(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 9 اسفند 1389- شماره 19875

چه چيز خواب از چشم علي (ع) ربود؟
اصلاحات خون مي خواهد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




چه چيز خواب از چشم علي (ع) ربود؟

حضرت علي (ع) مي فرمايد:
كار به جايي رسيده كه اگر اقدام به جنگ نكنم راهي جز كفر ندارم: و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عينه و قلّبت ظهره و بطنه فلم أر ل ي لّا الق تال أو الكفر ب ما جاء محمّد (صلي الله عليه وآله) نّه قد كان علي الأمّه وال أحدث أحداثاً و أوجد ل لنّاس مقالا فقالوا ثمّ نقموا فغيّروا.1 تعبير بسيار عجيبي است. به خصوص به مذاق كساني كه با افكار امروزي و فرهنگ غربي خو گرفته اند چندان خوش نمي آيد! چرا كه از نظر آنان در مسأله دين هيچ گاه نبايد درگير شد، بلكه بايد هميشه با لبخند و تساهل و تسامح برخورد كرد! اين افراد كه در مسأله سياست و قدرت اگر كسي بخواهد عليه آنها اقدام كند به شدت با او مقابله مي كنند، در باره دين به تقليد از فرهنگ غرب مي گويند: تساهل و تسامح داشته باشيد، دين نبايد منشأ جنگ شود، با هم بسازيد، لبخند بزنيد، گل بگوييد و گل بشنويد! در آن زمان نيز برخي مي گفتند: علي(عليه السلام) با طلحه و زبير خويش و قوم هستند، بايد با هم بسازند، چرا جنگ به راه مي اندازند تا اين همه خون ريزي شود؟! اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مي فرمايد: و لقد ضربت أنف هذا الامر و عينه؛ من چشم و گوش اين مسأله را زير و رو كردم تا ببينم در اين شرايط چه بايد بكنم. و قلّبت ظهره و بطنه؛ پشت و رويش را گرداندم و همه جهات آن را بررسي كردم. اين طور نبود كه اقدامي عجولانه و شتاب زده باشد و بدون فكر و تدبير تصميم گرفته باشم. فلم أر ل ي لّا الق تال أو الكفر؛ پس از تأمل فراوان و ملاحظه همه جوانب به اين نتيجه رسيدم كه دو راه بيشتر ندارم: جنگ يا كفر! اگر بخواهم بر دين اسلام باقي بمانم، چاره اي جز جنگيدن با اين دار و دسته ندارم؛ چون آنها با بدعت ها و تحريف هايي كه در دين ايجاد مي كنند به تدريج اسلام را از بين مي برند.
وظيفه شرعي من اين است كه با اينها بجنگم. اگر كوتاهي كنم يعني اسلام را انكار نموده و حكم خدا را قبول نكرده ام.
شبيه اين، در خطبه اي ديگر مي فرمايد: و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّي منعن ي النّوم؛ آن قدر در اين باره فكر كردم كه خواب از چشمم رفت؛ شب ها نخوابيدم و درباره آن خوب انديشيدم و همه راه ها را بررسي كردم تا ببينم آيا چاره اي دارم كه از اين جنگ خودداري كنم؟ فما وجدتن ي يسعن ي لّا ق تالهم أو الجحود ب ما جاء ب ه محمّد(صلي الله عليه وآله) ؛ هرچه جستجو كردم، دو راه بيشتر پيش پاي خود نديدم: جنگ يا جحود. اين جا تعبير شديدتر است. در خطبه قبلي تعبير حضرت «كفر» بود، اما اين جا تعبير «جحود» است؛ يعني انكار آگاهانه و از روي عناد. اگر جنگ نكنم، بايد با دين دشمني بورزم و آگاهانه دين خدا را زير پا بگذارم. فكانت معالجه الق تال أهون عليّ م ن معالجه الع قاب ؛2و دست و پنجه نرم كردن با جنگ براي من آسان تر بود از دست و پنجه نرم كردن با عذاب خدا!
