(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 25 بهمن 1389- شماره 19864

اعتراف تئوريك حجاريان
سنگ بناي سكولاريزم در سقيفه

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




اعتراف تئوريك حجاريان

اما مهم ترين و تاريخي ترين بخش اعترافات دادگاه چهارم حوادث پس از انتخابات به مطالب مندرج در نامه سعيد حجاريان بازمي گردد كه توسط سعيد شريعتي قرائت شد. حجاريان تئوريسين دو راهبرد «فتح سنگر به سنگر» و «فشار از پايين و چانه زني در بالا» بود و اصولاً جنس اعترافات او با سايرين متفاوت بود. اعتراف حجاريان به مانند شخصيت وي «اعترافي تئوريك» بود. اگر استاد وي حسين بشيريه جرأت اقرار به شكست نظريه هاي خود را نداشت، اما حجاريان در دادگاهي تاريخي از پايان باورهاي خود به نظريه هايي خبر داد كه بيش از يك دهه از منظر آنان براي جامعه و سياست نسخه پيچيده بود، نظريه هايي كه به طور ماهوي به انديشه هاي انقلاب رنگي شباهت داشت. در بخش هايي از نامه سعيد حجاريان چنين آمده است:
در جريان انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري و وقايع پس از آن متأسفانه حوادثي رخ داد كه قلب همه دلسوزان سرنوشت كشور را به درد آورد. از شعارهاي وهن آلود بگير تا قانون شكني هاي آشكار و صدمه به اموال شخصي و عمومي و حتي قتل و جرح كه تاكنون در هيچ انتخاباتي سابقه نداشته و سايه كدورت خود را بر زلال چهل ميليون رأي مردم افكند و دشمنان اين مرز و بوم را به طمع خام انداخت كه شايد بتوانند از اين وضع گل آلود ماهي مراد را صيد كنند... من هم در اين انتخابات با ارائه تحليل هاي ناصواب مرتكب خطاهاي سهمگين شده ام كه از آنها تبري مي جويم ، چون قطعاً مورد رضاي محبوب عالميان نيست و موجب ندامت است...
متأسفانه در ايران با ضعف علوم انساني به خصوص در رشته هاي
جامعه شناسي و علوم سياسي مواجهيم و علي رغم گسترش مراكز آموزشي عالي و كثرت دانشجو در رشته هاي علوم انساني، متون آن از عمق چنداني برخوردار نيست و مطالب با ترجمه هاي اغلب ناقص و بدون نقد در اختيار دانشجويان گذاشته مي شود... حجم وسيعي كتاب بعد از انقلاب ترجمه شده كه بسياري از آنها جنبه ايدئولوژيك دارند و در كنه آنها مي توان ردپاي مكاتب مختلف ماركسيسم ارتدوكس تا نئوليبراليسم را مشاهده كرد و اين كتب (و بايد اضافه كرد مجلات) به وفور در دسترس مشتاقان است. علاوه بر اين فارغ التحصيلان علوم انساني (به خصوص در دانشگاه هاي خارج) كه به عنوان اعضاي هيأت علمي استخدام مي شوند ناخودآگاه حامل آخرين دستاوردهاي اين علوم به ايران هستند و هم اكنون مي توان مشاهده كرد كه ديدگاه هاي پست استوراكتوراليسم، پست ماركسيسم، فمينيسم و انواع مكاتب غربي تحت عنوان علم ترويج مي شوند.
