(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 19 اسفند 1389- شماره 19884

كنفرانس مسلمانان در خارطوم خالد مشعل: قدس را دريابيم
تحليل منير شفيق از رويدادهاي جاري در خاورميانه انقلاب هاي منطقه زوال آمريكا
وضعيت اقتصادي در ايالات متحده هر روز وخيم تر مي شود
اوباما و كام تلخ آمريكايي ها



كنفرانس مسلمانان در خارطوم خالد مشعل: قدس را دريابيم

اشاره:
«خالد مشعل» رئيس دفترسياسي حماس در هشتمين كنفرانس مؤسسه بين المللي قدس در خارطوم پايتخت سودان به جهان اسلام هشداد داد كه قدس در خطر است و اشغالگري رژيم صهيونيستي و تجاوزات مكرر به اين شهر مقدس باعث شده كه قدس در وضعيت دشواري به سر برد.
مشروح سخنان وي كه مركز اطلاع رساني فلسطين آن را به چاپ رسانده است، از نظر مي گذرد.
سرويس خارجي
فصلي تلخ از فصول يهودي سازي صهيونيستي و تلاش براي تغيير چهره آثار ديني قدس ازطريق احداث معابد جعلي و تدوين تاريخ دروغين براي آن و نيز نابودي هويت اين شهر و تمامي عناصر و مولفه هاي اسلامي و مسيحي آن آغاز شده است.
اين طرح ها و توطئه ها درحالي عليه قدس طراحي مي شوند كه برخي طرف هاي فلسطيني موضعي را اتخاذ كرده اند كه به مسئله يهودي سازي كمك مي كند.
تداوم دودستگي، اختلاف و شكاف داخلي در ميان فلسطينيان و دشمنان را در ضربه زدن به مسئله فلسطين ياري مي كند و اصول ملي فلسطينيان كه ملت فلسطين براي تحقق آن جانفشاني ها كرده و ايثارگري هاي زيادي از خود نشان داده اند ناديده گرفته مي شود.
مسئله قدس و فلسطين متعلق به يك گروه، يك ملت و يك كشور نيست بلكه متعلق به جهان اسلام است و تمام مسلمانان بايد متحد و همراه با يكديگر با تمام چالش هايي كه ملت فلسطين با آن مواجه هستند مقابله كنند.
ما به دوستانمان در جهان عرب و اسلام كه خواستار تحقق آشتي ملي هستند مي گوييم كه ما اهتمام زيادي به تحقق آشتي ملي داريم اما مي خواهيم اين آشتي براساس مباني درست و حامي اصول ملي و براساس ديدگاه و برنامه سياسي حامي اصول و حقوق فلسطينيان شكل گيرد و مقاومت را به گزينه راهبردي ما تبديل كند.
جهان اسلام بايد راهكاري اساسي براي مقابله با تهديدهايي كه متوجه شهر اشغالي قدس و چالش هاي پيش روي ملت فلسطين وجود دارد اتخاذ كند و همچنين راه هايي براي تداوم پايداري اين ملت درمقابل سياست هاي پاكسازي نژادي برگزينند.
اكنون كه زمان خيزش هاي اسلامي در كشورهاي مختلف منطقه آغازشده و مردم خواستار رهايي از ظلم و فشار حاكماني كه سال ها آنها را مورد تجاوز و ظلم قرار داده بودند شده اند بهترين فرصت است تا وضعيت را تغيير دهيم و رژيم صهيونيستي را بر سر جاي خود بنشانيم به طوري كه ديگر خبري از مذاكره با دشمن صهيونيستي و همكاري امنيتي و همدستي در توطئه و سازش برسر حقوق و اصول ملي نباشد و هيچ كس حق چشم پوشي از يك وجب از خاك فلسطين و يا مصادره و حذف حق بازگشت آوارگان فلسطيني را نداشته باشد زمان آن فرا رسيده كه وضعيت جديدي را براي فلسطين رقم بزنيم و پس از آن از جهانيان بخواهيم كه از ما حمايت كنند و بر همين اساس نيز شكاف داخلي پايان يافته و آشتي ملي تحقق پيدا كند.
ما خواهان آشتي ملي هستيم كه باعث ارتقاي جايگاه مقاومت شده و در سايه آن رهبران فلسطيني درعرصه جهاد بر ملت پيشي بگيرند.
با اتحاد و همگامي مي توان اسراييل را كه به دنبال يهودي سازي بيت المقدس و نابودي آثار اسلامي موجود در آن است را ناكام و با فساد و اشغالگري اين رژيم نژادپرست مبارزه كنيم.
