(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 18 بهمن 1389- شماره 19858

مقامات محمد(ص) در قرآن
نشانه هاي كمال عقل



مقامات محمد(ص) در قرآن

عليرضا درخشان
پيامبر(ص) همانند خداوند غيرقابل شناخت كامل و توصيف است؛ چرا كه وي مظهر اكمل و اتم خداوندي است؛ اما اين بدان معنا نيست كه پيامبر(ص) دور از دسترس باشد؛ زيرا در اين صورت نمي تواند اسوه و سرمشق بشريت باشد. بنابراين هر دو حكم تعطيل و تشبيه درباره پيامبر(ص) نيز باطل است. چرا كه آن حضرت(ص) في الجمله قابل شناخت و توصيف مي باشد و تعطيل در شناخت نسبت به او راه ندارد؛ چنان كه همانند خداوند نمي توان براي او همانندي آورد؛ چرا كه تشبيه كسي به او نيز امري مردود است. البته اميرمؤمنان علي(ع) به تعبير خداوند در قرآن، نفس و جان (آل عمران، آيه61) و باطن و بخشي از هستي پيامبر(ص) است و به تعبير خود پيامبر(ص) هر دو نوري يكتا و يگانه هستند و هر حكمي كه درباره پيامبر(ص) مي شود درباره اميرمؤمنان علي(ع) نيز مي شود و نمي توان او را شبه يا شبيه پيامبر(ص) دانست؛ چرا كه بخشي از وجود هر چيزي، شبيه آن چيز خوانده نمي شود، بلكه عين و نفس همان چيز است.
در عين حال برخي از امور، موضوعات و مقامات ظاهري وجود دارد كه به عنوان اختصاصات ظاهر مطرح مي باشد كه از آن جمله مي توان به رسالت و همسر و مانند آن اشاره كرد؛ زيرا جهان مادي اقتضائاتي دارد كه نمي توان آن را ناديده گرفت، ولي هرگز در تحليل و تبيين ها، جهان مادي و مظاهر آن چنان اصالتي ندارد كه بتوان آن را معيار دوگانگي دانست؛ از اين رو حكم قرآني درباره پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع) در بسياري از مسايل يكي است و تفاوتي ميان آن دو قايل نمي شود. بر اين اساس هرگاه سخن از مقامات محمدي است به جز در بخش ظاهري و مؤثر، مقامات علوي نيز مراد مي باشد.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا نگاهي به مقامات محمدي بر اساس آموزه هاي قرآني داشته باشد و جايگاه محمد(ص) و علي(ع) و به تبع آن انوار چهارده معصوم(ع) را تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
مقام مظهريت مطلق محمدي
بي گمان شناخت خداوند، شناختي است كه از طريق پيامبر(ص) به دست مي آيد؛ زيرا همه پيامبران كه از آن ها به عناويني چون مخلصان يعني خالص شدگان خداوندي ياد مي شود، تحت سايه ولايت مظهر مطلق الهي يعني پيامبر(ص) هستند و شناخت آنان برگرفته از شناخت آن حضرت(ص) است؛ چنان كه رسالت ايشان به تبع رسالت پيامبر(ص) مي باشد؛ هر چند كه در مرتبت دنيوي، آنان تقدم داشتند، ولي همگي مأمور پيامبر(ص) بودند تا اسلام محمدي(ص) را تبليغ كنند.
از اين رو تنها مجراي شناخت، همان حقيقت محمدي(ص) است و كسي را نرسد كه از راه ديگري به حقيقت خداوندي و اسماء و صفاتش علم و آگاهي يابد.
پيامبر(ص) بارها خود درباره تقدم منزلت و رتبه وجودي اش مي فرمود كه «اول ما خلق الله نوري؛ نخستين چيزي كه خداوند خلق كرد نور من بود.» حضرت همچنين در خصوص تقدم در مقاماتي چون مقام نبوت بر همه پيامبران از جمله حضرت آدم(ع) مي فرمايد: «كنت نبيا و الادم بين الماء و الطين؛ من نبي بودم در حالي كه آدم بين آب و گل بود.» (بديع الزمان فروزانفر؛ احاديث مثنوي؛ ص102) البته از اين عبارت مي توان اين معنا را نيز فهميد كه انتخاب پيامبر(ص) پيش از خلقت و آفرينش حضرت آدم(ع) مانند نبوت آدم و ديگر پيامبران در برنامه خداوندي بوده است و تنها زمان تحقق و وقوع آن نيازمند تحقق شرايطي از جمله خلقت و آفرينش آدم و مانند آن بوده است.
