(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 18 اسفند 1389- شماره 19883

جلوه هاي هنجارشكني در رفتار موسوي
علل ولايت گريزي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




جلوه هاي هنجارشكني در رفتار موسوي

حميد رضا اسماعيلي
در رفتار موسوي جلوه هايي از هنجارشكني و بدعت گذاري نيز رخ داد كه برخي ارزش هاي جامعه ايراني را با تزلزل مواجه ساخت. در ميان برخي از آنها مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1. لوث كردن رنگ سبز و نماد اهل بيت.
2. عدم مراعات قواعد مردم سالاري.
3. استفاده از نمادهاي مقدسي چون «الله اكبر» براي درخواست هاي غيرقانوني و مشروعيت بخشيدن به رفتارهاي غيرديني و غيرقانوني خود.
4. توسل به خشونت و رفتارهاي سياسي به جاي ارجاع مشكلات به مراجع قانوني و بي اعتبار دانستن آنها.
5. ايجاد شبهه نسبت به سلامت سياسي نظام و ترويج بدبيني و نااميدي.
6. بي توجهي به رهنمودهاي رهبري.
7. ايجاد مدل و الگوي ساختارشكنانه احتمالي براي انتخابات بعدي.
در بيانيه اي كه 170 نفر از حقوقدانان و وكلا آن را امضا كرده بودند به موارد زير نيز اشاره شده بود:
1. بي اعتنايي به مردم سالاري ديني و زير سؤال بردن اعتماد ملي به اركان نظام.
2. بي توجهي به حاكميت قانون، بالاخص اصول 99، 110، 118، 159 و 176 قانون اساسي.
3. اقدام عليه امنيت ملي كشور و تشويش اذهان عمومي.
4. آتش زدن و تخريب مساجد، اماكن مقدسه و توهين به شعائر و مقدسات اسلامي.
5. ايجاد خانه هاي تيمي براي طراحي اعمال غيرقانوني و آشوب و نقض امنيت ملي.
6. اردوكشي هاي خياباني بدون مجوز قانوني.
7. حمله، ضرب و جرح و نيز كشتار مردم بي گناه و پرسنل خدوم نيروي انتظامي.
8. ايجاد آشوب و اغتشاش و وانمود كردن آن به عنوان حركات مردمي.
9. هم صدايي با بيگانگان و دشمنان قسم خورده ملت شريف ايران در جهت دخالت در امور داخلي ايران و حمايت آنان از آشوبگران داخلي.
10. ايجاد تفرقه و اختلاف بين مردم.
11. حمله به دانشجويان از جمله دانشجويان متدين و حزب اللهي.
12. تخريب و سرقت اموال خصوصي، عمومي و دولتي.285
دور دوم آشوب هاي پس از انتخابات
پس از تأييد نهايي و بسته شدن پرونده انتخابات دهم رياست جمهوري توسط شوراي نگهبان در 10 تير و صدور بيانيه شماره 9 موسوي كه شرح آن در مطالب پيشين آمد، جبهه تجديدنظرطلب وارد دوره جديدي شد. از آن پس راهبرد اصلي اين جبهه از يك سو ايجاد فشار بر حكومت و حتي حاكميت بود و از سوي ديگر تلاش مي كرد با ارائه تقويمي از مناسبت هاي تاريخي و سياسي دست به فراخواني طرفداران خود بزند كه بسياري از آنان در انتخابات در ستاد اين جبهه مشغول به فعاليت بودند. هدف آن بود كه نشان دهند جبهه هنوز زنده است و به صورت «جنبش سبز» به فعاليت اجتماعي و سياسي خود ادامه مي دهد. از همان روزها مناسبت هايي نظير 30 تير، 28 مرداد، روز قدس، اول مهر و بازگشايي دانشگاه ها، 13 آبان، 16 آذر، روز عاشورا، 22 بهمن و چهارشنبه سوري به عنوان روزهايي كه مي توانند براي بسيج توده اي مناسب باشند در نظر گرفته شد. در واقع، بيانيه هاي بعدي موسوي نيز اغلب معطوف شد به اين مناسبت هاي تقويمي براي زنده نگاه داشتن آن چيزي كه «جنبش سبز» خوانده مي شد. از اين پس موسوي بيانيه مي داد تا فراموش نشود و رهبري ظاهري آشوب ها را از دست ندهد. به طور نمونه او در بيانيه اي كه روز چهارشنبه 24 تير به مناسبت شركت در نماز جمعه 26 تير صادر كرد، نوشت: «از آنجا كه اكيداً پاسخ به دعوت هم دلان و همراهان در راه صيانت از حقوق مشروع زندگي آزاد و شرافتمندانه را بر خود واجب مي دانم، روز جمعه مورخ 26/4/88 در ميان صف هاي شما حاضر خواهم شد.»286