مشكل علي(عليه السلام) ؛ يكي شدن دارو و درد!
در جنگ صفين پس از آن كه كار به حكميت كشيد، علي رغم آن كه حضرت در ابتدا حكميت را نمي پذيرفت، اما تحت فشار مقدس هاي نادان و ساده لوح و كساني كه فريب عمروعاص را خورده بودند مجبور به پذيرش آن شد. اين گونه مقدس هاي ساده لوح هميشه بوده و هستند. در زمان رژيم طاغوت نيز برخي مي گفتند غيبت محمدرضا شاه را نكنيد، چرا كه شيعه است! اينان امروزه ( دوران دولت مدعي اصلاحات ) نيز در واكنش به انتقاد از برخي كساني كه به طور علني كارهاي ضد اسلامي انجام مي دهند، مي گويند: «با دهان روزه غيبت اينها را نكنيد! وزير كابينه اسلامي هستند، مواظب باشيد غيبت نشود!»
اين مقدس ها در جنگ صفين دور علي را گرفتند و آن قدر فشار آوردند كه نزديك بود حضرت علي(عليه السلام) كشته شود. از اين رو حضرت براي مالك اشتر پيغام فرستاد كه اگر مي خواهي علي(عليه السلام) را زنده ببيني، برگرد! آنها مي گفتند ما با قرآن نمي جنگيم؛ لشكر شام قرآن بالا برده اند و حاضر شده اند به حكم قرآن تن دهند، تو نيز حكم قرآن را قبول كن. علي(عليه السلام) فرمود: انا القرآن النّاطق؛ قرآن ناطق و مفسر قرآن منم و آنچه بر سر نيزه است جز كاغذ و مركّب چيزي نيست. گفتند: ما اين حرف ها را نمي فهميم، هر چه قرآن بگويد قبول داريم. بدين ترتيب حضرت علي(عليه السلام) مجبور شد حكميت را بپذيرد.
پس از قبول حكميت، نوبت به تعيين شخص حكم رسيد. همان مقدس ها اصرار داشتند كه حكم بايد ابوموسي اشعري باشد و هر چه اميرالمؤمنين(عليه السلام) اصرار كرد كه ابن عباس باشد، زير بار نرفتند!
اما بعد از حكميت، همان كساني كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فشار آوردند كه بايد حكميت را قبول كني، گفتند تو اشتباه كردي و با قبول حكميت كافر شدي! بايد از اين كار خود توبه كني و دوباره با معاويه وارد جنگ شوي! حضرت فرمود: شما فشار آورديد و مرا به اين كار وادار كرديد؛ اكنون من قول داده ام و عهد و پيمان بسته ام، براي يك حاكم اسلامي زيبنده نيست كه به پيمانش عمل نكند. اگر رعايت عهد و پيمان نشود، در جامعه سنگ روي سنگ بند نخواهد شد. گفتند: اگر حرف ما را نپذيري و توبه نكني معلوم مي شود كافر شده اي!
آري، اينها خون دل هايي است كه نه لشكر شام و طرفداران معاويه، كه اصحاب خود علي(عليه السلام) به كام او مي كردند! به راستي علي(عليه السلام) بايد با اين مردم چه كند؟!
