(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه اول اسفند 1389- شماره 19869

ملاك حب وبغض دراسلام
سد محكم ولايت در مقابل انقلاب رنگي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ملاك حب وبغض دراسلام

ملاك حب و بغض در اسلام
نكته اي كه مناسب است در اين جا به آن اشاره كنيم اين است كه مسلمان واقعي بايد ملاك دوستي و دشمني هايش فقط خدا، دين و ايمان باشد. بر اساس اين ملاك، در اين زمان ما بايد كساني را كه موافق اسلام و نظام اسلامي هستند ـ چه خويش و چه بيگانه ـ مثل جان خود دوست داشته و از ايشان حمايت كنيم، و كساني را هم كه با اين نظام مخالفند و در صدد براندازي آن هستند و عليه آن توطئه مي كنند دشمن بداريم و با آنان مخالفت كنيم؛ كساني كه نمي خواهند احكام اسلامي اجرا شود و با صراحت مي گويند ما طرفدار سكولاريزم و تفكيك دين از سياست هستيم. آنان دين را به حاشيه مي رانند و معتقدند دين نبايد در متن زندگي مردم جايي داشته باشد.
علت مخالفت اين گونه افراد با ولايت فقيه و شوراي نگهبان نيز اين است كه اين دو، با دموكراسي مورد نظر آنها سازگار نيستند. البته مشكل اصلي آنها اسلام است و گاهي نيز تصريح مي كنند كه در مورد دموكراسي، مشكل ما با اسلام است و بايد اسلام را برداريم تا بتوانيم كشوري دموكراتيك داشته باشيم! مبلّغ و مظهر اسلام نيز روحانيت است. از اين رو براي كنار زدن اسلام بايد با روحانيت مقابله كرد و آن را كنار زد. يكي از پايگاه هاي مهم اجرايي روحانيت نيز شوراي نگهبان است كه مانعي مهم بر سر راه اسلام زدايي و سكولاريزه كردن جامعه است. بنابراين براي كنار زدن اسلام حتماً بايد كاري كرد كه بساط شوراي نگهبان برچيده شود. هم چنين به طور كلي بايد موادي از قانون اساسي، نظير اصل ولايت فقيه، را كه به نحوي متضمن حفظ اسلاميت نظام است به چالش كشيد و براي حذف يا تغيير آنها تلاش كرد. از اين رو اصلاحات مورد نظر آقايان در حقيقت اين است كه اسلام را كنار بزنند و فرهنگ و شيوه زندگي مردم ما را به شكل غربي درآورند و كشوري ايده آل مثل آمريكا بسازند!! آمريكا نيز هم چنان كه در انتخابات رياست جمهوري اخير اين كشور (سال 2000) ديديم، يعني همان كشور رسوايي كه مردم آن چنان در تعيين حكومت نقش دارند كه مي توان با تقلب و جا به جا كردن فقط چند رأي، يك نفر را بر سرنوشت 250 ميليون نفر حاكم كرد! آيا دموكراسي از اين بهتر مي شود؟! و ما براي رسيدن به چنين حكومت ايده آلي بايد اسلام را كنار بگذاريم!
دموكراسي و آزادي مورد نظر اين عده بدين معنا است كه ولايت فقيه و شوراي نگهبان كنار بروند و افراد لاابالي با دريدن پرده هاي حيا و شرم و عفت بتوانند آزادانه به مشروب خواري و فساد و فحشا و رواج منكرات بپردازند و هر كس هر كاري خواست، انجام دهد! متأسفانه در اين چند سال كه بر اجراي اين نوع دموكراسي بيشتر تأكيد گرديده، نتيجه آن شده كه دين بيشتر به حاشيه رفته، شخصيت هاي ديني تضعيف شده اند و روز به روز فحشا و فساد بيشتر شده است. اگر اين روند ادامه پيدا كند كم كم به همان حكومت ايده آل آمريكايي مي رسيم!