معناي روشن اين بيانيه دعوت به حضور طرفداران موسوي در اين نماز جمعه بود، كساني كه ديگر چندان دغدغه تقلب نداشتند، بلكه بيشتر به ايجاد جنبشي راديكاليستي و تجديدنظرطلبانه مي انديشيدند. ديگر موسوي و جبهه دوم خرداد، به دليل تأييد انتخابات در فرايند قانوني، نمي توانستند به ادعاي تقلب اتكا كنند. از اين جهت تغيير مسير دادند و با مطرح كردن پررنگ تر مقوله هايي نظير آزادي مدني، آزادي زندانيان سياسي و گرفتن چهره مدافع حقوق آسيب ديدگان حوادث پس از انتخابات در مرحله اول تلاش كردند مسئوليت تمام اتفاقات پس از انتخابات را از خود سلب كنند و در گام بعدي موضوعي را براي دامنه دار كردن آشوب ها و ايجاد جنبشي اجتماعي فراهم آورند. تير ادعاي تقلب به سنگ خورده بود و ديگر لوث شده بود. اين ادعا كه عقبه استنادي و استدلالي قابل توجهي نداشت، در جامعه تأثير خود را از دست داده بود. اگر پيش از انتخابات همان گونه كه در انتخابات پيشين هم سابقه داشت، در فضاي آزاد سياسي كشور عده اي از هنرمندان از موسوي حمايت كرده بودند، اكنون و با گذشت مدتي از انتخابات اين نخبگان فرهنگي البته با تفسيرهاي متفاوتي كه از ماجرا داشتند با وضعيت به وجود آمده مخالف بودند و در يك بيانيه اي ديگر جمعي از آنان كه بيش از ششصد نفر بودند خواستار پايان اين آشوب ها و بازگشت به قانون بودند. در اين بيانيه آمده بود: «با عنايت به حضور چهل ميليوني مردم شريف ايران در انتخابات رياست جمهوري دهم و خلق حماسه اي بي همتا و پرشكوه، به واسطه برخي مناقشات و ايرادات نسبت به شمارش آرا و اعلان نتيجه انتخابات نگراني هايي براي بخشي از هموطنان عزيز به وجود آمده است، ما هنرمندان، به عنوان علاقه مندان به دين و كشور و انقلاب از تمامي دلسوزان نسبت به مناقشات اخير خواهانيم كه براي حل مسائل خود مسير تمكين به قانون و قانون گرايي را در پيش گرفته و از هرگونه اجتماعات و درگيري هاي خياباني پرهيز كنند. همچنين از نهادهاي قانوني و قانون گذاري كشور نيز تقاضا داريم از تمامي ظرفيت هاي قانوني خود براي رفع ابهام و سوءتفاهم ها استفاده كنند. مردم عزيز ايران بدانند كه تنها با استفاده از تمامي ظرفيت هاي قانوني كشور مي توانيم وحدت، همبستگي، امنيت، آرامش و سربلندي كشور را استمرار بخشيم. آرزومنديم مردم بزرگ ايران از اين آزمون بزرگ كه پيروزي قانون گرايي بر بي قانوني است همچنان سربلند بيرون آيند.»287
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
285 . «170 نفر از حقوقدانان و وكلا اقدامات اغتشاشگران را محكوم كردند»؛ خبرگزاري ايرنا؛ 1/4/1388.
286 . «بيانيه موسوي درباره نماز جمعه اين هفته»؛ پايگاه اينترنتي تابناك؛ 24/4/1388.
287 . «اطلاعيه 600 هنرمند براي لزوم توقف تجمعات و درگيري هاي خياباني»؛ خبرگزاري ايسنا؛ 1/4/1388.

