(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 27 دی 1389- شماره 19842

كتاب از نگاه آفتاب
توصيه اي درباره كتاب
نكوداشت شمس آل احمد برگزار شد
جلال ، موضوع كار شمس بود
ماه من
نگاهي به سير تكويني غزل
«هويت» افشا شود



كتاب از نگاه آفتاب
توصيه اي درباره كتاب

رهبر معظم انقلاب كه همواره بر كتاب خواني و ترويج فرهنگ مطالعه در كشور تاكيد داشته و دارند، خود از كتاب خوان هاي حرفه اي كشور محسوب مي شوند كه در تمام حوزه هاي نشر، مطالعاتي دارند.
ايشان در پايان بازديد از نمايشگاه كتاب در سال 75 تصريح كرده اند: من مي خواهم خواهشي از مردم بكنم و آن اين است: كساني كه وقت هاي ضايع شونده اي دارند؛ مثلا اتوبوس يا تاكسي سوار مي شوند، يا سوار وسيله نقليه خودشان هستند و ديگري ماشين را مي راند، يا در جاهايي مثل مطب پزشك در حال انتظار به سر مي برند و به هر حال اوقاتي را در حال انتظار به بي كاري مي گذرانند، در تمام اين ساعات، كتاب بخوانند. كتاب در كيف يا جيب خود داشته باشند و در اتوبوس كه نشستند، كتاب را باز كنند و بخوانند. وقتي هم به مقصد رسيدند، نشاني لاي كتاب بگذارند و باز در فرصت يا فرصت هاي بعدي آن را باز كنند و از همان جا بخوانند.
بنده خودم چند جلد قطور از يك عنوان كتاب را در اتوبوس خواندم! قضيه مربوط به قبل از انقلاب است كه چند روزي براي انجام كاري از مشهد به تهران آمده بودم... وضعيت و فضاي اتوبوس هاي آن روزگار براي ما خيلي آزاردهنده بود و نمي توانستيم تحمل كنيم. دلم مي خواست سرم پايين باشد و خواندن كتاب در چنين وضعيتي بهترين كار بود. ساعتي را كه به اين حالت مي گذراندم احساس نمي كردم ضايع مي شود. آن وقت ها تقريباً يك ساعت طول مي كشيد تا آدم با اتوبوس از جايي به جاي ديگر مي رفت. بعضي وقت ها اين جابجايي كمتر يا بيشتر هم طول مي كشيد. به هر حال چنين يك ساعت هايي را احساس نمي كردم كه ضايع مي شود؛ چون كتاب مي خواندم.

 