به هر حال، هيچ شكي نيست كه پيامبر(ص) به صراحت از تقدم رتبه وجودي و منزلت خويش بارها به اشكال گوناگون سخن گفته است. ايشان ضمن اين كه نور خويش را اولين مخلوق مي شمارد، در همان حال در عبارتي ديگر مي فرمايد: اول ما خلق الله العقل؛ اول مخلوق الهي عقل است.
اين بدان معنا خواهد بود كه عقل و نور محمدي نمي تواند دو چيز باشد، بلكه عقل و نور يكي است و اولين مخلوق همان حقيقت نوري و عقلي آن حضرت(ص) است. (بديع الزمان فروزانفر؛ احاديث مثنوي، ص .202 و نيز خواجه محمد پارسا؛ شرح فصوص الحكم؛ ص 505؛ نيز ن. ك. به: موسي اكرمي؛ رساله از ابن عربي تا عراقي؛ به پاس كنگره بزرگداشت فخرالدين عراقي؛ اراك؛ ارديبهشت 74).
در فلسفه و عرفان نظري اسلامي اين معنا به اثبات رسيده است كه صادر نخست يا همان مظهر نخست، مظهري كامل و تمام است و از آن جايي كه در ميان آفريده هاي الهي كسي به شرافت پيامبر(ص) نمي رسد، مي بايست ايشان همان صادر و يا مظهر نخست باشد.
اين معنا به شكلي ديگر در آموزه هاي قرآني در هنگام بحث از مساله دايره دوري وجود بيان شده است؛ چرا كه مقتضاي دايره وجودي از اويي به سوي اويي، مسير دايره نزولي و صعودي يكي است؛ يعني هر چيزي كه از همان جا صادر يا ظهور يافته دوباره از همان چيز يا مسير باز مي گردد. خداوند در آياتي در تفسير موضوع «انالله و انااليه راجعون» به اين نكته توجه مي دهد كه بازگشت، تنها از صراط مستقيم امكان پذير است كه در روايات پيامبر(ص) و علي(ع) معرفي شده است و بارها از انوار معصومان(ع) روايت شده كه فرمودند: انا الصراط المستقيم يا نحن الصراط المستقيم، من يا ما همان راه راست الهي هستيم كه مسير مراجعت و بازگشت است.
اين كه خداوند منتهاي سير هر وجودي را رب و پروردگار پيامبر(ص) معرفي مي كند و مي فرمايد: «و ان الي ربك المنتهي؛ انتهاي سير هر چيزي به سوي پرودگار توست». (نجم، آيه 42) به اين معناست كه آغاز سير در دايره وجودي نيز رب پيامبر(ص) بوده است.
بر اين اساس، رجعت و بازگشت تنها از مسير رب و پروردگار حقيقت محمدي(ص) شدني است. از اين رو خداوند به صراحت مي فرمايد: «ان الي ربك الرجعي؛ بازگشت و رجعت به سوي پروردگار توست». (علق، آيه8)
اين بدان معناست كه همه هستي به سوي حقيقت محمدي(ص) باز مي گردد و از اين مسير رجعت به منتهاي سير خود مي رسد.
در مقام رسالت و اموري چون نبوت و حقيقت دين نيز همين معنا و حكم جريان مي يابد؛ چرا كه اسلام، چيزي جز حقيقت ارايه شده از سوي حقيقت محمدي نيست و همه پيامبران، رسول حقيقت محمدي براي ابلاغ اسلام محمدي بودند. از اين رو خداوند به صراحت اعلام مي دارد كه جز اسلام ديني پذيرفته نيست: و من يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين؛ و هر كه دين و آييني جز اسلام بجويد و بخواهد و به آن دل بندد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد. (آل عمران، آيه 58) پيامبران ديگر نيز همين معنا را تبليغ و بيان مي كردند و به صراحت مي فرمودند: «انا اول المسلمين (انعام، آيه 163)، چنان كه حضرت ابراهيم(ع) مي فرمود. اين در حالي است كه از نظر ذاتي و اوليت حقيقي، تنها پيامبر(ص) و نفس و جانش اميرمومنان علي(ع) اول مسلم و مومن بودند؛ چرا كه نخستين ظهور و مظهر الهي مي باشند و لذا پيامبر(ص) در بيان حقيقت اوليت در اسلام و ايمان مي فرمايد: «يا علي انت اول المسلمين اسلاما و اولي المومنين ايمانا، اي علي! تو اولين در اسلام و ايمان هستي.»
