(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 24 بهمن 1389- شماره 19863

دروغ كليد ضد ارزش ها
جهل،عامل ترس از مرگ
بدن مثالي
تپش قلم
مالكيت؛ احكام، اسباب و موانع آن
خود بزرگ بيني و انكار پيامبران الهي



دروغ كليد ضد ارزش ها

قال الامام العسكري(ع):جعلت الخبائث في بيت و جعل مفتاحه الكذب
امام حسن عسكري(ع) فرمود: همه پليدي ها را در خانه اي نهادند و كليد آن را دروغ قرار دادند. 1
ــــــــــــــــــ
1- ميزان الحكمه، ح 17410

 



جهل،عامل ترس از مرگ

شيخ صدوق از امام حسن عسكري(ع) نقل مي كند كه فرمود:
امام هادي(ع) بر بالين بيماري از اصحاب خود آمد، بيمار از بيم مرگ مي گريست، و بي تاب بود. امام هادي(ع) فرمود: اي بنده خدا! از مرگ مي ترسي زيرا آن را نمي شناسي، بگو ببينم اگر چركين و آلوده باشي، و از فراواني چرك و آلودگي، در آزار باشي، و جوش هاي چركين، و گري پيدا كرده باشي، و بداني كه شست وشوي در حمام، همه آنها را از بين مي برد (و تو را پاكيزه و زيبا مي سازد) آيا نمي خواهي كه به حمام درآيي، و خود را شست وشو دهي؟ آيا از نرفتن به حمام، و با همين آلودگي ماندن ناراحت نيستي؟ آن بيمار عرض كرد، آري اي فرزند رسول خدا؟
حضرت فرمود: اين مرگ است، مرگ، همان حمام است، و مرگ، آخرين گام تو در (راه) تطهير گناهانت، و پاك شدن از بدي هايت مي باشد، چون به مرگ درآيي، و از آن عبور كني، از هر غم و اندوه و آزاري نجات پيدا مي كني و به هر شادي و خوشحالي مي رسي. پس آن مرد آرام گرفت، و با نشاط تسليم شد، و چشم خود را بست و درگذشت. 1
ــــــــــــــــــ
1- معاني الاخبار، ص 290، ح 9

 



بدن مثالي

پرسش:
اين كه در روايات آمده انسان در عالم برزخ با جسم مثالي به حيات خود ادامه مي دهد، توضيح دهيد كه اين بدن يا قالب مثالي چيست و چه ويژگي هايي دارد؟
پاسخ:
شكي نيست كه مرگ پايان حيات انسان نيست و شروع زندگاني جديد در نشئه ديگري است كه مقتضيات آن با اين عالم مادي و دنيوي فرق مي كند. به بيان ديگر هر انساني بعد از مرگش با قالبي مثل همين بدن دنيوي به حياتش ادامه مي دهد و روح او با جسم مثالي در عالم برزخ همراه خواهد شد.اما اينكه اين بدن مثالي چيست و چه ويژگي هايي دارد، به نحو اجمال مطالبي را كه از روايات به دست مي آيد به شرح زير مي توان ارائه نمود:
روايات فراواني هست كه روح انسان در قالبي مثل كالبد دنيوي قرار مي گيرد، ولي معلوم نيست اين قالب مثالي از پيش ساخته شده و يا پس از مرگ ساخته مي شود. يا قالبي است كه هميشه همراه روح است، و روح توسط آن جسم لطيف با بدن مادي در دنيا مرتبط است، يا روح انسان با قدرت و خلاقيتي كه دارد، جسم مثالي براي خود مي آفريند و به آن تعلق پيدا مي كند. همچنين ممكن است ارواح پس از جدايي از بدن، يك نوع تجسمي پيدا كرده و بدين وسيله يكديگر را بشناسند. به هر حال عقايد گوناگوني در باب جسم مثالي وجود دارد. و از آنجا كه عمدتا اين نظرات متكي به ادله نقلي و روايات مي باشد بنابراين با قطعيت نمي توان در مورد هر يك از آنها نظر نهايي را اعلام نمود. اما قدر متيقن اين است كه به اتفاق آرا جسم برزخي، شبيه قالب و جسم دنيوي است، از اين رو ارواحي كه در دنيا با هم آشنا بوده اند پس از مرگ، يكديگر را شناسايي مي كنند. در بعضي از روايات آمده است كه ارواح مؤمنان در بهشت برزخي در كنار درختي، به صورت جسم بشري قرار دارند و به همين خاطر يكديگر را مي شناسند و از حال هم مي پرسند.(فروع كافي، ج1، ص67)
ابوبصير از امام صادق (ع) درباره ارواح مؤمنان پرسيد. امام فرمود:
ارواح مؤمنان در غرفه هايي از بهشت سكونت دارند، آنها از غذاي بهشتي تناول كرده و از آشاميدني هايش مي آشامند و مي گويند: پروردگارا! قيامت را برپاي دار و به آنچه وعده داده اي وفا كن و آخرين فرد ما را به اولين ما ملحق ساز! (همان)
در حديث ديگري اوضاع كافران و ملحدان اين گونه توصيف شده است:
«آنان از خوراكي ها و نوشيدني هاي دوزخ، در برزخ مي خورند و مي آشامند و مي گويند: پروردگارا! رستاخيز را برپاي مدار و آنچه را به ما وعده داده اي اجرا مكن.(محاسن برقي، ج1، ص178)
همچنين در فروع كافي ج1، ص 62 روايتي نقل شده است كه «مؤمن بستگان خود را در دنيا مي بيند و اعمالي را كه دوست دارد از آنها سرزند، مشاهده مي كند و آنچه كه باعث ناراحتي اوست، از وي مستور مي ماند، ولي كافر، اعمال زشت بستگانش را مي بيند، ولي خوبي هاي آنها را نمي بيند، و اين يك نوع پاداش و كيفري است كه مؤمن و كافر در عالم برزخ مي بينند.