نكوداشت شمس آل احمد برگزار شد
جلال ، موضوع كار شمس بود

طه راستين
ما ايراني ها مي گوييم بوي برادر را مي توان از برادر حس كرد. بر همين منوال بود كه بوي جلال را مي شد از شمس استشمام كرد. اما اين همه وجود شمس نبود و بي انصافي در حق اوست كه اگر بخواهيم همواره او را در كنار جلال و بابت برادر بودن با جلال ياد كنيم ، كه شمس خود داراي جلال بود و بزرگي. همانطور كه جلال خود شمسي ديگر بود در ادبيات ايران. اما حالا نه جلال هست و نه شمس. ما ايراني ها گويا عادت كرده ايم كه نكوداشت هاي بزرگانمان را بعد از مرگشان برگزار كنيم ، اگر چه در سال هاي اخير براي بزرگاني ، در دروه زندگاني شان هم نكوداشت هايي برگزار شده است اما بيشتر آن ها بعد از مرگ شان نكو داشته مي شوند. از جمله اين افراد شمس آل احمد است كه بعد از مرگش بسيار بيشتر از پيش از آن ، نكو داشته مي شود. هفته گذشته هم مراسم بزرگداشت اين نويسنده و منتقد ادبي ،هم زمان با چهلمين روز درگذشت وي با حضور جمعي از اهالي قلم و دوستداران شمس در سالن مهر حوزه هنري برگزار شد. بزرگداشتي كه خانواده مرحوم شمس آل احمد نيز در آن حضور داشتند.
در اين مراسم، اميرحسين فردي نويسنده و مدير مركز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري، ضمن تسليتي دوباره به خانواده مرحوم شمس آل احمد، گفت: ما هم عزادار هستيم. ما هم غمگين هستيم. درست است كه نتوانستيم رسم شا گردي را به جا بياوريم. درست است كه ما كوتاهي كرديم. ان شاءالله كه اين كوتاهي را بر ما ببخشاييد. تا شمس بود فكر مي كرديم به جايي تكيه داريم. دلمان گرم بود كه در گوشه اي از شهر كسي زندگي مي كند كه به اين سرزمين وفادار است. وقتي رفت فهميديم كه چه عزيزي را از دست داديم. ماييم و يار عزيز سفركرده كه اميد است خدا اين توفيق را نصيب مان كند قدردان زحمت هاي مرحوم شمس باشيم.
وي افزود: پيش از اين كه روي سن بيايم، يادنامه اي را كه براي اين عزيز منتشر شده، تورق كردم و مي خواستم ببينم كدام بخش از آن بر دل من مي نشيند و همان بخش را به عنوان يك هديه اي عرضه كنم. آن بخش از فرمايشات شمس را بيشتر پسنديدم كه خاطرات خود را از ديدار با امام خميني (ره) مي گويد: »سال 40 رفتيم ديدن آقاي خميني. به محض اين كه وارد شدم، ديدم، پدرم نشسته آنجا! در دو، سه حركت چهره ايشان آن چنان شباهت با پدرم داشت كه من غم و غصه ام يادم رفت. بعد از سه سال من مجددا پدرم را ديدم، از آن روز براي من آقاي خميني شدند يك هدف...»
فردي ادامه داد: مي خواهم بگويم در زندگي هر فرد انتخاب هاي گوناگوني به وجود مي آيد. انتخاب هايي كه بسيار سرنوشت ساز هستند. انتخاب هايي كه نقطه عطف در زندگي هر كسي مي شوند و به گمان من بزرگترين انتخاب مرحوم شمس در حين انقلاب و بعد از آن اتفاق افتاد و آن اين بود كه مرحوم شمس به اردوگاه انقلاب پيوست و از كانون نويسندگان بريد در حالي كه بهترين دوستانش در آن كانون بودند. شمس جبهه انقلاب را انتخاب كرد و به فرهنگ انقلاب كمك كرد. او تا آخر عمر با نجابت تمام در فضاي انقلاب حضور داشت.
مدير مركز آفرينش هاي حوزه هنري افزود: شمس نسبت به برادر خود بسيار وفادار بود و در برابر او مودبانه رفتار مي كرد. چقدر با نيكي از او ياد مي كرد. اين وفاداري چيز كمي نيست همه اينها خصلت هاي بزرگي هستند كه من در خاطرات ايشان ديدم.
غلامرضا امامي نويسنده، مترجم و پژوهشگر ، كه سخنران ديگر مراسم بود ، صحبت هايش را با درخواست از حاضران براي ايستادن به احترام شمس و جلال و قرائت فاتحه بر آنها آغاز كرد.