پيامبر(ص) هر چند به ظاهر در رسالت، آخرين رسول است، ولي در حقيقت به سبب مظهريت مطلق از خداوند و اول مظهر بودن، اول رسول نيز بوده است و همه پيامبران، در حقيقت رسول رسول الله(ص) بودند. از اين رو همگان به اسلام دعوت مي كردند و تصديق گر ايشان و بشارت گوي آن حضرت(ص) بودند؛ چنان كه آن حضرت گواه و شاهد بر همه پيامبراني است كه خودشان شاهدان امت خويش هستند: «فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك علي هولاء شهيدا؛ حال آنها چگونه خواهد بود و در آن روز كه براي هر امتي گواهي بر اعمالشان مي طلبيم و تو را گواه و شاهد آنان قرار خواهيم داد». (نساء، آيه 14) از اين رو از حقيقت محمدي(ص) به عنوان شاهد شاهدان و گواه گواهان ياد مي شود.
به هرحال، مقامات پيامبري(ص) بسيار رفيع و بلند است؛ چرا كه وي در سير نزولي و صعودي در منتهايي قرار دارد كه از آن به مقام عمائيه ياد مي شود و در آموزه هاي قرآني از آن به «مقام تدلي» و «قاب قوسين او ادني» تعبير شده است. (نجم، آيات 8 و 9) اين بدان معناست كه هر چيزي مخلوق و آفريده و صنعت حقيقت محمدي به عنوان مظهر اتم و اكمل و نخست الهي است؛ نحن صنايع ربنا و الناس بعد صنايع لنا» (نهج البلاغه، نامه 82، نامه به معاويه)
مقامات دنيوي و اخروي پيامبر(ص)
1- تسليم
خداوند در آياتي بسيار، مقاماتي را براي پيامبر(ص) در دنيا و آخرت بيان مي كند كه از جمله مي توان به مقام تسليم در برابر خداوند اشاره كرد. آن حضرت(ع) از چنان مرتبه اي از تسليم محض برخوردار بوده است كه خداوند خود، او را به اين مقام مي ستايد. (آل عمران، آيه 02 و انعام، آيات 41 و 17 و 361)
2- رسالت و نبوت
مقام رسالت و نبوت از ديگر مقامات حقيقت محمدي است كه پيش از اين بخشي از آن مطرح شده و به همان اندازه در اين جا بسنده مي شود. (بقره، آيات 101 و 911 و 151 و آيات ديگر قرآن) مقام رضا از ديگر مقامات حقيقت محمدي(ص) است. اين مقام در گرو صبر، تسبيح و تحميد مدام پروردگاري است كه در آيه 031 سوره طه براي پيامبر(ص) اثبات شده است.
3- شفاعت
مقام شفاعت از ديگر مقامات رسول الله است كه در آيه 97 خداوند به آن اشاره كرده و مي فرمايد كه اين مقام از طريق تهجد و نافله شب براي مردمان ديگر قابل دسترسي است. با اين تفاوت كه شفاعت پيامبر(ص) شفاعت مطلقي است كه برتر و گسترده تر از آن نمي توان تصور كرد. (تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 112، حديث 204) خداوند در آيه 5 سوره ضحي به پيامبر(ص) وعده داده كه در اين مقام چنان به وي اجازه شفاعت داده مي شود كه آن حضرت(ع) راضي و خشنود شود.(بحارالانوار، ج 8، ص 75، حديث 27 و نيز مجمع البيان، ج 9 و 01، ص 567)
4- عصمت مطلق
مقام عصمت مطلق نيز از ديگر مقامات پيامبر(ص) است كه در آياتي از جمله آيه 341 سوره بقره بيان شده است؛ چرا كه شهادتي كه از سوي خداوند در روز قيامت اقامه مي شود مي بايست به گونه اي باشد كه هيچ مناقشه اي در آن نباشد و اين خود، گواهي بر عصمت الهي آن حضرت(ص) دارد كه هيچ گونه دروغ و اشتباه، سهو، گزاف و خطايي در آن راه نخواهد يافت.(الميزان، ج 21، ص 323)
همچنين خداوند در آيه 23 و 231 سوره آل عمران و آيات ديگر بر وجوب مطلق اطاعت از آن حضرت(ص) تاكيد كرده و اطاعت از وي را اطاعت خويش برمي شمارد. اين بدان معناست كه ايشان از عصمت مطلق و كامل برخوردار است؛ چرا كه اگر اين چنين نبود مي بايست اطاعت را مقيد مي كرد؛ درحالي كه اطاعت پيامبر(ص) را همانند اطاعت خويش، مطلق و بدون هيچ گونه قيد و شرطي آورده است، اين نحوه بيان خود به خود دلالت بر اين معنا دارد كه عصمت ايشان مطلق و كامل است و ايشان از هرگونه خطا و اشتباه و سهو و مانند آن در امان است، وگرنه چنين فرماني جايز نيست. (الميزان، ج 5، ص 983)
از ابن تيميه نقل مي شود كه در انكار روايت غدير بويژه نسبت به بخش دوم آن، كه پيامبر(ص) مي فرمايد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ خداوندا هر كه او را دوست مي دارد و ولايت و حكومت و حكمش را مي پذيرد دوست بدار و ولي خود بدان و دشمن بدار هركه او را دشمن دارد»، گفته است كه اين بخش را نمي توانيم بپذيريم، زيرا اين عبارت بيانگر عصمت است و اطاعت او عين اطاعت پيامبر(ص) و خدا دانسته شده است. از اين رو نمي توانم بپذيرم كه چنين عصمت و اطاعتي براي علي(ع) گفته شده باشد.