حمايت جهان اسلام از مسئله قدس و فلسطين باعث اعتلاي مسلمانان خواهدبود و هربهايي كه براي فلسطين پرداخته شود مستحق و بجاست.

 



تحليل منير شفيق از رويدادهاي جاري در خاورميانه انقلاب هاي منطقه زوال آمريكا

اشاره:
منير شفيق انديشمند فلسطيني در مقاله اي با اشاره به تحولات جاري در منطقه معتقد است كه آينده متعلق به ملت هاست و نفوذ جهاني آمريكا به شدت در حال كاهش است.
او اعتقاد دارد كه بحران جهاني نظام سرمايه داري به قدري حاد شده كه دامن اكثر كشورهاي غربي و در راس آن آمريكا را خواهد گرفت و به همين دليل قدرت ايالات متحده رو به افول خواهد بود.
سرويس خارجي
آنچه هم اكنون در كشورهاي عربي رخ مي دهد تا حدي شبيه حوادث دهه 50 قرن بيستم در اين كشورهاست؛ يعني درست همان زماني كه انگليس و فرانسه ديگر قدرت سابق را نداشتند و نفوذ مستقيم آنها بر دولت هاي عربي تضعيف شده بود.
در آن زمان رژيم هاي عربي كه براساس اتحاد با اين دو قدرت، شكل گرفته بودند در تنگنايي تاريخي گرفتار آمدند، چرا كه از يك سو با قيام ملت ها روبرو بودند و از سوي ديگر، از فقدان يا ضعف پشتيبان خارجي رنج مي بردند.
سياست دلخوش كردن اعراب به فرانسه و انگليس شكست خورده بود و فاجعه فلسطين كه با برپايي رژيم صهيونيستي و اخراج نزديك به يك ميليون فلسطيني از خانه ها، شهرها، روستاها و زمين هايشان شكل گرفته بود، مهمترين نشانه شكست سياست مذكور به شمار مي آمد.
در دهه 50 به هم خوردن موازنه قدرت در سطح منطقه و جهان، زمينه وقوع قيام هاي مردمي، كودتاهاي نظامي برآمده از حس وطن پرستي و البته برخي كودتاهاي آمريكايي را فراهم كرد. در آن زمان برخي رژيم ها تلاش كردند تا اين بار دست به دامن آمريكا شوند كه با كنار رفتن فرانسه و انگليس، آرام آرام رهبري غرب را در اختيار مي گرفت. در همين هنگام اتحاد جماهير شوروي نيز كه از محاصره رهايي يافته بود در دهه 60 به قطب دوم معادله جنگ سرد تبديل شد.
قيام هاي مردمي، كودتاهاي نظامي ميهن پرستانه و اوج گيري جنبش آزاديخواهانه عربي در دهه 50 زلزله اي بود كه مي توان آن را با زلزله اين روزهاي كشورهاي عربي، مقايسه كرد؛ مصري ها در سال 1952 ملك فاروق را از اريكه قدرت به زير كشيدند و لبناني ها نيز در همين سال، «بشاره خوري» و در سال 1958 «كميل شمعون» را سرنگون كردند. سوريه در سال هاي 1949 تا 1954 شاهد چندين كودتاي نظامي بود كه در نهايت به سقوط حكومت درسال1954، شكل گيري حكومتي ملي گرا و آنگاه تحقق وحدت مصر و سوريه در سال 1958منجر شد. اين زلزله و پس لرزه هاي آن باعث شد كه ارتش اردن درسال 1956 از سيطره انگليس خارج شود، اردن و عراق از پيمان بغداد كنار بكشند (انقلاب 1958عراق) و بساط اشغالگري انگليس از سودان نيز برچيده شود. دراين مرحله، تومار استعمار فرانسه در كشورهاي تونس، مغرب و الجزاير در هم پيچيد و نفوذ انگليس در كشورهاي حوزه خليج فارس، از ميان رفت.
انقلاب پيروز مردم تونس و مصر، ناآرامي گسترده توده هاي مردم در كشورهاي عربي و نشانه هاي سقوط ساير رژيم هاي عرب، بار ديگر زلزله دهه50 را در ذهن تداعي مي كند. يكبار ديگر، توده هاي عرب، غبار از خود مي زدايند و زلزله اي ديگر مي آفرينند.
