانندي در مقامي از مقامات به عنوان مظهري از مظاهر حقيقت محمدي(ص) برسد و در كائنات تصرف نمايد. براي دستيابي به اين مقام نيز تنها راه اطاعت، به عنوان راه مستقيم و راست و درست معرفي شده است. اين راه راست از صراط مستقيم محمدي و اطاعت و ولايت او مي گذرد؛ زيرا تنها انساني مي تواند محبوب خداوند شود كه خود را به حقيقت محمدي برساند و خشنودي و رضايت آن حضرت(ص) را از طريق ولايت وي به دست آورد: (آل عمران، آيه 13) حديث قدسي «قرب النوافل» همين معنا را به شكلي ديگر بيان كرده است. خداوند در آن جا مي فرمايد: ان العبد يتقرب الي بالنوافل حتي كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به ويده الذي يبطش به؛ بنده با انجام نوافل به من نزديك مي شود تا من گوش او مي شوم كه با آن مي شنود و ديده اش مي شوم كه با آن مي بيند و دستش مي شوم كه با آن عمل مي كند.
اين همان مقام فنايي است كه در مراتب عالي تر به شكل فناي مطلق در حقيقت محمدي(ص) تجلي مي يابد؛ چنان كه حقيقت محمدي(ص) خود فاني در ذات الهي است. (انفال، آيه 71)
بنده اي كه به مظهريت مقام محمدي(ص) و متاله و خدايي شدن در اين مرتبه دست يافته باشد، «بسم الله» او به معناي «كن» الهي مي شود. از اين رو اهل معرفت مي گويند: بسم الله الرحمن الرحيم من العبد بمنزله كن من المولي؛ همان طوري كه خداوند سبحان با «كن» هر كاري بخواهد انجام مي دهد، عبداللهي كه متاله شده و خدايي گشته، بسم الله وي همان كار را انجام مي دهد.
به بسم الله الرحمن الرحيم است
كه عارف در مقام «كن» مقيم است
خداوند در آيه 742 سوره آل عمران مي فرمايد: هنگامي كه امري قطعي شد خداوند به آن مي گويد «باش» پس مي شود. هم چنين در آيه 38 سوره يس مي فرمايد: امر الهي اين است كه هر گاه اراده چيزي كند، به آن مي گويد «باش» پس مي شود.
بنابراين كسي كه در مقام «كن» قرار گرفته است، «بسم الله الرحمن الرحيم» وي اين گونه موجب ايجاد چيزها مي شود و مي تواند در جهان و كائنات تصرف كند. خداوند درباره حضرت نوح(ع) مي فرمايد كه وي كشتي را در طوفان عظيم با «بسمله» به حركت درمي آورد و لنگر مي انداخت: بسم الله مجراها و مرسيها (هود، آيه 14)
اصولا كسي كه خدايي و متاله شده باشد، افزون بر خالقيت و آفريدگاري، در مقام مظهريت مي تواند به ربوبيت و پروردگاري نيز بپردازد و مديريت آن چيز را نيز به دست آورد. اين مقام مظهريت و جواز تصرفات در كائنات در آيات قرآني به عنوان «اذن» از آن ياد شده است. به اين معنا كه هر كه در جهان در مقام خالقيت و يا ربوبيت قرار گيرد مي بايست، متاله و مظهر الهي باشد و هرگاه اين گونه شد در حقيقت از سوي خداوند ماذون است. از اين رو در تمامي معجزات به ويژه خلق موجوداتي چون پرنده يا احياي مردگان و مانند آن سخن از اذن الهي است كه يك اذن تكويني به سبب متاله و خدايي شدن است؛ زيرا كسي كه مظهر خداوندگاري خداوند است، مظهر همه اسماي الهي از جمله خالق و محي بودن او نيز مي باشد. خداوند در آيه 94 سوره آل عمران اززبان عيسي بن مريم(ع) مي فرمايد: «من از گل براي شما ]چيزي[ به شكل پرنده مي سازم، آن گاه در آن مي دمم، پس به اذن خدا پرنده اي مي شود و به اذن خدا نابيناي مادرزاد و پيس را بهبود مي بخشم و مردگان را زنده مي كنم.»
