(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 18 فروردین 1390- شماره 19895

قيام ملت هاي عرب و افق هاي پيش رو
سانسور رويداد هاي منطقه در رسانه هاي آسياي مركزي



قيام ملت هاي عرب و افق هاي پيش رو

سبحان محقق
اشاره
خاورميانه و شمال آفريقا كه از اواسط زمستان گذشته يكباره با خيزش هاي مردمي عليه رژيم هاي محافظه كار و استبدادي مواجه شد، ابتدا گمان مي رفت كه مردم به زودي طعم پيروزي نهايي خود را خواهند چشيد و نظام هاي جديدي را براساس اراده خود و در چارچوب ارزش هاي ديني ايجاد مي كنند.
اما، با ورود متغيرهاي جديد به عرصه منازعه و قيام، شرايط پيچيده شد؛ هواپيماهاي ناتو از 11 فروردين وارد فضاي ليبي و در جنگ اين كشور وارد شدند؛ حدود 1000 نظامي سعودي به همراه شماري از نيروهاي اماراتي به بحرين رفتند تا قيام مردم اين كشور را سركوب كنند در مصر و تونس نيز مردم هر چند از يوغ رژيم هاي خودكامه آزاد شدند، ولي تا دستيابي به آرمان هاي خود فاصله زياد دارند.
مطلب ذيل با بررسي زوايا و جوانب مختلف بحران پيچيده جاري منطقه، گمانه هاي احتمالي آتي براي كشورهاي خاورميانه و جايگاه آمريكا را مورد توجه قرار مي دهد. البته، توجه اصلي نويسنده به تحولات ليبي است.
سرويس خارجي
احتمالا مخاطبان مشتاق هستند بدانند قيام سراسري كنوني ملت هاي عرب به كجا مي انجامد و اين كشتي گرفتار توفان، در كدام ساحل بالاخره پهلو مي گيرد.
اين دغدغه كه فكر ميليون ها نفر را به خود مشغول كرده است، به خاطر گستردگي قيام در منطقه اي است كه همه به اهميت ژئوپليتيك و ژئواكونوميك آن واقف هستيم و مي دانيم كه تحولات جاري اگر به نتيجه دلخواه مردم برسد، هرگونه نظم جهاني آتي را تحت تاثير قرار خواهد داد.
شايد در روزهاي نخست وقوع قيام در تونس و سرايت آن به مصر و ساير كشورهاي عربي در زمستان گذشته، بسياري از تحليلگران مسلمان و غيرغربي، نسبت به اين تحولات نگاه خوشبينانه اي داشتند و پيروزي فوري ملت هاي عربي بر حاكمان محافظه كار مستبد را حتمي مي دانستند و معتقد بودند كه آمريكا در مقابل يك عمل انجام گرفته، قرار خواهد گرفت و مجبور مي شود به وضعيت جديد و خواست توده هاي عرب تمكين كند. ولي اكنون كه مردم تونس هم به خواسته هاي انقلابي خود نرسيده اند، آمريكا و ناتو در ليبي و عربستان و امارات در بحرين مداخله كرده اند و «علي عبدالله صالح» نيز تظاهرات ميليون ها يمني را در كناره گيري از قدرت ناديده مي گيرد، احتمالا اين تحليلگران موضع خوشبينانه خود را رها كرده اند و سعي مي كنند تحولات تازه را در تحليل ها و پيش بيني هاي خود مدنظر قرار دهند.
ليبي از جمله كشورهايي است كه پس از تونس و مصر و يمن، با قيام گسترده مردمي عليه «معمر قذافي» مواجه شد و شعله هاي اين قيام آن قدر وسيع و پر حجم بود كه در همان روزهاي نخست قيام، همه فكر مي كردند كه قذافي راهي جز فرار از كشور و يا خودكشي ندارد، و اگر چنين واقعه اي رخ مي داد، مردم ليبي با صرف كمترين هزينه مادي و تلفات انساني، به دستاورد بزرگي مي رسيدند و اين پيروزي به احتمال زياد ملت هاي الجزاير، مراكش، اردن، عمان و كويت را نيز وارد صحنه مي كرد و اين رژيم هاي محافظه كار و وابسته با چالش هاي جدي مواجه مي شدند.
اما، همان طور كه مي دانيم تحولات به سمت ديگر رفت و اوضاع اين كشور به شدت پيچيده شد. جان كلام اينكه اكنون با يك بحران چند وجهي در ليبي مواجه هستيم و به آساني نمي توان تحولات آتي در اين كشور و منطقه را پيش بيني كرد.