حوادث دهه 50 از دو جهت با رخدادهاي كنوني يعني رخدادهاي دهه دوم قرن بيست و يكم تفاوت دارد:
1- به هم خوردن موازنه قدرت در دهه50 كه به علت از ميان رفتن نفوذ فرانسه و انگليس رخ داد، فورا با انتقال قدرت جهان به يك كشور بزرگ امپرياليستي به نام آمريكا همراه شد و با آغاز دهه 60، جهان دوقطبي يعني بلوك شرق و بلوك غرب، شكل گرفت.
اين مسئله باعث شد كه در دهه 60، ضربات مهلكي بر پيكر دستاوردهاي انقلاب هاي مردمي، كودتاهاي نظامي ميهن پرستانه و جنبش آزادي خواهانه عربي وارد آيد، به گونه اي كه درسال 1961 اتحاد مصر و سوريه، از هم پاشيد و جنگ تجاوزكارانه ژوئن1967در گرفت. اين پديده، جهان را دربرگرفت و آسيب هاي عظيمي بر پيكر جنبش عدم تعهد فرود آورد.
مرحله كنوني با پايان جنگ سرد يعني فروپاشي اتحاد جماهيرشوروي آغاز شده و برپايي يك نظام جهاني تك قطبي به رهبري آمريكا نيز در شرايط كنوني غيرممكن است، چرا كه نفوذ جهاني آمريكا به شدت در حال كاهش است و سرمايه داري جهاني با چنان بحراني بزرگ دست و پنجه نرم مي كند كه آن را تا حد فروپاشي پيش برده است.
بنابراين، موازنه قدرت درجهان كنوني به شدت مختل شده و اين اختلال، پديدآمدن قدرت هاي جديد جهاني و منطقه اي، بازشدن پنجره بزرگ پيروزي به روي جنبش هاي مقاومت و انقلاب هاي مردمي و نيز ظهور كشورهاي سازش ناپذير را به ارمغان آورده است. شكل گيري و پيروزي انقلاب اسلامي تونس و مصر تا حد بسيار زيادي مرهون اين شرايط بوده و خيزش دوباره ملت هاي عربي نيز با توجه به شرايط مذكور، قابل تفسير و تحليل است.
تفاوت عمده دهه 50 در قرن بيستم با دهه دوم قرن بيست و يكم اين است كه امپرياليست جديدي وجود ندارد تا جاي آمريكا را بگيرد و تغييرات حال و احتمالا آينده درسطح حكومت ها و يا دستاوردهاي قيام ملت ها را به نفع خود مصادره كند.
آمريكا كه هم اكنون در حال فروپاشي است، تلاش مي كند قدرت و نفوذ خود را بازيابد؛ اما براساس قانون كلي حاكم برجهان، اين امر بسيار مشكل است، درست همانند شخص ميانسالي كه مي كوشد دوباره طراوت جواني خود را زنده كند اما كهنسالي با سرعت و شتاب فراوان او را دربرمي گيرد.
هيچ شاخصي مبني بر اينكه آمريكا بتواند براي فرار از فروپاشي قدرت و نفوذ گذشته، اقدام موثري انجام دهد، وجود ندارد. براين اساس مي توان نتيجه گرفت كه سرنوشت تغييرات كنوني يا تغييرات احتمالي آينده در ميان ملت ها و حكومت ها، شباهتي با سرنوشت دستاوردهاي دهه 50 نخواهدداشت، چرا كه در آينده نزديك يك ابرقدرت امپرياليست كه بتواند سيستمي جديد و جهان شمول را تشكيل دهد و همانند دهه 60 و 70 و 80 قرن بيستم ملت ها را به بند بكشد، ظهور نخواهدكرد.
از همين رو بي خردي محض است كه رخدادهاي پيش رو در دهه دوم قرن بيست و يكم را مشابه حوادث دهه60 قرن بيستم قلمداد كنيم.
اكنون جهان شاهد نوعي معادله نوين بين المللي است كه با معادلات گذشته كاملا تفاوت دارد چرا كه اصلي ترين قدرت امپرياليستي جهان درمعرض فروپاشي قرار دارد و اين بار قدرت امپرياليستي جديدي كه بتواند همانند آمريكا جاي فرانسه و انگليس را بگيرد، وجود خارجي ندارد.
البته اين بدان معنا نيست كه آمريكا از صحنه خارج شده يا درصدد بازسازي نفوذ خود برنخواهدآمد. جنگ با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد ولي به طور كلي، شرايط و موازنه قدرت به نفع ايالات متحده نيست و تاريخ تكرار نخواهدشد.