5- قضاوت
از مقامات دنيوي و آخروي آن حضرت(ع) قضاوت و داوري است كه به دو شكل داوري در موضوعات دنيوي (نساء آيات 54 و 501 و مائده، آيات 24 و 34) و قضاوت و داوري در آخرت به شكل قسيم النار والجنه براي آن حضرت(ص) اثبات شده است. خداوند در سوره اعراف به صراحت مي فرمايد كه آن حضرت(ص) و انوار معصومان(ع) در قيامت بر اعراف قرارمي گيرند و به داوري و قضاوت مي پردازند و بهشت و دوزخ انس و جن را مشخص مي كنند.
6- ولايت
از ديگر مقامات دنيوي و اخروي پيامبر(ص) مي توان به ولايت اشاره كرد. ولايت و امامت بر خلاف خلافت، اختصاص به دنيا ندارد و با برپايي قيامت، ولايت و امامت پايان نمي پذيرد، هرچند امر خلافت الهي مختص به دنياست.
اين ولايت از آن حقيقت محمدي(ص) است و لذا خداوند آن را براي ديگر معصومان(ع) نيز اثبات كرده و مي فرمايد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون؛ ولي شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند: همان كساني كه نماز برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند. (مائده، آيه 55)
بنابراين براي رسيدن به مقام ولايت الله، بايد از ولايت حقيقت محمدي(ص) گذشت. و من يتول الله و رسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون؛ چرا كه هرگونه تولي ديگران به معناي تولي طاغوت و خروج از حزب الله به حزب شيطان، مردود مي باشد. (مائده، آيه65 و آيات ديگر)
خداوند مي فرمايد كه ولايت حقيقت محمدي(ص) بر همه ولايت ها حاكميت و حكومت دارد و كسي نمي تواند با توجه به ولايت خدا و حقيقت محمدي بر جان و مال و عرض خويش، سخني از ولايت طبيعي خود بر اين امور كند. از اين رو به صراحت مي فرمايد: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم (احزاب آيه6) چرا كه ولايت محمدي(ص) ولايتي همانند ولايت خالق است كه ولايت مالكانه مطلق است.
7- عبوديت
ازديگر مقامات بلند و رفيع پيامبر و حقيقت محمدي(ص) بايد به مقام عبوديت ايشان اشاره كرد كه خداوند ايشان را فراتر از عبدالله و مظهر كمال تمامي اسماء و صفات بارز الهي، مظهر عبده يعني مظهر اسما و صفات غيبي نيز برمي شمارد كه اگر نگوييم شامل اسم مستأثر نيز مي شود ولي دست كم بسياري از صفات غيبي را دربرمي گيرد كه هنوز مظاهر شهودي نيافته است. به سخن ديگر، چون حقيقت محمدي در مقام تدلي او ادني، در مقام عمائيه است دربردارنده مظهريت غيبي الهي نيز مي باشد تا ظهور اول در غيب و ظهور نيز همانند اظهاركننده خود باشد.
خداوند بارها حقيقت محمدي را به عبده و عبدنا و مانند آن مي ستايد كه از جمله مي توان به آياتي چون آيه 1 سوره اسراء و كهف و نيز 32 سوره بقره به عنوان نمونه اشاره كرد.
پيامبر(ص) در مظهريت، به تمام و كامل است و چون حقيقت محمدي با نفس و باطن خود مي باشد، براين اساس مي توان حكم مشابهي براي باطن وي يعني انوار معصومان نيز كرد و گفت كه آنان نيز در مقام مظهريت مطلق هستند.
بي گمان بيان اين مطلب درباره حقيقت محمدي از آن روست تا با تدبر در اين آيات و روايات ضمن شناخت حقيقت هستي و قطع و يقين به اين حقيقت، زمينه تاثرپذيري و عاطفي و احساسي پديد آيد و با ايجاد محبت نسبت به اين حقيقت، ايمان و باور و عقيده در دل، زنده و باور شود و اجازه دهد تا ايمان ما را به اطاعت محض و ولايت مطلق ايشان رهنمون گرداند؛ چرا كه ايمان چيزي جز حب نيست و اگر كسي به اين محبت نرسد هرگز مفهوم اطاعت و ولايت و مانند آن را درك نخواهدكرد و درمسير شدن هاي كمالي درست قرار نخواهدگرفت و به سرمقصد منزل به جذبه عشق محمدي گام برنخواهد داشت. از اين رو خداوند به مؤمنان متاله خواه فرمان مي دهد كه اگر مي خواهند محبوب خداوند شوند از محبت و اطاعت حقيقت محمدي اشباع شوند: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله؛ بگو اگر خدارا دوست داريد از من پيروي كنيد تا محبوب خداوند شويد. (آل عمران، آيه13)
باشد با اين شناخت به سوي حقيقت محمدي و علوي رفته و اطاعت و ولايت عاشقانه و محبانه خويش را ابراز و اظهار نماييم و متاله و خدايي شويم.