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
& «انسان بي پناه» در پناه خداوند است مشروط بر اين كه در پشت ديوار كفر، در حجاب نغلتد!
¤¤¤
& براي مومني كه به وظيفه خويش عمل مي كند، اقبال و ادبار مردم، هم معني است!
¤¤¤
& در خلوت ها از خدا حيا كنيم تا در جلوت ها، خداوند ما را از شرمساري حفظ نمايد.
¤¤¤
& در يك جامعه غيرمعنوي، وقتي همه با هم از خدا فاصله بگيرند، خداوند نيز همه را در «گير» يكديگر، رها مي سازد!
¤¤¤
& ذاكر حق، همنشين خداست!
¤¤¤
& مادامي كه در كرامت الهي به روي همگان گشوده است، صحبت از ياس از رحمت او در ميان نبوده است.
¤¤¤
& هر كجا «بوق هاي سامري» با آب و تاب به نقل «افسانه ها» بپردازند سخن خداوند بي مخاطب مي ماند!
¤¤¤
& هر كجا قوانين خدا به درستي حاكم شود، محكوميت بندگان شريف او به حداقل ممكن مي رسد.
¤¤¤
& آنكه خدا را فراموش كرده است، با «كيد متين» خود فراموشي، كيفر مي شود!
¤¤¤
& هر كس خدا را نمي بيند، به درمان «ديده ي نابيناي دل» خويش همت گمارد.
¤¤¤
& آن كه در راه خدا، «حبه»اي مي افشاند در ابديت «بدره اي» مي ستاند!
¤¤¤
& يك عمر «تازش شيطان» شكار يك لحظه ي «لطف يزدان» است، بنا براين هيچ كس در هيچ شرايطي نبايد نااميد باشد.

 