كرامات اولياي الهي، مظهريت مقام كن
كرامت كه به معناي ظهور و بروز امر خارق عادت است، بيانگر مظهريت اولياي الهي در «مقام كن» است. اين افراد با عبوديت توانسته اند متاله شده و افزون بر رنگ خدايي و «صبغه الله» (بقره، آيه 831) از گوهر اين خدايي شدن در مقام ربوبيت بهره مند شوند.
فرق كرامت و معجزه
كرامت غير از معجزه است، زيرا اين كارهاي خارق عادت از اين اوليا و انبياي الهي صادر مي شود بي آن كه در مقام تحدي باشند؛ چرا كه هر چيزي كه در مقام بيان پيامبري باشد به عنوان ديگري غير از كرامت شناخته و معرفي مي شود. از اين رو كارهاي خارق عادت پيامبران پيش از اعلان رسمي پيامبري به عنوان ارهاصات و پس از پيامبري به عنوان معجزات شناخته مي شود؛ زيرا اين دو كار خارق عادت براي اثبات پيامبري و مقدمه چيني براي آن است.
دانشمندان در تعريف ارهاص مي گويند: ارهاص، پديده خارق العاده اي را گويند كه از پيامبري پيش از بعثتش پديد آيد و علت ناميده شدن آن به ارهاص به سبب اين است كه ارهاص در لغت به معناي بناي بيت آمده و گويا با اين امور خارق العاده، بناي بيت نبوت گذاشته مي شود. (موسوعه كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ذيل واژه ارهاص)
اما كرامت كه حتي از سوي پيامبران نيز ممكن است پديد آيد، هر كار خارق عادتي است كه براي تحدي و يا اثبات پيامبري نباشد. (التعريفات، جرجاني، ص 532؛ و نيز الميزان، ج 1، ص 342)
در قرآن از كرامت حضرت يعقوب(ع) سخن به ميان آمده است. آن حضرت(ع) خبر زنده بودن يوسف(ع) را به فرزندان خود مي دهد (يوسف، آيات 85 و 87 و 49) هم چنين تعبير خواب يوسف(ع) از سوي يعقوب(ع) را به عنوان يكي از كرامت هاي آن حضرت(ع) دانسته اند كه در آيات 4 و 5 و 001 سوره يوسف گزارش شده است.
استشمام بوي يوسف(ع) از سوي حضرت يعقوب(ع) همزمان با حركت فرزندانش از مصر، كرامتي ديگر است كه در آيه 49 سوره يوسف بيان شده است.
براي حضرت يوسف(ع) نيز دو كرامت بينا شدن حضرت يعقوب(ع) با پيراهن يوسف(ع) (يوسف، آيه 39) و تعبير خواب پادشاه مصر (يوسف، آيات 34 تا 94) گزارش شده. بنابراين، اين گونه نيست كه كرامات تنها اختصاص به اولياي الهي داشته باشد، زيرا گاه پيامبران نيز كرامتي داشته اند كه شماري از آن ها در آيات قرآني آمده است.
اما درباره غير پيامبران نيز گزارش هايي در قرآن بيان شده كه مي تواند اثبات كننده كرامت براي اولياي الهي باشد. خداوند در آيه 04 سوره نمل از كرامت آصف بن برخيا با آوردن تخت بلقيس در كم تر از يك چشم بر هم زدن سخن گفته است. در آيات قبل آن نيز خداوند گزارش مي كند كه عفريتي از جنيان كه در خدمت حضرت سليمان نبي(ع) بود خواهان آوردن تخت پادشاهي ملكه سبا مي شود كه از قدرت و كرامت جنيان حكايت مي كند؛ زيرا هر چند كه آن عفريت اين كار را انجام نداد ولي عدم تكذيب سليمان نبي(ص) و قرآن، خود گواه بر توانايي وي بر انجام كارهاي خارق عادت است.
از ديگر اولياي الهي مي توان از حضرت مريم بنت عمران(س) ياد كرد. خداوند در آيه 73 سوره آل عمران گزارش مي كند كه حضرت مريم(س) هر روز از رزق و طعام الهي برخودار بود كه موجب شگفتي حضرت زكريا نبي(ع) شده بود.