بنابراين در10 سال آينده چشم اندازهاي جديدي به سود عموم ملت ها و كشورهاي درحال توسعه گشوده خواهدشد اما در عين حال ممكن است در طول 10 سال شاهد برخي اتفاقات پيچيده و خاكستري، كودتاها و جنگ ها نيز باشيم.
2- به هم خوردن موازنه قدرت جهاني در دو دهه گذشته و به خصوص در 11 سال اخير، موجب شكل گيري برخي مقاومت ها عليه ظلم و تجاوز شد و دستاوردهاي عظيمي را براي لبنان، فلسطين، عراق و افغانستان به ارمغان آورد.
درسال هاي اخير، تغيير موازنه قدرت با روند فزاينده اي تداوم يافته و چشم اندازهاي نويني را پيش روي قيام ها و انقلاب هاي مردمي دربيشتر كشورهاي عربي، قرارداده است. به هم خوردن موازنه قدرت كه به خيزش عظيم ملت ها منجر شده است، ديگر بسان دهه 50 قرن گذشته شاهد ارتش براي ايجاد تغيير نيست.
به عنوان مثال همگان ديدند كه تغييرات سياسي درمصر و تونس به واسطه قيام مردمي شكل گرفت و ارتش اين دو كشور، موضعي تقريباً بي طرفانه داشتند؛ البته به اين ترتيب كه ابتدا نيروهاي امنيتي با قبول شكست، عملاً از صحنه خارج شدند و حكومت براي كنترل اوضاع از ارتش كمك گرفت، دراين هنگام ارتش خود را در برابرطوفاني مردمي يافت كه ياراي مقابله با آن را نداشت و در صورت خطر كردن، بيم آن مي رفت كه ارتش نيز از شكست درامان نماند.
اين درحالي است كه ارتش هاي دهه 50 با ارتش هاي كنوني، يك تفاوت اساسي دارد و آن اينكه دردهه 50، ارتش به عنوان اهرم اصلي محافظت از حكومت مطرح بود و حتي ارتش هاي ساخته و پرداخته استعمار و درمرحله بعد ارتش هاي كشورهاي تازه استقلال يافته نيز از اين وضعيت بهره مي بردند. درآن زمان، نيروهاي امنيتي وپليس درمقايسه با نقش و قدرت ارتش، در درجه دوم اهميت قرارداشتند.
اين درحالي است كه در 20 سال گذشته به خاطر تكيه كشورهاي عربي برآمريكا و فروپاشي استراتژي جنگ با رژيم صهيونيستي، نقش پليس پررنگ تر شده و سازماندهي نيروهاي انتظامي بسيار قويتر از ارتش، در دستوركار حكومت هاي عربي قرارگرفته است. دراين شرايط، پليس به حامي اصلي حكومت ها تبديل شده و كنترل، تضعيف، به حاشيه راندن و رام كردن ارتش از طريق تزريق روحيه «ميهن ناپرستي» و دريك كلام آمريكايي كردن ارتش، به موقع اجرا گذاشته شده است.
براين اساس هنگامي كه توده هاي مردم درتونس و مصر، نيروهاي امنيتي را شكست دادند و حكومت از ارتش سه يا چهار برابر ضعيف تر از نيروهاي امنيتي درخواست كمك كرد، فرماندهان ارتش در برابر مردم، دستپاچه شدند و جز مانور دادن دربرابر آنان چاره ديگري نيافتند. اين اوضاع ادامه يافت تا آنكه ارتش به ناچار خواهان كناره گيري رئيس جمهور شد تا از اين طريق مانع فروپاشي كليت رژيم گردد، زيرا بيم آن مي رفت كه ارتش در صورت مواجهه با مردمي كه مصمم به پيروزي بودند شكست را پذيرا شود و رژيم به كلي ساقط گردد.
ارتش هاي دهه 50 جوان بودند و نيروي اصلي و تاثيرگذار به شمار مي رفتند اما اكنون ارتش عملاً به حاشيه رانده شده و آمريكا خواهان اين است كه ارتش، ماهيت خود را ازدست داده و درست همانند نيروهاي امنيتي به اهرمي براي مقابله با «تروريسم» تبديل شود.