در هر صورت پس از آن كه اين قضايا تمام شد، كساني كه تا حدودي منصف تر بودند و علي(عليه السلام) را متهم به كفر نكردند، به آن حضرت اعتراض كرده و گفتند: يك روز گفتي حكميت را قبول نكنيم، سپس گفتي آن را قبول كنيم. اين مسأله براي ما جاي سؤال است و نمي دانيم كدام يك از حرف هايت درست تر است؟! اميرالمؤمنين(عليه السلام) با سوز دلي خاص، در پاسخ چنين مي فرمايد:
أما و اللّه لو أنّ ي ح ين أمرتكم ب ما أمرتكم ب ه حملتكم علي المكروه الّذ ي يجعل اللّه ف يه خيراً ف ن استقمتم هديتكم و ن اعوججتم قوّمتكم و ن أبيتم تداركتكم لكانت الوثقي و لك ن ب من و لي من؛
اگر آن هنگام كه من شما را به جنگ امر كردم ـ كه البته شما آن را دوست نداشتيد، در حالي كه خداوند خير شما را در آن قرار داده بود ـ اگر راه صحيح را در پيش مي گرفتيد، كمكتان مي كردم، و اگر منحرف مي شديد شما را تعديل و راهنمايي مي كردم. اگر كار به اين روش پيش مي رفت اين مشكلات پيش نمي آمد؛ اما من با چه نيرويي شما را وادار كنم كه بجنگيد؟ من مي خواستم جنگ ادامه پيدا كند، مالك اشتر در چند قدمي پيروزي بود و بعد از تحمل آن سختي ها، همه مي رفتيم كه از جنگ نتيجه بگيريم، ولي شما نگذاشتيد و فشار آورديد كه حكميت را قبول كن. من اگر مي خواستم قبول نكنم با چه نيرويي مي توانستم در مقابل شما مبارزه كنم؟ و از آن سو با چه نيرويي با معاويه مي جنگيدم؟ لك ن ب من و ا لي من؛ به وسيله كدام نيرو و سپاه و به اميد چه كسي بجنگم؟ اريد ان اداوي ب كم و انتم دائي؛ من مي خواهم شما را وسيله درمان قرار دهم و به كمك شما درد جامعه را ـ كه وجود يك حاكم ظالم غير اسلامي است ـ علاج كنم، اما شما خود، درد من شده ايد! وقتي خود دارو درد بشود، ديگر با چه دارويي مي شود آن را معالجه كرد؟! كناق ش الشّوكه ب الشّوكه و هو يعلم انّ ضلعها معها؛3 مثل كسي كه خار در پوستش رفته باشد و بخواهد آن خار را با خاري ديگر در بياورد، در حالي كه مي داند ميل خار با خار است! من مي خواهم دردي را با كساني معالجه كنم كه خودشان دردند! از اين رو بايد خون دل بخورم و اين حكميت را بپذيرم.
اينها گوشه اي از فرمايشات اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود درباره اين كه چرا آن حضرت گاهي به جنگ روي آورده و گاهي نيز دست از جنگ شسته و راه سكوت يا صلح را در پيش گرفته است. خودداري آن حضرت از جنگ در دو مرحله بود؛ يكي در زمان سه خليفه اول و قبل از بيعت مردم با آن حضرت، و ديگري پس از قبول حكميت در جنگ صفين. كساني مي پنداشتند كه آن حضرت از ترس جانش سكوت مي كند، و برخي نيز مي گفتند چون شك دارد و به وظيفه اش يقين ندارد، به جنگ اقدام نمي كند. حضرت در پاسخ دسته اول فرمودند؛ من كسي نيستم كه از مرگ بترسم؛ و در پاسخ گروه دوم نيز فرمودند، من كسي هستم كه حقيقت حق را به من نشان داده اند، آن گاه چگونه در حقيقت شك مي كنم؟!
توجيه نارواي دگرانديشان در مورد صبر 25 ساله علي(عليه السلام)
در مورد 25 سال صبر و مداراي اميرالمؤمنين(عليه السلام) در زمان سه خليفه اول، توجيه ديگري كه اين روزها گاهي مطرح مي شود اين است كه حضرت علي(عليه السلام) به اين دليل با آنها نجنگيد كه شرعاً جنگ برايش جايز نبود؛ چرا كه در آن 25 سال اصلا حكومت حق آن حضرت نبود كه بخواهد براي گرفتن آن اقدام كند! به عبارت ديگر، اصلا حكومت حضرت در آن 25 سال، مشروع نبود؛ چرا كه مشروعيت حكومت بستگي به بيعت مردم دارد، و مردم طي آن 25 سال با علي(عليه السلام) بيعت نكردند! اين مردم هستند كه بايد حق حكومت را به كسي بدهند، و در آن 25 سال مردم حق حكومت را به ايشان ندادند. از اين رو آن حضرت حق نداشت در اين زمينه اقدام كند!