 



علل ولايت گريزي

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
گفتار دوازدهم1
علل همراهي نكردن مردم با علي(عليه السلام) پس از پيامبر
(صلي الله عليه وآله)
معماي ولايت گريزي
در زمينه فضايل و مناقب اهل بيت(عليهم السلام) و به خصوص شخص اميرالمؤمنين(عليه السلام) از شيعه و سنّي روايات فراواني نقل شده است. علاوه بر شيعه، علماي اهل تسنّن نيز كتاب هايي درباره ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، مناقب آن حضرت و آياتي كه در شأن آن حضرت(عليه السلام) نازل شده و هم چنين داستان غدير نوشته اند.
با توجه به انبوه رواياتي كه شيعه و سنّي در مورد فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) و هم چنين وصايت و خلافت آن حضرت نقل كرده اند، قاعدتاً نمي بايست درباره عظمت شخصيت و نيز حق آن حضرت در خلافت بعد از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شك و شبهه اي وجود مي داشت. فضايل و عظمت شخصيت آن حضرت آن چنان شهره است كه امروزه حتي بسياري از غير مسلمانان ـ مثل جرج جرداق مسيحي ـ با شور و حرارتي خاص درباره آن حضرت كتاب مي نويسند و سخن مي گويند. گاه حتي كساني كه به هيچ يك از اديان آسماني معتقد نيستند به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عشق مي ورزند. حال چگونه است كه قدر و منزلت چنين شخصيتي براي بسياري از مسلمانان ناشناخته است و ارادت چنداني به آن حضرت ندارند؟!
حضرت علي(عليه السلام) مظهر عدالت و سمبل تمام فضايل انساني، و نام او يادآور آنها است. مسلماناني كه در صدر اسلام آن معامله را با علي(عليه السلام) كردند كساني بودند كه سال ها با پيامبر اكرم
(صلي الله عليه وآله) مصاحبت داشتند و فرمايشات آن حضرت(صلي الله عليه وآله) را درباره علي(عليه السلام) شنيده بودند و فداكاري ها، شجاعت ها، گذشت ها، ايثارها، محبت ها، دل سوزي ها و خيرخواهي هاي حضرت امير(عليه السلام) را به چشم خود ديده بودند. سؤال اين است كه چرا با اين همه، علاقه و ارادت چنداني به حضرت علي(عليه السلام) پيدا نكردند و حتي برخي دشمني هم كردند؟ سرّ اين مسأله در چيست؟
از سوي ديگر، مسأله وصايت، خلافت و امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز مطلبي نبود كه در طول تاريخ حيات پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مجهول و ناشناخته باشد. از همان اولين روزي كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) دعوت خود را علني كردند، فرمودند: اول كسي كه به من ايمان بياورد، جانشين من خواهد بود،2 و همه ديدند كه اين شخص كسي جز نوجواني ده، سيزده ساله، يعني علي بن ابي طالب(صلي الله عليه وآله) نبود. پس از آن نيز پيامبر(صلي الله عليه وآله) تا آخرين روزهاي حيات، به مناسبت هاي مختلف اشاره مي كردند كه جانشين من علي(عليه السلام) است. آخرين بار نيز در روز عيد غدير خم، هفتاد روز پيش از رحلت خويش، همه مسلماناني را كه اجتماع آنها در آن محل ممكن بود ـ كه غالب مورخان جمعيتي بيش از صد هزار نفر را نوشته اند ـ در بيابان و زير آفتاب داغ نگاه داشت و دست علي(عليه السلام) را بلند كرد و فرمود: اين علي(عليه السلام) جانشين من است. چه شد كه پس از هفتاد روز آن مسلمانان گويا فراموش كردند كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) چه فرمود و خود براي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) جانشين تعيين كردند؟ كساني كه در سقيفه جمع شدند و براي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) جانشين تعيين كردند، افرادي تازه مسلمان نبودند. بسياري از آنها كساني بودند كه در جنگ هاي بدر و خيبر و حنين شركت داشتند و سال ها در راه اسلام شمشير زده و سختي هاي زيادي را تحمل كرده بودند. با اين اوصاف، چگونه شد كه بعد از وفات پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) ، در حالي كه هنوز جنازه آن حضرت(عليه السلام) روي زمين بود، جانشين ديگري را ـ غير از كسي كه او فرموده بود ـ به خلافت تعيين كردند؟