مالكيت؛ احكام، اسباب و موانع آن

محمد رحمت زاده
مالكيت يكي از مباحث مهم اقتصادي است؛ زيرا تصرفات انساني در جهان مادي مبتني بر اين اصل عقلايي است. هرچند كه مالكيت انسان نسبت به اموال، امري اعتباري است، ولي اين امر اعتباري نقش بسزايي در زندگي بشر ايفا مي كند؛ چرا كه بسياري از حقوق و مسئوليت ها ازآن ناشي مي شود.
مالكيت حقيقي بر پايه آموزه هاي قرآني از آن خداوند است؛ با اين همه آن چه در اين جا بيان شده، مرتبط با مالكيت اعتباري است كه حق استعمال و بهره برداري و انتقال يك چيز را به انسان مي دهد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
مالكيت انسان، مالكيت اعتباري
مال در لغت به معناي تمامي چيزهايي است كه انسان مالك آن مي شود و حق تصرف و بهره برداري آن را پيدا مي كند. بنابراين ارتباط تنگاتنگي ميان دو اصطلاح مال و ملك وجود دارد. درعين حال فرق مال و ملك دراين است كه در ملك تسلط و تحت سلطه قرار گرفتن چيزي مورد لحاظ قرار مي گيرد، ولي در مال به چيزي به سبب ارزشمندي آن توجه مي شود. به همين دليل انسان نسبت به نفس خويش مالكيت دارد، اما هرگز به نفس، مال گفته نمي شود؛ اين درحالي است كه برخي از چيزها ماليت دارند، اما مالكي براي آن نيست.
بنابراين، مي توان گفت كه ارتباط ميان مال و مالكيت، نسبت عموم و خصوص من وجه است؛ چرا كه هرمالي، مالك ندارد؛ چنان كه هر ملكي، مال نيست.
مالك حقيقي برهستي، خداوند است و اطلاق مالك بر ديگران به يك معنا از باب مجاز است. البته اين بدان معنا نيست كه انسان مالك نيست، بلكه به اين معناست كه مالكيت اعتباري انسان در طول مالكيت خداوند و عطا شده از سوي اوست. از اين رو خداوند در آياتي از جمله 128 و 137 سوره اعراف از مالكيت حقيقي خود و ارث بردن بشر ياد مي كند. به اين معنا كه انسان، به عنوان خليفه و جانشين خداوند بر زمين، از مالكيت الهي نيز بهره مند مي شود و در اين مقام خلافت الهي، مالك چيزها مي شود.(انبياء، آيه 105 و شعراءف آيه 59 و احزاب، آيه 27 و آيات ديگر)
اگر خداوند را مالك حقيقي همه چيز هستي بدانيم، ديگر جايي براي خدايان ديگر نمي ماند كه كسي چون مشرك مدعي مالكيت آنان شود. از اين رو خداوند در مقام جدال به احسن به معبودان باطل مشركان اشاره مي كند و مي فرمايد كه اين معبودان باطل شما، فاقد هرگونه مالكيت هستند، بنابراين در مقام ربوبيت و پروردگاري نيز جايگاهي ندارند تا لازم شود مردم به عبادت آن ها بپردازند. (مائده، آيه 76؛ نحل، آيه 73؛ عنكبوت، آيه 17 و سبا، آيه 22)
از آن جايي كه مالك حقيقي خداوند است و مالكيت ديگران اعتباري و موروثي از خداوند در مقام خلافت الهي مي باشد، هيچ پايداري براي مالكيت ديگران نيست؛ زيرا هرگاه خداوند اراده كند، مالكيت ديگران زايل مي شود؛ بنابراين، خداوند در نهايت همچون آغاز، مالك حقيقي است و ميراث بر همه هستي، هم اوست. (آل عمران، آيه 180؛ حجر، آيه 23؛ قصص، آيه 58؛ و حديد، آيه 10)
به سخن ديگر، همه چيز از آن خداست و به سوي او بازمي گردد: انالله و انااليه راجعون. اين مالكيت حقيقي خداوند است كه او را ميراث بر همه هستي قرار مي دهد و همان گونه كه از او بوده است به سوي او هم باز مي گردد. پس همه مالكيت هاي اعتباري و عطا شده از سوي خداوند به ديگران حتي در مقام مظهريت خلافت الهي، فناپذير و نابود شدني است و تنها مالكيت حقيقي خداوند است كه باقي و برقرار مي باشد. (اعراف، آيات 100 و 128و 137؛ مريم، آيه 40؛ شعراء، آيه 59؛ احزاب، آيه 27 و دخان، آيه 28).
آيات بسياري برمالكيت حقيقي خداوند بر هستي از جمله آسمان و زمين و هر آنچه درآن است، دلالت مي كند كه مي توان به آيه 107سوره بقره و 189 سوره آل عمران ومائده، آيه 120اشاره كرد.
خداوند درآيه 7 سوره حديد، خود را عطا كننده مالكيت جعلي و اعتباري انسان ها بر امكانات و دارايي ها معرفي مي كند. به اين معنا كه خداوند است كه مالكيت خويش را در مقام خلافت الهي به انسان داده تا انسان ها بتوانند دراموال تصرف كرده و از آنها براي متاله شدن و خدايي گشتن بهره برداري كنند. علامه طباطبايي براين باور است كه اين عطا و بخشش خداوندي و عطاي مالكيت جعلي و اعتباري به انسان، از باب جعل و وكالت است. (الميزان، ج 19، ص 151)
احكام مالكيت
مالكيت، حكمي از احكام عقل مستقل است و همه خردمندان عالم بدان قايل بوده و هرگونه مخالفت با اصل مالكيت و تصرفات بيرون از آن را، تقبيح و سرزنش كرده و مي كنند.
اسلام نيز قايل به مشروعيت مالكيت مي باشد و درآياتي ازجمله آيات 2 و 4و 6 و 29و 32 و 161 سوره نساء و 34سوره توبه، اصل مالكيت مردم بر اموال خويش را تاييد و امضا كرده است.