 



نشانه هاي كمال عقل

منصور حقاني
بي گمان، در آموزه هاي وحياني اسلام و قرآن، عقل از جايگاه بلند و بنيادي برخوردار است، به گونه اي كه همه چيز انسان مرتبط به آن است. در روايات بر اين نكته تاكيد شده كه عقل، هر جايي حضور يابد، دين و حيا در آن جا همراه اويند. اين بدان معناست كه انسانيت انسان را تنها بايد در عقل او جست و هر كسي از عقل بي بهره ماند، از همه چيز بازمانده است.
البته با توجه به كاربردهاي قرآني از واژه عقل مي توان دريافت كه عقل زماني ارزش و اعتبار واقعي دارد كه به كار گرفته شود. از اين رو همواره در آيات قرآني اين واژه به صورت فعل به كار مي رود و در هيچ آيه اي به شكل اسمي به كار نرفته است. ناگفته نماند كه عقل كاربردي كه به آن نام هايي ديگر در عربي داده شده، به شكل اسمي به كار رفته است؛ زيرا آن نام ها در حقيقت، به نوعي اسم مصدر عقل هستند. به اين معنا كه هنگامي كه عقل به كار گرفته شود، نتيجه آن به شكل اسمي خاص چون لب و حجر و نهي بروز و ظهور مي كند و به كارگيران عقل و خردورزان، به نام اولوالالباب، اولي النهي و مانند آن معرفي مي شوند.
هر چند كه با نگاهي به عملكرد هر انساني مي توان از خردورزي وي آگاه شد و دانست تا چه اندازه از عقل خويش بهره مي برد، ولي براي اين كه كمال عقل و بهره مندي كمالي آن در شخصي شناخته شود، نياز به نشانه هاي خاص است كه در روايات به آن ها اشاره شده است. نويسنده در اين نوشتار بر آن است تا حد امكان برخي از نشانه هاي كمال عقل را براساس روايات تفسيري ارائه دهد و تأثير خردورزي و كمال آن را در زندگي انسان به نمايش گذارد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
عقل، عنصر انسانيت
اگر بخواهيم براي انسان عنصري را معرفي كنيم كه او را از ديگر موجودات جهان جدا و متمايز كند، بي گمان عقل، اين عنصر متمايز است؛ زيرا اسماي الهي كه در انسان سرشته شده و روح خداوندي كه در وي دميده شده، در شكل عقل ناب و خالص و صافي خود را نشان مي دهد. هر چند كه در عالم هستي، فرشتگان و موجودات مجرد عاقلي وجود دارند كه در مرتبه خلوص عقل هستند، ولي موجود مادي در اين مرتبت تنها انسان است كه به اسبابي مي تواند از عقل مجرد نيز بگذرد و امام كل عقل يعني جبرئيل را نيز پشت سر گذارد به گونه اي كه پر پرواز عقلش از عروج و اوج باز ماند و درمانده و ناتوان از همراهي انسان كامل فرو ايستد.
از اين رو در آيات و روايات براي عقل، اهميت و ارزشي بلند و والا گفته اند كه هيچ چيزي به پايه آن نرسد.
البته در تعريف عقل و اين كه مراد از عقل در آيات و روايات چيست؟ اختلافي مشاهده مي شود؛ ولي در همه آن ها مي توان نشانه اي از عظمت عقل با هر تعريفي يافت.