امامي سپس سلام خود را نثار خاندان شمس، جلال، سيمين دانشور و تمام دوستان و نزديكان شمس كرد و گفت: هميشه امتناع دارم از اين كه در تجليل زندگان و در سوگ رفتگان، سخن بگويم چراكه بسيار چيزها بايد گفت و بسيار چيزها نبايد گفت. اما به دستور خاندان شمس اين امر را پذيرفتم و به مهر دوستان حوزه هنري به آن چه درباره شمس در تشييع جنازه ايشان، در باغ هنرمندان گفتم، اعتقاد كامل دارم. با هيچ خبرنگار و خبرگزاري در داخل و خارج نيز صحبتي نكرده ام و هر آن چه از من چاپ شده را نوشته ا م. از ارباب مطبوعات خواهش مي كنم آن چه نگفتم را به زنده نبندند و مردگان كه جاي خود دارد. نام خبرگزاري را نميبرم اما جايي به اسم من گفتگويي را اشتباه گذاشته است. من مصاحبه اختصاصي نكرده ام و نگفته ام كه شمس زيباترين كتاب عالم را نوشت. گفتم شمس زيبا زيست و زيبا رفت و بهترين كتاب نيز قصه زندگي اوست.
امامي افزود: آن چه در شمس مي بينم، شمسي بود در سايه. خورشيدي در سايه جلال. خود را فدايي جلال مي دانست. شمس عشق به قدرت نداشت اما قدرت عشق را دريافته بود. به زندگي عشق مي ورزيد اما در اين عشق، هرگز حقيقت را فداي مصلحت نكرد. او پيش از اين يك انسان بود. شمس بار فرزندي و برادري جلال را به دوش كشيد. اگر هنر فتح آسماني زمين باشد، شمس يك هنرمند بود. اگر هنر عشق و دانايي باشد، شمس يك هنرمند بود. هنر در وجود شمس موج مي زد.
وي در ادامه با اشاره به رايزني هاي سازمان ميراث فرهنگي براي خريد خانه پدري جلال و شمس و همچنين خانه جلال آل احمد، تصريح كرد: يك خواهش بزرگ دارم، بگذاريد خانه همان خانه بماند. عمر سيمين دراز باد اما خانه جلال، خانه تاريخ است. بگذاريم اين خانه بماند براي نسل بعد و براي تاريخ. خانه شمس و جلال بايد براي تاريخ بماند. خواهش مي كنم اين خانه را به رستوران تبديل نكنيد. رستوران سازي و برج سازي را بگذاريد براي جاي ديگر.
سيد محمود دعايي كه خواهرزاده شمس و جلال است
نيز در اين مراسم گفت: شمس آل احمد بخشي از مفيدترين سال هاي عمرش را در انزوا به سربرد، انزوايي كه بسيار تلخ بود.من پيشنهاد مي كنم ريشه هاي انزواي شمس مورد بررسي قرار گيرد. همان طور كه شمس از ديدگان جلال ديد و نوشت من نيز از ديدگان خواهر زاده از دايي ام مي گويم. دايي شمس پيش از آن كه وارد عرصه ادبيات شود دو گروه ارادتمند داشت، يكي خانواده و ديگري رفقا. دعايي تاكيد كرد: دايي شمس و جلال ما را بر شانه هاي خود گذاشتند و افق هاي تازه ا ي در مقابل چشمان ما گشودند. از آن ها آموختم عكاسي كنم، كتاب بخوانم و فيلم ببينم. شمس يك پارچه مهرباني بود و ما نتوانستيم دين خود را به او ادا كنيم.شمس به معناي واقعي كلمه رفيق باز بود. دفترچه تلفن خصوصي داشت كه براي هر حرف، چهار تا پنج صفحه اسامي دوستانش را نوشته بود و در هر هفته چند شب اين دوستان دور هم جمع مي شدند، اما افسوس كه برخي از اين دوستان بنا به موضع گيري هاي سياسي او، حريم دوستي را شكستند. دعايي در ادامه به تحليل زندگي شمس و جلال آل احمد پرداخت و افزود: مقايسه زندگي اين دو اجتناب ناپذير است. برتري جلال در ادبيات نبايد به معني كم انگاشتن شمس تلقي شود. جلال و شمس هر دو مي خواستند خودشان باشند و هيچ يك نسبت به خود بودنشان احساس حقارت نمي كردند. شمس با استقلال تمام شمس آل احمد بود. تنها چيزي كه موجب مي شود برخي در اين مورد اشتباه كنند اين بود كه موضوع كار شمس، جلال آل احمد بود.پس از مرگ جلال كارهاي نيمه كاره خود را رها كرد و كار حفظ و نشر آثار جلال را در اولويت قرار داد. من بر اين باورم شمس با اين حركت، استقلال خودش را به درستي ثابت كرد. همچنين در اين مراسم ويليام كاربو ريكاردو سفير كوبا لوح تقديري را از سوي سفارت كشور كوبا و همچنين انجمن دوستي ايران و كوبا به خانواده شمس آل احمد تقديم كرد. در اين بخش از مراسم از همسر مرحوم شمس دعوت شد كه به روي سن بيايد و به جاي وي، احمد آل احمد پسر بزرگ شمس براي دريافت لوح تقدير روي سن آمد.