بنابر اين، اصل مشروعيت مالكيت دراسلام اصل پذيرفته شده اي است؛ زيرا اسلام دين فطرت و عقل سالم و سليم است و هر آن چه را عقل به عنوان احكام مستقل بدان حكم كند، تاييد و امضا مي كند. از اين روست كه بخشي از احكام اسلامي را احكام امضايي در برابر احكام تاسيسي تشكيل مي دهد. دريك قاعده كلي اين معنا اين گونه بيان شده است: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع؛ هر آن چه عقل بدان حكم كند، شريعت نيز بدان حكم مي كند. البته از آن جايي كه احكام اسلامي برپايه فطرت و عقل است، عقل سليم نيز همه احكام شرعي و روحي را امضا و تاييد مي كند و اين امضا و تاييد ميان شريعت و عقل دو سويه است. از اين روست كه گفته شده: كل ما حكم به الشرع حكم به العقل؛ هر آن چه را شريعت بدان حكم كند، عقل نيز بدان حكم مي كند.
البته مشروعيت مالكيت خصوصي، تنها حكم قرآن نيست،بلكه حكم تمامي شرايع الهي و آسماني از آغاز تا انجام است. در اين راستا قرآن گزارش مي كند كه در شرايع الهي از جمله يهودي و مسيحي، مشروعيت مالكيت خصوصي بيان شده است و اهل كتاب نيز مالكيت خصوصي را معتبر مي دانستند. (آل عمران، آيه 75)
با آن كه همه خردمندان و عقلاي عالم، قايل به اعتبار و مشروعيت مالكيت خصوصي افراد بر چيزها و اموال خود هستند، با اين همه برخي نسبت به اسباب مالكيت و يا عدم رعايت مشروعيت در همه چيزها، راه افراط و تفريط را پيموده اند. به اين معنا كه برخي از اسباب را سبب مالكيت مشروع مي شمارند كه از نظر اسلام اين سبب تخطئه شده و به عنوان سبب مالكيت پذيرفته نشده است؛ چنان كه در جاهليت معتقد بودند كه از راه رباخواري مي توان مالك اموال ربوي شد كه قرآن اين سبب را سبب مالكيت نمي شمارد و مال ربوي را مشروع و معتبر نمي داند. (بقره، آيه 278)
برخي از اقوام چون اهل مدين، ضوابط و مقررات حق مالكيت خصوصي را مراعات نمي كردند و در داد و ستد با كم فروشي، بر مال ديگران مسلط مي شدند كه اين گونه اعمال نيز از سوي اسلام تخطئه و به عنوان عملي باطل معرفي شده است. بنابراين، با كم فروشي، شخص مالك مال نمي شود و اين گونه داد و ستد مشروعيتي براي مالكيت خصوصي پديد نمي آورد. (هود، آيات 84 و 85 و 87)
خداوند در آيه 71 سوره يس، مشروعيت مالكيت انسان ها را بر چارپاياني چون شتر، گاو، گوسفند و بز بيان مي كند و در آيه 29 سوره نساء، در نقل و انتقال، رضايت مالك را شرط مالكيت و جواز تصرف ديگران در اموال برمي شمارد.
اسباب مالكيت
اما انسان چگونه مي تواند مالك مالي شود، در حالي كه رقابت ميان انسان ها براي مالكيت وجود دارد و هر كسي مي خواهد مالك چيزهاي بيش تري شود و امكان تصرفات و بهره برداري از آن ها را به دست آورد.
خداوند در مقام پاسخ گويي به اين پرسش مهم و اساسي، در آياتي چند، اسباب مالكيت انسان بر چيزها را در امور هفتگانه اي خلاصه مي كند كه عبارتند از: ارث، تجارت، صيد، كار، غنيمت و مهريه و هبه.
بنابراين اسباب مالكيت نمي تواند بيرون از امور ياد شده باشد و يا اين كه اصلي ترين و مهم ترين اسباب مالكيت انسان بر چيزها يكي از طرق ياد شده است.
بي گمان، عمل و تلاش هر انسان مهم ترين سبب مالكيت اوست؛ زيرا هر انساني مالك دسترنج خود است. پس انسان مي تواند با كار خويش، مالك دسترنج خود شود و از آن چيز براي مقاصد خود بهره برداري نمايد. آياتي از جمله 39 سوره نجم و 32 سوره نساء بر اين سبب دلالت مي كند. خداوند در آيه نخست مي فرمايد: ليس للانسان الا ماسعي؛ براي انسان چيزي جز آن چه براي آن كار و تلاش كرده، نيست.
هر انساني مي تواند اموال خويش را به ديگري به ارث بگذارد. ارث يكي از مهم ترين، اسباب مالكيت است كه در آياتي از جمله 7 و 11 و 12 و 176 سوره نساء به آن اشاره شده است.
تجارت و داد و ستد و بازرگاني از ديگر اسباب مالكيت انسان بر اموال است كه در آيه 29 سوره نساء به آن توجه داده شده است.
صيد و شكار از ديگر سبب هاي مالكيت و جواز تصرف در حيوانات صيد شده و جواهر دريايي است كه در آياتي از جمله 4 و 96 سوره مائده به آن اشاره شده است.
از ديگر اسباب مطرح شده در آموزه هاي قرآني براي مالكيت مي توان به غنايم جنگي پس از اخراج خمس آن اشاره كرد كه در آيه 41 سوره انفال بيان شده است.
مهريه و كابين زنان در عقد ازدواج از ديگر اسباب مالكيت اموال مي باشد كه خداوند به صراحت در آيه 4 سوره نساء به آن اشاره مي كند.
بخشش و هبه نيز از ديگر اسباب مالكيت بر اموال است. بنابراين هبه شونده، مالك اموالي است كه به وي بذل و بخشش شده است.(نساء،آيه4) علامه طبرسي مي نويسد: فان طبن در آيه به معناي اين است كه اگر با ميل خود چيزي از مهريه را هبه كردند، اين هبه و بخشش از اسباب مالكيت هبه شونده است. (مجمع البيان، ج3 و 4، ص12 و نيز زبده البيان، ج1، ص510)
خداوند به سبب آن كه مالك حقيقي همه چيز است، برخي از اموال هستي را به هر كسي كه بخواهد مي بخشد و او را به عنوان مالك قرار مي دهد. از اين رو مالكيت بر انفال را كه از آن خود همانند هرچيز ديگري است به پيامبر(ص) مي دهد و به مردم فرمان مي دهد كه از اين حكم خدا و پيامبر(ص) اطاعت كنند و هر آن چه آن حضرت(ص) فرموده به ديده منت نهند و انجام دهند. (انفال، آيه1)