قبل از وقوع انقلاب تونس ومصر، تضعيف و به حاشيه راندن ارتش هاي عربي به راه خود ادامه مي داد، اما برخي مقاومت هاي ارتش مصر دربرابر نقشه آمريكا مبني بر تغيير كامل ماهيت نظامي ارتش، مانع از اجراي كامل نقشه مذكور شد، ولي درعوض، ارتش مصر پذيرفت كه در زمينه آموزش، تسليحات و رزمايش هاي مشترك از كمك هاي آمريكا بهره مند شود و فرماندهان ارتش مصر، روابط بسيار گسترده اي با فرماندهان آمريكايي برقرار كنند علاوه بر اين مشخص نيست كه سياست ترويج فساد- يعني سياست مورد حمايت جدي رژيم حسني مبارك-تا چه حد فرماندهان عالي رتبه ارتش را تحت تاثير خود قرارداده است.
ارتش مصر كه پس از سقوط حسني مبارك كنترل اوضاع را دراختيار گرفته است دربرابر آزموني دشوار قرار دارد و شايد بهتر است بگوييم كه ارتش مصر از يك سو تحت فشار انقلابيون است و از سوي ديگر با فشارهاي رژيم سابق، آمريكا و اسرائيل دست و پنجه نرم مي كند.
با توجه به شواهد و سوابق، احتمال مي رود كه زعامت سياسي و تصميم سازي ارتش دراين برهه زماني، جريانات، ديدگاه ها و آرمان هاي مختلفي را درميان فرماندهان آن ايجاد كند و اين امر، جهت گيري فرماندهان را تحت تاثير قراردهد.
مصر به ويژه پس از لغو قانون اساسي و انحلال پارلمان و مجلس شورا، بايد مواضع داخلي و سياست خارجي خود را باز تعريف كند و اين چالش مهم را پشت سرگذارد.
درعرصه موازنه قدرت در درون مصر بايد گفت كه درشرايط كنوني، انقلاب مردمي جوانان اين كشور، پيروز ميدان بوده و ازهمه پيش افتاده است. همه شرايط براي تداوم پيروزي انقلاب، فراهم است چرا كه ملت ونيروهاي زنده آن درصحنه حضور دارند، افكار عمومي اعراب، مسلمانان و جهان با انقلابيون همراهند و آمريكا و رژيم عربي حامي آمريكا در وضعيت نابساماني به سرمي برند.
منبع:خبرگزاري فارس

 



وضعيت اقتصادي در ايالات متحده هر روز وخيم تر مي شود
اوباما و كام تلخ آمريكايي ها

اشاره
نيكلاس پيپر روزنامه نگار و پژوهشگر مسائل اقتصادي با بررسي اوضاع اقتصادي آمريكا در سال هاي اخير به اين نتيجه رسيده كه در دوره باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا، اين كشور با بحران اقتصادي شديدي مواجه شده است به نحوي كه نمي تواند فقر و نابرابري هاي اجتماعي را كنترل كند.
به عقيده اين پژوهشگر با وجود اينكه دولت اوباما براي مقابله با بحران تدابيري انديشيده است اما كاهش شديد درآمدها و ركود اقتصادي باعث شده كه كام آمريكاييان تلخ شود.
روزنامه وال استريت ژورنال مشروح مقاله نيكلاس پيپر را به چاپ رسانده كه از نظر مي گذرد:
سرويس خارجي
ركود اقتصادي سبب شده است كه سطح فقر در آمريكا به بالاترين سطح آن از سال 1994 ميلادي تاكنون برسد. براساس اطلاعات حاصل از اداره آمار آمريكا، در سال گذشته 43 ميليون و ششصد هزار آمريكايي يا چهارده و سه دهم درصد از مردم، زير خط فقر قرار داشته اند. در سال 2008 ميلادي اين رقم فقط سيزده و دو دهم درصد بود. به ويژه نوجوانان در معرض اين عارضه هستند: براساس اين آمار، حدود يك پنجم كودكان در فقر زندگي مي كنند. حد و مرزهاي فقر درباره يك خانوار چهار نفري، در حال حاضر معادل درآمد سالانه بيست و يك دلار و نود و پنج سنت است. البته به اين رقم بايد يارانه هاي دولت را نيز افزود. در حال حاضر، 41 ميليون و سيصدهزار آمريكايي، كالابرگ هايي را براي نيازهاي اصلي زندگي خود دريافت مي كنند كه مي توانند به كمك آنها، رايگان خريد كنند.