در هر حال، اگر مي خواهيم اسلام باشد، بايد دوستي ها و دشمني هايمان را بر محور خدا قرار دهيم. هر كس بايد به دلش مراجعه كند و ببيند اين كه كسي را دوست مي دارد، آيا براي اين است كه مؤمن و خداپرست است يا صرفاً بر اساس منافع شخصي و مسايل باندي و حزبي و جناحي است؟ و آيا چون در جهت هوا و هوس هاي من گام برمي دارد به او رأي مي دهم يا چون مي خواهد احكام اسلام را اجرا كند؟
مال و مقام، عامل عمده مخالفت خواص با اميرالمؤمنين
(عليه السلام)
در يك تحليل كلي، علت اصلي مخالفت ها با اميرالمؤمنين(عليه السلام) را بايد در حب دنيا، و در رأس آن حب مال و حب رياست جستجو كرد. البته شدت اين عامل در تمام مردم به يك اندازه نبود و در برخي افراد بسيار بيشتر از ديگران بود. همان گونه كه در ابتداي اين بحث اشاره كرديم، به طور طبيعي در هر جامعه اي معدودي از افراد هستند كه نقش اول را در سرنوشت آن جامعه بازي مي كنند. در ادبيات سياسي و اجتماعي معمولا از اين افراد به «نخبگان» تعبير مي شود گرچه معمولا فعاليت هاي اجتماعي به ملت و توده مردم نسبت داده مي شود، اما اگر روند انجام اين امور مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گيرد، اين نتيجه حاصل خواهد شد كه سر منشأ آنها در اصل به چند نفر باز مي گردد. اين قبيل افراد نوعاً از هوش، خلاقيت و قدرت طراحي و برنامه ريزي بالايي برخوردارند. در اين بين، برخي نخبگان ـ كه تعدادشان كم هم نيست ـ به دليل عدم پاي بندي به تقيدات، اصول و ارزش هايي خاص، از انعطاف پذيري بالايي نيز برخوردارند و مي توانند افراد مختلف را با هر تفكر و مسلك و مرامي، اعم از شيطاني و الهي، به خود جذب كنند و به سرعت خود را با هر طرح و برنامه اي تطبيق دهند و همراه كنند.
در صدر اسلام نيز اوضاع اين گونه بود كه عده اي محدود، طراح حوادث بودند و در جريانات، نقش اصلي را ايفا مي كردند و اكثريت مردم نيز تحت تأثير عواملي خاص از آنها تبعيت مي كردند. اين سردمداران نيز عمدتاً عاشق پول يا مقام بودند.
از ديد روان شناختي، از بين پول و مقام، كساني كه عاشق مقام هستند، بايد از رشد فكري بيشتري برخوردار باشند؛ چرا كه علاقه به مال امري عمومي است و روشن است كه با پول و مال دنيا بهتر مي توان وسايل ارضاي شهوات و خواسته هاي نفساني را فراهم كرد. از اين رو همه، پول و مال دنيا را دوست دارند. اما در اين ميان، عده اي حاضرند با تظاهر به زهد و ساده زيستي، حتي از مال دنيا و زندگي راحت صرف نظر كنند تا به پست و مقام و محبوبيت برسند. كساني تمام اموال خود را براي رسيدن به رياست خرج مي كنند، و حتي بعد از رسيدن به مقام نيز در پي جمع كردن مال دنيا نيستند و نفس رئيس بودن و برخورداري از مقام براي آنها اهميت دارد. اصولا عشق به رياست بالاتر از عشق به پول است.
در هر صورت، اصلي ترين عامل مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام)، بلكه مخالفت با حق را در طول تاريخ مي توان حب دنيا، حب مال و حب رياست دانست. در اين جا مناسب است در اين زمينه به شواهدي نيز اشاره كنيم تا بحث صرفاً مبتني بر ادعا و تحليل ذهني نباشد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه سوم نهج البلاغه كه به «خطبه شقشقيه» معروف است، ضمن گلايه از كارهايي كه بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) انجام گرفت و مصيبت هايي كه بر حضرت امير(عليه السلام) وارد شد، مي فرمايند: فصبرت و ف ي العين قذيً و ف ي الحلق شجاً؛ بر تمام اين مصايب صبر كردم در حالي كه گويا خاري در چشم و استخواني در گلو داشتم. سپس آن حضرت ادامه مي دهند: بعد از بيعت مردم با من نيز عده اي بيعت را شكسته و بناي مخالفت و جنگ با مرا گذاشتند؛ مگر ايشان اين آيه شريفه را نشنيده بودند كه: ت لك الدّار الآخ ره نجعلها ل لّذ ين لا ير يدون علوًّا ف ي الأرض و لا فساداً و العاق به ل لمتّق ين.1 سپس خود آن حضرت پاسخ مي دهند: بلي! واللّه لقد سم عوها و وعوها و لك نّهم حل يت الدّنيا في أعين ه م و راقهم ز بر جها؛ آنها اين آيه را به خوبي شنيده و آن را درك كرده بودند؛ معناي آن را نيز به خوبي مي دانستند و حجت بر آنها تمام بود؛ اما دنيا در چشم آنها زيبا جلوه كرد و زيورهاي دنيا مايه اعجاب آنها شد.