مالكيت بر خمس اموال نيز از آن خدا و پيامبر(ص) و ذوي القربي است كه در همين آيه و آيه 41 سوره انفال بدان توجه داده شده است. (التبيان، ج5، ص72)
مالكيت بر في نيز از آن خداوند، پيامبر(ص) و جانشينان اوست كه در آيات 6 و 7سوره حشر بيان شده است. (الميزان، ج19، ص 203)
فقراء، مساكين، كارگزاران امور صدقات و مولفه القلوب، نيز مالك سهم خويش از صدقات در صورت دريافت آن از حاكم شرعي مي باشند. (توبه، آيه 60 و الميزان، ج9، ص311)
البته انساني كه برده است نه تنها مالك بر اموال خويش نيست، بلكه خود نيز مملوك مي باشد. به سخن ديگر، بردگي موجب عدم مالكيت بر اموال مي شود (نحل، آيه 75) چرا كه برده براي نجات خويش از مرگ در جنگ پس از اسارت، خود را تسليم مي كند تا در ازاي زندگي، برده شود. پس برده مالك جان خويش نيست تا بتواند مالك اموال باشد.
به سخن ديگر، اسارت كافران حربي در جنگ با مسلمانان از اسباب مالكيت اسيركنندگان و سلب مالكيت بردگان مي شود. (احزاب، آيه 50) و مالك از اين حق برخوردار مي باشد تا از كنيزان برده بهره برداري كنند و غلامان را به كار گيرند و از دستمزد آنان سود برند (نساء، آيات3 و 24 و 25 و 36 و نحل، آيه71 و نور، آيات33 و 58 و آيات ديگر)
مالكيت زنان
زنان همانند مردان برخوردار از استقلال مالي هستند (نساء، آيه32) و نظام حقوقي اسلام براي زنان مالكيت بر اموال و حق ارث بردن را ثابت دانسته است (نساء، آيات 7و 11و 12 و 176) اين در حالي بود كه در بسياري از جوامع، زنان از حق مالكيت برخوردار نبوده و با ايشان بدتر از بردگان و كنيزكان رفتار مي شد. خداوند در آيات4و 20 سوره نساء، زنان را مالك مهريه خويش معرفي مي كند حتي اگر اين مال، بسيار زياد و فراوان باشد. (مجمع البيان، ج3 و 4، ص42)
البته از آن جايي كه مال براي تكامل انسان و جامعه و رشد و شكوفايي استعدادها و فعليت يابي اسماي الهي در زندگي مادي دنيا بسيار مؤثر است، خداوند اجازه نمي دهد تا اين مال به اسراف و تبذير تباه شود و يا در دست افراد سفيه قرار گيرد كه قدرت تصرف درست در اموال را ندارند و لذا سفيهان به رغم برخورداري از مالكيت بر اموال خود، حق تصرف در آن را ندارند و از اين لحاظ محجور مي باشند. (نساء، آيه5)
هر چند كودك، مالك مال خود است ولي به سبب عدم تشخيص درست از نادرست، از هرگونه تصرف در مال خويش محجور بوده و حكم او همان حكم سفيهان است. (نساء، آيات2و 6 و 10)
بنابراين، اثبات مالكيت و حق آن به معناي اثبات تصرف نيست؛ زيرا كساني چون سفيهان و كودكان، از حق مالكيت برخوردارند ولي حق تصرف در اموال خويش را ندارند.
برخي از افراد در اموال عمومي، حق مالكيت دارند، ولي زماني كه حاكم شرع حق آنان را ادا و پرداخت كند، آن زمان حق تصرف را دارا مي شوند. از جمله مي توان به بدهكاران (توبه، آيه60 و تبيان، ج5، ص244)، فقيران بر صدقات و زكوات (همان)، مساكين و تهيدستان (همان) مولفه القلوب (همان) و مانند آن ها اشاره كرد كه پس از دريافت حق خود از حاكم شرع مجاز به تصرف در اموال مي باشند.
موانع مالكيت
اما موانع مالكيت، مواردي است كه برخي از جوامع آن را به عنوان سبب مالكيت دانسته اند ولي اسلام اين اسباب را نپذيرفته و سببيت آن ها را تخطئه كرده است.
از جمله ربا و گرفتن سودهاي نامشروع از راه داد و ستد است كه اسلام آن را سبب مالكيت نمي شمارد بلكه مانعي در برابر مالكيت بر اموال ربوي مي داند. (بقره، آيه287)
رشوه به قاضي و حاكم شرع به منظور تملك اموال ديگران از ديگر موانع مالكيت و مورد نهي خداوند در آيه188 سوره بقره است. (الميزان، ج2، ص52)
غصب و تصرف مالكانه در اموال ديگران از جمله يتيمان و سفيهان، مانع ديگري در مالكيت و حرمت تصرفات است كه در آيات2 و 10 بدان توجه داده شده است.
كم فروشي از موانع مالكيت است و لذا به اجتناب از آن توصيه شده است. كساني كه با كم فروشي به مالي دست مي يابند مجاز به تصرف در آن نيستند؛ زيرا كم فروشي سبب مالكيت شخص بر مال نمي شود. (مطففين، آيات1 تا 4 و نيز هود، آيات 84 و 85)
هرگونه اسباب باطل ديگري چون عدم رضايت، اكراه و اجبار و
رو دربايستي و مانند آن، مانع جدي در سر راه مالكيت شخص مي باشد و شخص با تصرف و تملك اموال از طريق باطل مالك آن هانمي شود و حق تصرف در آن ها را ندارد. خداوند در آياتي از جمله 188 سوره بقره و 29 و 161 سوره نساء و 34 سوره توبه به اين مانع جدي در سر راه مالكيت اشاره كرده است.
بنابراين هرگونه خروج از ضوابط و مقررات عقلي و شرعي مي تواند به معناي مانع در سر راه مالكيت اشاره كرده است.
بنابراين هرگونه خروج از ضوابط و مقررات عقلي و شرعي مي تواند به معناي مانع در سر راه مالكيت اشخاص بر اموال شود و كسي كه با اين روش باطل، مالي را به دست آورده باشد، مالك آن نيست و حق دخل و تصرف را ندارد.آن چه بيان شد گوشه اي از مباحث كلي مالكيت بر اموال است كه در اين مجال تبيين شد. مباحث پيرامون هر يك وقت و حوصله ديگري را مي طلبد.