اين ها چند مورد از گزارش هاي قرآني در انجام كرامات توسط اولياي الهي غير از پيامبران از انسان و جنيان مي باشد. بنابراين نمي توان انجام كرامات را انكار كرد و كساني را كه واقعاً از قدرت كرامت به سبب متاله شدن برخوردار هستند متهم به دروغ گويي كرد.
فيض روح القدس
اولياي الهي همان گونه كه در هنگام زندگي در دنيا از قدرت ايجاد و تصرف برخوردارند، پس از مرگ نيز داراي اين قدرت مي باشند بلكه حتي مي توان گفت كه در اين زمان قدرت ايشان نيز افزون تر مي شود؛ زيرا موانع مادي، ديگر وجود ندارد. هر چند كه براي متألهين و ربانيين موانع مادي و جسمي معنا و مفهومي ندارد. بنابراين، زيارت قبور ايشان براي ارتباط گيري و درخواست تصرفات جايز است؛ زيرا انكار قدرت تصرف ايشان در عالم برزخ گاه به معناي انكار عالم برزخ و گاه به معناي انكار حكم الهي درباره زنده بودن آنان است. خداوند به صراحت در آياتي چند از جمله 961 سوره آل عمران از زنده بودن شهيدان و بهره مندي آنان از رزق الهي سخن به ميان آورده است. بنابراين، مراجعه به قبور اولياي الهي و درخواست حاجات و تصرف در كائنات به معناي ايجاد ارتباط با عالم برزخ و بهره مندي از انفاس قدسي ايشان است كه در عالم برزخ زيست مي كنند. حضور در سر قبر براي اين است كه قبر تعلق به اين اولياء دارد و ايشان نيز به قبور خويش عنايت دارند، از اين رو مي توان ارتباط با عالم برزخ و اولياي حاضر در آن جا را اين گونه برقرار كرد و از انفاس قدسي ايشان بهره برد.
لسان الغيب حافظ شيرازي عارف بي بديل مي سرايد:
فيض روح القدس ارباز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد
به هر حال، همگان از كرامت اوليا و درستي آن سخن گفته و حتي دانشمندان شكاكي چون ابن خلدون در مقدمه نيز آن را تأييد مي كند و مي نويسد: اما گفت وگو درباره كرامات آن گروه (متصوفه) و خبر دادن ايشان از مغيبات تصرف در كائنات نيز امري صحيح و انكارناپذير است. و اگر برخي از عالمان به انكار آن گراييده اند، شيوه ايشان موافق حقيقت نيست. بعضي از بزرگان فلاسفه نيز قائل به صحت صدور خوارق عادات و كرامات از اوليا و صالحان اند. اين اذعان از فيلسوفان اشراقي غريب نيست؛ چنان كه شيخ اشراق خاشعانه انواع كرامات و خوارق عادات و رؤياهاي صادقه را تصديق مي كند. آنچه غريب و واجد اهميت است، اذعان فيلسوف مشايي بزرگ، شيخ الرئيس ابن سيناست كه در اغلب آثار خويش، به ويژه اشارات بحث مستوفايي در اين باب دارد: هرگاه بشنوي كه عارفي از غيب خبر مي دهد و بشارت يا انذاري كه قبلا داده است، درست درآمد، پس باور كردن آن براي تو دشوار نيايد؛ زيرا اين امر در قوانين طبيعت علل و اسباب معيني دارد... تجربه و قياس هماهنگ هستند كه نفس انساني به گونه اي در حالت خواب به غيب دسترسي پيدا مي كند. پس مانعي ندارد كه اين دسترسي در حالت بيداري نيز روي دهد، مگر آنكه مانعي محقق داشته باشد كه زوال و ارتفاع آن ممكن است.