با توجه با اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، اكنون خوب است ما به درون خود مراجعه كرده و ببينيم چه اندازه شيفته دنيا هستيم؟ آيا زر و زيور دنيا چشم ما را خيره نكرده است؟ دل بستگي به دنيا نشانه هايي دارد كه با جستجوي آنها در حالات و رفتارمان مي توانيم پاسخ اين سؤال را پيدا كنيم. آيا اگر انجام وظيفه موجب محروميت ما از بعضي امور دنيوي شود، حاضريم وظيفه خود را انجام دهيم؟ آيا اگر انجام وظيفه موجب فقر و محروميت، از بين رفتن احترام و ناسزا شنيدن از ديگران شود، آمادگي انجام وظيفه را داريم يا اين كه به بهانه هاي مختلف، از زير بار وظيفه شانه خالي مي كنيم و در جايي كه منافع دنيوي ما به خطر بيفتد، آن را فراموش مي كنيم؟ آيا دنيا در چشم ما نيز مانند كساني كه با
حضرت علي(عليه السلام) مخالفت كردند، زيبا جلوه كرده و ما را شيفته خود ساخته است؟
ما بايد خود را بيازماييم و ببينيم رفتارهاي گذشته مان چگونه بوده است. صرف نظر از گذشته، بايد مراقب باشيم كه در آينده فريب دنيا را نخوريم. بايد در هر جرياني به دنبال تشخيص وظيفه خود باشيم و حتي اگر به ضرر دنياي ما تمام مي شود، آن را انجام دهيم. اين نشانه اي است براي اين كه بفهميم آيا ما نيز در رديف مخالفان حضرت علي(عليه السلام) هستيم يا راه ما از آنها جدا است.
مشكل اصلي مخالفان حضرت علي(عليه السلام) و همه مخالفان حق را بايد در حب دنيا و دل بستگي به آن جستجو كرد. البته نتيجه اين سخن آن نيست كه انسان با هر چه در دنيا است دشمني بورزد و از نعمت هاي خداوند به خوبي استفاده نكند. دل بستگي به دنيا غير از استفاده مناسب از نعمت ها است. تمتع از دنيا و نعمت ها و لذت هاي آن هميشه مذموم و ناپسند نيست، بلكه در مواردي حتي واجب يا مستحب است. «استفاده» از نعمت هاي دنيا به معناي «حب دنيا» نيست. انسان به مقتضاي طبيعت خود امور لذيذ را دوست دارد. از اين رو نفس لذت بردن از دنيا و مواهب آن مورد نكوهش نيست. آنچه مذموم است دل بستگي به امور دنيا است به گونه اي كه نتواند از آنها جدا شود و اگر وظيفه شرعي ايجاب كرد، وظيفه را فداي لذت دنيا كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قصص (28)، 83 : آن سراي آخرت را براي كساني قرار مي دهيم كه در زمين خواستار برتري و فساد نيستند، و فرجام [خوش] از آن پرهيزگاران است.

 



سد محكم ولايت در مقابل انقلاب رنگي

تاجيك ادامه مي دهد: هر نوع حركتي كه در جهت نوعي اسقاط نظم و نظام موجود چه به صورت نرم و چه به صورت سخت، جز تقويت عصبيت هاي ديني و ملي چيز ديگري اضافه نمي كند و قدرت هاي غربي اين مسائل را تجربه كرده و مي دانند كه در جامعه ما چنين چيزي ممكن نيست و حادث نمي شود.