 



خود بزرگ بيني و انكار پيامبران الهي

عادل جباري
«و چون فرشتگان را امر كرديم: «براي آدم سجده كنيد»[همه] به سجده افتادند به جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد و ازكافران شد. (بقره34)
قرآن كريم هنگامي كه از پيامبران پيشين ياد مي كند و گوشه هايي از زندگي درخشان و پربركت ايشان را شرح مي دهد و زنگار تحريفات عمدي و غيرعمدي را از صفحات نوراني تاريخ ايشان مي زدايد اهتمام فراواني به بيان واكنش هاي امت ها در برابر انبياي الهي مبذول مي دارد: از يك سو، به بيان موضع گيري هاي مردم در برابر پيامبران خدا و علل و عوامل مخالفتهاي ايشان مي پردازد؛ و ازسوي ديگر به روش هاي هدايت و تربيت انبياء و مبارزه آنان بر ضد عوامل كفر و شرك و انحراف، اشاره مي كند و نيز سنت هاي الهي را در تدبير جوامع، به ويژه از نظر ارتباط متقابل مردم با انبياء يادآور مي شود كه حاوي نكاتي بس آموزنده و روشنگر است.
اين مباحث هرچند ارتباط مستقيم با مسائل اعتقادي و كلامي ندارد ولي هم به جهت خصلت روشنگرانه اي كه پيرامون مسائل نبوت دارد و بسياري از ابهامها را دراين زمينه مي زدايد و هم از نظر اهميتي كه در آموزندگي و سازندگي انسان ها و پند و عبرت گرفتن از حوادث مهم تاريخي دارد از اهميت فوق العاده اي برخوردار مي باشد. اكنون اين مطلب را از نظر مي گذرانيم:
¤¤¤
واكنش مردم در برابر پيامبران
هنگامي كه پيامبران الهي بپا مي خاستند و مردم را به پرستش خداي يگانه (نحل 36) و اطاعت از دستورات او، بيزاري از بت ها و معبودهاي باطل و پرهيز از شياطين و طاغوتها و ترك ظلم و فساد و گناهان و كارهاي زشت، دعوت مي كردند عموما با انكار و مخالفت مردم مواجه مي شدند. (ابراهيم9) و مخصوصا فرمانروايان و ثروتمندان جامعه كه سرمست عيش و نوش (سبا 34) و مغرور به مال و مكنت يا علم و دانش خودشان بودند (غافر 83)، سرسختانه كمر مبارزه با ايشان را مي بستند و بسياري از قشرهاي ديگر را به دنبال خودشان مي كشاندند و از پيروي راه حق بازمي داشتند. (احزاب 67) و تدريجا گروه اندكي كه غالبا از محرومان جامعه بودند به انبياء الهي ايمان مي آوردند (هود40) و كمتر اتفاق مي افتاد كه جامعه اي برپايه عقايد صحيح و موازين عدل و قسط و مطيع فرمان خدا و پيامبران، تشكيل گردد آنچنان كه في المثل در زمان حضرت سليمان (ع) تشكيل شد. هرچند بخش هايي از تعاليم انبياء تدريجا در فرهنگ جوامع، نفوذ مي كرد و از جامعه اي به جامعه ديگر، انتقال مي يافت و مورد اقتباس، قرار مي گرفت و احيانا به عنوان ابتكارات سردمداران كفر، ارائه مي شد چنان كه بسياري از نظامهاي حقوقي جهان، از شرايع آسماني اقتباس كرده اند و بدون ذكر منبع و مأخذ و بنام افكار و آراء خودشان عرضه داشته و مي دارند.
علل و انگيزه هاي مخالفت با انبياء
مخالفت با انبياي الهي علاوه بر انگيزه كلي «ميل به بي بند و باري و پيروي از هواهاي نفساني» (مائده70) علل و انگيزه هاي ديگري نيز داشته است. از جمله خودخواهي و غرور و خود برتربيتي (استكبار) بود كه بيشتر در ميان اشراف و نخبگان و ثروتمندان، بروز مي كرد. (غافر، 56)
ديگري تعصبات و پايبندي به سنت هاي پيشينيان و نياكان و ارزش هاي غلطي بود كه در ميان جوامع مختلف، رواج داشت. (بقره 170)
همچنين حفظ منابع اقتصادي و موقعيتهاي اجتماعي، انگيزه نيرومندي براي ثروتمندان و حكمرانان و دانشمندان بود. (توبه 34) و ازسوي ديگر، جهل و ناآگاهي توده هاي مردم، عامل بزرگي براي فريب خوردن از سردمداران كفر، و پيروي از بزرگان و اكثريت جامعه بود و موجب اين مي شد كه به اوهام و پندارهاي خودشان دل خوش كنند و از ايمان به آييني كه جز افراد معدودي آن را نپذيرفته بودند سرباز زنند آن هم افرادي كه غالبا از موقعيت اجتماعي چشمگيري بهره مند نبودند و از طرف بزرگان قوم و اكثريت جامعه، طرد مي شدند. ضمنا فشار قشر حاكم و زورگويان را نبايد از نظر دور داشت. (فاطر 47)