اين همه در حالي است كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) اصرار عجيبي درباره ولايت حضرت علي(عليه السلام) شده است؛ به طوري كه اگر كسي اين ولايت را نداشته باشد ايمانش تمام نيست و اعمال او قبول
نمي شود. حتي روايتي هست كه اگر كسي بين صفا و مروه آن قدر عبادت كند كه مثل مشك خشكيده شود، ولي ولايت حضرت علي(عليه السلام) را نداشته باشد عبادتش قبول نمي شود.3 چه سرّي در ولايت
حضرت علي(عليه السلام) است كه تا اين حد اهميت دارد؟
سؤال ديگري كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه آيا من و شما مطمئن هستيم كه اگر بعد از وفات پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در آن صحنه حضور داشتيم، به سراغ حضرت علي(عليه السلام) مي رفتيم؟ يا اگر ما هم بوديم مثل آنها عمل مي كرديم؟ شبيه همين سؤال اين است كه اگر ما در زمان امام حسين(عليه السلام) و روز عاشورا بوديم، جزو اصحاب سيدالشهداء(عليه السلام) مي شديم يا به سپاه يزيديان مي پيوستيم؟ در پاسخ اين سؤال ممكن است به راحتي بگوييم: هرگز! خدا نكند! ما هميشه زيارت عاشورا و وارث مي خوانيم و مي گوييم: يا ليتنا كنّا معكم. آرزوي ما اين است كه اي كاش در آن زمان بوديم و به شهادت مي رسيديم. اما بايد توجه داشته باشيم كه ادعا كردن آسان است. بسياري از افراد در طول تاريخ اسلام چنين ادعاهايي داشته اند، اما در مقام عمل و به هنگام امتحان، به گونه اي ديگر رفتار كرده اند.
سه عامل عمده مخالفت با ولايت
و خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
بسياري از مسلمانان صدر اسلام كمابيش با شخصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) آشنا بودند و فضايل و مناقب آن حضرت را، هم به چشم ديده و هم از پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) شنيده بودند. شاهد اين امر نيز روايات متعدد و معتبري است كه علماي اهل سنّت در كتاب هاي خود در اين باره از همين مسلمانان نقل كرده اند.4 اكنون پرسش اين است كه با اين حال چرا مسلمانان حضرت علي(عليه السلام) را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند و حتي بعضي با آن حضرت(عليه السلام) دشمني كردند. در پاسخ اين سؤال مي توان به سه عامل عمده اشاره كرد كه در ادامه به آنها مي پردازيم.
1. كينه هاي شخصي
در پاسخ اين سؤال يك سلسله مسايل روان شناختي مطرح است كه به بعضي از آنها در دعاي ندبه نيز اشاره شده است. برخي از كساني كه حضرت علي(عليه السلام) را رها كردند، به اين دليل بود كه يك سلسله كينه ها، حسادت ها و دل خوري هايي نسبت به آن حضرت(عليه السلام) داشتند. كساني كه در صدر اسلام مسلمان شده بودند، بت پرست هاي مكه و يا از عشاير مختلف عرب بودند و در بسياري از جنگ ها در جبهه مقابل پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با آن حضرت جنگيده و بستگان بسياري از آنها در امثال بدر و حنين به دست حضرت علي(عليه السلام) كشته شده بودند. در آن زمان روحيه عشايري بر مردم حاكم بود و اگر كسي از تبار يا عشيره اي كشته مي شد همه آن قبيله نسبت به قاتل او بدبين مي شدند و كينه او را در دل مي گرفتند. در دعاي ندبه در اين باره مي خوانيم: ...أحقاداً بدر يّه ً و خيبر يّه ً و حنين يّه ً و غيرهنّ فأضبّت علي عداوت ه و أكبّت علي منابذت ه. آنان گرچه مسلمان شده بودند و در ظاهر علي(عليه السلام) را هم دوست داشتند، اما در زواياي پنهان دل خود، حتي گاهي به صورت ناخودآگاه، نسبت به آن حضرت(عليه السلام) كينه داشتند و با خود مي گفتند، همين شخص بود كه پدر، جدّ، عمو و دايي و بستگان ما را كشت.
البته امروزه اين عامل نسبت به خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مورد ما مطرح نيست. اميرالمؤمنين(عليه السلام) كسي از بستگان ما را نكشته كه بر سر آن با آن حضرت دشمني كنيم. اما در مورد غير اميرالمؤمنين(عليه السلام) نظير اين عامل در مورد ما نيز مي تواند مطرح شود. آيا اگر حكومت بر حق اسلامي در اين زمان فرد يا افرادي از بستگان ما را واقعاً به حق و به درستي اعدام كند و از ميان بردارد، آيا ما كينه آن را به دل نخواهيم گرفت؟!