عقل در لغت و زبان عربي به معناي حبس و امساك آمده است. عاقل را از آن رو عاقل گفته اند كه خود نگهدار بوده، و خويشتن را از رفتن به دنبال هواهاي نفساني باز مي دارد. عقل مايه امتياز انسان از حيوان و به معناي فهم و ضد حماقت نيز آمده است. (لسان العرب، ج9، ص 326، ذيل واژه «عقل») برخي گفته اند: با توجه به معناي اصلي عقل كه بستن و امساك است، بر ادراك با اين خصوصيت نيز عقل اطلاق مي شود و همچنين مدركات انسان و قوه اي كه به وسيله آن انسان بين خير و شر و حق و باطل تميز مي دهد، عقل ناميده مي شود و مقابل آن جنون، سفاهت، حماقت و جهل است كه هر كدام به اعتباري است. (الميزان، ج2، ص 247)
البته اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد: ليس العاقل من يعرف الخير من الشر و لكن العاقل من يعرف خيرالشرين؛ عاقل آن نيست كه خير را از شر تشخيص دهد، بلكه عاقل كسي است كه ميان دو شر، آن را كه ضررش كمتر است، بشناسد. (نهج البلاغه، خطبه91)
عقل در مفهوم روايي و قرآني چنان كه پيامبر(ص) به اميرمؤمنان علي(ع) مي فرمايد، معناي خاص پيدا مي كند: يا علي العقل ما اكتسبت به الجنه و طلب به رضي الرحمن؛ ياعلي! عقل چيزي است كه با آن بهشت و خشنودي خداوند رحمان به دست مي آيد. (كنزالعمال، ج31، ص151، ح36472)
در قرآن كريم واژه عقل به همين شكل اسمي آن به كار نرفته، ولي برخي از مشتقات آن در شكل فعل مانند «يعقل»، «عقلوا»، «يعقلون» و «تعقلون» آمده است. از اين گونه استعمال و كاربردهاي قرآن دانسته مي شود كه آن چه از نظر قرآن ارزش و اهميت دارد، كاربرد عقل و خردورزي است نه خود عقل، الفاظ ديگري كه به نوعي بيانگر عقل يا مرتبه اي از آن است نيز در قرآن آمده است كه از آن جمله مي توان به نام هايي مانند: «قلب»، «فؤاد»، «افئده»، «الالباب»، «النهي» و «حجر» اشاره كرد كه هر كدام نام مرتبه اي از عقل كاربردي و درجه اي از خردورزي است. هر انساني در مرتبه اي از خردورزي قرار مي گيرد كه نام هايي بر آن درجه و مرتبه اطلاق مي شود. بنابراين، اطلاق هر يك بر عقل به جهت خاصي است كه در آن لحاظ شده است.
از اين نام ها اين معنا نيز به دست مي آيد كه رشد در انسان ثابت نيست و به شكل قوه اي در اختيار بشر است تا آن را با وسايلي به كمال برساند. البته آياتي از قرآن به صراحت بر رشد عقل دلالت دارد كه از آن جمله مي توان به آيات71 و 22 سوره يوسف اشاره كرد كه درباره رشد عقلاني حضرت يوسف(ع) و رسيدن به مقام كمال عقل و بلوغ آن است.
زمينه هاي رشد عقلي
زمينه هاي رشد عقلي را مي توان در اموري چون اجتناب از شرك (انعام، آيه151)، اجتناب از گناهاني چون قتل نفس (همان)، قتل فرزند (همان)، پرهيز از فحشاء (همان)، احسان به والدين (همان) و شكر نعمت (احقاف، آيه51) دانست. شكر نعمت كه به معناي سپاس زباني و بهره مندي درست و مناسب از هر چيزي است، موجب مي شود تا آدمي در عمل در مسير عقلانيت و خردورزي گام بردارد و موجبات رشد و كمال عقل را فراهم آورد و مرتبه به مرتبه نام هاي كمالي و درجات عالي تر آن را در خود تحقق بخشد.
البته گرايش به شرك (انعام، آيه17) و برخي از نوشيدني ها چون شراب و خمر و مسكرات ديگر (صافات، آيه74) موجب زوال عقل مي شود. اين كه خداوند در آيه اخير در وصف شراب بهشتي آن را فاقد غول (فساد عقل) و نزف (مستي) معرفي مي كند دانسته مي شود كه در شراب هاي دنيوي اين دو مشكل وجود دارد.
از اميرمؤمنان نقل شده كه فرمود: ينبغي للعاقل ان يحترس من سكر المال و سكر القدره ، و سكرالعلم، و سكر المدح و سكر الشباب، فان لكل ذلك رياحا خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار؛ سزاوار است كه عاقل، از مستي ثروت، قدرت، دانش، ستايش و مستي جواني بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاي پليدي است كه عقل را نابود مي كند و وقار و هيبت را كم مي نمايد. (غرر الحكم، ح10948)
نشانه هاي عاقلان و خردورزان
اين كه گفته شد هر انساني به سبب سرشته شدنش به اسماء و روح الهي، بهره مند از عقل است، به اين معنا نيست كه از عقل خود سود مي برد. بسياري از مردم نه تنها از آن سود نمي برند بلكه به اشكال گوناگون آن را در بسته بندي خودش نگه مي دارند و از قوه به فعليت نمي رسانند. برخي ديگر نيز گام از اين فراتر مي نهند و به زوال عقل مي انديشند و آن را با شراب و ديگر مسكرات از كار مي اندازند. بنابراين، هر انساني ممكن است خردمند و صاحب خرد باشد، ولي هر انساني خردورز نيست و تنها شماري اندك هستند كه خردورز مي باشند و در مسير كمال يابي مطلق آن هستند.بنابراين، تنها خردورزان هستند كه با بهره گيري از اين قوه سرشته در ذات، گام در مسير رشد و متاله (خدايي شدن) مي گذراند و مي كوشند تا همه اسماي سرشته در ذات را از قوه به فعليت در آورند و خدايي شوند.