سه جبهه با انگيزه هاي متفاوت
قيام ملت هاي عرب از تونس تا مصر بر تاكتيك تظاهرات خياباني مبتني بود، در تونس همين تاكتيك اعتراضات توده اي به فرار «زين العابدين بن علي» انجاميد و در مصر نيز «حسني مبارك» را از اريكه قدرت به زير كشيد.
اجراي تظاهرات خياباني سه حسن بزرگ داشت؛ 1) تلفات انساني و تخريب زيرساخت هاي مدني و نظامي را به حداقل مي رسانيد، 2) خواسته توده ها را در مقابل ديدگان همه به نمايش مي گذاشت و مشروعيت نظام حاكم را زير سؤال مي برد و 3) بهانه را براي مداخله قدرت هاي خارجي تحت هر عنواني مثل مبارزه با تروريسم و طالبان و يا حمايت از مردم در مقابل نظام حاكم مي گرفت.
اما تحولاتي كه مشخصاً در ليبي و سپس در بحرين رخ داد، تاكتيك تظاهرات خياباني را به چالش كشيد و احتمالا بخشي از توده هاي عرب را نسبت به كارآمدي اين تاكتيك دلسرد كرد.
در ليبي ابتدا مردم با تأسي به مصري ها و تونسي ها، توانستند شهر مهم «بنغازي» را از سلطه حكومت خارج كنند و قيام هاي مردم در «مصراته»، «رأس لانوف» شماري از شهرهاي شمالي نتيجه داد و كم كم تظاهرات مردمي به طرابلس، پايتخت ليبي كشيده شد و شرايط را براي ديكتاتور اين كشور بسيار سخت كرد، به طوري كه بسياري از رسانه هاي خبري فرار قذافي از ليبي را گزارش كرده بودند.
تاكتيك تظاهرات خياباني دقيقاً زماني به حاشيه رانده شد كه قذافي در مقابل معترضان سرسختي نشان داد و از همه توان نظامي خود مثل هواپيماهاي جنگنده، هلي كوپترهاي هجومي، كشتي هاي جنگي و... عليه آنها استفاده كرد و نتيجه فوري اين حملات وحشيانه، ورود كشور ليبي به يك جنگ داخلي تمام عيار بود؛ مردمي كه تا اوايل اسفند گذشته زندگي آرام داشتند و حتي وقوع هرگونه درگيري را حتي در خواب نمي ديدند، الان گلوله هاي توپ و تانك و بمب هاي هواپيماها بر سر آنها مي بارد و شرايط سخت جنگي را تحمل مي كنند و صدها هزار نفر از آنها نيز آواره شده اند.
قساوت هاي قذافي به دست كشورهاي عضو سازمان آتلانتيك شمالي (ناتو) نيز بهانه داد و آنها را هم از 11فروردين وارد معركه كرد.
در هر حال، اكنون سه جريان در ليبي درگير هستند كه انگيزه هاي متفاوتي دارند؛ قذافي به فكر تثبيت حكومت خويش و نابودي مخالفان است؛ اكثريت مردم ليبي فعلا يك خواسته مشترك دارند و آن، رهايي از يوغ حكومت استبدادي قذافي است. اما، غربي ها كه زير پرچم ناتو وارد معركه شده اند، هنوز نتوانسته اند از منافع خود در ليبي، تعريف درستي ارائه دهند. آنها هر چند در ظاهر شعار واحدي را سرمي دهند و مي گويند كه براي حمايت از مردم ليبي در برابر حملات قذافي، وارد معركه شده اند، اما مواضع متناقضي دارند و حتي بر سر نحوه جنگيدن در ليبي نيز با هم اختلاف دارند؛ مقامات آمريكا كه از هزينه هاي سرسام آور يك جنگ سوم واهمه دارند و از اعتراضات داخلي مي ترسند، سعي مي كنند در جنگ ليبي يك نقش كاملا حاشيه اي داشته باشند و رهبري عمليات را به ناتو بسپارند؛ فرانسوي ها كه در كنار ناتو، نقش پررنگي را در جنگ ليبي دارند، با لشكركشي زميني به ليبي مخالف هستند و اين اقدام را مغاير با قطعنامه 1973 شوراي امنيت سازمان ملل مي دانند. انگليسي ها در اين ميان، موضع خود را از زبان «ويليام فاكس» وزير دفاع اين كشور اعلام كردند و گفتند كه قصد ندارند رژيم قذافي را براندازند! اين موضعگيري ها پس از آن اعلام شد كه فرستادگان قذافي و فرزندش «سيف الاسلام» به طور پنهاني طي هفته گذشته با مقامات واشنگتن و لندن ديدار كردند و با آنها مذاكرات محرمانه داشتند.