بهانه جويي مخالفان انبياء و پاسخ آنها
در آيات زيادي از قرآن، بهانه هاي مخالفان انبيا بيان شده كه ما چند نمونه را نقل مي كنيم:
الف. به رسول خدا مي گفتند: غير از اين قرآن، كتاب ديگري بياور. (يونس 105)
ب. چرا به جاي اين كه قرآن يك دفعه نازل شود تدريجاً نازل مي شود. (فرقان 32)
غافل از آن كه بهترين روش آموزش، آموزش تدريجي است، زيرا در غير اين صورت به دل نمي نشيند و جاي خود را در اعماق روح انسان باز نمي كند.
ج. چرا اين قرآن بر مرد صاحب نام و بزرگي نازل نشد! (زخرف، 3)
د. چرا پيامبر باغ و گنج و خانه زيباو امثال اينها ندارد؟ (فرقان 8)
در سوره طور ضمن بيان چندين آيه، مخالفان انبياء را در دادگاه وجدان محاكمه مي كند.(طور 31)
آيا پيامبران آسماني حرفي برخلاف خرد زده اند تا شما به حكم عقل خود اعتراض و سرپيچي كنيد؟!
در آيه اي ديگر از آنان مي پرسد: آيا اين آيات را افترا بر خداوند مي دانيد و در وحي بودن آن شك داريد؟ آيا مي توانيد يك داستاني مثل آن بياوريد؟ آيا خود را بدون آفريدگار مي پنداريد (طور 35)
خداوند به پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: آيا تو از آنان مزد و پولي مي خواهي كه پرداختنش براي آنان سنگين بوده و دعوت تو را نمي پذيرند؟ (طور 40)
آيا براي آنان خدايي غير الله وجود دارد تا منتظر وحي و پيامبر ديگري از طرف آن خدا باشند؟ (طور 43)
معنا و مفهوم تكبر و استكبار
در مجمع البحرين در معناي تكبر آمده است: انسان تكبر ورزيد، يعني خودش را از قدر و ارزشي كه دارد بيشتر دانست.
قاموس قرآن در معناي تكبر به آيه زير اشاره نموده و مي فرمايد:
«نيست در سينه هاشان مگر تكبر و خودبزرگ بيني.» (غافر 56)
(تكبر): نيز بهمان معني است و شايد تكلف در آن منظور باشد يعني به زور خودش را كبير مي داند بدترين تكبر آن است كه در برابر امر خدا تكبر و از قبول آن امتناع كند.
(استكبار) آن است كه اظهاربزرگي و تكبر كند با آن كه اهلش نيست ابي و استكبر و كان من الكافرين(بقره 34) «و آيات قرآن همه در اين زمينه است.» (فرهنگ ابجدي عربي-فارسي ص 63)
راغب اصفهاني در كتاب ارزشمند مفردان الفاظ قرآن در معناي تكبر و استكبار اشاره مي كند كه:
كبر و تكبر و استكبار در معنا به هم نزديك هستند و آن حالتي است كه به انسان داراي عجب نفس اختصاص دارد و انسان خود را بزرگ تر از ديگران مي داند، و بالاترين تكبر، تكبر نسبت به خداوند است كه از پذيرش حق سرباز مي زند.
آثار برتري طلبي
يكي از عوامل دروني شرك روحيه برتري طلبي و سلطه جويي بر ديگران است. از آنجا كه پذيرش دعوت انبياء و تصديق آن ها مستلزم قبول زعامت و گردن نهادن به اوامر آن ها و كنارگذاشتن امتيازات بي پايه حاكم بر جامعه شرك آلود است، لذا مستكبران از پذيرش آن سرباز زده و در مقابل پيامبران مقاومت مي كردند.
«كساني كه در آيات الهي بدون اعتماد به دليلي كه از جانب ما آمده است مجادله مي كنند در سينه هايشان فقط احساس بزرگي است.»(غافر 56)
در آيات متعددي از مخالفين انبيا با وصف مستكبر نام مي برد تا به علت مخالفت آن ها اشاره كند. اين نكته از تعليق حكم بر وصف فهميده مي شود.
«آنان كه استكبار ورزيدند گفتند ما به آنچه شما ايمان آورديد كافريم.»(اعراف 76)
«آنان را كه در زمين بناحق ادعاي برتري مي كنند از آيات خويش منصرف مي كنيم.» (اعراف 146)
آيات متعددي به برخورد مستكبرانه بعضي از سران شرك اشاره مي كند «بعضي از مردم سخنان لغو و باطل تهيه مي كنند... و هنگامي كه آيات ما بر آن ها خوانده مي شود با تكبر و غرور روي مي گردانند گويي گوششان سنگين است وچيزي نشنيده اند پس اي رسول آن ها را به عذابي دردناك بشارت بده.» (لقمان 6)
اين گونه برخورد با انبيا و آيات الهي در حالي صورت مي گرفت كه سران شرك به صحت و اتقان پيام انبيا توجه داشتند و در حالي كه قلبا به صحت آن معترف بودند آن را انكار مي كردند.