از نظر قرآن، براي شناخت خردورزان و عاقلان مي توان به بينش و نگرش آنان مراجعه كرد؛ زيراهر خردورزي در بينش و نگرش، به گونه اي است كه مي توان به سادگي نشانه هاي خردورزي را در وي جست و ردگيري كرد.
از مهم ترين نشانه هاي عقل مي توان به آخرت طلبي (انعام، آيه 23) ، ايمان به خدا و تصديق حقانيت پيامبران (اعراف، آيه 961 و يوسف، آيه 901)، تصديق قرآن به عنوان كتاب وحياني (انبياء، آيه 01) تقواپيشگي (طلاق، آيات 8 و 01)، رعايت ادب و نزاكت (حجرات، آيه 4)، دوزخ گريزي (ملك، آيات 9 و 01)، پندگيري از آيات آفاقي و انفسي (آل عمران، آيه 811 و آيات بسيار ديگر)، وحدت گرايي (حشر، آيه 41)، اجتناب و پرهيز از گناه و پليدي (مائده، آيات 001 و 301) و پرهيز از دروغ و هواپرستي (فرقان، آيات 34 و 44) اشاره كرد.
بنابراين، با نگاهي به انديشه ها، بينش ها، نگرش ها و رفتارهاي هر كسي مي توان دريافت كه آيا انساني خردورز است يا آن كه از قوه تعقل بهره اي نبرده و عقل خويش را از قوه به فعليت درنياورده است.
اميرمومنان درباره نشانه هاي خردورزي مي فرمايد: العقل شجره اصلها التقي و فرعها الحياء و ثمرتها الورع فالتقوي تدعو الي خصال ثلاث: الي الفقه في الدين و الزهد في الدنيا و الانقطاع الي الله تعالي و الحياء يدعو الي ثلاث خصال: الي اليقين و حسن الخلق و التواضع و الورع يدعو الي خصال ثلاث؛ الي صدق اللسان و المسارعه الي البر و ترك الشبهات؛ عقل، درختي است كه ريشه آن تقوا، شاخه هايش حياء و ميوه آن،پارسايي است. تقوا به سه چيز دعوت مي كند: دين شناسي، بي رغبتي به دنيا و دل بستگي به خداوند، و حيا به سه چيز دعوت مي كند: يقين، خوش اخلاقي و تواضع، و پارسايي به سه چيز دعوت مي كند: راستگويي، سرعت و شتاب در نيكي ها و دوري از كارهاي شبهه ناك. (المواعظ العدديه ، ص 061)
نشانه هاي كمال عقل
چنان كه گفته شد، عقل نيز همانند هر قوه اي در مسير كمال، مراتبي را مي گذراند. همان طور كه ايمان و شركت مراتبي دارد، همين گونه عقل و خردورزي نيز مراتبي دارد. خداوند نشانه هاي خردورزان را بيان كرده است. البته اين بدان معنا نيست كه در موارد بيان شده كمال خردورزي را نمي توان جست، بلكه به اين معناست كه دست كم اگر بخواهيم خردورزان را بشناسيم مي بايست به اين نشانه ها توجه كنيم.
در روايات تفسيري، نشانه هاي خردورزان همراه با مصاديق و موارد توضيحي بيش تر بيان شده است. در برخي از روايات به نشانه هاي كمال عقل اشاره شده است كه از جمله مي توان به روايتي از امام علي بن موسي الرضا (ع) اشاره كرد.
امام هشتم عليه السلام فرمود: عقل هيچ مسلماني به كمال نرسد تا ده خصلت و صفت در او جمع آيد: هر كس به خير او اميدوار باشد و از بدي اش خود را در امان داند. اندك نيكي ديگران را نسبت به خودش زياد شمرد، اما نيكي زياد خويش را نسبت به ديگران كم بداند. هر چه از او حاجت خواهند دلتنگ نشود. در طول زندگي اش از دانش طلبي خسته و ملول نگردد. تهيدستي در راه خدا را (كه با رعايت تعليمات اسلامي پيش آيد) از ثروتمندي دوست تر دارد. خوار شمرده شدن (در چشم ظاهربينان) به خاطر اجراي احكام خدا از عزت نزد دشمن خدا در نظرش محبوب تر است. گمنامي را از شهرت و نام آوري (كه آفاتي در پي دارد) بيشتر مي خواهد.