 



ماه من

طارق خراساني
گل نوري كه در سحر آمد
ماه من بود، كز سفر آمد
در سرايي كه عشق مي خواندند
ديو رفت و فرشته درآمد
فتنه ي چرخ ديده بود آن پير
درپي دفع فتنه گر آمد
گرچه از شرق بر زند خورشيد
آفتابم ز غرب برآمد
پرگهر مرد ايزد سبحان
فاتح مرز پرگهر آمد
عاقبت بر نجات محرومان
ديدم از غيب يك نفر آمد
مرغ طوفانزده به جان بگريخت
تا كه امواج عشق تر آمد
منتظر بودم عاشقي آيد
اهل دل را كه منتظر آمد
مژده ياران قيام عالم را
در سحرگاهم اين خبر آمد
طارقا روبهان نمي مانند
گر ببينند شير نر آمد

 



نگاهي به سير تكويني غزل

رضا اسماعيلي
1 تعريف غزل و تغزل
به شهادت پيشينه هزار ساله ادب پارسي، غزل يكي از فاخرترين، غني ترين و باشكوه ترين قالب هاي ادبي است كه ظرفيت والايي براي بيان مضامين غنايي و عاشقانه دارد.
تاريخ سرايش اولين غزل پارسي- به معناي اصطلاحي آن- به قرن هاي سوم و چهارم هجري برمي گردد و نام شاعراني همچون شهيد بلخي (متوفي 325 هـ.ق) و رودكي سمرقندي (متوفي 329 هـ.ق) در شمار اولين غزل سرايان به ثبت رسيده است.
پژوهش گران تاريخ ادبيات بر اين عقيده اند كه اولين غزل زبان پارسي، غزل معروف شهيد بلخي با مطلع زير است:
مرا به جان تو تو سوگند و صعب سوگندي
كه هرگز از تو نگردم، نه بشنوم پندي
بررسي سير تكويني و روند تكاملي قالب غزل خود محتاج نگارش مقاله اي جداگانه است. ولي همين اندازه كافي است بدانيم كه عده اي بر روي اين نظريه پاي مي فشرند كه غزل در سير تكاملي خويش از قصيده جدا شده و به عنوان يك قالب ادبي مستقل تا به امروز به زندگي خود ادامه داده است. ديگر اين كه گفته اند شعر پارسي بعد از اسلام، اصول وزن هاي خود را از شعر عربي گرفته و ممكن است كه غزل پارسي از غزل عربي اقتباس شده باشد. در اين مورد مطالعه كتاب «المعجم» نگارش «شمس الدين محمد قيس رازي» خالي از فايده نيست.
و اما به زعم من، غزل شكل تكامل يافته و پيراسته تغزل است. تغزل يا «پيش قصيده» گونه ابتدايي و ناقص غزل استقلال يافته امروزي است. براي مثل قصيده رودكي از سه قسمت تشكيل مي شده است:
1- پيش قصيده، يعني همان «تشبيب» و «تغزل»
2- موضوع كه شامل ستايش و يا مرثيه مي شده است.
3- بخش پاياني، اشعاري مشتمل بر دعاي ممدوح (شريطه)
تفاوت عمده غزل با تغزل در اين است كه غزل به عنوان يك قالب تكامل يافته ادبي از قابليت هاي والايي براي بيان مضامين گوناگون عرفاني، حماسي، سياسي و اجتماعي برخوردار است، در حالي كه تغزل به اقتضاي وابستگي خود به قصيده، صرفا براي بيان مضامين عاشقانه- عشق مجازي و زميني- به كار مي رفته است.
وزن، ايجاز، عشق و زيبايي جز لوازم ذاتي يك غزل خوب است و به كلام غيرموزون، مطول، غيرعاشقانه و نازيبا نمي توان نام غزل نهاد. با عنايت به اين نكته، شاعر غزل پرداز بايد به هستي نگاه عاشقانه داشته باشد و به همه چيز رنگ عاشقانه بزند، حتي به مضامين سياسي و حماسي:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