واقعيت اين است كه انقلاب ليبي مثل ساير قيام هاي كنوني عربي مقامات غربي را غافلگير كرده است؛ آنها با قذافي مشكلي نداشتند و خصوصا طي سال هاي اخير با وي مراودات دوستانه اي داشته اند. اما اين انقلاب همه چيز را خراب كرد؛ زيرا دولت هاي اروپايي و آمريكا اگر با يك نفر در ليبي سروكار داشته باشند، بهتر مي توانند منافع خود را تأمين كنند و شكل گيري يك دولت اسلامي و مردم سالار در ليبي، هر چند هم كه نيم بند باشد، غربي ها را به دردسر مي اندازد.
ترديد اروپا و آمريكا
براي مردم ليبي در صورتي اين انقلاب دستاورد دارد كه قذافي از قدرت به زير كشيده شود و يك حكومت اسلامي- مردم سالار جايگزين شكل بگيرد و كشور نيز به ثبات برسد.
اما، اين اهداف آرماني، براي ليبيايي ها ممكن است به آساني دست يافتني نباشد؛ زيرا آنها اولا، از فقر رهبري انقلاب به شدت رنج مي برند و ثانيا، پاي غربي ها نيز در كشور آنها باز شده است.
در مورد عامل بازدارنده نخست بايد گفت كه توده هاي معترض ليبيايي نه تنها رهبر متشخص و برجسته ندارند، بلكه حتي فاقد يك گروه پيشتاز انقلابي هستند.
با نگاهي اجمالي به پيشينه كساني كه رهبري مبارزه عليه قذافي را برعهده گرفته اند، مي توان به اين خلأ پي برد؛ به عنوان مثال، «مصطفي عبدالجليل» كه رهبري شوراي ملي انتقالي ليبي را در «بنغازي» برعهده دارد، كسي است كه سال ها مسئوليت دستگاه قضايي رژيم قذافي را برعهده داشته است.
همين مسئله فقدان رهبري و شخصيت هاي انقلابي پيشگام، فرصت بسيار مناسبي را نيز براي قدرت هاي غربي فراهم كرده است. رهبران واشنگتن، لندن و پاريس احتمالاً الان بر سر سه گزينه در مورد ليبي، ميان خود تبادل نظر مي كنند؛ 1) قذافي همچنان قدرت را در دست داشته باشد، 2) قدرت به يكي از فرزندان قذافي منتقل شود و او نيز به تبعيدگاه (مثل صربستان و يا امارات كه اين روزها بر سرزبان است) برود و 3) قدرت به يكي از چهره هاي مورد اعتماد غرب انتقال يابد. «مصطفي عبدالجليل»، وزير دادگستري سابق، و يا «موسي كوسا»، وزير خارجه فراري از ليبي و ساير چهره هاي مشابه، مي توانند در اجراي اين سناريو نقش آفريني كنند.
نظريه استدراج
همان طور كه مي بينيم و تحولات جاري، خصوصاً كنفرانس لندن در 29 اسفند نشان داده است، سران آمريكا و ناتو به تنها چيزي كه در مورد ليبي فكر نمي كنند، شكل گيري يك نظام مردم سالار در اين كشور است.
اما، مواضع مردم ليبي در مقابل خواسته هاي غرب چه مي تواند باشد؟ آيا آنها به يك حكومت فرمايشي تحت نفوذ غرب رضايت مي دهند؟ و آيا آنها فقط نسبت به شخص قذافي حساسيت دارند و يا اينكه در پي تحولات ساختاري در عرصه سياسي هستند؟
برخي با انگشت گذاشتن روي سطح آگاهي مردم، نظريه استدراج را مطرح مي كنند؛ به اعتقاد آنها، آگاهي و به دنبال آن، مطالبات مردمي، حالت پلكاني دارد؛ توده هاي ليبيايي (مثل ساير جوامع عربي) تاكنون قصد داشتند كه حكومت خودكامه را براندازند و از دست قذافي خلاص شوند. اما از اين پس، وقتي كه مي بينند آمريكايي ها در امور داخلي آنها مداخله مي كنند جبهه مبارزه خود را گسترده تر مي كنند و علاوه بر مبارزه با قذافي، به مقابله قدرت هاي غربي نيز مي روند. به عبارت ديگر، از مبارزه با استبداد داخلي، يك قدم فراتر مي روند و استعمار را نيز به چالش مي كشند. علاوه بر اين، جرياني كه بتواند اين انقلاب را رهبري كند نيز به مرور زمان شكل مي گيرد.