 



بررسي نقش مستشرقين در تاريخ معاصرايران
بازشناسي آثار ادوارد براون

محمدامير خوش صحبتان
در مورد نقش مستشرقين و جايگاه آنان در تاريخ معاصر ايران تا حال بحث هاي متفاوت و بعضا متعارضي مطرح شده است تا جايي كه فلسفه وجودي مستشرقين به گونه هاي مختلف تفسير و تأويل شده و هر يك از تاريخ پژوهان به زعم خود با مسئله شرق شناسي غربيان مواجه شده اند، لكن نكته اي كه برخي از مورخين صراحتا و تلويحا در آثار خود به آن اشاره داشته اند سخني است قابل تأمل در مورد جريان شرق شناسي و كار ويژه آن در جايگاه فرهنگي استعمار نوين، كه اگرچه در گوشه و كنار آثار آنها نمايان است، اما به آن به صورت يك جريان توجه كمتري شده، تا جايي كه در حال حاضر جريان شرق شناسي در تاريخ نگاري ما با نوعي تمجيد و تكريم مواجه است، آن هم از جهت خدمات مستشرقين به ايران و حتي اسلام.
يكي از شرق شناسان بنام، كه شايد هر فرد اهل مطالعه تاريخ و فرهنگ بانام و آثار او آشنا باشد «ادوارد براون» انگليسي است، كه به جهت تسلط بر فرهنگ و زبان ايرانيان در كشورمان به نوعي مطرح تر از ديگر شرق شناسان است، چه آن كه نام او به عنوان يكي از مفاخر فرهنگي براي يكي از خيابان هاي پايتخت نيز انتخاب شده است! اما خارج از مباحثي كه مخالفين و موافقين افرادي مانند براون مطرح مي سازند، شايد ضروري باشد كه كارنامه افرادي چون او بار ديگر- فارغ از تعصبات- بازخواني شود، تا جهت گيري كلي آن و برآيند فعاليت مستشرقاني چون او در حوزه فرهنگ اسلام و ايران مشخص شود.
در مورد براون و تحليل هايي كه در تاريخ معاصر از او به عمل آمده، در حوزه هاي مختلف، مي توان به بحث هاي متفاوتي اشاره كرد، لكن از باب اختصار و نمونه، چند مورد از شاخص هاي تفكر و نظرات ادوارد براون در جهت روشن شدن مطلب خالي از فايده نيست.
ادوارد براون
در حوزه تاريخ نگاري
يكي از مسائلي كه شهرت براون را در حوزه فرهنگ در پي داشته است تاريخ نگاري او به خصوص در حيطه تاريخ نگاري مشروطه است. «انقلاب مشروطيت ايران» كه به قلم او نگاشته شده در حال حاضر به دليل قرابت عصر نويسنده با عصر واقعه از جمله آثار مرجع و دست اول تاريخ نگاري مشروطه به حساب مي آيد. در كتاب مذكور، براون در بسياري موارد جهت گيري هاي خاص خود را به نمايش مي گذارد و به نوعي از تاريخ نگاري روي مي آورد كه در تاريخ معاصر، توسط برخي جريان هاي روشنفكر و چپ قبلا استفاده شده است. در اين نگرش در بسياري موارد نگاه خاص نويسنده بر اصل واقعه چيره شده، و تا جايي پيش مي رود كه نظر شخصي نويسنده، «تاريخ» تلقي مي گردد. به عنوان مثال براون در مورد نقش روحانيت در جنبش عدالتخانه و پس از آن، نهضت مشروطه، به نوعي كمرنگ انگاري نقش محوري روحانيون مي پردازد، كه حتي در تاريخ نگاري ديگر مخالفين روحانيت، اين نظر به اين غلظت مطرح نيست. (از آن جمله اند، ملك زاده- ناظم الاسلام كرماني- سيداحمد كسروي). مثلا در مورد شيخ فضل الله و تحصن در حضرت عبدالعظيم مي نويسد «]شيخ[ يك سري تبليغات ارتجاعي را آغازيد، و رهبران مردم را به مثابه ملحد، بابي و امثالهم تكفير كرد...»1 همچنين در ادامه، شيخ فضل الله را عامل دسيسه و تخريب مشروطه مي داند كه به شاه وابسته بود. به همين ترتيب، در بحث رهبري مشروطه سعي مي كند نقش شيخ فضل الله را در رهبري به نوعي كمرنگ جلوه دهد، تا مخالفت ثانوي شيخ با مشروطه را به زعم خود توجيه كند.