عوامل مذكور به علاوه شرايط خاص من وضعي را پديد آورد كه من هم بدون ديدگاه انتقادي به دام چاله اين علوم انحرافي درغلتيدم... با مقدمات فوق اكنون مي توانم توضيح دهم كه چرا نظريه ماكس وبر نظريه پرداز آلماني قرن گذشته كه مبناي تحليل هاي ما (براي نامشروع جلوه دادن نظام جمهوري اسلامي) قرار مي گرفت هيچ ربطي به شرايط ايران ندارد... اولاً، جمهوري اسلامي ايران، نظامي مابعد انقلابي است كه مردمي رشيد دارد و تحت تربيت حضرت امام(ره) به خوبي به حقوق خود واقفند. ثانياً، نظام ما داراي قانون اساسي مدوني است كه در آن حق حاكميت ملي به رسميت شناخته شده و مسئولان آن به طور مستقيم يا غيرمستقيم از سوي مردم انتخاب مي شوند، لذا مردم ما شهروندند نه رعيت. ثالثاً، حكومت در ايران موروثي نيست و از طريق خون منتقل نمي شود بلكه خبرگان مبعوث مردم هستند كه در هر زمان اعلام اعدل و اشجع مجتهدين را كه مدير و مدبر آگاه به مسائل زمان است انتخاب مي كنند. رابعاً، مذهب غالب مردم ايران تشيع است و نظام ولايت فقيه مشروعيت خود را از ناحيه مقدسه امام زمان(عج) مي گيرد و بدين لحاظ حكم ولي فقيه شعبه اي از ولايت رسول اكرم(ص) مي باشد...
همچنين شوراي عالي انقلاب فرهنگي و مسئولان آموزش عالي كشور هم در اين انحراف بي تقصير نيستند. با اين كه مكرراً هشدار داده شده كه علوم انساني با علوم دقيقه تفاوت دارد و بسياري از حربه هاي ايدئولوژيك در پوشش علوم انساني عرضه مي شوند، متأسفانه شاهديم به جاي دقت در كيفيت اين علوم هر ساله بر كميت مراكز آموزشي عرضه كننده آن افزوده مي شود، اوايل انقلاب شايد چهار پنج دانشگاه دولتي بيشتر نداشتيم كه تا حداكثر در حد فوق ليسانس براي اين علوم، دانشجويان محدودي تربيت مي كردند اما امروزه در هر شهري دانشگاه دولتي و آزاد و پيام نور و خصوصي تا مدارج بالا به تربيت دانشجو مشغولند، بدون آن كه به محتواي نادرست علوم عرضه شده توجهي كنند. گرچه اين نظريات در قالب هاي تنگ علمي و شبه علمي بيان شده است، اما به هنگام بسط و گسترش به خصوص در مرحله عملياتي شدن، ضايعات و صدمات فراواني به بار مي آورد كه يك نمونه اش را در تخريب وحدت ملي در جريان انتخابات دهم ديديم كه به اموال عمومي و شخصي مردم خسارات فراواني وارد شد و ده ها كشته و زخمي به جا گذاشت و طمع بيگانگان را برانگيخت.
سياسيون و فعالان سياسي هم در اين قضيه مسئولند. اين گروه هر چند در عرصه نظريه پردازي معمولاً نقشي ندارند اما در جهت عملياتي كردن و به اجرا درآوردن تئوري ها نقشي بس مهم ايفا مي كنند... اما عده اي از فعالان سياسي عالماً عامداً با توجه به پيامدهاي يك نظريه آن را در سطح دانشگاه، احزاب و جامعه اشاعه مي دهند كه اينجا بر مسئولين ذي ربط است كه با پيگيري شواهد و قرائن رد پاي اين گونه افراد را پيگيري كنند و قانون را در مورد آنها اجرا نمايند... معلوم است وقتي همه دلسوزان نظام از بعضي حركات ، سخنان و شعارها مشمئز مي شوند لابد محركين اين ماجراها حركتي دشمن شادكن انجام داده اند، اگر نگوييم خود از دشمن دستور گرفته اند... البته موضوع اگر فقط يك نقيصه علمي بود قابل تحمل مي نمود، اما خطر آن جاست كه نظريات علوم انساني حاوي حربه هاي ايدئولوژيك هستند و قادرند به استراتژي و تاكتيك تبديل شوند و در مقابل ايدئولوژي رسمي كشور صف آرايي كنند و آن را به چالش بكشند.