احتمال بروز جنگ منطقه اي
يكي از گمانه ها در مورد آينده انقلاب هاي عربي، وقوع يك جنگ گسترده جديد در منطقه خاورميانه است، يعني كم و بيش مشابه چيزي كه ما هم اكنون در ليبي و بحرين شاهد آن هستيم.
وقوع جنگ در شرايطي محتمل است كه آمريكا و اروپا احساس كنند كه واقعاً دارند مي بازند و پيروزي نيروهاي مردمي و ضد غربي در كشورهاي منطقه قطعي به نظر برسد.در اين صورت، موجوديت اسرائيل به خطر مي افتد و خطرات و پيامدهاي جهاني تحولات خاورميانه، براي آمريكا و غرب بسيار سنگين خواهد بود.
بنابر اين، بعيد نيست كه قدرت هاي غربي و اسرائيل سناريوهاي خطرناكي را براي منطقه تدارك ببينند كه توجه به كم و كيف و چند و چون اين سناريوها، بررسي هاي جداگانه اي را مي طلبد. توطئه طرح ريزي و اجراي جنگ منطقه اي براي ما ايراني ها، پديده اي كاملاً ملموس و آشناست و مي دانيم كه چه طور غربي ها پس از وقوع انقلاب اسلامي در سال 1357، جنگ هشت ساله را توسط صدام بر كشورمان تحميل كردند.
وقوع جنگ منطقه اي اين فرصت را به رژيم هاي محافظه كار عرب مي دهد كه مخالفان داخلي خود را به شدت سركوب كنند و زمينه هرگونه اعتراضات خياباني را از بين ببرند.
آمريكا نمي تواند
هرچند وقوع يكباره قيام هاي مردمي در كشورهاي عربي، همه را غافلگير كرد، ولي انگيزه هايي كه باعث اين خيزش عمومي شد، يكباره در دل توده ها ايجاد نشد؛ مردم از حكام و خانواده هاي فاسد حاكم دلزده شده اند؛ از حقارت و حلقه بگوشي آنها در مقابل آمريكا و قدرت هاي اروپايي به تنگ آمده اند؛ به ارزش ها و اعتقادات ديني خود بازگشته اند؛ از بي تحركي كشورهاي عربي درمقابل جنايات روزمره سران اسراييل در سرزمين هاي اشغالي فلسطين و محاصره مردم بي گناه نوارغزه خشمگين هستند؛ يكه تازي آمريكا و ناتو در عراق و افغانستان و پاكستان را برنمي تابند و مي خواهند از رخوت و زبوني كنوني در مقابل غرب خارج شوند و در سرنوشت كشور و جامعه خود و تحولات جهاني نقش داشته باشند.
اينها و بسياري از موارد ناگفته ديگر، انگيزه هايي نيستند كه يكباره در دل مردم منطقه نقش بسته باشد، بلكه حاصل بصيرت و آگاهي آنهاست.
لذا، شانس آمريكا براي مصادره انقلاب مردم در ليبي، مصر، تونس، بحرين، يمن و ديگر كشورهاي عربي بسيار اندك است. هرگونه تحول در ساختار سياسي خاورميانه، براي آمريكا و اروپا پيامدهاي پرمخاطره اي خواهدداشت.
ليبي با صدور روزانه بيش از يك ميليون و 600 هزار بشكه نفت به خارج، مخزن طلاي سياه در شمال آفريقاست. صدور نفت از عربستان به خارج، به حدود 9 ميليون بشكه در روز مي رسد و بروز هرگونه اخلال در روند اين صادرات، برابر دولت ها و شركت هاي غربي يك فاجعه محسوب مي شود. قدرت در يمن اگر به دست انقلابيون بيفتد و «علي عبدالله صالح» اگر قدرت را ترك كند، كنترل تنگه حياتي «باب المندب» براي غرب به خطر مي افتد. پيروزي بحريني ها بر «آل خليفه» نيز براي آمريكا به يك كابوس مي ماند و واشنگتن مجبور مي شود كه ناوگان پنجم خود را از بحرين برچيند. اهميت جايگاه ژئوپليتيك مصر نيز بر كسي پوشيده نيست و شكل گيري يك نظام مستقل و مردمي دراين كشور، به احتمال زياد همه معادلات منطقه اي آمريكا و اسراييل را به هم مي ريزد.