مشكل بعدي در آستانه انقلاب هاي رنگي در جوامعي كه آن را تجربه كرده اند، وجود نوعي شقاق در ميان حاكميت و حكومت بوده به اين معني كه خودي عليه خودي درون حاكميت صف كشيده است و كساني كه نخبگان اصلي جامعه و متولي حكومت هستند در مقابل هم ايستاده اند. بسياري از اين اتفاقات در اثر آموزشهاي مؤسسات غربي كه درون اين كشورها به نام مؤسسات صلح، آزادي، دمكراسي و... ايجاد شده بود، رخ مي دهد چرا كه مؤسسات ياد شده، تأثير فكري، آموزشي و تعليماتي خود را بر عده اي گذاشته و آنها را به تعبير خود، تبديل كرده بودند به پرندگان گردن چرخان كه در موقع احساس خطر و مواقع خاص زبان و بيان آنها 180 درجه مي چرخد و لسان غرب در كشورشان مي شوند، اما چنين شقاقي هيچ گاه ميان نخبگان رسمي در كشور ما ايجاد نشده است.
علاوه بر آن، در فضاي قانوني و سازوكارهاي حكومتي و حاكميتي ما انديشه اي شده كه جلوي چنين شقاق هايي را بگيرد كه از جمله آن مي توان به اصل مترقي ولايت فقيه اشاره كرد كه فصل الخطاب در همه امور هستند و اجازه نفوذ چنين مسائلي را به درون حاكميت و حكومت نمي دهند. مسئله ديگر انديشه والاي حضرت امام(ره) است كه مجمع تشخيص مصلحت نظام را در نظر گرفتند كه بسياري از اختلافاتي كه در نهادهاي مختلف ايجاد مي شود به اين شورا برده مي شود، مورد حل و فصل قرار مي گيرد و اجازه نمي دهد كه ميان نهادها اختلافي ايجاد شود.
از موارد ديگري كه در آستانه انقلاب هاي رنگي در اين جوامع وجود داشت، فعال بودن سفارت آمريكا در اين كشورها و ديگر مؤسسات غربي است كه به نام نهادهاي مختلف مدني و تحقيقاتي كه اقدام به تعليم و آموزش دانشجويان و گروه هاي مختلف جوان مي كردند و بسيار هم مؤثر بودند. ديگر پديده اي كه در آستانه انقلاب هاي رنگي در اين كشورها مي شود نام برد، سيطره سنگين روسيه بر اين كشورها است و مردم اين كشورها دچار يك نوع روان پريشي شده اند و به دنبال مفرّي هستند تا از اين فضا آزاد شوند. براي همين به غرب و فرهنگ و حضور آن خوش آمد مي گويند، براي فرار از سيطره اي كه قوميت، باور، حكومت و فرهنگ آنان را براي ساليان سال تحقير كرده است. اما چنين فضايي در كشور ما اساساً حادث نشده و بايد گفت كه هيچ شباهتي هم ميان جامعه ما و جوامعي كه در آن، انقلاب رنگي حادث شده، وجود ندارد. زيرا جامعه ما داراي يك فرهنگ و تمدن شش هزار ساله است كه كمتر جامعه اي از چنين تمدن و فرهنگي غني برخوردار است. آمار در كشور ما نشان مي دهد كه اكثر مردم ما به مليت و ايراني بودن خود افتخار مي كنند و تجربه تاريخي نشان مي دهد كه هر زمان مورد هجمه خارجي قرار گرفتيم، اين فرهنگ تمدن و دين ما بوده كه روي مهاجم تأثير گذاشته و او شبيه ما شده است.263
اگر نگاهي دوباره به فرايند انتخابات دهم رياست جمهوري بيندازيم شايد بتوان موارد ديگري نيز به دلايل فوق اضافه كرد كه نشان دهند تصميم گيرندگان جبهه دوم خرداد و نامزدهاي مدعي تقلب، خود
بيش از ديگران به عدم تقلب آگاهي داشته اند. مطابق اين اسناد، واقعيت اين نبود كه آنها به دليل ترديد در سلامت انتخابات به سمت آشوب آفريني و اعتراض غيرقانوني گام برداشتند، بلكه اهداف و انگيزه هاي ديگري در پس اين ماجراجويي فتنه انگيز نهفته بود كه براي مشروعيت بخشي به آن از ادعاي «تقلب» بهره برده شد.