2 غزل، قالب محوري شعر پارسي
و اما علت اين كه غزل به قالب محوري شعر پارسي تبديل شده است، به خاطر وجود شاعري رند و قلندر به نام «حافظ» است كه به خاطر طراوت و حلاوت غزل هايش، هم چنان شاعري بي بديل و معاصر است! آري، حافظ هم روزگار ماست، چرا كه بيش از هر شاعر ديگري- عوام و خواص- شعرهايش را زمزمه مي كنند و هنوز بعد از گذشت چند قرن، غبار فراموشي و كهنگي بر جان غزل هايش ننشسته است.
من شك ندارم كه بدون حافظ «غزل» اين اقبال عمومي را پيدا نمي كرد كه به عنوان محوري ترين قالب ادبي تا به امروز به حيات خود ادامه بدهد. حافظ با نبوغ ادبي شگفت خويش به غزل رنگ جاودانگي زده است. امروز ما براي تشخيص سره از ناسره، شعر همه شاعران را با شعر حافظ محك مي زنيم و اغراق نيست اگر بگوييم كه طلاي ناب شعر حافظ، ما ايراني ها را در شعر مشكل پسند و سخت گير كرده است.
و اما اين كه آيا غزل خواهد توانست در آينده هم اين محوريت را حفظ كند يا نه، مشروط به تحقق چند چيز است؟
الف) اجتهاد پويا در حوزه غزل در ادامه سير تكويني و روند تكاملي غزل پارسي صورت گيرد.
ب) رفتار شاعران هر عصر با غزل، رفتاري «فراهنجار» باشد.
ج) شاعران غزل پرداز قدرت انعطاف و انطباق شكني و محتوايي غزل را متناسب با تحولات فرهنگي و اجتماعي داشته باشند.
3- گونه هاي مختلف غزل
با پذيرش اين تعريف كه غزل شعري است بين پنج تا 12بيت كه مصراع اول و مصراع هاي زوج آن هم قافيه است، مي توان در محتوا و مضمون قايل به گونه هاي غزل عاشقانه، عارفانه، سياسي، حماسي، اجتماعي و... شد. ولي يادمان نرود كه در تمام اين گونه ها، تعريف غزل بايد حفظ شود، وگرنه نام آن شعر رابايد چيز ديگري گذاشت، چيزي غير از غزل.
غزل به هرشكلي كه جلوه كند، باز هم غزل است. يعني درهيچ شرايطي نمي توان از جوهره ذاتي و فطرت اصلي خود كه «ايجاز» و «زيبايي» است، جدا شود. ولي بايد قبول كرد كه درهر عصري به جلوه اي ظاهر مي شود براي مثال درعصر سعدي، كار غزل عاشقي كردن است و بس. اما در زمانه حافظ، غزل به رند قلندري مي ماند كه در پناه عرفان، با دورويي و نفاق و ريا و... مي جنگد. در دوران مشروطه، غزل در نقش يك مصلح اجتماعي و سياسي، شمشير زبان سرخ خويش را عليه استبداد از نيام روشنگري و آزادي خواهي برمي كشد و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در دوران دفاع مقدس- همچنان كه شاهد بوديم- غزل در كسوت يك رزمنده، لباس رزم بر تن مي كند و براي دفاع از آب و خاك و ناموس اين ملت به جبهه مي رود، و اما امروز، به نظر من رسالت غزل در شرايط حاضر، عدالت گستري و مهرورزي است، غزل امروز بار ديگر بايد عاشقي كند و براي تقسيم عشق و عدالت و لبخند به پاخيزد.
اجازه بدهيد اين بحث را به طور مبسوط تر در عنوان بعدي دنبال كنيم.
4- غزل و نوبت عاشقي
طفيل هستي عشق اند آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