چه خواهدشد؟
همه مواردي كه در بالا ذكر شد، در صورتي رخ خواهد داد كه انقلاب هاي عربي به شكل آرماني به اهداف خود برسند. اما، اين موضوع كه در آينده واقعا چه رخ خواهد داد، امر ديگري است.
به نظر مي رسد چيزي كه اكنون عملا جريان دارد، نه جنگ تمدن ها (به تعبير هانتينگتون) بلكه جنگ مفاهيم است؛ جوامع عربي بدون هرگونه تنگ نظري، علاوه بر تكيه به ارزش هاي اسلامي و بومي خود، خواستار مردمسالاري هستند. به عبارت ديگر، آنها با سلاحي به جنگ با حكومت هاي خودكامه و استبدادي در داخل و ايالات متحده و قدرت هاي غربي آمده اند كه آمريكا تاكنون خود را منادي و پرچمدار آن مي دانست. اگر اكنون يك بار ديگر نطق هاي «جرج بوش»، رئيس جمهور سابق آمريكا را مرور كنيم، مي بينيم كه وي هجوم ارتش اين كشور و متحدان آن به افغانستان و عراق را تحت عنوان گسترش دموكراسي در خاورميانه توجيه مي كرده است.
اما، اكنون مردم خاورميانه با همين مفهوم وارد صحنه شده اند و مي خواهند حكومت هاي محافظه كار وابسته به آمريكا را برچينند.
جالب است كه مقامات واشنگتن و لندن در اين جنگ مفاهيم، هيچ راهي جز نشان دادن چهره واقعي خود را ندارند؛ كنفرانس لندن تشكيل مي دهند تا در آن سرنوشت آتي ليبي را رقم بزنند، ولي به نمايندگان مردم ليبي اجازه نمي دهند كه در اين كنفرانس شركت كنند! به عربستان چراغ سبز نشان مي دهند تا براي سركوب مردم بحرين به اين كشور نيرو اعزام كند؛ در مقابل سركوب روزانه انقلاب مردم يمن توسط علي عبدالله صالح كاملا ساكت هستند.
به هر حال، اوضاع خاورميانه از يك جنگ مفاهيم پردامنه خبر مي دهد و چنين احساس مي شود كه ما در آغاز راه هستيم؛ مردم مصر و ليبي و تونس و... از مطالبات حداقلي خود برنمي گردند و با مفاهيم ديني و عرفي (مثل مردمسالاري) به جنگ آمريكا مي روند و به نظر مي رسد كه جبهه مقابل از لحاظ مفهومي خلع سلاح است و ديگر نمي تواند زير نقاب دموكراسي و يا مبارزه با تروريسم، به كشورها حمله كند و به مطامع خود برسد.
آمريكا يا بايد شكست را بپذيرد و سپر بيندازد و يا براي توسعه طلبي، از زور عريان بهره بگيرد و مثلا رئيس جمهور ايالات متحده علناً بگويد كه در پي تسلط بر نفت خاورميانه است و به همين خاطر، اعتراضات ملت هاي منطقه را سركوب مي كند.
بدين ترتيب، در آينده نه چندان دور ملت هاي عربي بر رژيم هاي خودكامه پيروز مي شوند و طرح «خاورميانه بزرگ» آمريكا (و اسرائيل) اصولا موضوعيت خود را از دست مي دهد. ايالات متحده مجبور است منطقه را ترك كند و يا دست به ماجراجويي هاي خطرناك بزند. هر چند بعيد به نظر مي رسد كه سران كاخ سفيد يك بار ديگر جنگ را در خاورميانه تجربه كنند، ولي اسرائيل كه بزرگ ترين بازنده تحولات جاري است، براي كشاندن آمريكا و منطقه به يك جنگ تازه، همه توان خود را به كار خواهد گرفت.
در صورتي كه خاورميانه وارد جنگ جديدي شود، اين جنگ به احتمال زياد در درون كشورها و ميان رژيم هاي خودكامه و مردم اين جوامع شعله ور خواهد شد. ليبي فعلي مثال خوبي براي اين نوع جنگ است. اما، نبردهاي احتمالي آتي با جنگ ليبي يك فرق دارد؛ در ليبي ناتو به ظاهر جانب مردم را گرفته است؛ اگر جنگي در عربستان و بحرين و اردن و... شعله ور شود، قدرت هاي غربي و اسرائيل به كمك نظام هاي خودكامه مي آيند و به آنها براي سركوب مردم كمك مي كنند.