فصل هفتم
شورش بر جمهوريت
اكنون پرسش اساسي اين است كه اهداف و انگيزه هاي اين جبهه از رفتارهاي راديكاليستي و هنجارشكن پس از انتخابات چه بود و به كدام نقطه چشم دوخته بود. بخش مهمي از اين پرسش را در فصل نخست و در بازشناسي ايدئولوژي تجديدنظرطلبان بيان كرديم. آن ايدئولوژي كه برآيند و حاصل بيش از دو دهه فعاليت فكري نظريه پردازان اين جبهه بود تا حد زيادي جهت هاي جبهه را مشخص مي كرد و رفتار سياسي آنان را تعيين مي كرد. البته در سال 88 برخي از آنها مانند سروش و بشيريه ديگر در ايران نبودند، اما وابستگان فكري آنان همچنان به شدت فعاليت داشتند و ايدئولوژي حاصل از تراوشات ذهني آنان بر رفتار كلي جبهه دوم خرداد حاكم بود.
از اين جهت، حتي اظهارات حجاريان و تاجيك كه به يك موضوع اما از دو منظر متفاوت نظر داشت، بيش از همه ايدئولوژي اين جبهه در آشوب آفريني هاي پس از انتخابات را مورد پرسش قرار مي داد. حجاريان و تاجيك در اظهارات خود به نقد ايدئولوژي تجديدنظرطلبانه اي كه منجر به آشوب هاي پس از انتخابات بود، نظر داشتند. آنان ريشه آن آشوب ها را در نظريات سكولاريستي غربي مي دانستند كه در طول دهه هاي گذشته به بافت جامعه جوان شهري تزريق شده بود.
گرچه به بنيان هاي اين ايدئولوژي در فصل نخست اشاره شد، اما در ادامه به چگونگي هاي ديگر آن در سال 88 خواهيم پرداخت. در اين باره نبايد اشتباه كرد و گمان برد كه تمام نيروهاي جبهه دوم خرداد به يك اندازه به تمام مؤلفه هاي آن ايدئولوژي باور داشته اند. در حوادث پس از انتخابات و آنچه كه در جنبش سبز رخ داد چند مسئله را بايد از يكديگر تميز داد: ايدئولوژي، رهبري، جرقه اوليه، رسانه ها، پشتيبانان، تشكيلات، ائتلاف هاي صورت گرفته و رفتارشناسي پديدآورندگان آن. به عبارت ديگر، وقتي سخن از ايدئولوژي به ميان مي آيد بيش از آن كه به توده نظر داشته باشد به رهبران، رسانه ها، پشتيبانان و هاديان تشكيلاتي كه توده را بسيج مي كنند و ائتلاف ها بر اساس آن صورت مي گيرد، نظر دارد.
بسيج توده اي در اين جنبش بيش از هر چيز بر روي «جرقه اوليه» كه همان «ادعاي تقلب» باشد، متمركز بود. در واقع اين جنبش تلاش داشت پس از روشن كردن جرقه ابتدايي، با حرارت آن، چراغ بي رمق ايدئولوژي خود را روشن سازد و اصولاً هدف از «ادعاي تقلب» نيز همين بود. جبهه تجديدنظرطلب كه در روزهاي پيش از انتخابات به تمرين بسيج توده اي سبز دست زده بود، پس از اعلام نتيجه انتخابات سعي كرد تا التهابات و هيجانات سياسي حاصل از رقابت هاي انتخاباتي فرونخفته است، آن را ابزاري براي دستيابي به اهداف ايدئولوژيك خود قرار دهد. لذا اين جنبش با فتنه انگيزي به معناي واقعي كلمه و آميزش ميان بسياري از امور درست و نادرست بر «مراد باطل» خود كه به ظاهر ادعاي «ابطال انتخابات» را پيگيري مي كرد و در باطن به خواست هايي فراتر از آن مي انديشيد، چشم دوخته بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
263 . «تاجيك: بيگانگان تلاش كردند حريم حرمت هاي نظام را بشكنند»؛ خبرگزاري ايرنا؛ 21/11/1388؛ كد مطلب: 954410.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14