اين قرائتي جديد از رفتار اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه امروزه برخي شيعيان نوانديش(!) آن را مطرح مي كنند. اين در حالي است كه طي 1300 سال علماي شيعه تلاش كرده اند كه بگويند خلافت حضرت علي(عليه السلام) از سوي خدا است، و پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) به دستور خداي متعال اميرالمؤمنين(عليه السلام) را براي خلافت پس از خود تعيين كرد: يا أيّها الرّسول بلّ غ ما أنز ل ليك م ن ربّ ك و ن لم تفعل فما بلّغت ر سالته.4
بر اساس اين آيه شريفه اهميت اين مسأله به حدي بود كه اگر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) اين وظيفه را انجام نمي داد و جانشيني حضرت علي(عليه السلام) را به جاي خود ـ كه از جانب خداي متعال مشخص شده بود ـ بيان نمي كرد، به منزله اين بود كه اصلا رسالت الهي را تبليغ نكرده است! چرا كه رسالت الهي يك مجموعه است كه جزء اخير آن، اعلام ولايت و خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. از اين رو بدون آن، ساير تلاش ها نيز ثمري نخواهد داد و از بين خواهد رفت. آنچه در اين ميان مهم است و علماي شيعه قرن ها بر آن تأكيد كرده اند، اين است كه امر خلافت و ولايت و رهبري امت اسلامي با «انتصاب» خداي متعال انجام مي پذيرد و «انتخاب» مردم در آن نقشي ندارد.
نصب و اذن الهي، تنها ملاك مشروعيت حاكم
در طول 1300 سال گذشته، اختلاف اصلي و اساسي شيعه و اهل سنّت، بر سر «انتصابي» يا «انتخابي» بودن مسأله امامت و رهبري بوده است. البته اختلافات جزئي ديگري نيز در برخي مسايل فقهي و ساير مسايل داريم، ولي مسأله اصلي كه شيعه را از ساير طوايف مسلمانان جدا مي كند و مشخصه شيعه بودن است، اين است كه شيعيان خلافت حضرت علي(عليه السلام) ، و به طور كلي مسأله «امامت» را به «نصب» و تعيين خداي متعال مي دانند.
آن گاه امروزه كساني نام خود را شيعه گذاشته اند و به نام دفاع از تشيع مي گويند: حضرت علي(عليه السلام) طي آن 25 سال هيچ حقي در مورد خلافت نداشت! حق حكومت از آن مردم است و مردم اين حق را به هركس كه خود بخواهند واگذار مي كنند! پيغمبر(صلي الله عليه وآله) هم كه حاكم شد چون مردم به او حق داده بودند، و گرنه ايشان فقط پيامبر بود و حق حكومت كردن نداشت!
آري، با وجود اين كه خداوند در قرآن مي فرمايد: النّب يّ أولي ب المؤم ن ين م ن أنفس ه م،5 اين كج انديشان مي گويند، اگر مردم حكومت پيغمبر
(صلي الله عليه وآله) را هم قبول نمي كردند پيغمبر(صلي الله عليه وآله) حق نداشت بر آنها حكومت كند! و مسأله در مورد حضرت علي(عليه السلام) نيز بر همين منوال است! پيغمبر(صلي الله عليه وآله) حضرت علي(عليه السلام) را براي خلافت معرفي كرد، ولي چون مردم رأي ندادند و قبول نكردند، حضرت علي(عليه السلام) نمي توانست خليفه باشد. در نگاه اينان، اين امر نظير انتخابات رياست جمهوري در حال حاضر است. فرض كنيد كه امام(رحمه الله) يا
مقام معظم رهبري ـ مدّ ظله العالي ـ شايستگي كسي را براي رياست جمهوري تأييد كنند؛ اما اگر مردم به آن شخص رأي ندهند رئيس جمهور نمي شود. پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نيز، بلاتشبيه، اشاره اي كردند كه خوب است علي(عليه السلام) را بعد از من انتخاب كنيد؛ اما چون مردم اين مسأله را قبول نكردند، از اين رو اميرالمؤمنين(عليه السلام) حق خلافت نداشت و راهي جز اين نبود كه حكومت خلفا را بپذيرد و به رأي اكثريت تمكين كند! اين اقتضاي اصل «حاكميت انسان بر سرنوشت خويش» است!