روش ديگري كه احتمالا غرب به كار مي گيرد و در انتظار منطقه خواهد بود، نگه داشتن كشورهاي قيام كرده در شرايط برزخي است؛ اين مورد به وضوح در تونس و مصر قابل مشاهده است؛ يعني مردم خود را از دست ديكتاتور حاكم خلاص كرده اند، ولي هنوز به اهداف ايده آل خود نرسيده اند.
اگر شرايط برزخي ماه ها و سال ها ادامه داشته باشد، اين حسن را براي غرب دارد كه مي تواند مردم انقلابي را دلزده و خسته كند و آنها را در شرايط معيشتي دشوار قرار دهد. در چنين شرايطي، احتمال مي رود كه توده ها از ايده آل ها و آرمان هاي انقلابي و ضدآمريكايي خود دست بكشند و به هر شرايطي كه تنها اسباب معيشتي را براي آنها فراهم كند، رضايت دهند.
مردم ساير كشورهاي در شرايط انقلاب نيز با مشاهده وضعيت برزخي ملت هاي انقلابي و يا جنگ هاي داخلي خانمانسوز، احتمالا ترجيح مي دهند كه ساكت بمانند و از خود كنش و اعتراضي بروز ندهند.
اكنون شبكه هاي غربي و رسانه هاي مسلط روي همين نقطه ضعف مانورهاي زيادي مي دهند؛ به عنوان مثال شبكه «بي .بي. سي» اخيرا گزارشي را از مصر پخش كرد كه طي آن، مردم (شماري از مصاحبه شوندگان) اعلام مي كردند از قيام خود پشيمان هستند چون در زمان «حسني مبارك» در مقايسه با الان شرايط بهتري داشتند.
واقعيت اين است كه كشورهاي عربي از لحاظ اقتصادي و زيرساختي، به شدت وابسته به غرب هستند؛ ملت هاي اين جوامع سال ها و بلكه دهه ها به تنعم و آسايش در سايه فروش نفت به غرب عادت كرده اند.
كشوري مثل مصر به مدت سه دهه است كه پس از رژيم اسرائيل، دومين دريافت كننده كمك هاي نقدي و غيرنقدي از ايالات متحده است. قطع يكباره اين كمك ها، مسلما اثرات منفي بلافصلي را برزندگي روزمره مردم دارد و آمريكا هم سعي مي كند از اين نقطه ضعف بهره ببرد.
درهرحال، «سرعت» يك عامل كليدي و سرنوشت ساز براي قيام هاي عربي است؛ غربي ها نيز با علم به اين موضوع، همه تلاش خود را به كار گرفته اند كه روند اين تحولات كند شود. اگر اين روند كند شود و نارضايتي داخلي در كشورهاي عربي افزايش يابد، دراين مرحله است كه آمريكا مي تواند از طريق اهرم هاي مالي و اقتصادي، كشورهاي سركش را رام و آنها را از پتانسيل هاي انقلابي تهي كند.
لذا، همان طور كه مي بينيم، بحران جاري در خاورميانه، پيچيده و چند وجهي بوده و اين تحولات ممكن است رنگ و لعاب هاي متفاوتي بگيرد؛ رنگ و لعاب هايي كه با يكديگر فرق دارند.
جمع بندي
بدون شك قيام عمومي امت عربي، در تاريخ تحولات سياسي منطقه و جهان، يك نقطه عطف است؛ اگر حادثه 11 سپتامبر سال 2001، آغاز لشكركشي آمريكا به خاورميانه محسوب مي شود و در سياست خارجي اين كشور يك نقطه عطف محسوب مي شود، قيام عربي نيز پيامدهايي به گستردگي جهاني خواهد داشت و به احتمال قوي، نظم موجود پس از جنگ سرد را به چالش مي كشد.
نكته حائز اهميت اين است كه اين خيزش هرچند بسترش جوامع عربي بوده است، ولي رنگ و لعاب قوميتي ندارد، چون هيچ جريان ملي گراي عربي آن را رهبري نمي كند. اين خيزش بيشتر ويژگي ديني و اعتقادي دارد و متعلق به دنياي اسلام است و حتي در سطح بين المللي، جريان جوامع عقب نگه داشته شده در مقابل جوامع صنعتي است.