عشق عطيه اي الهي و گرانبهاترين گوهر وجودي انسان است كه در ادبيات عرفاني ما از جايگاه ويژه اي برخوردار است.
عشق، عمود خيمه و آفرينش و شيرازه بند عالم هستي است. آدمي بدون عشق، به يتيمي مي ماند كه در برزخ غربت و تنهايي گرفتار است و «مرگ» نيز سرانجام محتوم اوست.
هرآن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد
ولي ره سپر راه عشق، ره سپر وادي جاودانگي است و دست «مرگ» از دامن او كوتاه:
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
همچنان كه اشاره شد، اگر به سير تكويني غزل از مقطع تاريخي مشروطه تا به امروز نگاه كنيم؛ خواهيم ديد كه غزل به هزار و يك دليل از ذات فطري و جوهره اصلي خويش به دور مانده است! در دوره مشروطه به خاطر تحولات سياسي و اجتماعي شاهد شكل گيري «غزل سياسي» هستيم. يعني در اين دوران، ما غزل را در هيئت يك سياست مدار مي بينيم كه دم به دم بيانيه هاي سياسي آميخته با شعار صادر مي كند. شاخص ترين چهره اين نوع از غزل «فرخي يزدي» شاعر آزاديخواه زبان بريده است:
آن زمان كه بنهادم، سر به پاي آزادي
دست خود زجان شستم، از براي آزادي
تا مگر به دست آرم، دامن وصالش را
مي دوم به پاي سر، در قفاي آزادي
با عوامل تكفير، صنف ارتجاعي باز
حمله مي كند دايم، در بناي آزادي
در عصر انقلاب اسلامي، به خصوص سال هاي دفاع مقدس، شاهد شكل گيري گونه ديگري از غزل با نام «غزل حماسي» هستيم، در اين دوران غزل به حكم تكليف لباس رزم بر تن مي كند و مثل يك مجاهد در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل، همپاي رزمندگان مي جنگد. شاخص ترين چهره اين گونه از غزل در دوران دفاع مقدس زنده ياد «نصراله مرداني» است:
اي يلان صف شكن! اسطوره شد ايثارتان
كوه آهن آب شد در عرصه پيكارتان
تندر تكبيرتان توفان سرخ روزگار
نعره هاي نور جاري از گل رگبارتان
گونه را در شط خون شوييد رو در روي خصم
تا شود گلگون تر از روي شفق رخسارتان
(نصراله مرداني، قانون عشق، يلان صف شكن، ص 221)
بعد از پذيرش قطعنامه و پايان جنگ تحميلي، گونه ديگري از غزل شكل مي گيرد كه به «غزل اعتراض» معروف مي شود. هدف شاعراني كه به اين نوع روي مي آورند، نقد سياسي و اجتماعي و به نوعي آسيب شناسي سياسي جامعه است. درواقع اين گونه از غزل اعتراضي است به «بحران هويت» و فريادي است عليه تبعيض ها و نابرابري هاي اقتصادي و اجتماعي كه چهره شاخص آن «عليرضا قزوه» است:
دسته گل ها، دسته دسته مي روند از يادها
شمع روشن كرده اي در رهگذار بادها؟
سخت گمناميد اما، اي شقايق سيرتان
كيسه مي دوزند با نام شما، شيادها!
با شما هستم كه فردا كاسه سرهايتان
خشت مي گردد براي عافيت آبادها
غير تكرار غريبي هان! چه معنا مي كنيد
غربت خورشيد را در آخرين خردادها
(عليرضا قزوه، از نخلستان تا خيابان، غزل دسته گل ها، ص 51)