اين شبهه را كه با رنگ و آب «علمي» مطرح مي شود، به راستي بايد از شبهه هاي شيطاني اين روزگار دانست. شيطان بعد از چندين هزار سال تجربه در فريفتن انسان، استادي را به نهايت رسانده است و در قالب قرائت جديد از دين به دوستان خود چنين القا مي كند كه علي
(عليه السلام) در ابتدا اصلا حق حكومت نداشت و تنها آن گاه حق پيدا كرد كه مردم با او بيعت كردند!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان، خطبه 43.
2. همان، خطبه 53.
3. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 120.
4. مائده (5)، 67.
5. احزاب (33)، 6.

 



اصلاحات خون مي خواهد

مصطفي تاج زاده در همين مقطع زماني كه تا انتخابات نهم رياست جمهوري وجود داشت اعلام مي كند: «سال 1383، سال تشكيل و پايه ريزي جنبش هاي اجتماعي و سال 1384، سال به راه انداختن تظاهرات و آشوب هاي اجتماعي است.» همچنين عليرضا علوي تبار بيان مي كند: «براي تحقق مطالباتمان بايد خون بدهيم. بايد براي مقابله با ديكتاتوري، سه ميليون نفر را سازماندهي كنيم. تاكنون هم اشتباه كرديم كه چنين سازماندهي را انجام نداده ايم. اما هنوز هم دير نشده است.» ماهنامه آفتاب هم در همان تاريخ با درج مطلبي تحت عنوان «اپوزيسيون مدني، جنبش اصلاح طلبانه ملت ايران» راه كارهايي را جهت برپايي حركت هاي پوپوليستي و استمداد از ظرفيت اپوزيسيون مدني در قالب گردهمايي، تحصن، تظاهرات، اعتصاب و ساير اشكال مقاومت و نافرماني مدني، جهت نيل به اهداف و خواست هاي غيرقانوني خود ارائه مي كند و از ضرورت شكل گيري كميته هاي حزبي در محلات و جذب مردم به ويژه جوانان در اين كميته ها سخن مي گويد. همچنين در تكميل اين رويكرد سعيد حجاريان در مصاحبه با روزنامه شرق مي گويد: «نيروهاي مان را به مجلس و دولت برديم و كسي براي سازماندهي مردم باقي نماند. ما در هوا مشغول كارزار بوديم در حالي كه رقيب در جبهه زميني مشغول پيشروي بود. اگر يك ميليون نفر جلوي بيمارستان سينا (پس از ترور حجاريان) و 5/3 ميليون نفر روبه روي مجلس در زمان تحصن نمايندگان مجلس ششم جمع مي شدند، ديگر كاري از دست نيروي رقيب برنمي آمد.» البته نبايد فراموش كرد كه برخلاف ادعاي حجاريان، جبهه دوم خرداد در اين دوره تاريخي و از جمله در مواقعي مانند حضور حجاريان در بيمارستان و تحصن نمايندگان افراطي دوم خرداد در مجلس ششم براي بسيج اجتماعي تلاش فراواني كرد، اما از توان انجام آن برنيامد.