مهمترين دستاوردهاي خيزش جاري را مي توان به ترتيب ذيل ذكر كرد:
1) جريان القاعده و طالبان و دكترين عقيدتي، سياسي و مبارزاتي آنها به حاشيه رانده شده است،
2) آمريكا در جنگ مفاهيم خلع سلاح و جبهه ها شفاف تر شده است
3) جهان يك قدم به سمت تغيير نظم و يا جنگ گسترده نزديك شده است،
4) اختلاف ميان شيعه و سني در قيام كنوني جايگاهي ندارد و از اين بابت، براي جامعه و امت اسلامي يك نقطه قوت محسوب مي شود.

 



سانسور رويداد هاي منطقه در رسانه هاي آسياي مركزي

علاقه مندي خاص مردم مسلمان منطقه آسياي مركزي به تحولات كشورهاي عربي، دولت هاي آسياي مركزي را به شدت نگران كرده و اين نگراني از طريق ايجاد ممنوعيت و محدوديت در پخش اخبار مربوط به تحولات تونس، مصر، ليبي، بحرين و... خود را نشان داده است. به طوري كه رسانه هاي رسمي منطقه (به استثناي قرقيزستان) و به خصوص شبكه هاي تلويزيوني، ترجيح مي دهند اصلا به اين موضوع نپردازند و چنانچه به طور استثنايي خبري را پخش مي كنند، آن خبر بدون تصوير بوده و هرگز به دلايل بروز اين تحولات اشاره نمي شود. ولي رسانه هاي مستقل تلاش كردند كه تاحد ممكن تحولات كشورهاي عربي را منعكس كنند.
مشكل اصلي رسانه هاي آسياي مركزي، دسترسي نداشتن به اطلاعات مستقيم و مستقل است. به همين دليل عمده رسانه هاي غيردولتي آسياي مركزي، تنها اخبار و مطالب رسانه هاي خارجي و عمدتا غربي و روسي را درباره تحولات كشورهاي عربي منتشر مي كنند و به همين خاطر، رسانه هاي كشورهاي منطقه در راستاي منافع كشورهاي غربي و روسيه حركت مي كنند.
هرچند رسانه هاي مستقل و خصوصي در برخي از كشورهاي آسياي مركزي نظير تاجيكستان سعي كرده اند ديدگاه هاي مستقلي را نيز در رابطه با تحولات خاورميانه مطرح كنند، ولي انتشار اين گونه مطالب در رسانه هاي منطقه از نظر حجم و تعداد، يك در مقابل 99 به نفع غرب و روسيه است.
دولت هاي منطقه كمترين توجه را نسبت به اين تحولات از خود نشان مي دهند و طي مدت حدود دوماه اخير كه از آغاز قيام هاي عربي اخير مي گذرد، حتي يك ميزگرد كارشناسي از سوي نهادهاي رسمي كشورهاي منطقه براي بررسي و ارايه يك ديدگاه مستقل درباره تحولات كشورهاي عربي و احتمال تاثير آن بر آسياي مركزي برگزار نشده است.
اين امر نشان مي دهد كه تفكر راهبردي در سطح نهادهاي مطالعات راهبردي كشورهاي منطقه وجود ندارد و جهت انديشه غالب در آسياي مركزي، حفظ بقاي مديريت هاي موجود است.
بنابراين، دركشورهاي آسياي مركزي مراكز مطالعاتي دولتي به هيچ وجه تحولات جاري خاورميانه را مورد توجه قرار نداده اند و اين مسئله نشان مي دهد كه كشورهاي منطقه آماده اتخاذ تصميمات راهبردي در اين زمينه نيستند.
به اعتقاد كارشناسان، كشورهاي منطقه قادر به تهيه پروژه هاي مطالعاتي ملي نيستند، و به همين خاطر بايد در چارچوب سازمان هاي موجود در فضاي شوروي سابق (نظير جامعه كشورهاي مشترك المنافع، سازمان پيمان امنيت جمعي، جامعه اقتصادي اوراسيا و همچنين سازمان همكاري هاي شانگهاي) به تحقق پروژه هاي مشترك متعلق به حفظ فضاي سياسي و امنيتي خود در برابر تحولات كشورهاي خارجي بپردازند.
آسياي مركزي فاقد رسانه هاي مستقل
كشورهاي آسياي مركزي به دليل دسترسي نداشتن مستقيم به اخبار تحولات كشورهاي عربي، عمدتاً پيرو ديدگاه رسانه هاي بيگانه هستند و ديدگاه مستقلي ندارند.