براون در بخش ديگري از كتاب خود، در مورد محاكمه و اعدام شيخ فضل الله، اينگونه مي نويسد: «محاكمه و اعدام مرتجع برجسته مجتهد شيخ فضل الله مردي صاحب دانش و تواناي عظيم كه خواه به دليل اعتقاد ناب يا به دليل حسادت به سيدمحمد و سيدعبدالله از جان و دل مرتجع شده بود هيجان عظيم تري را برانگيخت.»2
اين تحليل ادوارد براون از شيخ فضل الله نوري حاكي از نوعي غرض ورزي او نسبت به شيخ در نگاه تاريخي است، چرا كه مقام شيخ و حضرات بهبهاني و طباطبائي از لحاظ جايگاه علمي با هم قابل مقايسه نبوده است. و اين همان موضوعي است كه حتي ناظم الاسلام كرماني در «تاريخ بيداري ايرانيان» به آن اشاره مي كند و از شيخ فضل الله به عنوان «مجتهد طراز اول» تهران ياد مي نمايد و اين موضوع، بحث رقابت شيخ با سيدمحمد طباطبايي و سيدعبدالله بهبهاني را منتفي مي سازد. لكن براون سعي دارد نقش بهبهاني و طباطبايي را در جايگاه رهبري جنبش، اصيل و متقن نشان دهد، اما در مورد شيخ مي گويد: «برخي مردم شخصي به نام حاجي شيخ فضل الله نوري را به عنوان رهبر و از بنيانگذاران مشروطه مي دانند...» اين مستشرق انگليسي در مورد سيدحسن تقي زاده كه در ميان مشروطه خواهان مخالف با شرع و روحانيت مشهور گرديده است نظرات قابل تأملي را عرضه مي دارد. براون در فصل يازدهم كتاب «انقلاب مشروطيت ايران» از تقي زاده با عنوان «نماينده شجاع و درستكار» نام مي برد و در تجليل از اين عناصر كه بسياري معتقد به وابستگي او به جريان هاي ماسون هستند مبالغه بسيار مي نمايد.
رابطه براون و تقي زاده از جايي شروع مي شود كه تقي زاده پس از حضور در پاريس، به دعوت ادوارد براون به انگلستان سفر مي كند. در شرح اين سفر و علاقه دوجانبه براون و تقي زاده در لابلاي صفحات تاريخ نكات جالبي به چشم مي خورد، به عنوان مثال براون در دعوت نامه اي كه براي تقي زاده مي نويسد او را «سردسته مجاهدان وطن پرست» مي خواند و براي خود عنوان «مخلص» را در برابر تقي زاده برمي گزيند و اين رابطه را تا جايي محكم مي كند كه براي او مي نويسد: «شنيدم صفات تو عاشق شدم/ به ديده نديده رخ فرخت- به ياد تو برخاست صبر از دلم/ چه ها خيزد آيا چو بينم رخت؟...»
تقي زاده پس از يك سال و اندي حضور در انگلستان باز هم به خواسته براون به ايران باز مي گردد و به تبريز سفر مي كند. وقوع اين جريان باعث شد تا تقي زاده مجذوب براون و او نيز مويد اعمال و افكار سيدحسن تقي زاده در كتاب هايش باشد.
ادوارد براون در مورد نقش انگليس و روسيه در شرايط و اوضاع سياسي اجتماعي ايران نظرات قابل تأملي را بيان مي دارد. او اگرچه خود را دوستدار فرهنگ ايراني مي داند، لكن حمايت بي شائبه از انگلستان و سياست هاي آن در كتابش بسيار به چشم مي خورد، حمايتي كه با تحقير و تضعيف روسيه رقيب ديرينه انگلستان همراه است و اين نشانگر آن است كه براون در چه زمينه اي در حال ايفاي نقش است. او در فصل يازده كتاب خود ضمن تجليل از مقام دولت انگليس به عنوان حامي استقلال و آزادي ايران، سربازان و مقامات روسي در ايران را با عنوان «متكبر» و «عامل نارضايتي» مردم معرفي مي كند. براون در بخش ديگري از كتاب خود در مورد جابجايي قدرت در بين روسيه و انگليس در ايران مي نويسد: «نزول نفوذ انگلستان و صعود مصائب و بي نظمي هاي ايران آغاز گرديد»3
اين جمله او نشان از اين باور اوست كه نفوذ انگلستان همواره باعث نظم و استقلال و... در كشورهاي ديگر است كه كذب اين مدعا براي كساني كه مقداري با تاريخ معاصر كشورهاي اسلامي آشنايي دارند كاملا روشن است.
