پنجشنبه 19 اسفند 1389-
شماره 19884
ياد شهدا بر تار ك انديشه ضرورت بررسي وضعيت كاروان راهيان نور-بخش دوم
|
|
|
ياد شهدا بر تار ك انديشه ضرورت بررسي وضعيت كاروان راهيان نور-بخش دوم
رهسپاري در اين راه نيت خالصانه و نداي شهدا را مي طلبد. شهدا هر دلي را صدا نمي زنند. دلي كه از گ ل است گل نمي دهد، دل بايدارزشي باشد تا فراخوانده شود. پابرهنه كه قدم بر سينه خاك شلمچه مي گذاري، دل بيدار مي شود. خوشا به حال زائر شهدا كه بهشتيان صدايش زده اند. اين سفر حقيقتا لياقت مي خواهد و اذن رهسپاري را به نيت خالصانه مي دهند، نه به جسم سراپا غبار گرفته. وقتي مي آيي با خودت كاغذ و قلم بياور. حرف هاي دل اينجاست كه بايد ثبت شود. هر چند قلم هم كم مي آورد و هزار صفحه كاغذ هم كفاف ثبت حرف هاي شلمچه، دوكوهه، دهلاويه و خرمشهر عزيز را نمي دهد. خرمشهر... خرمشهر... خرمشهر... با دل من و قلم چه كرده اي؟ كه اين چنين بي تاب دوباره ديدنت هستم. در خرمشهر چشم ها مي گويند و لب ها سكوت مي كنند. بهار از خرمشهر آمده است. طرح جديدي از سوي دولت اخيرا پيگيري مي شود كه گستره حضور كاروان راهيان نور در نقاط جنوبي كشور بيشتر شده و استان هايي چون كردستان، كرمانشاه، ايلام، بوشهر و نيز آب هاي خليج فارس را دربرگيرد. تاكنون راهيان نور تنها در نقاط جنوبي متمركز بوده است. سيدجمال علي الحسيني، بنيان گذار اين طرح و نماينده تام الاختيار دولت در راهيان نور درحالي كه چند دقيقه تا سوار شدن به هواپيما و سفر به لرستان فاصله است، برايمان از نحوه اجراي راهيان نور دريايي مي گويد. وقتي نام راهيان نور دريايي به ميان مي آيد خيلي ها ذهنشان به اروند محدود مي شود، درحالي كه راهيان نور دريايي كه قرار است جديدا راه اندازي شود، معطوف به آب هاي خليج فارس و سواحل بوشهر حتي هرمزگان خواهد بود. مضاف بر اين كه راهيان نور از سمت غرب نيز گسترش پيدا خواهد كرد. اين گونه با شرايط رزمندگان در دريا و نيز نقاط كوهستاني و سردسير آشنا خواهيم شد. راه اندازي راهيان نور دريايي در سواحل بوشهر اين مرد كليه عمليات ها را حضور داشته و يكي از يادگاران دفاع مقدس است كه 05درصد جانبازي جنگ تحميلي را نيز در جسم خود به يادگار دارد. سيدجمال علي الحسيني پيرامون راهيان نور دريايي توضيح مي دهد: «در زمان جنگ جزيره نفت خيز خارك در استان بوشهر دائما زير آتش خمپاره دشمن بود. تاكنون نسبت به دفاعي كه در قلب خليج فارس صورت مي گرفت، كمتر روايات و خاطراتي پيش روي مشتاقان قرار داده ايم. در حال حاضر در تلاش هستيم با شناخت زيرساخت ها، زمينه ساز چنين رويكردي در بستر راهيان نور باشيم.» نماينده تام الاختيار دولت در امر راهيان نور دريايي توضيح مي دهد: «بوشهر سرزمين دلاورمردان استكبارستيز است. خطه اي كه با مقاومت رئيس علي دلواري و هم رزمانش در ذهن تاريخ هميشگي شده است. اگر راهيان نور دريايي را به اين سمت هدايت كنيم، درواقع به تاريخ استكبارستيزي و انقلاب سفر كرده ايم.» علي الحسيني كه از بوشهر و شب هاي مقاومت خارك مي گويد و از آن سو به تاريخ مقاومت رئيس علي دلواري پل مي بندد، من نيز در ذهنم به خاطرات زادگاهم پل مي زنم. بوشهر شهري با گل هاي كاغذي صورتي، درختان بلندقامت نخل و درياي بي نهايت آبي اش به انتظار نشسته تا فرصت گفتن از روزهاي استقامتش را بگيرد. اين شهر هيچ گاه مدعي نبوده و هميشه پاي ارزش ها ايستاده است. به راستي چرا تاكنون سراغش را نگرفته ايم؟ ماه نسا هنوز در ساحل به انتظار بازگشت پسر رزمنده اش نشسته است كه يك شب براي گشت ساحلي رفته، اما هيچ گاه بازنگشته است. شعر و شعور در خون جوانان بوشهري مي جوشد. آنها هميشه با ادبيات، تفكر، فلسفه رفتن و رسيدن عجين بوده اند. علي الحسيني در ادامه مي گويد: «در راهيان نور دريايي چند محور را مدنظر قرار داده ايم. اولين محور آشنايي زائرين با تاريخ استكبارستيزي و رشادت هاي رئيس علي بوده است. دومين محور پاسخ به اين سؤال را دنبال مي كنيم كه صدور نفت از جزيره خارك در شرايط فوق العاده جنگي چطور بوده است؟ به شهداي كارگر شركت نفت توجه ويژه خواهيم داشت. سومين محور آشنايي با چگونگي برقراري امنيت در خليج فارس در زمان جنگ و در زمان حال است. چهارمين محور آشنايي با تأسيسات انرژي اتمي به عنوان يكي از نشانه هاي اصلي پيشرفت كشور است. اين گونه براي جوانان نسل چهارمي تبيين مي شود كه چطور در زمان جنگ همسن و سالانشان جانفشاني كرده اند و امروز باز هم دوستان آنها و جوانان نسل چهارمي هستند كه پا به عرصه جنگ نرم و نيز سنگرهاي علم گذاشته اند.» وي مي خواهد از راهيان نور غرب كشور هم برايمان بگويد كه لحظه پرواز فرامي رسد و مابقي توضيحات را به وقت مناسب ديگري موكول مي كند. پلي بين شهدا و جوانان وقتي از اين كانال كه سنگرهاي دشمن را به يكديگر پيوند مي داده اند بگذري، به «فرمانده» خواهي رسيد، به علمدار. او را از آستين خالي دست راستش خواهي شناخت. چه مي گويم چهره ريزنقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتري است. مواظب باش، آن همه متواضع است كه او را در ميان همراهانش گم مي كني. اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر مقدس امام حسين(ع) روبه رو است. ما اهل دنيا، از فرمانده لشكر، همان تصويري را داريم كه در فيلم هاي سينمايي ديده ايم. اما فرمانده هان سپاه اسلام، امروز همه آن معيارها را درهم ريخته اند. حاج حسين را ببين، او را از آستين خالي دست راستش بشناس. جواني خوشرو، مهربان و صميمي، با اندامي نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان كه درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بيش از خصائل وي تأكيد كرده اند: شجاعت و تدبير. حضور حاج حسين در نزديكي خط مقدم درگيري، بسيار شگفت انگيز بود. اما مي دانستيم او كسي نيست كه بيهوده دل به دريا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسن كسي نبود كه لحظه اي از اين حضور، غفلت داشته باشد. اخذ تدبير درست، مستلزم دسترسي به اطلاعات درست است. وقتي خبردار شديم كه دشمن با تمام نيرو، اقدام به پاتك كرده، سر وجود او را در خط مقدم دريافتيم. اين ها را كه خواندي توصيف شهيد آويني از احوالات شهيد خرازي بود. امروز توجه به مرام و احوالات شهدا براي جوانان از ضروريات است. شايد به همين دليل است كه هر ساله فرهنگ سازان راهيان نور بر تهيه بسته هاي فرهنگي و توزيع آن بين زوار تأكيد دارند. شهاب پيام نيا دانشجوي پزشكي يكي از زائريني است كه امسال براي سومين سال متوالي راهي مناطق جنوبي راهيان نور مي شود. وي كه در امر