و اما امروز كه به لطف الهي، ما بحران ها را پشت سر گذاشته ايم و به ثبات و صلح و آرامش رسيده ايم، وقت آن است كه از غزل، غزل بودن را انتظار داشته باشيم. امروز غزل بايد به فطرت و ذات اصلي خود رجعت كند و از «عشق» بگويد. رسالت امروز غزل- در آوار سرب و سيمان و آهن- ابلاغ عشق، مهرورزي و «دوست داشتن» به جهاني است كه به جز زبان اسلحه و خشونت را نمي داند و رفته رفته مي رود تا در تسخير كامل صنعت و فناوري، به دست روبات ها و آدم هاي ماشيني اداره بشود! و سهراب سپهري چه زيبا اين دغدغه مقدس را فرياد كرده است:
در اين كوچه هايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي ترسم.
من از سطح سيماني قرن مي ترسم.
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است.
مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي، در اين عصر معراج پولاد.
مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.
اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا.
(سهراب سپهري، هشت كتاب، به باغ همسفران، ص 396)
آري، امروز نوبت عاشقي غزل است، چرا كه تنها هنر از «عشق سرودن» مي تواند انسان را در عصر حاضر به صراط مستقيم رستگاري و سعادت هدايت كند. عشق حياتي ترين نياز امروز ماست. ما بايد به نسل مضطرب و وحشت زده امروز «هنر عاشقي» را بياموزيم.
امروز مهرباني، دوست داشتن و عاشقي كردن رسالت همه ماست و حنجره روشن و لطيف غزل، بهترين محمل براي ابلاغ اين پيام انساني است:
اي عشق! اي ترنم نامت ترانه ها
معشوق آشناي همه عاشقانه ها
اي معني جمال به هر صورتي كه هست
مضمون و محتواي تمام ترانه ها...
(قيصر امين پور، دستور زبان عشق، غزل معني جمال، ص 51)
5 و اما غزل امروز...
بدون تعارف بايد گفت كه نسبت غزل امروز با غزل اصيل پارسي، - در بسياري از موارد- نسبتي ظاهري و تصنعي است. چيزي كه امروز در بعضي از صفحات ادبي مطبوعات مي بينيم، تنها در صورت به غزل شبيه است و در سيرت هيچ نسبت معقول و مقبولي با غزل ريشه دار و اصالت مند پارسي ندارد.
بايد قبول كرد كه رفتار گروهي از شاعران دهه هاي 70 و 80 با غزل، رفتاري پدرسالارانه بوده است. يعني گروهي به اسم نوآوري با استبداد رأي خواسته اند غزل را به عقد ازدواج كساني درآورند كه عروس غزل هيچ نسبتي با آن ها نداشته است: نحله هايي همچون غزل آوانگارد، پست مدرن، غزل زبان و... به همين خاطر غزل امروز به اصلاح نژاد نياز دارد. زيرا در اين سال ها به خاطر اختلاط و آميختگي غزل با تيره ها و نژاد هاي غيراصيل، غزل به موجودي هولناك و تحمل ناپذير تبديل شده است.
غزل امروز «مسخ» شده است و اگر براي اصلاح نژاد آن چاره اي نيانديشيم، ديگر آينده اي براي آن متصور نيست. البته هنوز جاي اميدواري هست، چرا كه هنوز اين عرصه از حضور يلان و رويين تنان نام آوري كه از نسل حافظ، عطار و مولانا هستند خالي نشده است و به خاطر حضور روشن اين نسل غيرت مند، فردا خورشيد غزل هم چنان پرفروغ در آسمان ادبيات ايران خواهد تابيد و بار ديگر رو سياهي به زغال خواهد ماند و بس.