ادوارد براون هم چنين با دفاع از تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس موافقت كامل دارد و اين مهمان نوازي سفارت بريتانيا را مي ستايد در حاليكه بسياري از مورخين حمايت سفارت انگليس از مشروطه خواهان را در جهت خواست دولت انگلستان و انحراف جريان عدالتخواهي به مشروطه غربي تحليل مي كنند4.
در مجموع تحليل هاي براون در باب مشروطه، نشان از همان روح تاريخ نگاري مغرضانه اي دارد كه بسياري از مورخين معاصر به آن دچار بوده اند، لكن تحليل در اين مورد مجال موسعي مي طلبد كه از باب اشاره چند نمونه از آن بيان شد5.
براون و جريان هاي فكري
فارغ از مسائلي كه در حوزه تاريخ و جريانات سياسي از منظر اين مستشرق انگليسي مطرح شد مسئله ديگري نيز در نگاه و آثار او به چشم مي خورد، و آن مسئله جريانات فكري و نوع پرداختن به آنها از منظر براون است.
براون همواره مدعي آن است كه فارغ از تعصبات مذهبي و عقيدتي به توصيف و شرح در مورد اين جريانات مي پردازد، لكن اين ادعاي او در بسياري موارد به صورت واضح نقض مي شود. به عنوان مثال، در توصيف و تحليل جريان بابيت، براون به صورت جانبدارانه وارد شرح موضوع شده و به طور كامل از ميرزايحيي صبح ازل جانبداري مي كند. او پس از مطالعه كتاب «مذاهب و فلسفه در خاورميانه» نوشته كنت دوگوبينو كه يك فصل آن در تاريخ و عقايد بابيه است، به اين فرقه اظهار علاقه مي كند و هنگام اقامت در ايران به عكا و قبرس نيز مسافرت كرده و با ميرزا يحيي صبح ازل و ميرزا حسينعلي بهاءالله ملاقات مي كند6.
براون بدون توجه به واكنش هاي تند مردم ايران نسبت به بابيه، از مظلوميت اين جريان سخن مي راند و روحانيت را نيز در جريان قتل ناصرالدين شاه در مقابل بابيان متهم مي كند، و درصدد حمايت آشكارا از بابيان برمي آيد. حمايت براون از فرقه انحرافي بابيه در آثار او متجلي است، به طوري كه كتاب ها و رسائل قابل توجهي را از جريان بابيه ترجمه و تصحيح نموده است. از جمله كتب و رسائلي كه او در مورد بابيت ترجمه، تصحيح و چاپ نموده، ترجمه به انگليسي كتاب تاريخ جديد ميرزاحسين همداني است- كه در شرح احوال سيدعلي محمدباب است- ترجمه رساله مجمل از ميرزا يحيي نوري (صبح ازل)، و از همه مهم تر چاپ و تصحيح «نقطه الكاف» ميرزا جاني كاشاني است كه در عقايد بابيه نگاشته شده است و... اين حجم كار و تمركز براون بر روي بابيت و پررنگ كردن اين جريان، به طوري واضح است كه نمي توان ادعاي بي طرفي او را پذيرفت و بايد به نوعي هدفداري و غرض ورزي او در مسئله برجسته كردن فرقه بابيه اعتراف كرد، چه آنكه شايد او را بتوان خادم ترين فرد به فرقه بابيه دانست كه علي الظاهر در خارج از فرقه فعاليت مي كرده است.
در نهايت مي توان گفت ادوارد براون مستشرق انگليسي كه در ميان بسياري از اهل فرهنگ در جايگاه علاقمند به فرهنگ ايران معرفي مي شود، فردي است كه مختصات زندگي اش قابل تأمل و بازخواني جدي است، يعني نكته اي كه در مورد كل جريان شرق شناسي به نوعي قابل صدق است؛ جرياني كه برآيند كلي آن در جهت اهداف خاص استعماري قرار گرفته است، كه دقت نظر بيشتر محققين و مورخين را طلب مي كند.