زماني ماركسيسم به عنوان آخرين دستاورد علمي مبارزه در مقابل اسلام صف كشيده بود و امروز نئوليبراليسم نداي پايان تاريخ را سر مي دهد و خود را به عنوان برترين دستاورد در تاريخ بشريت غالب مي كند. اگر بناست ما در مقابل اين مدعيان سر خم كنيم چه احتياجي به انقلاب و مقاومت هشت ساله در مقابل دشمن بعثي بود. در ضمن اگر قرار است نظرات امثال پارسونز، ماكس وبر يا هابر ماس آثاري از خود به جا بگذارد كه در حوادث اخير ديديم كه هم امنيت ملي را به خطر انداخت و هم در اركان توسعه اقتصادي تزلزل ايجاد نمود قطعاً بايد تجديدنظري در راه طي شده انجام دهيم و نقاط اعوجاج و انحراف را شناسايي كنيم. اگر اين كارها صورت نگيرد با گردنه هاي صعب العبورتري روبه رو و خداي ناكرده به فتنه هايي دچار خواهيم شد...260
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
260 . «سعيد حجاريان در جلسه دادگاه: استعفاي خود را از حزب مشاركت اعلام مي كنم»؛ خبرگزاري ايسنا؛ 3/6/1388.

 



سنگ بناي سكولاريزم در سقيفه

تجاهل، يكي از شگردهاي معاويه
از جمله موارد ديگري كه معاويه چنين وانمود كرده كه اگر آگاه بود سرپيچي نمي كرد، داستاني است كه بعد از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) اتفاق افتاد. در يكي از سفرهايي كه معاويه به بهانه حج به حجاز آمده بود، مطابق سنّت رايج بين سياست مداران شيطاني ـ كه امروزه نيز مي توان نمونه هايي از آن را مشاهده كرد ـ براي فريفتن و جذب افراد سست ايمان، آنها را به مجالس خود دعوت مي كرد، به آنها احترام مي گذاشت، از آنها پذيرايي كرده و به ايشان هدايايي مي داد. آن گونه كه نقل شده است، ظاهراً در مسجد النبي(صلي الله عليه وآله) ديد سه نفر از افراد برجسته و شخصيت هاي اجتماعي آن دوران گرد هم نشسته اند. آنان عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و سعد بن ابي وقّاص بودند. سعد بن ابي وقّاص پدر عمر سعد و يكي از شخصيت هاي معروف آن زمان و از صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود. او از كساني بود كه با معاويه بيعت نكرده بود، گرچه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز تبعيت نمي كرد.
معاويه نزد آنها آمده و در كنار آنها نشست و با روي باز از هر يك احوال پرسي كرد. سپس از سعد پرسيد: آيا تو همان كسي هستي كه با ما بيعت نكردي؟ سعد پاسخ داد: بله، من پير شده ام و نمي خواهم وارد اين گونه بحث ها شوم؛ به علاوه، بيعت با تو ابهام هايي داشت و من يقين به صحت اين كار نداشتم. معاويه از او پرسيد: چگونه جرأت مي كني بگويي كه من صلاحيت بيعت را نداشتم؟ سعد در جواب او گفت: من از حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود:
عل يّ مع الحقّ و الحقّ مع عل يّ و الحقّ يدور حيثما دار عل يّ؛1 علي(عليه السلام) با حق است و حق با علي(عليه السلام) است، هر جا كه علي(عليه السلام) باشد، حق همان جا است.
با وجود اين فرمايش پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) چگونه مي توانستم علي(عليه السلام) را رها كنم و با تو بيعت كنم؟ معاويه گفت: عجب سخني نقل كردي! من تا به حال نشنيده بودم! پيغمبر(صلي الله عليه وآله) چه وقت چنين سخني فرموده است؟ آيا دليل و شاهدي نيز داري؟ سعد پاسخ داد: بله! امّ سلمه شاهد صدور اين فرمايش از پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده است. معاويه همراه با آن سه نفر براي بررسي سخن سعد به خانه امّ سلمه رفتند. امّ سلمه يكي از همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله) است و همه او را طبق آيه قرآن به عنوان «امّ المؤمنين» شناخته و به او احترام مي گذاردند.