امدادرساني و امور پزشكي نيز سابقه خدمت رساني به زائرين را دارد، برايمان پيرامون موج فرهنگي راهيان نور توضيح مي دهد: «خيلي از همكلاسي هايم هستند كه مي خواهند از جنگ و شهدا بدانند، اما گاه به خاطر غرق شدن در فضاي معمول زندگي و گاه به واسطه بودن در خانواده اي كه از حساسيت هاي اين مسئله دور بوده، تشنگي شان سيراب نشده است. دوستي را مي شناسم كه گفته در تعطيلات عيد شمال مي رود، اما كوله بار اخلاص بسته و راهي مناطق جنوبي كشور شده است. 02 روز با كاروان ها مانده و خدمات پزشكي ارائه داده است. حتي يك بار هم ادعايي نداشته و بدون هيچ چشمداشتي رهسپار شده است.» وي ادامه مي دهد: «اين صحنه ها آدم را به ياد جوانان زمان جنگ مي اندازد. جوان ذاتا خواستار اين است كه دغدغه اي داشته باشد. چه بهتر اين دغدغه در مسيرهاي اين چنيني ايجاد شود. امسال كار خوبي كه صورت گرفته بسيج دانشجويي سعي كرده بين كاروان هاي راهيان نور و اردوهاي جهادي پيوندي مستحكم برقرار كند. تلاش جوانان تحصيلكرده در عين گمنامي مرا به ياد فرماندهان جوان جنگ مي اندازد. بعد از تلاش روزانه در محل اسكان گرد هم مي آييم و از مسائل روز مباحثي بين بچه ها مطرح مي شود كه بسيار آگاهي دهنده است.» افزايش توجهات نسبت به كميت و كيفيت كاروان راهيان نور بستاك مسئول معاونت روايت مقاومت سازمان بسيج دانشجويي كل كشور از حركت نو ديگري در سبك روايت خاطرات دفاع مقدس خبر داده و مي گويد: «سعي كرده ايم به تاريخ مقاومت هاي اسلامي از بدو تولد اسلام نيز پلي زده و تاريخ جنگ هاي زمان پيامبر(ص) را نيز يادآور شويم تا به حوادث انقلاب اسلامي و نيز خاطرات جنگ تحميلي برسيم.» وي پيرامون كاروان هاي دانشجويي راهيان نور توضيح مي دهد: «كاروان هاي دانشجويي راهيان نور از سال 96-07 شكل گرفتند، درست در زماني كه فضاي فرهنگي كشور به سمت توسعه بي عدالت كشيده مي شد. در چنين وضعيتي حضور دانشجويان در مناطق عملياتي جنوب تداعي گر آرمان ها و ارزش ها بود. وقتي فيلم شهري در آسمان آويني ساخته شد، موجي خروشيدن گرفت. اين خروش زماني به جوشش تبديل شد كه شهيد آويني به شهادت رسيد. آويني تلاش مي كرد فرهنگ دفاع مقدس را بازخواني داشته باشد. شهدا مظهر آفرينش اين فرهنگ بودند. بالطبع هدايت كاروان هاي دانشجويي به سمت راهيان نور نيز در راستاي تحقق همين هدف قرار داشت. وقتي آويني شهيد شد، خودش نيز سمبل رشادت و تفكر در ارزش ها قرار گرفت.» وي ادامه مي دهد: «در سال 57 وقتي رهبر معظم انقلاب در دشت آزادگان و هويزه به ميان كاروان هاي دانشجويي رفتند، راهيان نور رنگ و بوي ديگري گرفت و هر سال پرخروش تر برگزار شد. در سال 87 نيز سفري به شلمچه داشتند. سال 87 اوج تهاجم فرهنگي دشمن بود، اما رهبر معظم انقلاب با صلابت هر چه تمام تر در نقطه صفر مرزي و در جمع دانشجويان حضور پيدا كردند. اين تأكيدات گواه اهميت حركت راهيان نور بود و سبب شد تلاش هاي جدي تري صورت بگيرد. امروز 020 هزار دانشجو از راهيان نور استقبال كرده اند.» بستاك معتقد است اگرچه سطح كمي و كيفي برنامه راهيان نور جهش هاي چشمگيري داشته، ولي هنوز هم جاي كار دارد و بايد امكانات را در حد 020 هزار دانشجو و چندين هزار نفر خانواده مشتاق بالا ببريم. وي به كيفيت آموزش راويان در كاروان هاي