در پايان و به عنوان حسن ختام اشاره اي به نظر يكي از مورخين در مورد شخصيت براون خالي از لطف نيست. محمود افشاريزدي، در كتاب «سياست اروپا در ايران» ص 24 درباره او مي نويسد:
«براون و برخي انگليسيان ديگر، مصالح واقعي انگلستان را ديگرگونه مي دانستند؛ پس مستشرق نامي در مخالفت با سياست دولت خود، تنها مدافعه از حقوق سياسي ما نمي كرده؛ بلكه چون مصلحت انگليس را نيز در نگاه داري ايران دانسته بود، به گفته معروف «به يك تير دو نشان مي زد»، هم حقوق حقه ما را دفاع مي كرد، هم مصالح واقعي مملكت خويش را... رويه دوستانه اي را كه نسبت به ايران، او و همفكران وي در انگلستان تبليغ و ترويج مي كردند، بالطبع سياست نامساعدي را كه پاره اوقات، حكومت لندن نسبت به ايران به كار مي برد، تلافي كرده و خشمي را كه ناگزير در ميان ايرانيان توليد مي كرده، از شدت مي انداخت و شك نيست كه حكومت انگلستان استفاده خود را مي نموده. مقصود آن كه براون پيش و بيش از ايران دوستي، قطعا وطن دوستي داشته » اين نظر را مي توان نكته اي دانست كه بسياري از مورخين به صورت ضمني و تلويحي به آن اشاره داشته اند، كه شاخص اصلي در جهت گيري هاي بسياري از مستشرقين- از جمله براون- منافع كشورهاي متبوع خود بوده است، كه گاه با منافع كشور و ملت مقصد همخواني پيدا مي كرده، لكن اين منفعت براي كشور مقصد تبعي و غيراصيل محسوب گرديده و شاخص اصلي از قبل مشخص و ثابت است.
مجموعه نكات كوتاهي كه بيان شد، مي تواند بخشي از نگاه دوباره به شخصيت و آثار ادوارد براون محسوب گردد، چه آنكه اين نكات طبعا بدان معني نيست كه آثار او و ديگر مستشرقان كاملا و به طور مطلق قابل نفي مي باشد، لكن بايد ديد كه هدف آنان از اين كارها و كوششها چه بوده، و بايد توجه داشت كه با نظر به كارنامه جريان شرق شناسي در چند سده اخير جاي نقد و جرح تعديل در آثار و آراء اين افراد همواره بايد باقي باشد و با احتياط علمي با آن برخورد شود.
ـــــــــــــــــــــــــــ
1- «تاريخ مشروطيت ايران»، ادوارد براون، صفحه 151
2- همان صفحه 312
3- همان صفحه 105
4- ر.ك- رسول جعفريان. بررسي و تحقيق در جنبش مشروطيت ايران
5- براي اطلاع بيشتر ر.ك مقاله «گزارش و ارزيابي كتاب «انقلاب مشروطيت ايران» اثر ادوارد براون» محمدعلي اخلاقي- فصلنامه آموزه شماره 4
6- ر.ك ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران، از فردوسي تا سعدي-مقدمه كتاب

 



پلوراليسم ؛مسلخ حقيقت

سيدمحمدكميل حسيني رستمي
درابتداي بحث لازم است تعريفي از پلوراليسم يا تكثرگرايي ارائه دهيم. زيرا از اين موضوع تعاريف مختلفي مي شود و برخي از تعاريف مطرح شده آن ممكن است از ديدگاه ما نيز پذيرفتني باشد. اما ما تكثرگرايي را به عنوان يك طيف تعريف مي كنيم كه در يك سمت آن «همه حقيقتي» و درسمت ديگر آن «هيچ حقيقي» وجود دارد و دراين بين درجات مختلفي از تكثرگرايي را مي توان ديد و اگر تفكري قرار باشد تا حدي از تكثرگرايي بپذيرد و بيشتر و يا كمتر از آن را رد كند نياز به اقامه دليل براي آن دارد. بايد اضافه كرد كه تكثرگرايي تنها در مقام ذهن نيست بلكه در مقام عمل نيز مي باشد به اين معنا كه هم اختلاف در انديشه ها را مي پذيرد و هم اختلاف در فعل ها را. اين نكته را نيز اضافه مي كنم كه آنچه به عنوان جرم در برخي از كشورها تلقي مي شود ابراز يك فكر است كه خود عمل تعريف شود اما با فرض تفتيش عقايد و مسائلي شبيه به آن مي توان محدوديت در عقيده را نيز ممكن دانست.