در اين ارقام، خبري خوب و در عين حال، خبري بد نهفته است. خبر خوب اين است كه: با توجه به دشواري هاي ركود و نرخ بالاي بيكاري، سير افزايش فقر به نسبت معتدلانه بوده است. در شديدترين ركود اقتصادي پس از جنگ در سال 1980تا 1982 ميلادي، درآمدها حدود شش درصد كاهش داشت، ولي اين رقم اين بار فقط چهار و دو دهم درصد بود. اين امر را شايد تا اندازه اي بايد به برنامه اقتصادي اوباما نسبت داد. كاخ سفيد هم اعلام كرد كه ارقام نشان مي دهند، به بركت اين برنامه، «ميليون ها آمريكايي از فقر در امان مانده اند».
خبر بد از اين قرار است كه: برخلاف دوره هاي پيشين ركود، افزايش فقر اين بار به دنبال چند سال خوب فرا نرسيده است، بلكه به دنبال سده اي از راه رسيده است كه در آن، درآمد آمريكايي هاي متوسط، به دشواري افزايش داشته و براي شمار بسياري حتي كاهش نيز داشته است. اين امر نشان دهنده اهميت سياسي و اجتماعي اين وضعيت است. «وال استريت جورنال» از «سده از دست رفته» براي قشر متوسط در آمريكا سخن مي گويد. درآمد متوسط خانوار از سال 2000 تا 2009 ميلادي حدود چهار و هشت دهم درصد كاهش داشته و اين امر با وجود جهشي شديد كه در آغاز سده صورت گرفته است. چندان چشم اندازي هم رو به بهبود نداشته است. اين امر تا اندازه اي، توضيحي براي خشم بسياري از آمريكايي ها در برابر رئيس جمهور و دموكرات ها است.
در ميان كارشناسان، اين مسئله جاي جدل دارد كه به چه علت، در 10 سال گذشته، اوضاع براي قشر متوسط وخيم تر بوده است. نقش مهمي را بايد به نظام مدارس آمريكا نسبت داد. بسياري از كاركنان و كارگران نيز در قبال تغييرات سريع ساختاري در نظام اقتصادي آمريكا آمادگي نداشته اند. با سياست مالياتي رئيس جمهور، جرج دبليو بوش، در بيشتر ميزان درآمدها بهبودي حاصل شده است. ولي حقوق بگيران عادي از آن چندان بهره اي نبرده اند. ركود در درآمدها هم يكي از علت هاي بحران هاي مالي است. بسياري از خانواده ها مي كوشند تا استاندارد زندگي خود را با وثيقه گذاشتن دارايي خود، ثابت نگه دارند. سياست سودهاي پايين براي بانك «فدرال رزرو» به پيشبرد اين روند كمك كرده است. در حال حاضر در بودجه بسياري از اين خانوارها بدهي هاي سنگيني وجود دارد.
جوانان براي آنكه پس از پايان تحصيلات خود در مدرسه يا كالج، در بازار كار شغلي پيدا كنند، با دشواري هايي روبه رو هستند. در نتيجه، آنان در خانه والدين خود مي مانند و حتي از خانه هاي مجردي شان دوباره بازمي گردند شمار جوانان 25 تا 34 ساله اي كه نزد والدين خود زندگي مي كنند، برخلاف آنچه درباره سال 2008 ميلادي مصداق داشت، هشت و چهار دهم درصد افزايش داشته است و به پنج و نيم ميليون نفر رسيده است. برخي از خانواده ها مي كوشند تا مشكل فقر را از راه زندگي كردن با ديگران حل كنند، از اين رو شمار خانه هاي چندخانواري در دوران بحران، تا يازده و شش دهم درصد افزايش داشته است. در نقطه مقابل، خطر فقر براي آمريكايي هاي مسن تر كاهش داشته است، به ويژه از آن رو كه حقوق بازنشستگي دريافت مي كنند و مي توانند به ديگر خدمات دولتي هم توسل جويند.
در نتيجه ركود اقتصادي، شمار آمريكاييان بدون بيمه درماني نيز تا يك و سه دهم درصد افزايش يافته و به ركورد پنجاه ميليون و هفتصد هزار نفر رسيده است. در 10 سال گذشته، تفاوت ميان درآمدهاي بالا و پايين به شدت افزايش داشته است، ولي در دوران ركود، اين تفاوت افزايشي نشان نداده است. به همين دليل نيز خطر فقر در ميان گروه هاي مردمي متفاوت، همچنان توزيعي ناهمسان دارد. يك چهارم از سياه پوستان و جمعيتي كه خاستگاه آمريكاي لاتيني دارند، فقير هستند، ولي فقط دوازده درصد از سفيدپوستان و آسيايي ها دچار فقرند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14