با وجود چنين زمينه اي در جبهه دوم خرداد و نيز آرايش سياسي و شيوه تبليغاتي آنان در انتخابات دهم رياست جمهوري كه ميل شديدي به بسيج توده اي داشت، اهداف سياسي اين جبهه كه فراتر از انتخابات قرار داشت براي جبهه رقيب قابل پيش بيني بود. نگاهي به رسانه هاي مكتوب و اينترنتي جريان اصول گرا در هفته آخر انتخابات بيانگر اين مطلب است. گزيده آن كه نه موسوي نسبت به شكست خود بي اطلاع بود و نه رفتارهاي غيرقانوني پس از روز انتخابات تنها به شكست سياسي اين جبهه منحصر مي شد. به عبارت ديگر، بيانيه هاي سياسي اين جبهه بيش از آن كه يك رفتار واكنشي ناشي از شوك سياسي باشد رفتاري از پيش تعيين شده و محاسبه شده بود و تنها به تصميمات روزهاي پس از شكست منتهي نمي شد. جبهه دوم خرداد براي هر دو احتمال برد يا شكست در انتخابات برنامه داشت كه هر دو نيز راديكالي و فراقانوني بود كه بيشتر به جهت گيري هاي اپوزيسيوني شباهت داشت. لذا انتظار ارائه سند يا پذيرش منطق از جانب موسوي و جبهه تجديدنظرطلب در چنين شرايطي انتظاري دست نيافتني بود. چنان كه روشن است بيداري كسي كه خوابيده، ساده تر از شخصي است كه خود را به خواب زده است.
با پي گيري رويكرد راديكالي و غيرقانوني جبهه دوم خرداد، در شرايطي كه هنوز هيجانات سياسي فروكش نكرده بود، روزهاي 23 تا 25 خرداد تهران شاهد ناآرامي هايي بود كه گروهي با تجمعات غيرقانوني به طرفداري از موسوي در مركز شهر تشكيل دادند. اين جمعيت كه به وسيله بيانيه هاي صادر شده و اخبار منتشر شده رسانه هاي آن جبهه و شبكه هاي ماهواره اي غربي بيش از پيش تحريك شده بود سعي مي كرد به بهانه اين كه در انتخابات «تقلب» شده است، سلامت انتخابات را به پيروي از سياست چند ماه گذشته، زير سؤال ببرد. اين جمعيت از بعد از ظهر 23 خرداد در اطراف خيابان فاطمي (مقابل وزارت كشور) و ميدان ونك با شعارهاي تند، آتش زدن سطل هاي زباله، شكستن شيشه بانك ها و ساختمان هاي دولتي، آتش زدن اموال عمومي و درگيري و حمله به نيروي انتظامي، كار خود را آغاز كرد و تا دوشنبه 25 خرداد، خيابان هاي منتهي به اين محدوده در آتش درگيري ها مي سوخت.
اوج اين تجمعات روز 25 خرداد بود. اين تجمع غيرقانوني با اين كه اخبار ضدونقيضي منتشر شد درباره اين كه دعوت كنندگان آن دعوت خود را پس گرفته اند و قصد هيچ تجمعي را ندارند، در نهايت تشكيل شد. با وجود اين اخبار، در اين تجمع غيرقانوني كه سرانجام به درگيري انجاميد، چهره هايي چون ميرحسين موسوي، محمد خاتمي و مهدي كروبي شركت داشتند. با گذشت زمان و عدم تفرق جمعيت به تدريج دامنه درگيري ها افزايش يافت و به دليل حمله برخي از راديكاليست هاي سبز به پايگاه مقداد براي خلع سلاح آن و پرتاب مواد آتش زا از سوي آنها به پايگاه و ساختمان هاي مجاور كه منجر به آتش سوزي شد، چند نفر از طرفين درگيري كشته شدند. در اين ميان مادر و دختري محجبه كه در آن مسير عبور مي كردند نيز قرباني قدرت طلبي موسوي شدند؛ و جان خويش را از دست دادند.
اين حادثه خشونت بار بهانه اي شد تا موسوي بيانيه تندتري را صادر كند و با «شهيد» ناميدن كشتگان جريان آشوبگر و با فرافكني مسئوليت اين حوادث از خود نه تنها مدعي احقاق حقوق «ملت شريف ايران» در مسئله انتخابات شود، بلكه افزون بر آن خود را رهبر خونخواهي معرفي كند. در بيانيه مذكور چنين آمده است: تجمع عظيم و بي سابقه شما در روز 25 خرداد كه در دفاع از حق صيانت از رأي تان و دفاع از جمهوريت و اسلاميت نظام انجام گرفت اصحاب دروغ را آنچنان به خشم آورد كه تحمل نياوردند و كوشيدند شيريني اين همايش پرشكوه را با برخوردهاي سبعانه به كام دوستداران ايران عزيز تلخ كنند... اطلاعاتي كه به دست ما رسيده است نشان مي دهد اين اصحاب تقلب و دروغ هستند كه براي تكميل طرح خود به بانك ها و ادارات و اموال مردم حمله مي كنند و آنها را تخريب مي نمايند.