به هرحال چه تكثرگرايي در دو شكل
همه حقيقتي و هيچ حقيقتي تعريف شود بي بند و باري فكري و عملي به بار مي آورد و انسان را از مسئوليت شناخت حقيقت ومعرفي حقيقت و تلاش براي اجراي حقيقت رها مي سازد، زيرا اگر همه بر حق هستند يا هيچكس بر حق نيست يا نمي توان به حقيقت رسيد و يا تعابير ديگري از اين دست، پس دليلي وجود ندارد كه انساني خود را بر حق بداند و درمسير آن تلاش كند و اين بي غيرتي بزرگ مدرن است كه بي تفاوتي نسبت به حقيقت را ايجاد مي كند. و يك انسان را كه ممكن بود تبديل به موجودي بشود كه براي احياي حقيقت و حاكميت آن در تمامي مصاديقش (مبارزه با شرك، جهل و ظلم) تمام زندگي خود، مال، جان، آبرو و حتي فرزندان و عزيزان خود را فدا كند تبديل به انساني مي كند كه وصول به حقيقت را غيرممكن مي داند و در نتيجه تلاشي نيز براي معرفي و برپايي آن انجام نمي دهد و همين جا مسلخ حقيقت است. براي نمونه اگر حضرت ابراهيم(ع) ميان بت پرستي و يكتاپرستي تفاوتي قائل نبود و هردو را به يك ميزان حق مي دانست و دليلي براي مبارزه با اين جهالت نمي ديد ديگر لزومي نداشت كه بتها را بشكند و به مبارزه با آن برخيزد و آتش را به جان بخرد و با زن و فرزند آواره كوه و بيابان شود.
شايد يكي از دلايلي كه تمدن غرب و امپرياليسم در بوق تكثرگرايي مي دمد همين باشد زيرا وجود روح مسئوليت درانسانها با اميال و اهداف تمدن غربي چندان سازگار نيست و او مصرف كنندگان و كارگران و مديران و سربازان و وكيلان و... بي مسئوليت و بي رگ را بر آنها كه در مبارزه با ظلم و جهل تعصب دارند ترجيح مي دهد. تمدن غرب ترجيح مي دهد كه كارگري كار كند بدون آنكه بپرسد چه را توليد مي كنند و براي كه و سربازي بجنگد بدون آنكه بپرسد كه را مي كشد و چرا و...
البته ممكن است اين ايراد مطرح شود كه اگر هركسي خود را بر حق بداند و درمسير آن تلاش كند جنگ و ناآرامي ايجاد مي شود اما بايد گفت كه مگر تنها مسير مبارزه براي حق جنگ است مگر شما با تمامي ناحقي ها به يك ميزان مبارزه مي كنيد گاهي يك ظلم درحد دزديدن يك تخم مرغ است گاهي كشتن يك انسان و نحوه مبارزه با هركدام نيز به يك شكل نيست. قرنها انسانهايي با وجود اختلاف در انديشه و عمل در كنار هم زندگي كرده اند و اختلافات خود را درمقام تفكر با هم مطرح كرده اند ولي به جنگ و خونريزي نينجاميده است و حتي در برابر دشمن بيروني با هم متحد و يك دل شده اند پس معناي حق خواهي و حق طلبي الزاما به معني جنگ و خون ريزي نيست و مي تواند در قالبهاي ديگري جلوه كند. و در همين مسير حق خواهي است كه محمد(ص)، علي(ع) معنا مي گيرند و قيام حسين(ع) شكل مي گيرد و عظمت و ولايي انديشه ها و افعالي چون امر به معروف و نهي از منكر در تفكر اسلامي خودنمايي مي كند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14