استكبار اهل كتاب مانع از پذيرش دعوت خاتم النبيين و ديگر رسولان الهي شدند در كلام مولي امير المؤمنين(ع) نيز به اين عامل انحراف اشاره شده است: «خداوند زماني رسول اكرم(ص) را مبعوث فرمود كه مردم از دين خدا منحرف و سرگردان بودند و در آتش فتنه مي سوختند. خواهش هاي نفساني آن ها را به پستي كشانده و استكبار و خودبزرگ بيني موجب لغزش آن ها شده بود». و در جاي ديگر مي فرمايند: بزرگترين لغزش گاه انديشه خود بزرگ بيني است. از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: «سه چيز پايه كفر است: حرص؛ خودبزرگ بيني؛ حسادت» روحيه استكباري موجب مي شود تا انسان به اموري كه به او تعلق ندارد خصوصا اگر مخالف نظر او باشد به ديده حقارت نگاه كند و همين نگرش سبب مي شود تا انسان از خيرات عظيم محروم بماند. چون انسان طبعا به امور پست گرايش ندارد. (ماهنامه معرفت شماره 10)
قوم ثمود كه داراي خصلت غرور و تكبر بودند، براي تضعيف جامعه مؤمنين، آنچه را پيروان صالح به آن ايمان آورده بودند، تكفير كرده، تا بدين وسيله مستضعفين را به صفوف خود ملحق كنند:
«... متكبران گفتند: (ولي) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد، كافريم»(اعراف76)
متكبران به پيروان صالح گفتند: ما نبوت صالح و عذابي را كه شما به آن ايمان آورده ايد تكذيب مي كنيم. (جامع البيان ج 8 ص 301)
آنها براي ايجاد فشار روحي بر مؤمنان مستضعف، دست به كار شدند تا در روحيه آنها تزلزل ايجاد كنند، اما اين شيوه در روحيه آنها هيچ تأثيري ايجاد نكرد؛ و اين نااميدي و استكبار آنان موجب شد كه به كشتن ناقه صالح روي آوردند.(تفسير ثعلبي ج10 ص214)
سرانجام تكبر
خداي متعال سرانجام تكبر را براي ما روشن و تبيين فرموده است و ما از سرگذشت آدم(ع) پند مي گيريم كه از تكبر دوري كرده، از آن تنفر داشته باشيم.
آن گاه كه شيطان تكبر ورزيد و تسليم امر خدا نشد، خداوند او را خوار ساخته، ذليلانه از بهشت بيرون راند:
رسول اكرم(ص) در همين خصوص مي فرمايد:
«كسي كه براي خدا تواضع و فروتني كند، خداوند او را بلندمرتبه مي كند و آن كس كه تكبر ورزد خداوند وي را پست و بي مقدار مي سازد».
هم چنين در جايي ديگر مفهوم تكبر را روشن ساخته مي فرمايد:
«تكبر، تسليم حق نشدن و پست شمردن مردم است».
براساس اين تعريف، تكبر همان خودخواهي است كه صاحب آن مي خواهد حاكم مطلق زمين باشد. چنين فردي در برابر حق تسليم نشده و از هيچ كس پند و اندرزي نپذيرد؛ زيرا او- به گمان و تصور خويش- نمي خواهد تابع كسي باشد.
او فردي سركش است و به زيردستانش ستم روا مي دارد و از آن جا كه خويش را برتر از ديگران مي پندارد، نسبت به آنها ارج و اعتباري قائل نيست.
به همين دليل سرانجام تكبر در قرآن بيچارگي و نافرجامي ياد شده است؛ زيرا خداوند از انسان متكبر ناخرسند است:
تكبر، به كيفر شديد انسان متكبر مي انجامد و او را از زمره مؤمنان بيرون و به نفرين شدگان (افراد ملعون) ملحق مي سازد؛ از اين رو، خداوند شيطان متكبر را مخاطب ساخته مي فرمايد:
«فاخرج منها فانك رجيم و ان عليك لعنتي الي يوم الدين».
تكبر، از سبك مغزي و ناداني ناشي مي شود و در اين راستا بهترين و جالب ترين تعبير را امام جعفر صادق(ع) ارائه فرموده اند:
«همان اندازه كه تكبر در دل شخص قرار گيرد، به همان مقدار انديشه و خرد خويش را از دست مي دهد».
خداوند متعال در جايي نتيجه تكبر را آتش جهنم مي خواند:
و كساني كه آيات ما را دروغ انگاشتند و از [پذيرش] آنها تكبر ورزيدند آنان همدم آتشند [و] در آن جاودانند.(اعراف36)
و نيز سران قوم حضرت شعيب را كه تكبر ورزيدند بوسيله زمين لرزه از پا درآورد.(اعراف91)
هلاكت فرعونيان در اثر استكبار و خواري ايشان در زندگي دنيوي نيز از عقوبتهاي متكبران در قرآن بشمار مي رود.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14