بنابراين، عموم مردم را به هوشياري در برابر اين نقشه فريبكارانه و تداوم اعتراض با حفظ آرامش دعوت مي كنم... دولت با همكاري صدا و سيما كوشش مي كند اين موج سبز مردمي را وابسته به بيگانگان جلوه دهد... دستگيري هاي گسترده اي كه طي روزهاي گذشته از فرزندان انقلاب انجام گرفته است نشان دهنده اين واقعيت است كه عاملان تقلب و سپس بلوا كمترين شناختي نسبت به حقيقت اعتراضات مردمي ندارند و با توهم اين كه سازماندهي تشكيلاتي عظيمي در وراي حركت هاي مردم قرار دارد خود را تسلي مي دهند تا باور نكنند كه طبيعت خودجوش واكنش هاي مردم خبر از ادامه دار بودن آن تا رسيدن به نتيجه مي دهد.
اينجانب دستگيري هاي وسيع اخير را محكوم مي كنم و هشدار مي دهم كه گسترش اين رويه ها تنها بر زشتي چهره مخالفان ملت و انگيزه مردم براي توسعه اعتراضات مي افزايد... اينجانب با ابراز همدردي عميق با خانواده هاي شهيدان و مصدومان از ابتكار دلسوزاني كه صميمانه با خانواده هاي اين عزيزان هم دردي و همراهي كرده اند سپاسگزاري مي كنم و اين سنت حسنه را برآمده از عواطف پاك ديني و انساني آنان مي دانم. در اين بيانيه با به كارگيري واژه هايي نظير «سبعانه» و «وحشي گري» كه در ايران بيشتر براي نشان دادن خشونت هاي رژيم صهيونيستي و رژيم پهلوي به كار مي رود، اين پرسش را در ذهن مخاطب ايجاد مي كند كه چه شباهتي ميان مديران جمهوري اسلامي و حاكمان اين حكومت ها وجود دارد كه نويسنده بيانيه، همتراز با آنها از واژه هاي يادشده بهره مي برد. نويسنده بيانيه با پاك كردن صورت مسئله، مسئولان نظام را به قتل، ايجاد فضاي اختناق، دستگيري و زنداني كردن «مردم»، تقلب، دروغ، ايجاد آشوب و حمله به اموال عمومي و خصوصي متهم مي كند. موسوي بر خلاف رفتارهاي جبهه تجديدنظرطلب در سال هاي 84-1376 كه به صراحت مدعي جنبش سكولاريستي بودند و در آسيب شناسي گذشته همين صراحت را يكي از نقاط ضعف خود، به ويژه در شكست پروژه تير 78، مي دانستند، تلاش كرد تا حركت سياسي خود را «مقدس» جلوه دهد.
اما چنان كه پيشتر نيز نظريه پردازان اين جبهه اصرار داشتند: «اصلاحات خون مي خواهد» شايد آنها در درون خويش از اين پيشامد ناگوار احساس رضايت داشتند. به اين اميد كه اين خون هاي ريخته شده خون جامعه ايراني را به جوش آورد. اين براي چندمين بار بود كه راهبردهاي خشونت زاي «فتح سنگر به سنگر» و «فشار از پايين و چانه زني از بالا» قرباني مي گرفت. اما قربانيان روز 25 خرداد از سه دسته خارج نبودند: 1. كساني كه فريب دروغ تقلب را خورده بودند؛ 2. حافظان امنيت؛ 3. مردم بي طرفي كه در آن روز در خيابان آزادي در حال تردد بودند و معلوم نبود به دست چه كساني جان خويش را از دست دادند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14