راهيان نور اشاره كرده و مي گويد: «يك عده از راويان از جوانان نسل سومي و چهارمي هستند كه طي ماه هاي قبل ثبت نام كرده و آموزش ديده اند. اين ها با علاقه اي كه دارند از دل و جان آنچه را كه گذشته روايت مي كنند و بيشتر به مباحث جنگ نرم در دوره فعلي مي پردازند. يك عده از راويان هم افراد تحصيل كرده و اساتيد دانشگاه هستند. امسال به صورت گسترده از حضور خواهران و برادران رزمنده براي امر راوي گري استفاده كرده ايم. اين افراد هم بدون هيچ چشمداشتي تا پاسي از شب در كاروان ها حضور پيدا مي كنند.» دعوتنامه اي از بهشت خاطره اي را به نقل از حاج آقا بنابي مدير حوزه علميه بناب شنيدم كه حيفم آمد در آخر اين گزارش نياورم. وي مي گويد: طلبه اي بود پانزده ساله. وقتي نماز مي خواند، با تمام سلول هاي بدنش مي گفت: «الله اكبر». تمام روح و جانش در تعقيب نماز صبحش مي خواند: «حسبي حسبي، حسبي، من هو حسبي». درس مي خواند، جبهه هم مي رفت. ايام عمليات كربلاي پنج، سال 5136 بود. در جبهه نيرو نياز بود. آمد دفتر پيش من كه ديگر نمي توانم جبهه بروم، پايم مجروح است و تازه عمل كرده ام. عصايي هم زده بود زير بغلش. گفتم منظورت چيست؟ گفت: از درس هايم خيلي عقب مانده ام. مي خواهم بمانم و عقب افتادگي ها را جبران كنم و اگر اجازه بدهيد بروم تجديد ديداري با مادر كنم و برگردم حوزه و مشغول ادامه درس شوم. رفت. بعد از دو روز طلبه ها همه برگشتند و آماده رفتن به جبهه بودند حال و هواي خاصي در مدرسه حاكم بود. شعر آهنگران هم از بلندگو پخش مي شد: «اي لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش» او هم بود داشت مي آمد طرفم. تعجب كردم. گفت: اجازه بدهيد من هم بروم جبهه. بيشتر تعجب كردم كه چرا نظرش برگشته. هر چه اصرار كردم كه بماند، راضي نشد گفتم شايد اين حال و هوا را ديده و احساساتي شده. اجازه ندادم. رفتم بيرون كنار اتوبوس هايي كه آماده حركت بودند. ديدم ايشان آمده و دست بردار نيست. گفت: مي خواهم خصوصي با شما صحبت كنم. رفتيم يك جاي خلوت پيدا كرديم. گفت: قرار بود من براي ديدار مادرم بروم و برگردم و بمانم و درس ها را در حوزه ادامه دهم. خيال رفتن به جبهه را نداشتم. اما شب كه رفتم، خواب ديدم يك لوح سبز بسيار نوراني و شفاف دادند دست من كه بخوانم. ديدم دعوتنامه است. از من خواسته بود كه به جبهه بروم. با خودم فكر كردم كه من با اين وضعيت پا كه نمي توانم بروم؛ اين كيست كه اين طور براي من دعوتنامه نوشته؟ پاي نامه را كه نگاه كردم، ديدم نوشته: «كتبه الحجه بن الحسن». از خواب بيدار شدم. متحير و بهت زده بودم؛ باز خوابيدم. تعجب مي كردم كه با اين وضعيت پاهايم، اين دعوتنامه چيست؟ دوباره در خواب ديدم همان لوح را داده اند به دستم و در آن نوشته است كه اگر مجروح هم هستي، بايد به جبهه بيايي. و همان امضا پايش بود. براي بار سوم به خواب رفتم و مجددا اين خواب را ديدم. اين را كه براي من تعريف كرد، گفتم تو برو؛ تو دعوت شده اي، خوشا به حالت! بدرقه اش كردم و رفت. چند روز بعد تماس گرفتند كه يكي از طلاب شما شهيد شده است. بياييد او را ببريد. رفتم ديدم خودش بود: «عوض جاودان.» مادرش مي گفت: آن چند شبي كه اينجا بود، تا صبح اشك مي ريخت. روز آخر آمد خداحافظي كرد و رفت. گزارش روز
|
|
|