2. عدالت علي(عليه السلام)
مسأله ديگر در دشمني و مخالفت مسلمانان صدر اسلام با اميرالمؤمنين(عليه السلام) ،
مربوط به شخص آن حضرت بود. علي(عليه السلام) صفتي داشت كه مردم آن را نقطه ضعف مي شمردند. آنان با تمام فضايلي كه براي حضرت علي(عليه السلام) قايل بودند، اما به پندار خود يك عيب و ضعف اساسي نيز براي آن حضرت سراغ داشتند! آن ايراد اين بود كه علي
(عليه السلام) سخت گير و انعطاف ناپذير است! علي مو را از ماست مي كشد و بيش از حد در مسايل دقيق و ريز مي شود. به خصوص در مواردي كه مربوط به احكام شرعي، حقوق مردم و بيت المال باشد زياد از حد سخت مي گيرد!
بسياري از ما داستان عقيل را مي دانيم. عقيل برادر حضرت علي(عليه السلام) و فردي نابينا و در عين حال عيالوار بود. بسياري از اوقات فرزندانش گرسنه بودند و سهم او از بيت المال كفاف زندگي اش را نمي داد. روزي حضرت علي(عليه السلام) را به مهماني دعوت كرد تا آشفتگي و ژوليدگي كودكانش را ببيند، بلكه سهم بيشتري از بيت المال براي او مقرر كند. حضرت آهن داغ را به بدن او نزديك كرد به طوري كه فريادش بلند شد و گفت: مي خواهي مرا بسوزاني؟! مگر من چه كرده ام كه اين كار را با من مي كني؟! اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود، تو از آهني كه به دست من داغ شده تا اين اندازه وحشت مي كني، من چگونه در روز قيامت آتشي را كه از غضب خدا افروخته شده تحمل كنم؟ اگر من بخواهم از بيت المال يك درهم بيشتر از سهمت به تو بدهم، در آخرت بايد به آتش جهنم بسوزم.5آري، علي(عليه السلام) در مسأله بيت المال و حقوق جامعه اسلامي تا بدين حد سخت گير بود و اين سخت گيري براي بسياري از مردم و حتي برخي از دوستان نزديكش قابل تحمل نبود. سخت گيري هاي حضرت علي(عليه السلام) به خصوص در
بيت المال، باعث مي شد كه دوستان آن حضرت هم ايشان را تحمل نكنند.
اين عاملي است كه ما نيز بايد در مورد آن بينديشيم. آيا اگر ما در زمان حضرت علي(عليه السلام) بوديم و سخت گيري هاي آن حضرت(عليه السلام) را مي ديديم، تحمل مي كرديم؟ اگر من و شما به جاي عقيل بوديم و فرزندانمان گرسنه و ژوليده بودند، عموي آنها هم اميرالمؤمنين(عليه السلام) و حاكم تمام كشورهاي اسلامي بود، آيا در برابر اين سخت گيري طاقت مي آورديم؟ مگر عقيل از علي(عليه السلام) چه خواست؟ چند قرص نان و اندكي سهم بيشتر از بيت المال براي رفع گرسنگي كودكان خود. اما اميرالمؤمنين
(عليه السلام) از اين كار خودداري كرد و فرمود سهم تو از بيت المال همين است! نيك بينديشيم و قضاوت كنيم كه اگر ما در آن زمان بوديم، با اين همه سخت گيري، آيا علوي مي شديم يا غير علوي؟! اگر مي بينيم پاسخ درستي نداريم و نمي توانيم باصراحت بگوييم غير علوي نمي شديم، بدانيم كه اشكالي در كار ما وجود دارد؛ و در صدد برآييم كه خود را اصلاح كنيم، تمرين كنيم كه به حق تن دهيم و هر چه حق ما است به همان رضايت دهيم. اگر كسي بيشتر از حق به ما مي دهد از او تعريف نكرده و به سراغ او نرويم. اگر مي خواهيم علوي باشيم، ببينيم حق ما چه مقدار است و به همان قانع باشيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ ايراد اين سخنراني 6/1/79 مي باشد.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.
3. ر.ك: بحارالانوار، ج 23، باب 13، ص 230.
4. از جمله مي توان به كتاب ينابيع المودّه نوشته سليمان حنفي اشاره كرد.
5. بحارالانوار، ج 41، باب 107، روايت 23.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14