پس از ورود به خانه امّ سلمه، معاويه شروع به صحبت كرد و گفت: يا امّ المؤمنين! مي داني كه در اين روزگار دروغ هاي زيادي گفته مي شود و مطالبي به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه وآله) نسبت داده مي شود كه حقيقت ندارند. سعد بن ابي وقّاص مدعي است از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) سخني را شنيده است، كه ما آن را نشنيده ايم، و ادعا مي كند كه تو نيز شاهد آن بوده اي. امّ سلمه گفت آن سخن چيست؟ معاويه گفت: سعد مدعي است كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرموده است: عل يّ مع الحقّ و الحقّ مع عل يّ و الحقّ يدور حيثما دار عل يّ. امّ سلمه گفت: پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در همين خانه و در همين مكان اين حديث را فرمود. با شنيدن شهادت امّ سلمه معاويه در بحث مغلوب و سرافكنده شد، اما براي فريب حاضران گفت: من اين حديث را نشنيده بودم؛ اگر از آن اطلاع داشتم، تا دم مرگ از متابعت علي(عليه السلام) دست بر نمي داشتم2!
اگر معاويه اين حديث را نشنيده بود، آيا صدها حديث ديگر با همين مضمون را كه بر امامت و ولايت حضرت علي(عليه السلام) دلالت مي كند، نيز نشنيده بود؟! معاويه به خوبي از اين مسأله آگاه بود، لكن براي فريب مردم چنين وانمود مي كرد كه امر بر من مشتبه شده است. اين يكي از شگردهايي است كه همه شياطين بعد از شكست و مفتضح شدن به آن متوسل مي شوند و اشتباه خود را به صورت هاي مختلف توجيه مي كنند تا كار خود را درست جلوه دهند و يا خود را نزد ديگران معذور نشان دهند.
حاصل كلام اين كه، معناي عملكرد اصحاب سقيفه، تفكيك دين از سياست بود. به تعبير ديگر، بنيان گذاران سكولاريزم در اسلام، اصحاب سقيفه بودند و اولين كسي كه با صراحت مدعي تفكيك دين از سياست شد، شخص معاويه بود كه گفت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) به جز رسالت مقام ديگري نداشت: لايمل ك شيئاً غيره. بعد نيز براي توجيه كار خود گفت: اگر از احاديثي كه بر ولايت علي(عليه السلام) دلالت مي كند اطلاع داشتم، من نيز از علي(عليه السلام) تبعيت مي كردم!
اثبات امامت حضرت علي(عليه السلام)
در گرو اثبات مقام امامت پيامبر(صلي الله عليه وآله)
با توجه به شبهه تفكر جدايي دين از سياست، معلوم مي شود كه قبل از اثبات خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بايد مقام امامت پيغمبر
(صلي الله عليه وآله) را اثبات كنيم؛ تا خلافت و جانشيني حضرت علي
(عليه السلام) پس از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) ، مستلزم اثبات مقام امامت براي آن حضرت باشد.
امامت مقامي است كه يكي از شؤون مهم آن، زعامت و رهبري سياسي جامعه مي باشد، به گونه اي كه اطاعت از اوامر و نواهي صاحب اين مقام بر همه واجب و فرمان او نافذ باشد. اگر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) داراي چنين مقامي نباشد، جايي براي بحث از برخورداري حضرت علي(عليه السلام) از اين مقام، به عنوان خليفه آن حضرت، باقي نمي ماند؛ چرا كه در نهايت گفته خواهد شد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) از جانب خدا براي رسالت و ابلاغ پيام برگزيده شده بود، حضرت علي(عليه السلام) نيز به عنوان خليفه او مأمور به تبليغ دين و نصيحت مردم بود. اما اگر ابتدا ثابت شود كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) داراي مقام امامت نيز بوده اند، در اين صورت با استناد به رواياتي كه حضرت علي(عليه السلام) را به عنوان خليفه پيامبر(صلي الله عليه وآله) معرفي مي كند، مي توان امامت آن حضرت را اثبات كرد.