انتظار مي رفت كه دولت هاي آسياي مركزي نسبت به تأثيرات احتمالي تحولات كشورهاي عربي بر آسياي مركزي، نگران شوند و در جهت ايجاد تسهيلات اجتماعي براي مردم گام هايي را بردارند، ولي هيچ اقدامي در اين زمينه صورت نگرفته است.
البته برگزاري انتخابات زود هنگام رياست جمهوري در قزاقستان از طرف برخي كارشناسان و رسانه ها، اين گونه ارزيابي شده است كه مقامات اين كشور از تأثيرات احتمالي تحولات خاور نزديك و آفريقاي شمالي بر اين كشور نگران بوده اند. ولي كشورهايي كه ازنظر اقتصادي و اجتماعي وضعيت نامناسب تري دارند، (نظير تاجيكستان) از خود هيچ واكنشي نشان نداده اند.
«امام علي رحمان» رئيس جمهور تاجيكستان، بي توجه به دلايل وقوع انقلاب هاي مردمي در كشورهاي خاورميانه، كه مديريت استبدادي و دين ستيز در اين كشورها بوده است، فرزند (پسر) خود را به رغم داشتن چندين سمت دولتي، به سمت مديركل مبارزه با قاچاق و جرايم سازمان گمرك اين كشور نيز منصوب كرده است.
دولت تاجيكستان علاوه بر آن، همزمان با تحولات كشورهاي عربي، تعدادي از مساجد اين كشور را تعطيل كرد و برخي اقدامات دين ستيزانه را در راستاي تشديد مبارزه با اسلام خواهي به مورد اجرا گذاشت.
كارشناسان اين بي توجهي دولت هاي منطقه به تحولات كشورهاي عربي را اين گونه ارزيابي مي كنند كه كشورهاي آسياي مركزي انقلاب هاي رنگي را قبلاً تجربه كرده و به اصطلاح آبديده شده اند. سران اين كشورها هر نوع تحول عمده در كشورهاي خود را ناشي از خواست و منافع قدرت هاي منطقه اي و جهاني (به ويژه آمريكا و روسيه) مي دانند و هيچ نقشي براي مشكلات داخلي خود (نظير بيكاري، معضلات اقتصادي و اجتماعي، قوم گرايي، فساد، ضعف مديريت و...) در وقوع انقلاب هاي مردمي قائل نيستند.
غفلت نسبت به عنصر اسلام خواهي
رسانه هاي آسياي مركزي در انعكاس تحولات خاورميانه، جريان اسلام خواهي توده هاي عرب را منعكس نمي كنند و در مقابل، جايگاه آمريكا را در تحولات كشورهاي آفريقاي شمالي و خاورميانه پررنگ مي كنند.
به عبارت ديگر، رسانه هاي كشورهاي منطقه به طور خودكار مطالب رسانه هاي غربي و روسي را منعكس مي كنند در مسير كمك به برجسته كردن نقش آمريكا در سراسر دنيا قرار گرفته اند، اين درحالي است كه برخي از اين رسانه ها، ادعاي مخالفت با منافع نامشروع واشنگتن در منطقه را دارند.
يعني اكثر رسانه هاي آسياي مركزي از يك سو، آمريكا را به عنوان حامي اصلي دموكراسي در منطقه معرفي مي كنند و از سوي ديگر، به دولت هاي آسياي مركزي گوشزد مي كنند كه آنان بايد براي حفظ بقاي حكومت خود و جلوگيري از وقوع هر نوع تحول و انقلاب مردمي، حتماً مناسبات خودرا با غرب، به ويژه آمريكا، بيش از پيش تقويت كنند.
تضعيف جايگاه دولت هاي منطقه اي
نتيجه عملي چنين رويكردهايي، تضعيف جايگاه دولت هاي منطقه در تحولات جاري است و نقش كشورهايي نظير، روسيه، چين، هند و ايران ناديده گرفته مي شود.
تلاش هايي كه اكنون در كشورهاي آسياي مركزي در زمينه تعطيل كردن مساجد، ممنوعيت حجاب، فشار بر تشكل هاي اسلامي و ساير اقدامات ضدديني صورت مي گيرد، نشان مي دهد كه اين دولت ها با تبعيت از اراده قدرت هاي جهاني، به ويژه آمريكا، خود را در موضع ستيز با ارزش ها و اعتقادات مردمشان قرار داده اند و به طور ناخودآگاه در آينده نه چندان دور، با چالش هاي جدي در اين زمينه مواجه خواهند شد.
منبع: خبرگزاري فارس

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14