سپس امام فرمود: صفت دهم و چه مهم است اين دهمين! سؤال شد: آن صفت دهم چيست؟ امام جواب داد: هيچ كس را نبيند جز اين كه گويد: او از من بهتر و باتقواتر است، زيرا كه مردم (در مقام مقايسه با او) بر دو دسته اند: مردي كه از او بهتر و پرهيزگارتر است و مردي كه بدتر و پست تر است. چون شخصي را كه از او بدتر و پست تر است ببيند گويد: شايد خوبي اين شخص در باطنش است.
بنابراين، ده نشانه اي كه مي بايست به عنوان كمال عقل در شخصي يافت عبارتند از:
1- هر كس به خير او اميدوار باشد.
2- از بدي اش خود را در امان داند.
3- اندك نيكي ديگران را زياد بشمرد.
4- اما نيكي زياد خويش را دست كم گيرد.
5- هر چه از او حاجت خواهند به ستوه نيايد.
6- در طول زندگي اش از دانش طلبي خسته و ملول نگردد.
7- تهيدستي در راه خدا را به ثروتمندي ترجيح دهد.
8- خوار شمرده شدن به خاطر اجراي احكام خدا از عزت نزد دشمن خدا در نظرش محبوب تر باشد.
9- گمنامي را از شهرت و نام آوري بيشتر بخواهد.
01- هيچ كس را نبيند جز آن كه گويد او از من بهتر و باتقواتر است.
در عبارتي از اميرمؤمنان علي(ع) درباره يكي از نشانه هاي پيش گفته آمده است: اعقل الناس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا؛ عاقل ترين مردم كسي است كه به عيب هاي خويش بينا و از عيوب ديگران، نابينا باشد. (غرر الحكم، ح 3323)
با نگاهي گذرا به عناوين اين ده خصلت و نشانه مي توان دريافت كه حوزه عمل اجتماعي و رفتار با ديگران بخش مهمي از نشانه هاي خردورزي را به خود اختصاص داده است.
در بسياري از روايات حوزه رفتارهاي اجتماعي به عنوان نشانه عقل مورد توجه قرار گرفته است. از اين رو روايات بسياري درباره اين كه مودت و محبت به مردم به عنوان نشانه اي از خردورزي است، وارد شده است. از جمله از امام كاظم(ع) روايت شده كه فرمود: التودد الي الناس نصف العقل؛ مهرورزي با مردم نيمي از عقل است. (تحت العقول، ص 304)
امام علي بن موسي الرضا(ع) از پيامبر(ص) روايت مي كند: رأس العقل بعد الايمان بالله التودد الي الناس و اصطناع الخير الي كل بر و فاجر؛ بالاترين درجه عقل پس از ايمان به خدا، ابراز دوستي به مردم و نيكي به هر نيكوكار و بدكاري است. (عيون أخبار الرضا، ج2، ص53)
امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: أكمل الناس عقلا أحسنهم خلقا؛ عاقل ترين مردم خوش خلق ترين آنهاست. (اصول كافي، ج1، ص72)
پيامبر(ص) در همين باره فرموده است: أعقل الناس أشدهم مداراه للناس؛ عاقل ترين مردم كسي است كه بيشتر با مردم مدارا كند. (من لايحضره الفقيه، ج4، ص395، ح0485)
بنابراين، ارتباط تنگاتنگي ميان رشد و كمال يابي عقل و روابط اجتماعي وجود دارد. از اين رو اميرمؤمنان در سخني مي فرمايد: كل شيء يحتاج الي العقل و العقل يحتاج الي الأدب؛ هر چيزي به عقل نياز دارد و عقل به ادب نيازمند است. (فقه الرضا، ص463)
البته آن چه در اين ده نشانه و نشانه هاي ديگر بيان شده به معناي حصر نيست، بلكه به معناي نشانه هائي از كمال عقل در رفتار و كردار آدمي است. لذا در روايات ديگر از آن امام همام(ع) و ديگر انوار معصومان(ع) نشانه هاي ديگر براي كمال عقل بيان شده است كه از جمله مي توان به اين حديث از امام حسين(ع) اشاره داشت كه فرموده است: لا يكمل العقل الا باتباع الحق؛ عقل جز با پيروي از حق كامل نمي شود.(التوحيد، ص36)
با مطالعه و تحقيق درباره نشانه هاي ديگر عقل مي توان موارد و مصاديق بيش تري را يافت كه در حوزه عمل اجتماعي و اخلاق اجتماعي است. اين بدان معناست كه انسان اگر درپي كمال يابي در حوزه خردورزي است مي بايست به حوزه اخلاق اجتماعي توجه و اهتمام ويژه مبذول دارد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14