امامت رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) از نظر ما امري كاملا مسلّم است و با مروري بر قرآن كريم به راحتي مي توان اين مسأله را براي ديگران نيز ثابت كرد. تعابيري نظير «أط يعوا اللّه و أط يعوا الرّسول»3 كه بارها در قرآن تكرار شده، به روشني بر اين مطلب دلالت مي كند. امامت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و وجوب اطاعت آن حضرت از همان ابتدا براي مردم روشن بود؛ چرا كه وقتي در «يوم الدار» پيامبر(صلي الله عليه وآله) خويشان خود را به اسلام دعوت كرد و تنها حضرت امير(عليه السلام) دعوت آن حضرت را اجابت نمود، رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) با اشاره به حضرت علي(عليه السلام) ، خطاب به حاضران فرمود: ا نّ هذا أخي و وصيّي و وزيري و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.4 برداشت اطرافيان از اين سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين بود كه رسول الله
(صلي الله عليه وآله) حضرت علي(عليه السلام) را به عنوان امام معرفي كرد و بر همين اساس بود كه ابولهب و ديگران با تمسخر به ابوطالب(عليه السلام) گفتند: از اين پس تو بايد از فرزند نوجوان خود اطاعت كني. اگر معناي كلام پيامبر(صلي الله عليه وآله) امامت و اطاعت امر نبود، آنها بر چه اساسي با اين كنايه ابوطالب(عليه السلام) را مسخره كردند؟ از اين رو آنها نيز از اين تعبير پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت به حضرت علي(عليه السلام) امامت و وجوب اطاعت را برداشت كردند.
حكومت ديني، ديكتاتوري يا دموكراتيك؟!
پيش از اين شبهه اي مطرح شد كه بخشي از آن بدون پاسخ باقي ماند. اين شبهه كه امروزه بيشتر مطرح مي شود اين است كه حكومت دو قسم بيشتر ندارد: ديكتاتوري ودموكراتيك. از اين رو حكومت اسلامي يا ديكتاتوري است يا دموكراتيك. روشن است كه نمي توان پذيرفت حكومت اسلامي ديكتاتوري باشد؛ بنابراين بايد گفت حكومت اسلامي دموكراتيك است. از لوازم دموكراتيك بودن حكومت نيز اين است كه خود مردم بايد براي خود، قانون، خليفه و رئيس تعيين كنند. در اين صورت اصولا پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر اساس چه حقي مي تواند براي خود جانشين تعيين كند؟! اين كار نوعي استبداد ديكتاتوري است كه در يك حكومت دموكراتيك قابل قبول نيست!
پاسخ اين شبهه اين است كه تقسيم حكومت به دموكراتيك و استبدادي، تقسيم كاملي نيست. به تعبير ديگر، حكومت هايي كه مردم برقرار مي كنند از دو حال خارج نيست، يا آن حكومت با كمك زور و جبر بر سر كار آمده است (حكومت استبدادي) و يا با مراجعه به آرا و نظرات مردم انتخاب شده است (حكومت دموكراتيك). اما اگر حكومتي از ناحيه خدا تعيين شده باشد، ديكتاتوري در آن مطرح نيست؛ چون استبداد و ديكتاتوري در صورتي تحقق مي يابد كه انساني امري را با اجبار و بدون دليل به انسان هاي ديگر تحميل كند. اصولا عنوان ديكتاتوري در مورد ذات حضرت باري تعالي موضوعيت پيدا نمي كند؛ چون انسان در مقابل خداوند متعال هيچ حقي ندارد تا بتوان چنين بحث هايي را مطرح كرد. او فوق همه مخلوقات و فوق همه قدرت ها است. هر قدرتي در هر جا، نشات گرفته از او است. تمام هستي از او است و هر حقي كه براي انسان ها ثابت شود، بايد از جانب خداوند باشد. نمي توان خداي متعال را در كنار مردم قرار داد و گفت حكومت خدا ديكتاتوري است چون با رأي مردم تشكيل نشده است! البته خداوند غير از خير و صلاح مردم چيز ديگري نمي خواهد و اراده نمي كند. او مولا و رب همه مخلوقات است و معناي ربوبيت اين است كه همه امور مخلوقات اعم از تكويني و تشريعي، در اختيار او است و او مدبر امور است و هر موجودي را به كمال لايق و متناسبش رهنمون مي شود و همه بايد از او اطاعت كنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 38، باب 57 روايت 1.
2. همان.
3. نساء (4) 59؛ مائده (5)، 92؛ نور (24)، 54؛ محمد (47)، 33 و تغابن (64)، 12. غير از اين تعبير، موارد متعددي نيز تعابيري مثل: «اطيعوا الله و الرسول»،
«اطيعوا الله و رسوله» و غير آنها نيز در قرآن كريم آمده است.
4. بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14