 



«هويت» افشا شود

پژمان كريمي
دوستي تعريف كرد: در روزگار موسوم به اصلاحات، چندي به عنوان مترجم فعاليت مي كردم. يك روز به همراه چند نويسنده به منزل نويسنده اي ديگر رفتيم. به من گفته بودند قرار است با چند فرد خارجي ديدار كنيم. من گمان كردم خارجي ها در زمينه نشر كتاب فعال اند. اما چنين نبود. آنها وابسته به سفارتخانه هاي كشورهاي غربي در تهران بودند. برايم عجيب و مهوع بود؛ وقتي ديدم نويسندگان داخلي در مواجهه با غربي ها، شروع به گله كردند. گله از نظام سياسي كشور و خواهش از بيگانگان براي مداخله در اوضاع كشورمان! بيگانگاني كه در مقاطع گوناگون تاريخي، ماهيت ضدايراني و استعمارگرايانه خود رابه اثبات رسانده اند.
حكايت دوست مترجم، غم انگيز بود! باخود انديشيدم كه برخي از قلم به دستاني، كه به چه راحتي غيرت و عرق ملي و ديني شان را ومي نهند و دل به اجانب مي سپارند! چه راحت و سبكبار، درددل با «غير» مي كنند و در عين حال، با وقاحت سنگ ايران و ايراني بر سينه مي زنند! آنان در محافل فرهنگي و در گفت وگوهاي كوتاه و طولاني با اهالي رسانه، مدعي استقلال فكري و رأي، دلداده به فرهنگ بالنده ايراني و پيشرو در انديشه ورزي هستند، اما در برابر اجانب، ناتوان و كوچك و واداده و مفلس آشكار مي شوند. آنها، مي كوشند دلواپس حقوق انسانها و از جمله آزادي شناخته شوند، اما همزمان با قداره كشان و جنگ افروزان بين المللي، دست ياري مي دهند. آنها با دولتهايي همپا شده اند و همدل اند، كه جنايتهايشان، در گوشه و كنار زمين خاكي، بي شمار و آشكار است. همصدا با اجانبي هستند كه مانند گرگي گرسنه، در كمين ملت ايران نشسته اند. جانياني كه جز به چنگ اندازي به هويت و ثروت ايراني ونابودي دين الهي خشنود نمي شوند و بسنده نمي كنند!
و عجيب اينكه آنها رهبران فكري ونخبگان فرهنگي ملتي معرفي مي كردند كه بيش از سه دهه، جانانه و بالنده در مقام پاسدار باور و هويت و استقلال سرزمين خود قد برافراشته است.
اين گروه از نويسندگان كه شب و روز از نداشتن آزادي فرياد مي زدند، هم اينك براحتي آثار قديم و جديدشان به دست چاپ و نشر سپرده مي شود. به راحتي غر مي زنند، براحتي در نشريات داخلي مخالف نظام، به انقلاب و حاكميت جمهوري اسلامي، اهانت و تهمت روا مي دارند. و شگفتا كه همچنان از نبود آزادي سخن مي گويند! با اين وصف منظورشان از آزادي پيداست: آزادي براي سرنگون كردن نظام ديني و زدن چوب حراج به هويت ايراني!
و چنين مقصودي نبايد هم از نويسندگان سكولار و همدل و همصدا و همپاي اجانب بعيد به نظر آيد!
در دهه 70، مجموعه برنامه اي شگفتي ساز و مفيد از رسانه ملي به نام «هويت» به نمايش درآمد. در اين مجموعه هويت و كاركرد ضدديني و ضدايراني گروهي از قلم به دستان مدعي روشنفكري و استقلال و...، با استناد به آثار و سخنانشان- تاكيد مي كنم با استناد به آثار و سخنانشان- افشاء شد. اين اتفاق باعث شد، مخاطباني كه فريب شعارهاي رنگارنگ گروه يادشده را خورده بودند، بيدار شوند و بدانند كه در پس شعارهاي قلم به دستان خود فروخته، چه هويت و اميال و آمالي نهفته است.
بي ترديد، امروز جاي خالي «هويت» به شدت احساس مي شود. نسل جوان امروز بايد در مواجهه با هجوم امواج شبكه هاي ماهواره اي، سره از ناسره، خادم و خيانت كار و مصلح و مفسد و راه را از بيراه بازشناسد! افشاي هويت قلم به دستان خود فروخته مدعي، نه تنها گامي بزرگ در مسير پاسداري از فرهنگ ملي و ديني ماست، بلكه يك ضرورت روشن امنيتي است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14